عبدالواحد سیدی


  
  باز شناسی افغانستان

 

آریائیها کیها هستند و از کجا آمده اند؟

 

 

ما که هستیم و در کجا زندگی میکنیم و چه نسبتی با این نژاد داریم؟

پژوهشی در باره سرگذشت تمدنی اقوام اریایی و سرزمینها

(خراسان= افغانستان)

  نوشته عبدالواحد سیدی

 

 

 

حصه دوم

قسمت بیست و پنجم

جامعه و طبقات  در بین سده های اول و دوم هجری

در سرزمینهای خراسان

 

ساختار های اجتماعی و سیاسی:

 

ضعف نظام شهنشاهی ساسانی که خراسان در مجاورت  شرقی سرزمینهای فارس قرار داشت از آنجاییکه  این دودمان (ساسانی ) با سرحدات غربی خراسان اتصال داشت  تأثیرات ناگوار حکومت خراب و آغشته بفساد اداری ، اخلاقی و دینی آنان نقطه عطفی را در عدم استقرار ثبات و آرامش  در  خراسان در حالی ایجاد کرده بود که خراسان در هر منطقه ای توسط حکمرانان  محلی  اداره میشد و سرحدات آن توسط سردار های دهقان  یا مرزبانانی که در قدرت کمتر از شاه  نبودند حفاظت میشد  و هاکذا از جانب دیگر قسمیکه در بالا گفته آمدیم  موجودیت  حکمرانیهای محلی متعدد در نواحی گسترده خراسان باعث عدم یکپارچگی خطه بزرگ  خراسان بقسمی گردیده بود که ما حتی نمیتوانیم سرزمینهای خراسان را یک کشور و احد که دارای حکمرانی واحد باشد قیاس کنیم چرا که این منطقه  توسط حکمرانان محلی  که هر کدام شان  روابط مستقلانه  و خود خواهانه و جدا از همدگر داشتند اداره  میشد که اینطور اداره مرفع ترین جامعه را که دارای ساختار های قوی و تضمین شده اقتصادی وشاز باشد را نیز از پا می افگند.اما باوجود آن خراسان منحیث یک منطقه مهم سیاسی و اقتصادی برای بیشتر از یکهزار سال باقی ماند.

 

باوجودیکه مردم خراسان  که معلوم نیست از همان آغاز از یک قوم و تبار تشکیل شده باشند چرا که «خراسان در طبیعت همچون  عبورگاه  جهانگردان اسیا  در ادوار هجوم  اقوام هند واروپایی ، ساکس ها (سکاها)،پارتی ها (قشون اسکندر)، یونانی ها ، منگولها(مغولها)،هون ها ، ترکها  و بسا اقوام دیگری  که یاد بود شان از افسانه ها  محو شده ، هر کدام بنوبه خود  گامی بر این سرزمین گذاشته اند » .[1]

 

این منطقه مهمی از آسیا «در سراسر تاریخ  تحت عناوین گوناگون  مورد  تهاجم بزرگترین  جهانکشایان  از قبیل   هخامنشیها، یونانیها، عربها، سلجوقیها ، چنگیز، تیمورلنگ، بابر ، شیبانیها ، انگلیسیها ، روسها  و بالاخره امریکاهیی ها  قرار گرفت  و این لشکر کشیها  نتایج اسفناکی  از خود بیاد گار گذاشته است که گاهی این مهاجران و مهاجمان از شرق بغرب و گهی هم از غرب به شرق و شمال و جنوب و بر عکس آن هجوم برده اند که دانشمند انگلیسی اولف کاروی در این زمینه چنین اذعان میدارد که:( ما  از لابلای اسناد موثق  مییابیم ، سرزمینیکه امروز  افغانستان و ایالت سرحدی شمال  غرب پاکستان (خراسان و سند وبلوچستان یا مکران) نامیده میشود  نسبت به سایر کشورهای ( مناطق) اسیایی و احتمالاً  کشور های جهان  در مسیر تاریخ خود  شاهد تهاجمات  بیشتری بوده است ( زیرا ) هر جمعیتی که از این قلمرو  گذشت(گذشته است)نقش   خود را  بالای باشندگان آن بجا گذاشت.

 

چنانچه  افغانستان بمثابه دیگ ذوب کننده یی ،از نژاد ها  و اقوام مختلف چون آریایی ها ، تورانیها ، هونها، منگولها ، عربها ، هندوان  و یهودیان (در هم خلط و) تشکیل گردیده است . بنا بر آن  برای محققیق  و دانشمندان  در چنین یک حالت با موجودیت چنین بافتی  تصویر و شناخت اقوام و ملیت ها ، شناخت و  تثبیت  هویت این منطقه کار بس  پیچیده و مشکلی میباشد. [2]

 

   اما باوجود آن ناگزیریم  این  کاوش را ادامه دهیم   زیرا ویل دورانت نیز معتقد است که  مطالعه ادوار و  صحنه های تاریخی به دو جنبه پیوستگی دارد یکی شواهد و اسنادباقیمانده از همان  زمان  و دو استنباط  تاریخ نویس از روی شواهد و قیاس هایی که دیگران آورده اند .اگر این مسایل نتواند ما را به اصل کیفیت آن صحنه ها آشنا بسازد لا اقل میشود ساختمانی را از زندگی آندوره و مردم آن در مغز تداعی کرد .

 

 باوجود عدم  هم آهنگی که از اثر تهاجمات مکرر و متناوب در منطقه خراسان وارد آمده است  با انهم مردمان خراسان دارای خوی ، خواص و عادات و فرهنگ مشابه و بسیار نزدیک بهم بوده اندو این در حالیست که  نمیشود خراسان را یک کشور واحد بدانیم چرا که روابط قومی، تباری ،  بازرگانی ، دینی و حتی معابدی که در  خراسان  موجود بود این مردمان  را از شرق بغرب و از شمال بجنوب پیوستگی می بخشید چنانچه این  پیوستگی  حدوداً یکهزار سال بعد از فتوحات اسلام تا قرن نزده بنام خراسان و خراسانیان در تاریخ  ثبت است که نمایندگی از یک تمدن گسترده و  اصالت  تمدنی این اقوام که بنام کوشانیان ، یفتالیان ،  تگینان ، تخاریان ، و باختریان و هریوا  و رخد و سیستان و غیره درج است با کابلشاهانی که دارای دو پایتخت تابستانی و زمستانی اولی در منطقه کابل موجوده و دومی در ویهند و گندهارا نشانه زیست و زندگی  توام این اقوام بهم متصل میباشد که میشود آنرا نوعی از فیدرالیزم فئودالی منطقوی بنامیم که  باوجود قدرت مطلقه شاهان فارس  و استیلای فاتحان عرب هویت خویش را در راستای تمدن گسترده و جدید اسلامیبه ترتیبی  حفظ کردندند که حتی خلفای عباسی خود سان  را عباسی ئ خلافت شان را خلافت شرقی نامیدند . که ما  در فصول گذشته شالوده  های آنرا به تفصیل  بیان داشته  ایم و اکنون نیز به امتداد آن می پردازیم :

 

 

وضع زنان در خراسان :

 

در سده اول و دوم مقارن قرن  هفتم میلادی زنان در خراسان از اهمیت خاصی برخوردار بوده اند که در ازمنه  ما بعدزنان از این ارزش ها تهی گردیده اند . بموجب قوانین نافذه انوقت زنان حق داشتند تا مقام حکمرانی و شاهی اشتغال داشته باشند چنانچه  پوراندخت و آزر میدخت  از دودمانهای شاهی  فارس که  دختران خسرو پرویز  هستند امپراطوری فارس را اداره میکردند، چنانچه در مبادی فتوحات اسلامی در فارس سوق و اداره لشکریان را  این شه بانو در تمامی جبهات جنگ با اعراب  بسیج میکرده است که در فصول گذشته اشارات  مفصلی داشتیم . (به جنگ جسر مراجعه شود)

 

همچنان در بخارا نیز زنی بنام بخار خدات بجای پسر خود طغانشاه که شیر خوار بود  پانزده سال حکم راند که این زن با اعراب پیمان صلح را بست که زمان  حکومت داری او  در سده اول هجری در تاریخ قید گردیده است . این خود میراساند که در اوایل ظهور اسلام در خراسان  مقام زن خیلی محترم و بلند و حتی  در خور مقام شاهی و فرماندهی بوده است .

 

«درست در زمانیکه دو  شاهدخت ،دختران خسرو پرویز در فارس امور پادشاهی را عهده دار بودند هیونگ تسنگ زایر چینایی در حواشی شرقی کشور  سیاحت میکرد، وی در باره اوضاع جنس لطیف (زن)، در این قسمت مملکت معلوماتی میدهد که از نظر تحلیل وضع اجتماعی مفید است:

 

از روی طبقه بندی اریایی که مردم به چهار طبقه  تقسیم شده بودند ازدواجها بر خلاف فارس در خراسان صرفا با طبقات همگون صورت میگرفت  و با طبقات نا ملموس ممنوع بود و نیز ازدواج با خویشاوندان نزدیک نیز جواز نداشت .و چون زن یکبار ازدواج میکرد ، بعد از آن نمیتوانست شوهر دیگری بگیرد . این موضوع این نکته را روشن میسازد  که اقوام  خراسانی مانند  پیروان زردشتی که در فارس معمول بوده  است با خواهران و دختران خویش  هرگز ازدواج نمیکردند و بعد از  مردن شوهر اولی زن هرگز نمیتوانست شوهر دیگری اختیار کند . ولی هیونگ تسونگ در کتاب یازدهم از خاطرات  خویش به درهم و برهم بودن ازدواجها در فارس با همزادان و زادگان خود ثبت کرده است.

 

در اوستا تزویج محرمات که انرا (خوئیت-ودذا) گفتندی رواج بسیار نیک و وسیله کفاره گناهان کبایر و وسیله رحمت می شمردند. در اوستا  دختران با پسوند یاد میشدند  مثلا             هرمزدخت یزدان دخت و امثال آن و یا در آخر اسم حرف گ را علاوه میکردند مانند : دینگ(دین+گ)، وردگ (ورد بمعنی گلاب+گ)و گاهی صفات مانند شیرین نام زنان بودی مانند بیبی شیرین خواهر شیرین که تا حالا مرسوم است .

 

پرورش دختران به عهده مادران ولی به شوهر دادن به عهده  پدران بود و اگر پدر زنده نمی بود این وظیفه نیز بمادر دختر تعلق میافت و عموماً دختران را بسن  پانزده سالگی عروسی میکردند ، ولی پدر هرگز  حق نداشت  بدون رضایت دختر او را به شوهر بدهد، در صورتیکه دختر نمیخواست این عمل انجام نمی یافت .

 

گاهی شوهر بموجب یک سند قانونی که آنرا اوندشنیهvindishnih میخواندند زن را در مال خود شریک میساخت ، واگر طلاق بدون خواهش زن واقع  میشد ، او (زن) میتوانست مال خود را تصاحب نماید .

در جامعه زردشتی یک مرد میتوانست ، برای همدردی و پشتیبانی یکی از زنان خود را با شخصی که مستحق مدد و کمک باشد تزویج نماید و اگر در مدت این ازدواج عارضی اولادی از آن زن  پیدا میشد ، به شوهر اولش تعلق میگرفت و این نوع ازدواج در تحت یک معاهده قانونی انجام می یافت . در ازدواج عادی زوجین را شوذزن میگفتند ولی در ازدواج کمکی و همدردی قانوناً شوی را میرگ و زن را زیانگ میخواندند  .    [3]

 

هیونگ تسنگ را رای بر این بوده است که در عدم جواز  ازدواج با خویشاوندان مقصد این است که مانند زردشتیان آن عصر با خواهران و برادران خود ازدواج نمیکردند ، و هم بعد از مردن شوهر ، هیچ زنی نمیتوانست شوهر دیگری بگیرد . هیونگ تسنگ زمانیکه از سرزمین زردشتیان میگذشت آنرا در کتاب یازده خاطرات خود اینطور   نگاشته است :او به درهم و برهم بودن عروسی های زردشتیان که مقصود او عروسی با  برادران و خواهران باشد اشاره میکند که همزادان و زادگان با هم به بهانه عروسی می آمیختند.

در جامعه زردشتی تعدد ازواج رواج داشت، و هر کس به اندازه توان مالی خود زن میگرفت ، و بنا بر این اشخاص مستمند و ناتوان جز یک زن نداشتند ، و در صورتیکه کذک خوذای(کدخدای)دارای چندین زن بودی وی حق داشت یکی را بحیث کذبانوگ(کدبانو)بر گزیند ، که او را زن «پاذشاهیها» گفتندی و پائین از او زن خدمتگار بنام  «زن چاگاریها» بودی که هر یکی  حقوق مختلف قانونی داشتی ، و در قسم دوم عموماً زنان زرخرید و یا اسیران جنگی بودی ، که هر دو بر شوهر حق نفقه دایمی داشتندی ولی از اولاد زن خدمتگارفقط اولاد نرینه  حق شمول در خاندان خود حاصل بود ، و تزویج محرمات که آنرا در اوستا (خوئیت ودذا)گفتندی رواج بسیار نیک و وسیله رحمت و کفاره گناهان کبیره در نزد زردشتیان  شمرده شدی .

 

هنگامیکه  دختر بوجود می آمد ، مراسم تولد او را کمتر از  پسران میگرفتند و در آخر نامهای زنان غالباً کلمۀ دخت (دختر عفیف)استعمال مینمودند. [4]

 

این بود وضع زنان خراسانی که حبیبی آنرا به اشتباه زنان افغانستان مقارن ظهور اسلام  میخوانده است .  چرا که افغانستان در زمان  پادشاهی  شاه شجاع فرزند و نواده احمد شاه درانی از جانب انگلیسها در اسناد رسمی حکومتی متداول شد که بیش از دو سده از آن نمیگذرد .

 

زمانیکه اعراب  سرزمینهای خراسان ، را کشودند زنان که  تا آندم تحت یک فرهنگ و  عنعنات مخصوص پرورش میشدند بسیاری از زنان و مردان نظر به قوانین جنگ در جمله اسرا  گرفتار آمدند که به بردگی گرفته شدند. چون زنان خراسانی از زیبایی و فرهنگ خاص خراسانی برخوردار بودند نظر بحسن رفتار و سلوک خویش دیری نگذشت که بدربار خلفای اموی و عباسی راه یافتند و بسا از خلفای اموی و عباسی از بطن همین زنان خراسانی و غیر عرب اند . از جمله یزید بن ولید اموی از زنی از شمال خراسان (سغد) که در جمله برده های بود که به حجاج فرستاده شده بود  که  حجاج او را به زنی به ولید   داد که از بطن او یزید بزاد .گرچندپروفیسور حبیبی این واقعه را به حوالت از تاریخ الکامل ، جلد 4ص،275 در سال 126ه/743م میداند اما در الکامل به ترجمه سید حسین روحانی در مورد مادر  یزید بن ولید نیز چنین گفته آمده است که مادر خود را دختر کسرا میداند:

. مادرش «مادر فرزند» بود که «شاه فرند» نام داشت و دختر فیروز بن یزدگرد بن شهریار بن خسرو بود. یزید می سرود:

 

انا ابن کسری و ابی مروان                                و قیصر خدیو  جدی خاقان

ترجمه:من فرزند خسروم و نیای من مروان است ؛ نیای دیگرم سزار و دیگری خاقان است .

 

از آنرو سزار و خاقان را از نیاکان خود  شمرد که مادر فیروز بن یزدگرد دختر خسرو  شیرویه بن خسرو و مادر این بانو  دخت سزار بود و مادر شیرویه دختر خاقان پادشاه چین بود.[5]

 

عبدالله بن طاهر پوشنجی 400 دوشیزه نو جوان را بخلیفه بغداد از  خراسان فرستاد ، در حالیکه خلیفه چهار هزار  جاریه(کنیز) مدخوله دیگر هم داشت . و مادر جعفر برمکی نیراز جمله 400 کنیز نو جوان بود ، و رشید خلیفه عباسی  دو هزار  کنیز داشت و برخی از کنیز های رشید چنان بود که قیمت شان به یک ملیون دینار(سکه طلا) میرسید . و جعفر برمکی وزیر  رشید کنیزی را به چهل هزار دینار خریده بود .[6]

 

زمانیکه استاد سیس بادغیسی که شرح آن قبلاً گفته آمد از اثر  حملات خورد کننده و  پی هم خلفای عباسی در داعیه آزادسازی خراسان از خلافت  عباسی شکست خورد اسیر شد که دختر این مرد بزرگ  خراسانی مرجیله و یا  مراجیل به زنی هارون رشید  در آمد که از وی  مامون بزرگترین و مقتدر ترین خلیفه عباسی تولد یافت.[7]

 

حالات و قیافت  و طرز  تفکر خراسانیان مقارن ظهور اسلام:

 

مردم خراسان که در شروع  فتوحات اسلامی توسط ملوک الطوایف و یا حکمرانان مستقل از هم اداره و کنترول میشد  سیستم های مضاعف حکومت داری را که از یک منطقه تا منطقه دیگر فرق داشت  تجربه میکردند این به آن معنی است که در منطقه ای دین بودایی رواج داشت و در یکی دیگر میترایی ، برهمنی و  غیره رواج داشت و در جایی آتش پرستش میشد وعلی الهذا . این حکمرانان باوجودیکه  حکومت های محلی داشتند از فرهنگ و  تمدن  غنی عصر کوشانیها و یفتلیها و بودیزم، برهماییزم ، ویونانیان  تجربه های وافی داشتند که همۀ این تمدنها در دیگ تمدنی خراسانیان خلط و منتج بیک تمدن پرباردیگر تبدیل شده بود  و از همان سبب بود که دهقان خراسانی در  خانه های مرفع  می زیستند و به کشت و زراعت  مشغول بودند و بازرگانی را خوب انجام میدادند چنانچه بازار  های چین را به سند و بغداد و بلخ و نشاپور و کابل پیوست ساخته بودند که در مباحث قبلی گفته آمد .

 

هیونگ تسنگ در مورد قیافت مردم خراسان گوید:

 

که لباس ایشان برش  و طرز خاصی ندارد ، و زنان موهای خود را در فرق سر  یک گره کوچک زده و باقی را فرو می هشتندو در آرایش خود از غازه استفاده میکردند. برخی از خراسانیان بروت را می تراشیدند و کلاه و حمایل گلدار و شال گردن مرصع را استعمال میکردند که دارای تزئینات متعدد بود و با دستبند و  گردن بند خود را می آراییدند ، و گوشها را سوراخ مینمودند ، و موی را گره میزنند ، بینی های خوب و چشمان کلان دارند ، دندانها را رنگ سرخ یا سیاه میدهند ، و بعد از طعام دندانها را با چوب بید خوب پاک میکنند ، و دست و دهان خود را می شویند و گاهی در هنگام ادای عبادات عطریات را نیز استعمال میکنند، غسل نمایند و ظروف طلا، نقره ، مس و اهن دارند که بعد از خوردن غذا سخت می شویند ، اگر ظرف چوبی یا گلی را استعمال کنند ، انرا بعد  از غذا  نابود سازند  . و پس خورده  را نخورند ، و پیش از نان هم خود را شویند. [8]     

 

حبیبی از قول یک زایر دیگر چینایی هوی – تچه – اوکه (109ه/727م) که از کابل به بامیان رسیده  گوید :«در کابل و سایر نقاط مربوطۀ آن ، ریش و موی سر را میتراشند و عادات ایشان با کمی اختلاف شبه به عادات مردم کاپیسا است. [9]

 

هیونگ تسنگ قیافت مردم لغمان را کوچک جثه ولی چالاک ، و مردم ولایات شمال شرقی را دارای خشونت و درشتی و وضع عامیانه گوید .

 

تاج و تخت و برش: از مسکوکات شاهان آن دوره که دارای تصاویر شاهی است برمی آید که تاج شاهی در وسط دارای دوشاخ کج براست و چپ بوده که در بین آن یک کره و گاهی هم بشکل هلال دیده میشود ، که در اطراف آن تزئینات  دیگر الحاقی گلها و پر ها و فیته های مروارید یا جواهر سه هلال که در بین خود هر یکی ستاره دارد دیده میشود .[10]

هیونگ تسنگ تخت شاهیرا کلان و بزرگ توصیف کرده است که هم کلان است و هم بلند و با جواهرات تزئین کاری شده است که انرا تخت شیر  سمهاسنه simhasanah میگفتند، روی تخت با پارچه های خیلی گرانبها پوشیده میشد و زیر پایی آن نیز مرصع به جواهرت بود .[11]  

 

طبل و نقاره و بوق و کرنا:  در بین مردم خراسان معمولاً در لشکر گاه شاهی  استفاده میشد و یا اینکه شاه و حکمرانی میخواست با خصم بر جنگ برخیزد از این آلات استفاده میشد. یک تعداد از الات موسیقی دیگر  که تا حالا نیز در کشور ما رواج دارد توسط نغمه سرایان و زمزمه گران و خنیاگران نواخته و زمزمه میشد که در مجالس  سوری و عروسی ها  و تولد نوزادان  این محفل ها آرایش میافت و جوانان برقص میپرداختند که تا هنوز رواج دارد .بعضاً بخاطر خبر ساختن مردم از غایله جنگ توسطپیک یا برید بذریغه   اسپان تیز تگ و سوارکاران ماهر فاصله های بعیدی را در وقت کم خبر مینمودند و در جا هایی که کوهستانی بود از ستیغ کوهها بهمین منظور آتش می افروختند تا مردم آنطرف کوه بدانند که  چه واقع میگردد البته رنگ و نحوه این  آتش ها فرق داشته هر کدام آن در جایش پیام خاصی را منتقل میساخت. [12]

البسه در خراسان:

 

لباس مردم نظر به  اقلیم و فصل سال در مناطق شرقی و غربی خراسان  مختلف بوده است لباس مناطق شرقی تا حوالی سند به لباس هندیان شباهت دارد و سایر مناطق مانند کابل زابل و تخار و غور و هرات و بلخ جوزجان و سغد و مرو رود همان لباسی را می پوشیدند که در  تصاویر  و  مجسمه های بامیان تخارستان و در بعضی از سکه های مروج انزمان نمایش  داده شده است .

 

هیونگ تسنگ کرانه های شرقی رود سند را با علاقه های ماورای آن  در مورد لباس چنین یاداشت کرده است :« لباس آنها برش خاصی ندارد و اکثر مردم البسه سفید و پاک را می پسندند و  جامه های ملون و مزین را خوش ندارند . مردان جامه های خود را دور کمر گشتانده و بعد در زیر بغل جمع کرده و بطور حمایل از طرف راست می آویزند (پتو و قدیفه) و زنان پیراهن های بلند دارند که شانه و پاهای شان را می پوشاند بقسمیکه دامن آن با زمین تماس می کند.مردم کلاه و حمایل گل و شال گردن مرصع به جواهر را نیز استعمال میکنند و لباس را از کتان ، ابریشم و پنبه سازند. در کهساران شمال البسه کوتاه و چسپ می پوشند .

 

هوی تچه – او یک زایر بودایی دیگر در سنه 109ه از بامیان دیدن کرده و لباس مردم بامیان را چنین  توصیف کرده است :« مردم بامیان پیراهن های پنبه یی و پوستین و لباس های برک دارند .»

در سرزمینهای کهساران که دارای هوای سرد است مردم زیادتر از  لباس های پت، پشمی و پوستین  ها استفاده میکنند .

 

پیراهن طویل تا زانو  با آستین و گریبان و تنبان چین دار که تا حالا نیز   مردم از آن استفاده میکنند . اما لباسهای زنانه طویل و تا پا ها را می پوشانید که دارای پرکها و کمر چین بوده از الوان زیبا  استفاده میکردند . مردم خراسان در پوشیدن لباس از سلیقه خاصی برخوردار بودند  بطور عموم لباس خراسانیان را کرته  ایزار  و بالاپوش یا نیم تنه  تشکیل میداد که به اصلوب خوب دوخته میشد و دارای کلاه و پاپوش عالی  و مزین بودند که پسانتر ها اعراب نیز از خراسانیان تقلید کردند و لباس خودرا همرنگ آنها ساختند.

 

شناخت اوقات و تقویم : در  ابتدای که اسلام در خراسان  انتشار یافت قبل بر آن تقویم و شهور هندی رواج داشت که کتیبه ای که در توچی وزیرستان فعلی یافت شده است در یک قطعه سنگ بدو زبان عربی و سنسگرت نقر گردیده است که این سنگ نبشه در موزیم  پشاور  موجود است ، خط عربی آن که کوفی میباشد چنین مشعر است :« این کتبه در تاریخ بنایی  نوشته شده که آنرا بن عمار بنا داشته و این سنگ را روز جمعه 13جمادی الاولی سنه 243ه/757م نوشته اند .

 

ترجمه مضمون سنسگرت آن چنین است  :« اوم. سلام در سال 32 در  ماه کرتیکا – در روز دوم تاریک .»حساب شهورهلالی بود و از هلال تا بدر را سوکله –پکشه (قسمت  سفید ) ماه میگفتند ، و از بدر تا محاق کرشنه –پکشه(قسمت تاریک ماه)و هر قسمت تاریک 14 یا 15 روز با قسمت سفید ماه آینده یکماه را تشکیل میداد و شش ماه سیر افتاب را که در قسمت شمال خط استوا بود  اوته ره یه (سیر شمالی) و شش ماه جنوبی را دکشینه  ره یه (سیر جنوبی)میگفتند که این هر دو سیر شش ماهه یکسال را تشکیل میداد .

یکسال شش موسم داشت به این شکل :

1.       از روز 16 ماه اول تا روز 15 ماه سوم ،موسم گرمای تدریجی بنام وسنته (بسنت)

2.      از 16 ماه سوم  تا روز 15 ماه پنجم ،گرمای کامل بنام گرشمه

3.      از شانزده ماه  پنجم  تا روز 15 ماه  هفتم موسم بارانی ورشه (برسات)

4.      از 16 ماه هفتم  تا 15 ماه نهم ، موسم سر سبزی و تنمیه بنام سه ره ده

5.      از 16 ماه نهم تا 15 ماه یازدهم موسم سرمای تدریجی بنام هیمنته

6.      از16 ماه یازدهم تا 15 ماه اول ، موسم سرمای کامل بنام  سی سیره [13] 

 

در میان  پیروان کیش زردشت و  در غرب و شمال خراسان حساب هفته وجود نداشت و هر ماه را به سی روز تقسیم میکردند و  هر روز دارای نام خاصی بود

 

1/ هرمزد یا فرخ -2.بهمن 3. اردیبهشت 4.شهریور 5.اسفند ارمذ 6.خورداد 7.مرداد 8. دی به آذر 9. آذر 10. آبان 11. خور 12. ماه 13. تیر 14. گوش 15. دی بمهر 16.مهر17. سروش 18.رشن 19. فروردین 20. بهرام 12. رام 22. باد 23. دی بدین 24. دین 25. ارد 26.اشتاز 27 اسمان 28. زامیاد 29 ما اسفند یا نهر سپند 30. انیران یا بهروز . [14]

 

تا اوایل دوره اسلامی رسم هفته شماری در عراق و خراسان نبود زیرا این رسم از کلدانیان به  یهودیان و نصرانیان رسیده بود  رواج رسمی  روز های هفته را مردم بعد از استیلای اسلام در خراسان شناختند که  حساب قمری  از هجرت  رسول الله (ص) مبداء تقویم اسلامی شروع شده است . باید یاد اور شد که در مذهب مانوی  از روی اثاری که در سغد یافت شده است همین روز های  هفته را نمایش میدهد که ما بخاطر طویل شدن  سخن از این موضوع میگذریم .

 

تاریخ ماه ها و شعور عربی:

 

در دوره اسلامی سال قمری خالص مورد استعمال قرار گرفت ، هر 33 سال قمری مساوی 32 سال شمسی بود ، و بنا بر این سال خراجی (ادای مالیات ) بحساب شمسی حساب میشد که بطور مثال هر 100 سال قمری مساوی به 97 سال است ، و در قرون اولیه اسلام همواره در مدت هر 33 سال قمری یکسال می افزودند ، بعباره دیگر سالی را که پس از 32 سال خراجی می امدبجای اینکه سال سی وسوم بنامند ، سال سی و چهارم قرار میدادند . باید گفت که سال خراجی (شمسی) از قرنهای اول اسلامی مورد استعمال بوده و شاید بر قراری آن در عراق و ایران مقارن زمان حکومت عرب باشد .[15]

 

وضع سنه هجری: 

در سال 17 از هجرت چون حضرت عمر  خراج و دیوانها و قوانین را وضع کرد ، احتیاجی بنوشتن تاریخ یافتند ، و در این باره از  هرمزان نامی استشاره  نمودند وی گفت ما حسابی داریم که آنرا ماه روز گوییم  یعنی شمار ماه ها وروز ها . پس اعراب کلمه ماه روز را معرب ساخته و مورخ گفتند ، و از  آن مصدری را با قاعده عربی بر وزن تفعیل تاریخ ساختند . و چون در تاریخ مبعث و مولد پیغامبر (ص)  اختلاف بود ، بنا بر این مبداء تاریخ خود را سال هجرت گرفتند ، که در آن اختلافی نبود  تاریخ هجرت و وصول بمدینه  روز دو شنه 8 ربیع الاول بود (20 سپتامبر 622)ولی مسلمانان مبدائ تاریخ خود را ماه اول یعنی محرم همان سال پنجشنبه (15 جولای 622م)گرفتند و این تاریخ  را در سال 17بعد از هجرت در عصر حضرت عمر معین  کردند . [16]  و حساب دوازده ماه قمری (اما در صورت کبیسه 13 ماه)که بموجب امر قرآنی برویت هلال تعلق داشت ، و نامهای شهور را هم از قراریکه در آنوقت شهرت و رواج داشت به سلسله محرم و سفر و غیره پذیرفتند .

 

سه شب اول ماه بنام غرر یعنی جمع غره  شروع هر چیز

سه شب دوم ماه تا 6 نفل یا شهبب

سه شب سوم ماه  تا 9 تسع

سه شب چهارم ماه تا 12 عشر

سه شب پنجم ماه تا 15 بیض

سه شب ششم ماه تا به 18 درع

سه شب هفتم ماه  تا به 21 ظلم

سه شب هشتم ماه تا به 24 حنادس

سه شب نهم ماه تا به به 27 دآدی

سه شب  دهم ماه تا به 30 محاق [17]

 

هکذا شب اول ماه  غره  و شب چهاردهم ماه بدر و شب اخیر سلخ بود

 

بر علاوه تقویم های مجوسی ، بابلی ، تقویم سیستانی ، تقویم خوارزمی وسغدی ، نیز رواج داشت که ما از شرح آن بخاطر اختصار کلام میگذریم.

 

اعیاد مذهبی و جشن های خاص:

 

در خراسان مقارن ظهور اسلام صاحبان دین های مختلف اعیاد و روز های خاصی داشتند که ازکه آنروز ها را به  وجه احسن و خاص تجلیل میکردند این روز ها در تقویم های خاص شان معین بود . بعد از اینکه سرزمینهای خراسان توسط فاتحان اسلام کشوده شد اعیاد خاص اسلامی نیز رواج یافت و بقایای برخی از اعیاد و ایام قدیم تا کنون هم موجود  و دیده میشود این اعیاد هر کدام شان در مواقع معین آن  توسط جامعه مسلمین برگزار میگردد که به شرح حاجت ندارد و همه به آن آشنا هستند . واما بعضی از اعیادی که از بین رفته است  بخاطر روشن شدن مبداء تاریخی شان شرح میدهیم :

 

در سمت شرقی خراسان :

 

در این مناطق عادات مشترکی با بودائیان و سایر ادیان موجود بود عید را جاتر میگفتند و بسا اعیاد مخصوص زنان و کودکان بود . روز دوم چیتر کشمیریان عیدی بنام اگدوس داشتند که بیاد ظفر خود متی Mutaiنام که بر ترکان فایق آمده بود جشن میگرفتند  و روز یازدهم همین ماه عیدی بود بنام هندولی چیتر و در 22 آن عید و روز خوشی بود که زنان و مردان در ان روز آبتنی میکردند و صدقه میدادند .

 

روز سوم بیساک عید زنان بنام گورتر زوجۀ مهادیو گرفته میشد ، که بعد از غسل بدن ،بدادن صدقات و روشن کردن شمع و بخور میپرداختند . در تاریخ دهم ماه برهمنان اتشی عظیمی در صحراه افروخته و تا روز 16 این مراسم  را دوام میدادند . دین  برهمنان سراسر آغشته به خرافات و توهمات بود و آنها هر روز از سال را بیک مناسبتی تجلیل میکردند که به چند تای آن بسنده کردیم .

 

در خراسان جوامع مزداسنایی نیز موجود بود که در مناطق بلخ سیستان و تمام خراسان پرورشگاه این آئین بود که تا قرن اول و دوم  هجری با عقاید و سنن قدیم خویش میزیستند تا اینکه همۀ این ادیان  در امت اسلامی  به تحلیل رسیدند در نزد پرستندگان این   دین آتش شی پاک و مقدس دانسته میشد و در عبادتگاه ها و معابد  آتش را پرستش میکردند از جمله آتشکده مشهور مهادژ بغلان است که شرح آن گذشت .

 

در سال 178ه /794م اتشکنده خراسان به امر  هارون رشید خلیف عباسی  توسط فضل بن یححی برمکی یکی از نوادگان  برمکیان که متولیان  معبد بزرگ نو بهار بلخ بود برداشته شد. رسوم و اعیاد این زردشتیان در قرن اول هجری در خراسان  پا برجا بود .

 

اعیاد خراسانی:  

 

 

جشن نوکروز Rok-kok در پهلوی و نوروز یوم الجدید که اعراب هم نوروز یا نیروز گفتند از بزرگترین اعیاد مردم خراسان در اوایل عصر اسلامی بود ، که از روز اول ماه اول سال شمسی یعنی تحویل افتاب به برج حمل (بره) یا ماه فروردین اغاز مییافت .

 

اساساً اریاییان قدیم در فصل سرما و گرما دو عید داشتند که تقسیم سال به چهار فصل بعد   تر ابداع گردید . اوستا فصل گرما را ده ماه و فصل سرما را دوما  تثبیت کرده است ولی بعداً تابستان هفت ماه و زمستان پنج ماه گردید که در آغاز فصل گرما جشن نوروز و در اغاز فصل  سرما جشن مهر گان بود که اولی در فروردین و دومی در در ماه  میزان یا مهر  بر گزار میگردید و این اعیاد تا زمان شاهان  غزنی و غور  به وجه عالی تجلیل میگردید که دیوان شعرای انوقت مشحون از نمایش و جلوه  های آن اعیاد است که توسط سلاطین تجلیل میگردید . و رسم شاهان خراسانی بود که در روز نو روز لباسهای جدید را به  پهلوانان و سوارکاران بقسم خلعت بخش میکردند .

 

جشن مهرگان که از قدیم جشن میترا یا خدای نور و روشنایی از روز 16 مهر آغاز و تا روز 21 یعنی رام روز انجام می یافت و مطابق به روایات باستانی این جشن بیاد پیروزی افریدون بر بیوراسپ(ضحاک) وضع شده بود و در این روز شاهان عجم تاجی را که شکل آفتاب داشت می پوشیدند و سحرگاهان مقارن طلوع افتاب  مردی در صحن دربار استاده به آواز بلند گفتی :«ای فرشتگان فرود آیید و شیاطین و بد کاران را از دنیا برانید» [18]

 

عنصری در ستایش مهرگان سروده است :

 

مهرگان آمد گرفته فالش از نیکی مثال                   نیک روز و نیک جشن و نیک وقت و نیک حال

 

 

 

 

 

 


 

[1] -تاریخ تحلیلی افغانستان،تالیف و ترجمه عبدالحمید محتاط ، فصل اول ،ص34، رک: انتونی آرنولد ، افغانستان شاهراه فتوحات، ص 9.

[2] - همان ،ص،35،رک: اولوف کاروی، پتان،ص25؛لشکر خدا؟ ،ص20

[3] -افغانستان بعد. . . حبیبی ، رک: سی یوکی  هیونگ تسنگ ، کتاب اوم ،ص،128.

[4] - حبیبی ، افغانستان بعد از . . . ،ص، 614-616.

[5] -الکامل ،جلد پنجم ، ص،3167-68 برگردان بفارسی سید حسین روحانی.

[6] - عبدالحی حبیب ،افغانستان بعد ...، 617؛ رک: تاریخ تمدن اسلامی جلد  5 /118 بحوالت مسعودی و الاغانی

[7] - یعقوبی ، 2/444

[8] - سی یوکی ، یادداشت های هیونگ تسنگ ،کتاب دوم / 134

[9] -حبیبی ، همان ،ص،619؛ تاریخ افغانستان ، ج2/396 

[10] - حبیبی در پانوشت ص،619 از جلد دوم تاریخ افغانستان نام می برد  اما مدرکی را که دال بر نام نویسند و محل چاپ آن باشد نیاورده است.

[11] - سی یوکی دوم / 126

[12] طبری ، جلد 6 ، 25.

[13] -سی  یو کی ، کتاب دوم ،ص130.

[14] - آثار الباقیه 42و 203

[15] - پروفیسور حبیبی  تاریخ افغانستان بعد از اسلام ، ص637

[16] -آثارالباقیه ، ص 29-30

[17] - پروفیسور حبیبی از قول  آثار الباقیه ،ص64

[18] - پروفیسور حبیبی تاریخ افغانستان ،ص،643-647؛ رک: البیرونی التفهیم ،ص 203؛ تاریخ تمدن اسلامی 2/ 22 ؛ آثار الباقیه ٌ31؛تاریخ بیهقی ،ص 273زین الاخیار  عبدلحی بن ضحاک کردیزی باب 21.

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

باز شناسی افغانستان

طبقات مردم در عصر استیلای اسلامی در خراسان

حصه دوم

 بخش بیست و چهارم

 

در بخش گذشته راجع به موجودیت طبقات  از قول یک  زایر و جهان گرد چبنایی حرفهای داشتیم که در این مبحث میکوشیم این طبقات را مفصلاً شناسائی کنیم:

 

تا زمان نشر دین اسلام در سرزمینهای خراسان و مرز های شرقی آن در دوره اسلامی زمانیکه فاتحان عرب این سرزمین  را می کشودند وضع اجتماعی مردم به این شکل بود:

 

دودمانهای حاکمه و روحانیون: ما در گذشته گفتیم که  در زمانیکه اسلام خاکهای خراسان را یکی پی دیگر می کشودحکمروایان محلی و ملوک الطوایف  در اطراف  و اکناف  خراسان حکم میراندند ، که رتبیل زابل  و کابل شاه  وملوک هیاطله (یفتلیها)و برازان  پوشنگ  و شار غرجستان  وشیر بامیان و ختلان و سهراب طالقان و لویک گر  دیز  و گوزگان خدا . روب خان  تخارستان و ترمز شاه و غیره اند .

 

 این خاندانهای حاکمه  به فرمانروایان اسلام  منقاد گشتند و تا مدتهای طولانی برای  توسعه اسلام  با امرای اسلام کار میکردند که  صاحب شأن و قدرت نیز بودند .

 

چنانچه شیر بامیان  ایام منصور خلیفه عباسی بدست مزاحم بن بسطام در حدود 150ه/767م مسلمان شد  و مزاحم دخترش را برای پسر خود به زنی گرفت . فرزند همین شیر که حسن نام داشت در سنه 176ه/792م ممد لشکریان عباسی در حمله به کابل گردید .[1]

 

در بعضی از مراکز دینی قدیمی دود مانهای قدیم روحانی نیز موجود بودند ، که با قبول اسلام حاکمیت و نفوذ خود را حفظ کردند ، که از آن جمله دودمان برمکیان  معبد نوبهار بلخ بودند که ایشان با امرای اموی موافقه کردند که از آن جمله جعفر در حدود 30ه/650 م بدین اسلام در آمد و به دربار امویان در دمشق رفت و بعد از آن در سنه 170ه/786م خالد بن برمک در بنای مجدد بلخ و حفظ مقام خود با اسد بن عبدالله بساخت . و چون بو مسلم به حمایت ال عباس برخاست باز هم خالد برمکی از حامیان اعیان عباسیان و نهضت بو مسلم بود .و پس از این برمکیان  از وزیران مقتدر و معروف در بار عباسیان در بغداد و حمرانان  خلافت عباسی شدند .

این رجال و دودمانهای خراسانی و خاندانهای ذینفوذ  در دربار خلافت مراتب بلندی داشتند . و به بگفته  یعقوبی هر کدام این خانداهای پر قدرت دارای قطیعه های بودند که بنام قطایع خانداهنای خراسانی یاد گردیده است .[2]

 

رجال این خاندانها ی خراسان شمالی در خوش پوشی ،حسن خلق و جمال و اطاعت و قیادت لشکر و حتی بخوش پوشی و خوش خویی و وقار و شجاعت مشهور بودند و خلفای عباسی از اولیل قدرت بایشان  حسن نظر داشتند تا اینکه حواشی در بار را این مردم گرفتند ، و دهقانان و امیران و فراغنه و اتراک خراسانی که مربوط به دودمانهی قدیم این سرزمین بودند ، مانند افشین و ابواساجاز اشروسنه و ، و اخشاز از سمر قند ، و مرزبان بن کیسفی و عجیف بن عنبسه از سغد و بخار خدات و غیره از ارکان مهم دربار و سپه سالاران لشکر های خلافت بغداد بودند . این خاندانها به اندازه ای قدرت بهم رسانیدند که خلفای  عباسی را بنام خلفای خراسانی  یا شرقی مینامیدند .[3]

 

دهقانان و سرداران و کدخدایان: در طبقات بلند و مرتبه نخستین اجتماع در این زمان دهقانان و سواران مانند شوالیه های قرون وسطی اروپا وجود داشتند که اعراب آنها را دهاقین و اساوره نامیدند .(کرستین سین)

 

از آغاز عصر اشکانی 250ق م تا آغاز دوره ساسانی 226م و بعد از آن تا عصر اسلامی ، نظام خانوادگی مردم آریایی بر نمامه Barn mama(خانه) و ویس(روستا) و زنتو (قبیله)و دهیو (ولایت) استوار بود .(کرستن سین رک ، حبیبی)کلمۀ دهیو+گان پسوند دارندگی و اتصاف، ده گان ساخته شده و معنی آن مالک ده و کلانشونده ولایت میباشد که تا هنوز هم در بین اقشار مردم در ولایات شمالی افغانستان مخصوصً بلخ و جوزجان این کلمه (کلان شوندگان) معمول و معروف است.و چون اعراب در قرن نخستین استیلای اسلامی بخراسان دست یافتند در هر ولایت و سرزمینهای کشاورزی ، دهگان را بحیث کلان  شوندآن یافتند ، و این کلمه را معرب ساخته انرا  دهقان و جمع آنرا دهاقین گفتند.[4] چنانچه در بین اقوام پختون کوچی هنوز هم  اقوام تاجیک بنام (دهگان) یاد میشود.

فردوسی بچنین معنی گوید:

 

از ایران و از ترک  و ازتازیان

نژادی پدید آید اندر میان

نه دهقان نه ترک و نه تازی بود

سخنها به کردار بازی بود

 

شادروان عبدالحی حبیبی اذعان می دارد که :این دهگانان( منصوب به شهر و قصبه نشینان)در سرتاسر خراسان حامل روایات و سنن و اخبار گذشتگان بودند و بنا بر آن مورخان و داستان سرایان مانند نویسندگان خدای نامه ها ، و شهنامه ها ، روایت و سنن آنان به افتخار نقل میگردید . و مردم سعی داشتند  تا به پرداختن به همچو نامه های که مظاهر  تمدن   را  در خود حفظ میکند این مفاخر را همیشه زنده نگهدارند . از همین سبب بود که ابو منصورمحمد بن عبدالرزاق طوسی  در سنه  346ه/957م سپهبد خراسان که خودش هم دهقان نژاد بود چهار نفر دانشمندان پهلوی دان را از موبدان و دهقانان گرد آورد تا شهنامه منثور را بنویسد ، که از آنجمله ماخ پسر خراسانی هروی ،و شازان پسر برزین طوسی ، و یزدانداد پسر شاپور سیستانی و ماهوی خورشیذپسر بهرام نیشاپوری و همه خراسانی بودند.

و فردوسی  هم اکثر داستانهای شهنامه را از این دهقانان نقل نماید که گفته است:

 

بباشی برین گفته هم داستان

که دهقان همی گوید از باستان

یا:

سخن گوی دهقان چنین کرد یاد

که یکروز کیخسرو از بامداد [5]

 

به قول کرستن سین طبقه دهقان گروهی بودند که امور مملکت بدون دستیاری ایشان جریان نمی یافت ، و مسعودی گوید : «که دهقانان هم پنج فرقه داشتند .» و نویسنده مجمل التواریخ دهقان را بمعنی رئیس و مالک زمین ها و ده ها می آورد ، که بوسیله او مالیات دولت فراهم آوری و پرداخته میشد ، و بنا بر این والیان عرب هم  همواره در این کار از این طایفه مدد گرفتندی ، و تا هنگامیکه دهقانان را همکار خود نساختند ، مالیات را هم به اندازه دولت ساسانی گرفته نتوانستند .

 

طبقه دیگر از این اشراف کذک خواذیان (کدخدایان)بودند که عرب ایشان را  ملوک الطویف گفته اند و مقصد آنان رؤسای کده  یا کوت بمعنی خانه میباشد . دراوستا KATA و در پهلوی KATAKو در واخی KET و در سریکلی و شغنانی کد CEDبهمین معنی است (حواشی برهان) و بانوان  این طبقه رؤسا کذک بانوگ (کدبانو)بودند، که همین مقام بلند را در تاریخ نسوان  جامعه داشتند ،  و این کدخدایان نیز در جملۀ آزازان شمرده میشدند ، که به اصطلاح عهد قدیمتر عهد اشکانی ، طبقه دهقان را ویس  بذ (حاکم دیه)و کدخدارا مان بذ (حاکم خانه) میگفتند. ویس بذ یا دهقانان مابعد ، خاندانهای بزرگ و معروفی بودند و مانند خانداهای قارن و سورین  که مرکز ثقل حکمداری شمرده میشدند و ایشان باجگزاران حکمران بودند ، که در اوقات ضرورت از رعایای خود لشکریان را جلب کرده میتوانستند ، و باژ معین را بدربار شاهی می پرداختند . ولی این نظان هرگز مانند نظام فئودالی اروپا نبوده است بلکه کشاورزان از حقوق خود برخوردار بودند و در بین مردم دارای آبرو و شرف بودند. چنانچه همه  این طبقات بشمول کشاورزان در شهر در جنب  کاخ  شاه  یکجا زندگی داشتند .

 

نر شخی مررخ قرن چهارم ه گوید : که شارستان بخارا در دورۀ سیادت انحصاری اشراف دهگان بنا شده و بیرون آن ربض محل سکونت بازرگانان وصنعتگران و بازاریان بود،بهر اندازه که طبقه اشراف ملاک و دهگان رو به انحطاط رفته و طبقه بازرگانان و صنعتگران ترقی میکردند ، و به همان اندازه زندگی ازشارسان بربض منتقل میشد.[6]

 

عباسیان این طبقات را رشد میدادند و اخیر الامر  حکومات خراسان را به این خاندانها سپاریدند مانند  فضل بن یحیی برمکی بلخی ، طاهر فوشنجی  و سانایان بلخ.

یک طبقه مردم دیگر که در خارج از مرز های خراسان مشغول داد و ستد و معاملات  بازرگانانی بودندکه دارای مال و مکنت هنگفتی شدند که به اعمار  قصر ها پرداختند این طبقه مردم هم در نزد دهگانان قدر و منزلت داشتند و هم خلافت باو شان  رویه نیکو داشت و آنها را سود میدانستند و ترغیب میکردند. چنانچه بعضی از  خلفای عرب بخاطری که مقام شهزادگان و دهگانان را بلند برده باشند خود شان را دهگانان عرب  خطاب میکردند.

 

موالی در عصر خلفا:چنان رسم بود که هر لشکر و سپاه  فاتح   قوای منهزم شده را به اسارت می بردند . در جنگ های که در  مناطق مفتوحه خراسان توسط اعراب بعمل آمد تعداد زیادی از این جنگجویان محلی به اسارت کشیده شدند که اعراب آنرا موالی میگویند . ولی این موالی آنطوری که در امپراطوری روم و بابل و مصر به بردگی کشیده میشد در  دایره اسلام چنین چیزی ندرتاً هم رخ نداده است زیرا هدف از فتوحات اسلام گسترش دین اسلام  در سرزمین های تازه بوده است  لذا موالی ایکه از خراسان برده می شدند  بمدت کمی در دربار خلافت صاحب موقف و معنا میشدند به این ترتیب که این موالی آنقدر در دربار  عربی نفوذ بهم میرسانیدند که ثقافت خاص عربی را با فرهنگ ممزوج عربی و عجمی عصر عباسیان تبدیل نمودند . چنانچه در دربار یک فرقه خاص و مهمی را تشکیل دادند . امور دربار ، پیشه وری بازرگانی و کشاورزی وحتی دفتر و دیوان حکومت را بکف گرفتند ، و به این ترتیب توانستند حتی مقدمات جنبش های   ملی را فراهم  اورند.

 

ایشان به سبب محشوری با فاتحان عرب به امور اداره و کشور داری آشنایی یافته بودند ، و موفق ترین طایفه ایکه بین حاکمان و محکومان قرار داشته و میانجی گری میکردند موالی بودند .

 

قسمیکه اوراق تاریخ مشعر است مردم خراسان از قدیم دارای اخلاق نیکو و خوی نرم بودند و به امور معیشت آشنایی داشتند ، حسن چهره و زیبایی اندام و سیمای ملیح جوانان و دختران ایشان ، فاتحان عربی را فریفته خویش ساخته بودند ، و بنا بر این هر یکی اسیران جنگی را بطور موالی گرفتند و ایشان را در بازار های برده ها می فروختند  .

 

در اوایل عصر  عباسی خراسان و مخصوصاً سمرقند ، فروشگاه مهم غلامان زیبا و گلروی ترکی بود ، ویعقوبی از جعفر  خشکی روایت میکند که در عصر مأمون او را بسمر قند فرستاده بودند تا غلامان ترکی را بخرد و او در حدود سه هزار غلام خریده بود .

 

ابن حوقل گوید:که غلامان ترکی و خراسانی در بها و زیبایی نظیر ندارند و هر غلامی را به سه هزار دینار فروشند .

 

ولی از این موالی خراسانی که از اقصا جا های آن کشور می  خریدند و به دارلخلافه می آوردند مشاهیر علمی و سیاسی و اداری در  عالم اسلام و قلمرو خلافت که از آن جمله اشناس مملوک نعیم بن خازم و ایتاخ مملوک سلام بن ابرش و وصیف زراد مملوک نعمانیان ، وسیما مملوک فضل بن یحیی برمکی از رجال مشهور دربار عباسی و لشکر کشان دلاور و نامدار بودند .[7]تاریخ سیستان نامهای بسا از رجال جنگی و علمی را می اورد که از موالی سیستان بودند مانند عکرمه فقیۀ مولای عباس ، و معاذ بن مسلم رهنمای تمام خراسان و سیستان  و غیره که عدد ایشان فراوان است .[8]

 

موالی  خراسان در دربار خلفا صاحب اعتبار بودند و همیشه مهمات امور خلافت را کفایت میکردند نخستین بار منصور موالی خراسان را بر اعراب ترجیح داد و حتی هنگامیکه می مرد ثلث مال خود را به موالی خراسان بخشید . یکی دیگر از خلفا  هارون  مراجیل یا مرجیله دختر استاد سیس بادغیسی را به زنی گرفته بود که امین فرزند همین مرجیله میباشد که از موالی خراسان بود و حتی که یکی از ایشان در گذرد  دارایی او را به باز ماندهایش تفویض میکردند.[9]

 

این موالی به اندازه ای در دربار عباسیان  پیشرفتند که مایه کینه اعراب را فراهم ساخت زیرا این موالی بدون اجازت به دربار خلیفه میرفتند در حالیکه اعراب را در آن ساحت راه بنود .

نتیجه :

در اینجا دو فرضیه وجود دارد اول اینکه قسمیکه گفته امد خراسانیان دارای  فرهنگ قوی و پر بار و از وضع ظاهری بهتری بر خوردار بوده در امور معاشرت و معیشت نیز استوار و پا بر جاه بودند  . از این سبب زمینه  پیشرفت شان بسیار محیا بود . دو اعراب قسمیکه قبلاً توضیح داده بودیم  در گسترش اسلام از نهایت ملایمت و مدارا کار میگرفتند و جا های را که فتح میکردند چنانیکه گفته آمد واپس به فرماندهان محلی می سپاریدند این باعث شد که یک رابطه قوی و محکم معنوی بین دو فرهنگ جدا گانه ایجاد و از آن یک فرهنگ  پر بار  عربی خراسانی بمیان آید که باعث فتح  تمام کشور و حتی کابل و سند و ملتان نیز گردید از جانب دیگر خلفای عباسی آنقدر به خراسانیان دلباخته بودند که آنها رابنام خلفای خراسانی می  نامیدند و مامون عملاً خودش را خراسانی میدانست . حال میتوانیم چنین استنباط کنیم  که  عوامل  پیشرفت اعراب فاتح در سرزمین های مفتوحه مستقیماً به طرز بر خورد فاتحان عرب بر مردمان زیر سلطه شان ارتباط میگیرد که هیچ قدرت و تمدنی تا بحال بخوبی  اعراب جهان را نتوانسته اند بکشایند که از جهان بینی عمیق قرآن  نشئت دارد .همچنان در جاهائیکه مانند جلولاو قادسیه و سایر مناطق در جنگها نفرات زیادی  کشته شدند باید توضیح گردد که  این کشته شدگان در میدان جنگ و تحت نظام جنگ جانهای خودرا از دست داده اند که این روش تا بحالا حتی در مرفع ترین کشور های جهان نیز  همواره عادی پنداشته شده است . بطور مثال 55 ملیون نفر در جنگ عمومی دوم  در اروپا و مناطقیکه جنگ در آنجا ادامه داشت جانهای خود را از دست دادند که اکثریت شان در میدانهای  نبرد و تحت قوانین جنگ  جان داده اند و حتی برخی اگر کوره های گاز یا هلوکاست جرمن ها را درست بدانند به این طریقه که  تابع شرایط جنگ و قانون  جنگ نمی باشد نیز کشته شده اند که این موضوع تا حال در رسانه های جهانی باز تاب غم انگیزی دارد ولی سپاهیان اسلام همینکه جنگ را می بردند  با مردم ارتباط قایم میکردند و به باز سازی منطقه و استمالت مردم می پرداختند که در کمترین جنگهای اروپائیان در تاریخ این انگاره  ها بملاحظه نرسیده است. لذا این موضوع را که میگویند اسلام با شمشیر گسترش یافته است  کاملاً بی معنی و پوچ است.

 

ترسایان نصرانیان:

 

 

ترسایان در جامعه  ساسانی های فارس یک طبقه مهم دینی را تشکیل داده بودند ، دلیل اینکه ترسایان در آن منطقه در جنب ادیان   اهورا مزدایی به وفور (زرتشتی) مانی ، میترایی شکل گرفته بود این بود که منطقه فارس با  بیت المقدس و شام که اکثراً دارای دین مسیحی بودند بیشتر نزدیکی داشته و از اثر آمیزش دین مسیح در این منطقه رواج داشت که بنام نصرانیان فارس یاد میشوند . ولی این دین در خراسان بجز چند نقطه ای  در سایر نقاط این سرزمین چندان رواجی نداشت زیرا قبل از اسلام در  قسمت های شمالی و جنوبی خراسان  دین  بودایی و بعضاً در قسمت  های شرقی ادیان  برهمنی نیز رواج داشت ، چون منطقه خراسان از محل نفوذ دین مسیحی دور بود و از جانبی هیکل و اعتقاد دین بودایی در مناطق خراسان بیشترین پیروان را داشت که حتی دین اسلام بمشکل و با رویارویی حدوداً بیشتر از یک قرن توانست در بین این مردم رخنه عمیق اعتقادی پیدا نماید . چرا که مردمان خراسان وقتی بیک دین اعتقاد پیدا کردند به آسانی  سایر عوامل نمیتواند  زنجیره های اعتقادی مردم را سست و لرزان سازد . چنانچه در عصر حاضر  باوجود  تصرفات کمونستی و بعداً دیدگاه های غربی که با یک قدرت بزرگ و ماشین پر قدرت تعویض افکار مردم مخصوصاً جوانان در این کشور را خواسته اند که فرهنگ غرب را تحمیل نمایند  و به خاطر بر آورده ساختن این هدف به صد ها  سازمانهای به اصطلاح اجتماعی را رویکرد کار شان ساخته اند که خیلی خطر ناک و هجوم آور به فرهنگ اصیل این  مردم  میباشد ، معالوصف  باوجود آن دیده میشود که جوانان ما بیشتر از پیشتر و مسرانه تر از پدران شان در راه تقویه و  انجام مراسم دینی شان ( اسلام) کوشا و معتقد میباشند که نشانۀ جریان  همان خون های خراسانی در ابدان  شان میباشد.

 

ترسایان یکی از طبقات کشور ساسانی بودند که در اوایل ظهور دین اسلام  به تعداد کمی در قسمت های غربی خراسان نیز  میزیستند . این ترسایان  صاحبان علم و طبابت و دیوان بودند  ایشان  را در نقل علوم و ترجمه عربی شهرت بسزا بود . از آن جاییکه در دین اسلام مسامحه  با سایر ادیان و احترام به اعتقادات سایرین از شعایر اسلام بود که در بدو امر  پیشوایان و حکمرانان اموی و عباسی  گروه ترسایان یا نصرانیان را  نیکو داشتند و این ترسایان بدربار خلفای عباسی میرفتند و با ایشان با مسامحت و مدارا رفتار میشد در خراسان نیز  ابیورد وشهرام پیروز در 550 میلادی قلمرو نصتوریان شناخته میشد . باوجودیکه  اعتقاد عامه در مرو  زردشتی بود اما اسقف نصتوریان  نیز در آن  شهر  می زیست و قادس و هرات  و بادغیس نیز مرکز اسقف های نسطوری بود اصطخری و ابن حوقل متفقاً به این نظر اند که بالای کوه هرات آتش کندۀ معمور بنام سرشک  موجود است که بین آن معبد و شهر کلیسای ترسایان وجود داشت . از این روایات چنین بر می آید که تا قرن سوم و چهارم هجری ترسایان در هرات بوده و کنشتی معمور داشته اند .

 

چنانچه در سال 31 هجری زمانیکه یزدگرد کسری مقتول شد و جسد او را بدریای مرغاب افگنده بودند که در شاخۀ گیر مانده بود که بمشاهده او اسقف مسیحیان جسد او را  از آب بر آورده و بخاک سپارید .[10]

 

جهودان یهودیه :

 

جهودان قوم پر کار و مال اندیش و حریص برای پیدا کردن ثروت هستند . آنهادر هر جای دنیا  که امکانان کار وبار و بازرگانی  موجود باشد رحیل اقامت می افگنند که البته این رسم پس از تشکیل دولت  یهودی اسرائیل در نیمه قرن بیستم  از بین رفت و آن عده از یهودیانیکه در  مناطق افغانستان کنونی و ایران و ماوراء النهر و حتی اروپا  وامریکا زندگی میکردند همه با سرمایه های انباشته  خود به اسرائیل  رفتند.

 

جهودان از زمانه ای قدیم  در اکثر نقاط  خراسان اقلیت های کوچکی را در شهر ها تشکیل میدادند که مصروف بازرگانی و اندوختن  پول بودند این یهودیان با سایر مردمان و ادیان دیگر  رابطه و خلطیت  نداشتند در اقوال جغرافیه نویسان در برخی از شهر های خراسان  از قبیل میمنه بنام شهر جهودان مشهور بود  که جوزجانی نیز این نکته را تأئید کرده است که چنین میگوید: « شهریست آبادان و با نعمت ها  در دامنه  کوه نهاده و مستقر ملک گوزگانان است و وی به لشکرگاه نشیند.» . [11] 

 

در عصر یعقوبی (287ه/900م) جغرافی دان نیز این شهر را یهودان میگفتند که مقر عامل فاریاب بود .[12]  و در زمان مقدسی ( 298ه/910م) یهودیه را پایتخت گوزگانان میشمردند و از اسم شهر چنین بر می آید که جمعیت انبوهی از یودیان در آن شهر سکنی داشته اند .

شهر بلخ نیز یکی از مرکز تجاری  خراسان بود که از یکطرف به  چین و از جانب دیگر با سمر قند و بخارا وفرغانه  روابط گسترده بازرگانی داشت و  کابل و بغداد را از طریق راه های موجود در آن وقت وصل میکرد شهر مهمی بود که  تعداد زیادی از یهودیه در آن شهر می زیستند و مشغول داد و ستد  در مسایل بازرگانی بودند . مقدسی یکی از دروازه های شهر بلخ را باب الیهود می نامد ، و دیگری هم باب هندوان بود و این دو نام به قول بارتولد  مشعر بر آن است که در این شهر تعداد ی از یهودیان و هندوان می زیسته است .[13]

 

منهاج سراج جوزجانی در کتاب طبقات (طبقه(17) از وجود و از موجودیت یهودیان در دربار غور چنین نگشته است :« در عهد هارون الرشید (170-193ه)بازرگان یهودی که بر دین مهتر موسی علیه السلام  و آن بازرگان را با میر بنجی  محبتی بود  و او سفر بسیار کرده بود و به تجارت رفته و حضرت ملوک اطراف دیده ، آداب درگاه ملوک و سلاطین شناخته بود و او با امیر بنجی  همراه شد ، و مطلوب و مقصود امیر بنجی را  معلوم داشت . منهاج سراج تصریح میکند که : «ملک بنجی در این طلب با وی موافقه میکند که اگر او که چون شرط  نصیحت  و تعلیم آداب ملوک  و خدمت درگاه خلافت  مرا تعلیم کنی ، جمله ملتمسات تو  بوفا رسانم و مفّرحات تو در کنار تو نهم .» [14]

 

شادروان عبدالحی حبیبی چنین اذعان دارد که یهودیانیکه در  جوزجان ، میمنه ، غور و هرات وجود داشته اند از جمله یهودیانی است که به وساطت  ملک بنجی  به در بار هارون الرشید جا بجا شده و الی نیمه قرن بیستم در افغانستان باقی مانده اند ولی حقیقت چنین نیست قبل از اینکه خراسان بدست سپاهیان  اسلام کشوده شود گروه های مذهبی بی شماری در اطراف و اکناف خراسان موجود بودندکه در بین آن گروهای بیشمار یهودی نیز موجود بوده است، حتی اینها قبل از  عیسویانیکه  از آن ذکر کردیم در این منطقه وجود داشته اند وحدث و گمان ها و بگو مگو هایی در بین  پژوهشگران وجود دارد که حتی یکی از سبت های یهودی در مناطق وزیرستان و دره های مربوط به کوههای سلیمان در ازمنه های بسیار پیش جا بجا شده اند که اگر این مقوله حقیقت داشته باشد موجودیت  یهودیان در  خراسان و قبل از آن راه درازی را می پیماید.

 

وضعیت جسمی خراسانیان:

 

از آنجاییکه خراسان در منطقه ربع مسکون  موقعیت داشته و بنا بر گوارا بودن شرایط زیست با موجودیت چهار فصل در سال و آفتاب درخشان  و آبهای جاری و پاک که توسط رودخانه ها از یخ آبهای کوهها برو دخانه ها جریان  پیدا میکند زمینه زیست کشاورزی ، دامپروری و بازرگانی را در هر قسمتی از آن محیا ساخته و در اینجا اقوامی از قبیل یفتلی ها یا هون های سفید ، کوشانیها ، سکایاها ، ترکهای ماوراءالنهر ، و بعضی از قبایل هندی و برهمایی و باز مانده های از احفاد یونانیها و پارسیها و تاجکها زندگی میکرده اند که این مردمان از  ارتفاعات کوههای بدخشان ، پامیر  و نورستان در شرق تا فلات هرات و هریرود  و از ماورای جیحون از سمر قند و فرغانه  تا به  سیستان و مکران و بست و غزنه زندگی داشته اند .

 

قبلاً در زمان فتوحات اسلام دریافتیم که بهترین موالی را که داری  قواره و هوشمندی بغایت بوده اند از سرزمینهای خراسان به قیمت سه  هزار دینار که مبلغ هنگفتی بوده است  خریداری میکردند که  پسانتر ها همین موالی در دربار های خلافت هر کدام شان صاحب منصب و جاه وجلال شده حتی تا رتبه وزارت و امارت لشکر و  حکمرانی متصرفات پیشرفت کرده اند که نمایندگی از هوشندی و ذکاوت  این مردم میکند.

 

شاد روان عبدالحی حبیبی بنا بر روایت  هیونگ تسونگ نگاشته است که :« هیونگ تسونگ در باره مردم عامه برخی از نقاط معلومات خوبی داده از جمله در باره مردم لان- پو (لغمان) گوید : «که مردم این سرزمین (لغمان) قد کوچک داشته و در موسیقی دارای استعداد اند ، مگر طبعاً اعتمادی نبوده و رباینده اند ؟و دیگری را بر خویش ترجیح ندهند و بریکدیگر تحمیل مطلب نمایند ، ولی خیلی فعال و مهور اند.

 

اما مردم ننگهاره  اوضاع ساده و شریفانه و مزاج گرم و حوصله ناک دارند  و کمتر پس جمع ثروت میگردند.

 

اما مردم گندهاره  دارای مزاج تر سو ونرم بوده و ادبیات را دوست دارند .

 

مردم اودیانه شمال پشاور ملایم و دارای نزاکت طبع  و قدری مکارند ، علم را دوست دارند ولی عمل نمیکنند . اما مردم بلورستان اخلاق خشن و درشت دارند ، آداب و تهذیب و عدالت را ندانند .

 

هیونگ تسنگ در مورد  مردمان غربی خراسان که آنجا را از نزدیک ندیده است می نویسد :که طبیعت تند و محرکی دارند ، آداب معاشرت را نشناسند و فنون نفیسه را دوست دارند ، ولی بعلم توجهی نکنند.

 

مردم غزنه و هوسالو (غالباً هزاره)  خوشدل و محرک و زرنگ اند که دانش و فنون نفیسه را دوست  و گفتار سحر انگیز  ولی بدون مطالب جدی دارند .

 

 اما مردم اندراب  تند خوی ولاقید و نا فهم و بی علم اند ، در حالیکه مردم قندوز ساده و راست  و چالاک و فعال بوده و مردم کشم تند مزاج و عصبی  و مردم شغنان و بدخشان و تخار عجول و تند و بی باک اند و گاهی هم قتل و غارت نمایند.

 

هیونگ وضع کوچیان خراسان را  سیاه خیمه میداند که البسه نمدی و پشمی پوشیده و دارای مواشی میباشند( غژدیهای که کوچیان  پختون دارند دارای تیرک های مرکزی بلند بوده  که به دو طرف دامنه پیدا میکند که دامنه ها با تنابها در میخها  بسته و به تدریج یک سطح مایل را تشکیل می دهد  که این غژدیها میتواند تمام خانواده را با دیگ و کاسه وطبق شان در خود جای دهد که ایم مردمان  حیات نهایت ساده و ابتدایی داشته و در حالت بدی زندگی شان را ادامه میدهند که توام با انواع امراض عفونتی نیز میباشد که کمترین توجهی از جانب حکومات صورت نگرفته آنچه کرده اند  از محوطه لفظ  خارج نشده است. همچنان در مناطق مرکزی   اقوامی بنام تایمنی و فیروز کوهی و ایماق زندگی دارند که مناطق غور را تا بادغیس و قسمت های از  فاریاب را احتوا میکند که این مردم نیمه  کوچی هستند به این معنی که  شش ماه سال را با  حیوانات و مواشی شان در جلگه ها و دره های سرسبز بسر می برند که دارای یورت یا خیمه می باشند این یورتها  بدو قسم میباشد اولی مدور  و گنبدی شکل بوده و ساختمان آن چوبی میباشد که با انواع الیاف نباتی و فرشینه های منقوش از طرف بیرون و درون پوشانیده و زینت داده شده است و یک نوع دیگر آن چادر های  مکعب شکل و بزرگی است که از نمد یا پارچه زخیم  پشمی  بافته شده و دیواره های آن  تا دونیم متر ارتفاع داشته و در مرکز این ارتفاع  به اضافه تر از سه متر میرسد . چون این خانواده ها اکثراً نیمه کوچی هستند و برای زمستان خود دارای  خانه های مسکونی  میباشند  زندگی شان نظر به کوچی های پختون مرفع تر میباشد چه اینها دارای  حویلی ، خانه  بوده که زمستانهای توام با سرما ویخبندان را در آن میگذرانند این مردمان چراگاههای معینی دارند که هر خانواده صاحب عقار و ضیاع نیز بوده و دارای چراگاه های مخصوص بخود میباشند، بعضاً این  چراگاه ها در بین یک قبیله بقسم اشتراکی  نیز استفاده میگردد.) .» [15] 

 

عیاران خراسان: عیاران در قرن دوم هجری در زمان خلافت عباسی در بین مردم این خطه ظهور کردند (که ایشان را جوانمردان فتیان یا عیاران می گفتند)

این مردم از  فعال ترین مردم عوام خراسان و سیستان بودند که در حرکات سیاسی و تحولات فکری در قرن دوم و سوم هجری نقش ارزنده و فزاینده ای داشته اند. عیار بزبان تازی بمعنی مردمان  ، هوشیار،کاری و چالاک و دارای ذکاوت میباشد و این دسته از مردم در تمام شهر های  خراسان سیستان و عراق و بغداد و دیگر بلاد خلافت  عباسی با آداب و رسوم و تشکیلات خاصی وجود داشتند . عیاران در هنگامه ها غوغا ها  امور جنگی و سیاست ، و اوضاع اجتماعی و حوادث تاریخی شرکت داشته و موثر بوده اند (یعقوب لیس صفار یکی از همین عیاران خراسانی بود که  تمام  خراسان را مانند حلقۀ یک انگشتر فتح کرد به این معنی که از سیستان  تا هرات و مشهد و ابی ورد و بلخ و کابل و غزنین و واپس تا سیستان  حکمرانی کردو تا اصفهان و طوس و نزدیکی های  عراق در دربار خلافت تازید و از دریای سند تا مکران و کرمان کوس عظمت و جلال او کوفته میشد که حتی از انقیاد خلیفه بغدادنیز بیرون و با استقلالیت تام در حالی حکومت میکرد که دارالخلافه  بغداد سالانه یک مقدار  پول هنگفتی نیز باو می پرداختند که در فصول قبلی  کار نامه های آن گفته امد در  حصه اول این نگارش مراجعه گردد)

عیاران  اصول زندگانی و مبادی خاص مسلکی داشتند که از صفات ایشان اول خرد  دوم راسی و سوم مردمی (مردم داری یا با مردم بودن) بود و هر جوانمرد را از این سه چیز گزیری نبود ، که هرچه بگوید همان بکند دوم از راستی نگذرد  ، سوم شکیب را کار بندد . بنا بر این هر مرد عیار شکیب و پاکدل و صادق الوعد و عفیف و با بیچارگان مهربان و نیکو و بخشاینده باشد . و علاوه بر این جوانمردان در پیشه وری و صنایع دستی مهارت داشته و در هنر و صنعت و پیشه ، اخلاق خوب و مردانه و تقوی و شیرین زبانی و غریب نوازی را مراعات میکردند . [16]

 

عیاران خراسان در جنبش های میهنی نیز سهم  مستقل داشتند چنانچه یکی از عیاران خراسان  که به ابوالعریان مشعور بود  اشعث بن محمد عامل خلیفه عباسی را در جنگ های حمزه سیستانی که خود سر حلقه عیاران سیستان بود شکست داد .

 

این عیاران در تاریخ کشور ما راه درازی را پیموده و هنوز هم در گوشه و کنار این کشور  این مردمان نجیب و سلحشور و با مروت و کریم بسیار پیدا میشوند که در شجاعت و نجابت بی جوره هستند از آن جمله نیز یکی از این عیاران که  فاضل بزرگوار شادروان  خلیل الله خلیلی از آن در کتاب عیاری از  خراسان حرفهای دارد شاد روان امیر حبیب الله کلکانی میباشد که در جوانمردی و ادب و شجاعت یگانه روزگار خود ب.ده است .

در شهر بلخ  و تالقن و فاریاب  این گروه از عیاران همیشه وجود داشته و در برابر ظلم  حاکمان وقت  در برابر مردم مانند دیوار می استادند. در بلخ ساختمانی بنام برج عیاران وجود دارد که چنین  نقل میکنند که توسط عیاران بلخ بنا یافته است.

 


 

[1] - نرشخی ، تاریخ بخارا ،ص، 70 ، افغانستان بعد از اسلام ، شادروان  عبدالحی حبیبی ، ص،597.

[2] - یعقوبی ، البلدان ،ص، 26

[3] - ابن حوقل، 2/ ص، 466، افغانستان بعد . . . ص،598

[4] - افغانستان  بعد . . . ، رک: مرج الذهب 1/242

[5] - شهنامه فردوسی 2/ 240 و 310

[6] - افغانستان بعد . . .؛ رک  بار تولید  نرشخی تاریخ بخارا ،

[7] -البلدان یعقوبی ، ص، 22

[8] - تاریخ سیستان

[9] - ابن اثیر  الکامل ، ج/6،ص، 7

[10] - صورت الارض ،ص، 438؛ ممالک و مسالک اصطخری ،ص، 264؛آثار الباقیه 289، 294،تا 300؛ترجمه عرر ملوک فارس ...،363 طبع طهران 1328؛ افغانستان بعد . . . حبیبی ،ص،605-606

[11] - حدود العالم ،ص،60

[12] فتوح البلدان ،ص، 36.

[13] - افغانستان بعد . . .  حبیبی ،ص،607، رک: جغرافیای تاریخی ،ص، 83؛ احسن التقاسیم ،ص، 302؛ جغرافیای تاریخی ،ص، 57 به حوالت افغانستان شمالی تالیف پیت ، ص، 256.

[14] - منهاج سراج  جوزجانی ، طبقات ، جلد اول ، ص، 225 طبع مطبعه معارف

[15] - افغانستان بعد از اسلام ، عبدالحی حبیبی ، ص،610، رک: سی یوکی  کتاب دهم ص 144-145-150-167-178-465-470-472

[16] - قابوسنامه  289-297؛ تاریخ سیستان ،172-175

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

حصه دوم

قسمت بیست و سه

بعضی از تشکیلات تمدنی خراسان در سده های اولی اسلام

 

2. دادرسی یا قضا در اسلام: نخسین داور اسلام حضرت نبی کریم (ص) بود  و پس از وی خلفا داوری میکردند  و چون این کار از وظایف مهم داخلی بود  ، خلفا شخصاً بآن می رسیدند  . پس از اینکه اسلام توسعه یافت  و کار ها فزونی گرفت ، خلفا مجبور شدند داوری را بجای خود بر گزینند  و اولین خلیفه ایکه به این کار مبادرت کرد حضرت عمر بن خطاب بود  چون که وی «ابودردا» را  در داوری میان مردم مدینه با خود شریک ساخت و شریح را  به بصره و ابو موسی را بکوفه  فرستاد و خطوط اساسی امور قضایی اسلام را بر آن استوار ساخت. پسانتر ها در دستگاه حکومات اسلامی برای هر شهر یک قاضی تعین میشد که امور  قضاو داد گستری را  اداره میکردند تا اینکه ابو یوسف یکی از زبده  فقها و دانشمندان  نامی اسلام است از طرف هارون رشید به سر دادری یا قاضی کل  خلافت اسلامی تعین گردید و عزل و نصب قاضیان بلاد اسلامی را خلیفه باو واگزار شد . ابو یوسف که از شاگردان امام اعظم میباشد  نخستین کسی است که در اسلام بنام قاضی القضاة  مشهور شد و لباس مخصوص می پوشید  وی خدمات  بزرگی  در اصلاح امور  قضائی انجام داد . با رواج گرفتن تمدن اسلامی دایره امور قضاء توسعه یافت و کار های که به خلیفه  مربوط می شد اکثراً به قضاة واگزار گردید . چنانچه سر پرستی و رسیدگی به دیوان  عامه و سر پرستی دارائی  دیوانگان ، یتیمان ،  مفلسان،  محجوران ، ، رسیدگی  بمصرف  موقوفات  و اجرای وصیت ها  و ازدواج دختران یتیم  و بی سر پرست  بر عهده آنان بود . با ازدیاد جمعیت کم کم وظایف قضاة رو به فزونی گذاشت  و رسیدگی به امور ساختمانهای عمومی ، راه ها جرح  و تعدیل شد  و تحقق  در باره اطلاعات  و مهارت آنان  به قضاة واگذار شد.

در صدر اسلام  خلفا مقید بودند که بعربها یا بندگان و دست پروردگان عرب و یا هم پیمانهای عرب واگذارند . اما همینکه خلافت سلطنت شد ، ونظر دینی به سیاسی تبدیل یافت  این شرط  از میان رفت و غیر عرب نیز قاضی شد  و به تدریج اهمیت قاضی کم شد  تا آنجا که مثل امروز  وظیفه قاضی شرعی فقط در مطالعه اوضاع و احوال  شخصی و منازعات  مربوط به آن محدود گشت.

در ابتدای اسلام قاضی در مسجد می نشست و به شکایات مردم  گوش داده و حکم  صادر میکرد.

و چون مسلمانان در آنموقع پا بند  دیانت بودند  حتی الامکان از قاضی  شدن میگریختند . چه که میترسیدند مبادا  حکم بناحق بدهند  و مسئول خدا واقع شوند ، و از این نظر  پرهیز کاران و دانشمندان  زیر بار این منصب نمی رفتند ، و همینکه منصور خلیفه عباسی امام ابو حنیفه  نعمانی را  قاضی بغداد  نمود  ابو حنیفه آن شغل را رد کرده گفت :« از خدا بپرهیز و امانت خدا را بدست پرهیز گاران بسپار ، بخدا سوگند من در حال  طبیعی قابل اعتماد نیستم ، چه رسد در حال خشم ، که ابتدا بخود اطمینان ندارم . این را بدان که اگر حکمی بر ضرر تو از من بخواهند و حق با آنان باشد  من آن حکم را صادر میکنم  اگر چه تو مرا بغرق کردن در رود فرات  تهدید کنی  و مرا واقعاً در فرات غرق کنی . من شایسته این منصب نیستم ، میان ملازمان تو  که این کار را بخواهند  و حرف ترا بپذیرند  بسیارند».[1] 

در سال 525 هجری  ابو احمد  بن افضل چهار قاضی از  چهار مذهب  مختلف (شافعی – مالکی – حنبلی – حنفی که هر چهار مذهب   انتخاب کرد  تا هر یک برای پیروان خود  قاضی باشند  و تا زمان فرمانروایی ممالیک  این ترتیب بر قرار بود . این قاضیان که در دوره های  خلفای راشدین ، بعداً امویان و  عباسیان به مناصب قضا  تعین میشدند مانند سایر کارمندان  دارای حقوق و مواجب ماهانه بود که گاهی کم و زمانی نظر به اقتضای زمان و موقعیت قاضی و سلطه منطقوی در فرود و فراز بود چنانچه در زمان خلیفه دوم حقوق شریح را با ماهی صد درهم  حقوق و مقداری گندم  به بصره فرستاده قاضی آنجا نمود  و در زمان امویان  حقوق قضا مثل  حقوق سپاهیان  و مامورین دیگر بود . در زمان بنی عباس  حقوق قاضی به ماهی  سی دینار تثبیت شد  و اولین قاضی که آن حقوق را گرفت  ابن لمیعه  قاضی بغداد  در زمان منصور بود  سپس کم کم در مبلغ حقوقی قاضی افزون بعمل آمد  تا اینکه در زمان مامون  حقوق عیسی بن منکدر  قاضی مصر  بماهی چهار هزار درهم (270 دینار) بالغ شد . مدارکی راجع بحقوق قضاة  بغداد (در زمان عباسیان)  بدست نیامد ، و آنچه مسلم است  قضاة بغداد  بجای اینکه حقوق بگیرند  مبالغی به خلیفه تقدیم کرده  و دستگاه قضائی را به اجاره بر میداشتند . و برای نخستین بار عبدالله بن حسن  یا ابواشوارب  در سال 350  هجری  در ایام معز الدوله  دیلمی  قاضی القضاة بغداد شد  و سالی دویست  هزار  درهم  از آن بابت  بدولت می پرداخت.

پس از آن نه تنها قاضیان  منصب خود را  از دولت اجاره میکردند  بلکه امور احتساب و شرطه (پولیس) نیز بهمان روش اجاره میشد.

 

3.دیوان مظالم: دیوان مظالم آنزمان مانند  دادگاه پژوهش (استیناف) در آن روز ها به شکایات  واردة   از قضاة رسیدگی میکرد . مظالم در زمان قبل از اسلام در بین تیره های  اعراب شبه جزیره عربستان  مرسوم بود که بنام  حلف الفضول شهرت دارد . و در آن موقع  25 سال از عمر شریف  پیغمبر (ص) گذشته بود این سازمان یا اداره موجود بود. در صدر اسلام که مسلمانان درست کار  از ظلم و جور اعتراض داشتند  به دیوان مظالم احتیاجی  نبود  و کسی از خلفای راشدین در این  کار مبادرت نکرد ، فقط علی (رض) بمراجعات مردم رسیدگی میفرمود، ولی روز و ساعتی برای آن تخصیص نمیداد . نخستین خلیفه ای که در روز معین  بدیوان مظالم جلوس کرد  عبدالملک بن مروان بود به این قسم که خلیفه به این ادرس باقاضی شام بشکایات مردم می رسید ، قاضی حکم میداد و خلیفه اجراء میکرد  و نخستین خلیفه ای که هم خودش قاضی و هم مجری احکام شد  عمر بن عبدالعزیز مشهور به عمر ثانی بود .پس از مرگ عمر بن عبدالعزیز این رسم بر هم خورد و تازمان  بنی عباس مختل ماند.

از خلفای بنی عباس  اول مهدی سپس هادی  آنگاه هارون  و مأمون برای  استماع شکایات مردم  روز معینی جلوس میکردند و المهتدی بالله  محمد بن واثق  آخرین خلیفه عباسی بود  که به این کار ها در روز معینی جلوس میکرد . دیوان مظالم خلفا بمراتب  از دادگاههای استیناف  موثر تر و با نفوذ تر و سودمند تر  بود  چه که فرد اول مملکت خلیفه  با کمال دقت  به شکایات مظلومین  رسیدگی میکرد  و هر ستمدیده ای بدون واهمه  و هراس میتوانست  از فرزندان خلیفه ، بزرگترین قاضی ها ، محترم ترین رجال  کشوری و لشکری  در هر باره و هر مورد  شکایت کند. و در ضمن مطمئن باشد که بحرفش میرسند. و هر قدر  طرفش نیرومند باشد  در مقابل حرف حق  مجبور به تسلیم میباشد . موارد بسیاری در تاریخ اسلام ذکر شده  که از عدالت خواهی خلفا  و تسریع آنان در امر احقاق حق  حکایت میکند . میگویند روزی عمر بن عبدالعزیز  برای نماز بیرون میرفت مردی از اهل یمن  میان راه باو برخورده  داد خواهی کرد . عمر پرسید چه ظلمی بتو شده ! مرد گفت  ولید بن عبدالملک  ملک مرا ضبط کرده است، عمر همان طور سر پا  فرمان داد  دفتر خالصه  را بیاورند ، و چون آوردند  نوشته شده بود  که ولید بن عبدالملک ، ملک فلان شخص را به اسم خالصه ضبط کرد ه است .  عمر گفت این ملک را از دفتر خالصه  حذف کنید  و به صاحبش رد کنید  و در مقابل هزینه شاکی از ولید بگیرید  و به شاکی بدهید .

مامون هر یکشنبه  در هر هفته  در دیوان  مظالم می نشست  و به شکایات مردم می رسید ،در یکی از روز ها پس از پایان رسیدگی  از جا برخاست ، و به طرف کاخ  خلافت  عزیمت کرد، وسط راه زن ژنده پوش  ژولیده ای سر راه  بر او گرفته از عباس پسر مأمون  شکایت کرد ، مأمون همان پسر خود را احضار کرد ، و پس از رسیدگی بنفع آن زن ستمدیده  حکم داد . مهدی عباسی  آخرین خلیفه ای بود که شخصاً به دیوان مظالم جهت شنیدن شکایت و رفع آن میرسید .  و خلفای پس از وی دیوان مظالم و یا رسیدگی شکایات مظلومین را به  بدست وزیران خود سپردند . چنانچه مآمون نیز  گاهی  یحیی  بن اکثم  قاضی القضاة بغداد را  بآن کار میگماشت . و معتصم عباسی  احمد بن داوود  را مأمور  آن عمل  نمود.

 

4دارالعدل:  در زمان خلفای امیه و عباسی و پادشاهان ممالیک  خلفا و سلاطین خود بدار العدل آمده  داد خواهی میکردند و مردم را با مهربانی  پذیرفته بحرفشان  میرسیدند . در این روز خلفا و  حکمروایان اسلام  از تخت فرو می آمدند  و پهلو به پهلوی مردم می نشستند  و نماینده بیت المال و نگهبانان  و کارمندان  و مامورین دیگر  در اطراف سلطان می استادند  و یکی از آنان شکایت ها را می خواند  و سلطان یا خلیفه  مطابق دستور  و نظر قضاة  دستور اجرای حکم را صادر می کرد . که این خود یک زمینه روشنی از داد خواهی و عدل کارمندان  اسلام را در ارتباط با حقوق رعایا نشان میدهد که از بزرگترین مظاهر دیموکراسی در جهان اسلام میباشد. این حکروایان به مواضع داد رسی  توجه  بسیار  داشتند  و هر کس  ولو فرزندان  و نزدیکان آنها  شکایتی داشت  شخصاً رسدگی مینمود .[2]

 

5. امور حسبی و محتسب:

در اسلام احتساب یک نوع  وظیفه مذهبی بوده  که مردم را از  پاره ای از کار های نا پسند  مانند  سد معبر  و زیاد بار کردن بار برها  و کشتی ها و غیره جلو گیری  میکرد  و متخلفین را در حد حدود  مقررات شرع  کیفر میداد ، و متصدی این امور را محتسب میگفتند . همچنان مردم را ملزم میساختند تا خاک روبه ها را از سر راه بردارند و یا  مؤاخذه  از آموزگارانی بود که کودکان را بی جهت  و یا بشدت  کتک میزدند ، همچنان محتسب اوزان  و مقادیر را در نظر میگرفت  و از کلاه برداری و تقلب و کم فروشی ممانعت میکرد . در واقع محتسب  وظایف شهر دار امروز  را بر عهده  داشت  و اگرچه این نوع کار ها  از تکالیف مربوط به قضاة  میباشد ولی چون شأن و  مقام قاضی بالا تر از  رسیدگی به این جزئیات  میبود  لذا محتسب بجای قاضی  آن وظایف را انجام میداد .

متصدی امور احتساب  پیوسته از میان مردمان نیک نام  انتخاب میشد ، و محتسب کل نمایندگانی از طرف خود تعین میکرد . این نمایندگان  در اطراف شهر  گشت زنی میکردند و اوضاع شهر را تحت برسی خویش داشته باشند و وقتاً فوقتاً گزارشاتی را نیز از این نسق به محتسب کل که در جامع شهر می نشست  ارائه میدادند. محتسبین مردم را بطرف پاکی و نظافت شهری که جزء از اجزای  نظام تمدنی  را در دین اسلام ارائه میدهد تشویق و ترغیب میکردند . و آنکه متمدن تر و شهری تر بودند دارای خصایص والای تمدنی پنداشته میشدند.[3]   ولی پسانتر ها این اداره جای خود را به پالایش وضع اخلاقی و اعتقادی باز کرده جامعه را اعم از نیکویی و پلشتی زیر  اداره خود داشتند . یکی دیگر از مدافعین حقوق مدنی در مدینه فاضله اسلامی همواره از بیداد و نا برابری ها و پلشتی های  که در جامعه همه چیز را متأثر ساخته است می پردازد و ابراز میدارد: «   ابن اخوه  يکي از رجال بشر شناس  دوره هاي اسلامي  در کتاب  "آئين نظارت بر زندگي شهري ،  "مي نويسد: « امر به نيکي  و نهي از پليديها بزرگترين  پايه دين است ، و خداوند همه پيغمبران را  بدين کار فرستاد ، اگر بساط"امر به نيکي و نهي از پليدي"بر چيده شود و علم و عمل آن متروک گردد، نبوت بيهوده ، و ديانت نابود باشد  و فترت عام،  گمراهي و ناداني ، و تباهي شايع گردد، وچاره از دست برود ، شهرها ويران  گردد و مردم هلاک شوند، اگر چه تا روزرستاخيز هلاک خود را نفهمند.»

 

پیش کسوتان  احتسابگر به این عقیده هستند که مسلمانان نباید " خود آباد گر " و جهان ويرانگر باشند . بلکه نباید در جامعه خود به مفاهيمي روبرو شوند که عاري از حقيقت میباشد نباید " مداهنه و رياکاري " را جهاد نام بنهیم که این مداهنه  بر دلهاي مردم راه يافته است ، مردم همچون چارپايان  به پيروي از هواي نفس و شهوات ( بعضی ازطبقه قدرتمند حاکمه)تن در داده اند . مؤمن راستين  که در راه خدا جهاد کند و از سرزنش نترسد ، اندک شده است. در همچو  حالت جامعه به رهبر راستين ضرورت دارد، و رهبر راستين کسي خواهد بود  که براي "تجديد و استقرار  ضابطه" ها ، در جهان هرج و مرج  معيار  ها و ارزش ها، در ميان رابطه ها ، بي هيچ پروا و هراسي  ، همت گمارد اوخود  رهبر راستين  مصلح بزرگ ، پالايشگر سترگ ، باز ساز جهان شوريده  و سامان بخش جامعه نا بسامان   گردد، نه آن کسي که دزد هاي کوچک را بگيرد و دزدان بزرگ را پشتيباتي کند ." فلهذا  ضابطه چنين رهبري  که جامعه  به آن سخت  نياز دارد باز گشت بيک نظام  با مراقبت شديد و حسابگري دقيق را پيشنهاد ميکند  و ميبايد" دين" که کليه ارزش هاي ارماني  و سياسي ما  در آن نهفته است  بزرگترين "حسابگر" باشد . زيرا دين اسلام  نظام حسابگر است  هم در اين جهان از دزدان و خائنين  و چپاولگران  جدأ باز خواست و تصفيه حساب بعمل مي آيد ، بلکه  در آنجهان نيز  به نص آيات قرآني  آينده درد ناکي  در انتظار خائنين و اشرار قرار دارد.زيرا "دين " هر ديني که باشد رابطه ها را بياري ضابطه ها تنظيم ميبخشد  و ازهمین[4] جاست که پيغمبران  اللهي  ابر مردان حسابگري هستند  که در طول حيات شان پاسداراستقرار  ضابطه ها در روابط انساني اند . تا انسانها به حقيقت آرماني زندگي انساني در شهريکه مدينه فاضله براي انسانهاباشد زندگي مرفع داشته باشند، و واقعيت هاي تلخ زندگي ، اندوهار  ذهني  بشري ، تصویر اندوهبار  آشفته خود را به  کنار  بگذارد.این است آنچه که از ذهن انسانهای با انگیزه در مورد  امور حسبی ظاهر میگردد تا جامعه را هم از شکل فزیکی و هم از عمل  اعتقادی و انسانی آن به پالودگی برسانند. این هدف از بدو  طلوع دین اسلام  توسط نبی اکرم (ص) و بعداً توسط  خلفای راشدین  و امرای اسلام در هر عصر و زمانه ای رهگشا و هادی بوده است و تا روز باز پسین این احتساب  وجود خواهد داشت .

به این ترتیب در صدر اسلام  محتسبین  در شهر ها تمام مسایل  مربوط به  خرید و فروش ، نرخ اشیاء و کیفیت آنرا با سلوک و رفتار مردم زیر اداره و مراقبت جدی قرار میدادند که در امر استقرار نظام  زندگی شهری ارزشناک میباشد.[5]

 

5. شرطه یا شهربانی  یا  پولیس امنیت شهری:

وظایف اصلی شرطه اجرای  احکام قضاة  بود . و در واقع از توابع  اداره قضائی بشمار  میامد ، اداره شرطه یا شهربانی  موظف بود کسانی را که  از مقررات سر باز میزدند  تا حدودی کیفر دهد و پیش از اثبات جرم  برای برسی قضیه اقداماتی بعمل آورد  تا از طرفی وظیفه قاضی  در رسیدگی بجرایم آسان گردد  و از طرف دیگر حکم قاضی مجری شود ، بسیاری از حدود اسلامی  مانند حد زنا  و یا میگساری  و امثال آن  بوسیله شرطه اجرا میشد  و قاضی فقد حکم آنرا  صادر میکرد . کم کم عباسیان در سرزمینهای خلافت شرقی (خراسان) فاطمیان در مصر و  امویان در اندلس رسیدگی بجرمها و اجرای  حدود را  از دست قاضی گرفته به شرطه و  محتسب  وا گذاردند  و مقام قاضی را از آن آلودگیها  منزه دانسته  امور شرطه را به بندگان خاص خود سپردند . در حکومات اسلامی در صدر اسلام دو نوع شرطه وجود داشت ، شرطه بزرگ  که به امور عامه مردم میرسید  ، و شرطه کوچک  که به اوضاع و احوال کارمندان  عالیرتبه دولت  و نزدیکان آنها میرسید ، و دست شان را از تعدی و تجاوز  بحقوق مردم کوتاه میساخت ، رئیس شرطه  معمولاً روی تختی  جلو ی بارگاه سلطان  جلوس میکرد  و مامورین او اطرافش  می نشستند و اوامر  او را اجرا میکردند. [6]

قسمیکه دیه میشود  شرطه  یا شهر بانی تا هنوز هم بهمان نسق سابقه خود در بین  جوامع و حکومات اسلامی موجود و اجرای وظیفه مینمایند.

 

6. دیوان انشاء و دفتر مراسلات: اشخاص با سواد  در میان اعراب جاهلیت بسیار کم بود ، و البته با حروف  عربی امروز نمینوشتند ، حروف آنان عبرانی بود ، و خط عبری را  مانند سایر چیز ها از یهود گرفته بودند  و از  کسانی که عربی را بخط عبری نوشته اند  یکی هم ورقه بن نوفل  پسر دائی  حضرت خدیجه  کبری بود . و چون در قرن اول میلادی  عده ای از نبطیها  بواسطه تعدی رومیان  بعربستان آمده بودند  اعراب قبل از اسلام خط نبطی را  را نیز آموختند و با سوادان آنها بخط نبطی چیز می نوشتند . بنظر ما  خط عربی کنونی  از خط نبطی  گرفته شده  و نمونه از  خط مزبور (مولف کتاب تاریخ تمدن اسلام ) در آغاز کتاب  نگاشته است .  اما خط  کوفی  از خط  ستر انجیل  سریانی  ها و کلدانیها ی مقیم  عراق گرفته شده  و عربها در آغاز اسلام  با آن خط کتابت میکردند ، و تدریجاً اصلاحاتی  در آن نمودند .

در اغاز ظهور اسلام  عدۀ معدودی  خواندن و نوشتن میدانستند و همۀ آنها از صحابه بودند  که از آن جمله  حضرت علی (رض) ، حضرت عمر خلیفه دوم – حضرت عثمان – ابوسفیان و دو پسرش  یزید و معاویه – طلحه و دیگران میباشند . علی و عثمان و زید بن ثابت  و عبدالله بن ارقم  نامه نویس حضرت رسول اکرم (ص) بودند ، چه که وجود مبارکش خواندن و نوشتن نمیدانست . اینان حضرت رسول  بخط آنان بود . بعضی از این نویسندگان  در شهر (مدینه)  و بعضی در خانه مهاجرین  کتابت میکردند . همینکه ابو بکر (رض) خلیفه شد  عثمان (رض) کاتب وی بود ، و دستور های خلیفه را وی مینگاشت  و برای مامورین می فرستاد . کاتب حضرت عمر (رض)  در زمان خلافت زید بن ثابت و دیگران بودند . و همینکه  سرزمینهای پهناوری بدست اسلام کشوده شد  نویسندگی مورد لزوم و توجه شد . و پس از تاسیس دیوان و دفتر  بدستور عمر خلیفه دوم  در هر شهر یک کاتب مامور نگهداری  دیوان  گشت .  در ابتدا نویسندگان  فقط در دفتر های مالی  و لشکری  کار میکردند . تا پایان دوره خلفای راشدین  شماره کاتب از یک یا دو بیش نبود و به امور مالی و نظامی  رسیدگی میکرد . اما در دوران امویان  دیوان انشاء  و کتابت به پنج  شعبه تقسیم شد: 1- دفتر مراسلات  مخصوص مکاتبه با پادشاهان امیران و والیان؛ 2. دفتر مراسلات مخصوص  امور مالی و رسیدگی  بحساب آن . 3. دفتر مراسلات مخصوص  امور لشکری  و ثبت اسامی  و ممیزات سپاهیان  و هزینه ارتش؛ 4. دفتر مراسلات مخصوص  امور شهربانی (امنیت و پولیس) و گزارش جریانات   مربوط به معاملات  و دیات و غیره . ؛5. دفتر مراسلات مخصوص  امور قضائی  مخصوص ثبت احکام  و شرایط قرارداد ها و غیره .

دیوان انشاء: بهترین  نویسندگان دفتری کسی بود  که نامه های خلیفه را  مینگاشت و گاه او را راز دار (کاتب السر) میخواندند ، چنین شخصی دست خلیفه و  مرکز اسرار وی بود . همان طور که عمر (رض) برای ابوبکر (رض) و عثمان (رض) برای عمر (رض) اینکار را  انجام میداد . در اوایل اسلام این شغل  بنزدیکترین  و یا محرم ترین  افراد نسبت بخلیفه  واگذار میشد ، چون مقام مزبور  مقام خطیری محسوب میشد ، و جریان تا زمان عباسیان  چنان بود  . و از آن موقع کاتبان  خود شان هم  در کار ها دخل و تصرف  میکردند . سپس اینکار به عهده وزرا گذارده شد . وزیران  عباسی خود شان نامه ها را نمی نوشتند  بلکه آنرا امضاء میکردند ، همانطور که امروز  منشی مخصوص  نامه  ها را مینگارد  و وزیر آنرا امضاء میکند . همینکه هارون یحیی برمکی  را در تمام کار های مملکت  فرمانروا ساخت  امضاء نامه ها و فرمانها را نیز به او واگذاشت . نخستین وزیری  که بجای خلیفه فرمانها را امضاء کرد  یحیی برمکی بود (که در مورد خاندان برمکی در مباحث گذشته  گفته آمدیم)  واگر کسی چیزی میخواست و یا شکایتی  داشت یحیی فرمان مربوط به او را  امضاء میکرد .. پس از وی سایر وزیران  نیز این مقام را احراز کردند و در پارۀ امور  تمام امور محرمانه  و مراسلات مهم خلفا ء تنها در دست یک وزیر باقی می ماند .

در اواخر  دورۀ عباسیان  دفتر مراسلات  خلیفه  مستقل شد  و رئیس مخصوص  برای آن تعین  گشت  که او را رئیس دیوان انشاء – رئیس دیوان عزیز – کاتب السر – و یا صاحب دیوان  انشاء میخواندند . واگر پادشاهان ممالک دیگر  با خلفا مکاتبه میداشتند ، تهیه نامه ها  توسط همین دفتر یا دیوان  انشاء بود  که نویسندگان متعددی تحت نظر  رئیس دیوان در آنجا خدمت میکردند . و در حقیقت این دفتر کاری را که امروز وزارت  های خارجه انجام میدهند انجام میداد که در آنروز ها انرا بنام دیوان انشاء  میگفتند. [7]

 

توقیع : در اصطلاح امروز توقیع بمعنای امضاست  اما در آن ایام  توقیع عبارت از جمله های کوتاهی بود که  بعنوان دستور  یا جواب یا هر چه  از طرف خلفا زیر نامه رسیده  و یا عرض حال ارباب  رجوع  نوشته میشد . معمولاً توقیع یا  تقریر  خلیفه و خط مشی مخصوص انجام می یافت ، گاه هم توقیع  انشاء همان مأمور  بود  به این قسم که  ماموری کنار  خلیفه یا سلطان  می نشست  و مراسلات را میخواند  سپس به نظر خلیفه  آنرا توقیع میکرد . غالباً اینگونه مامورین  منشیان و نویسندگان  زیر دستی بودند و جملاتی که مشتمل  بر بهترین  مطالب و کوتاهترین  عبارات بود  در طی آن مراسلات مینگاشتند . میگویند جعفر برمکی  کاتب مخصوص هارون  ار بهترین توقیع نویسان بوده ، به قسمیکه  هر قطعۀ از منشأت  و توقیع های او را از نظر ادبی  در آنزمان بیک دینار می خریدند .

خلفای راشدین شخصاً توقیع را مینگاشتند  و یا آنرا به منشیان مخصوص خویش  دیکته میکردند  و آنها می نوشتند . توقیع خلفا بیشتر از ایات قرآن  و یا احادیث نبوی  و یا پند و اندرز حکیمانه  تشکیل می یافت ، مثلاً زمانیکه  سعد بن ابی وقاص  والی عراق بود  شرحی به عمر (رض) نگاشته اجازه خواست  خانه ای برای خود بسازد . حضرت عمر ( رض) در زیر نامه او چنین توقیع کرد: « جائی بساز که ترا از گزند باران و گرما و سرما  نگاهدارد ». و نیز حضرت عمر (رض)   یکی از  نامه های  عمرو عاص والی مصر  را چنین  توقیع کرد:

« برای فرمان برداران  چنان باش  که آرزو داری  فرمانروایان تو برای تو چنان باشند ».

عده ای نامه به حضرت عثمان (رض) نگاشته  از مروان شکایت کردند  که ما را پس گردنی میزند . عثمان در زیر نامه آنها این ایه را نوشت :«فان عصوک فانی  بری مما تعملون – اگر نافرمانی ترا میکنند  من از کردۀ آنان بیزارم . سپس نامه را برای مروان فرستاد . حضرت علی (رض)  در پاسخ نامه فرزندش  امام حسن (رض)  چنین توقیع کرد: رأی و فکر پیر از چابکی جوان  بهتر است .

هارون الرشید بوالی خراسان چنین نگاشت : « زخمت را معالجه کن ورنه فزونی می یابد».

و به والی مصر چنین نوشت : « مبادا خزانه من و خزانه برادرم یوسف را  برباد بدهی  و از طرف خدا  و خلق خدا  بدی ها بتو برسد».

ابن هشام شرحی به مأمون نگاشت  و از ستمی که بر وی رفته بود  شکایت کرد. مأمون  در پاسخ وی چنین توقیع کرد: «  نشانه مرد شریف آنست  که از زور مندان ستم نکشد  و ستم  زیر  دستان را تحمل کنند. تو از کدام آنان هستی».  و امثال این توقیعات در ادبیات عرب و  دری فراوان یافت میشود. [8]

 

نامه نگاری خلفا :  یکی از مقررات  حتمی  نامه نگاری  خلفا آن بوده  که همیشه  نام  خلیفه  مقدم بر هر نامی  نوشته شود . واگر خلاف آن واقع میشد  گناه بزرگی  بود که بخشوده نمیشد . و نمونۀ ان فوقاً در مکاتبه حضرت  عمر(رض) و عمرو عاص مشاهده شد  و یکی از گناهانی که باعث قتل ابو مسلم شد  این بود که : موقعی نام  خود را  مقدم  بر نام منصور  در یکی از نامه ها نگاشته بود  و اگر در بعضی از مراسلات  خلاف این رسم  چیزی  مشاهده  میشود  قطعاً  ناسخ و کاتب سهو کرده است.

اما همینکه آل بویه  بر بغداد دست یافتند  خلیفه را از بیساری کار ها  بر کنار ساختند . و موضوع  نامه نگاری   آنها محدود شد ، فقط گاهگاهی  به بعضی از حکام خود نامه می نوشتند  و دستگاه نامه نگاری بدست وزیران  افتاد . واگر در نامه های آنان بنا بر مقتضیات  ذکر نام خلیفه لازم میشد  بطور  کنایه  با عبارات  مقام شریف  - سدۀ نبویه- دارالعزیزه – محل ممجد  و امثال آنها به اسم خلیفه  اشاره میکردند . کم کم  برای وزیران  نیز  چنین القابی منظور  داشته  بجای ذکر صریح  اسامی وزیران  عبارات : مجلس عالی – حضرت سامی  و مانند آن مینگاشتند.

 

اشاره و رمز : دیگر از تفنن آنان  اینکه  با رمز و اشاره  کاغذ مینگاشتند  و مطالب مبسوطی را با  یک حرف یا دو حرف ادا میکردند. مثلاً بعد از آنکه  سلطان محمود غزنوی  استقلال یافت  شرحی بخلیفه نگاشت  و از وی خواست که بنامش خطبه بخوانند ، و سکه بزنند  ، و همینکه خلیفه این خواهش را نپذیرفت  نامۀ دیگری به بغداد به این مضمون نوشت:

«اگر  بخواهم میتوانم سنگهای  بغداد  را  روی پشت پیلان  بغزنه بیاورم» خلیفه نامۀ سر به مهری در پاسخ سلطان محمود  فرستاد ، محمود نامه را کشود  و چیزی در نامه  ندید ، جز اینکه در آغاز نامه  بسم الله و در پایان  درود و ستایش  بر پیغمبر (ص) نوشته بودند.اما سر صفحه یک الف مد دار(آ)  وسط آن یک لام (ل)و آخر نامه حرف میم (م)  بود ، سلطان  و مجلسیان در شگفت ماندند  که معنای این رمز چه است ، و همانطور متحیر بودند  تا اینکه ابو بکر قهستانی ( قهستان= غور) از دانشمندان آن روز  بر سلطان وارد شد  و نامه را دید و لختی بفکر فرو رفت  و سپس گفت که دانستم  چه نوشته اند ، سلطان گفت آنچه میخواهی میدهم  شرح معما را بیان کن .  ابو بکر گفت : تو خلیفه را به پیلان تهدید کردی  او در پاسخ (الف لام میم ) نگاشته و به سوره (الم ترکیف  فعل  ربک باصحاب الفیل )حواله داده است . سلطان بر خود هراسیده  این را بفال بد گرفت  و از کرده خویش پشیمان گشته  با خلیفه مهربان شد. نامه های رمزی که بین خلفا و اشخاص نامدار رد و بدل شده است اکنون از جواهر نفیسه ادبیات  آنزمان محسوب است که ما چند تای آنرا بقسم اختصار می آوریم :تاج الملوک به ابو نصر کاتب خود داد تا جواب نامه سدیدالملک را بدهد  و او آیۀ  " ان الملاء یأتمرون بک لیقتلونک (جماعت توطئه میکنند که ترا بکشند) و سدید الملک  با نگاشتن  کلمۀ انا  باین آیه اشاره کرد :انا لن  ندخلها ابداً ما دامو فیها (تا آنها در آنجا هستند  پا به آنجا نمیگذارم ). عضدالدوله  دیلمی  به ابی منظور  افتکین  وال دمشق  است به این تفصیل که  والی دمشق   نامه ذیل را به عضدالدوله  نوشت : « شام بدست من افتاد  و پادشاه مصر را در اینجا  نفوذ و قدرتی نمانده  اگر مرا با مال  و اسلحه یاری کنی  آنان را در جایگاه شان می کوبم ». عضدوله در پاسخ او  نامه زیر را  که شبه برمز است  مرقوم داشت : « عرک عرک ، فصار فصار ، دلک ، دلک فعلک ، فعلک  ـهدا...» و چنانچه  ملاحظه میشود که  جملات آن کلمات متشابهی است  که تا نقطه نگذارند  چیزی از آن مفهوم نمی شود  و پس از نقطه گذاری  چنین میشود : غرک عزک فصار قصار ذالک ذالک فاخش فعلک فعلک  تهداً ... ترجمه « جاه تو ترا فریب داده  و کوتاه بینی تو برای تو خواری می آورد  و از کار بدت  بهراس شاید آرام بگیری». و منظور از عضدالدوله  آن بود ه که کسی جز والی دمشق  از جریان باخبر نگردد و اگر نامه بدست کسی افتاد از آن چیزی نفهمد .

 

در بانی حجابه: آنچه را که امروز اداره تشریفات میگویند  در آن زمان حجابه میگفتند ، و رئیس آن اداره  متصدی تحصیل اجازه  ملاقات مردم  از سلطان یا امیر  یا وزیر بود . و منظور آن حفظ جلال و ابهت  پادشاه  یا امیر میباشد. که این دستگاه دارای مقررات مخصوص میباشد که از طرف اداره سلطان بان وضع میگردد. این اداره تا هنوز در همه کشور ها رایج  است .

 

نقابت یا مقام  نقیب الاشراف:مسلمانان  خاندان پیغامبر (ص) را  شریف میدانند  بخصوص در قرن اول اسلام  که احترام زیادی به آنان  میگذاردند . و برای اینکه این خاندان  جلیل  به پارۀ آلودگیها گرفتار نشود  و شرافت و حیثیت  افراد  آن  مصون  بماند ، معمولاً شخصی را بنام  نقیب الاشراف یا رئیس خاندان  نبوی انتخاب میکردند  و وظایف نقیب الاشراف این بود که  حفظ نسب خاندان ، ثبت نام نوزادگان ، جلو گیری از  افراد  خاندان  از نظر ارتکاب پارۀ گناهان  و اشتغال بپاره ای کسب ها ، مطالبه  و وصول  و ایصال  حقوق آنان ، دریافت حقوق  مربوط به خاندان  پیغمبر  از غنیمت و فیئی و تقسیم آن میان افراد ، مراقبت در زناشویی زنان  و دختران خانواده  که فقط با همشأن خود شان همسر شوند ، و در واقع نقیب الاشراف  بمنزلۀ قیم  و وکیل عمومی افراد  خاندان بشمار می آیند . مقام نقیب الاشراف  مقام مهمی محسوب میشد  و بعد از مقام خلافت اول مقام بود .

 

مشیخه طریقه صوفیه:  دیگر از منصب های دولتی  دینی سر پرستی  صوفیان است . که پس از طریقه های صوفی گری  اظهار نظر کنند . باین قسم که مریدان بدست  خلفاء اداره شوند  و خلفای صوفیه  از طرف شیخ جماعت  تعین میگردد  و ریاست تمام شیوخ صوفیه  با شیخ المشایخ  میباشد . ارشاد مدیران  و مراقبت حال آنان  و اجرای امر  بمعروف  و نهی از منکر  و تربیت افراد  با خلفای شیخ طریقت است . و شیخ طریقت بنوبه خود  از شیخ المشایخ شنوایی دارد .[9]

 

جامعه وطبقات مردم:

 

هیون تسنگ زایر چینایی که چندین مرتبه از سرزمینهای خراسان مقارن ظهور اسلام دیدن کرده است در سرزمینهای شرقی مردم را به چهار طبقه تقسیم کرده است :

1برهمن :(دین بانان)

1.     کشتریه (شاهان ، طبقه حاکمه و فرماندهان سپاه)

2.     ویسه (بازرگانان)

3.     سودره (زارعان و کشاورزان

چون در قسمت اول این  پژوهش  جامعه و طبقات اریایی ها و  خراسانیان به تفصل شرح شده است از ذکر دوباره آن صرف نظر میکنم.

  

زمانیکه یک فرهنگ رو به وفول میگذارد  انگازه ها و عادات جدیدی  جای رسم کهن در جامعه را تعویض میکند . اما این تعویض در حالات و شئون زندگی اجتماعی یک منطقه بمنزله تعویض اسپهای گادی به اسانی صورت پذیر نیست بلکه در این  راه فرود و فراز های زیادی هم در شئون  اقتصادی که زیر بنای تفکری هر جامعه را تشکیل میدهد رخ میدهد و هم حالات اجتماعی  و نحوه برخورد ها و بر داشت های اجتماعی از بنیاد واژگون و تغیر می پذیرد.

قسمی که در قسمت های گذشته گفته آمد در سرزمین تمدنی آریایی ها چندین نوع تمدن بظهور پیوست که از آن جمله تمدن  اریایی ویدی – آریایی میترایی – اریایی بودیزم – آریایی گریک و بودیک  میباشد . هر کدام این تمدن ها فرهنگهای پر باری را از کرانه های هند تا نشیب های هیر مند و هریرود  و از ماورای آمو دریا تا سغدیانا و کاج و مکران و زاولستان متداول ساختند که در طول سالیان درازی مردم در سایه آن مدنیت ها با فرهنگ  پر بار مشرق زندگی سرکردند و آخر نمودند.

طلوع افتاب اسلام که ما در  قسمت های قبلی بطول و تفسیر مسیر پیشرفت عروج و حضیض خراسانیان را در دو صد سال  از تاریخ  هجرت را بشکل مفصل باز تاب دادیم . چیزی که در این  طول دوصد سال حاصل  خراسانیان شد و یا اعراب مسلمان آنرا بدست آورد  از رهگذر  اقتصادی و در آمد های سر شار مناطق زرخیز خراسان که ما حصل آن ایجاد یک دولت مقتدر  دارای اقتصاد قوی  امویان و عباسیان گردید که شهر های  بصره ، کوفه و بعداً شهر بغداد مرکز دارالخلافه عباسیان بعروس شهر های شرق و شب های پر جلال بغداد  در یکهزار و یک شب  داستان های مطولی را از رفاه و زیست تمدنی را بین اعراب به ارمغان آورد که حاصل سعی و کوشش و دست رنج یک عمر زحمت اهالی سخت کوش خراسان میباشد .

ولی قسمی که تاریخ اعراب و سایر مورخین به آن اذعان دارند این سیر و تطور تاریخی که طرز بینش و عقاید  خراسانیان را از بیخ تغیر داد به آسانی از کنار شهر ها و آبادیهای خراسان عبور نکرده است بلکه  مدت دو صد سال طول کشید تا خراسانیان از سند تا  سیستان توانستند  فرهنگ  و عقاید دین اسلام را پذیرا شوند چنانچه از زمان عبدالرحمن بن ثمره که اولین مرتبه کابل را فتح کرد تا فتح آخر کابل در زمان یعقوب صفار بیشتر از یک قرن فاصله را در بر می گیرد. همچنان است فتوحات و پذیرش  اسلام در بلخ و توابع آن .

ولی هرچه بود اهل خراسان بعد از تلفات زیادی  دین اسلام را پذیرا شدند و نه تنها این دین اسمانی را بجان و دل پذیرفتند بلکه در توسعه و غنامندی معنوی و بسط و توسعه آن بجان و دل  کوشیدند و مجتهدین بزرگی چون  امام  اعظم و امام یوسف  ، محدثین بزرگ نظیر امام بخاری ، ترمذی – و بیهقی و غیره گردیدند که ما در جایش از مشاهیر  خراسان یاد و سخنی خواهیم داشت . اما آنچه که نهایت ارزشمند و در خور یاد آوری است و نباید از آن چشم پوشی کرد  گسترش فرهنگ خراسانی در بار ور سازی فرهنگ  اعراب در عصر  عباسیان می باشد .  همچنان است تقویه مالی  خراسانیان این دولت را که باعث بسط و توسعه دین اسلام تا به  دور ترین قسمت های جهان در آن روز گار گردید .

تأثیر  دیگر دین اسلام در زندگی فرهنگی خراسانیان بسط و انکشاف زبان  فارسی و توسعه آن در پهلوی زبان عربی که این زبان قدیمی  خراسانی با قدرت خارق العاده و زیبایی کلامی خود توانست با زبان عربی ازدواج و الفبای موجوده زبان فارسی را که قدامت بیشتر از یکهزار سال دارد با ترکیباتی از الفبای عجین شده  عربی را در خود باعث بار ور شدن خود گردانید . از جانب دیگر فرهنگ نوشتن کتاب و سرودن اشعار در بین شعرای خراسانی و عرب زمینه  های فرهنگی جدیدی را بار آورد که آثار موجود آنزمان  خود بیان این حقیقت را آشکار میسازد  . اکثر شعرای خراسانی همچون رودکی و عسجدی و دقیقی وعضایری کوشیدند تا در جنب اشعار  فارسی  اشعار بلند عربی را نیز بسرایند که قصیده های بلند بالایی از سرایش شاعران  فارسی زبان به لسان  عربی مبین این نزدیکی و وفق  تمدن جدید اسلامی در خراسان  و خراسانیان می باشد که بلند ترین شاهکار های فنا ناپذیر ادبیات  فارسی را  خلق و جاودانه ساختند. با ایجاد  دارافنون های بغداد ، هرات ، بلخ  و بخارا بزرگترین حوزه های توسعه  علوم رایج عصر بمیان آمد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

-سفر نامه ابن بطوطه؛ اصطخری

[1] - بقول جهشیاری و ابن خلدون

[1] - تاریخ سیستان

[1] - حبیبی عبدالحی ، افغانستان بعد از اسلام ، چاپ مطبعه دولتی کابل ، سال 1342، ص،443.

[1] احسن التقاسیم ،ص، 340 و 485

[1] - یاد داشتهای هیونگ تسو –سیی یوکی 178 الی آخر کتاب ؛ افغانستان بعد. . . ،ص، 422 تا 449.

 


 

[1] - تاریخ تمدن اسلام . . . ، ص، 189-90

28- جرجی زیدان  ، تاریخ تمدن اسلام ، ص، 188-89

[3]  تاریخ تمدن اسلام ، جرجی زیدان ، ص، 193-94

8- همان به اضافه پاراگراف اخير از ابن اخوه 1328 /1250 میلاد ی و 729 – 748 هجری ، کتاب ائین نظارت بر زندگی شهری  ،ترجمه داکتر جعفر شعار (تهران : انتشارات بنیاد فرهنگ ایران  ت)صص 235-346 .

[5] - همان ، ص، 346 به بعد

[6] - تاریخ تمدن اسلامی . . . ، ص، 194

[7] - تاریخ تمدن اسلامی . . . ، ص، 195-96

[8] - همان ، ص، 296 - 201

[9]  تاریخ  تمدن اسلام  جورجی زیدان ، جلد اول ، ص ، 187 -207.

 

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++

 

حصه دوم

بخش بیست و دوم

 

خراسان بعد از اسلام

 

بعضی از سازمانهای تمدنی در خراسان:

 

1.     سازمان برید: این سازمان اطلاع رسانی و باخبری از شبکه راه های که در خراسان احداث شده بود و قبلاً از سه نوع راه بازرگانی و اطلاع رسانی در فوق گفته آمدیم که عبارت اند از راه های بلخ  و مرو رود – بخارا و ماواءالنهر- راه وادی کابل و دریای کنر  و باجور به پشاور و اباسین -  راه غزنی  گردیز از طریق  دره گومل و بنو-  راه هرات و سیستان  و رخج به پشین و شمال کویته .

 برید بمعنی اداره ایست که اکنون بنام پُست یاد میشود و وظیفه آن رسانیدن نامه ها و مکاتیب  رعیت و  دولت میباشد . این سازمان در مناطق شرقی خراسان و فلات ایران  دارای تاریخ قدیمی تر است . این ساز مان که در سراسر سرزمینهای خراسان جائیکه راه وجود داشت موجود بود و  مانند  عروق و شراین بطور منظم و دائمی تمام حصص قلمرو خراسان عباسیو قبل از آنرا  بهم و صل و مرتبت میساخت . در مورد موجودیت این اداره هیونگ تسنگ زایر چینی چنین یادداشت کرده  است:«در هر ولایت ماموری باشد که وقایع خوب و بد و آفات و غیره را اطلاع دهد ، و این دفتر ضبط و ارسال وقایع رانی – لوپی – چا گویند یا حفظیه مسودات.[1]

در زمان ساسانیان پست بوسیله مردمان پیاد و یا  سوار انتقال میشد ، و در هر منزل از برید ، اشخاص و اسپ برای اینکار موجود بود ند که در مناطق صحراه بعوض اسپ از شتر استفاده میشد .

یاقوت حموی فاصله مراکز و واحد های برید را در بادیه 12 میل و در شام و خراسان شش میل می نویسد ، لذا کلمه برید هم به راکب و هم بمرکوب استعمال میگردد. و فاصله بین هر مرکز برید معمولاً دو فرسخ تعین گردیده  است .

برید در عصر اسلام در زمان حضرت معاویه (رض) کار گذاشته شد که اطلاعات از تمام نواحی خلافت اموی از این طریق به دارالخلافه انتقال می یافت.بعداً به ماموری که مسئول جمع آوری و ارسال اطلاعات بود این وظیفه نیز سپرده شد   تا اطلاعات ناحیه وی و اوضاع مامورین و مردم را  هم بمرکز خلافت اطلاع بدهند . این گزارشدهی های رسمی به مرکز خلافت این اداره و موظفین آن را در مرتبت ویژه ای قرار داد «مرکز بزرگ  ضبط احوال ولایات» . اصحاب برید مکلف بودند تا احوال و اوضاع ناحیت خود را کماکان بدربار خلافت گزارش بدهند.

گویند روزی طاهر پوشنجی بر منبر خراسان نام خلیفه  مامون را از خطبه بر انداخت ، صاحب برید وی را عتاب کرد ، ولی طاهر گفت:فراموش کردم و سهواً نگفتم ، بنا بر این اطلاع این امر را بمامون مده!صاحب برید جواب داد : خلیفه حتماً بوسیله مراسلات سوداگران  از این امر مطلع میشود ، چون این خبر بدون وسیله من بدو رسد سبب ذوال نعمت من است . طاهر این سخن بشنید و به صاحب برید خراسان  اجازت داد که اطلاع آنرا بحضور خلیفه نویسد .

 

از گفتار بالا چنین استباط میگردد که اصحاب برید ناظر بر اعمال  و مفتشان دولت بودند.  و اگر کسی به ولایتی علم خود مختاری بر می افراخت ، رابطه برید را با مرکز خلافت قطع مینمود . چنانچه مامون در هنگام  سکونت در خراسان ، چون نام برادرش امین را از خلافت بر انداخت  رابطه برید خراسان را هم با او  برید.

 

منصور خلیفه مقتدر عباسی در مورد استحکام پایه های دولتش چنین  گفته است:دربار من به چهار تن ضرورت  دارد : قاضی که در راه خدا از دشنام مردم نترسد دوم  صاحب شرطه که ناتوان را از توانا نگهدارد ،سوم خراجگیری که بر رعایا ستم نکند. چهارم صاحب برید که اخبار این سه تن را بدرستی بمن نویسد .

 

اصحاب برید از مردمان معتمد دربار مقرر  میشدند و ایشان راه های برید را از رهزنان حفظ میکردند و جواسیس خویش را بهر سو میفرستادند ، واطلاعات لازمه را از راههای کوتاه و اسرع مراکز ارسال میکردند . دولت عباسی 930 راه پسته رو داشت که مصارف کارکنان و ستوران آن 159100 دینار در سال میرسید (پول طلا)و در  عصر امویان مصارف برید چهار ملیون درهم بود .[2]

 

در عصر عباسیان در سرزمینهای خراسان بین مرو بلخ  و کابل یعنی راههای که در فوق ذکر آن رفت  در هر دو فرسخ (6مایل)رباط برید موجود بود ، ودلیل این قول  تصریح البشاری و مقدسی است که میگوید:« میل ثلث فرسخ(4800متر) است و اما برید مختلف است  در بادیه و عراق 12 میل  و در شام و خراسان 6 مایل است و بنا بر آن در  خراسان در فاصله دو فرسخ رباطی ساخته اند ، که کار کنان برید در آن سکونت کنند.»[3]

برای رسانیدن و انتقال اطلاعات در رباط ها اسپان تیز تگ را نگاه میداشتند ، و هنگامیکه حاملین برید از رباط سابق به رباط لاحق میرسید اسپ خود را که تیز دویده بود و خسته بود می  ماند و به عوض آن از این رباط اسپ تازه نفسی را تا رباط دیگر میگرفت و مسافت برید در عراق چهار فرسخ و هر فرسخ سه میل بود . عاملین برید بدون وقفه هر زمانیکه میخواستند بدربار خلیفه باریاب میشدند و مانع ای در کار شان برای حضور خلیفه وجود نداشت .

 

ترتیباتی که برای سرعت برید گرفته بودند از سریع ترین وسایل اطلاع رسانی آن عصر کار گرفته میشد . و دور ترین مراکز لشکری عرب را با  مراکز حکمرانی اعلای خلافت ربط میداد . مثلاً زمانیکه محمد بن قاسم  فاتح نو جوان اموی به فتح شهر دبیل (حدود کراچی )کنونی مصروف بود (93ه /710م) وی در هر سه روز اوضاع جنگ که در واسط عراق بود خبر میداد و رای او را در اقامات  میخواست و جواب نامه هایش از آنجا در مدت سه روز برایش میرسید که از برنامه های اعجاب بر انگیز حتی در عصر موجوده میباشد .[4] (زیرا فاصله بین واسط عراق و دبیل کراچی حدوداً بچند هزار کیلو متر میرسید که در ظرف سه روز با اسپان تیز تک و تازه نفس و سوار کاران تازه نفس که در هر واحد برید «رباط» تعویض میشدند و به این صورت یک سرعت مستمر و محیر العقول بمیان می آمد به ترتیبی که فاصله های زیادی در اسرع وقت طی می گردید)

 

صاحب برید در ولایات همواره معتمد خاص خلیفه بود ، زیرا وی علاوه بر لیاقت اداری ، دارای صفات ثقت و امانت و حفظ اسرار هم بود ودر مورد اوضاع راهها  و رباطهای برید اطلاعات کامل داشت .

 

راه های بریدی که از بغداد بخراسان وصل میشد: راهی که از بغداد بطرف خراسان میرفت از از واسط به بصره و از بصره به اهواز و شیراز  و سیرجان و سیستان میگذشت، و راه دیگر از بغداد به خراسان از طریق حلوان و کرمانشاهان و همدان و ری رسیده بود .

 

ما بخاطریکه موقعیت های جغرافیایی خط تمدنی آنزمان را وفق داده باشیم این راه ها و وفواصل  و نامهای محلات آنرا تا حد امکان ذیلاً می آوریم:

از ری تا نیشاپور:

از ری به مفضلآباد 4فرسخ = 12 میل

از مفضلاباد تا به افریزین (ابن حوقل افرندین)6فرسخ=18 میل

از افریزین تا کایب 8فرسخ=24 میل

از کایب تا خوار 6فرسخ = 18 میل

از خوار تا قصر الملح 7 فرسخ= 21 میل

از قصر الملح تا راس الکلب 7فرسخ = 21 میل

از راس الکلب تا سرخ 4فرسخ =12 میل

از سرخ تا سمنان 4فرسخ= 12 میل

از سمنان تا اخرین 9فرسخ= 27 میل

از آخرین تا قریه دایه 4فرسخ = 12 میل

از دایه تا قومس 4فرسخ= 12 میل

از قومس تا حداده 7فرسخ= 21میل

از حداده تا کوزستان (مقدسی=کورستان) 4فرسخ=12 میل

از کوزستان تا بذش 3فرسخ=12میل

از بذش تا میمند(مقدسی میبذ) 12فرسخ= 36میل

از میمد تا  هفتدر 7فرسخ =21 میل

از هفتدر تا اسد آباد  7فرسخ = 21میل

از اسد آباد تا بهمن اباد 6فرسخ=18میل

از بهمناباد تا نوق 6فرسخ= 18 میل

از نوق تا خسرو گرد 6فرسخ= 18 میل

از خسرو گرد تا حسین اباد 4فرسخ =12میل

از حسین آباد تا سنکردر 5فرسخ=15میل

از سنکر تا بیشکند 5فرسخ=15میل

از بیشکند تا نشاپور 140فرسخ=420میل.[5]

 

از نیشاپور تا مرو:70فرسخ=210میل

ازنشاپور تا بغیس 4فرسخ= 12میل

از بغیس تا حمراء6فرسخ=18میل

از حمراء تا مثقب ملوس 5فرسخ=15میل

از نوقان تا مزدوران عقبه 6فرسخ=18میل

از مزدوران تا اوگینه (آبگینه)8فرسخ=24 میل

از اوگینه تا سرخس6فرسخ=16میل

از سرخس تا قصر نجار 3فرسخ= 9میل

از قصر نجار تا اشتر مغاک 5فرسخ =15 میل

از اشتر مغاک تا تاتل استانه 6فرسخ= 18میل

از تاتلستانه تا دندانقان 6فرسخ= 18/میل

از دندان قان تا ینوگرد(جروجرد) 5فرسخ= 15 میل

از ینو گرد تا شهر مرو 5فرسخ=15میل   

 

از مرو تا آمیل : 36فرسخ=108میل

 

از آمیل تا بخارا : 22.5فرسخ =67.5میل

 

از بخارا تا سمر قند 37فرسخ =112میل

 

از مرو به بلخ و ترمذ:

از مرو  تا قریه فاز 7فرسخ= 21میل

از فاز تا مهدی آبادبراه بیابان 6 فرسخ=18میل

از مهدی آباد  تا یحیی  آباد 7فرسخ=21میل

از یحیی آباد تا قرنین 5فرسخ =15میل

از قرینین تا اسد آباد 7فرسخ = 21 میل

از اسد آباد تا حوزان 5فرسخ=15 میل

از حوزان تا قصر احنف 4فرسخ =12میل

از قصر احنف تا مرو رود 5فرسخ =15میل

از مرو رود تا ارسکن 5فرسخ=15میل

ار ارسکن تا اسراب 7فرسخ =21میل

از سراب تا کنجاباد طالقان 6فرسخ=18میل

از طالقان تا کسحان 5فرسخ = 15 میل

از کسحان تا ارغین وادی مرو 1فرسخ = 3میل

از ارغین تا قصر خوط مربوط کوره فاریاب 5فرسخ= 15میل

از قصر خوط تا شهر فاریاب 2فرسخ =6میل

از شهر فاریاب تا بیابان القاع 5فرسخ =15 میل

القاع مربوط به جوزجان 4فرسخ= 12میل

از القاع تا شبرقان (شبرغان) 6فرسخ=18 میل

 از شبورقان تا سدره کوره بلخ 6فرسخ= 18 میل

 از سدره تا دست جرده 5فرسخ =15میل

از دستجرده تا الفور یا عود 4فرسخ =12میل

از عود تا بلخ براه آبادان 3فرسخ =9میل

از شهر بلخ تا سیاه جرد (سیاه گرد)5فرسخ=15میل

از سیاه گرد تا کنار جیحون از راه صحراه 7فرسخ=21 میل

از کنار آمو به ترمذ و از آنجا تا صرمنجان 6فرسخ =18 میل

از سرمنجان تا دار زنگی قریه معمور 6فرسخ =18 میل

از دار زنگی تا قریه برنجی 7فرسخ = 21 میل

از برنجی تا چغانیان 5فرسخ =15 میل

از چغانیان  تا قریه بونزا 3فرسخ =9 میل

از بونزا تا هموران 7فرسخ= 21 میل

از هموران  تا ابان کسوان 8فرسخ 24 میل

از آبان کسوان تا شومان 5 فرسخ =15 میل

از شومان تا واشجرد یا واشگرد 4فرسخ = 12 میل

از واشگرد تا راشت که از توابع فرغانه است و در اینجا حدود خراسان به آخر میرسد چهر روزه راه است .[6]

 

 

از بلخ به تخارستان:

از بلخ تا ولاری 5فرسخ = 15 میل

از ولاری تا سواحی 3فرسخ = 9 میل

از سواحی  تا خلم براه بیابان 3فرسخ = 9 میل

از خلم تا بهار 7فرسخ = 21 میل

از بهار تا بکبانول (؟) 5فرسخ = 15 میل

از بکبانول تا کاریز عام 7فرسخ – 21 میل

این کاریز به فاصله 17 فرسخ در میان کهساری از دریای آمو واقع بود

 

از سیرجان به سیستان 96فرسخ 288میل

از نرماسیر تا سیستان 100فرسخ=300 میل

شرح راه های دیگر خراسان که به وضع جغرافیایی فعلی افغانستان  برابر است :

از نشاپور تا بوز جان 4 مرحله

 

از پوشنگ تا هرات  یک مرحله

از هرات تا اسفزار سه مرحله

از اسفزار تا دره آخر هرات دو مرحله

از دره تا سیستان هفت روزه راه

از نشاپور تا طوس 3مر حله            از نشاپور تا نسا 6 مرحله

از نسا تا قبراوه 4 مرحله                                 از نشاپور تا قهستان  9 مرحله

از قاین تا هرات 8 مرحله                                 از مر و تا مرو رود 6 مرحله

از مرو رود تا هرات 12 مرحله          از مرو تا ابیورد 6 مرحله

از مر و تا نسا 4 مرحله                                   از هرات تا سرخص 5 مرحله

از بلخ تا مرو رود 12 روزه راه           از بلخ تا کنار آمو ترمذ 2 روز

از بلخ تا اندراب 9 مرحله                                 از بلخ تا بامیان ده مرحله

از بامیان تا غزنه 8 مرحله                                از بلخ تا بدخشان 13 مرحله

 از بدخشان تا ترمذ 13 مرحله        از ترمذ تا زم 5 مرحله

از زم تا آمل 4 مرحله                     از آمل تا شهر خوارزم 14 مرحله

از مر و تا دندانقان 4 فرسخ            از هرات تا مالن نیم روز

از هرات تا کرخ 3 روز                     از پوشنگ تا فر گرد 2 روز

از فرگرد تا خرگرد  2 روز                                  از خرگرد تا زوزان 1 روز

از هرات  تا باشان یک مرحله          از باشان تا خیسار 1 مرحله

از خیسار تا استربیان  1 مرحله      از  استربیان تا ماراباد 1 مرحله

ازماراباد تا اوبه  1 مرحله                                 از اوبه تا چشت  2 روز

از هرات تا ببنه دو مرحله                                از ببنه تا کیف 1 مرحله

از کیف تا بغشور یک روز                                 از بلخ تا خلم دو روز

از بلخ تا والوالج 2 روز                    از ولوالج تا طالقان  2 روز

از طالقان تا بدخشان  7 روز           از خلم تا سمنگان  2 روز

از سمنگان تا اندرآب 5 روز             از اندراب تا جاربایه 3 روز

از جاربایه(باجگه) تا پنجشیر 1 روز  ازعسکر پنجشیر تا پروان 2 مرحله

از بلخ تا بغلان  6 مرحله                                 از بلخ تا مذر 6 مرحله

از مذر تا کهمرد 1 مرحله                                 از کهمرد تا بامیان 3 مرحله

از بلخ تا شبورقان  3 مرحله           از شبورقان  تا فاریاب 3 مرحله

از فاریاب تا طالقان 3 مرحله           از طالقان تا مرو رود 3 مرحله

 

باید متذکر شد که ثبت و موجودیت این راهها که ما قسمتی از آن را درج کردیم نشانه موجودیت  تشکیلات راه ها در خراسان است که همِ این راه ها به بغداد و چین و  سند اتصال می یابند که بخاطر طویل شدن مبحث  مختصراً ذکر  شد .

 

بعضی ها بر این عقیده اند که خراسانی وجود نداشته و صرفاً در افسانه ها از آن پرداخته اند اما زمانیکه کلیه کتابهای تاریخ مخصوصاً تارخ از شروع هجرت تا پنجصد سال اول  تا زمان حملات  ویرانگر مغول  ما به کارنامه های  این منطقه بزرگ تاریخی در شرق اشیا بر میخوریم که حلقته الوصل تمدنهای  هند ، چین  ، ماوراء النهر با جهان عرب و غرب میباشد . ما از اشکیلات وافر  برید به این نتیجه می رسیم که خراسان دارای ساز و برگ و نظام مستحکم حکمرانی بوده است که راه های تجارتی شرق را بدون دلهره و تشویش  سوداگران به  غرب و جنبوب و شمال باز نگهداشته است که نمایندگی از فرهنگ غنی ساکنان این منطقه می نماید .

 

تشکیلات  نظامی  خراسان:      

این سرزمین از ازمنه های قبل از اسلام و حتی قبل از میلاد  دارای  تشکیلات دفاعی و تعرضی نظامی بوده استبه قول  ویل دورانت از آنجاییکه تاریخ  آغاز می یابد .

 

چنانچه تذکرات تاریخی ویل دورانت در حین مهاجرت اقوام اریایی به هند نمایانگر جنگ های تاریخی مها بهارات حدود قرن اول قبل از میلاد میباشد . چنانچه  حواریون  بودا نیز به وی از موجودیت یک تشکیلات منظم اجتماعی و سیاسی اریایی ها خبر میدهند که مورد تائید  شخص بودا نیز قرار میگیرد که در بخش اول از قول ویل دورانت در کتاب مشرق زمین گهواره تمدن  گفته آمدیم.

 

بقول البیرونی که از یک واحد بزرگ نظامی بنام اکشوهنی که برای ترتیب و تعبیه و نقل و حرکت و نزول عساکردر سرزمینهای شرقی بکار گرفته میشده که این تشکیلات تا عصر اسلامی وجود داشته است .

 

 البیرونی شرحی این واحد های تشکیلاتی نظامی را چنین تعریف میکند: یک واحد بزرگ لشکری از این اجزا ترکیب  میشد: یک واحد کوچک لشکر که عبارت از پنج پیاده و سه اسپ و یک فیل و یک عراده بود و این  عراده را در سانسگرت راتهه گفتندی   که در شطرنج رخا و در اصطلاح یونانیان  عراده جنگی باشد و ترتیب صعودی لشکر چنین است :« 3 پتی 1 سینامخ (3عراده ، 9 اسپ ، 15 پیاده ، 3 پیل)

3سینا مخ، یک گلم (9 عراده ، 27 اسپ ،45 پیاده و 9 فیل)

3گلم یک گن(27 عراده ، 81 اسپ، 135 پیاده ،27 پیل)

3گن یک باهینو (81 عراده ،243 اسپ ، 405 پیاده ، 81 پیل)

3 باهینو یک  پرتنا (243 عراده ، 729 اسپ،1215 پیاده ، 243 پیل)

3پرتنا یک چمو(729 عراده،2187 اسپ،3645 پیاده ،729 پیل)

3چمو انیگینی (2187 عراده ،6561 اسپ، 10935 پیاده ،2178 پیل)

3 انیگنی 1 اکشوهنی»

بدین ترتیب یک واحد بزرگ نظامی یعنی اکشوهنی عبارت بود از :

109350 پیاده

65610 اسپ

21870 عراده جنگی

21870 پیل                 [7]

 

هیونگ تسنگ ظاهر چینی که در  سال 6 هجری /630 میلادی از این تشکیلات دیدن کرده بود راجع به لشکر قسمت های شرقی خراسان (سند) چنین مینگارد که گفته های وی با تذکرات البیرونی در کتاب الهند مطابقت کلی دارد .

همچنان هیون تسنگ در مورد ساز و برگ نظامی بامیان چنین میگوید:

«پادشاه بامیان در تحت اثر کدام مملکت دیگر نیست ، لشکر پیاده و سواره او خیلی قوی و فراوان است و شاهان دیگر نمیتوانند بکشورش حمله کنند.[8]

 

قسمت های غربی خراسان که تحت نفوذ ساسانی اداره میشد نظام  عسکری آن از اقوام  کوشانی باختری و هونها ، سکاهای سکستان (که در زرنج سکونت داشتند)شامل بوده اند . در اکثر مناطق خراسان  سرزمینها  توسط امرای لشکر که سپهبذان یا سپهبدان میگفتند اداره میشد این سپهبدان بر لشکریان خراسان سیستان و کرمان سرداری داشتی .[9]

 

یکی دیگر از قاعدان لشکر را در سرزمینهای خراسان بنام کنارنگ مینامیدند که حفاظت سرحدات  نیز به عهده شان بود و آنها میتوانستنددر خوارزم و کابل حق استعمال لقب   پادشاه را نیز  داشتند . خراسان در حین  طلوع اسلام و لشکر کشی های اعراب باوجودیکه دارای یک نظام مستقل  حکومتی واحد نبود و در هر منطقه آن ملوک طوایف حکومت میکرد اما باوجو آن از ساز و برگ بهتر و انتظام یافته نظامی که در فوق ذکر شد برخوردار بودند که در حین هجوم سپاهیان اسلام  انها  حدوداً دوصد سال با این اقوام  خراسانی ، سندی ، خوارزمی در جنگ بودند . زیرا سلحشوری یکی از ارکان و اجزای زندگی شخصی هر  خراسانی بود و خراسانیان مادامیکه  قدرت کار کردن بالای زمین را حاصل میداشتند  همزمان با آن در فنون نظامی ، اسپ دوانی نیزه اندازی و شمشیر  بازی و تبر زنی ید طولا حاصل مینمودند.

 

جنگهای که رتبیل ها در سیستان و اطراف کابل و غزنین  با سپاه اسلام کردند از جمله جنگهایی است که کمتر ملتی به اینچنین جنگ های مهیب اقدام میکنند و دوام می آورند . بطور مثال  یکی از جنگهای اعراب را در زمان حجاج حکمران اموی خراسان عبید الله بن ابی بکره در سنه 78ه/698م با لشکریان  عربی بر بلد رتبیل حمله کرد ، غنایم فراوان گاو ، گوسفند و اموال دیگر را بگرفت و قلعه ها و حصن های این سرزمین را ویران کرد ، اما رتبیل و رعایای او که در امور جنگی تعبیه خاصی داشتند ، اراضی خود را یکی بعد دیگری  تخلیه کرده و بدشمن گذاشتند و خود ایشان در کهسار ها و گریوه  پنهان نشستند . چون لشکریان عرب از شهر ها بر آمده و هجده فرسخ پیش رفتند ، آنگاه لشکریان و رعایای رتبیل  پیش روی ایشان را در مضایق و شهاب بگرفتند ، تا که ابن ابی بکره فرمانده عرب اکثر سپاهیان خود را از دست داد و مجبور گردید تا هفت صد هزار درهم را به رتبیل بپردازد و خود را از آن مهلکه نجات دهد و این وقایع در سال 79ه/698 م روی داده است .[10]  (پس به این نتیجه می رسیم که جنگهای گوریلایی که همین اکنون در کشور ما رواج دارد ریشه دیرینه تاریخی داشته و از عنعنات تاریخی این سرزمین محسوب می شود که به سبخون  شهرت دارد که هیچ نیرو وقدرتی ولو هر قدر  قوی و زره  پوش باشد در برابر این شبخون تاب مقاومت نمیتواند بیاورد.)

 

نظام تعبیه در زمان خلفای راشدین:

 

در لشکر کشی های نخستین عصر اسلامی ، مسلمانان ترتیبی داشتند که حضرت عمر  در نامه خود به سعد بن ابی وقاص شرح داده بود :

«همواره با لشکر مسلمانان با رفتار ایشان همراه باش ، و براهی که ایشان زحمت بینند  ایشان را مبر ، در هفته یک روز و شب با لشکریان خویش یکجای باش !و در بین ایشان کسانی را که بر ایشان اعتمادی نباشد  مگذار ! و در ستم بر اهل صلح ، پیروزی بر اهل حرب مجوی ! همواره در طلیعۀ لشکر خویش یاران نیرو مند و اهل رأی خود را بر گمار ! و به ایشان بهترین اسپ سواری بده ، و وضع زمین جنگ را چنانچه اهل آن دانند بخود معلوم نما ! و با دشمن آن کن که وی باتو کند...»[11]

 

حضرت علی در واقعه صفین سنه 37ه/657م به لشکریان خود چنین هدایت داده بود :

          « صف های خود را مانند بنیان مرصوص بیارایید ، لشکر زره پوش پیش و بی زره پس باشد ، همواره ثابت قدم و از جریان تیر ها بر کنار و دلیر باشید ، و آواز بلند نکشید ، پرچم های خویش را  قایم داشته و بدست دلیر ترین افراد خود بدهید ! از راستی و صبر کار گیرید ! زیرا همواره پیروزی بمقدار صبر و استقامت باشد .

 

این هدایات خلفای راشدین این را می نماید که لشکر اعراب دارای نظم و نسق  منظمی بودند که در عصر امویان با اختلاط انها با اقوام دیگر داری شیرازه قوی تری نیز گردیدند بقسمی که در طول یک قرن شرق و غرب را در نوردیدند مخصوصاٌ در مناطق خراسان که قبلاً گفته آمد همین لشکریان عرب بودند که با همراهی خراسانیان توانستند بعد از شکست ها و  خسارات زیاد  شهر ها را یکی پس از دیگری بر کشودند و فرهنگ جدید اسلامی را که قرآن رهنمود آن بود  در بین مردم  رواج دادند.

 

معمولاً لشکریان عرب از این ساز و برگ بر خوردار بود : مقدمه   - میمنه یا بازوی راست – قلب یا مرکز سپاه  که فرماندهان در آن جای داشتند – میسره یا جناح چپ و در اخیر هم ساقه سپاه که قوا و نیرو ی کافی در آنجا تعبیه شده بود وجود داشت . در جناحین راست و چپ اشخاص جنگجو و با مهارت  تعبیه میشدند که هر نوع  حملات جانبی دشمن را دفع و خنثی میکرد . ستون مرکزی یا قلب  قوای زری پوش قرار داشت که با سلاح کاری مجهز و همیشه به قلب سپاه دشمن تاخت می آوردند. ار ساقه بهر جا که  ضرورت تجدید و یا زیادتی قوا  احساس میشد  کار گرفته میشدو این  افراد  به امر فرمانده همیشه گوش بفرمان و دست بکار میبودند.

 

 

جامعه وطبقات مردم:

 

هیون تسنگ زایر چینایی که چندین مرتبه از سرزمینهای خراسان مقارن ظهور اسلام دیدن کرده است در سرزمینهای شرقی مردم را به چهار طبقه تقسیم کرده است :

1برهمن :(دین بانان)

2.     کشتریه (شاهان ، طبقه حاکمه و فرماندهان سپاه)

3.     ویسه (بازرگانان)

4.     سودره (زارعان و کشاورزان

چون در قسمت اول این  پژوهش  جامعه و طبقات اریایی ها و  خراسانیان به تفصل شرح شده است از ذکر دوباره آن صرف نظر میکنم.

 


 

[1] - افغانستان بعد از اسلام ، تاریخ افغانستان  اثر  شادروان عبدالحی حبیبی ، ص 574، رک: یادداشت های هیونگ تسونگسی- یو – کی کتاب دوم ج2/135،طبع سوسیل گپتا 1958م کلکته هندوستان.

[2] - همان ، ص، 549 ؛ رک :تاریخ تمدن اسلام جورجی زیدان ، 720 ترجمه علی جواهر کلام. ؛تاریخ تمدن اسلامی ، ج/اول ،ص 180؛ تاریخ طبری  ج/5، ص 141.

[3] - احسن التقاسم ، ص، 66.

[4] - فتوح البلدان ،535.

[5] -افغانستان بعد از . . . ،ص، 554 رک: کتاب الخراج قدامه بن جعفر ،ص، 201

[6] کتاب الخراج قدامه بن جعفر ، ص، 211 ؛ افغانستان بع

د. . . ،ص،558

[7] - البیرونی ، کتاب الهند ، ص، 340 به بعد ؛افغانستان بعد . . .ص، 565

[8] - سی – یو – کی کتاب دوم ، 139؛ تاریخ افغانستان ج/2 ،ص 396؛ افغانستان  بعد . . . ،ص، 566

[9] - افغانستان بعد . . . ص، 565 به بعد

[10] - تاریخ طبری  ج5/ 135؛ افغانستان بعد از . . . ص،569

[11] -تاریخ سیاسی اسلام ج/اول ص، 375

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت