عبدالواحد سیدی


  
  باز شناسی افغانستان

 

آریائیها کیها هستند و از کجا آمده اند؟

 

 

ما که هستیم و در کجا زندگی میکنیم و چه نسبتی با این نژاد داریم؟

پژوهشی در باره سرگذشت تمدنی اقوام اریایی و سرزمینها

(خراسان= افغانستان)

  نوشته عبدالواحد سیدی

 

 

 

 

حصه ( دوم)

بخش  بیست و یکم

 

اوضاع سرزمین های مفتوحه  خراسان تا سال 200 هجری

اوضاع اقتصادی

اتجارت- زراعت – صنعت  – مسکوکات- مقیاسهای پیمایش –ادارات و تشکیلات –پسته و (برید)خابرات – راه های مواصلاتی –تشکیلات نظامی – جامعه و طبقات – بانوان – طرز زندگی و رسوم .

تجارت:

 خراسان بین سند و سغد وفارس و مکران و کرمان واقع بوده که محل اتصال روابط عمیق تجارتی و کلتوری بین  ملل شرق چین و هند و غرب ؛ ممالک مصر  شام  و حلب و غیره بود که راه معروف و افسانوی ابریشم نیز از همین سرزمین میگذشت. که این راه بر علاوه  اتصال مناطق تجاری عبور گاه زایرین بودائی نیز بود که از این سبب در مسیر این راه محلات پر تجمع خرید و فروش و مبادله اموال نیز موجود بود . هیونگ تسنگ زایر و جهانگرد بزرگ  چینائی حین عبور از این خطه یادداشتهای مبنی بر تبادل طلاو نقره و یشم سفید و مروارید و عنبر  و انواع جواهر و احجار گرانقیمت را که در مناطق مرزی هند و خراسان مورد بیع قرار میگرفت ذکر نموده است که این امتعه در  کابل ، کاپیسا و در اکثر بلاد خراسان متداول بود.

قبل از اینکه داخل اصل مبحث که تجارت در حول و حوش خراسان است به این نکته متوجه می شویم که خراسان چنانیکه بعضی ها آنرا خود ساخته و تاریخ پردازی میدانند نبوده  بلکه بصورت ملموس و زنده در تاریخ ملتها جای استوار دارد که من در بخش های گذشته وضع سیاسی و سوق الجیشی این منطقه مهم در تاریخ اسلام را  بصورت مشروح آورده ام و به آن تا زمانیکه این نام توسط انگلیس ها در مناسبت های قبایل حاکم و عوامل محیطی و منطقوی از میان براشته شد و با تبانی انگلیس در گورستان  اعقاب احمد شاه درانی و محمد زایی  دفن گردید  با علل و اسباب آن می پردازم. 

سه راه عمده تجارتی:

از سرزمینهای خراسان سه راه به سرزمین هند امتداد داشت:

اول- در شمال از وادی کابل و دریای کنر براه باجور یا مجری دریای کابل به وادی پشاور   و سواحل در یای اباسین و سند میگذشت که این محل یعنی پشاور پایتخت زمستانی  شاهان کابل بود که بزرگترین مرکز تجارتی و  بودایی این منطقه در شمال آن در ویهند یا همان تاکشیلای معروف که از بزرگترین بازار های مکاره شرق محسوب میشد وصل میشد. که تاجر و سوداگران عرب ، چینایی و حتی آشوری و مصری و غرب از متاعهای گرانقیمتی که از این بازارها از قبیل ادویه جات ، عطریات ، جواهرات  مشک و جامه  های قیمتی هندی را خریداری و به کشور های خود جهت بازارگانی می بردند که این راه شمالی بازرگانی مناطق تخارستان و کابل را به سند وصل میکرد ، و چون تجارت سرزمینهای شمال هندوکش از این راه (از طریق اندرابه و چنجهیر یا پنجشیر)[i][1] با هند صورت می گرفت بنا بر این وادی پروان بزرگترین مرکز داد و ستد و تبادل امتعه از کشور های مختلف توسط بازرگانان بود و همچنان شهر کابل نیز یکی از همین حلقات وصل کاروانهای بازرگانی که راهی هندوستان و بر عکس آن بودند میباشد که اکثراً در آن  حدود دو ملیون دینارطلا  نیل کابلی سالانه بفروش میرسید.

حکمرانی کابل در مرکز این راه بازرگانی در شمال هندوکش با بلخ پیوستگی داشت و  شهر بلخ با داشتن بازار های وسیع و بزرگی از کاروانیان  چینایی ، سمر قندی ، مرو و سغد بار کده اموال تجارتی  هندوستان نامیده  میشد . و از هر طرف اموال تجارتی به این شهر میرسید  و معاملات بزرگ بازرگانی و انتقال و ترابری آن از همین شهر صورت می گرفت .و چون بلخ با جوزجان پیوستگی داشت ، و شهر های جوزجان فراهم گاه  صنعت کاران و بازرگانان اموال تجارتی بود . بنا بر قول  البشاری دارای تجارت پر منفعت و محل تهیه اموال بازرگانی  برای سند و هندوستان محسوب میشد . که شهر بلخ دارای چهار دروازه بود که البشاری دو در آن را بنام درب  هندوان و درب یهودان می شمرد. و بارتولد گوید که : این اسامی حاکی از وجود اقوام هندی و یهودیی بودند که در این شهر سکنا داشته اند.[2]

این قوافل تجاری از بلخ از طریق شمال کوههای هندو کش به کابل لغمان و سپس از  طریق وادی کنر به هند میرسیدند ، ویکی دیگر از جا های بار گیر در این مسیر  طولانی به هندوستان «لغمان» بود. و بعد از آن دنپور و آدینه پور بارگاه تمام تاجران خراسانی و مسلمان بود.

دوم- راه تجارتی ایکه از طریق غزنی پختیا از طریق درۀ گومل به بنو میرسید که از آنجا از طریق معبر نیلاب  به پنجاب میرسید . ابن حوقل شهر« غزنی» را نیز از جمله نادر شهر های خراسان که دارای استقامت و تهذیب و تجارت گسترده بوده است  و آنرا نیز گذر گاه هند میشمرد. این شهر در شمال با وادی کابل و در غرب با وادی ارغنداب که هر دو مرکز عمده بار کده ها و داد و ستد اموال تجاری بود پیوست میشد . بر علاوه این شهر با بامیان نیز  از رهگذر  نقل و نتقلات اموال تجارتی وصل بود . هلیلۀ کابل در آن وقت از شهرت بسزایی برخوردار بوده است که مردم برای خرید آن بیشتر به این شهر داد و ستد داشتند و همچنان منسوجات نخی کابل بدرجه اعلی بود که دستمال ها و  عرقپاکهای هشت گوشه کابلی در تمام خراسان و چین از اهمیت و بازار خوبی بر خوردار بود . قسمی که در قبل نیز گفته آمد سالانه به ارزش دو ملیون دینار طلای ناب «نیل» کابلی بفروش میرسید . در بازار های کابل  امتعه نفیس هندی و چینی همیشه موجود بود .

از طریق همین دو راه  اموال  تجارتی به ماوراءالنهر و چین می رسید و بر عکس آن امتعه چینایی و بخارائی از طریق همین راه  ها به هند و فارس و عرب انتقال می یافت ، که ابریشم چینی بسیار  مهم بود ، ولی این تجارت در قرن ششم میلادی کمی یافته بود. زیرا یونانیان با آموختن طرز ترویج درخت توت وپرورش کرم ابریشم خود شان را از ابریشم   شرق بی نیاز ساختند.[3] ظروف چینی ، آهن خراسانی ، منسوجات رنگین از «کشمیر» و عود و مشک و دار چینی  از «چین» قرنفل و نارگیل و البسه نخی و فیل از «هند» و «سند» از همین راههای خراسان به  کشور های غربی انتقال میشد. چنانچه ابو زید سیرافی گوید : که کاروانهای بزرگ مال التجاره از هند به خراسان و از خراسان بهند انتقال  میشد.

سوم - راه خراسان و سیستان به سرزمین سند و هند از نیشابور  از هرات و سیستان و رخج گذشته و از وادی یشین (پشین) و شال  (کویته)در دره بولان و سرزمین سند سرازیر میشد . که «هرات» مانند بلخ و شبرغان در ذخیره  و تهیه مواد از نیشابور و بعداً انتقال آن از راه فوق به هند از شهر های مهم بوده است .چنانچه این شهر در سر راه سوقیات مهم عرب که به جانب  خراسان و هند صورت میگرفت از اهمیت ویژه یی بر خوردار بود  این شهر در قرن چهارم  هجری از شهرت و اهمیت زیادی برخوردار شد و تمام اصنافیکه در مدنیت  خراسانی رشد کرده بودند در این شهر به تولید انواع کالا ها از قبیل  پوستین دوزی و صنایع چرمگری ، ریسمان بافی ، کفش دوزی و کلاه دوزی و غیره امور حرفوی مهارت خاصی داشتند. و نیز از هرات منسوجات فاخر ابریشمی به سایر نقاط بلاد اسلامی صادر میشد .[4]

بقول مقدسی جغرافی دان شهیر دوره اسلامی نیشاپور خزانۀ مشرقین و و تجارتگاه خافقین بود، و خواسته های تجاری آنرا تا عراق و چین میبردند ، و فرودگاه اموال تجارتی پارس و سند و مکران، خوارزم و  جرجان  بود.[5]

هرات در پهلوی شرقی این مرکز شهری بود که کاروانهای امتعه خراسانی را از طریق مرو رود به بخارا و چین و بر عکس آن   را پیوست  میداد .

بخارا از دیر گاه  مخصوصاً در دوره اسلامی  در نقل و انتقالات اموال تجارتی و پیوستگی بخشیدن به این شبکه عظیم تجاری در  قرن اول و دوم هجری از اهمیت خاصی بر خوردار و یکی از عمده مراکز تجاری ،  تهیه و  ذخیره و داد و ستد کالا های تجارتی بحساب  میرفت . چنانچه اعراب از اثر همین امکانات و توانایی های عظیم تجاری که در این شهر وجود داشت آنرا "مدینتة التجاره " میگفتند. این شهر از جنوب با سیستان و بلخ پیوست بود که قوافل بزرگ از سائر سرزمین های خراسان سند و جرجان  و چین به این شهر پیوستی و بر عکس آن شدی. این خطوط تجارتی عظما در محل سیستان به جاده  های بست . بولان و رخج اتصال یافتی، چنانچه در هندوستان  شهر بست (لشکرگاه کنونی) را مر کز تجارت گفتندی، باید تذکر داد که این راه از طریق زابلستان به سند میرسید.

شهر ملتان که در سال (93ه/711م) توسط محمد بن قاسم کشوده شد  مرکز مهم تجارتی در عهد امویان بود که این شهر  تا کشوده شدن بندر گاه  کراچی که آبراهی برای منطقه کشود، از اهمیت زیادی در امر تجارت برخوردار بود ، علی رغم اینکه هزاران نفر زایرین هندی در این شهر رفت و آمد داشت تا مدت های زیادی مرکز تجارت خراسان محسوب میشد . مخصوصاً چوب عود کامروپ را که چوب نرم بود و به سهولت بالای آن نوشته  ها را نقر میکردند بمنظور  مهر سازی به پیمانه وسیع از آن کار گرفته میشد که این نوع چوب بر علاوه با داشتن بوی خوش  مرغوبیت بازار داشت که در سرتاسر قلمرو اسلامی  از آن استفاده میشد و این نوع چوب از سائر نقاط هندوستان  در شهر ملتان جهت بازار مناسب آن  انتقال  میشد.

تجارت با ممالک عربی: 

خراسان از جانب غربی خود با عراق ، فارس بین النهرین ، کلدانیها و حتی فنیقیها در دریای آژه رفت و آمد تجاری داشت . چنانچه بغداد و بصره و کوفه عرضه گاه کالاهای خراسانی بود که از آنجا این اموال به سایر نقاط دیگر مورد معامله ، فروش و  انتقال قرار میگرفت . این قوافل از سه راه تجارتی بلخ ، بخارا ، و ملتان  ذریعه کاروانهای منظم بعد از طریق راه  های کوهستانی و صحاری آسیای  مرکزی و دره های بولان و بست و غزنین و کابل به بغداد که بزرگترین مرکز تجارت در آن زمان بود میرسید . تکه ها و منسوجات خراسانی در بازار مهم بغداد که توسط ربیع بن یونس  در عهد  منصور اعمار گردیده بود  با سایر کالا های تولید شده در سرزمینهای خراسان هند و کشمیر و ماواءالنهر در  این بازار بفروش میرسید که این بازار مختص به اجناسی بود که از سرزمینهای خراسان آورده میشد و امتعه سایر مناطق در این بازار محلی برای فروش نداشت ، چنانچه یکی از دروازه های بغداد  که بسوی این بازار کشوده میشد بنام درب خراسان نامیده میشد . یکی دیگر از قطایع بغداد ، قطعیه شعبه بن یزید کابلی  بود و ربظ یا محلۀ حرب بن عبدالله بلخی  از زیباترین و بزرگترین حصص بغداد شمرده میشد که دارای دروازه های متعدد بوده و بلخیان در آن با مرویان ، کابلیان ، کشمیریان ، ملتانیان و دیگر اهل خراسان در آن  سکونت میکردند . هر گروه رئیسی داشت . و همچنین قطعه حکیم بن یوسف بلخی قوماندان شرطه (پولیس ) و قطعیۀ تمیم بادغیسی و قطعیۀ ابوعبید معاویه بن برمک بلخی در بغداد بنام خراسانیان معروف و فرودگاه  بازرگانان خراسانی بوده است . دیبای خراسانی که توسط  بخاراییان در «وزار» می بافتند که در بغداد بنام دیبای خراسانی از اهمیت ویژه یی برخوردار بود.[6]  

تجارت خراسانیان بعد از بنای بغداد که مرکز دارالخلافه  اسلام در عهد عباسیها محسوب میشد جریان داشت که بعضی از اقلام  مهم و پر قیمت آن از این قبیل بود :یاقوت و الماس از سرزمینهای هند ، روغن های معطر ، ابریشم و چادر های ابریشمین و طبق های چوبی را از نیشاپور و جامه ها را از بلخ و کاغذ و نوشادر مشک و پوستین های سمور و سنجاب و روباه را از ماوراءالنهر فرشها و جای نماز و جامه های پشمی را از بخا را ، مشک و کافور و عود را از چین و بردگان سفید اندام را از ما وراء النهر و سمرقند  که قیمت آن تا پنجهزار دینار طلا فی نفر میرسید به بغداد می بردند که این راه خشکه تجارتی از خراسان به ترکستان  ، چین و تبت  میرسید که بغداد را با سایر  بلاد غرب  به این مراکز وصل میکرد و باعث نقل و انتقال  آئین اسلام و  گسترش فرهنگ غنی خراسانی نیز میشد .

 بصره یکی دیگر از شهر های  بود که  تجارت جهانی از راه خشکه و از راه دریا در آن  جریان داشت که حلقة الوصل کشور های شرق در امر بازرگانی با سائر  نقاط جهان بود . و قافله های خراسانی ، چینی و هندی  به این شهر از طریق بغداد میرسید . یعقوبی میگوید بصره شهری تجارتی ایست که از رهگذر خرید و فروش  و ورود کالاهای شرق و غرب مرکز تجارت جهانی بود .

تجارت باچین:

خراسان همچنانیکه با بغداد  مناسبات  تجارتی داشت از سرحد های تخار و واخان با چین نیز علایق تجارتی داشتند . خراسانیان کالا ها و پیداوار خراسانی را بچین انتقال و بعوض آن حریر و جامه های ابریشمین چینی و اقسام مشک و عود از مناطق مختلف چین تهیه و به بازار های خراسان در بلخ و بخارا و نیشاپور انتقال میشد. چون خراسان بین چین و ممالک عربی واقع بود تجارت بین چین و عرب از طریق خراسانیان صورت میگرفت.

در مقابل چینانیان از خراسان غازه میخواستند که توسط آن بانوان چینی رخسار های شان را بآن می آراستند . مردمان چین  قالین های بابلی ، احجار قیمتی شام از قبیل مرجان و مروارید دریای سرخ را با جامه های بافته شام و مصر ، و مسکرات آسیای غربی را که توسط بازرگانان  خراسان تهیه و به چین انتقال میشد می خریدند . البسه و منسوبات ابریشمی ساخت خراسان در چین از ارزش ویژه ای برخوردار بود که توسط این بازرگانان بچین صادر میشد.[7]

پیداوار خراسان:

سیستان : خرما ، انگوزه ، نمد های زمینداوری ، زنبیل و ریسمان لیفی و بوریا (مقدسی)

کابل :جامه های نخی و دستمال های هشت گوشه یی ، هلیله و نیل اعلی (ادریسی)

بست:  میوه های خشک  و کرباس و صابون (حدود العالم)

سروان: میوه های خشک و انگور و خرما (ابن حوقل)

مرو: خربوزه خشک ، اشتر غاز و ابریشم و پنبه نرم ، و البسه نخی (اصطخری) رو پوش ابریشمی و نخی ، گاو ، پنیر ، دیگ و شیره و مس (مقدسی).

بلخ : اشتران بختی و غلامان ترکی (اصطخری)؛ صابون و کنجد و برنج و جوز و بادام و مویز  و روغن، پوست و شربت و انگور و انجیر و رب انار و زاک و کبریت و سرب و زرنیخ(مقدسی)

بدخشان : مشک تبتی (حدود العالم) ؛ بیجاده و لاجورد (اصطخری)؛سنگهای گرانبها برنگ سرخ و اناری و دیگر رنگهای پسندیده ((ابن حوقل)

کران : مشک و برده (اصطخری)

شومان: زعفران  (اصطخری)

طوس: ریسمانهای خوب و بوریا و حبوب (احسن التقاسیم)

سرخس : اشتر حبوب (مقدسی)

ترمذ: صابون و انگوزه (مقدسی)

والوالج: کنجد و روغن آن و جوز و بادام و پسته و برنج و نخود  و جو و روغن و شاخ حیوان ، و پوست روباه و قروت (مقدسی)

خوارزم : سمور و سنجاب ، قاقم و روباه و خز پوست و پوست بز و خرگوش ، ملون و شمع و تیر و کلاه و دندان  ماهی و کهربا و کیموخت و عسل و شمشیر و زره  و جلغوزه و گوسفند و گاو و انگور و مویز و کنجد و فرشها و جامه ها و دیبا و روی پوش و قفلها و کمان و قروت و ماهی و کشتی (مقدسی)

فرغانه : بردگان تورکی و البسه سپید و اسلحه و شمشیر و مس و آهن و روی و سرب (اصطخری)؛دانۀ عناب فرغانی به آفاق برده میشود (ابن حوقل)؛ نوشادر و سنگ پا زهر و سنگ مقناطیس (حدود العالم)

نشاپور : (ابر شهر ) پیروزه معدن ریوند( مقدسی) انواع البسه فاخر نخی و ابریشمی (ابن حوقل) ؛ ریواش و کارد و البسه سپید  و عمایم شه جهانی و روی پوش و جامه های ابریشمین و عقابی و سعیدی و مشطی و زیور ها  والبسۀ مویینه و اهن (احسن التقاسیم)

ختلان : اسپ و استر و مواشی (ابن حوقل)

کش : معدن دارو ها و استران  نیک و ترنگبین و نمک سرخ  که بهمه جهان بروند (حدود العالم )

ترمذ : صابون نیک ، بوریا و باد بزن (حدود العالم)

چغانیان :  جامۀ پشمین  ، پلاس و زعفران (حدود العالم)

قبادیان : روناس (قوه)که مقدار زیاد بهند برند (ابن حوقل) نفت و پیروزه و قیر وزفت (مقدسی)

شرغ (بخارا): حلوای مغزین از دوشاب ، پوست گاو ، و چوب و ماهی شور و تازه و پوستین بره و کرباس (تاریخ بخارا) .

زندنه بخارا:کرباس زندنیچی که بعراق و فارس و هند بردندی به قیمت دیبا (تاریخ بخارا)

هرات : جامه  های فراوان و دیبا ئ خلدی وزبیب طایفی و مویز سبز و سرخ و دوشاب و شکرینه و پولاد و پسته (مقدسی) برنج مارابادی و چوب عر عر فوشنجی (اصطخری)کشمش کرخی و مویز طایفی مالنی (ابن حوقل)

غرجستان :برنج بشین و مویز سورمین (اصطخری)سیم و نمد وفرش خوب و گلیم و اسپان خوب و استر (اصطخری)

پنجهیر (پنجشیر) :زر و لاجورد و جواهر دیگر (ابن حوقل)

جوزجان : پوستهای که بتمام خراسان برند (اصطخری) غالباً پوست قره قل باشد

بامیان : نیل بقیمت سالانه دو ملیون دینار طلائی (ابن حوقل)

نسا و ابی ورد : البسه ابریشمین کنجد و روغن آن و جامه  های زر بفت و بنبوزی  و پوستهای روباه (احسن التقاسیم )

ماواءالنهر :جامه های نخی و پشمی و پوستی و نوشادر و کاغذ و زیبق و سیم و زر و بهترین غلامان تورکی و مشک تبتی و خرخیزی و زعفران  چغانی و پوستهای سمور و سنجاب و روباه و غیره و طرایف آلات آهنی و جامه  های که در خور شاهان بود (اصطخری)سیم و زر و جواهر های گدازنده و دارو ها چون زاک و زرنیخ و گوگرد (حدود العالم)

بخارا : جامه نازک و تنگ  اسپ و چربو  و جامۀ اشمونی و پوست میش و روغن (مقدسی) البسه نخی و فرش  و مصلی و جامه های پسندیده (ابن حوقل) شوره (حدود العالم )

سند : در کنار شرقی جنوبی خراسان از سرزمین سند ، کالای بازرگانی قرار ذیل صادر شدی :

از منصوره نیشکر و از قرصدار فانید یعنی شکر سپید ، از طوران شکر سپید ، و از سندان برنج  و جامه  و نار گیل ، و از گنداوی اشتران بختی (اصطخری) گاومیش و گوره خر از سند صادر شدی (تنبه والاشراف)مرغ و طاؤس(طاووس) (البلدان) از ملتان مشک و از دیبل مشک اعلی تبتی و از منصوره پیزار و عاج (البشاری)

مرکز تجارتی سمرقند:

در شمال مجرای عظیم آمو دریا وادیهای وسیع و سرسبز و زر خیز چغانیان و ختل و سغد افتاده است که از سرزمینهای معمور آسیای میانه بشمار میرود.

در اینجا مرکز تجارتی سمر قند از چهار طرف با ممالک چین و ترکستان و خراسان ربط داشت و بقول اصطخری بار کدۀ و   فرضۀ ماوراء النهر و مجمع بازرگانان و بزرگترین مولدان اموال بازرگانی بود از این شهر بهترین کالا ها را در بلاد ها میبردند و بهترین بردگان ماوراانهر در این شهر بفروش میرسید . در کش مقدار بزرگ ترنجبین بهم  رسیدی، سمر قند مرکز تجارت و صنایع کاغذ سازی بود .

کالاهای تجارتی سمر قند :

کاغذ  تناب  علفی ، جامه های سیمگون (دبیبا؟) و جامه های سرخ ، مصور ، جلغوزه و جوز و دیگهای بزرگ مسی و مرتبان  و چرم اشتر و دهانه(قیزه ولگام) ستور رکاب و تسمه (مقدسی) موز ه و شیشه و سیم وزر (اصطخری)

چشمه های عایداتی خراسان:

مجموع کل مالیات خراسان:

1.      نقد و جنس 450،500،000/ درهم [8]-[ii]        مقارن سال 190ه/508م

2.      خراسان،000،000 ، 10- سیستان 5،390،000 درهم – سایر  علاقه جات سیستان 1،000،000 جمعاً =44،000،000 درهم               سال 200 ه/815م [9] - [iii]

وضع مالی در خلافت عباسی:

مؤرخان عهد اسلامی  مجموع در آمد مالی عباسیان را دراوج قدرت خلافت (هارون و مامون) را قرار ذیل اینطور  ضبط کرده اند:

ابن خلدون   از سال 204 تا 210 ه                                           396،155،000 درهم

قدامه                                                                                 225ه                                    388،291،350 درهم

ابن خردازبه                                                  232ه                                    299،256،340 درهم

از این چنین استنتاج میگردد که عموم در آمد نقدی  عباسیان  در اوایل  سده سوم هجری بالغ بر 400،000،000 درهم بدون در نظر داشت قیم برده، غلات ، و مواشی   بوده است( که به قول مولف تاریخ تمدن اسلامی این رقم معادل مجموع عاید امپراطوری روم در اوج قدرت آن بقول گین مورخ دولت رومانی میباشد. و بقول ابن خردازبه  عایدات دولت پارس در عصر پرویز تا 750 ملیون در هم میرسید .)[10]-[iv]

این مالیات شامل تمام خراسان تا نیشاپور میباشد که بدون از درآمدی است که از مناطق غزنی رخج (قندهار کنونی) و کابل و سند که در مورد عایدات این مناطق تاریخ نویسان عرب سکوت کرده اند میباشد که اگر  تمام قلمرو زیر سلطه عباسیان از سند تا نیشاپور در نظر گرفته شود این رقم شاید بیشتر از 800ملیون  درحم شود که رقمی است که هیچ امپراطوری ای  در مراحلی از تاریخ به آن نایل نیامده است .

عایدات مالی  خلافت عباسیان از توابع خراسان:

ابن خرداذبه وقایع نگار امور مالی دولت عباسی در 233ه/848م احصائیه عایدات مالی عباسیان را این چنین توضیح  داده است:

سازمان مالی و اداری دربار خلافت همان بود که قبل از اسلام در خراسان رواج داشت ، و در آمد های مالی سر زمین های شرقی خلافت عباسی که بحساب در هم پیمایش شده است چنین می باشد:

سیستان                                                                                                   6،776،000 درهم

رخج و زابل و زمین داور و تخارستان                                      947،000         "

سرخس                                                                                                   307،440         "

مرو شاهجان                                                                                            1،147،000     درهم

بادغیس                                                                                                   440،000         "

هرات و ایفزار و گنج رستاق                                                   1،159،000     "

پوشنگ غرب هرات                                                                                   559،350         "

طالقان بین مرو رود و بلخ                                                      21،400           "

غرجستان میان هرات و مرو رود و غزنه             100،000         " و دو هزار  گوسفند

نواحی تخارستان بین بلخ و جیحون                                           160،000         "

فاریاب (از قول طبری)                                                                               70،000           "

قبروغن (فته غن) یا قطغن                                                       4،000                                  "

گوزگانان                                                                                                 154،000         "

ترمذ                                                                                                                             2،000                                  "

برمنخان و بنجار (بنجهیر = پنجشیر)                                       206،500         "

ختلان و بلخ و کوهستان آن                                                     193،300         "

مندجان                                                                                                    2،000                                  "

خلم                                                                                                         12،200           "

روب و سمنگان                                                                   12،600           "

ربوشاران                                                                                                10،000           "

بامیان                                                                                                     5،000                                  "

کابل                                                                                                                             2،500،000     "

 کابل                                       دو هزار کنیز غزی بقیمت         600،000         "

مکران                                                                                                                          1،000،000     "

شغنان                                                                                                     40،000           "

یمگان                                                                                                     3،500                                  "

واخان                                                                                                     20،000           درهم

کران                                                                                                                            4،000                                  "

کست (خست و فرنگ)                                                          10،000           "

اخرون                                                                                                                          32،000           "

بقول همین مورخ  مالیات خراسان در سال 210ه /829م هنگام سلطه طاهریان چنین بود:

مجموع                                                                                                                         44،846،000 درهم نقد

اسپ سواری                            13 فرد

گوسفند                                   200راس

غلام غزی 200 نفر                                                              600،000درهم

جامه کرباس                            1178 جوره

 آهن تخته3000تخته[11]-[v]

اگر جمع آوری مالیات های علاقه جات خراسان را در ادوار مختلفه نشان دهیم این اعداد و ارقام متفاوت میباشد که در ذیل دلایل آنرا می آوریم

علل افزایش مالیات: در دو صد سال از تاریخ هجرت اکثر سرزمینهای خراسان بقول تاریخ نویسان عرب که در جلد اول این کتاب آنرا ذکر کردیم همۀ آن در سوقیات عسکری بخاطر گسترش مناطق جدید به اسلام بوده است که خراسانیان جنگ های سختی را متحمل شدند و بطرف مقابل که سپاه عرب بود نیز  خسارات هنگفت مالی و جانی را عاید کرد . اما علی رغم اینهمه سوقیات در عهد عباسی که اکثر مناطق خراسان  توسط امرای که نژاد خراسانی داشتند از قبیل خانواده های برمکیان ، صفاریان و فوشنجیان ، و سیستانیان اداره میشد باعث این گردید تا سرزمین خراسان رشد طبیعی خود را آنطوری که ضرورت داشت  تحت مدیریت و کاردانی امرای خراسانی خود پیمودند که این کار باعث شد تا  چشمه های عایداتی این مناطق بلند رفته و مقادیر زیاد  پول و ثروت بخرانه  دارالخلافه بغداد بریزد که از آن در سیستم های آبیاری ، اصلاحات در کشاورزی ، ساختمان شهر ها ی بزرگ نظیر بغداد و بصره با ایجاد کاخهای رفیع و تزهیب بالاتر از معمول این کاخها که نتیجتاً به افسانه های  هزار و یک شب یا شب های بغداد  در کاخهای این شهر پرداخته شد که اگر گزافه ها را از بین آن دور کنیم واقعاً این خاندانهای که منسوب به خلافت بغداد بودند از ساز و برگ شکوهمندی برخوردار بوده اند که از اثر ثروت خراسانیان می باشد . روی همرفته این ثروتها باعث شد تا این دارلخلافه و سرزمین  های کشاده شده شان در امر ثقافت و  فرهنگ و دانش نیز سر آمد اقران شوند که ما در اینده روی این طرز ایجاد شده از مدنیت  مختلط امرای عباسی و خراسانی بحث های خواهیم داشت.

قسمیکه تاریخ نویسان اذعان داشته اند این عایدات از اثر عوامل طبیعی و سایر عوامل از قبیل جنگ ها و نا ارامی ها اکثرا فراز و فرود های را متقبل میشده است چنانچه  عایدات فاریاب در حدود سال 123 هجری هفتاد هزار درهم بود در حالیکه این رقم تا سال 132 به 55هزار درهم  تقیل  مواجه شده است که عواملی را که در بالا از آن ذکر کردیم بقول ابن خرزداد به بشمول مدیریت  های بد و آمرین بی کفایت باعث این تقلیل ها یا فرود ها در  عایدات نیز گردیده است . ما این نتیجه را بدست می آوریم که در فراز و فرود های عایداتی همیشه عوامل باز دارنده و تقلیل دهند و بر عکس آن وجود دارد که باعث وفول و عروج سطح عایداتی میگردد که عامل عمده و غیر  کنترول شونده آن عوامل طبیعی از قبیل ، بدی آب و هوا تقلیل میزان بارنگی های سالیانه ، زمستان های زود رس و دیر رس ، سیل زلزله ، امراض واگیری که در آن وقت بشر قادر به کنترول آن شده نمیتوانست همۀ این عوامل در تقلیل سطح عایداتی تاثیر داشته است که تمام این عوامل در سیر تمدنی خراسانیان گفته می آید.

زراعت و کشاورزی و دام داری:

خراسان سرزمینی است که با داشتن رود های خروشان و دائمی که از کوه های هندوکش ، بابا ، سطوح مرتفع پامیر سر چشمه دارد آب گوارا و شیرین  را در طول هزاران سال در مجاری خود به زمین های آطرف ان جهت مشروب ساختن زمین های زراعتی استفاده شده است . این منطقه با داشتن فصول متنوع و ثابت که عبارت از بهار و تابستان و خزان و زمستان می باشد زمینه رویش انواع گونه گون میوه جات سبزیجات و حبوب را محیا ساخته است . از قدیم الایام هم زمانیکه بلخ بامی بنا نهاده میشد روئسای اقوام آریایی را دهقانان تشکیل میداد و بمردمی اطلاق میشد که در یک منطقه معین اسکان داشتند و به پرورش انواع حیوانات و رویش انواع نباتات  در زمین ها مصروف بوده و به بهانه نزدیکی و مدایمت در زمین  صاحب مدنیت  های وسیعی در تاریخ شده اند . چنانچه در حصه اول گفته آمد که دهقان مرو و خراسان  گردانندگان سکان اقتصاد و سیاست و حکمراویی بوده اند و یکی از مثالهای آن به نقل از طبری دهقان مرو که برزویه دهقان نامداشت که یک پهلوان  نامدار و یک سیاستمدار همه چیز فهم و یک حکمران با تدبیر بوده است .

معهذا این مسایل همیشه باعث گردیده است تا مردم خراسان در هر محل و ناحیه ای دارای شهر و زیستگاه های دائمی باشند که این مسأله عرب را نیز ترغیب نمود تا بجای خیمه های سیار به ساختمان شهر کوفه (امویها) بصره و  بغداد در عصر عباسی ها که بعداً بزرگترین مدنیت اسلامی عباسی را در خود پرورش داد ، اقدام نمودند.

حوزه های زراعتی  خراسان را نظر به موجودیت رود ها و میلان آن  میتوان چنین شناسایی کرد:

·         ساحۀ کشاورزی مناطق آمو دریا: این در یا که از سطوح مرتفع پامیر سر  چشمه دارد با معاونین آن که دریای پنج  ، کوکچه ، شخ و غنج و بعداً دریای کندز میباشد  وادیها و دره های بدخشان و کناره های ساحلی دو طرف رود آمو و جیحون از این آب استفاده نموده  داخل مناطقی که فعلاً ترکمنستان نامیده میشود و در آن زمان   خوارزم نامیده میشد تا به  جهیل یورال  مناطق وسیعی را  قابل کشاوری و سکنا ساخته  که همین اکنون نیز به پیمانه بیشتر از آب این دریا به ترتیبی استفاده میشود که از چندین سال است آب این دریا به جهیل یاد شده اورال نمیرسد.

این دریاتوسط معاونین  آن در جنوب  دره  های بدخشان ، تخار ،  بغلان ، کندز ، سمنگان ، بلخ را تا حوالی جوزجان و فاریاب مشرب میسازد

·         ساحه هریرودو مرو رود (دریای مرغاب): که این دریا از کوههای بابا  سر چشمه گرفته  به موازات هم مناطق بادغیس  تخته بازار و چار جوی (مرو) و هرات را تا مناطق سرخس آبیاری کرده بهترین محل برای پرورش انواع  درختان میوه و  دامداری در منطقه بوده است.

·         حوزه هیرمند: توسط دو دریای هیرمند و ارغنداب، خاش رود و فرا رود  مناطق غرب و جنوب غرب ، غور ،زمین داور سیستان و رخج یا قندهار کنونی را با وادیهای ارغنداب ، نیمروز ، زرنج و از آنجا قسمت های بلوچستان فارس را آبیاری مینماید. که در مسیر این دریا مدنیتها شکوفا و گسترده یی وجود داشته است که در جلد اول گفته آمد.

·         ساحۀ دریای کابل: که تمام گندهارای قدیم را از کابل تا سند در بر میگرفت که حاوی ننگرهار ، لغمان ، کنر و پیشاور تا به اتک را در بر میگیرد که در مسیر این دریا مدنیت های قدیمه از قبیل کابل ، دنپوره (جلال آباد کنونی)،پشاور و ویهند قرار داشته و زمینهای زیادی را آبیاری میکند .

·         ساحۀ مهران یا دریای سند: که تمام اراضی جنوب پشاور را تا حد ملتان و اوچ و  دبیل حدود تته و کراچی کنونی را  در بر داشت.که مناطق تته ، منصوره و دبیل یک ولایت علحیده بود که توسط  خلفای اموی اداره میشد.

زراعت و فلاحت:

هیونگ تسونگ سیاه وزایر چینی که از این مناطق دیدن کرده است در یاد داشت های خود آورده است :« در تخارستان اکثر مردم از پنبه خوب که در آن جا کشت میشود از ساختن لباس استفاده میکنندو برخی پشم را هم بکار می برند .»

ولایت جوز جان یا (هو –شو- یوکین) که دارای مراتع و رود خانه های فراوان بود ، پرورشگاه اسپهای بسیار خوب (شین ) شمرده میشد ، و در کهساران بین جوزجان و بامیان که آنرا (کی چی) گز نامیده سبزیجات و غله فراوان و گل اندک بود.

در بلخ یا (پوهو) گوید:محصولات اراضی و کشاورزی آن متنوع و گوناگون بوده و شمردن گلهای خود رو و کشتی آن مشکل است.

بامیان گندم خوب و بهاری ولی میوه کم دارد ، مراتع آن برای پرورش مواشی نهایت مساعد است ، گوسفند و اسپ بوفور  پیدا میشود.. پوشاک شان از پوست و پشم ساخته می شود که برای مردم آنجا مفید است.

کاپیسا دارای غله جات بوده و در آن انواع اسپ های اصیل پیدا میشود  و بیخ نباتات خوشبو یا یو-کین شاید زرچوبه پیدا میشود.

لغمان دارای مزارع برنج و کشتزار های نیشکر است ، درختان میوه دار بکثرت می روید و لباس مردم از کتان سپید است .

وادی  گندهارا(پولو- شا – پولو) پیشاور غله جات و انواع گل و میوه فراوان دارد و دارای کشتزار های نیشکر که از آن شکر قهوه یی رنگ یا گر تیار میکنند.

 سوات یا (اوچونگ- نه) اودیان ، آورده و گوید اقسام غله در آن می روید مگر کشت های آن پر بر نیست ، انگور به وفرت و نیشکر خیلی کم دارد ، جنگاهای آن انبوه  وسایه دار و میوه  های ان لذیذ است و جامه مردم آن از پنبه سپید است.

بلور یا چترال و نورستان در بین کهسار پر برف واقع است . پیدا وار آن گند م  است .

وادی  سند برای هر گونه غله و میوجات مساعد است و گندم و ارزن بکثرت کشت می شود.نرگاو ، شتر ، گوسفند و قاطر به وفور تربیه میشود.

هیونگ نسونگ مناطق  رخج و داور را دیدن نکرده و سیستان و هرات را که در آن مزدا پرستی رواج داشت ندیده است . از این سبب در مورد  پیداوار آن سکوت کرده است .

در مجموع از یادداشت های هیونگ تسونگ چنین بر می اید که مردم خراسان  زارع و کشاورز بوده و از آبهای کاریزی نیز استفاده میکرده اند و دارای وضع مالی  وتوانایی بیشتر بوده اند. 

او خاک غرنه را حاصل خیز توصیف کرده از زرد چوبه  و هنگ در پیداوار کشاورزی آن نام می برد و آنرا دارای گندم های انواع زمستانی میداند که در مراتع آن  مواشی از قبیل اسپ ، گاو و گوسفند پرورش می یافته است.و آنرا پایتخت (توسو-کو –چا) یا اراکوزیا دانسته است .

اندراب یا (انتاپولو)دارای زراعت منظم و گل و میوه است و خست و قندز  نیز دارای انواع غله جات و میو های وافر میباشد.و خاک زرخیز تخاره برای هر نوع زراعت مساعد است . در بدخشان و شغنان نیز انواع گندم و لوبیا و انگور و ناک و اقسام آلو فراوان است .[vi]-[12]

از تذکرات و یاداشت های بالا چنین نتیجه گیری میشود که مناطق خراسان مقارن باز دید هیونگ تسونگ،که برابر با سال نهم هجری است از رهگذر  کشاورزی سر زمین  پر از نعم بوده است که مردم آن دارای وضع مالی بهتری بوده اند.

در سالهای که طلیعه اسلام در مناطق خراسان تابیدن گرفت  مورخین و نویسندگانی چون حدود العالم – ابن حوقل- الکامل- ابن خلدون – یعقوبی – بلاذری –و دیگران خراسان را ناحیتی بزرگ  با خواسته بسیار و نعمتی فراخ و آنرا میانۀ آبادانی جهان دانسته  است که در آن انواع مواشی اسپ و خر و جامه  های زربفت و زر و سیم و فیروزه بکسرت یافت میشده ؛و اشتران سرخس و بلخ و گوسفندان غور و خلج و ستوران نواحی بلخ ، و جامه های نخی و ابریشمی نیشاپور و مرو و گوشت گوسفند عزی و عذوبت ابهای آمو و بردگان  ترکی خراسانی شهرت داشته است .

پیداوار خراسان :

در هرات  کرباس،شیرخشت و دوشاب (حدود العالم) سنگ های آسیاب و فرشی (اصطخری) کنجد و پسته  وشالی انگوزه و مویز و فولاد و دیبا (احسن التقاسم)

کرخ  کشمش آن مشهور است (حدود العالم و اصطخری)  مرو پنبه و اشتر غاز ، میوه های شیرین و لذیذ ، پنبه و کرباس و... (اصطخری) ؛گوزگان اسپان نیکو و پوست های دباغی شده حیوانات (ابن حوقل) ؛ بلخ ترنج، نارنج و نیشکر ،  اشتران بخدی (اصطخری و ابن حوقل)؛ تخاستان : اسپ و گوسفند و اشتر و غله های فراوان (حدود العالم و ابن حوقل) ؛ ولوالج جوز و پسنه شاخ و پوست های روباه (احسن التقاسیم) ؛نبیز نیک و میوه بسیار (حدود العالم) ؛ پنجهیر (پنجشیر ): معدن سیم ، لاجورد ، وجواهر(حدود العالم ، ابن فقیه , ابن حوقل) ؛ پروان معدن طلا (احسن التقاسیم) ؛غور: پرده و زره ، جوشن سلاحهای نیکو؛گوسفند و مراتع سرسبز ، معادن  سیم و زر(حدود العالم  - اصطخری –ابن حوقل) ؛ سیستان : فرشها زیلو و خرمای خشک (حدود العالم) ؛ بست میو های خشک ، کرباس ، انگور و خرما ، سدر و ریحان (اصطخری – احسن التقاسم ) ؛نشاپور : جامه های گوناگون ، ابریشم و پنبه (حدود العالم  - اصطخری) ؛ طوس : معدن پیروزه و مس و سرب ، بلور و هنگ و پوست سمور قاقم و سنجاب (حدود العالم – ابن حوقل –بلدان یعقوبی) ؛ گیاه پادزهر و چوب عر عر و ناجو (اصطخری) ؛ سرخس : گوسفند (اصطخری ) ؛ انبار (سرپل کنونی ) : پوستهای گوزگانی ، انگور و مویز (ابن حوقل) ؛ غرج اشار (غرجستان) : نقره ، نمد ، اسپ اعلی و تنگ  استوران (ابن فقیه) ؛فره :خرما و انواع میوه (حدود العالم) ؛ درغش (زمین داور) :زعفران (حدود العالم) ؛ بدخشان :معدن سیم و زر و بیجاده و لاجورد احجار نفیسه (ابن حوقل) ؛ رخد یا رخج (قندهار ) : البسه و انواع حبوبات (اصطخری ) ؛ کابل : نیل و جامه های نخی ، و  معادن فراوان آهن (ابن حوقل) ؛ واخان و شغنان : غلامان و سیم و زر (طلای دریایی ) ؛قیقان (قلات بلوچ): انگور و انار و میوه  های سرد سیر  (اصطخری) ؛ غزنی کوشت بسیار لذیذ و پاکیزه (احسن التقاسیم)) ؛ ماواءالنهر انواع حیوانت اهلی اسپ ، بز و گاو گوسفند ، شتر ، لباس پشمی و ابریشمی ، معادن  طلا و اهن  کاغذ و بردگان ترکی بینظیر ، مشک تبتی و زعفران انواع پوست های حیوانات وحشی شیشه و روی و سرب ، نفت و قیر و پیروزه ، سنگ سوختی (ابن حوقل)

سیستم های آبیاری :

 


 

[1] - سفر نامه ابن بطوطه ؛ اصطخری

[2] -حدود العالم ، ص،46،64؛ ابن حوقل ،ص،442،450 احسن التقاسیم ، ص،320؛ جغرافیای تاریخی اسلام ،ص،57؛حبیبی ، افغانستان. . .476 تا 478.

[3] -  ایران ساسانی ، اثر  کریستنسین ، ص، 166

[4] حدود العالم،ص،55؛صورت الارض ،432؛ حبیبی 477تا 481

[5] - مقدسی ، احن التقاسم ، ص، 515

[6] - فتوح البلدان یعقوبی ، ص 8 به بعد ، احسن التقاسیم ، ص، 324

[7] - عبدالحی حبیبی ، همان ،ص، 486 تا 487 ؛ضمایم البلدان یعقوبی ،ص، 118؛تمدن اسلام و عرب ، گوستالوبون فرانسوی ،ص، 719؛ مطالعات چینی ، هرت ، 235.

[8] - قول جهشیاری و ابن خلدون

[9] - تاریخ سیستان

[10] - افغانستان  بعد از اسلام  ، مولف حبیبی عبدالحی ، طبه 13342 هجری شمسی در مطبعه  دولتی کابل ، ص،443.

[11] - احسن التقاسیم 340 و 485

[12] یاداشت های هیونگ تسنگ،، سی یو کی 178 الی آخر کتاب ؛ افغانستان بعد . . ص،442 تا 449

[i] -سفر نامه ابن بطوطه؛ اصطخری

[ii] - بقول جهشیاری و ابن خلدون

[iii] - تاریخ سیستان

[iv] - حبیبی عبدالحی ، افغانستان بعد از اسلام ، چاپ مطبعه دولتی کابل ، سال 1342، ص،443.

[v] احسن التقاسیم ،ص، 340 و 485

[vi] - یاد داشتهای هیونگ تسو –سیی یوکی 178 الی آخر کتاب ؛ افغانستان بعد. . . ،ص، 422 تا 449.

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

حصه دوم

 

اوضاع سرزمین های مفتوحه  خراسان تا سال 200 هجری

اوضاع اقتصادی

بخش  بیست و یکم

تجارت:

 خراسان بین سند و سغد وفارس و مکران و کرمان واقع بود که محل اتصال روابط عمیق تجارتی و کلتوری بین  ملل شرق چین و هند و غرب ؛ ممالک مصر  شام  و حلب و غیره بود که راه معروف و افسانوی ابریشم نیز از همین سرزمین میگذشت. که این راه بر علاوه  اتصال مناطق تجاری عبور گاه زایرین بودائی نیز بود که از این سبب در مسیر این راه محلات پر تجمع خرید و فروش و مبادله اموال نیز موجود بود . هیونگ تسنگ زایر و جهانگرد بزرگ  چینائی حین عبور از این خطه یادداشتهای مبنی بر تبادل طلاو نقره و یشم سفید و مروارید و عنبر  و انواع جواهر و احجار گرانقیمت را که در مناطق مرزی هند و خراسان مورد بیع قرار میگرفت ذکر نموده است که این امتعه در  کابل ، کاپیسا و در اکثر بلاد خراسان متداول بود.

قبل از اینکه داخل اصل مبحث که تجارت در حول و حوش خراسان است به این نکته متوجه می شویم که خراسان چنانیکه بعضی ها آنرا خود ساخته و تاریخ پردازی میدانند نبوده بصورت ملموس و زنده در تاریخ ملتها جای استوار دارد که من در بخش های گذشته وضع سیاسی و سوق الجیشی این منطقه مهم در تاریخ اسلام را  بصورت مشروح آورده ام و به آن تا زمانیکه این نام توسط انگلیس ها در مناسیب های محیطی و منطقوی از میان برداشته شد با علل و اسباب آن می پردازم. 

سه راه عمده تجارتی:

از سرزمینهای خراسان سه راه به سرزمین هند امتداد داشت:

اول- در شمال از وادی کابل و دریای کنر براه باجور یا مجری دریای کابل به وادی پشاور   و سواحل در یای اباسین و سند میگذشت که این محل یعنی پشاور پایتخت زمستانی  شاهان کابل بود که بزرگترین مرکز تجارتی و  بودایی این منطقه در شمال آن در ویهند یا همان تاکشیلای معروف که از بزرگترین بازار های مکاره شرق محسوب میشد وصل میشد. که تاجر و سوداگران عرب ، چینایی و حتی آشوری و مصری و غرب از متاعهای گرانقیمتی که از این بازارها از قبیل ادویه جات ، عطریات ، جواهرات  مشک و جامه  های قیمتی هندی را خریداری و به کشور های خود جهت بازارگانی می بردند که این راه شمالی بازرگانی مناطق تخارستان و کابل را به سند وصل میکرد ، و چون تجارت سرزمینهای شمال هندوکش از این راه با هند صورت می گرفت بنا بر این وادی پروان بزرگترین مرکز داد و ستد و تبادل امتعه از کشور های مختلف توسط بازرگانان بود و همچنان شهر کابل نیز یکی از همین حلقات وصل کاروانهای بازرگانی که راهی هندوستان و بر عکس آن بودند میباشد که اکثراً در آن  حدود دو ملیون دینارطلا  نیل سالانه بفروش میرسید.

حکمرانی کابل در مرکز این راه بازرگانی در شمال هندوکش با بلخ پیوستگی داشت و  شهر بلخ با داشتن بازار های وسیع و بزرگی از کاروانیان  چینایی ، سمر قندی ، مرو و سغد بار کده اموال تجارتی  هندوستان نامیده  میشد . و از هر طرف اموال تجارتی به این شهر میرسید  و معاملات بزرگ بازرگانی و انتقال و ترابری آن از همین شهر صورت می گرفت .و چون بلخ با جوزجان پیوستگی داشت ، و شهر های جوزجان فراهم گاه  صنعت کاران و بازرگانان اموال تجارتی بود . بنا بر قول  البشاری دارای تجارت پر منفعت و محل تهیه اموال بازرگانی  برای سند و هندوستان محسوب میشد . که شهر بلخ دارای چهار دروازه بود که البشاری دو در آن را بنام درب  هندوان و درب یهودان می شمرد. و بارتولد گوید که : این اسامی حاکی از وجود اقوام هندی و یهودیی بودند که در این شهر سکنا داشته اند.[1]

این قوافل تجاری از بلخ از طریق شمال کوههای هندو کش به کابل لغمان و سپس از  طریق وادی کنر به هند میرسیدند ، ویکی دیگر از جا های بار گیر در این مسیر  طولانی به هندوستان «لغمان» بود. و بعد از آن دنپور و آدینه پور بارگاه تمام تاجران خراسانی و مسلمان بود.

دوم- راه تجارتی ایکه از طریق غزنی پختیا از طریق درۀ گومل به بنو میرسید که از آنجا از طریق معبر نیلاب  به پنجاب میرسید . ابن حوقل شهر« غزنی» را نیز از جمله نادر شهر های خراسان که دارای استقامت و تهذیب و تجارت گسترده بوده است  و آنرا نیز گذر گاه هند میشمرد. این شهر در شمال با وادی کابل و در غرب با وادی ارغنداب که هر دو مرکز عمده بار کده ها و داد و ستد اموال تجاری بود پیوست میشد . بر علاوه این شهر با بامیان نیز  از رهگذر  نقل و نتقلات اموال تجارتی وصل بود . هلیلۀ کابل در آن وقت از شهرت بسزایی برخوردار بوده است که مردم برای خرید آن بیشتر به این شهر داد و ستد داشتند و همچنان منسوجات نخی کابل بدرجه اعلی بود که دستمال ها و  عرقپاکهای هشت گوشه کابلی در تمام خراسان و چین از اهمیت و بازار خوبی بر خوردار بود . قسمی که در قبل نیز گفته آمد سالانه به ارزش دو ملیون دینار طلای ناب «نیل» کابلی بفروش میرسید . در بازار های کابل  امتعه نفیس هندی و چینی همیشه موجود بود .

از طریق همین دو راه  اموال  تجارتی به ماوراءالنهر و چین می رسید و بر عکس آن امتعه چینایی و بخارائی از طریق همین راه  ها به هند و فارس و عرب انتقال می یافت ، که ابریشم چینی بسیار  مهم بود ، ولی این تجارت در قرن ششم میلادی کمی یافته بود. زیرا یونانیان با آموختن طرز ترویج درخت توت و کرم ابریشم خود شان را از ابریشم   شرق بی نیاز ساختند.[2]ظروف چینی ، آهن خراسانی ، منسوجات رنگیناز «کشمیر» و عود و مشک و دار چینی  از «چین» قرنفل و ناگیل و البسه نخی و فیل از «هند» و «سند» از همین راههای خراسان به  کشور های غربی انتقال میشد. چنانچه ابو زید سیرافی گوید : که کاروانهای بزرگ مال التجاره از هند به خراسان و از خراسان بهند انتقال  میشد.

سوم - راه خراسان و سیستان به سرزمین سند و هند از نیشابور  از هرات و سیستان و رخج گذشته و از وادی یشین (پشین) و شال  (کویته)در دره بولان و سرزمین سند سرازیر میشد . که «هرات» مانند بلخ و شبرغان در ذخیره  و تهیه مواد از نیشابور و بعداً انتقال آن از راه فوق به هند از شهر های مهم بوده است .چنانچه این شهر در سر راه سوقیات مهم عرب که به جانب  خراسان و هند صورت میگرفت از اهمیت ویژه یی بر خوردار بود  این شهر در قرن چهارم  هجری از شهرت و اهمیت زیادی برخوردار شد و تمام اصنافیکه در مدنیت  خراسانی رشد کرده بودند در این شهر به تولید انواع کالا ها از قبیل  پوستین دوزی و صنایع چرمگری ، ریسمان بافی ، کفش دوزی و کلاه دوزی و غیره امور حرفوی مهارت خاصی داشتند. و نیز از هرات منسوجات فاخر ابریشمی به سایر نقاط بلاد اسلامی صادر میشد .[3]

بقول مقدسی جغرافی دان شهیر دوره اسلامی نیشاپور خزانۀ مشرقین و و تجارتگاه خافقین بود، و خواسته های تجاری آنرا تا عراق و چین میبردند ، و فرودگاه اموال تجارتی پارس و سند و مکران، خوارزم و  جرجان  بود.[4]

هرات در پهلوی شرقی این مرکز شهری بود که کاروانهای امتعه خراسانی را از طریق مرو رود به بخارا و چین و بر عکس آن   را پیوست  میداد .

بخارا از دیر گاه  مخصوصاً در دوره اسلامی  در نقل و انتقالات اموال تجارتی و پیوستگی بخشیدن به این شبکه عظیم تجاری در  قرن اول و دوم هجری از اهمیت خاصی بر خوردار و یکی از عمده مراکز تجاری ،  تهیه و  ذخیره و داد و ستد کالا های تجارتی بحساب  میرفت . چنانچه اعراب از اثر همین امکانات و توانایی های عظیم تجاری که در این شهر وجود داشت آنرا "مدینتة التجاره " میگفتند. این شهر از جنوب با سیستان و بلخ پیوست بود که قوافل بزرگ از سائر سرزمین های خراسان سند و جرجان  و چین به این شهر پیوستی و بر عکس آن شدی. این خطوط تجارتی عظما در محل سیستان به جاده  های بست . بولان و رخج اتصال یافتی، چنانچه در هندوستان  شهر بست (لشکرگاه کنونی) را مر کز تجارت گفتندی، باید تذکر داد که این راه از طریق زابلستان به سند میرسید.

شهر ملتان که در سال (93ه/711م) توسط محمد بن قاسم کشوده شد  مرکز مهم تجارتی در عهد امویان بود که این شهر  تا کشوده شدن بندر گاه  کراچی که آبراهی برای منطقه کشود، از اهمیت زیادی در امر تجارت برخوردار بود ، علی رغم اینکه هزاران نفر زایرین هندی در این شهر رفت و آمد داشت تا مدت های زیادی مرکز تجارت خراسان محسوب میشد . مخصوصاً چوب عود کامروپ را که چوب نرم بود و به سهولت بالای آن نوشته  ها را نقر میکردند بمنظور  مهر سازی به پیمانه وسیع از آن کار گرفته میشد که این نوع چوب بر علاوه با داشتن بوی خوش  مرغوبیت بازار داشت که در سرتاسر قلمرو اسلامی  از آن استفاده میشد و این نوع چوب از سائر نقاط هندوستان  در شهر ملتان جهت بازار مناسب آن  انتقال  میشد.

تجارت با ممالک عربی: 

خراسان از جانب غربی خود با عراق ، فارس بین النهرین ، کلدانیها و حتی فنیقیها در دریای آژه رفت و آمد تجاری داشت . چنانچه بغداد و بصره و کوفه عرضه گاه کالاهای خراسانی بود که از آنجا این اموال به سایر نقاط دیگر مورد معامله ، فروش و  انتقال قرار میگرفت . این قوافل از سه راه تجارتی بلخ ، بخارا ، و ملتان  ذریعه کاروانهای منظم بعد از طریق راه  های کوهستانی و صحاری آسیای  مرکزی و دره های بولان و بست و غزنین و کابل به بغداد که بزرگترین مرکز تجارت در آن زمان بود میرسید . تکه ها و منسوجات خراسانی در بازار مهم بغداد که توسط ربیع بن یونس  در عهد  منصور اعمار گردیده بود  با سایر کالا های تولید شده در سرزمینهای خراسان هند و کشمیر و ماواءالنهر در  این بازار بفروش میرسید که این بازار مختص به اجناسی بود که از سرزمینهای خراسان آورده میشد و امتعه سایر مناطق در این بازار محلی برای فروش نداشت ، چنانچه یکی از دروازه های بغداد  که بسوی این بازار کشوده میشد بنام درب خراسان نامیده میشد . یکی دیگر از قطایع بغداد ، قطعیه شعبه بن یزید کابلی  بود و ربظ یا محلۀ حرب بن عبدالله بلخی  از زیباترین و بزرگترین حصص بغداد شمرده میشد که دارای دروازه های متعدد بوده و بلخیان در آن با مرویان ، کابلیان ، کشمیریان ، ملتانیان و دیگر اهل خراسان در آن  سکونت میکردند . هر گروه رئیسی داشت . و همچنین قطعه حکیم بن یوسف بلخی قوماندان شرطه (پولیس ) و قطعیۀ تمیم بادغیسی و قطعیۀ ابوعبید معاویه بن برمک بلخی در بغداد بنام خراسانیان معروف و فرودگاه  بازرگانان خراسانی بوده است . دیبای خراسانی که توسط  بخاراییان در «وزار» می بافتند که در بغداد بنام دیبای خراسانی از اهمیت ویژه یی برخوردار بود.[5]  

تجارت خراسانیان بعد از بنای بغداد که مرکز دارالخلافه  اسلام در عهد عباسیها محسوب میشد تجارت   جریان داشت که بعضی از اقلام  مهم و پر قیمت آن از این قبیل بود :یاقوت و الماس از سرزمینهای هند ، روغن های معطر ، ابریشم و چادر های ابریشمین و طبق های چوبی را از نیشاپور و جامه ها را از بلخ و کاغذ و نوشادر مشک و پوستین های سمور و سنجاب و روباه را از ماوراءالنهر فرشها و جای نماز و جامه های پشمی را از بخا را ، مشک و کافور و عود را از چین و بردگان سفید اندام را از ما وراء النهر و سمرقند  که قیمت آن تا پنجهزار دینار طلا فی نفر میرسید به بغداد می بردند که این راه خشکه تجارتی از خراسان به ترکستان  ، چین و تبت  میرسید که بغداد را با سایر  بلاد غرب  به این مراکز وصل میکرد و باعث نقل و انتقال  آئین اسلام و  گسترش فرهنگ غنی خراسانی نیز میشد .

 بصره یکی دیگر از شهر های  بود که  تجارت جهانی از راه خشکه و از راه دریا در آن  جریان داشت که حلقة الوصل کشور های شرق در امر بازرگانی با سائر  نقاط جهان بود . و قافله های خراسانی ، چینی و هندی  به این شهر از طریق بغداد میرسید . یعقوبی میگوید بصره شهری تجارتی ایست که از رهگذر خرید و فروش  و ورود کالاهای شرق و غرب مرکز تجارت جهانی بود .

تجارت باچین:

خراسان همچنانیکه با بغداد  مناسبات  تجارتی داشت از سرحد های تخار و واخان با چین نیز علایق تجارتی داشتند . خراسانیان کالا ها و پیداوار خراسانی را بچین انتقال و بعوض آن حریر و جامه های ابریشمین چینی و اقسام مشک و عود از مناطق مختلف چین تهیه و به بازار های خراسان در بلخ و بخارا و نیشاپور انتقال میشد. چون خراسان بین چین و ممالک عربی واقع بود تجارت بین چین و عرب از طریق خراسانیان صورت میگرفت.

در مقابل چینانیان از خراسان غازه میخواستند که توسط آن بانوان چینی رخسار های شان را بآن می آراستند . مردمان چین  قالین های بابلی ، احجار قیمتی شام از قبیل مرجان و مروارید دریای سرخ را با جامه های بافته شام و مصر ، و مسکرات آسیای غربی را که توسط بازرگانان  خراسان تهیه و به چین انتقال میشد می خریدند . البسه و منسوبات ابریشمی ساخت خراسان در چین از ارزش ویژه ای برخوردار بود که توسط این بازرگانان بچین صادر میشد.[6]

پیداوار خراسان:

سیستان : خرما ، انگوزه ، نمد های زمینداوری ، زنبیل و ریسمان لیفی و بوریا (مقدسی)

کابل :جامه های نخی و دستمال های هشت گوشه یی ، هلیله و نیل اعلی (ادریسی)

بست:  میوه های خشک  و کرباس و صابون (حدود العالم)

سروان: میوه های خشک و انگور و خرما (ابن حوقل)

مرو: خربوزه خشک ، اشتر غاز و ابریشم و پنبه نرم ، و البسه نخی (اصطخری) رو پوش ابریشمی و نخی ، گاو ، پنیر ، دیگ و شیره و مس (مقدسی).

بلخ : اشتران بختی و غلامان ترکی (اصطخری)؛ صابون و کنجد و برنج و جوز و بادام و مویز  و روغن، پوست و شربت و انگور و انجیر و رب انار و زاک و کبریت و سرب و زرنیخ(مقدسی)

بدخشان : مشک تبتی (حدود العالم) ؛ بیجاده و لاجورد (اصطخری)؛سنگهای گرانبها برنگ سرخ و اناری و دیگر رنگهای پسندیده ((ابن حوقل)

کران : مشک و برده (اصطخری)

شومان: زعفران  (اصطخری)

طوس: ریسمانهای خوب و بوریا و حبوب (احسن التقاسیم)

سرخس : اشتر حبوب (مقدسی)

ترمذ: صابون و انگوزه (مقدسی)

والوالج: کنجد و روغن آن و جوز و بادام و پسته و برنج و نخود  و جو و روغن و شاخ حیوان ، و پوست روباه و قروت (مقدسی)

خوازرم : سمور و سنجاب ، قاقم و روباه و خز پوست و پوست بز و خرگوش ، ملون و شمع و تیر و کلاه و دندان  ماهی و کهربا و کیموخت و عسل و شمشیر و زره  و جلغوزه و گوسفند و گاو و انگور و مویز و کنجد و فرشها و جامه ها و دیبا و روی پوش و قفلها و کمان و قروت و ماهی و کشتی (مقدسی)

فرغانه : بردگان تورکی و البسه سپید و اسلحه و شمشیر و مس و آهن و روی و سرب (اصطخری)؛دانۀ عناب فرغانی به آفاق برده میشود (ابن حوقل)؛ نوشادر و سنگ پا زهر و سنگ مقناطیس (حدود العالم)

نشاپور : (ابر شهر ) پیروزه معدن ریوند( مقدسی) انواع البسه فاخر نخی و ابریشمی (ابن حوقل) ؛ ریواش و کارد و البسه سپید  و عمایم شه جهانی و روی پوش و جامه های ابریشمین و عقابی و سعیدی و مشطی و زیور ها  والبسۀ مویینه و اهن (احسن التقاسیم)

ختلان : اسپ و استر و مواشی (ابن حوقل)

کش : معدن دارو ها و استران  نیک و ترنگبین و نمک سرخ  که بهمه جهان بروند (حدود العالم )

ترمذ : صابون نیک ، بوریا و باد بزن (حدود العالم)

چغانیان :  جامۀ پشمین  ، پلاس و زعفران (حدود العالم)

قبادیان : روناس (قوه)که مقدار زیاد بهند برند (ابن حوقل) نفت و پیروزه و قیر وزفت (مقدسی)

شرغ (بخارا): حلوای مغزین از دوشاب ، پوست گاو ، و چوب و ماهی شور و تازه و پوستین بره و کرباس (تاریخ بخارا) .

زندنه بخارا:کرباس زندنیچی که بعراق و فارس و هند بردندی به قیمت دیبا (تاریخ بخارا)

هرات : جامه  های فراوان و دیبا ئ خلدی وزبیب طایفی و مویز سبز و سرخ و دوشاب و شکرینه و پولاد و پسته (مقدسی) برنج مارابادی و چوب عر عر فوشنجی (اصطخری)کشمش کرخی و مویز طایفی مالنی (ابن حوقل)

غرجستان :برنج بشین و مویز سورمین (استخری)سیم و نمد وفرش خوب و گلیم و اسپان خوب و استر (اصطخری)

پنجهیر (پنجشیر) :زر و لاجورد و جواهر دیگر (ابن حوقل)

جوزجان : پوستهای که بتمام خراسان برند (اصطخری) غالباً پوست قره قل باشد

بامیان : نیل بقیمت سالانه دو ملیون دینار طلائی (ابن حوقل)

نسا و ابی ورد : البسه ابریشمین کنجد و روغن آن و جامه  های زر بفت و بنبوزی  و پوستهای روباه (احسن التقاسیم )

ماواءالنهر :جامه های نخی و پشمی و پوستی و نوشادر و کاغذ و زیبق و سیم و زر و بهترین غلامان تورکی و مشک تبتی و خرخیزی و زعفران  چغانی و پوستهای سمور و سنجاب و روباه و غیره و طرایف آلات آهنی و جامه  های که در خور شاهان بود (اصطخری)سیم و زر و جواهر های گدازنده و دارو ها چون زاک و زرنیخ و گوگرد (حدود العالم)

بخارا : جامه نازک و تنگ  اسپ و چربو  و جامۀ اشمونی و پوست میش و روغن (مقدسی) البسه نخی و فرش و و مصلی و جامه های پسندیده (ابن حوقل) شوره (حدود العالم )

سند : در کنار شرقی جنوبی خراسان از سرزمین سند ، کالای بازرگانی قرار ذیل صادر شدی :

از منصوره نیشکر و از قرصدار فانید یعنی شکر سپید ، از طوران شکر سپید ، و از سندان برنج  و جامه  و نار گیل ، و از گنداوی اشتران بختی (اصطخری) گاومیش و گوره خر از سند صادر شدی (تنبه والاشراف)مرغ و طاؤس(طاووس) (البلدان) از ملتان مشک و از دیبل مشک اعلی تبتی و از منصوره پیزار و عاج (البشاری)

مرکز تجارتی سمرقند:

در شمال مجرای عظیم آمو دریا وادیهای وسیع و سرسبز و زر خیز چغانیان و ختل و سغد افتاده است که از سرزمینهای معمور آسیای میانه بشمار میرود.

در اینجا مرکز تجارتی سمر قند از چهار طرف با ممالک چین و ترکستان و خراسان ربط داشت و بقول اصطخری بار کدۀ و   فرضۀ ماوراء النهر و مجمع بازرگانان و بزرگترین مولدان اموال بازرگانی بود از این شهر بهترین کالا ها را در بلاد ها میبردند و بهترین بردگان ماوراانهر در این شهر بفروش میرسید . در کش مقدار بزرگ ترنجبین بهم  رسیدی، سمر قند مرکز تجارت و صنایع کاغذ سازی بود .

کالاهای تجارتی سمر قند :

کاغذ  تناب  علفی ، جامه های سیمگون (دبیبا؟) و جامه های سرخ ، مصور ، جلغوزه و جوز و دیگهای بزرگ مسی و مرتبان  و چرم اشتر و دهانه(قیزه) ستور رکاب و تسمه (مقدسی) موز ه و شیشه و سیم وزر (اصطخری) [7]

این بحث ادامه دارد


 

[1] -حدود العالم ، ص،46،64؛ ابن حوقل ،ص،442،450 احسن التقاسیم ، ص،320؛ جغرافیای تاریخی اسلام ،ص،57؛حبیبی ، افغانستان. . .476 تا 478.

[2] -  ایران ساسانی ، اثر  کریستنسین ، ص، 166

[3] حدود العالم،ص،55؛صورت الارض ،432؛ حبیبی 477تا 481

[4] - مقدسی ، احن التقاسم ، ص، 515

[5] - فتوح البلدان یعقوبی ، ص 8 به بعد ، احسن التقاسیم ، ص، 324

[6] - عبدالحی حبیبی ، همان ،ص، 486 تا 487 ؛ضمایم البلدان یعقوبی ،ص، 118؛تمدن اسلام و عرب ، گوستالوبون فرانسوی ،ص، 719؛ مطالعات چینی ، هرت ، 235.

[7] عبدالحی حبیبی ، افغانستان . . . ، 476 تا 491.

 

 

 

بخش بیستم

هارون ارشید و حمزه سیستانی

و ادامه ماجرای خراسانیان با دربار عباسی

حمزه سیستانی که داستانهای دلاوریها و پای مردی های او تا امروز در  روستاها و در بین مردم با شور و شوق زایدالوصفی خوانده میشود  و به (امیر حمزه صاحب قران) در نزد مردمان روستا نشین کشور شهرت دارد واقعاً مصدر شجاهت و دلیری  بوده است چنانچه زمانیکه او توانست عیسی بن علی یکی از جنگ آوران سرسخت عرب را که در هیچ مرجع ای شکست  نخورده شهرت یافته بود ، در این جنگ شکست فاحش خورد ، و آبروی خود را از دست داد و حتی  یک شاعر عرب در این مورد او را چنین پیغاره داد  که ترجمه فارسی آن این است:

« ای علی زاد ! در این بیابان بکجا می گریزی !قبل از این ترا مانند شیر نیستان می شمردند ، در حالیکه امروز در مقابل حمزه به جبن ضرب مثل شده ای !»

عیسی با کامل بی آبرویی با جمعی از مهتران و سران لشکری خویش بخراسان گریخت و حمزه شهر زرنج را بکشود. باقی کاروایی های حمزه حین  کشودن سیستان  در بخش قبل گفته آمد.

آخر الامر  علی  بن عیسی بدربار رشید نامه نوشت و از حملات  حمزه ستوه خویش را چنین اظهار کرد :«که مردی از خوارج سیستان برخاسته است و بخراسان و کرمان تاختنها همی کند،و همه عمال این سه ناحیت را بکشت ، و دخل برخاست و یک درم و یک حبه از خراسان و سیستان و کرمان بدست نمی آید». [i]

  ما در بخش قبلی  آمدن  رشید را به ری گفته آمدیم .

رشید که تاخت و تاز عیسی بن علی و فرزندش را دید اورا از امارت بر کنار و بعوضش  فرمانده نگهبانان خود "صاحب  حرس"هرثمه بن اعین را والی آینده خراسان تعین کرد .

مقصد هارون رشید خلیفه عباسی از ری یا تهرا ن بطوس باوجودیکه از بیماری رنج می برد و در همین سفر در نصف شب شنبه  3 جمادی الاخر (193ه)در طوس بمرد و در دهکدۀ سناآباد همین شهر مدفون گردید ، این بود که تا از نزدیک اوضاع مشوش خراسان را مشاهده کند . و به چاره کار حمزۀ سیستانی که شخصیت دلیر و بی مثال بود بپردازد. لذا او سیف بن عثمان طارایی از طرف هرثمه  به سیستان  عامل مقرر شد که او از ترس حمزه به بست رفت و در آنجا با فراهم آوری  لشکر با ابوالعریان  عیار سیستانی یکجای شد که سرهنگ جنگی ای بود و در سال  192 با محمد بن حضین جنگ کردند که هزیمت دیدند . بعد از او صالح حمادیه بحرب سیستان بر آمد که او با لشکریانش کشته شدند.[ii] و اندرین سال سیف بن عثمان الطارابی نیر فوت کرد  و هارون الرشید نیز هم درین سال  قصد خراسان کرد  به سبب خوارج (حمزه و طرفدارانش)  بگرگان فرود آمد ، و نامه نبشت به سوی حمزه بن عبدالله  الخارجی(این نسخه نامه رشید در تاریخ سیستان بعربیت نوشته شده که ترجمه فارسی آن که بالمثل است  در زیر می آوریم : 

نامه هارون الرشید خلیفه عباسی به حمزه بن  عبدالله:

« بسم الله الرحمن الرحیم . از طرف بندۀ خدا هارون امیر المومنین به حمزه بن عبدالله.

سلام برتو، خدای را که جز او خدای دیگری نیست می ستایم ،و درود باد بر بنده و فرستاده او محمد صلی الله علیه،

اما بعد:خداوند تبارک و تعای محمد نبی خود را بتمام  مردم بشیر و نذیر  فرستاد ، که به اذن خداوندی مردم را بحضرتش دعوت نماید ، او مانند چراغ روشن است ، که مطیعانش را به بهشت مژده میدهد ، و سر کشانش را بدوزخ می ترساند.خداوند کریم به رسول خود  کتاب عزیزی را نازل فرمود ، که درآن روا و نا روا و فرایض و حدود و شرایع دین خود را روشن ساخت، و محمد هم پیام خداوندی را بما رسانید ، و امت خود را نصیحت فرمود، و راه  های نیکو  را نشان داد ، که در بین امت او اکنون اختلافی در نماز و اوقات آن و در حج و فرایض و حدود نیست، خداوند اطاعت  پیغامبر خود را بر بندگانش واجب گردانید ، و اطاعتش را مقرون بطاعت خویش خواند . و اگر کسی گردن باو نهد گویا گردن بخدا نهاد ، و اگر سرکشی کند بخدا سرکشی کرده باشد. چون خداوند حجت خود را برمردم بوسیله وی تکمیل کرد ، او را نزد خود خواست و کتاب خدا و سنت را که موجب رضای الهی   و فوز و نجات عامل و هلاک و تباهی  مخالف است در بین امت باقی گذاشت .

پس امیر المومنین هم ترا به کتاب الله و سنت رسولش میخواند ، که به امرش گردن نهی ، و از سر کشی  بپرهیزی ! چون بین تو و کارداران امیر المومنین در خراسان و سیستان و فارس و کرمان جنگها روی داده ، و خونها بریخته ، بنا بر آن امیر المومنین برای خیر و بهبود و سلامت و عافیت و طماءنینت تو و یاران شما چنان مناسب دید ، که همۀ شما با برادران مسلمان خود بیامیزید ، و نصیبی از اموال غنیمت و صدقات و حق و عدالت داشته باشید ، و خون شما بناحق نریزد.

و اینست که از گناهان سابق و خونریزیها و غارتهای مالی که در جنگهای شما با عمال امیر المومنین روی داده میگذرد و آنرا عفو میکند.

پس صلاح شما در این است که به امیر المومنین اطاعت کنید ، و از احسانش برخوردار شوید، اکنون که او نزدک بلادت رسیده و در پهلویت نزول کرده خون و خواسته و تنت را  امان میدهد ، و از تمام گناهان و خونریزیها و غارتهای مالی  کلی و جزوی که بوسیله تو و یارانت روی داده میگذرد ،      

و هرچه در این جنگها برده اید از آن  شماست .

اگر در گروه مسلمانان در آئی ، و فرمان ببری و از گناهان گذشته تایب شوی و به امیر المومنین وولی عهدانش گردن  فرو نهی ، و بعد از این از تجاوز و غارت بپرهیزی و امان او را بپذیری ، و پیش او بیایی ، پس در عهد خدا ، وذمت  امیر المومنین و ذمت گذشتگان او خواهی بود ، و با یاران خود امان خواهی یافت ،و خون و مال و آنچه در جنگها بدست آورده اید ، همه محفوظ خواهد بود .

پس پند امیر المومنین را بپذیر ، و از حسن نظرش که بتو و یارانت داردبهره یی بگیر، و بدان که این کار در حال و آینده برایتان سودمند خواهد بود . بر احسان و افضالیکه بر تو روا داشته اعتماد کن ، و بوفای عهدش مأمون باش ! و با فرستاده امیر المومنین  بحضورش بیا!

والی اگر امان او را نپذیری ، و نیابی پس این امان نامه و فرستاده امیر المومنین را بزودی باز فرست ، و ایشان را در نزدت درنگ نخواهد بود انشاالله .

خداوند شاهد باد که امیر المومنین عذر پذیرفت ، و حجت خود بر تو ختم کرد ، و کفی بالله شهیداً وسلام علیک ورحمة الله و برکاته. و کتب اسماعیل بن صحیح مولی امیر المومنین  یوم الجمعه لثمان بقین من صفر سنه ثلث و تسعین و مائه والحمد لله وصلواة علی رسوله محمد و آله اجمعین.»[iii]

جواب نامه هارون از طرف حمزه بن عبدالله سیستانی:  

«سم الله الرحمن الرحیم، از طرف بنده خدا حمزه امیر المومنین .

سلام باد بر دوستان خدا.

اما بعد: خداوند تبارک و  تعالی آدم را بر گزید (صلی الله علیه)و او را مکرم گردانید ، و زریه اش را از او آفرید ، و امنت خود را بدو سپرد ، و شناسایی ربوبیت و طاعت خویش را براوشان واجب داشت ، انبیا و رسولان خود را بدیشان فرستاد ، و کتب خود را نازل و دین خود را روشن کرد.

این انبیا ء در تمام امم برمنهاج واحد و شرایع مختلف در پی یکدیگر برانگیخته شدند، و واپسین ایشان  گذشتگان را تصدیق کرد، و بدین طریق قرنها گذشت ، و امت ها بطاعت خدا و تصدیق رسل راه بردند، تا که خداوند محمد را در زمان فترت بفرستاد ، و او را در نزدیکی روز جزا رحمت عالم و خاتم انبیاء و مصدق ایشان قرار داد . و برو فرقانی را نازل فرمودکه بر کتب دیگر ناسخ و غالب است .

این پیامیر خدا به کتاب الهی اقتدا کرد، و در جهاد با اعدا ء و دعوت بدین خدا و نصیحت به امت ، بر امر خدا فرا رفت ، و خدا دین خود را برایش کامل گردانید ، و حجت خود را باو رسانید ، و در زمین او را تمکین فرمود ، و کرامت و فضیلتش بخشید ، تا که بالاخره او را بمیرانید ، و نبوت خود را برو ختم کرد و وحی بداشت ، اما برای امت او کتاب الله و سنت را باقی گذاشت ،و حلال و حرام و سنن و فرایض و محکم و متشابه و امثال و ثواب اهل طاعت ، و عقاب و اهل معصیت را در آن روشن ساخت،که دوستان خدا بعد از پیغامبرش بدان تمسک جویند و پیروی نمایند . وخداوند هم در مقابل دشمنان یاور و مددگار ایشان است . و همواره اسلام و مسلمانان از نعمت های خداوندی برخوردار اند ، و در خلافت ابو بکر و عمر (رض)و آغاز خلافت عثمانی دروازه های رحمت خداوند برایشان کشوده بود.

 مگر چون در این اوقات مردم بدنیای فریبنده گرویدند و با کتاب الله و سنت پیغامبر خلاف کردند ، از این رو در بین امت بجای ائتلاف نفاق افتاد ، و جمعیت ایشان تفرقه دید، اما خداوند به مومنان در امور  اختلافیه ایشان بسوی حق رهنمایی فرمود، که همواره بر جادۀ هدایت باشند ، و جمعی از باطل پرستان امت بوسیله اهل حق مقهور گردیدند . اینست که در بین مسلمانان  فرقه ها پدید آمد ند ، و با این وضع اسلام و اهل آن تا روز جزا زیان خواهند دید ، و اگر به این گمراهی ها فراهم آیند ، هر آیینه  روز جزا بر ایشان  تلخ تر خواهد بود  . و من از نادانی و گمراهی و ماندن در گروه اشرار بخدا پناه می جویم.

نامۀ را که در آن مرا به کتاب الله و سنت  پیغمبر باز خوانده بودی رسید، و در آن از پیکار های من با کارداران خودت در خراسان و ناحیت های آن هم ذکری رفته، و از عفو  و امان و احسان خودت هم نگاشته بودی ، که اگر ما آنرا بپذیریم و فرمان بریم ، هر آیینه از بخشایشت بر خوردار خواهیم بود.

چون تمام مقاصد نامه ات فهمیده شد اکنون گویم:

که کتاب الله را پذیرفته ام و از آن  تخلفی را جائز نمیدانم ، و جز آن حکمی را نمی شناسم ، و مردم را هم بدان باز خوانم . و خدای را سپاس گذارم ، که مرا بدین خود شناسائی داد،و راه راست را بمن باز نمود . تا مردم را به کتاب محکم و طاعتش بخوانم. و در این راه با کسانیکه خلاف آن کنند ، جهاد نمایم ، و الله المعین و والموفق ولاحول ولا قوة الابالله العظیم.

اما آنچه در بارۀ جنگهای من با عمال خود نوشته بودی ، این  پیکار های من مبنی برین نیست که برای شاهی با تو نزاع کنم، و یا رعبتی بدنیا باشد ، و نمیخواهم که از این راه جاه و جلالی بدست آورم ، و باوجودی که سوء کردار کاردارانت بر تمام مردم آشکارا بوده و از خونریزی و اباحت اموال و فواحش ممنوعه خداوندی دریغ نداشته اند، باز هم من اجازه نداده ام که مردم برایشان بشورند، و ابتداء به بغی نمایند. و گمان ندارم که این حالت بد کاران خراسان و سیتان و فارس و کرمان بر تو پوشیده باشد، و بنا بر این از طویل آن میگذرم.

امادر باره احسان و نظرت نسبت بمن باید گفت:اگر من از کسانی باشم که  دنیا را برای عیش و نعمت عاجل آن میخواهند ، و از آجل میگذرند ، پس بجلال خدا پناه می جویم ، که بهره و نصیب مرا چنین چیزی قرار ندهد ، زیرا کسی که دین را بدنیا بفروشد زیانکار است ، و خیری که نتیجه آن آتش است خیر نیست، و شری که به بهشت برساند شر نباشد.

امادر باب غنیمت و صدقات چنین گویم ، که بعد از عصر دو خلیفه اول (رض) مسلمانان بهرۀ خود را در عطایا و ارزاق و صدقات از دست داده اند ، و این اموال همواره از غیر موضع آن گرفته شده ، و در غیر اهل آن صرف گردیده است . والله حسیب خلفه.

اما آنچه مرا به امان  و اطاعت  خود فرا خواندی ، آیا برای مخلوقی امانی جز این بهتر باشد : که در روز جزع اکبر نجات یابد؟

باری بمعاد خود و جائیکه بدانسو میروی نظری انداز ! که در آن هر عمل اندک را شماری باشد . آیا نمی بینی که این دنیا بکسانیکه آنرا بر گزیدند چه کرد ؟و چگونه ایشان را تباه نمود ؟ و هیچ چیزی از فراهم آورده شان و هیچ چیزی از فرا آورده شان بدرد نخورد ؟ و فقط اعمال آنها در گردن شان قلاده ماند ، در حالیکه در آنوقت ندامت و پشیمانیسودی نداشت ، وزادی برای معاد خود جز حسرت و ندامت نداشتند .

من بخدای خود عهد کرده ام ، که بقیام امرش بکوشم ، و به فرمانبرداری او مردم را دعوت کنم ، و با دشمنانش تا جائی جهاد کنم ، که سرم در این راه برود، و به این پیمان خود استوارم ،و برای انجام سخت استاده ام ، قال الله تعالی : اوفوا بعهدی اوف  بعهدی کم.

از خدای خود خواهانم : که ما را به آنچه از کتابش میدانیم ، سود مند گرداناد !

و از احوال کسانیکه دین خود را لبس داده اند نجات بخشاد!

ما خدای تعالی را پروردگار خویش میدانیم .

اسلام را برای خود دین پسندیدیم.

و محمد را پیغامبر خدا میدانیم .

قرآن امام و حکم ماست.

خدای ما پروردگار آسمانها و زمین است ، جز او خدایی را نمی شناسیم . هذا سبیلی ادعو الاالله علی بصیرة انا و من اتبعنی، سبحان رب العالمین . و ما نا من المشرکین و لا حول ولا قوة الا بالله .لاحکم الله ، یقضی الحق و هو خیرالفاصلین، فان ا فقل حسبی الله لااله الاهو, علیه توکلت  و هو رب العرش العظیم.»[iv]

سپس شاد روان حبیبی استنتاجیه یی به این دو نامه نوشته است که بعضی آن از این قرار است:

« این نامه ها از نظر تاریخ دارای مواد دلچسپ و خواندنی است ، بقول مولف تاریخ سیستان :« پس رسول او را نیکویی کرد  و عهد نامه و این نامه  بدو داد  و باز گردانید ، چون رسول سوی امیر المومنین هارون الرشید رسید .»[v] و چون خلیفه پاسخ او را استوار دید و دانست که بر مبادی خود سخت قایم است بنا بر این برای سرکوبی وی در جمادیالآخر  193 ه از گرگان بطوس آمد که همدر اینجا بمرد.

قسمیکه ملاحظه گردید نامه هارون  الرشید دارای مسامحه و مداراست ، که اعمال خصمانۀ طرف خود را تماماً مورد عفو و بخشایش قرار میدهد ،و در صورت تسلیم او را به آینده نیکی امید وار میسازد  ، و در عین حال وعده میدهد که از پول غنایم و صدقات هم بهره ایشان داده خواهد شد .

هارون در نامه خود اطاعت حمزه را بخود ، و دو نفر ولیعهدش پیشنهاد کرده و میخواهد طرف مقابل را به ایمان غلیظه مطمئن گرداند  که از امان و احسان خلیفه خودش و یارانش بکلی برخوردار  خواهند بود ،   وآنچه را در جنگها بدست آورده اند از ایشان نخواهد ستد .

اما در پاسخ نامه حمزه نکاتی است که:

1.خود حمزه مدعی امارت امیر المومنین  و بنا بر این در مقابل خلیفه بغداد قرار دارد ، و در این نامه خود را بندۀ خدا و امیر المومنین خوانده و ربقۀ اطاعتش خلیفه را از ذمت خود دور افگنده  است  .

2. حمزه بر مبنای قوی ترین مبادی و اساسات اسلام یعنی کتاب الله و سنت نبوی استواری خویش را نشان داده است ، و بر عکس خود طرف مقابل را متجاوز از شریعت و کتاب الله میداند ، و بنا بر این واجب الطاعه هم نیست.

3.لحجه حمزه سخت ، درشت و استوار است ، و از آن پدید می آید که حمزه بر مبادی خود در نهایت محکمی و استواری استاده است ، و تهدید و تطمیع نمیتواند او را از جایگاهش باز دارد،

4. حمزه به تفرقه ها و نفاقهای که بعد از خلیفتین (ابوبکر و عمر (رض) )، رخ داده بنظر حسرت می بیند ، و اکنون فقط کتاب و سنت را مدار زندگی خویش  می شمارد و در راه دفاع  از آن بهر گونه قربانی و جهاد و خونریزی حاظر است .

5. حرکت حمزه مبنی بر تلاش دنیا و زاد مادی و یا بدست آوردن مقام شاهی و جاه آنی نیست ، وی عاجل را برآجل نمی گزیند، و بنا بر این  پیش نهاد اطاعت هارون را رد هم میکند.

6. حمزه در  مورد دین و معرفت و کتاب  الله و سنت دارای معرفتی است که در روشنی آن میتواند مبادی خویش را پیش برد .

7. حمزه علت اساسی حرکت خود را دفاع از ظلم و ستم  میداند  ، و در نامِۀ خود تصریح میکند ،که کار داران خلافت در خراسان و پارس و سیستان و کرمان دست بخونریزی و اباحت  اموال  مردم و فواحش زده اند ، و بنا بر این مردم حق دارند که شر  ایشان را از خود دفع و برای این مقصد قیام نمایند .

8. حمزه احسان و نظر  نیک خلیفه را با امان و پیمانش رد مینماید ، زیرا وی برای جلب زاد دنیوی قیام نکرده ، و دین را بدنیا نمی فروشد.

9. هارون همزه را بنصیب او ویارانش در غنایم و صدقات و ارزاق  امید واری داده ، ولی حمزه بر اساس این کار اعتراض دارد و گوید که این اموال  با ستمگاری از کسانی گرفته میشود ، که نباید این مالیات سنگین بدوش ایشان باشد . وپس از این  تحصیل ناروا بمدارکی صرف میگردد، که یکی هم جائز و معقول نیست .

10. از مضمون نامه پدیدار است که حمزه دارای عقاید کفر و زندقه نبوده ، و تبعۀ او هم مردمان عفیف و مجاهد  پاکبازی بوده اند.زیرا هدف او در این نامه جز حکم خدا و سنت پیغامبر  و تقدیس الوهیت و جهاد در این راه چیزی دیگری نیست.

حمزه با چنین مبادی برای دفع ستم با هارون رشید می جنگید ، و چون هارون بطوس آمد ، ولشکر آورد ، بقول مولف تاریخ سیستان ، حمزه کار های حرب بساخت ، و بیشتر مردم که بر او جمع شده بودند ، کابین زنان بدادند ، و وصیتها بکردند ، و کفن ها اندر پوشیدند ، وسی هزار نفر مسلح همه زهاد و قرآن خوان برفتند.

پس چون به نزدیکان نیشاپور رسیدند  ، خبر مرگ هارون شنیدند  و دفن کردن او بطوس و باز گشتن سپاه به بغداد ،، حمزه گفت و کفی الله  المومنین  القتال .[vi]

بدین طور حمزه پیروان مطیع و فرمانبردار  جنگی داشت که او را میر المومنین خطاب میکردند ، و ما روحیه این مردم را در مقابل سلطۀ عباسیان و تأثیر منفی نامۀ نرم و مسامحت آلود خلیفه هارون رشید را از این ابیات عربی که یکی از ایشان منظوم داشته دریافته میتوانیم که گفت:

اظن هرون و اشیاعه                         انا ببیع الحق بالباطل

نحق فی قرطاسه اسطراً  اجهل به من کاتب  جاهل

خشی فی بعض وفی بعضه                لیس کفعل الاعب الهازل

یعرض سلطااً علی حمزه  بفکا و شیکا غیر ما طایل

ولن یکن حمزه ممن یبیع  اآجلةً بالعجل الزایل

هو الامام المرتضی والذی یقیم صعر الاعوج المسایل

والصادق الوعد اذا ماوأی   لیس بمخلافٍ ولا ماطل[vii]

ترجمه: « هارون و همراهان او پنداشتند که ما حق را به باطل خواهیم فروخت ، وی بوسیله کاتب نادان چند سطری را در نامۀ خود نوشت که برخی از آن درشت و بعضی هم نرم بود ، و در این مورد کردارش به بازیگر مسخره یی می ماند .

وی به حمزه نیروی سلطنت سریع الزوال خود را وانمود، در حالیکه حمزه از آن کسانی نیست که آینده را به عاجل زوال پذیری سودا کند.وی امام پسندیده ایست که کجروی هر کجرو  گمراه را براستی باز گرداند ، و بر پیمان خود استاده و راستکار است .» [viii]

بهر حال حمزه  و پیروانش با چنین روحیه قوی و زنده در حدود سی هزار سوار بمقابلت هارون رشید به نزدیکهای نیشاپور آمدند ، ولی چون شنیدند که هارون در گذشت ، و سپاه او هم به بغداد باز گشت ، مقابلی پیش روی خود ندیدند ، و آزار رعایا و مردم  عادی  را در نظر نداشتند (زیرا قیام آنها بضد همچو اعمال خصمانه دور از انصاف نفرات هارون بود)، و بنا بر آن حمزه با سپاهیان خود روی به فتح مرز های سند و هند آورد ، و پنجهزار سوار خود را به دسته های پنجصد نفری در خراسان و سیستان و پارس و کرمان گماشت و به ایشان امر داد که:

«مگذارید که این ظالمان بر ضعفا جور کنند ، و حدیث این لشکر ها ء(خلیفه) خود بدانجا رسد که ایشان بر یکدیگر خروج کنند و ما اندر میانه نیاییم تا ایشان بسیار از یکدیگر تباه کنند .»[ix] »[x]

مولف تاریخ سیستان در مورد دوام سلطه  حمزه و یارانش چنین آورده است که:

« دیگر خوارج (مردمان سیستانی و خراسانی که بضد خلافت عباسیها قیام کرده بودند و بر اوضاع استیلا یافته بودن از قبیل حمزه و یارانش) فرو گرفته بودند ، خود چیزی نستندی ، و دایم بغور و هند و سند  تاختنها همی بردندی ، و مردم سیستان را همی  نیازردند، مگر سپاهی بر ایشان حرب کردی ، و بتاختن ایشان شدی بکشتندی.» [xi]

پهنائی سلطه حمزه :

قسمیکه در بالا گفته آمد حمزه  مردی بزرگ و پیشوای سیاسی خراسان و سیستان بودو ساحۀ اقتدار او تا غزنه و کابل و رخد و گردیز میرسید  که همه را بمردانگی و شهامت خودش و سپاهیان  آزمون دیده و سر بکف  خود از سلطه عباسیان خلاص کرده بود و مناطقی را که تا هنوز بدین اسلام نگرویده بودند با تعالیم عالی و بینش معقول منقاد به اسلام ساخت و در یک جای  یک شب را نمی گذشتاند ، مرد پار سا و زاهد و شجاع و جنگجو بود و بگفته امروزیها ستراتیژست  عالی بود ، پلانهای را که در مخیله خود می سنجید بعد از ری زنی افراد  نخبه اش بعمل در می اورد مرد شمشیر و مقاومت بود از  پیروزی خورسندی حاصلش نمیشد و در شکست خودش را شکسته نمیدانست بلکه به رفع  عوارضاتیکه باعث  شکستش شده بود خودش را در دفعه دیگر با ورزیدگی شگرفی بهدف  میرسانید . او قسمیکه در فوق ذکر شد با درایت و صداقت و منطق قوی که بر پایه های اعتقادی اش استوار بود در یک نامه  همتای عباسی خود را تا سرحد مرگ عقب نشاند و عساکرش بدون جنگ کوس پیروزی را شنیدند.

تا حال که از حرکات و سیر  قدرت و زندگی وی 1200 سال سپری شده  است هنوز هم جوانموردی وفضایل این امیر  خراسانی سستانی الاصل ظهور گاه قصه ها و افسانه های مردم ما میباشد کمتر شخصیتی را در تاریخ این کشور  سراغ داریم که به انداره  حمزه سر رشته از عقل و درایت و  پشت کار ایثار گرانه داشته باشند . اگر خاندان برمکی  موذب و کار فهم و تیز هوش و شمشیری  بودند نتوانستند  خطر را از قبل درک و به دفع آن اقدام کنند گویا در مبادی خطر  توسط هارون از صحنه سیاست کنار کشیده شدند مال و عرض و ناموس شان دچار آشفتگی و اختلال گردید و در نتیجه خالد  بدست جلادان هارون کشته میشود و همچنان است داستان ابو مسلم خراسانی که توسط منصور بقتل رسید اما سر گذشت و حقیقت زندگی حمزه از تمام قهرمانان خراسانی فرق دارد  او در شکست  های پیاپی بعوض اینکه شکسته شود کوره دیده  شد ، نظم و اداره و انسجام قوا را او از شکست  های پیاپی خود آموخت که در نتیجه او را یک فرمانده توانا و متکی بخود ساخت او قبل از آنکه بخودش بپردازد بدشمن می پرداخت و مبادی احوال دشمن را با خط مشی آیند اش وزن میکرد . همین  هوشیاری و بیداری  او بود که حمزه را در سلک بزرگترین مردان جهان قرار داد .

 مولف تاریخ سیستان می رساند که سلطه حمزه تا حواشی منطقه ایکه حالا بنام  ولایت سرحد پاکستان نام گذاری شده است رسیده بود. حتی پیروان حمزه یک قرن بعد از حمزه نیز بمناطق مفتوحه تسلط داشتند


 

[i] - تاریخ سیستان  با تصحیح ملک الشعرای بهار از یک مولف نامعلوم در (445ه/725م) چاپ خانه زروار تهران.، 160

[ii] - همان . . . ، ص، 161

[iii] - افغانستان. . . عبدالحی حبیبی ، ص، 358-359 ؛ کذا تاریخ سیستان ، 162

[iv] - هردو نامه در صفحات 162 تا 167 تاریخ سیستان آمده و ترجمه فارسی این دو نامه توسط شادروان  عبدالحی حبیبی  صورت گرفته و در صفحات 357 تا 362 افغانستان  قبل از اسلام  درج است.

[v] تاریخ سیستان ، ص168

[vi] - تاریخ سیستان ، ص، 168- 169 

[vii] - تاریخ سیستان ، ص، 168

[viii] - افغانستان بعد از  . . .، ص، 365.

[ix] - تاریخ سیستان ، ص، 169

[x] - افغانستان  . . . ،صص،362-365

[xi] - تاریخ سیستان ،177.

 

 

---------------------------------------------

خانواده برمکیان – جنبش های سیستان

بخش نزدهم

طلیعۀ خانواده عباسی:

بیعت  به ابوالعباس سفاح:

در ادامه رویداد های تاریخی گاه مجبور می شویم  کراراً ار وسط شروع کنیم ، لذا این بحث چند قدم به عقب از جایی شروع میگردد که ابو العباس سفاح به اراده مردی از خراسان از مردم بیعت حاصل میدارد و بقیه ماجرا:

عبدالجلیل یزدی از ابواقاسم بن غسان چنین روایت میکند که : « خالد برمکی در عطا و سخاو رأفت و مهربانی سر آمد جهانیان بود ... اساس آل عباس را در مرکز خلافت او نهاد .» [i] در مورد اینکه خراسانیان تا کدام اندازه در سلطنت ال عباس  دارای رسوم و نفوذ و رسوخ بودند  نوشته ابو علی محمد بلعمی را  از قول طبری نقل میکنیم:« و کار ابو مسلم هر روز بالا همی گرفت و بیم او اندر دلهای مردمان همی افتاد ، و او را یاری همیکردند . و ایدون گویند:که بر منبر ها که خطبه کردندی .الهم اصلح الامیر . . . امیر آل محمد (ص)  و مردمان بخراسان میل ابو مسلم همی کردندی،و فرمان او همی بردندی،و خراج بدو دادندی . . .، و در روزی که بو سلمه در کوفه از مردم بیعت همی ستاند ابو مسلم بر منبر شد  و خطبه بر خواند و . . . گفت: « ای مردمان ، هیچ کس مبادا که نه سلاح بر تواند گرفت ، یا بر ستور نتواند نشست ،که نه سیاه پوشد، و فردا بجامع آید ، تا بیعت کنیم ، انکس را که سزاوار است ، پس آل ابوطالب نومید شدند ، و مردمان بخانه ها باز شدند ،و علمها سیاه کردند، ، و هنوز روز ببود که همه سیاه پوشیده بودند ، و مردمان بر مزگت جامع آمدند ، و طبلها بر زدند تا علم ها بر پای کردند و تکبیر گفتند و بو سلمه  وزیر آل محمد بود و بر منبر شد و بر خدای عزو جل ثنا گفت،و بر پیغامبر (ص) درود فرستاد ، پس گفت ای مسلمانان شما همه هم دستانید بر آنچه بدانچه من میکنم؟ گفتند بگوی آنچه خواهی ! بو سلمه گفت:

« امین آل محمد (ص) ابو مسلم عبدالرحمن نامه  نوشته است و مرا فرموده است که خلیفتی از بنی هاشم بر پای کن، تا خلایق برهند از جور بنی امیه و بیداد کردن ایشان ، و من نگاه کردم اندر دیدانهای بنی هاشم و هیچ مردی ندیدم بزرگوار تر از از عبدالله بن محمد بن عباس . فاضل تر است  و نیک مرد است  و من پسندیدم و شما نیز بپسندید .و ایشان گفتند صواب است و توفیق یافتی ، و خدای ترا مزد دهاد ، کار ما تابع کار تست، مردمان تکبیر گفتند و بو سلمه کس فرستاد ، و ابو العباس بن محمد را بیاوردند ، او بیامد و بر ماده شتری نشسته بود ، و عمامۀ سیاه بر سر نهاده ، و جامۀ سیاه پوشیده ، و روز آدینه بود ، بمزگت اندر شد ، و بفرمود تا مؤزنان  بانگ نماز گفتند. پس ابوالعباس بن محمد بر منبر شد ، و خدای عزو جل را ثنا گفت، وبر پیغامبر (ص) درود فرستاد ،و خطبه خواند و گفت:

خدای عزو جل بگماشت از گروه ما اندر خراسان ، تا قدر ما بدانستندو کینۀ ما باز خواستند، . . . پس از نماز مردم بر وی بیعت کردند و آنروز دهم ربیع الاول  بود، و سال صدو سی و دو  و این نخستین خلیفتی بود از آل عباس.»[ii]

بدین ترتیب ابو مسلم  قهرمان خراسانی  ابوالعباس سفاح را به  خلافت بر گزید و به شأن و شوکت و دبدبه پادشاهی رسانید . اما چنانکه در فوق گفته آمد بعد از  در گذشت ابوالعباس  می بینیم که منصور عباسی با چه دهشتی ابو مسلم را به فجیع ترین وجهی به قتل میرساند و سر او را بطبق دینار  در لشکر گاه ابو مسلم میریزاند .

بعد از کشتن ابو مسلم  منصور با سخنرانی طویل   تاریخچه خاندان خود را  چنین تصریح میکند:« این مردم  خاندان من فرزندان علی بن ابی طالب ، بخدایی که جز او نیست آنها را بخلافت وا گذاشتیم و کم یا بیش متعرض شان نشدیم . علی بن ابی طالب بدان پرداخت و آشفتگی آورد . حکمان بر ضد او حکم دادند و امت از اطراف وی  پراگنده شد و در بارۀ وی خلاف کرد . و آنگاه شیعیان و یاران و اصحاب و بزرگان و معتمدانش براو جستند و او را کشتند .

پس از او حسن بن علی بپا خاست که بخدا مرد این کار نبود . مالها بدو عرضه کردند که پذیرفت . معاویه بدو گفت که من از پی خویش ترا ولیعهد میکنم و فریبش داد . برای معاویه از مقام خویش کناره گرفت و آنرا به معاویه  تسلیم کرد  و به زنان پرداخت . هر روز یکی را به زنی می گرفت و روز بعد طلاقش میداد و چنین بود تا بر بستر خویش بمرد.

پس از وی حسین بن علی پا گرفت و مردم عراق و مردم کوفه اهل اختلاف و نفاق  و مبالغه در فتنه گری (مردم این شهر سیاه سوی کوفه اشاره کرد که بخدا نه در حال نبرد است که با آن نبرد کنم و نه در کار صلح است که با آن مسالمت کنم، خدا میان من و آن جدایی آرد ) فریبش دادند و از یاری وی باز ماندند و او را بدشمن وا گذاشتند تا کشته شد.

پس از وی زید بن علی پا گرفت و مردم کوفه با وی خدعه کردند و فریبش دادند و چون بقیامش وا داشتند و نمایانش کردند وی را بدشمن واگذاشتند . پیش محمد بن علی رفته بود که قسمش داده بود قیام نکند و از او خواسته بود که لاطائلات مردم کوفه را باور نکنند . بدو گفته بود که ما چیزی از دانش خویش می یابیم که یکی از مردم  خاندان ما در کوفه آویخته میشود و من بیم دارم که آن مصلوب تو باشی.عموی من داؤد بن علی او را قسم داد اما نپذیرفت و در کار  قیام خود اصرار کرد که کشته شد.و در بازار آویخته شد .

پس از آن بنی امیه بر ما تاختند و حرمتمان را از میان بردند . بخدا در نزد ما انتقامی نداشتند که بجویند و اینهمه بسبب مردم خاندان ما بود  که بر ضد آنها قیام کرده بودند . پس ما را از ولایتها براندند .یکبار به طایف بودیم و یکبار بشام و یکبار به شراه  تا وقتیکه  خدا شما را بطرفداری و یاری ما بر انگیخت .و بکمک شما مردم خراسان حرمت و عزت ما را زنده کرد . و به وسیله حق شما اهل  باطل رامغلوب کردوحق ما را نمایان کرد و میراثی را که از پیغمبر (ص) برای ما رسیدبما داد و حق بجای خویش قرار گرفت و محل نور  آنرا آشکار کرد و یاران حق را نیرو داد ودنبالۀ قومی را  که ستمگر بودند بریدو . . .و کار ها بما قرار گرفت از روی ستم ، حسد و طغیان فضیلتی که خدای مان داده بود و به خلافت خویش و میراث پیغمبر  صل الله علیه وسلم حرمت کرده بود بما تاختند از روی جهالت بامن و ترس از دشمنان و چه بد است این دو صفت : جهالت و ترس .

بخدا ای مردم خراسان  در این باب هر چه کردم از روی ترس نکردم .»[iii] 

دراین خطبه ابو جعفر منصور که خلافت سلطنت گونه خویش را الزاماً مدیون زحمات  و فدا کاریهای خراسانیان میداند چنیدین نکته را یاد آور شده است .

·         اینکه حضرت علی کرم الله وجه زمانیکه از خلافت  توسط حکمین از خودش و معاویه عزل شد دگر بساز و اراده بدست آوردن  خلافت اراده نفرمود تا  به گفته منصور از طرف مردمان خودش به شهادت رسید .

·         حضرت حسن بزرگترین فرزند  علی را به زن باره گی و نالایقی متهم میکند که چنین چیزی از شأن او دور بوده است که تاریخ تصریح دارد و مرگ او را نیز بسبب خورانیدن زهر تثبیت کرده اند.

·         امام حسین  از طریق  بد عهدی وبی امانی دولت  اموی با عدۀ از اعضای خانواده و یارانش بشهادت میرسد و بعداً هم زید بن علی را در چار سو بدار می کشند تا نوبت به خانوده دیگری از تبار حضرت عباس عم پیغامبر اسلام می رسد . و ما در فوق تصریح داشتیم که  از اثر رشادت خراسانیان به  کار دانی و اراده ابو مسلم بزرگترین داعیه دار این خانواده بقدرت می رسند. اما منصور از جهل و ترس هر دو او را می کشد تا دگر کسی  از خراسان در مقابل این خانواده سر بر نفرازد در حالیکه تاریخ  نشان میدهد که در زمان خلافت آل عباس چه جهنمی در خراسان از طریق جنبش های خراسانی بپا شده بود، که اگر منصور زنده میبود به اشتباه تاریخی خودش در زمان  المهدی  پی می برد .

ابو مسلم خراسانی انقلابی را که در این سر زمین بوجود آورد ، باعث رسیدن  خاندان عباسی به تختگاه خلافت گردید.مبداء این حرکات کلاً در خراسان راه اندازی شده بود و این داعیه توسط خراسانیان به پیروزی رسیده بود و در واقع بساط سلطه عربی را با بر چیدن خانواده اموی از قدرت خلافت را خراسانیان مهیا ساختند  ، این حرکات سر نوشت ساز پشت سر هم واقع میشد در حقیقت باعث بقدرت رسیدن یک دودمان جدید از نسل اعراب گردید که در سرنوشت  منطقه وسیع خراسان بر عکس تأثیرات منفی جای گذاشت که در فوق یاد شد. خراسانیان بیش از هر وقتی بخاطر صیانت آزادیهای خود که سخت بر آن دلباخته بودند این داعیه را برهبری ابو مسلم خراسانی پیروز گردانیدند ولی بر عکس سر خود و دوستان و اعوان خود را در اذای این خدمت از دست دادند و  استقلال خراسانیان بیشتر زیر سوال رفت و این باعث شد تا خراسانیان در راه رسیدن به آزادی راه های دشواری راطی کنند و اغلباً از راه حقیقی منحرف و در دام اشخاصی نظیر سند باد ، و مقنع ود یگران افتادند که نه تنها آزادیهای این منطقه را تامین نکردند بلکه  خراسان را دست خوش آماج حملات و غارتگریهای  هولناک اعراب و ترکها ساختند که جانها و خونهای خراسانیان در این راه بیهوده تباه گردید.ولی چیزی که حیرت آور است  دوام جنبش های است که در خراسان  تا دوره طاهر فوشنجی یکی دیگر از ابر مردان خراسان ادامه یافت و بعد از آن نیز این جنبش ها راه خود را در تاریخ باز گذاشت. این  جنبش ها باعث آن گردید تا  خراسانیان  از استیلای اعراب اموی نه تنها رهایی یافتند ، بلکه  دولت عباسی بخاطر استقرار  خود به  قوت  خراسانیان  تکیه داشت . قومی که در دوره امویها  خراج گذار و تابع و مورد نفرت بودند بر اثر این  جنبش ها  از فرود های ذلت به فراز های عزت رسیدندو این چیزی نبود که کسی به این مردم عطا کرده باشد بلکه ماحصل  حرکات و دلیریهای سرهنگان خراسانی بود .این اقوام در راس عالی ترین  و متنفذ ترین مقامات  رسیدند که نتیجه این شد که  البیرونی عباسیان را خراسانی مینامید و این سلسله را خلافت شرقی میخواند ، زیرا خلافت غربی  مربوط به امویانی بودند که از افریقه به هسپانیه گذشتند و در آنجا بنام امویان مغرب یا مورهای هسپانیه  سلطنت کردند.[iv] اظهار عقیدت  راوندیان در پایتخت عباسیان بمقصد رسیدن بدربار و انداختن هیاهو در آنجا بود ، زیرا هنگامیکه در هاشمیه در حدود ششصد تن فراهم آمدند (بغداد هنوز بنا نشده بود)خلیفه از این جمعیت  نا بهنگام بترسید ، و دو صد  تن سران ایشان را  حبس کرد و امر داد که با هم فراهم نشوند، اما ایشان بخاطر اینکه کسی متوجه مقصد  شان نشود، تابوت خالی را بدوش گرفتند و چنین وانمود کردند که میتی را برای تدفین بگورستان می برند، بچنین صورت از شهر گذشته به زندان رسیدند . در ها را بشکستند و روءسای خود را بر آوردند ، و بر اقامتگاه منصور حمله ور شدند ، و بسا از رجال دربار از جمله عثمان بن نهیک سرهنگ نگهبانان خلیفه را بکشتندو اگر معن بن زایده به بمعاونت منصور نرسیدی هر آیینه او را هم کشتندی،، اما بالاخره قوای خلیفه بر اوضاع مسلط شد ند و راوندیان را بضرب شمشیر براندند و این واقعه بروز راوندیان  شهرت پیدا کرد. [v]در حقیقت بعد از قتل ابو مسلم خراسانی راوندیان اولین گروه خراسانی بودند که به اهداف شان که خونخواهی ابو مسلم بود دست یافتند.

بر می گردیم به  یکی دیگر از  خاندانهای خراسانی که در دولت عباسی از شأن و مرتبه و قدرت والایی بر خوردار بودند . این خانواده برمکیان  بلخ میباشد

 

برمکیان و سر انجام آنان

 

خالد ، ابن برمک:

 (جد دودمان برمکیان ) با ثروت فراوان  و کیاست و دها در خلافت ال عباس صاحب  قدرت و وزیر ابو جعفر  بود ، او یکی از همفکران  ابو مسلم خراسانی بود که با برادران خود بطرفداری خانواده  آل عباس کار میکرد.

خالد را از سببی از داعیان آل عباس میشمارند  که در زمان خلافت امویها میلش بدودمان آل عباس  در تبدیل خلافت بود .

خالد بن برمک (جد دودمان برمکیان ) با ثروت فراوان  و کیاست و دها در خلافت ال عباس صاحب  قدرت و وزیر ابو جعفر  بود ، او یکی از همفکران  ابو مسلم خراسانی بود که با برادران خود بطرفداری خانواده  آل عباس کار میکرد.

پیشتر گفتیم حالد ابن برمک از بزرگان داعیه آل عباس (شیعه) بودو او را در استواری بخشیدن دولت عباسی تأثیر بسزا بود؛ عهده دار کار های بزرگ بود، منصور او را امارت موسل و آزربایجان داد  و پسرش یحیی را ارمنیه ارزانی داشت .مهدی یحیی را بسر پرستی رشید گماشت . او نیز حق تربیت او بجای آورد و شر برادرش هادی را که میخواست او را خلع کند ، از سرش کوتاه نمود و نگذاشت هادی پسرش را به ولایت عهدی  بر گزیند . از این رو هادی او را بحبس انداخت . چون رشید بخلافت رسید یححی را  وزارت داد ، و امور کشور خود را به او سپرد. او در آغاز کار بفرمان خیزران (خلیفه عباسی) بود اما پسانها به رای خود کار میکرد . فرزندان یحیی ، چون جعفر ، فضل و محمد نیز همانند پدران خود در کار دولت بودند و از مقربان  خلیفه و کار گزاران او محسوب میشدند.

فضل بن یحیی برادر رضاعی رشید بود هر دو از پستان خیزران شیر خورده بودند و رشید یحیی را پدر خطاب میکرد. رشید فضل و یحیی را وزارت داد و جعفر را بر مصر و خراسان امارت داد . وبشام فرستاد و کار های آنجا را به اصلاح آورد و باز گشت . چون مامون را  ولایت عهدی داد  جعفر بن یحیی را بکفالت وی بر گزید. برمکیان در همۀ این کار ها تاثیرات نیک پدید می آوردند و سپس قدرت شان افزون و افزون تر شد و جاه داشت که  خلافت عباسی ها را خراسانی نامیدند. با بلند رفتن وجهه این خانواده در در بار عباسی حسد مخالفان بر انگیخته شد و دشمنان از هر سو زبان به سعایت  کشودند ،  تا آنجا که رشید از جعفر سخت کینه بدل گرفت . و چون سعایت ها از حد گذشت  رشید نیز ، خلاف خویش آشکار ساخت.

روزی یحیی بن خالد ، بی آنکه اجازت  طلبیده باشد ، بر رشید وارد شد . رشید را نا خوش آمد و از جبرئیل بن بختیشوع پرسید:«آیا کسی بدون اجازه تو بخانه ات داخل میشود ؟» جبرئیل گفت: نه . رشید گفت پس چیست که بدون اجازت ما  بخانه ما وارد میشوند؟یحیی گفت: یا امیر المومنین من همواره چنین بوده ام . اگر ترا نا خوش می اید مرا در طبقه ای که شایسته آنم قرار ده . هارون  شرمنده شد و گفت: نمی خواستم کاری کنم که ترا نا خوش آید . هرگاه که یحیی بدر گاه رشید پای می نهاد همه غلامان بر میخاستند ولی مسرور خادم بفرمان رشید آنها را از اینکار باز داشت .و از آن پس چون یحیی داخل میشد آنان از وی روی میگردانیدند و مدتی بر این حال بگذشت

چون رشید در سال 187 ه از باز گشت  به حج به انبار فرود آمد. شبانگاه مسرور خادم را با گروهی از سپاهیان بفرستاد تا جعفر را به پرده سرای  هارون بیاورند. چون جعفر حاضر آمد ، رشید را خبر دادند؛ مسرور را گفت سرش را برایم بیاور. جعفر  از او درخواست که باز گردد تا بار دیگر از رشید  فرمان گیرد . چون مسرور داخل شد رشید چنان خشمگین گردید که با عصایی که در دست داشت او را براند . و تهدید بمرگش ساخت . مسرور بیرون آمد و سر جعفر را ببرید و نزد او نهاد . در همان شب فضل را نیز بزندان کرد . انگاه کس فرستاد تا خانه یحیی و فرزندانش را بر رسی کنند و هر چه دارند برای او برند . و در همان شب   فرمان صادر کرد تا مال و عقار برمکیان مصادره گردد. فردا پیکر جعفر را دو تکه کردند و بر جسر بغداد  آویختند. رشید بر برمکیان نسبت کینه ای که داشت سخت گرفت حتی طرفداران و هوا خواهان برمکیان نیز در امان نماندند چنانچه عبدالملک را بر جرم اینکه  هوا خواه خلافت است تا اخیر عمر خودش در زندان نگه داشت که بعد از فوت او  توسط امین  از حبس رهایی یافت.

رشید بدین سبب سخت بر برمکیان کینه ورز شد و به آنان سخت گرفت. نخست نزد یحیی فرستاد و او را ملامت کرد که از چه روی او را از توطئه  های عبدالملک آگاه نساخته است.یحیی گفت یا امیر المومنین  در حالیکه من خود صاحب دولت بودم ، عبدالملک چگونه  مرا از این راز آگاه میساخت.و اگر چنان کرده بودم آیا بیشتر از این که تو با من کرده ای ، میکرد؟از اینکه چنین گمانی بمن می بردی بخدای پناه ببر.عبدالملک مرد با حشمت بود ، و من از اینکه مردی چون او در دربار تو باشد،شادمان بودم.همین و بس. چون قاصد بیامد و پاسخ یحیی بگذارد ، رشید او را باز پس فرستاد  که بگوید اگر اقرار نکنی  فرزندت فضل را خواهم کشت . یحیی چون این تهدید بشنید گفت:« او را بگوی که تو بر ما چیره  هستی ، هر چه خواهی بکن».قاصد فضل را گرفت تا با خود بیرون برد . فضل پدر را وداع کرد و پرسید که آیا از او  راضی است ؟ یحیی گفت خدا از تو راضی باشد . سه روز آنان را از یکدیگر جدا ساخت ، و چون دید که یحیی را از این واقعه آگاهی  نبوده است ، پسر را نزد او باز گردانید .

 گویند ابراهیم بن عثمان بن  نهیک از کشتن  جعفر سخت آزرده شد و همواره می گریست . تا انکه در دلش  حس انتقام جویی زنده شد . او در حالیکه با کنیزانش باده می گسارید ، شمشیرش را بدست می گرفت و فریاد میزد:« دریغ از جعفر، ای سرور من ،بخدا قسم انتقامت را می گیرم و قاتلت را می کشم .» پسرش و غلامانش رشید را از این امر آگاه کردند ، رشید ابراهیم  را فرا خواند و برای آنکه او را بیآزماید ، از کشتن جعفر پشیمانی نمود ، و بر او دریغ خورد . ابراهیم بگریست و گفت :ای سرور من در کشتن او مرتکب خطا گشتی. رشید بر او بانگ زد که خاموش باشد ، ابراهیم برخاست و بخانه آمد . دو سه شب بعد پسرش بخانه آمد و پدر را بکشت و گویند اینکار را بفرمان رشید کرده  بود. یحیی تمام  عمر خود را بزندان  گذشتاند .

 ابن خلدون  آورده است که : برمکیان از زیبایی های این جهان بوده اند و دولت شان از بهترین دولت ها ، ایشان نکتۀ محاسن دولت اسلام ، و عنوان  دولت آن بودند.[vi] 

همچنان طبری تصریح میکند که میانۀ او (رشید) و جعفر بخاطر عباسه خواهر رشید  که در حبالۀ  جعفر بود  خراب شده  است.

کشودن شاه بهار کابل توسط خلیفه هارون الرشید:

در سال 171 ه    جعفر بن محمد بن اشعث بجای ابوالعباس طوسی از طرف هارون رشید  به امارت خراسان بر گزیده شد . او پسر خود عباس را بکابل فرستاد و شاه بهار را بکشاد  و هرچه بود اندر شابهار همه را غنیمت کرد.

چون عباس بطرف کابل پیش  رفت با مردم آنجا جنگید ، کابلستان را فتح کرد و بعد از آن شاه بهار را فتح کرد . و هر چه در آن بود به غنیمت گرفت،

معبد شاه بهار که در کابلستان واقع بود ، چنانچه بعد از این بیاید هفت سال پس باز بدست حکمران برمکی فضل بن یحیی کشوده شد ،و یعقوبی آنرا در جمله شهر های کابل شاه مانند غورو بند (غوربند) و فج غوربند (کوتل غوربند)و سارخود (سرخ بت بامیان)و بندل استان (شاید قندقستان درۀ در غور بند) آورده و  گوید: که در شاه بهار بتی بود که آنرا می پرستیدند ، وفاتحان مسلمان به آن آتش زدند و بسوختند .[vii]  حبیبی اذعان داشته است که در  خراسان  در زمانیکه دین بودایی رواج داشت  در هر منطقه ای شاه بهار یا  معبد پادشاهان وجود داشت که مردم تندیس های شاهان خود را در آن می گذاشتند از جمله معبد مها دژ در سرخ کوتل بغلان است که مشهور ترین کتیبۀ که بخط فارسی تخاری در آن نقر شده  است و قبلاً شرح آن در بخش های گذشته گفته آمد  مجسمه کنشکا بزرگترین  حکمران کوشانیان در آن نگهداری میشدکه از جمله معروف ترین شاه بهار بوده است.

حکمرانی فضل بن یحیی برمکی:

غطریف  تا سال 176 ه از طرف هارون در خراسان بصفت حکمران عمومی خراسان مقرر بود ، او در ایام جنگها (شاید بنا بر مضیقه مالی ) درم خاصی را رایج ساخته بود که آنرا درم غطریفی گفتندی . تا حدود 450 ه در بخارا با آن داد و ستد کردندی.

غطریف در سال 175 بر کنار و به عوضش  حمزه بن مالک خزاعی ملقب به عروس گماشته شد ، ولی یک سال بعد  مرد معروف و وزیر زاده بزرگ دربار هارون الرشید فضل بن یحیی برمکی که قصه آن گفته آمد از خاندان معروف برمکیان بلخی به عمارت خراسان و ری مقرر شد.، وی یحیی بن معاذ را در رمضان سال 177  ه به خراسان فرستادو خود او در محرم سال 178 ه به خراسان آمد .

فضل بن یحیی برمکی از رجال برجسته خراسان و بخواسته های این مردم  دانا بود او به تدمین ولایات شمالی خراسان توجه کرد،و صفحات ماوراءالنهر را تصفیه نمود ، و خارا خره پادشاه اسروشته که قبل از آن پیش هیچ کس نیامده بود و فرمان نبرده پیش او آمد و غنایم بیشماری بفضل رسید.فضل ولایت سیستان را نیز ضمیمه فرماندهی خراسان نمودو ابراهیم بن بختیشوع طبیب را فرمانده نگهبانان و قوای امنیه (حرس و شرطه)او بود در ولایت سیستان گماشت، و او روز شنبه ماه ربیع الاول سال 179 ه به زرنج رسید و با امرو بن مروان که در سیستان سر کشی کرده بود در اویخت ، و بعد از جنگ سخت بر او غالب آمد .

 از اقدامات دیگر فضل ضمیمه ساختن بامیان و کابلستان به حکومت مرکزی خراسان و دولت عباسی  بود . و لشکریان او تا دره غوربند و بامیان پیش رفتند و او در این فتوح حسن شیر بامیان را  معاون گرفت و او را بنام جدش شیر بامیان نامید .و بر بامیان حکومت او را برسمیت شناخت .

فضل همان فرماندۀ لشکر خود جبرئیل را با ملوک و دهقانان تخارستان و حسن شیر بامیان همراه ساخته و شهر غوربند و کوتل غوربند و بزرگترین معبد بودائی سرخ بت رادر بامیان و قندقستان را در دره غور بند  بگرفتند و معبد شاه بهار را که ذکر آن گفته آمد تمام بت ها و اصنام آن را بکندند و بسوختند.و شاهان سرزمین کابل را بخود مطیع و باجگذار خود ساختند . او در نتیجه این نبرد ها مردم شهر کاوشان را با شاه شان عفریک ؛مازران با ملک ایشان؛سرخ بت با ملک ایشان ؛ مردم شهر کابل عظمی را که آنرا جروس میگفتند و این شهری بود که در زمان خلافت حضرت عثمان بن عفان  خلیفه سوم  توسط عبدالرحمن بن سمره کشوده شده بود که ذکر آن در فتح کابل شهاهان گفته آمد.

فضل بر علاوۀ فتوحاتی که در خراسان سیستان و مناطق بامیان کابل و ماوراءالنهر انجام داد موفق به یکسلسله کار های مهم دیگر نیز شد که از این قرار است :

کار های مهم فضل بن یحیی برمکی:

1.     بنای مساجد معبر ها ، مهمانسرا ها ، حوضخانه ها برای رفاع  همگانی و در بلخ  جوی ها و کانالهای آبیاری احداث کرد و در کنار  معبد بزرگ نوبهار که اجدادش متوالیان آن بودند مسجد بزرگی ساخت.

2.     تشکیل یک ارتش خاص خراسانی که عدد ایشان به پنجصد هزار نفر میرسید ، و بیست هزار از این لشکر به بغداد آورده شد که در آن شهر بنام کربیه مشهور شدند .

3.     در استیفای خراج و حقوق دولت کوشید چنانچه نزد ابراهیم بن جبرئیل از خراج سیستان چهار ملیون درهم موجود بود ، در حالیکه  هفت ملیون درهم از سایر وجوه فراهم آمده بود .

4.     بسعی فضل بن یحیی برمکی ، در خراسان امنیت تام حاصل آمد . و دسته های مخالف دولت عباسی از بین رفتند و مخصوصاً فتوح او در کهسار کابل که حدوداً یک و نیم قرن با سپاهیان اعراب در جنگ بودند نقطه عطفی در گشایش این سرزمین توسط فضل بن یحیی برمکی میباشد.

5.     –فضل در استیفای دولت کوشید ولی در ادارۀ خراسان شیوۀ خاصی را مرعی داشت ، که در آن منافع  خراسانیان مضمر بود ، والیانیکه از دربار عباسی به اطراف آن کشور وسیع و پهناور مقرر میشدند، در اخذ اموال  از مردم دریغ نداشتند و میکوشیدند تا اموال و خواسته های فراوان بدست آورند.و یک حصۀ آنرا بدربار خلیفه تقدیم دارند . ولی برمکیان این سیاست مالی در بار خلافت را تطبیق نکردند و چون عنصر ملیت خراسانی در ایشان قوی بود نخواستند که بنیه مالی این سرزمین ضعیف و نا چیز باشد و یا در معرض تطاول درباریان قوای عباسی قرار گیرند. اما بر عکس بگفته  « مجمع التواریخ» بعد از آنکه فضل از خراسان رفت و بجایش علی بن عیسی بن ماهان آمد ، وی هنگامیکه در خراسان بود (رشید)، پیش او بیامد ، و چندان مال و غلام و کنیز کان و اسپان  و جامه ها و زر و سیم و نافه  ای مشک و عنبر و مویینه از قاقم و سنجاب و سمور و غیره آورد ، که چشم هارون از دیدن آن خیره شد.و زمانیکه فضل  فرماندار خراسان بود یکی از این اموال به خزینه  دارالخلافه بغداد نرسیده بود.

6.     فضل چون بخراسان آمد رسم چور را برداشت ومالیاتی که بر ذمت مردم باقی مانده بود همه را بخشید و دفاتر انرا بسوزاند و تنخواه عساکر را بلند نمود و در ظرف یک سال ده ملیون درهم را به کارداران و ملاقاتیان خود بخشید .

7.     یکی دیگر از خدمات فراموش ناشدنی فضل در نشر و تمدن اسلامی این است که وی صنعت کاغذ سازی خراسان را که یکی از مراکز آن در سمر قند بود نشو و نما داد . (چنانچه در زمانیکه در سایر جا ها به پوست گاو می نوشتند در  خراسان  مخصوصاً در سمر قند کتابها بر کاغذ  خان بالغ نوشته میشد که اکثر کتابهای خطی آن دوره هنوز هم در نزد مردم و موزیم ها موجود میباشد.)او در باز گشتش از خراسان به بغداد این هنر ارزشمند خراسانی را با خود به بغداد آورد و در انجا رویش داد که ( کتابخانه های  بزرگ نظامیه بغداد مرهون و احسان مند فضل میباشد) و همین صنعت که از چین بخراسان رسیده بود در تمام بلاد اسلامی انتشار یافت. که این صنعت از راه اندلس (هسپانیای اسلامی) به اروپا رفت.[viii]

روابط غور یا جبال با در بار عباسی:

    فضل برمکی خراسان آشوب زده را  که در طول اضافه تر از یک صد سال روی  آرامش و صلح را ندیده بود با تدبیر و درایت آرام  ساخت و در آن داد و امنیت را آورد که گفته آمد . او توانست مردم غور و قهستان را که در مجاورت بامیان و رخج و سیستان  قرار داشت و در آن امرایی از خاندانهای شنسب و سوریها  بسر می بردندمطیع خود گرداندید.

غور در زمان حکمرانی رشید عباسی از طرف آمری از بازمانده امرای غور که امیر بنجی در آنجا حکومت میکرد که با رقیب دیگر خود شیش بن بهرام بالای امارت  غور منافات داشت  که رشید امیر بنجی را لقب قسیم المومنین  داد (یعنی  امارت غور) و پهلوانی و سپه سالاری غور را به شیش داد .  

جنبش های سیستان

زمانیکه محمد بن اشهث والی سیستان فوت کرد پسرش عباس از جانب هارون الرشید در این منطقه حکمران مقرر شد .و این در سال 173 هجری بوده است . بعد از سه سال او را باز کردندش و بعوض وی غطریف که از معتمدان دربار هارون الرشید بود با نیروی کافی به خراسان قدم نهاد ، و داؤد بن یزید بن حاتم مهلبی را که از بزرگان  سیستان بود از راه خراسان به اینجا فرستاد که در یازده ربیع الاول سال 176 به زرنج رسید

غطریف در شمال و جنوب خراسان که مناطق  پر آشوب بود  دست به جنگ تصفیه زد و عمر بن جمیل را به فرغانه فرستاد که او جیبویه را از آنجا بیرون کرد.

عبدالحی حبیبی به قول  الکامل و طبری اذعان دارد که از ابتدای  سلطۀ امویان خراسان شمالی همیشه دست خوش آشوبهای قوی ای بود که این وضع در زمان خلافت عباسیها پس از قتل ابو مسلم  تا به زمان مقنع که گفته آمد دوام داشت.. چون در عهد عباسیان نیشابور و مرو مر کز و قرار گاه قوای عباسیان گشت . درین هنگام سیستان و شواطئی هلمند مخرج  و قرار گاه خارجیان بود(خارجیان به کسی از جانب اعراب اطلاق میشد که در مقابل دولت عباسی دست به شورش میزدند، یا بعباره روشنتر تمام وطن پرستانی که میخواستند خود ومردم خراسان و سیستانرا از زیر سیطره عباسیان نجات و رهایی بخشد از جانب شاهان عباسی به این نام یاد میشدند).

در 173 هجری عثمان بن عماره مزنی حاکم سیستان شد او پسر خود صدقه را با سپاهی به بست گسیل کرد تا در مقابل مردمانیکه در رخد از بقایای یفتالیان موجود بود به جنگ بپردازد که در نتیجه یک در گیری خونین بست و مناطق اطراف هلمند را فتح کرد و رخدیان هزیمت شدند و صدقه در بست باقی ماند . این در حالی بود که سایر مردمانیکه در  وادیهای سبز و خرم  هلمند  زنگی داشتند  اعراب و دست نشانده های شان را مورد تاخت و  تاز قرار میداد که سردار این شورشیان  خراسانی یا به تعبیر اعراب «خوارج» مردی بود از عوق سیستان (منطقه ای که به شانزده کوره سیستان  تعلق دارد) موالی قیس بن ثعلبه که نامش حصین بود. این حصین خارجی  با گروهی از خوارج  میان بست و سیستان  تاختها همی کرد . عثمان  نامه کرد بسوی صدقه پسر خویش  تا از بست بحرب حضین  آمد  و غازیان با او بیامدند  و خود از این سو بشد ، تا عثمان سوی خوارج برسید ، صدقه بر خوارج ظفر یافته بود و حضین لشکر عثمان بن عماره را عزیمت کرد . هر دو لشکر به سیستان باز گشتند و عماره در بین مردم سیستان داد کرد  و با مردمان نیکویی کرد . و هارون رشید  لیث بن  ترسل را به سیستان مقرر کرد . [ix] 

اولین عاملی که از جانب هارون خلیفه عباسی به سیستان آمد  عبدالله بن حمید بود ،در سال 170ه بود و روز گاری ببود تاکه رشید بعوض وی عثمان بن عماره را فرستاد در سال 173 از هجرت و عثمان مردمان را استمالت کرد  و شهر را ارام داد و بروز آدینه هفت روز مانده ار  از جمادی الاولی (173ه) بدر فارس اندر آمد  و بشر بن فرقد را  اندر آن روز بکشت ، چون به شهر اندر آمد  مردمان را آرام داد  و سبب کشتن بشر بن فرقد آن بود که  برزبانها رفته شده بود  که فتنه به سیستان بشر بن فرقد همی افگند .

بعد از عبدالله بن حمید ، یزید بن جریر  ،ابراهیم بن  بسام بن زیاد ، به سیستان آمد که عمر بن  مروان  الخارجی  بر او بیرون آمد و بسیاری بر او جمع شدند از خوارج و ابراهیم با او  جنگ کرد . ورشید علی بن عیسی  بن ماهان  را  به خراسان و سیستان فرستاد و بعداً همام بن سلمه ، نصر بن سلمان ، اصرم بن عبدالحمید،  یکی بعد دیگر آمدند تا نوبت به خروج  حمزه بن عبدالله الخارجی شد.[x]

حمزه بزرگمردی از سیستان

«حمزه بن عبدالله از نسل زو طهماسب بود، و مردی بزرگ بود  و شجاع و از رون و جول (ناحیتی در صحراه های سیستان و فراه) از عمال یکی آنجا بی ادبیها کرد  حمزه عالم بود و بر او امر  معروف کرد ، آن عامل خواست  که او را تباه کند ، آخر عامل کشته شد ، و حمزه از سیستان برفت  و بحج شد  و از آنجا باز آمد  و گروهی از یاران قطری بن الفجاة  باو باز  خوارج سیستان  بر خلف خارجی  بر خاسته بودند و یاران حثین و مردم بسیار جمع شده  مردی پنجهزار ، چون حمزه بیامد  همگان او را بیعت کردند و چون بسکر آمد (لشکر) و اینجا بیرون آمد و اشکرا (آشکاره )شد  و عیسی بن علی بن عیسی  با سپاه بحرب او شد  و حفص بن عمر بن  ترکه  بر سیستان خلیفت کرد ، روز آدینه اندر شوال  سنۀ  اثنی ثمانین  و مائه بحرب حمزه شد  و سیف عثمان طارابی و الحضین بن محمد القوسی وروق بن حریش  با عیسی  بن علی  بدین حرب شدند  و حربی  صهب بکردند  و خوارج بسیار از ایشان مردم بکشتند(مراد لشکریان حمزه سیستانی است)  و عیسی بن علی بهزیمت رفت  سوی خراسان  و این مهتران  باو بخراسان رفتند براه بیابان چون حال چنین بود  خوارج بیامدند  بدر قصبه  و حفص بن عمر  بن ترکه  متواری شد  و حمزه بامداد بر غلس  بدر شهر آمد ه بود ، بانگ نماز بیسار اشنید (بسیار شنید) از این شهر که آنرا عدد و احصا نبود ، عجب ماند ، آخر گفت باز گردید که بشهری که اندر آن  چندین تکبیر و تحلیل بگویند شمشیر نباید کشید به حلافاباد فرود آمد  و رسول فرستاد که من با عامه شهر حرب نخواهم کرد ، خلیفت سلطان را گوی  بیرون آی  تا حرب کنیم  نگاه کردند  حفص بن عمر  ترکه رفته بود  و بجای اندر نهان  شده .

پس حمزه  مردمان سواد سیستان را بخواند  و بگفت یک درم خراج  و مال  بیش به سلطان مدهید ، چون شما را نگاه نتواند داشت  و من از شما هیچ نخوانم و نستانم  که من بر یک جای نخواهم  نشست ،وزان روز تا  این روز  ببغداد بیش  بیش از سیستان  دخل و جمل  نرسید ، آخر بر آن جمله اتفاق افتاد  و مردمان قصبه بر ولایت امیر المومنین رشید بودند و خطبه همی کردند ، و هنوز آن خطبۀ بنی العباس  بر جای است ، اما مال منقطع گشت ، باز این بزرگان سیستان  که با عیسی بن علی  سوی علی بن عیسی رفته بودند  اندر خواستند  تا حفص  بن عمر را صرف کرد (یعنی عزل کرد)  که او عاجز بود و سیف بن عثمان  الظارابی  را بنماز  و حرب بسیستان  فرستاد  و حضین بن محمد القوسی را بر خراج، و اندر آمدند  در محرم  سنۀ ست و ثمانین و مائه.» [xi] 

«حمزه بعد از تصفیه سیستان ، روی بخراسان آورد و در سنه 185 ه تا باد غیس و پوشنج رسید . حکمران هرات عمر و یه بن یزید ازدی شش هزار عسکر خود را در مقابل حمزه فزستاد ولی سربازان  حمزه  لشکر عمرویه را به هزیمت واداشت که در این جنگ امرویه نیز کشته شد.علی بن عیسی چون این پیروزی  ثانوی  حمزه را دید ، پسرش حسین را با ده هزار مرد جنگی در مقابله با همزه فرستاد ولی چون حسین نتوانست در مقابل  حمزه شمشیر یازد ، بجای جنگ بر حمزه نامۀ صلح نوشت ، و ذکاة بدو داد و جنگ نکرد تا پدرش پسر دیگر خود عیسی  رافرماندهی لشکر داد ، اگر چه حمزه عیسی را در جنگ اول نیز بشکست و به بلخ پس نشاند ولی پدرش علی پسرش را یاری نمود ف و لشکریان حمزه را در باخرز شکست داد و حمزه با چهل تن از نشاپور به قهستان (جبال یا کهستان)پس نشست .

علی پس از شکست حمزه لشکریان خود را به عوق و جوین سیستان فرستاد ، و تمام ان روستا ها را که با حمزه یاری کرده بودند بسوخت و هر  که را که با حمزه نسبتی داشت بکشتند .تا وقتیکه به زرنج می رسید ند سی هزار مرد را با این جرم کشتند.که به تعبیر گردیزی خارجی قعدی بودند ، یعنی ده نشین نا مسلح.عیسی بن علی بعد از چپاول سیستان ، عبدالله بن عباس نسفی را بر سیستان والی کرد ، و باژ ها را از مردم ستد ، و چهار هزار نفر را در زرنج به جمع اموال  گماست ، و سه ملیون درهم را از مردم سیستان بزور گرفت و بار دیگر در اسفزار با حمزه در آویخت .، که در آن بسا از لشکریان حمزه کشته و خود او هم برویش جراحتی برداشت  و در تاکستانی مخفی شد ، ولی چون علی بن عیسی  طاهر بن پوشنج را بر پوشنگ والی گردانید، حمزه باز گروهی را فراهم گردانید و به پوشنگ زد و تولید دهشت نمود.و طاهر تمام کسانی را که به حمزه منسوب بودند بنام خوارج  کشتار کرد و اموال ایشان را بغارت برد.

بقول طبری عیسی  سیستان ، رخد و کابل را گرفت .

در سال 186 ه رشید حین  گزاردن حج مامون را ولیعهد  خود و خود مختار و حکمران مطلق خراسان گردانید و نامه ای که در آن شهادت رشید بود برای  معلومات مردم بدیوار خانه کعبه تعلیق شد.

و صبح روز شنبه هفت شب مانده از محرم سال 186 ه برای مامون اقطای خراسان رابا صد هزار درهم  باو بخشید .

در محرم 186 سیف بن عثمان طارایی بحیث فرمانفرمای حربی و قضایی  و حصین بن محمد القوسی بر خراج سیستان مقرر شد. در خلال این احوال علی بن عیسی در خراسان فشار زیادی را به مردم وارد آورد و در جمع اموال شخصی و غارت اموال مردم افراط کرد و شکایت مردم خراسان بدربار بغداد رسید و بر عزلش متفق شدند ولی این امر به سبب کشته شدن برمکیان در بغداد و تاختن های هولناک حمزه که در خراسان ادامه داشت تا سه سال دیگر به تعویق افتاد و علی در خراسان به حملات حمزه مقاومت میکرد .

در محرم 186 ه سیف بن عثمان طارابی بحیث  فرماندار  نظامی و قضایی ، و حسین بن محمد القوسی بر خراج سیستان مقرر شدند ، ایشان حاکم سابق حفص بن عمر ترکه را بکشتند ، در ربیع الاول سال 187 ه بجایش عبدالله بن عباس نسفی فرماندار خراسان را به سیستان فرستاد و در شوال 188 ه چون سیستان از طرف خراسان مورد حمله  حمزه قرار گرفت ، او همۀ عمال دولت عباسی را در زرنج بکشت ، و بدر شهر با عیسی بن علی جنگ بکرد ، و سپاهدار او عفان بن محمد نیز در این گیر و دار کشته شد ولی حمزه باز از سیستان بر خراسان روی بر تافت و چون در نیشاپور از قوای عیسی بن علی  شکست خورد ، پس در ذیقعده 189 ه بحواشی سیستان آمد .

در آخر علی بن عیسی از تاختن های حمزه به ستوه آمد  و بدربار بغداد نامه نوشت که  مردی از خوارج سیستان بر خاسته است و بخراسان و کرمان تافتن ها همی کند ، و همه عمال این سه ناحیت را بکشت ، و دخل برخاست و یک درم و یک حبه از خراسان و سیستان بدست ما نمی اید.

 چون این نامه بدربار بغداد رسید . و اهمیت تاختن های حمزه و کسر کلی عایدات و مالیات دولت  از سه ولایت مهم خراسان – سیستان  و کرمان به ثبوت پیوست هارون رشید بفکر چاره افتاد . در این وقت قوای حمزه به سی هزار سواره میرسید و آنرا به دسته های پنجصدی  بخش کرده بود . ، و شوکت و قوت تمام داشت ، و دسته ه ای تازنده را بهر طرف می فرستاد و خود وی در هیچ جای بیش از یک روز مقام نکردی .

هارون رشید بنا بر خطیر بودن اوضاع خراسان و سیستان که  حمزه در آن استیلای تام داشت در سال 189 ه به ری (تهران کنونی) آمدو چون تاخت و تاز علی بن عیسی والی خود را دید در ماه جمادی الاولی هیئتی را از قضات بماحسبه و تعین اموال علی گماشت ، و فرمانده نگهبانان خود (صاحب حرس) حرثمه بن اعین را بحیث والی آینده خراسان تعین کرد و این هیئات تفتیش در سال 191 ه دارایی  علی بن عیسی حکمران خراسان را هشتاد ملیون درهم شمردند ، در حالیکه سی ملیون درهم دیگر را عیسی پسر علی در یکی از باغهای خانۀ خود پنهان کرده بود . و هنگامیکه امر مصادره این اموال داده شد ، آن اموال را بوسیله یکهزار و پنجصد شتر به جرجان بحضور هاروالرشید حمل کردند .


 

[i] - عبدالحی حبیبی  افغانستان بعد. . . ،ص،268/اول، رک : ـتواریخ آل برمک , عبدالجلیل یزدی ، تالف 762ه ،رک: جلد دوم  منتخبات ادبیات ایران،1تا 45.

[ii] - طبری ، جلد 10بخش،18، ص،5030به بعد؛ بلعمی4/ 736 چاپ نول کشور

[iii] - تاریخ طبری ،  جلد یازدهم ، تالیف محمد بن جریر طبری ،  ترجمه ابولقاسم پاینده، جلد  دهم  بخش پانردهم ، صص،5031تا5032 نسخه الکترونی  تهیه شده  توسط کتابخانه گلشن.

[iv] -همان ، ص] 310، رک: طبری ،جلد 12 قسمت سوم ، ص،5725.

[v] - ابن خلدون ، کتاب دوم ، ص،341342،الکامل،5/238، عبدالحی حبیبی،ج1/ ص، 360

[vi] - تاریخ ابن خلدون (عبر)، جلد دوم ، ص، 407 تا 411، طبری ، جلد 10 قسمت سوم ،  از ص، 5308 به بعد

[vii] - افغانستان بعد از اسلام ، همان، ص337-338رک: زین الاخبار 76 الف؛ الکامل 6/47 ؛ البلدان 290طبع دوم لیدن

[viii] - افغانستان بعد . . . ، صص،361 تا  367؛ رک: البلدان یعقوبی ، ص، 52طبری 6/ 462؛تاریخ ال برمک ، ص، 20 ؛ تاریخ بخارا نرشخی ،59؛وفیات الاعیان 409.

[ix] - همان ،ص، 342 ؛ تاریخ سیستان ، چاپ کتابخانه زوار ،ص ،152-153، رک الکامل ،6/41

[x] - تاریخ سیستان ، ص ، 154تا 156

[xi] - تاریخ سیستان ،ص، 156-158

 

 

 ++++++++++++++++++++++++++++

 

خراسان بعد ابو مسلم

بخش هجدهم

سنباد :

گویند: سنباد مجوسی ای بود از نیشاپور  و از دهکده ای بنام آهن،و چون ظهور کرد اتباع وی بسیار شدند. قیام او به سبب خشم او از کشته شدن ابو مسلم بود، زیرا سند باد از دست پروردگان و تربیت یافتگان ابو مسلم بود ، او با قیام خود به قومس وری تسلط یافت که نام او را طبری فیروز اسپهبد یاد کرده است که در ری خزینه های ابو مسلم را گرفت ، زیرا چنانیکه گفته آمد بو مسلم در حین عزیمتش بجانب  منصور خزاین خود را در ری گذاشته بود. بیشتر یاران سند باد مردم جبال (غور) بودند . منصور عباسی ، جهور بن مرار علی را با ده هزار کس سوی  سند باد فرستاد که میان ری و همدان  با هم ملاقی شند که سند باد هزیمت شد و در اثنای هزیمت شصد هزار کس از یاران وی کشته و زن و فرزندش اسیر شدند ، پس از آن سنباد میان طبرستان و قومس کشته شد.

جنبش اسحاق:

چون ابو مسلم کشته شد جمعی از داعیان و نزدیکانش به بلاد دور دست رفتند .که ایشان را مسلمیه گویند . ، از آنجمله مردی که اسحاق نام داشت به شهر های ماوراءالنهر رفت ، و در آنجا دعوت بو مسلمی را قیام داد و مدعی شد که ابو مسلم در جبال ری محبوس است و در وقت معین باز خواهد آمد . به قول ابن ندیم او به بلاد ترک رفته و در آنجا مردم را به رسالت بو مسلم فرا خوانده است ، و برخی را عقیده بر آن است که او از اولاده یحیی بن زید بن علی  است که از ستم بنی امیه گریخته و در بلاد ترک رفته است . او  بو مسلم را پیغمبر میخواند و مدعی بود که زردشت زنده است .(الفهرست ابن ندیم ،ص،486). باید اذعان داشت که داعیه داران ابو مسلم از اثر فقر مروت  خلیفه منصور عباسی با دست و پاچگی بهر پدیده ای توصل می جستند و دوام این  طرز برداشت ابو مسلم را به یک شخصیت کاملاً افسانوی تبدیل کرده بود .

شورش سپید جامگان خراسان:

بعد از قتل ابو مسلم  توسط منصوز خلیفه عباسی ابو داوود خالد زاهلی در خراسان والی شد . چون او در مقابل دربار عباسی مطیع و  از حد زیاد فرمان می برد که این کار او  برای خراسانیان که رهبر شان را خلیفه عباسی مقتول ساخته بود  خوش آیند نبود. خراسانیان همواره در صدد بودند که چطور او را از بین بردارند، زیرا این شخص پرورده ابو مسلم بود که نقش قدم وی را  تعقیب نکرد ی و دم از طاعت کامل در بار عباسی زدی.

خراسانیان او را خوب نمیدیدند ، چرا که او به ولی نعمت خود بو مسلم وفا ننمودکه عاقبت این کفران نعمت وی را به عاقبت خطرناکی کشانید:

در یکی از شبانگاهان  ربیع الاول سال 140 یعنی سه سال بعد از  قتل ابو مسلم ، ابو داؤد خالد بن ابراهیم  در دروازه کشماهن دارالامارت مرو بخواب خوشی آرمیده بود ، که دستۀ از سپاهیان خراسانی که عبدالحی ضحاک گردیزی در زین الاخبار آنها را سپید جامگان خوانده که در تحت قیادت  سعید جولاه بودند ، سر از اطاعت او بر کشیدند و اطراف قرار گاهش را فرو گرفتند ، هیاهوی سپاهیان سر کش او را از خواب خوش بیدار کرد ، و منزل را بین ایشان  محاصره دید . خالد چون شورش سپاهیان ستمدیده را در کمال شدت و صعوبت دید ، دانست که کارش به آخر شده ، و اینک وقت انتقام  پرورنده اش بومسلم  فرا رسیده است ، وی ناگزیر بر بام قرار گاه خود بر آمد تا سپاهیان طرفدار خود را بنجات بر خواند ، و سحر گاهان  در بین روشنی شب و روز از فراز گنگره بام پائین افتاد و کمرش بشکست و در نماز دیگر همان روز جان داد . و مردم بچشم سر عاقبت کسی را دیدند که با بی مروتی به پرورشگر خود خیانت کرده بود. [i]

بعداً سعید جولاه توسط عصام قوماندان امنیه  مرو کشته شد و عبدالجبار ازری از طرف منصور به امارت خراسان فرستاده شد. او بمجرد رسیدن بخراسان ، برخی از سران سپاه  از  قبیل مجاشع بن حریث انصاری صاحب بخارا ، و ابو مغیره خالد بن کثیر صاحب کوهستان (غور) و حریش بن محمد زهلی  پسر عم خالد را بگرفت و بکشت.و سایر سران نامدار خراسانی را زندانی ساخت. عبدالجبار بتاریخ 10 ربیع الاول سال 41 یعنی چهار سال بعد از قتل بو مسلم بخراسان نصب گردید. [ii]

راوندیان خراسانی:

خراسانیان دارای عقاید  و آراء مختلفه بودند که در هر منطقه فرق داشت . معمولاً این اقوام خراسانی  پادشاهان  و اشخاص بر جسته خویش را بزرگ میداشتند و مجسمه های شان را در معابد  میگذاشتند که ما نظیر آنرا آنچه که در مها دژ بغلان و سایر معابد گفتیم . بعد از قتل فجیع ابو مسلم که توسط منصور عباسی صورت گرفت پیروان بو مسلم برای وی نیز شخصیت خارق العاده  را نسبت دادند ، گاهی وی را مهدی موعود (مهدی ناپدید) میخوانندند و زمانی برای او باشکال حلول و تناسخ ، و اتحاد و تشبه و غیره می پنداشتند . که این طرز ،با تعلیمات و عقاید توحیدی دین اسلام تضاد عقیده وی واخلاقی داشت.از این سبب داعیان بو مسلم از طرف  مسلمانان کوفته میشدند. که این طرز تلقی  ها ی نا بخردانه باعث میشد تا مردم از روند اصلی داعیه ابو مسلم خراسانی بیزار شوند و دست بکشند . از این سبب این جنبش ها مخفی و عقیم ماند.

خراسانیان با محافظه  کاریهای بی شایبه شان این عقاید  خرافی را با خود یدک میکشیدند که بدون سودمندی و مخالف منافی بشری خراسانیان نیز بود که باعث عقامت  جنبش  های آزادیخواهی خراسانیان میگردید که در این معامله بجز خراسانیان همه بشمول  خلافت بغداد سود می برد.

عبدالحی حبیبی تاریخ نگار شهیر کشور  اذعان میدارد که :« تا زمانیکه مردم منافی عقلی خود را با منافی اجتماعی و آنچه که در اجتماع واقعیت دارد نپذیرند ، مردم نخواهند توانست با روشنی فکری و سیر پیشرفت عقلی ، عصر و زمان ، آن عقاید کهن را مدار زندگی جدید  خویش قرار دهند و بنا بر آن تا وقتیکه  حرکات و جنبش های سیاسی  برای تثبیت هویت ملی و تحصیل آزادی از شائبه عقاید کهن و فرسوده  منزه و تصفیه نشده بود ، هیچ حرکتی مثمر  نگشت  ولی بعد از حنبش پوشنگیان هرات بود   که حرکت های سیاسی خراسانیان با قبول عقاید دینی اسلامی در مقابل سیطره اسلامی بار آورد، و علت کامیابی آن همین بود که این حرکت با شوایب کهن عقیده  وی (پرستش اباطل) دامن خود را نیالود.و تنها بحیث یک حرکت سیاسی  مجدد برای بدست آوردن آزادی بروز کرد[iii]  

 

حرکتهای بعد از سنباد و ابو مسلم در  خراسان:

در 141 حجری مردمی بطرفداری بو مسلم خراسانی بر آمدند که در تاریخ بنام راوندیان یاد میشوند که ابو مسلم را ناسخ ارواح میدانستند  (ملل و نحل عبدالکریم  شهرستانی) که در کاشان ، اصفهان  و موصل  وجود داشتند ولی طبری ، ابن  اثیر و ابن تقطقی آنها را راوندیان  خراسانی و از خراسان میدانستند . بنا بر این منسوب ، به راوند خراسان باشند که ظاهراً در نیشاپور بودند که بنا بگفته  حبیبی این قول  توسط ادوارد برون مستشرق انگلیسی نیز تائید شده  است . وعلاوه بر این شخصی بنام احمد بن یحیی  مشهور به ابن الراوندی  از طرف عبدالقاسم بلخی  در کتاب محاسن خراسان ذکر شده بود ، که ابن ندیم او را بحوالت  همین  کتاب از اهل مرو دانسته است ، و از این هم بدست می آید که راوندی جد احمدمنسوب بدین طایفه و از اهل مروروذ  خراسان بوده است .که کتب وی هم نزد مسلمانان مقبول نبوده ، و مطالبی را خلاف عقاید اسلامی در آن گنجانیده بود .

راوندیان  در خط فکری عقاید کهن با دعوت خلافت آل عباس  موقف خاصی را در فرق دینی آنوقت دارند . ایشان ظاهراً بطرفداری  آل عباس آنقدر غلو  و افراط کردند  که ابو جعفر منصور را خدا و حاکم مکه هیثیم بن معاویه خراسانی را  مظهر جبرئیل و سرهنگ نگهبانان  در بار عثمان بن نهیک همان قاتل بو مسلم را  محل روح آدم میدانستند. و هنگامیکه شش صد نفر از  پاسداران به اطراف کاخ خلیفه  گشت زنی اجرا میکردند میگفتند که این قصر  خدای ماست . که حتی خلیفه المنصور نیز این اکرام  پر از غلو را نپذیرفته و دو صد از آنان را به زندان نافگند .[iv] حبیبی  از قول دوزی مستشرق هولندی (1820/1883م) مینگارد:

          « ایشان متعصبین احمقی بودند که تحت تاثیر افکار  هندو ایرانی پاد شاهان خود را خدا می خواندند. تا زمانی که فتح و ظفر مشکوک بود روش خلفای عباسی نسبت به این گونه فرق صبر و تحمل بود ؛ ولی از هنگامیکه تسلط یافتند ، دیگر تسامیح روا نداشتند ،زیرا در صورت تسامیح نه تنها اهل سنت و جماعت ، بلکه کلیه نژاد عرب را علیه خود بر می انگیختند ، از جانب دیگر امتناع خلفای عباسی از قبول  عنوان خدایی سبب شد ، که این مردم نسبت به آنها بی مهر شوند ، راوندیان وقتی به این معنی پی بردند ، که برای ادای احترام بدربار المنصور بار یافتند و او را خدای خود خطاب کردند. در مقابل این عمل آنها خلیفه بر آشفت و نه تنها انها را توبیخ کرد  که زیاده بر آن  رؤسای آنها را بزندان نیز افگند. راوندیان از این عمل خلیفه که خلاف آراء و عقاید آنها قرار گرفته بود در مقابل خلیفه سرد شدند و  تصمیم گرفتند تا بعد از آن  المنصور را خلیفه ندانند. زیرا در عقاید راوندیان چنان  آمده است که کسانی را که بر حق  پادشاه میدانند لابد آن شخص  در منصه خدای راوندیان  مظهر میباشد ، زیرا در عقیده  و آراء راوندیان اگر پادشاهی منکر خدایی خود میشد ، غاصبی بیش نبود. طبری اذعان داشته است که این طبقه  تا زمان حیات خود وی یعنی تا صدۀ دهم میلادی وجود داشته است.آنها گذشته از اعتقاد بمظهریت و تناسخ ، راوندیان ظاهراً آراء مزدک را نیز در باره اشتراک زن قبول داشتند، و در باره خود معتقد به نیروی اعجاز بودند ، و حتی برخی از ایشان ، بخیال اینکه قادر به پرواز اند  خود را از جای های بلند انداختند و ریزه ریزه شدند.»[v]

دکتر محمد جواد مشکور در کتاب  فرهنگ فرق اسلامی در مورد  راوندیان آورده است:

          از فرق شیعه عباسی  هستند که میگفتند : پیغمبر پس از خودش  عمش عباس  بن عبدالمطلب  را به امامت  منصوص فرمود. ایشان پیرو عبدالله راوندی بودند  که به هیچ وجهه  با این راوندی متکلم  مشهور  بستگی ندارد ، غالب ایشان از غلات  و از اهل خراسان بودند. راوندی  که در فوق گفته امد  منصور را خدای خود  خطاب میکردند ، و فرماندار مکه را مظهر جبرئیل  و فرماندۀ مسحفظین  خلیفه را  محل تجلی روح  حضرت آذم  می پنداشتند. طبری می نویسد راوندیان تصور میکردند  که عثمان بن نهیک  مظهر آدم و هثیم بن معاویه ، مظهر جبرئیل بودند . وباقی  حکایت از قول  طبری و الکامل در فوق گفته امد. ظاهراً یکی از اهداف  راوندیان  گرفتن انتقام خون بو مسلم  از منصور بود . بقول نو بختی  در آن گاه که راوندیان به الوهیت  منصور معتقد بودند می گفتند : او پروردگار ماست بدان سان که  پیامبران و فرستادگان  خود را بدست هر یک از آفریدگان خویش خواسته  کشته است  و ما را نیز  شهید خواهد کرد . . . نو بختی گوید : ابو هاشم عبدالله  بن محمد بن حنیفه  وصیت کرد  که پس از وی محمد بن علی  بن عبدالله بن عباس  جانشین او  شود ، گویند:  محمد بن علی امام و خداوند والا و دانای بر هر چیز است . و هر کس که او را بشناسد  هر کار تواند کرد  و این غلاة و گزافه  گویان را راوندیه نام نهادند . بعضی  ایشان را پیرو  ابوالحسن  احمد بن یحیی  راوندی ، و بقولی یاران  عبدالله بن حرب  کندی  کوفی  راوندی  از مردم خراسان  که به «تناسخ ارواح» معتقد بود، دانسته اند.[vi]

ادامه جنبش های خراسانی:

جنبش براز بنده:  از جمله شورشیان خراسانی بودند که در عهد منصور به پیروی بو مسلم در خراسان شور و هیجان پدید آوردند  و مردم را در تحت پرچم سفید خود در مقابل سلطه عباسی بر انگیخت . سردار آنها بنام براز بنده بن مرون است که صرفاً به سند زین الاخبار  گردیزی  قابل شناخت است . این شورش خطر ناک در پایتخت هاشمیه ختم شد (هنوز شهر بغداد اعمار نشده بود و در نزدیکی محلی که بعداً بغداد روی آن اعمار گردید  منطقه ای بنام هاشمیه یاد میشد که دارالخلافه عباسی در آنجا موقعیت داشت.) منصور که عبدالجبار بن عبدالرحمن ازدی رادر سنه 141 بخراسان فرستاد که قبل بر آن سرهنگ قوای  امنیه  منصور بود، او عیال و فرزندانش را که در دار الخلافه بود از منصور خواست  تا بفرستد و اما منصور انکار کرد .وی نیز از امر منصور سر پیچید و خواست خود را مستقل اعلام  کند . در این هنگام در خراسان براز بنده حرکتی را در مقابل سلطۀ عباسیان براه انداخته بودند . براز بنده عبدالجبار را نیز بخود دعوت کرد و او را بخلاف سلطنت  عباسی  بر انگیخت.، عبدالجبار  حاکم  عباسی با براز بنده بیعت کرد و پرچم سفید را که شعار براز بنده بود برافراخت .و جمعی از خزاعیان تازی را که طرفداران سلطه عباسیان بودند و این دعوت را اجابت نکردند بکشت که در آن سر هنگان و رجال بلند حکومتی نظیر عصام سرهنگ امنیه ، ابو داؤد خالد و قدامه حرشی فرستاده منصور هم بود.

منصور با شنیدن این خبر  گفت : خراسان را از  طرفداران ما تهی کردند  و به همین  مناسبت منصور در سال 141 ه  المهدی پسر ش را برای باز پس گیری خراسان با سپاه  فراوان بخراسان ارسال داشت تا به دفع  براز بنده و عبدالجبار بپردازد .

المهدی به ری رسید و قوای خود را در نیشاپور برای سرکوبی سران جنبش تقویت کرد ، این در حالی بود که مرکز قوای شورشی در مرو قرار داشت.

براز بنده و عبدالجبار با پنجهزار مرد جنگی  بمیدان فرستاد ولی این لشکر شکست خورد و حرب بن زیاد متوجه  مرو شد. چون قوای او نزدیک شد عبدالجبار و براز بنده بجنگ بر آمدند که براز بنده بدست حرب کشته شد و قوای خراسانی هزیمت دیدند . و عبدالجبار نیز دستگیر و به خلافت نزد منصور فرستاده شد که در قصر ابن هبیره دست و پایش را بریدند و گردنش را زدند.. این هزیمت  بروز شنبه 6 ربیع الاول سال 142ه بود.

چون این شورش فرو نشانده شد خازم بن خزیمه به مرو آمد  و حرب را بهرات و طالقان فرستاد ، و حسن بن حمران را به تصفیه بلخ و زم و سواحل آمو گماشت ، که او هم توسط بقایای شورشیان خراسانی کشته شد. [vii] 

این شورشها بمثابه  جرقه آتش تمام خراسان را بشمول سیستان و رخد (قندهار ) در نوردید و  منصور مجبور شد تا قوای زیادی را برای سر کوبی ملیون  خراسانی به سر کردگی هناد ، سلیمان ، در 141 برای پیکار بر حضین گماشت . چون هناد کاری از پیش نبرد منصور  زهیر بن محمد ازدی را برای سرکوبی   مردم سیستان  فرستاد .

جنبش استاد سیس :

استاد شیش از اهل باد غیس بودو باد غیس ناحیتی است بین هرات و مرو  در غرب افغانستان کنونی ، او از جمله  رهبرانی بود که بخاطر  فراغت خراسانیان از سیطره عرب  مخصوصاً عباسی ها  جنبشی را براه انداخته بود که در این حرکت رفیقی بنام حریش سیستانی هم داشت ، و از مردم هرات ، بادغیس ، سیستان و دیگر ولایات خراسان سه صد هزار مرد جنگی بدور شان فراهم آمدند و در سال 150 ه برتمام خراسان مسلط شدند ، واجثم مرورودی را با جمعی از سران  لشکر ی بکشتند ، و چون خبر این شورش خطر ناک به خلیفه منصور رسید ، خازم بن خزیفه را که پیش پسرش در نیشاپور بود ، بسرکوبی استاد شیش فرستاد ، و چون خازم بحواشی خراسان رسید ، از جمله بیست و دو هزار لشکریان خویش شش هزار مرد جنگی نخبه را بر گزید ، و  دوازده هزار مرد کاری دیگر را با ایشان ضم ساخت که قیادت شان را بکار بن مسلم عقیلی داشت، و در میمنه لشکر هیثم بن شعبه و در میسره نهار بن حصین سعدی  و ترار خدا یکی از فرزندان ملوک خراسان در ساقه  لشکر واقع بود ، و پرچم داران شان هم بصام و زبرقان بودند .. عربها از یک طرف به ساز و برگ  نظام  عسکری خود زیاده توجه کرد و از جانب دیگر با اینکه ترتیبات عسکری را در نهایت مهارت مرعی داشته بودند به تاسیسات دفاعی خویش نیز زیاده تر توجه نمودند که دم بدم آوازه ورود عساکر تازه دم تخارستانی را نیز بگوش  خراسانیان می رسانیدند. از کلمات بالا چنین  نتیجه می گیرم که لشکریان  خراسانی باوجود داشتن منطقه و سیع و تعداد زیاد نفرات  از وحدت و یکپارچگی که معمولاً جنبش های انقلابی را رهبری و به کامیابی قرین میسازد کمتر بمشاهده  میرسید به قسمیکه اعراب توانسته بودند از نخبگان خراسانی  سپاهی بر علیه خود شان تدارک بینند که نمونه آن اشتراک و موجودیت ترار بنده  فرزند یکی از ملوک خراسان  میتواند نمونه مثال باشد که قول چپ  قوای خازم را که دوازده هزار نفر بود تشکیل میداد ، لذا در چنین بعُدی کامیابی یک جنبش  علی رغم  زیاد بودن نفرات  آن نیز  متصور نخواهد بود.

تاریخ نشان میدهد که مقاومت و مردانگی خراسانیان در حد نهایت بود ، و جنگ سختی شروع شده بود ، در حالیکه در این جنگ  هفتاد هزار نفر سر داده هزار نفر هم اسیر شده بودند، لشکریان استاد شیش شکست خوردند ، و خازم چهار هزار نفر اسیر را گردن زد و خود استاد شیش با کمی از همراهانش بکوهی پناه جست که بالاخر با فرزندان و خویشان خود گرفتار آمدند . این چنبش در سال 151 ه خاتمه پذیرفت.[viii] سی هزار نفر از سپاهیان شکست خورده استاد شیش آزاد شدند و تاریخ تصریح نکرده است که روی کدام دلایل آنها آزاد شده اند ، اما مسلم این است که خانواده  استاد شیش به دارالخلافه منتقل شدند . استاد شیش را در بغداد بقتل رسانیدند  و خانواده اش در آنجا باقی ماند و دخترش مراجیل یا مرجیله  را هارون الرشید به زنی گرفت که این زن باد غیسی خراسانی مادر مامون  مقتدر ترین خلیفه عباسی میباشد .[ix]

ادامه  و دوام جنبش های آزادیخواهی خراسانیان:

 

بعد از فرو پاشی و شکست قیام استاد شیش که حدود یکصد هزار نفر از خراسانیان یا اسیر شدند و یا جانهای خود را باختند  ، این جنبش فرو کش نکرد ، بلکه  از گوشه دیگر خراسان با نشانی دیگری  بروز کرد که سپاه اعراب را به سردمداری  خانواده آل عباس مانع  پیشروی از اهداف گسترده شان بسوی کابل و سایر ایالات خراسان میشد.

سپاهیان و سپاهداران عباسی بعد از جنگ  های مهیب و هولناکی که  پا  پیراون استاد شیش انجام دادند ، با پایان این  نبرد ها خواستند تا نفس آرام بکشند . منصور خلیفه بغداد یکی از داعیان بزرک دربار خود حمید بن قحطبه طایی را را در 151 بخراسان گسیل داشت ، وا در سال 152 بسوی کابل لشکر کشید . این در حالی بود که قوای اعراب  در حوالی سند  و ملتان و کشمیر  از راه دریا رسیده بودند و با کشتی ها توانستند  مرکز گندهاره (ویهند) را نیز فتح نمایند .

در دوران حکمرانی حمید بن قحطبه طایی بود که منصور الدوانقی خلیفه  عباسی در سال 185 ه در باز گشت از سفر حج در ناحیت بئیر میعنونه حجاز در  روز ششم ذی حجه وفات یافت و المهدی پسرش بر اریکه خلافت نشست و یک سال بعد از منصور  حمید بن قحطبه  والی  خراسان نیز  بمرد و المهدی ابو عون عبدالملک بن یزید را بجای وی بخراسان گماشت و حوزه بن مالک را والی سیستان گردانید .

یوسف البرم:

 

سال 160هجری خراسان طلیعه دار یک جنبش دیگری به سر کردگی یوسف بن ابراهیم که به یوسف البرم معروف بود گردید.    گروه بزرگی از اهالی حراسان از مواعض این  مرد شریف خراسانی پیروی کرده و پرده برداری از اعمال خلیفه المنصور دوانقی توسط او باعث شد تا بتواند از  طریق دعوت مردم به امر به نیکی رستاخیز تازه ای را فرا روی  این مردم  بکشاید بقسمیکه زندگی آنها را آبستن تحولات عظیم و شگرف بر مینای کار گذاری عدالت نماید. بقول یعقوبی المهدی خلیفه عباسی به یزید بن مزید شیبانی که با یحیی شاری یکی دیگر از سرداران شورشی خراسان در جنگ بود امر  کرد  تا جنبش خراسانی ای را که  بسر کردگی یوسف البرم که از قبیله بنی سقیف بخارا بود  بمقابله  پرداخته و آنرا از میان بردارد .

خراسانیان در مقابل  حملات خرد کننده یزید تا اندازه ای مقاومت کردند اما مع الاسف  اینبار نیز در نتیجه جنگ تن بتن  یوسف با، یزید یوسف گرفتار آمد ، و پیروانش تسلیم شدند و یوسف را با یاران و نزدیکانش به بغداد فرستادند . الهمدی در رصافه امر داد تا یوسف را مثله کنند. اعوان خلیفه دست و پای او را بریدند و سر او را هرثمن بن اعین از سر جدا کرد و سایر یاران یوسف نیز قتل عام شدند.و المهدی به آن هم اکتفا نکرد و امر داد تا اجساد کشته شدگان را در پل دجله در آوریزند  که در نزدیکی لشکر گاه المهدی بود. [x]

ظهور مقنع با پرچم سپید:

قیام یوسف عمر کوتاهی داشت و در همان سال 160 ه از بین رفت.ولی در قبال آن حرکات فکری دیگری با قیامهای سابق خراسانیان که بعد از کشته شدن بو مسلم خراسانی نمودار شده بود یکی پس از دیگزی بوجود امد که هدف مشخص آن آزادی سرزمینهای پهناور خراسان بود.

قیام مقنع: « قیام مقنع در خراسان در یکی از دهکده های مرو . چنانکه گویند قایل به تناسخ ارواح بود که بجای خویش باز میگرددو مردم بسیار را گمراه کرد و نیرو گرفت و سوی ماوراءالنهر رفت . مهدی تعدادی از سرداران خویش را به نبرد وی فرستاد که معاذ بن مسلم ، که در آن وقت عامل خراسان بود ، عقبة بن مسلم و جبرئیل بن یحیی ولیث وابسته مهدی نیز باوی بودند ، پس از آن مهدی سعید حرشی را خاص نبرد مقنع کرد و سرداران را بدو پیوست .مقنع نیز در قلعه ای در کش آذوقه فراهم میکرد و برای حصاری شدن خود را مهیا میشد.» [xi]

قیامی که از آن  نام می بریم بنام قیام پیروان مقنع با پرچم سفید است که با لباسهای سفید خود شان را مطرح و مشخص نمودند . موسس این حرکت مردی از روستای مر و که بنام  کازه خوانند و نام موسس آن هاشم بن حکیم یا حکم بود ، یا عطا حکیم ، یا حکیم مقنع بود که در سال 161 ه خروج کرده بود که در بعضی از متون آنرا «مقنعیه» خوانند که گروه سپید جامگانی بودند  که  به پیشوایی مردی  به  نام  هشام یا هاشم بن حکم  به خونخواهی ابو مسلم  در ماوراءالنهر  خروج کردند و چون این شخص  پیوسته نقاب بر چهره داشت  به لقب «المقنع» معروف شد  و در سال 161 ه در زمان خلافت المهدی عباسی از میام رفت .[xii]

وی بقول نرشخی صاحب تاریخ بخارا، در روزگار ابو مسلم سرهنگی بود از سرهنگان خراسان ، که در جنبش براز بنده با عبدالجبار بن عبدالرحمن  ازدی یاور و ووزیر بود ، که بعد از گرفتاری عبدالجبار ، هاشم  حکیم هم  اسیر و به بغداد برده شد، و در آنجا زندانی بود ، و سالها بعد چون خلاص یافت بمرو باز آمد .

پدر مقنع که حکیم نام داشت او نیز سرهنگی از سرهنگان امیر  خراسان، که  در روزگار منصور خلیفه می زیست و از بلخ  بود، مقنع در اول گازرگری میکرد و بعداً مشغول فرا گیری علوم شد . او در مورد هر گونه علمی معلومات فراهم کرد ، و مشعبدی و علم نیرنجات را نیز آموخت ، و دعوت نبوت نیز کرد ، بغایت زیرک بود ، و کتابهای زیادی از علم  پیشینیان خوانده بود و در جادوی بغایت استاد شده بود ، و او را مقنع بدان خوانده اند که سر و روی خویش را پوشیده داشتی ،  از آنکه بغایت زشت رو بود و سرش کل بود و یک چشمش کور بود ، و پیوسته مقنعه سبز بر سر  و روی داشتی.

به عقیده مورخان او به تناسخ و حلول قایل بود و دعوی خدایی میکرد ، و میگفت  قبل از تجسد او را احدی نمیتوان دید ، بنا بر این در کالبد انسان و بصورت بشر در آمد تا دیدنی شود.

ابوبکر محمد بن جعفر نرشخی (286-348ه ) در تاریخ بخارا چنین شرح داده است

«گفت: من خدای شمایم، وخدای همه عالم ، (خاکش بردهان)و گفت من آنم که خود را بصورت آدم بخلق نمودم ، و باز بصورت نوح ، و باز بصورت  ابراهیم ، و باز بصورت موسی ، و باز بصورت عیسی ، و باز بصورت محمد (صلعم)و باز بصورت ابو مسلم  و باز بصورت که می بینید! مردمان گفتند : دیگران دعوی پیغمبری کردند ، تو دعوی خدایی میکنی ! گفت : ایشان نفسانی بودند من روحانی ام. [xiii]

بقول عبدالکریم شهرستانی در کتاب ملل و نحل مقنع که دعوی الوهیت کرد ، در اول بمذهب رزامیه (پیروان رزام وقائلین به امامت حضرت علی و بو مسلم و حلول روح الهی در و)بود و این طایفه صنفی از خرمیه اند که ترک فرایض کرده و معرفت امام و اداء امانت از اصول مذهب ایشان است )

مقنع به تمام ولایات خراسان داعیان خود را فرستاد و نامه ها نوشت ، که مضمون این نامه ها چنین است :« بسم الله الرحمن الرحیم ! من هاشم بن حکیم سید السادات الی فلان ابن فلان : الحمد الله الذی لا اله الاهو، اله آدم ، و نوح و ابراهیم و عیسی و موسی و محمد و ابو مسلم  ثم ان المقنع ان القدرة والسلطان و العزة والبرهان. (ترجمه) بمن گرائید و بدانید که پادشاهی مراست و کردگاری مراست و جز من خدای دیگر نیست ، و هر کس بمن گرود بهشت اوراست و هر که نگرود دوزخ اوراست. [xiv]  

  مضمون این نامه حاکی از آنست که مقنع به حلول قایل بوده و سلسله آنرا تا بخودش رسانیده است .

 او آنچه را که از رهگذر دینی و مناسبات اخلاقی  در جوامع مدنی آنزمان اباحت پنداشته میشد ، از قبیل اشتراکی ساختن اموال ، و زنان آنچه که در کیش مزدک جایز شناخته شده بود مقنع به آن التزام داشت ، او کسانیراکه با  قوانین او مخالفت میکرد  به مجازات مرگ محکوم میساخت. در زمان او  چپاول و رهزنی کار و کسب پیروان او شده بود کاروانهای  تجارتی را مورد غارت و  دستبرد قرار میدادند و مذهب شان آن است که نماز نگذارند و روزه نگیرند و به مناسک و دستورات اسلام پایبندی  نداشته باشند . ولیکن به امانت باشند ( و این امانت هم در مورد حلقه  پیروان خودش التزام داشت نه در تمام  سطوح  چرا که پیروان او  همیشه به غارت اموال مردم و قتل های فجیع مجاز بودند.) چنین میگویند که اینها زنان شان را از یکدیگر  در همخوابگی جدا نمیکردند و هر کس مجاز بود با همسر هر کدام دیگر همخوابه شود.آنها معتقد بودند که زنان حکم عطر  را دارند هر که از آن بویت چیزی کم نشود و هر که از زنان استفاده نماید چیزی از زنان نمی کاهد.[xv]

ابن العبری ابوالفرج بن هارون گوید: که «مقنع به پیروان خود گفته بود که ، روح او بعد از مرگ در قالب مردی خاکستری موی که بر سمند خاکستری رنگ  سوار باشد، بعد از مدتی ظهور خواهد  کرد ، و بر روی زمین مسلط خواهد شد . و بدین طور عقائد فرقه  ای سند باد  و مقنع و خرمیه اساساً یکی است ، که رجوع ثانوی رهبران ایشان باشد . مقنع همواره نقابهای از طلای ناب و یا بقول دیگر از پرند سبز بر روی میکشید ، تا پیروانش از نور چهره  و تابش سیمایش در گزند نباشند ، و مخالفان او گویند که وی کراهت منظر و  چهره مکروه خود را بدان وسیله می پوشانید. زیرا بیماری چیچک  یا ابله روی او را داغدار ساخته و حتی یک چشم او را کور ساخته بود. ، و بعید نیست که این روی پوش تقلیدی باشد از پنام (بر وزن کلام) زردشتی که موبدان رو بندی را به این نام  در مراسم دینی خود بر روی میکشیدند ، تا  به آتش مقدس نفس و بخار دهن  نرسد. ، و شهید بلخی در باره آن چنین گفته بود:

بتا نگارا از چشم بد بترس همی              چرا نداری با خویشتن تو پنام

بقول نرشخی روزی پنجاه هزار نفر از پیروان مقنع به در حصار جمع شدند و از او دیدار خواستند، او جواب داد که شما را طاقت آن نیست ، و هر که مرا بیند در حال بمیرد، بلآخر الحاح پیروانش برای دیدار اندر زیادت شد ، او صد زن را ازدختران دهقانان  سغد و کش و نخشب فراهم آورد ، و بدست هر یکی آیینه یی داد ، تا ببام حصار  بر آمدند ، و بدان وقت که نور آفتاب بزمین افتاده بود ، جمله آیینه ها بدست گرفتند ، و هنگامیکه آفتاب به آیینه ها بتفت ، از شعاع آیینه ها آن حوالی پر نور شد ، و آن قوم بر دیگران فخر میکردند که ما بدیدار خدا رسیدیم .[xvi]

او حیله گر  پر فنی بود که از طریقه های مختلف میخواست مردم را منقاد خود  و آراء و افکار الحادی خود نماید .

یکی دیگر از شگفتی های این مرد حیله گر و پر قدرت در تاریخ خراسانیان که بنام مقنع شهرت یافته بود ماه نخشب بود که هر شب از چاه نخشب شهری که در ماورا آمو در موازات  ولایت بلخ آنطرف سرحد امو دریا در ازبکستان کنونی واقع است طلوع میکرد که ذکریا بن محمد قزوینی 674ه امری بود که با توصل با ریاضیات و فزیک نور انعکاس اشعه  را صورت میداد ، زیرا بعد از او در آن چاه کاسه ای مملو از جیو را  یافتند . بالآخره این ماه نخشب در ادبیات  فارسی دری و عربی  راه پیدا کرد و در اکثر دواوین  شعرای آن عصر  مورد  طبع آرایی شاعران نیز گردید . آن را بنام ماه سنام ،ماه کش و ماه مزور نیز میگفتند . از این بر می آید که مقنع یا خود در این علوم دسترسی داشته است یا اشخاصی را که مهارت کافی در علوم  فزیک نور و شیمی  و هندسه داشته است بخدمت گماریده بوده است .

رودکی شاعر بلند آوازه ادبیات  فارسی که بنام آدم الشعرا معروف است در مورد ماه  نخشب  سروده است:

نه ماه سیامی و نه ماه فلک                    کینت غلامست و آن پیشکار

سنایی غزنوی گوید:

گر مقنع ماهی از چاهی برآورد زحیل                        پس خدایی کرد دعوی گر بما اندر نگر

فرخی:

ماه را گر خلاف او طلبد      مطلب جز بچاه نخشب باز

او در روستای کش مرکز گرفت ، و حصار سنام را که بغایت استوار بود ، عمارت کرد ، و سپید جامگان خود را بحفاظت آن گماشت.

گویند مقنع در اوایل حرکت خویش دو کار مهم را سامان بخشید : اول اینکه  پیروان فدا کار و مومن بخود را تربیه کرد که سپید جامگان را مردم یاری دهنده بلا کیف خود میدانستند . دوم مقنع در مقابل قوای عباسی با خاقان ترک مکاتبه کرد و از او کمک خواست ، بنا بر این ترکان کافر دست بغارت خراسان بالا کشودند و  خواسته های مسلمانان را غارت کردند ، و زنان و فرزندان مسلمانان را اسیر می بردند و همی کشتند.

نخستین خروج سفید جامگان در بخارا در حومه نومجک واقع شد که به مسجدی  هجوم بردند و نماز گزاران را کشتند و بعد از آن اهل همان دیه را از تیغ گزرانیدند.که در سال 159 هجری واقع شد.[xvii]

حرکت الهادی مقنع که خود از خراسان بر خاسته بود برای مردم غیر قابل تحمل شده بود مخصوصاً که سفید جامگان با یلغار های ترک هستی  و عرض و ناموس مردم را فاقد امنیت میکرد ، نتیجه این شد که جبرئیل بن یحیی و یزید برادرش که در دربار المهدی مقام وزارت  داشت ، از دریار خلیفه با قوای  سنگین به سر کوبی سفید جامگان گماشته شد او مقاومت سفید جامگان مقنع را در نرشخ از بین برد . نیرو های مسلمانان بعد از جنگ های فرسایشی عاقبت توانستند  که با منجنق حصار سنام را که مقنع در آن جاه داشت بشکنند و حکیم بخاری  بزرگ سفید جامگان را با توصل به دسیسه بدست آوردند و او را بکشتند

جبرئیل با استیصال سفید جامگان سغد کمر بست ، که در آنجا مردی سغدیان نام  از نقیبان مقنع  مقاومت میکرد ، تا که از دست یکنفر بخارایی کشته شد و در سال 161 هجری معاذ بن مسلم  امیر خراسان بمرو آمد و به ترتیب قوا پرداخت و در حدود پنجصد و هفتاد هزار مرد  از مردم  خراسان و بخارا جمع شدند و با آلات و ادوات حربی سه هزار مرد کاری را با تیشه ها و بیلها و تبر ها مهیا گردانید ، و منجنیق ها و عراده ها بساخت و با تعبیۀ نیکوترین رو به سغد نهاد  که در آنجا شپید جامگان با لشکریان ترک بسیار آمده بودند و معاذ را با ایشان مدت دو سال جنگ افتاد ، ولی به قلع سپید جامگان موفق نیامد لشکریان عباسی را در این جنگ سعید بن عمرو حرشی و مصیب بن سلیم قیادت میکرد ، و از سپیدجامگان را شخصی خارجه نام  با پانزده هزار نفر از طرف مقنع می جنگیدند ، تا اینکه سپید جامگان هزیمت یافتند و با از دست دادن سه هزار نفر بسوی مقنع باز گشتند.

معاز که در این جنگ خسته شده بود از حکمرانی خراسان مستعفی شد و خلیفه المهدی مسیب بن زهیر ضبی را بخراسان گسیل داشت او در جمادی الاول سال 163 هجری به مرو آمد و در ماه رجب به بخارا رفت و در آنجا یکی از سرهنگان مقنع بنام  کولارتگین قوای سفید جامگان را رهبری میکرد ، مسیب امیر بخارا جنید بن خالد را به خوارزم فرستاد ، تا از آنجا مددی به سفید جامگان  نرسد و خود وی بجنگ کولارتگین رفت.

سپید جامگان با سر سختی مقاومت میکردند و سرهنگان  خلافت عباسی یکی  پی دیگر مستحیل میشدند و هر قدر  قوا که از بغداد و نواحی خراسان می رسید فرو کش میکر د . بیم آن میرفت که اسلام تباه شود ، خلیفه المهدی تنگدل شد و لشکر های زیادی گسیل داشت و خودش هم به نیشاپور آمد .

قوای خلافت عباسی  عرصه را به سفید جامگان  تنگ  کردند و بقیه السیف سفید جامگان در حصار سنام بر مقنع گرد آمدند و سعید حرشی حصار بر ایشان تنگ کرد و با لشکر بسیار بمحاصره طویل پرداخت و برای لشکریان خود در اطراف حصار خانه ها و گرمابه ها بنا کرد  تا در تابستان و زمستان آنجا باشند .

خروج و مقاومت مقنع را  البیرونی و نرشخی  چهارده سال نوشته اند. این محاسبه از حرکت مقنع تا مرگ وی میباشد .کسان مقنع از محاصره طویل و دوامدار سرهنگیان  عباسی به ستوه آمدند  و کم کم خود شان را به سپاهیان اسلام تسلیم میکردند ، مقنع چون دید  بیش از این نمیتواند مقاومت کند  تمام زنان و پیوستگان خود را زهر داده و بکشت ، و خودش هم در تنوری رفت ، که از سه روز باز تفتانیده بودند ، و چون خویش را در آن تنور تفتانیده افگند ، دودی بر آمد و اثری از او دیده نشد .و در آن حصار هیچکس زنده نماند ، و علت سوختن وی آن بود که پیوسته گفتی ، چون بندگان من عاصی شوند  من به آسمان روم ، و فرشتگان آورم ، و مخالفان خود را قهر کنم ، وی خود را از آن جهت سوخت تا خلق گویند که او به آسمان رفت ، تا فرشتگان آرد و ما را نصرت دهد ، و دین او  در جهان بماند . البیرونی نوشته است که جسد  مقنع در تنور پیدا شد ، سرش را بریدند و به المهدی به حلب فرستادند.[xviii]  مقنع در سال 163ه /780م خود را سوزانید.

 


 

[i] - طبری ، جلد 11، بخش 7، ص،5380.

[ii] - همان ،ص5683.

[iii] - عبدالحی حبیبی ، افغانستان بعد . . .1/308

[iv] - الکامل 5/ 238

[v] - عبدالحی حبیبی  همان ، ص،308 تا 310، رک:تاریخ ادبی برون،1/469،بحوالت کتاب اسلام از دوزی،241.

[vi] المقالات و الفرق ،ص، 186؛فرق الشیعه نوبختی،ص، 33تا 52؛مرج الذهب،ج/3؛تاریخ طبری ، تاریخ بغداد ج 13/ ص، 235

[vii] - عبدالحی حبیبی ، 314؛ رک:زین الاخبار ، ورق ، 73

[viii] -حبیبی ،ص،319 ، رک:زین الاخبار ورق 75؛ ابن خلدون  ، تاریخ العبر ، کتاب دوم ،ص، 362

[ix] - یعقوبی ، کتاب دوم ، ص، 380

[x] - طبری ، کتاب ششم ،ص4953

[xi] - تاریخ طبری ، محمد بن جریر طبری ، جلد دوازدهم ، بخش 3، ص،511،(انتشارات اساطیر نسخه الکترونی توسط کتابخانه گلشن)

[xii] -دایرتة المعارف فرق اسلامی ، ص، 425-26

[xiii] - افغانستان بعد از . . . عبدالحی حبیبی رک: ؛ تاریخ بخارا ، صص،77،78؛آثار الباقیه ،ص، 211؛ الفخری،ص، 162

[xiv] ملل و نحل شهر ستانی ، آثار الباقیه ، ص، 211 سیاست نامه  خواجه نظام الملک 235،الفرق بین الفرق،ص، 341،دایرة المعارف فرق اسلامی ص، 425 – 426.

[xv] - تاریخ بخارا ، ص، 79-89

[xvi] - افغانستان بعد  . . . عبدالحی حبیبی به حوالت از تاریخ بخارا ، ص، 87 تالیف نرشخی

[xvii] - همان ، ص، 328؛ رک: تاریخ بخارا ،ص، 81؛ آثار الباقیه،ص211؛زین الاخبار ، ص، 85

[xviii] - همان  . . .ص، 332؛ رک: تاریخ بخارا ، 88؛ آثاررالباقیه البیرونی ، ص، 211؛الکامل ،کتاب ششم ، ص، 21

 

 

 

++++++++++++++++++++++++++++

 

آل عباس و اعلان خلافت عباسی بسعی

ابو مسلم خراسانی

تا قتل او بدست منصور دوانقی

بخش هفدهم

چکیده این بخش:

ابراهیم فرزن  محمد بن علی بن عبدالله عباس – حج ابو جعفر منصور مشهور به دوانقی با ابو مسلم  و باز گشت آنها – ادامه این رویداد –کشته شدن  ابو مسلم خراسانی  بزرگترین داعی  سلطنت آل عباس – گفت و شنود  ابو مسلم  و منصور خلیفه عیاسی  در آخرین دقایق حیات ابو مسلم  و کشته شدن او به امر و اشاره  منصور- آخر زندگی یک قهرمان  خراسانی.

ابن طقطقی در کتاب  آداب سلطانیه  که در سال 750هجری تالف گردیده  مشعر بر  قول نبی کریم (ص) است که فرموده بودند:«حضرت پیامبر (ص) گاهی به تاسیس دولت بنی هاشم مژده دادی، و به کاکای خود عباس فرمودی ، که این امر در فرزندان تو باشد ، و چون فرزندش عبدالله بدنیا آمد او را  پیش عباس آوردند ، در گوش او آزان داد و گفت : خدا وندا او را دانش دین و علم تاویل عطا فرما که او پدر ملوک خواهد بود. بنااً این روایت ابن طقطقی  طبری نیز این طور اذعان میدارد:« رشید ابن کریب گوید: ابو هاشم سوی شام رفت و محمد بن علی بن  عبدالله بن عباس را دید و گفت :« ای پسر عمو ، دانشی به نزد من هست که پیش تو رها میکنم و هیچکس را از آن خبر دار مکن ، این کار که کسان امید میداند ، میان شماست.»

گفت:« میدانم، مبادا این را کسی از تو شنود.»

خالد بن عجلان گوید : وقتی ابن اشعث مخالفت آورد و حجاج بن یوسف به عبدالملک نوشت ، عبدالملک  کس را بطلب خالد بن زید فرستاد و بدو خبر داد که گفت :« اگر شگاف از سیستان است مایه نگرانی تو نباشد ، اگر از خراسان بود می باید بیمناک باشم.»

جبله بن فروخ تاجی گوید:امام محمد بن علی بن عبدالله بن عباس را گفت : ما را سه وقت مقرر هست : مرگ طغیانگر ، یزید معاویه ،و انقضای یکصد سال ... آنگاه یاران ما از  مشرق بیایند و اسپانشان بمغرب رسد و آنچه را ستمگران در آنجا گنج کرده اند برون آرند.»

گویند وقتی یزید بن ابی مسلم در افریقه کشته شد ، محمد ابن  علی یکی را سوی خراسان فرستاد و بدو دستور داد سوی شخص مورد رضایت دعوت کندو از کسی نام نبرد.

پس از آن محمد بن علی در گذشت و پسر خود ابراهیم را جانشین کرد. ابراهیم  بن محمد (ابراهیم امام)، ابو سلمح حفص بن سلیمان وابسته سبیع، را بخراسان فرستاد و همراه وی به نقیبان خراسان نامه نوشت که نامه های وی را پذیرفتند و ابو سلمه میان آنها بماند ، سپس پیش ابراهیم (امام) باز گشت که او را پس فرستاد  و ابو مسلم رانیز همراه وی کرد .(کار بو مسلم و خبر وی را پیش یاد کردیم)، پس از آن نامه  ای را که ابراهیم (امام) بجواب نامه ابو مسلم بدو نوشته بود و دستور داده بود که هر که را در  خراسان بعربی سخن میکند بکشد ،بدست مروان افتاد و به عامل خویش در دمشق نوشت  که به یار خود در بلقا بنویسد که سوی حمینه رود و ابراهیم بن محمد را بگیرد و به نزد وی روانه کند .» [i] (گرفتاری ابراهیم امام و اینکه چگونه داعیه خانواده ابولعباس توسط ابو مسلم به انجام  می رسد قبلاً گفته آمد و منظور ما  از شرح قول طبری  واثق  بودن داعیه این خانواده بود که ابو مسلم نیز به آن اعتقاد و دلبستگی داشت که واقعات بعدی در ذیل گفته می آید.)    

بقول ابن طقطقی این داعیه  بار اول توسط محمد بن علی بن ابی طالب، که به کنیت مادرش حنفیه یا حنیفه می نامیدند پیش کش و پس از  شهادت  حسین (رض) مردم او را داعی این امر میدانستند . چون او در گذشت به پسر خود هاشم عبدالله در این باب وصیت کرد که او در دمشق با هشام بن عبدالملک بر خورد ، هشام که متوجه فصاحت و بلاغت هاشم عبدالله شد از او بترسید و در شیر به او زهر خورانید . زمانیکه  هاشم مستحضر شد که میمیرد ، در حمیمۀ شام نزد محمد بن علی بن عبدالله بن عباس رفت  و او را پیش جمعی از شیعه خویش بخلافت وصیت کرد و خودش بمرد.

بعد از او محمد بن علی بن عباس ادعای خلافت نمود و بهر  طرف داعیان مخفی فرستاد که اینکار را تا دم مرگ دوام داد که ابراهیم و سفاح و منصور فرزندان او بودند.

ابراهیم فرزند محمد بن علی بن عباس (امام)

 ابراهیم مرد با تقوی و با شهامت و دارای فهم و قدرت جذب قوی بود او داعیه خویش را گسترش داد و برای  پیشرفت در این کار سر زمین خراسان را که بیشترین تاخت و تاز های دولت اموی بصورت مستمر در آن جا صورت گرفته بود و مردم اذیت و آزار فراوانی را از حکام اموی دیدند که شرح آن را گفته اوردیم ، خراسان را انتخاب کرد. او همیشه بمردم میگفت که  عاقبت روزی  پرچم سیاه رنگ بطرف  داری خاندان  آل نبی از خراسان بلند خواهد شد. او زمانیکه با ابومسلم  برخورد ، نبوغ فوق العاده ای را در وجود  او یافت و او را بهترین کس  در پیش برد مرام خود یافت . از آن پس به یاران و نزدیکان خود در مورد ابومسلم  وصیت کرد تا  در مورد  پیشبرد  داعیه آل عباس  پیرو او باشند.

او عاقبت  توسط  ابو مسلم  قوت یافت زیرا ابو مسلم بطرفداری از او   لشکری را از خراسان مجهز ساخته به کوفه روان کرد و سفاح را با شیعیان او بمسجد کوفه بردند و با او بیعت به خلافت کردند که در سال 132هجری این امر بوقوع پیوست. که این قول از طرف  طبری ، گردیزی و الفخری نیز تائید شده است.

عبدالحی حبیبی از قول  وون فلوتن  آورده است که:« از هر سو گروه گروه به ابو مسلم پیوستند ، از هرات ، از پوشنج ، از مرو رود و طالقان،، مرو ، نیشابور، سرخس،، بلخ ، چغانیان ،، تخارستان ، ختل ، کش ، نخشب از هر سو بیاری وی می آمدند ، همه سیاه پوش بودند و چماقی نیمه سیاه بدست داشتندکه میگفتند کافر کوب است ، پیاده و سوار ، بعضی اسپ سوار و دیگری خر سوار  وارد میشدند ، بخران خود بانگ می زدند و مروان خطاب میکردند ، زیرا مروان ثانی الحمار لقب داشت و تعداد آنها به یکصد هزار نفر میرسید .»[ii]

در سال 133 هجری ابو مسلم که مشهور به خراسانی بود   عامل خراسان و جبال  از جانب ابوالعباس بود و دیوان خراج به خالد بن برمک  تعلق داشت که از بلخ بود.

در این سال شریک بن شیخ مهری در خراسان در بخارا بضد ابو مسلم قیام کرد و اعتراض آورد و گفت:«پیرو خاندان محمد(ص) نشدیم که خون بریزیم و بخلاف حق عمل کنیم» او با سی هزار نفر در مقابل ابو مسلم قیام کرد که ابو مسلم وی را توسط زیاد بن  صالح خزاعی در نبرد شکست داد و بکشت.

و در این  سال ابوداؤدخالد بن ابراهیم از جانب ابو مسلم به وخش ، ختلان و سرزمین ترکان تا نزدیکی چین تاخت و از اثر خدعه  شاه و دهقان آنجا را شکست داد و نزد ابو مسلم فرساد .[iii]

در سال 135 هجری  ابو مسلم از جیحون گذشت  وتا آمل را کشود .سباع بن نعمان ازدی نیز باوی بود و ی فرمان زیاد بن صلح را از جانب ابوالعباس آورده بود و به او گفته بود اگر فرصتی یابد به ابو مسلم تازد و او را بکشد . ابو مسلم از این خبر دار شد  و سباع بن نعمان را به حسن بن جنید عامل آمل داد و خود سوی بخارا رفت . بعد از آنکه خیانت  سباع بن نعمان از جانب سرداران بخارا نیز تائید شد به عامل آمل نوشت که سباع را یکصد تازیانه بزند و سپس وی را بقتل رساند.[iv]

در سال 136هجری ابو مسلم از خراسان به عراق نزد ابوالعباس امیر المومنان  رفت. چنانچه در مورد این سفر هیثم بن عدی گوید : ابو مسلم   همچنان  درخراسان ببود تا وقتیکه به ابوالعباس نوشت و اجازه خواست پیش وی رود . ابوالعباس پذیرفت و او با جماعتی انبوه از مردم خراسان و دیگر پیروان خویش به انبار آمد . ابوالعباس دستور داد  مردم از او پیشواز کنند که پیشواز کردند . ابو مسلم پیش ابوالعباس رفت و به نزد  وی در آمدو وی را بزرگ داشت و حرمت کرد ، انگاه از وی اجازه حج خواست ،گفت: «اگرنبود که ابو جعفربه حج میرود ترا سالار حاج می گماشتم.»

گویند ابوالعباس وی را نزدیک خویش جای داد و  هر روز پیش وی میرفت و سلام میگفت ، اما میان ابو جعفر و ابو مسلم اختلاف بود از آن رو که وقتی کار ها بر ابو مسلم راست شد ابوالعباس ، ابو جعفر را بفرمان خراسان به نزد ابو مسلم فرستاد به نیشاپور که برای ابوالعباس و برای ابو جعفر از پس وی بیعت بگیرد . ابو مسلم و مردم خراسان با وی بیعت کردند . ابو جعفر چند روز بماند تا از کار بیعت فراغت یافت . آنگاه باز گشت.

گوید: و چنان بود که ابو مسلم در این سفر ابو جعفر را تحقیر  کرده بود .و چون به نزد ابوالعباس باز گشت از تحقیری که در باره وی کرده بود با ابوالعباس سخن کرد.

ولید به نقل از پدرش گوید: وقتی ابو مسلم ، به نزد ابوالعباس رفت ، ابوجعفر به ابوالعباس گفت:«ای امیر مومنان از من بشنو و ابو مسلم را بکش که بخدا خیانت در سر دارد .»

گفت:« برادر تلاش  وی و اعمالی را که انجام داده میدانی .»

ابو جعفر گفت : «ای امیر مؤمنان بخدا این به سبب اقبال ما بود، بخدا اگر گربه ای را فرستاده بودی و بجای وی میبود ، به دوران اقبال ما بجایی میرسید که او رسید .»

ابوالعباس گفت :«اورا چگونه باید کشت؟»

گفت:«وقتی به نزد تو امد و با وی سخن کردی و رو سوی تو دارد من وارد میشوم و غافل گیرش میکنم و از پشت ضربتی می زنم و او را می کشم.»

ابوالعباس گفت:«یارانش که او را بر دین و دنیای خویش  مرجح میدارند چه می شود؟»

گفت: «همۀ این چیز ها چنان می شود که  خواهی، وقتی بدانند که وی کشته شد ه پراگنده میشوند و به ذلت می افتند .»

گفت: «قسمت می دهم که از این کار باز  مانی.»

گفت: «بیم دارم  که اگر امروز او را چاشت نکنی، فردا وی ترا شام کند.»

گفت: «بکن  تو بهتر دانی.»

گوید : ابو جعفر از پیش ابو عباس برفت و بدین کار مصمم بود،اما ابوالعباش پشیمان شد و کسی پیش وی فرستاد که آنرا انجام مبر.

بقولی وقتی ابوالعباس  اجازه داد که ابو جعفر ابو مسلم را بکشد ، ابو مسلم نزد ابو العباس در آمد  و او یکی از خواجگان را فرستاد و گفت:«برو ببین ابو جعفر چه میکند؟»

خواجه برفت و دید که او شمشیر خود را آویخته بود و بدو گفت:«امیر مومنان نشسته؟»

گفت: «برای نشستن آماده شده .»

آنگاه خواجه پیش ابوالعباس باز گشت  و آنچه را دیده بود باو خبر داد  که او را پیش ابو جعفر فرستاد و بدو گفت:«بگو کاری را که مصمم شده یی به انجام مبر.» و ابو جعفر دست  بداشت.[v] 

حج ابو جعفر منصور (دوانقی) و ابو مسلم و باز گشت آنها  

قبل از آنکه داخل مبحث بالا شویم ضرورت است تا بحکم تاریخ نگاری بخطر رفع شبهات کمی به عقب بر گردیم و درخواست ابو مسلم این مرد عجیب خراسانی که حتی تاریخ نویسان معتبر در مورد  محل تولد  وی و این که او از کجا است راه های مختلفی را پیموده و چون این شخصیت  بزرگ در تاریخ خراسان، از آنجائیکه از یک سو  فعالیتهای وی تحت  نام  داعیه ال عباس باعث سقوط دولت یکصد ساله اموی شد و از جانب دیگر بر علاوه اینکه   ابولعباس سفاح  را آنچه قبلآ از قول طبری ، الکامل و  ابن خلدون  . گردیزی و یعقوبی گفته امد به خلافت رسانید و در مسجد  کوفه به او بیعت گرفتو این راهی بود که عاقبت آن به کشته شدن خودش و استیلای خراسانیان توسط این خانواده (آل عباس)ختم  گردید .

 ما از جایی شروع میکنیم که ابو مسلم از ابوالعباس سفاح برادر ابراهیم (امام) در خواست کرد که  به حج برود که در قول تاریخ نگار ها یک کمی تفاوت بملاحظه میرسد. از اینکه در مورد این مرد خراسانی نسبت مهم بودنش در گردونه زمان و تاریخ، داستان ها  و افسانه های زیادی ساخته و پداخته شده است که اکثراً رنگ واقعیت را نشان نمیدهد، لذا خواستم تا از دید تاریخ تاریکه های زندگی این مرد را که تا امروز در ابهام و قصه های چون زال و رستم نزد عوام شایع است که باعث پنهان ماندن شخصیت ذاتی او گردیده است ، از قول تاریخ نویسان بر جسته آن عصر مورد دقت قرار دهم .

 حج ابو جعفر و ابو مسلم:   

در سال 136 هجری ابو مسلم از سفاح خلیفه عباسی (که خود او را بقدرت رسانید و زمینه بیعت وی را توسط طرفداران خود و مردم فراهم ساخت) اجازت خواست که نزد او آیدو از آنجا بحج رود . از آن وقت که حکومت خراسان یافته بود تا این سال از  خراسان بیرون نیامده بود.سفاح اجازت داد تا با پنجصد تن از سپاهیان خود عازم حج شود . ابو مسلم نوشت که میان من و مردم دشمنی ها است و بر جان خود بیمناکم سفاح دستور داد که با هزار تن در حرکت آید . و گفت که راه مکه آنهمه سپاه بر نمی تابد ابو مسلم با هشت هزار تن حرکت کرد  . آنان را میان  نیشاپور وری پراگنده ساخت و اموال و خزاین خود را در ری نهاد و با هزار تن روانه گشت.به فرمان سفاح سران و سرداران در بار  خلافت بنی عباس به پیشبازش آمدند، ابو مسلم بر سفاح داخل شد ، سفاح اکرامش کرد و بزرگش داشت و اجازت داد که به حج رودو گفت : اگر نه این بود که امسال ابو جعفر به حج میرود  امارت حاج بتو میدادم . پس او را در نزدیکی خود فرود آورد. سفاح به منصور نوشته بود که ابو مسلم از من اجازت خواسته که بحج رود من نیز اجازت داده ام او نیز  خواستار امارت حاج است . تو نیز از من بخواه که به حج میروی ولی مگذار که ابو مسلم بر تو پیشی گیرد . آنگاه ابو جعفر را اجازت داد و بشهر انبار آمد.[vi]

قبلاً در مورد کدورت ابو جعفر با ابو مسلم  در تاریخ طبری  گفت و شنودی ما بین  ابوالعباس سفاح و منصور دوانقی یا ابو جعفر گفته امد که هر دو قصد جان ابو مسلم را داشتند و  اتفاق نظر بین شان موجود بود که  پسانتر ها ار اثر اندیشه ،سفاح از عمل سپاهیان ابو مسلم  پس از کشته شدن  او به جعفر دسور داد که فعلاً از این کار صرف نظر نماید و این چیزیست که تمام متون تاریخی و کتابهای روایات آن را تصدیق دارد و این خود میر ساند، یک خلیفه ای که خود را وارث  و جانشین محمد رسول الله(ص)  میداند با ولی کار خود که او را چطور به کرسی نشانده است خدعه بعمل می آورند و از دروغ و نفاق و تذویرو غدر  کار میگیرند که این صفات در اسلام سخت نکوهیده شده و مسلمنان را از آن بر حذر میفرماید، و اما  راستی و صداقت ملاکی در نزد  آنان   نمی باشد که ما در جایش از انحطاط اخلاقی و سوء رفتار این دود مان حرفهای خواهیم داشت.

در جریانیکه ابو مسلم  و ابو جعفر منصور دوانقی در مکه بودند ابوالعباس سفاح فوت کرد عیسی خبر مرگ او را به ابو جعفر نوشت و او ابو مسلم را که قبل از او  از مکه خارج شده بود باز خواست و نامه  را که مشعر بر مرگ ابوالعباس سفاح بود برایش خواند که ابو مسلم زیاد گریست و استرجاع کرد .چون ابو جعفر از گریه و جزع باز آمد ابو مسلم را گفت :« از شر عبدالله بن علی بیم ناکم . ابو مسلم گفت: «  این مهم را من و لشکر خراسان کافی است  که لشکر خراسان  بیش از همه از من فرمان می برند . منصور شادمان شد و ابو مسلم  باو بیعت کرد . و مردم نیز بیعت کردند تا به کوفه رسیدند.ولی در زمانیکه منصور ابو مسلم را پنهانی برای قتل خوانده بود بقسم طعنه آمیز از این موضوعات منکر شد و ابو مسلم را به بی التفاتی  در موضوع واپس نگشتن او  بخاطر تعزیت  نکوهش و توهیم می کند.

ابو جعفر در سال 137 وارد کوفه شد و از آنجا به انبار رفت . عیسی بن موسی همۀ خزاین بیت المال  را به او تسلیم کردو دواوین را در اختیار او گذاشت و کار بر ابو جعفر ملقب به المنصور قرار گرفت. از شورش عبدالله بن علی که  در مورد بحث ما ارتباط ندارد می گذریم و صرف همینقدر تذکر میدهیم که از حسن تدبیر و کار دانی ابو مسلم  عبدالله بن علی و لشکریان شامی آن را بروز چهار شنبه هفتم جمادی الاخر سال 137 به  نحوی منهزم ساخت که آنان گریختند و ابو مسلم لشکر گاهش را در تصرف آورد و خبر پیروزی خود را به منصور نوشت.[vii]

کشته شدن ابو مسلم خراسانی داعی آل عباس: 

 چون ابو مسلم  با منصور بحج میرفت ، همواره کار هایی میکرد  که خودش را بلند آوازه میساخت. پیش از منصور هیئاتی که می آمد عطا میداد ، راه ها را ترمیم و چاه های آب را ترمیم میکرد . (و از این کار هایی مثمر او )اعراب  زبان به ستایش  می کشودند، و میگفتند: او امیر حقیقی است . چون حج به پایان آمد و باز گشتند ابو مسلم سبقت گرفت . درراه خبر وفات سفاح را شنید . منصور را به مرگ برادرش  تعزیت گفت ولی بر خلاف از اینکه او بخلافت  میرسید تهنیت نگفت. خود نیز نزد او باز  نگشت و درنگ نکرد که منصور برسد . منصور خشمگین شد  و نامۀ پر از عتاب به وی بنوشت . آنگاه ابو مسلم در نامۀ او را تهنیت گفت.(که در این دو قول در مورد باز گشتن و باز نگشتن ابو مسلم نزد جعفر شبهاتی وجود دارد که یک قول، قول دیگر را نفی میکند ، اما قول معروف  و درست همین  دومی میباشد که او از شنیدن مرگ سفاح  واپس نگشت و به سفر خود ادامه داد.)

ابو مسلم پیشاپیش به انباردر آمدو عیسی بن موسی را فرا خواند تا با او بیعت کند او نپذیرفت .منصور به انبار آمد و عبدالله بن علی را خلع نمود و ابو مسلم را بجنگ او فرستاد چنانکه گفتیم. ابو مسلم از لشکر گاه عبدالله  غنایم بسیار  بگرفت. منصور غلام  خود ابوالخصیب را فرستاد تا آن غنایم گرد آورد . ابو مسلم خشمگین شد و گفت:آیا من در ریختن خونها امینم و در نگه داشتن اموال خائن؟ و خواست تا ابوالخصیب را بکشد ولی بعداً آزادش کرد.

منصور می ترسید کهابو مسلم بخراسان رود ، او را به بهانه منشور حکومت مصر خواست تاز خراسان جدا سازد ولی وی بر نفرتش افزوده گشت و عازم خراسان گردید. منصور به ابو مسلم نامه نوشت تا نزدش برگردد ولی وی بجوابش نوشت او دور از وی به ربقه فرمانش خواهد داشت.و تهدید کرد که اگر بیش از این اورا با فرمانهایش تهدید نماید از خلافت خلعش خواهد کرد . منصور از چنین سخنی خویش آشکار نمود و عیسی بن موسی را با نامۀ محبت آمیز نیز نزد او فرستاد . گویند ابو مسلم در نامه خود او را خلع  کرد و از جنایتی که در قیام به دعوت برای این خاندان مرتکب شدهف توبه نموده بود، ابو مسلم  به راه حلوان رفت.منصور عم خود عیسی و مشایخ بنی هاشم را فرمان داد که به ابو مسلم نامه بنویسند و او را بفرمانبرداری تحریض کنندو از عاقبت سر کشی و طغیان بر حذرش دارند. و به باز گشت وادارندش.

آنگاه منصور نامه یی با غلام خود ابو حمید المرورودی برای او فرستاد و ابو حمید را گفت که با او بملایمت سخن گوید.و فروتنی و خضوع ورزد و چون نا امید شد اورا خبر دهد که امیر المومنین سوگند خورده است و گفته است که کار ترا بدیگری نخواهم داد اگر بدریا روی از پی تو بدریا خواهم رفت و اگر در آتش روی از پی تو در آتش خواهم رفت تا ترا بدست آورم و بکشم و خود جان بر سر این کار نهم . عامل منصور تمام هدایات منصور را  عملی کرد ولی نتیجه یی حاصلش نشد . او سخنان شیوخ بنی هاشم را فرا یادش آورد . ابو مسلم در این باب با مالک بن الهیثم مشورت کرد . او گفت که بدین سخنان گوش نکند که اگر نزد او رود بی درنگش خواهد کشت .. انگاه نزد نیزک حاکم ری فرستاد و از او نظر خواست .او نیز رفتن را صواب ندانست و گفت اگر به ری آید  خراسان پشت سر اوست . ابو مسلم به ابو حمید پاسخ داد که نزد منصور نخواهم رفت . چون مایوس شد سخن منصور را باو بگفت. ابو مسلم مدتی سر به تفکر فرو برد و از این سخن بترسید . منصور بعامل ابو مسلم در خراسان نوشته بود که حکومت خراسان را به او خواهد داد اگر از ابو مسلم رخ برتابد.او نیز ابو مسلم را از خلاف و عصیان بر حذر داشته بود . این نیز به وحشت او در افزوده بود.

پیش از اینکه ابو مسلم بخراسان باز گردد، ابو مسلم او را گفت :میخواستم بخراسان بروم  ولی اینک ابو اسحق را نزد امیر المونین می فرستم تا رای او بدانم ، که من به ابو اسحاق نیک اعتماد دارم .

چون ابو اسحاق برفت او را بنی هاشم و درباریان منصور به لطایف الحیل و وعده بخشیدن امارت خراسان بعد از ابو مسلم را بوی وعده داد . ابو اسحاق باز گشت و ابو مسلم را اشارت کرد که بدیدار منصور شتابد. ابو مسلم نیز عزم دیدار منصور نمود و مالک بن هیثیم را در حلوان بجای خود بفرماندهی  لشکر گماشت و برفت و با سه هزار تن به مداین آمد . ابو ایوب وزیر منصور بیم آن داشت که با آمدن  ابو مسلم حادثۀ رخ دهد او به اجازه  منصور به دیدار ابو مسلم رفت و با سخنان چرب و دلگرم کننده  وی را اغوا کرد و در فتنه انداخت .  منصور با فرستادن پیش باز به ابو مسلم او را  پزیرایی شایان کرد . ابو مسلم به منصور داخل شد  و بر دست او بوسه داد و باز گشت تا آنشب را بیاساید . روز دیگر منصور حاجب خود عثمان بن نهیک و چهار تن از نگهبانان خود را که از آن جمله بودند:شبیب بن واج ،و ابو حنیفه ، حرب بن قیس بخواند و آنان را پشت رواق بنشاند و گفت شان که چون دست های خود بر هم زند ، ابو مسلم را بکشند .

گفت و شنود  ابو مسلم و منصور خلیفه عباسی در آرین دقایق زندگی ابو مسلم  که به امر و اشارت  منصور قطعه قطعه گردید:

پس ابو مسلم را بخواند ، چون براو داخل شد در باره آن دو شمشیر عمویش ، عبدالله بن علی که در ضمن غنایم بدست او افتاه بود، پرسش کرد .ابو مسلم  یکی از آنها را حمایل کرده بود . گفت این یکی از آن دو است . منصور گفت میخواهم آنرا ببینم . ابو مسلم شمشیر از غلاف کشید و بدست او داد . منصور آنرا گرفت و تکان داد . سپس در زیر فراش خود نهاد و سر زنش آغاز کرد و گفت : آن نامه چه بود که برای سفاح نوشتی و او را از اخذ موات منع کردی ، گویی میخواستی او را علم دین بیاموزی ؟ گفت: می پنداشتم که گرفتن آن جایز نیست .و چون نامه سفاح آمد دریافتم که شما معدن علم هستید . منصور گفت چرا درراه مکه از من کناره می جستی و از من پیش می افتادی؟ گفت: نمیخواستم بر سر آبها جای بر شما تنگ کنم. گفت: چرا آنگاه که سفاح مرد ، تو نزد من باز نگشتی یا درنگ نکردی که من بتو پیوندم. گفت: نمی خواستم مردم را برنج افگنم ، بهتر آن بود که به کوفه میرفتم . گفت کنیز عبدالله بن علی را میخواستی برای خود بگیری؟ گفت نه ، کسی را به نگهداری او معین کردم . منصور پرسید چرا میخواستی بدون اجازه من بخراسان روی ؟ گفت: از  تو میترسیدم . گفتم بخراسان می روم و به نامه یی از تو پوزش میخواهم، تا هرچه از من در دل داری برود . منصور پرسید: اموالی که در حران گرد آوردی چه شد؟ گفت آنرا برای تقویت دولت شما میان  عساکر تقسیم کردم . گفت: تو ان نیستی که نامه می نوشتی نام خود را پیش از نام من می آوردی و امینه دختر علی را خواستگاری نمودی ؟و می پنداشتی که تو پسر سلیط بن عبدالله بن عباس  هستی؟آنگاه او را دشنام داد و گفت بر چه گردنه صعب العبوری قرار گرفته بودی ، سپس پرسید ترا چه چیز بقتل سلیمان بن کثیر واداشت با آنکه میدانستی در امر دعوت ما کوششی بسزا دارد و او یکی از نقیبان ماست و ما هنوز چنین اختیاری بتو نداده بودیم؟گفت : او سر مخالفت داشت و من هم او را کشتم .آن گاه ابو مسلم گفت : چگونه با من چنین سخن میگویی با آنهمه رنجی که برای شما تحمیل کرده ام . منصور گفت ای نا پاک مادر ، اگر کنیزکی هم بجای تو بود، همین کار ها توانستی کرد، که تو هر چه کرده یی به پای مردی دولت ما بوده است.ابو مسلم تا او را خوشنود سازد بر دست او بوسه میزد و پوزش میخواست  ومنصور  بیشتر خشمگین میشد.

آنگاه ابو مسلم گفت:از این سخنان در گذر که من از هیچکس جز خدای نمی ترسم .. منصور دشنام داد و دست ها بر هم کوفت . بناگاه نگهبانان بیرون آمدند . عثمان بن نهیک براو ضربتی زد و حمایل شمشیرش را ببرید . ابو مسلم گفت : ای امیر مرا برای دفع دشمنانت باقی گذار. گفت: هیچ کس من را دشمن تر از تو نیست.. آن نگهبانان شمشیر دراو نهادن و بکشتندش  این واقعه در 27 شعبان سال 137 رخ داد.[viii] 

به این ترتیب طومار عمر یکی از درخشانترین چهره  های تابناک تاریخ اسلام که از داعیان سر سخت  خانواده ال عباسو آزاد گر سرزمین خراسان از دست خلافت بنی امیه  بود که  سر انجام، خلافت را از خانواده بنی امیه با گذشت سالیان و طوالی که از آن یاد شد به خانواده ال عباس به ابوالعباس سفاحبا بیعت دادن و بیعت گرفتن از  مردم به او اهدا کرد و چه بسا  جنگ های هولناک  را بخاطر نشاندن این خانواده با نصر سیار و عاملین اموی انجام داد که سر انجام به وقاحت وبیرحمی آلوده به غدر و خیانت  بتوسط منصور دوانقی  دومین  خلیفه از این سلسله به نامردی و خدعه از بین رفت  .

اما چیزی که از این پایان درد ناک باقی مانده است ، نام او  است که در تمام متون تاریخ اسلامی و همچنان در افسانه های ماندگاری در بین اقوام خراسانی منحیث نمونه جوانمردی و شجاعت در خانه  ها به گویش گرفته میشود و از منصور دوانقی بهمان نام تا هنوز یاد میگردد که خاندان نبوت را به خدعه و فریب خود در عصر عباسی ها پست گردانید.    


 

[i] - طبری، جلد 11 بخش اول ، ٌ4615

[ii] - افغانستان بعد از ... عبدالحی حبیبی جلد اول ، ص 266؛ رک: ترجمه تاریخ ادبی ایران ،ج/اول ،ص355 (آنرا چوبی دانسته اند که نیم آن برنگ سیاه بوده است . اما در داستانها و متون فارسی و ترکی  وابو مسلم نامه ها این اسلحه را تبر توصیف کرده است و ابومسلم را  تبر دار خراسان نامیده اند. این تبر در  خراسان از شهرت بسزایی بر خوردار بوده عیاران و درویشان خانقایی نیز این سلاح سبک را تا هنوز  باخود دارند و آنرا با خود حمل میکنند.

[iii] - تاریخ طبری، جلد یازده ، ص، 4667

[iv] - تاریخ طبری، جلد یازده ، صص،4668تا4673

[v] -تاریخ طبری ، جلد ایازدهم بخش دوم ،ص, 4674تا4677

[vi] - ابن خلدون کتاب دوم ، ص، 332

[vii] - ابن خلدون،       "                           336

[viii] - ابن خلدون        "335تا 339؛ طبری جلد یازده قسمت ششم ،ص،4709 به بعد.

 

 

 +++++++++++++++++++++++++++++++

 

اریایی ها

پیروزی قیام  مردم خراسان

و انهدام دولت  اموی

جنبش ابو مسلم خراسانی

فصل شانزدهم

 

 

. قسمیکه تاریخ مشعر است در دور اول فتوحات اسلامی که از زمان ابابکر  خلیفه اول تمهید گذاشته شد و جنگ  جسر در ابتدای خلافت عمر به نا کامی مسلمین وبه قتل ابو عبیده  جراحیکی از فرماندهان بنام که در جبهات روم(بیت المقدس) به کامیابی های چشم گیری نایل آمده بود، انجامید در سال های بعدی جنگ های قادسیه ، جلولا، مداین ، حلوان و اکثر مناطق دیگر فارس بدست سپاهیان  اسلام گشایش یافت که این نبردها بصورت برق آسا  دولت اکاسره  فارس را با نخبگان و پهلوانان آن از بین برد چنانچه در زمان خلافت عثمان  یزدگرد  سوم  آخرین کسرای ساسانی در مرو به دست  آسیابانی کشته شد .

 از آن تاریخ در فارس هیچگونه حرکت های آزادیخواهی بر ضد اعراب نه تنها   صورت نگرفت بلکه فارس  به منطقّۀ اکمالاتی برای اعراب در مقابله با خراسانیان  تبدیل شد ، به این معنی که  سپاه  اعراب از آنجا  اکمالات سوقیات جنگی خود را برای نبرد های خراسان انجام میدادند .

اما قسمیکه دیده میشود پس از 134 سال از هجرت   هنوز سرزمین های مرو  ، بلخ و جوز جان و تخاستان و ماوراءالنهر بچندین مراتبه با ختلان و شاش از اعراب به خراسانیان و ترکان و از ترکان و خراسانیان بدست اعراب افتاده است و چنین است سرنوشت سیاسی نظامی  سیستان ،زابلستان ، کابل و  سند که  تا این سال  هیچ نیروی عربی نتوانسته اند این  سر زمین ها را منقاد گردانند چنانچه در سال 23 هجری سیستا ن توسط سپاه عرب فتح گردید ولی  در سال 124 هجری باز هم اعراب مجبوراً به سیستان و  مناطق کابل شاهان از سر  حملات خود را آغاز کردند تا توانسته باشند روح  تسلیم نا پذیری این مردم را در هم شکنند.

خلاصه این که فتوحات امویها در افغانستان راه درازی را پیمود و هر دو طرف متحمل خسارات جبران ناپذیر شدند که در تاریخ  ثبت است . و این را باید گفت که سیطرۀ  اموی در افغانستان  که بر پایۀ تعصب  و تبعیض ، تحکیم و اجبار  تحمیل مالیاتهای  سنگین ، با اغتنام  مال و برده  در جنگها قرار داشت ، انگیزۀ بزرگی بود  برای قیام  مردم در برابر استبداد  و ستم اداره اموی ، ولی موازنه این قوا ی طرفین  قابل مقایسه  نبود ، آن یکی مقتدر ترین شاهنشاهی  در روی زمین بود  ، و این دیگر  کشوری بود فاقد  مرکزیت  و پراگنده ، با موسسات فیودالی ، و لهذا فدا کاریهای پراگنده  و قوت های متشتت محلی هر باری در برابر  قدرت دولت اموی اقیم می ماند ، معهذا  مبارزه عمومی  با اشکال مختلف  دوام  داشت . و دمی از این  مبارزه فرو  گذاشت نمی کردند.[i]

کسانیکه در بر اندازی دولت امویان  موثر بودند:

خداش موسس  طریقۀ خرمیه  از مخالفین سر سخت  دستگاه  اموی بود .مردم دشمنی و رقابت  قبایل عرب را در خراسان  دامن میزدند که این مسایل روی همرفته اداره اموی را در خراسان تضعیف می ساخت.

مردمان و رجال نظامی بمجرد یافتن فرصت مناسب دست به شمشیر میزدند .

خود دولت اموی در جمع مال و تبذیر  و اسراف در تولید تنفر  و انزجار مردم تاثیر داشت.

قتیبه در خراسان  معاهدات را شکست ، غله را قیمت کرد  و مردم را بدار زد.و به تمهیدات خود وفا نکرد. او بهترین سرداران خراسان را بقتل رسانید.

حجاج مشهور به ظالم  در کوفه خون هزاران  مسلمان  را بریخت  و عبدالله بن زبیر را که خلافتش در عراق و حجاز و خراسان  اسلامی قبول شده بود  ، از حلق آویخت .

اختلافات قبیلوی یکی دیگر از  عواملی بود که روز تا روز عمر دولت اموی را  کوتاه میساخت .

مردم مسلمان شده خراسان ، از زمینه تمام این شرایط  مساعد  برای حصول استقلال  کشور خویش با یک جنبش بی سابقه ، استفاده نمودند . رهبری این جنبش را مردی  داشت که از عمق اجتماع بر آمده بود  و خواسته های جامعه را  با موقف ممالک  همجوار  و اوضاع امپراتوری  اموی  بخوبی درک میکرد  او ابو مسلم خراسانی بود.

داعیان آل عباس: در این وقت دولت امویان به نهایت فرسودگی خویش رسیده بود ، و داعیان خلافت آل عباس بهر طرف کار میکردند و چون در سنه 126 هجری  مروان الحمار بن  محمد بر تخت امویان نشست ، منصور بن جمهور کلبی که یکی از شورشیان بود ، در میدان سیاست شکست خورد ، و روی به سند نهاد  تا به کمک یزید بن عرار که از خویشاوندان او بود ، کاری را پیش برد ، اما یزید این داوطلب جدید میدان سیاست را جواب مطلوب نداد ، و منصور چون بکنار دریای سند رسید ، بر شهر سدوسان قبضه کرد ، و کشتی های جنگی را بیاراست و به پیکار یزید کمر بست .

منصور با مردانگی جنگید و قوای  یزید را منهزم ساخت و ابن عرار در منصوره 120 کیلو متری  شرق کراچی کنونی  حصاری شد و بالآخره خود را بمنصور تسلیم نمود . منصور بر سند قابض آمد و برادر خود را در 130 هجری بر دبیل و قندابیل حاکم گردانید.[ii]

در سنه 142هجری که طلیعه بنی  عباس در حالت فراز بود ابو مسلم خراسانی یکی از معتمدان خود مفلس عبدی سیستانی را با  لشکری به سند فرستاد ، و مفلس در دبیل  با منظور برادر منصور کلبی مقابل آمد جنگ سختی کردند که مفلس  گرفتار  و به امر منصور کشته شد . بعد از وقوع این حوادث سند رسماً به  خانواده  آل عباس  تعلق می گرفت .

  جنبش ابو مسلم و اوضاع خراسان :

نظر جاحط عالم قرن سوم در باره  نصب و شروع کار ابو مسلم:

ابو مسلم عبدالرحمن در سال 720م/99هجری در قریه سفید نج(سپید دژ) از مضافات شهر  انبار (سر پل کنونی) در شمال افغانستان کنونی متولد گردید ، او تحصیل کرده بود و زبان  و ادب عرب میدانست ، قامت متوسط جرده گندمی  و چهره جذاب داشت ، زبانش فصیح و قلبش قوی ، حتی قسی بود ، در سختی زندگی ، اندوه خود را و در کامیابیها  مسرت خود را نشان نمیداد . این چنین شخص در 19 سالگی  قدم به صحنه سیاست گذاشت ، و چون از بین توده نشئت کرده بود ، توانست از عدم رضایت توده ها ی مردم  در زیر سنگینی و فشار دولت  مستبد اموی ، استفاده نماید .  در آن وقت مردم نا مسلمان  از تجاوزات نظامی  و پی هم دولت و تاراج  دارایی خود بجان رسیده بودند ، و مردم مسلمان از تبعیض دولت  و محرومیت خویش ، و همچنان از سنگینی مالیات  و مظالم اعمال  آموی متنفر و بیزار بودند . عدۀ از خانواده بنی هاشم ، در بلخ و سایر شهر های  خراسان  تبعید گردیده بودند  و دستۀ از خانواده عباس ، عم پیغمبر در کوفه و حجاز در  خفا زندگی داشتند. علی  نواسه عباس از طرف خلیفه  عبدالملک  دو بار تازیانه خورد ، محمد پسر همین شخص بود که  تشکیلات  سری بر ضد دولت اموی بساخت و مبلغینی در ممالک  اسلامی فرستاد . اما مردم از ترس دولت اموی  نمیتوانستند از  انها حمایت  نمایند . پس محمد بحیث امام عباسی ها  متوجه  خراسان شد  و مبلغین متعددی اعزام نمود .

او در وقت  اعزام  مبلغین  در خراسان به آنها چنین گفت:  مردم بصره عثمان پرست است ، از کشاکش کناره گیرند  و گویند بندۀ خدا بهتر است مقتول باشد  تا قاتل ،  اهالی جزیره خارجی  و فراری هستند  و با آنکه عرب اند  به روم مانند  و با آنکه مسلمان اند  اخلاق مسیحی دارند ، اهالی شام با ما دشمن اند  جز آل سفیان  دیگری نشناسند ، مردم مکه و مدینه  ابوبکر و عمر میخواهند . پس شما متوجه  خراسان  شوید که  شجاعت آنها معلوم است  و دلهای شان از عقاید مختلفه  و فساد بلکه  از دین تهی  است، ایشان آزار دیده . مستعد جنبش  و خواهان  تغییر  خلافت اند ، آری  خراسانیها  پیکر قوی ، سینه پهن ،  سر بزرگ،  ریش انبوه،  صدای هولناک ، سخن درشت و دهن دهشت  آور دارند.[iii]

مقدمات  جنبش ابو مسلم خراسانی و تشکیلات دولت آل عباس  :

یاداشت ابن اثیر در الکامل در مورد ابو مسلم:

 ابن اثیر در الکامل  اذعان میدارد که مردم در مورد ابو مسلم بگونه ناهمخوان سخن رانده اند ، برخی  گویندآزاد مردی بنام ابراهیم بن عثمان بن بشار بن سدوس بن گودرزه از فرزندان برزگمهر فرزانه بود و ابو اسحاق کنیه میداشت و در اصفهان بزاد و در کوفه بزرگ شد و به بار آمد .پدرش سر پرستی دارایی و خانواده خود را به عیسی بن موسی سراج سپرده بود . عیسی او را در هفت سالگی بکوفه برد و چون با ابراهیم بن محمد  بن علی بن عبدالله بن عباس (رهبر) دیدار کرد ، به او گفت:نامت را دیگر کن زیرا بر پایه آنچه در نبشته ها  خوانده ام کار ما جز با دگر گونی نام  تو سامان نیابد ، او خود را ابو مسلم عبدالرحمن بن مسلم نامید و براه خویش رفت، او را گیسوان فروهشته بود پالانی بر  خری نهاده بر سر آن سوار گشته بودو هنوز نزده سال میداشت  ابراهیم (رهبر) دختر عمران بن اسماعیل طایی شناخته با نام ابو نجم را برای او به همسری بر گزید . دختر با پدرش در خراسان بود . ابو مسلم در خراسان به آغوش وی رفت . او دخترش فاطمه را به محر زین ابراهیم به زنی داد و دختر دیگرش اسماء را به فهم بن محرز. اسماء فرزند آورد ولی فاطمه  نیاورد . فاطمه آنست که خرم دینان از او یاد میکنند .

بعضی ها گفته اند  نام او ابراهیم ولقبش حیکان بود و در روستاهای عجلی بنی معقل در اصفهان یا جای دیگر از کوهستان بسر می برد. ابراهیم (رهبر ) نام او را عبدالرحمن گذارید و کنیه اش را ابو مسلم . او با خداوندگارش ابو موسی زین ساز بود .

برخی دیگر گویند که ابو مسلم برده یی بود و انگیزه گرایش او به بنی عباس این بود که بکیر بن ماهان دبیر یکی از  کار گزاران سند بود، چنان شد که او بکوفه آمد و با پیروان بنی عباس انجمن کرد .کسی به زیان ایشان گزارشگری کرد و همگی دستگیر شدند و بکیر به زندان افتاد و دگر ها آزاد شدند . در زندان یونس بن عاصم و عیسی بن معقل عجلی بودند و ابو مسلم  همراه او بود و خدمت او میکرد . بکیر ایشان را به پیروی از اندیش خود خواند که بدو پاسخ گفتند و یاورش گرفتند. او به عیسی بن معقل گفت : این پسر چکاره توست؟ گفت بردۀ من است . گفت او را می فروشی ؟ گفت: از ان تو باشد . گفت دوست میدارم که بهایش بستانی . گفت هر چه میخواهی بپرداز . که برده از ان تو باشد او چهار صد درم بوی داد و بکیر او را به نزد ابراهیم (رهبر ) فرستاد . ابراهیم او را به ابو موسی زین ساز داد . او گفتار های بایسته از ابو موسی زین ساز شنید و از بر کرد و سپس برفت و امد بین خراسان و عراق پرداخت.

بعضی گویند او بردۀ کسی از مردم هرات  یا پوشنگ بود....[iv]  برخی زمورخان نسب ابو مسلم را اصفهانی میدانند که این نسبت بعلتی خواهد بود که در اصفهان تولد یافته باشد .

مطهر بن طاهر مقدسی هر دو روایت را نقل میکند و مولد او را اصفهان میداند .[v] همین مورخ  میگوید:بودلامهزند بن جون اسدی شاعر عربی اویل عصر عباسی متوفی 161هجری که از معاصران ابو مسلم است ، در اشعار خود او را هجو کرد  و به تقلید منصور خلیفه بجای ابا مسلم ابا مجرم خواند که در ص، 1/283 ابن خلکان آورده شده است که ما ترجمه آنرا نقل میکنیم:

ای ابا مجرم خداوند نعمتی را از بندگان دریغ ندارد ، تا وقتی که خود بنده ، آنرا تغیر ندهد ، «آیا در دولت منصور غدری را می اندیشیدی؟ آگاه باش که پدران کُرد تو همانا از اهل غدر بودند.» در این شعر پدران ابو مسلم را کُرد گفته و امکان  دارد که از اکراد مورو بوده باشند که خراسانی بودند   

نظر طبری در مورد نسب ابو مسلم:

در حدود سنه 100 هجری در یکی از روستا های مرو پایتخت  خراسان ، که ماخان یا افریدین (زندین) نام داشت و در سه فرسخی مرو واقع بود ، مردی بنام بنداد هرمزد می زیست که روستا دار آنجا شمرده  میشد ، و گاهی تجارت مواشی را با کوفه  میکرد.که پیش از قبول اسلام نام و دین زردشتی داشت . وی آزاد مرد مهتر زادۀ بود که نسبش را مورخان چنین نگاشته اند .

مجمل به حوالت حمزه  بن حسن در کتاب اصفهان : نسبش به شیدوش پسر گودرز  کشواد همی شود .[vi]

نظر ابن خلدون در باره نسب  ابو مسلم:

در باب ابو مسلم جز این هم گفته اند  و آن اینکه ابراهیم امام ، چون ابو مسلم را به خراسان فرستاد دختر ابو نجم را به او به زنی داد و برای نقبای خراسان نوشت  که از او اطاعت کنند .

نسب ابو مسلم به حوالت ابن خلکان: مسلم و قیل عثمان خراسانی بن یسار بن سدوس بن جودرزاز  پسران بزرجمهربن بختگان [vii]

ابو مسلم از سواد کوفه بود او وکیل دخل و خرج ادریس بن معقل  العجلی بود . سپس به محمد بن علی و پس از او به  پسرش ابراهیم امام  پیوست. آنگاه از طرفداران فرزندان محمد بن علی بود .. آنگاه که بخراسان آمد نو جوان بود . سلیمان بن  کثیر در وی بحقارت نگریست و او را نپذیرفت .در آن دوران ، ابو داود خالد بن ابراهیم به ماوراءالنهر رفته بود . چون بمرو آمد ، سلیمان نامه امام را بر او خواند . او پرسید پس بو مسلم کجاست؟گفتند: سلیمان بن کثیر بسبب اینک نو خاسته بود رانده است .و گفته است که وی را بر این توانایی نیست و می ترسم که جان ما و کسانی را که ئعوت میکنیم ، بخطر اندازد .ابو داود ایشان را گفت : خداوند  پیغمبر خود را بهمه خلق مبعوث گردانید ه، و بر او کتابش راکه حاوی همۀ شریع اوست ، نارل نموده  و او را از هر چه بوده ، و هر چه خواهد بود آگاه ساخته است و علم  ورحمت خود را برای امتش باقی گذاشته و آن در نزد عترت و اهل بیت اوست . ایشان وارثان آن علمی هستند که خداوند به پیغمبر خود آموخته است . آیا در این شکی دارید؟ گفتند: نه.گفت : هر اینه  در این امر تردید کرده اید ، و گرنه او کسی را سوی شما نمی فرستد ، مگر آنکه بشایستگی او بچیزی که قیام خواهد کرد ، آگاه باشد .چون ابو داوود این سخنان بگفت از پی ابو مسلم فرستادند و او را بدستور ابو داوود از قومس باز گردانیدند و کار های خود بدو سپردند.و سر بفرمانش نهادند.از آن پس همواره در دل ابو مسلم چیزی از سلیمان بن کثیر بود .

ابو مسلم داعیان را  به اطراف می فرستاد و مردم دسته دسته گردن می نهادند.آنگاه ابراهیم امام او را در سنه 129 هجری فرا خواند تا اموالی را که از خراسان گرد آورده بود بدو رساند و او را به اظهار دعوت فرمان دهد . ابو مسلم با جماعتی از نقبا و شیعه روان گردید . در قومس نامه امام بدستش رسید که او را به باز گشت و آشکار  ساختن دعوت در خراسان فرمان میداد . ابو مسلم قحطبه و اموال را بفرستاد و خود به جرجان رفت . آنگاه ابو مسلم از پی خالد بن برمک و ابوعون کس فرستاد . آنان نیز هرچه اموال از شیعیان گرفته بودند ، بیاوردند ، و او همه را نزد ابراهیم فرستاد .[viii]

طرز تفکر ابو مسلم در پیشبر د داعیه اش:  ابو مسلم از تمام چیز های که در مفکوره خود تداعی کرده بود برای انهدام دولت امویان کار گرفت . او میخواست  عباسیان را که ،  به خاندان پیغمبر اسلام منسوب بود  و در نزد ملل مسلمان از شأن والایی بر خوردار بودند ، وسیله انهدام  دودمان اموی قرار دهد و از آن طریقه عرب را در خراسان بر اندازد و به تاسیس دولت ملی خراسانی بپردازد . در این وقت ابراهیم پسر امام  محمد متوفی بحیث امام عباسیان  در کوفه می زیست ، ابو مسلم در سال( 120هجری/741م) به کوفه رفت و با امام مذاکره نمود و قرار های گذاشت و بعد از آن بخراسان بر گشت و خودش را «امیر طرفدار بنی عباس » معرفی کرد. او توانست در مدت کوتاهی مردم بسیاری را از طبقات  ناراضی از حکام اموی را در هرات ، پوشنگ ، بادغیس ، ، مرو ، مرغاب ، نسا ابیورد ، طوس، سرخس،بلخ چغانیان ، تخارستان ، غور ختلان ، کش ، نسف  و سایر مناطق حدود صد هزار اسپ سوار و خر سوار را بدور خود  جمع کند.

در زمانیکه نصر بن سیار والی اموی در خراسان مشغول  جنگ با  جدیع کرمانی بود ، ابو مسلم از این فرصت استفاده کرده  و در پنجم رمضان (129ه/746م) در مرو  پرچم خراسانیان را برنگ سیاه بر افراشت و خود نیز لباس سیاه پوشید و در بین هزاران نفر  از داوطلبان آزادی  خواه و جنگجو ، خلع خلفای اموی را  از سلطنت  و نصب عباسیان را  بخلافت اسلامی  اعلام کرد و خودش را شهنشه خراسان  خواند. ابو مسلم در سال (130ه/747م) با سپاه اسپ سوار و خرسوار و  پیاده نظام خود  تمام  ولایات مسلمان شده  خراسان را  از اداره اموی نجات داد و در عین حال اردوی او  به  قیادت  قحطبه  و خالد  بن برمک  بلخی داخل ایران شد  و در طی جنگهای گوناگون  گرگان ، اصفهان ، جلولا و عراق تمام مدافعین دولت اموی را از بین  برد  و در سال (133ه/750م) داخل شهر کوفه گردید . و طبق فرمان ابو مسلم  برادران ابراهیم  امام عباسی ، عبدالله سفاح  و منصور دوانقی را از پناگاه مخفی شان کشیده ، اولی را بخلافت اسلامی برداشتند چونکه امام ابراهیم را دولت  اموی با فرو بردن سر امام به توبره پر از چونه ، او را کشته بود ، وزارت سفاح را به  یک نفر ایرانی  ابو سلمه جعفر همدانی  دادند. عساکر اعزامی خلیفه جدید امیر امویان را در نزدیکی حران بکشتند و سرش را  از کوفه در خراسان نزد ابو مسلم  فرستادند . متعاقب آن تمام  خاندان  امویان از دم  تیغ  عباسیان گذشت و این در حالی بود که تاریخ اسلام داخل یک دور جدیدی از فرمانروایی خود میشد.[ix]

پیشبرد دعوت ال عباس توسط ابو مسلم از قول  طبری: گویند بو مسلم در نیمه جمادی الاخر با هفتاد کس از نقیبان  خود برون شد و به سرزمین خراسان رسید . در دانقان  ابوالکامل متعرض وی شد و گفت کجا میروید ؟ گفتند بحج می رویم . این مرد را بومسلم  دعوت کرد که پذیرفت و دست از آنها بداشت. ابو مسلم  سوی بی ورد ، نسا  و به قومس رسید  و در آنجا نامۀ از ابراهیم امام دریافت کرد که در آن نامه به ابو مسلم گفته بود: « من پرچم نصرت را برای تو فرستادم هر کجا این نامه بتو رسید باز گرد و هر چه را نزد تو است همراه قحطبه بفرست که در موسم حج در نزد من ارد.»

گویند ابو مسلم  سوی خراسان باز گشت و قحطبه را سوی ابراهیم امام فرستاد و چون در نسا رسید سالار پادگانی که در نزدیکی نسا بود راه شان را گرفت و گفت شما کیستید؟ گفت  زایرین حج هستیم  آنگاه ابو مسلم را سوی مفضل بن شرمی سالار خود بردند . ابو مسلم  دعوت خود را به وی اشکار کرد پذیرفت  و توصیه کرد که : « آهسته بروید و شتاب مکنید»

ابو مسلم در اولین روز ماه رمضان سال 129/750م به مرو رسید  و نامه  ابراهیم امام را به سلیمان بن کثیر داد که در نامه چنین آمده بود:«دعوت خویش را آشکار کن و منتظر نمان که وقت آن رسیده است»

پس ابو مسلم را معین کردند و گفتند« یکی از اهل بیت است»و به اطاعت بنی عباس خواندند و به کسانیکه از دور و نزدیک دعوت شان را پذیرفته بودند پیام دادند و گفتند :«کار عباسیان را آشکار کنید و سوی انها دعوت کنید»

ابو مسلم در دهکده ای بنام سفیدنج فرود امد . و این در حالی بود که شیبان  وکرمانی با نصر بن سیار در نبرد بودند . ابو مسلم دعوت گران خود را سوی مردم فرستاد که کار شان علنی شد و کسان گفتند :«یکی از بنی هاشم آمده» و او بروز عید فطر در دهکده خالد بن ابراهیم  قیام کرد و ابو مسلم در دهکده الین و یا لین فرود آمد و بیک روز (مردم) شصت دهکده نزد وی آمدند ، چهل و دو روز آنجا بماند ، نخستین فتح ابو مسلم از جانب موسی بن  کعب بود که در بیورد رخ داد و به کشتن عاصم بن قیس پرداخت . آنگاه خبر فتح از جانب مرو روذ(مرورود) به نزد وی آمد.

قول دیگر این است که ابو جعفر از قول روایت ابوالخطاب گوید:ابو مسلم وقتی از قومس باز گشت به سرزمین مرو آمد . از قومس قحطبه بن شبیب را با مالهای که همراه داشت ، و با هدایایی سوی ابراهیم امام فرستاد ، آنگاه سوی مرو باز گشت و در شعبان سال 129ه نه روز از ماه رفته بروز سه شنبه انجا رسید و در دهکده یی بنام فنین به  نزد ابوالحکم عیسی بن اعین نقیب جای گرفت ، دهکده از آن ابو داوود بود . در ماه رمضان همان سال ابوداوود را با عمرو بن اعین به تخارستان و ناحیه این سوی بلخ فرستاد که دعوت را علنی کنند. و هم در ماه رمضان نضر بن صبیح و شریک بن غضی هردوان تمیمی برای علنی کردن دعوت سوی مرو روذ فرستاد . ابو عاصم عبدالله بن سلیم را نیز سوی طالقان فرستاد و ابوالجهم بن بعطیه را بخارزم فرستاد بنزد علائ بن حریث که دعوت را علنی کند. و اگر ضرورت شد برای دفاع از خود با شمشیر با دشمنان خدا و رسول نبرد کنند  و کسانی که تا رسیدن وقت دشمن از آنها غافل بود مانعی نداشت که پس از رسیدن وقت قیام کند. گویند ابو مسلم در دهکده سفیدنج نزد سلیمان بن کثیر خزاعی منزل گرفت که در ناحیه خرقان بود و در بیست و پنجم رمضان سال 129ه پرچمی را که ابراهیم امام نزد ابو مسلم فرستاده بود و سایه نام داشت بر  نیزۀ بستند که چهارده ذراع درازا داشت  و نیز بیرقی را که امام  فرستاده بود و ابر نام داشت بر نیزه یی بست که سیزده متر درازا داشت  و این آیه را می خواند:«اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علی نصرهم لقدیر» [1]

یعنی: « کسانی که چون ستم دیده اند کارزار میکنند و خدا به نصرت دادن شان تواناست»

آنگاه ابو مسلم و سلیمان بن کثیر برادر سلیمان و غلامانش و با کسانی از مردم سفیدنج از جمله غیلان بن عبدالله خزاعی که دعوت را پذیرفته بودند ، و نیز حمید بن رزین و برادرش عثمان ابن رزین همگی  لباس سیاه پوشیدند .و خود را آماده  جهاد  کردند

گوید: دعوت گران اهل با کسانیکه دعوت را پذیرفته بودند ، پیش ابو مسلم آمدند ، و نخستین کسانیکه آمدند مردم سقارم بودند با ابوارضاحهرمز فری ، عیسی بن شبیل، با نهصد کس و چهار سوار و سلیمان بن حسان و برادرش یزدان بن حسان و هیشیم بن یزید ، و بویع ، وابسته نصر بن ماویه ، و ابو خالد حسن ، و جردی و محمد علوان از مردم هرمزد فره . از مردم سقادم هزار و سه صد پیاده و شانزده سوار ، نیز با ابوالقاسم محرز  بن ابراهیم جوبانی ، آمدند ، از جمله دعوت گران ، ابوالعباس مروزی و خزام بن عمار و حمزه بن رنیم نیز با انها بودند .

و این  کسان دو روز بعد از قیام ابو مسلم تکبیر گویان به  او پیوستند .

ابو مسلم که کارش سامان گرفت  به  نصر سیار نامه نوشت که:«اما بعد : خدای که نامهایش مبارک و یادش ولا باد، در قر آن اقوامی را ملامت کرده و فرموده:

«و اقسمو ابالله جهد ایمانهم لئن جائتم نذیر لیکونن اهدی من احدی الامم فلما جائهم  نذیر ما زادهم الا نفورا استکباراً فی الارض  و مکرالسئی ولا یحیق المکر  السیئی الا باهله فهل ینظرونالا سنته الاولین فلن تجدلسنته الله تبدیلا ولن  تجد لسنة الله تحویلا»[2] 

یعنی بخدا قسم میخوردند قسم های موکد که اگر بیم رسانی بیاید شان از امت دیگر ره یافته تر خواهد بود و چون  بیم رسانی بیامدشان جز دوری و بزرگی و دوری فروشی در این سرزمین و نیرنگ بد شان نیفزود و نیرنگ بد جز بصاحبش  نرسد مگر جز روش گذشتگان انتظاری دارند که هر گز روش خدا  تبدیل پذیر نخواهی یافت و هر گز روش خدا را  تغییر پذیر نخواهی یافت .»

بو مسلم راه  های آذوقه رسانی  نصر سیار را که از مرو رود و بلخ به طخارستان میرسید بست .

دومین نشتگاه ابو مسلم در مار سرجس بعزم  نیشاپور بود و تمام یاران او بدو پیوسته بودند . هجده ماه از قیام ابو مسلم گذشته بود که نصر سیار یکی از نزدیکان خویش را بنام یزید با سپاه فراوان به نبرد ابو مسلم فرستاد . بو مسلم مالک بن هیثم خزاعی را بمقابله وی فرستاد مصهب بن قیس نیز باوی بود . یزید سوی  این قوم حمله بردند ، ابو نصر پیاده شد و یاران خود را ترغیب کردو گفت:« امیدوارم خدا کافران را سر کوب  کند»و انها صادقانه دلیری نمودند  دو گروه صبوری کردند و سی و چهار کس از طرفداران بنی مروان کشته شد و هشت کس از انها اسیر شد و عبدالله بن طایی به یزید وابسته نصر سیار حمله برد و او را به اسیری گرفت و یارانش  هزیمت شدند . بو مسلم  زخم های وابسته نصر سیار را مداوا کرد وقتی خوب شد  گفت : اگر خواهی با ما بمان و اگر نزد اربابت می روی باکی نیست به این شرط که از ما دروغ نگویی و با ما در اینده بجنگ بر نیایی. او  ترجیع داد که نزد سالارش  نصر سیار برود.

وقتی یزید نزد نصر سیار رسید بدو گفت: « خوش نیامدی ، بخدا چنین پندارم که قوم ترا باقی گذاشتند که بر ضد ما حجت کنند.»یزید فرستاده او  گفت:«بخدا چنان است که  پنداشته ای ، مرا قسم داده اند در باره آنها دروغ نگویم که انها نماز ها را بوقت میکنند با اذان و اقامه ، قرآن میخوانند و یاد خدا بسیار میکنند .و بدوستی پیغامبر (ص) استوار اند چنان دانم که کار شان بالا می گیرد ، اگر نبود که مولای منی و از بردگی آزادم کرده  ای  پیش تو باز نمیگشتم و با آنها می ماندم».

گویند: این نخستین جنگ میدانی میان شیعیان و  طرفداران بنی مروان بود . در همین سال طرفداران بو مسلم  مرو رود را کشادند و عامل  نصر سیار را بکشتند.[x]

ابو مسلم راه درازی را که  حاوی خطرات جدی و جان کاه بود  پیمود و یاران دلیری را در راه  پیروزی  قیام خود انتخاب و آماده ساخت که  هر کدام شان  سر بکف و جان بلب بودند . او در این راه دشوار تمام بلندیها و همواریهای خراسان را از دست   نصر سیار عامل  دولت رو به ذوال اموی در خراسان  با شجاعت و دلیری گرفت  که اگر تمام کار نامه های این فرزند برومند خراسانی را که تا امروز مایه فخر در تارک خطوط تاریخ است  بنویسیم  خود کتاب ضخیمی خواهد شد لذا این قیام و داعیه را به کلمات قصار از  قول میر غلام محمد غبار از کتاب  افغانستان در مسیر تاریخ می بندیم و وقایع بعدی را دنبال می کنیم.

بو مسلم بعد از تنظیم داخلی در سال 753م/132ه بغرض نظارت  در خلافت عباسی  و ادای فریضه حج  بعراق سفر نمود  و از طرف خلیفه سفاح که خود او را بر تختگاه خلافت نصب کرده بود  پذیرایی شد .  این وقت وزارت عباسی به خالد  بن برمک بلخی  - بعد از  کشته شدن ابو سلمه  همدانی – تعلق داشت . ابو مسلم بعد از ادای حج بر میگشت  که خلیفه سفاح بمرد  و منصور دوانقی برادرش  به ابو مسلم متوصل شد  تا خلافت او را به از بین بدن رقبایش ، تحکیم نماید . ابو مسلم پذیرفت  و رقیب اولینش  عیسی بن موسی  را در انبار شکست داد  و با عبدالله بن علی بن عباس  که در نصیبین اعلان خلافت کرده بود ، پنج ماه جنگید  تا او مغلوب و منصور را خلافت مستحکم گردید . از آن  پس ابو مسلم از حرکات  منصور بد برده بود ، بدون وداع عازم  قلمرو خودش  خراسان شد . منصور بترسید و نامه  ای به او نوشت  که از راه بر گردد  و به تنطیم حکومات مصر و شام  بپردازد . نماینده خلیفه عبدالحمید مرغابی بود  که توانست در ری ابو مسلم را در یابد  و بمراجعت وا دارد . ابو مسلم بر گشت و از طرف خلیفه  استقبال شد ، در حالی که  فراموش کرده بود ، خدعه و فریب گاهی میتواند  قدرت را مغلوب کند . خلیفه  منصور  در یکی از صحبت  های ساختگی و محرمانه  توسط جلاد های مخفی به بو مسلم حمله نموده و او را ریز ریز  نمود و سرش را  در طبق های دینار  و درهم  به معسکر  خراسانیان فرو ریخت . مورخ شهیر  غبار اینطور اذعان داشته و از موضوع نتیجه می گیرند که :این حادثه  که نمونه کامل  اخلاق سیاسیون جهان است  در چهار شنبه  25 شعبان 137ه/754م واقع گردید . به این ترتیب  سلطه سیاسی  عرب  مجدداً در  خراسان= افغانستان کشیده شد . و این اختناق هفتاد سال دوام  نمود.[xi]  


 

[1] -حج / آیه 45

[2] - فاطر / آیه های 42 و 43


 

[i] - افغانستان در مسیر تاریخ ، تالیف میر غلام محمد غبار ، چاپخانه نهضت ، نوبت چاپ 1375، ج/دوم ، ص، 171

[ii] - افغانستان قبل... ،ص، 231؛ رککفتوح ، 543

[iii] - افغانستان در مسیر ...، ٌ، 173؛ رک:  استاد محمد امین مصری  مولف  صخی الاسلام  بنقل از  جاحظ عالم  قرن سوم

[iv] - الکامل  ابن اثر ، جلد 5 ، ص، 93.

[v] - افغانستان بعد از ... پا نوشت ص، 247؛ رک:البدء والتاریخ، مقدسی ، 6/92

[vi] - افغانستان ... ، ٌ،247، رک: مجمل فصیحی ،ص، 315

[vii] -افغانستان بعداز...عبدالحی حبیبی ،ص،245 ؛ رک:وفیات الاعیان ابن خلکان، 1/280.

[viii] - کتاب العبر ، ابن خلدون ،ج/2، صص،224تا 226.

[ix] - افغانستان در مسیر تارخ...، صص، 174-175

[x] - تاریخ طبری ، جلد سیزدهم ، صص، 4513 تا 4526

[xi] - افغانستان در مسیر تاریخ، ٌ 176

++++++++++++++++++++++++++

 

آریایی ها

اقوام خراسانی و دنباله در گیری با دولت اموی

اموی ها تا هشام بن عبدالملک

حرکت های اعراب و شروع نزج گیری داعیه آل عباس و جنبش های خراسانی

بخش پانزدهم

عبدالملک بن  مروان 65:

در عهد عبدالملک بن مروان ولایات سیستان و خراسان  دست خوش آشوب های گسترده بود . و در سال 78هجری عبدالملک امیه بن عبدالله را از ولایات خراسا ن عزل کرد و اختیار این مناطق حیاتی برای اعراب را به حجاج بن یوسف که شخص سفاک و ستمگر از خاندان بنی امیه بود سپرد؛ حجاج از جانب خود خراسان رادر سال78هجری به مهلب بن ابی صفره سپرد که او پسرش مغیره را والی مرو گردانید مغیره در مرو بمرد و در همانجا دفن گردید؛ وهمچنان  عبدالملک  سیستان را به  عبیدالله بن  ابو بکره  داد . مهلب در انطرف دریای آموختل و کش و سغد و نسف را که در کناره شمالی رود جیحون واقع است در  سال 80هجری فتح کرد  و در سال 82 زمانیکه به زاغول مرو رود رسید  از جهان رفت .[i] بعد از او یزید بن مهلب به امر  حجاج والی  خراسان شد و در سال 84 قلعه نیزک (تیزک) بدست او در بادغیس فتح شد. در سال 85  حجاج قبل  از اینکه یزید به فتح تمام بادغیس موفق شود از کار بر کنار و برادرش بعوض   کار دار خراسان شد که وی  بادغیس را تا ترمذ  کشود و بار ها با مردم آنطرف دریای امو جنگید.

قتیبه بن مسلم باهلی:  این مرد بیباک و آهنین که در چندین جای از این نوشته شرح مبسوطی از وی آورده شده است  در حالی به خراسان از طرف ولید بن عبدالملک والی  خراسان گردید که مردم  خراسان در جوش مبارزات آزادی خواهانه خود بر ضد اعراب بودند و این در حالی بوقوع می پیوست که اعراب بخاطر  بدست آوردن  قدرت و  مکنت  در یک همچشمی و رقابت کور که اکثراً مایه فساد میشد با هم رقابت میکردند که مسئله  گسترش اسلام را  اکثراً به مشکلات مواجه میساخت چنانچه در تاریخ  خاندان امیه دیده میشود که چندین مراتبه مناطق خراسان فتح  میشود و باز پس ستانیده میشود . روی این اصل ولید بن عبدالملک قتیبه را که هم مرد ادب و منطق بود و هم اهل شمشیر و درایت و فهم. او در مدت ده سال حکمرانی خود در ماورا النهر تا حواشی چین پیش رفت و با استقلال حکم راند . او نه تنها یک فرمانده  فولادین و با تدبیر بود بلکه اهل شعر ، و روایت هم بود که از مفاخر جهان عرب و از فرماندهان نامی عصر امویان  بحساب میرود . او در سال 96 هجری در عصر سلیمان بن عبدالملک امیر اموی استقلال تام خود رااز دولت اموی اعلام داشت و از اطاعت دربار اموی  خودش را  خارج ساخت . سرداران عرب از اثر فعالیتهای پشت  پرده خراسانیان (حیان) که بعداً می آید ، از اثر این دسیسه بر وی  شوریدند و وکیع ابن حسان تمیمی  وی را در حالیکه پنجاه و پنج سال از عمرش میگذشت در فرغانه بکشت. که چنانچه در قسمتهای گذشته، در ولایات شمالی هندوکش از میمنه  تا بغلان که شرح آن گذشت و با کار نامه های این  فرماندار  نامی  آگاهی حاصل کردیم.

بعد از درگذشت حجاج بن یوسف در سال 95هجری بنیان سلطه اعراب در خراسان  متزلزل شد  مردم خراسان که در پی چنین فرصت های میگشتند  موقع را برای  تضعیف  حکوت اعراب مغتنم شماریدند که از این نزاع ها و  رقابت  های قبیلوی اعراب سود زیادی بردند . نظام  اداره  دولت اموی ها بر پایه های مناسبات قبیلوی استوار بود که این موضوع باعث شد تا دو نفر از فرماندهان  نامی ایکه در خراسان استیلا داشتند  از دربار سلیمان کوفته و معتوب گردیدند : اولی همین قتیبه بن مسلم فرماندار شمال خراسان بود که جهانکشای بی نظیر و سرباز بی رقیب بود که فتوح اسلامی در خراسان و ماواءالنهر تا شاش(تاشکند ) و حاشیه های چین و  قزاقستان  و مناطقیکه امروز بنام  جمهوری های آسیای میانه میباشد گشایش آن مرحون لیاقت و شجاعت اوست. و دو دیگر  محمد بن قاسم سپه سالار جوان امویان در  جنوب هندو کش که سند را تا ملتان فتح کرد که  گزارشات  فتوحات وی را در بخش  سیزدهم این نوشته به  تفصیل  آورده ایم که این سردار نامی مناطقی را که امروز بنام  پاکستان یاد میشود تا بلوچستان و سند را تا کراچی تا کرانه  های بحر هند کشود. که این دو فرمانده نامی جهان اسلام از اثر دسایس دربار سلیمان  توسط عمال سلیمان  کشته شدند.

وقضیه چنین بود که حیان خراسانی که اصلاً از نژاد کرد بود . این شخص وکیع را بر  قتیبه شورانید . او در حالیکه اعرابرا بجان هم شورانیده بود به عساکر  عجمی خود گفت:«تازیان بر خلاف دساتیر دینی خویش با یکدیگر می جنگند بگذارید تا یکی دیگر خود را بکشند؟ [ii] » « و ای گروه عجم ! چرا خویشتن را برای قتیبه می کشید؟  آیا این افت بر شما نکوست؟» [iii]  در نتیجه پیوستن  حیان به وکیع قتیبه با تمام خاندانش از بین رفت و حیان توانست این فرمانده لایق و مقتدر عرب را که در خراسان خونریزیها نموده بود از بین  بردارد که این مقدمه یی بود برای سقوط اقتدار و سیطره  اعراب اموی در خراسان .

یکی از  خراسانیان بعد از مرگ قتیبه گفت:

«ای تازیانً شما مردی را کشتید که در بین ما بودی و مُردی، و جسد او را در تابوتی  نهادمی ، تا در روز جنگ بوسیله او« پیروز بودمی.».یعنی این  قتیبه به اندازه ای محکم و استوار و با اداره بود که کافیست حتی جسد او از مهابت که در تابوت  هم پیشا پیش جنگاوران باشد فتح و پیروزی بار می آورد.

حیان از بزرگترین و کاری ترین دشمنان  اعراب در خراسان شناخته شد ، چنانچه در سنه 102هجری سورة بن حر به سعید خزینه فرمانروای عرب راپور داد  که که حیان بزرگترین دشمن تازیان است ، و وی خراسان را بر فتنه شورانید ، و اکنون هم میخواهد  آشوبی را برایت  تولید کند .

سعید وی را فرا خواند و  با زهر بکشت.

امرای بنی امیه که به خراسان الی جنبش ابو مسلم حکم میراند:

وکیع بن حسان:او بعد از قتل قتیبه الی مدت ده ماه در خراسان  حکم راند  در سال 97 هجری مهلب از دربار سلیمان بن عبدالملک به خراسان آمد و پسر خود مخلد را سر رشته  دار امور مال کرد او وکیع قاتل قتیبه را از اثر اموالی که از بیت المال  گرفته بود گرفتار و محبوس ساخت .

یزید پسر ش مخلد را در خراسان  گذاشت و خود با صد هزار مرد جنگی عربی و خراسانی به فتوح جرجان و قسمت های غربی خراسان متوجه شد .

عمر بن  عبدالعیز یا عمر الثانی: در سال 99هجری سلیمان بن  عبدالملک در گذشت  و عمر بن عبدالعزیز که مرد پارسا ، مدبر و دیانت شعار وسیاست مدار بر جسته و شخص قاطع در اراده و تصمیم بود،از حیث داد و عدل و تقوی به عمر ثانی معروف و بخلافت  منسوب شد. در زمان او فتوح اسلامی در اطراف قلمرو اسلامی وسعت و گسترش یافت . او بفرماندهان ماورا النهر نامه نوشت و هر کدام شان  را بدین اسلام باز  خواند. که بعضی ایشان  دین اسلام را پذیرفتند.

جراح بن عبدالله حکمی از جانب عمر بن عبدالعزیز  به امارت خراسان گماریده شد . او مخلد و کار داران او را که همه بفساد آغشته بودند معزول و زندانی کرد و عبدالله  بن معمر یشکری را به ماواءالنهر فرستاد  که تا تاش و حدود چین  پیش رفت . جراح  که شخص  بیباک و سخت دل و  درتبذیر مال دولت  سخت بیباک  و بی پروا بود که چون پیش آمد  جراح به سیاست خلیفه که از طریق ملاطفت امانت داری و عدالت  پیش آمد میکرد و در مال دولت سخت گیر بود او را از آنجا معزول و در عوض او عبدالرحمن بن نعیم الغامدی را بحیث فرمانروا ی سپه  لشکر و عبدالرحمن بن  عبدالله قشیری را  بحیث کار دار مالیات گماشت. ولایت هرات در سال 100هجری به علی بن عامر ضبی سپرده شد .[iv]

نامه خلیفه به مردم خراسان:  «ای مردم خراسان بر امور نظامی شما عبدالرحمن بن  نعیم و برامور مالی شما عبدالرحمن بن عبدالله را گماشتم ، اما با ایشان شناسایی سابقه ندارم ، ولی با استناد خبری که از آنها داشتم ، ایشان  را بر گزیدم ، اگر موافق میل شما باشند ، شکر خدا را بجا آورید ، و الی از خدا استعانت جوییدولاحول ولا قوت الا بالله.[v]»

 

نامه خلیفه به عبدالرحمن بن نعیم :  اما بعد :همواره به بندگان خدا برای خدا ، بنده پند دهنده باش، در راه خدا از دشنام مردم مترس، زیرا خداوند بتو اولاتر از مردم است ، و حق او بیشتر ، در کار های مردم به نیکویی و نصیحت و امانت  و خیر خواهی گرای ، و مبادا که جز حق بچیز دیگری میل کنی ، و از او هیچ پوشیده نیست و پناهگاهی جز او نیست .[vi]

عمر بن عبدالعزیز  در مورد خراسان  به عاملین خود اندر باب خراسان چنین وصایاداشت که ضبط آنرا در این نوشته  ضروری دانستم:

او به عامل خراج خود عقبه بن زرعه  طایی که بعد از قشیری فرستاده شده بود چنین هدایت داد :

در مرز های اسلامی جایی بزرگتر و مهمتر از خراسان نمی بینم ، باژ آنرا به تمامی فرا گیر ولی ظلم مکن. اگر مالیات آنجا برایت کافی نباشد بنویس تا از اینجا مال فراوان بفرستم. این خلیفه نیک نام که  سیطره  خلافتش از مدیترانه تا  حدود چین و سند  گسترش یافته بود را با کمال عدل و انصاف  و عدالت جمعی  اداره میکرد که در سال  101هجری  فرمان یافت و یزید بن  عبدالملک بجایش نشست . او مسلمه بن عبدالملک و  سعید بن عبدالعزیز اموی را بخراسان حاکم کرد . او کارداران سابقه خراسان را معزول و در مرو  زندانی ساخت  و خود در ماورای جیحون بحرب و ضرب  پرداخت.

سعید بن عمرو  حرشی در سنه 103هجری در صفحات شمال خراسان و ماورای آمو و در سال 104 سعید از خراسان معزول و بجایش مسلم بن سعید کلابی نصب گردید . او در تخارستان نصر بن سیار را  حاکم ساخت . در سال 105 هجری فضل بن هناد بحکمرانی هرات گماشته شد  که از طرف خود ابراهیم بن عبدالرحمن حنفی را به کفالت  فرستاد.

در سال 106 هجری مسلم بن سعید از فرغانه بر کنار و اسد بن عبدالله حکمران بلخ بجایش گماشته شد.. اسد در سال 107 هجری به کهسار غرجستان پیوسته  به جبال تالقان و غور  تاخت . او مرکز خود را از بروقان دو فرسخی بلخ به بلخ انتقال داد و دارالحکومه خود را در بلخ قرار داده و به بنای بلخ پرداخت. کار ساختمان شهر بلخ  را به بو خالد برمک بن برمک (سادن نوبهار) سپرد. در سال 107هجری بلخ مرکزثانی سپاه و فرماندهی  خراسان و ماوراءالنهر بعد از مرو گردید. در این سال مجشر بن مزاحم سلمی و  شجاع بن تیهان قرشی در هرات  حکمرانی داشتند.

اسد از نهر جیحون گذشت و به ختلان حمله اورد و حکمدار آنجا را بکشت ، چون بکمال فضیحت به خراسان بر گشت کودکان در باره اش چنین می سرودند:

از ختلان آمدی          برو تباه آمدی                           بیدل فراز آمدی

اسد در خراسان از شهرت نیکی بر خوردار نبود و هشام بن عبدالملک اسد را از فرماندهی خراسان فرا خواند و در 109 هجری با جمعی از دهقانان خراسان به عراق  رفت و بجایش حکم بن عوانه کتبی گماشته شد.[vii]

خراسان و داعیان آل عباس:

بنا بر قول  ابن اثیر در الکامل (5/66)فتوح البلدان (526)؛طبری (5/388) اسد در بین قبایل عربی پرخاش و تعصب پدید آورد ، و نصر بن سیار یکی از سرداران عرب را با همراهان وی از مضر عرب تازیانه زد ، و مردم را به دوازده هزار مرد شمشیری خویش تهدید نمود و از همین سبب  بلخیان او را زاغ گفتندی .

در چنین حال که خراسان  پر از آشوب بود ، امیر اموی هشام بن عبدالملک ، اسد را از فرماندهی  خراسان پس خواست  و او در سنه  109 با جمعی از دهقانان  خراسان (در خراسان دهقان بمعنی سردار و پیشوا میباشد) بعراق رفت  و بجای او حکم بن عوانه کلبی گماشته شد .

در همین حال تحریک خلافت آل عباس در ممالک عربی بر ضد  بنی امیه در خفا آغاز یافته بود  و چون خراسان مرکز مهم سیاست  در آن دوران بود و خراسانیان نیز میخواستند سلطۀ عرب را در خراسان با ایجاد خانه جنگی و نفاق در بین دودمانهای مقتدر  عرب ضعیف سازند ؛ بنا براین سرزمین مرکز اختلاف با خاندان مقتدر امیران بنی امیه عرب گردیده و نخستین بار یکنفر داعی بنی عباس که ابو محمد زیاد نام داشت ، از طرف محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بخراسان فرستاده شد ، و نامۀ نیز بوسیله حرب بن عثمان  که از اهل بلخ بود ، بنام مردم خراسان رسید ؛ این گروه داعیان بیداد و ستمگری  های بنی امیه رابمردم وانمودند ، و چون شدت تبلیغ و مخالفت ایشان به عامل  باژ مرو حسن بن شیخ رسید ، این خبر را به اسد رسانید ، و اسد ده نفر از این داعیان اهل کوفه را در گشانشاه مرو در سال 109 هجری بکشت.

اشرس و جنید و حاکم:

دایره فساد و گسترش حرکت های ضد امویان در نزد  خراسانیان:

هشام بن عبدالملک  در سال 109 هجری اسد را خلع و بعوض وی اشرس بن عبدالله  سلمی را که شخص فاضل و خیر خواه بود و در  خراسان به لقب جغر شهرت یافته بود به خراسان فرستاد و کاتب وی خالد بن عبدالله قسری و سر لشکرش ابو امیه عمیره قبطی بود و به قضای مرو محمد بن زید را گماشته بود ، و فضال بن زیاد سلمی به هرات حکم میراند . او در حالیکه از آمدنش مردم خراسان خوش شدند نخستین لشکر رابط را توسط عبداللملک بن دثار باهلی  بوجود آورد.

 

اشرس اهل ذمت  ماوراءلنهر  را بدین اسلام دعوت کرد  و کسانیکه مسلمان شدند از جزیه معاف گردیدند ، و چون عمال اشرس بفکر تامین کسر خراج افتاد ، دهقانان سغد وبخارا مقاومت کردندو اشرس عمیره بن سعد را به آنجا  فرستاد وی  دهقانان و بزرگان عجم را توهین نمود ، و جامه های ایشان را درید ، کمر های آنها را در گردن شان انداخت ، و چون مردم از ترکان استعانت نمودند ، آشوبی پدید آمد و اشرس به آمل رفت و ده هزار عسکر خود را در ماوراءلنهر سوق داد ، و در حالیکه به نبرد های بخارا  و دیگر بلاد ماوراءلنهر مشغول بود جنید بن عبدالرحمن در سال 111هجری دو گردن بند دارای جواهر نفیسی را به هشام  و زنش تقدیم داشت ، که در ازای آن بعوض اشرس به حکمرانی خراسان  گماریده شد او ده هزار عسکر  بصری را به فرمانداری عمرو بن مسلم  و ده هزار کوفی را به  فرماندهی عبدالرحمن بن نعیم  بخراسان آورد و قوای خود را به سی هزار تبر، و سی هزار سپر ی که از عراق با خود آورده بود ، مجهز نمود ، و علاوه بر این در مقرری پانزده هزار عسکر دیگر اختیار گرفت . جنید در مرو مجشر بن مزاحم و در ابله سوره بن حر و در هرات ولید بن قعقاع عبسی را سر لشکر گردانیده و در سنه 112هجری عماره بن حریم را بتخارستان با هجده هزار لشکر فرستاد ، و ده هزار لشکر دیگر را بقیادت ابراهیم بن بسام لیسی از جبهۀ دیگر بدانسو سوق داد ، و جنید با این قوه سالها در ماورانهر بحرب و نبرد مشغول ماند ، تا که در سنه 116هجری در مرو بمرد.[viii] 

قسمیکه تاریخ اسلام در زمان خلافت امویها  ملاحظه میگردد همه مشحون از  جان باختن خراسانیان ، و اقوام ماواءلنهر و سایر بلاد خراسان بشمول هرات و تخارستان و فاریاب و جوز جان توسط قتل و کشتار بی رحمانه امرای  سفاک و خونریز اموی بوده است که  آنها حتی بحال خود  هم رحم نکردند و همدگر شان  را  قتل کردند . چرا که آخرین روز  های امارت  امیران اموی فرا رسیده بود از این سبب در هر گوشه و کنار خراسان جنگهای که با گسترش اسلام  ارتباط کمتری داشت و یا  نداشت  هر روز  افروخته میشد چنانچه بعد از اینکه جنید از  طرف هشام از والیت خراسان  معزول شد عاصم بن عبدالله هلالی را والی گردانید  چون حارث بن سریج از  طرف جنید فرمانده اندخوی  مقرر بود وی از عاصم که فرستاده  امیر المومنین  هشام بودنه تنها اطاعت نکرد بلکه تا  فاریاب با عساکر خود  پیش آمد. اما  عاصم بعد از انهزام وی، وی را از حبس رها نمود، حارث با چهار هزار نفر بسوی بلخ روی آورد ، و از آنطرف نصر بن سیار باده هزار لشکر خود با او مقابل شد ، ولی بلخیان هزیمت یافتند و حارث بلخ را بگرفت  و بر تمام بلاد جوزجان ، فاریاب ، و تالقان و مرو  رود دست یافت و با شصت هزار عسکر خود بر مرو حمله نمود و دهقانان جوزجان و ترسل دهقانان فاریاب ، و سهرب فرمانده  تالقان و قریاقس دهقان مرو را هم با خود  ممد گردانید ولی حارث در این جنگ شکست خورد و بسا از یاران وی در دریای مرو غرق شدند .

در سال 117هجری اسد  دور دیگر به خراسان آمد و عاصم موقوف شد. اسد که بیشتر به سر کوب خراسانیان  نسبت به گسترش اسلام توجه داشت این بار نیز توجه خود راظاهراً بدفع داعیان آل عباس گذاشت تا توانسته باشد با زیرکی حرکت های مال اندیشانه و آلوده بفساد  خود را به اینطریق سرپوش گذاشته باشد. و از جانب دیگر  دارالسلطنه اموی در عهد هشام بن عبدالملک خود غرق در فساد های متنوع بود که ما در فوق یک مثال زنده ای  از پیش کش کردن  یکجوره گردن بند گرانقیمت که به بهای کل خراسان تمام شده بود به  امیر مومنان و  همسرش از زبان  محققین و مورخین معتبر  عرب چون الکامل ، و طبری و غیره شرح دادیم . «چنانچه جنید بن  عبدالرحمن در سال 111 هجری دو گردن بند نفیسی را به  هشام و زنش تقدیم داشت که در عوض آن  هشام او را بعوض اشرس به حکمرانی خراسان گمارید.»

 حال خواننده  میتواند قیاس   کند که تا کدام سرحد بی ایمانی و ضعف صداقت در بلند ترین پایه های این دولتی که از مدیترانه  تا  سند و چین امتداد داشت بر مبنای این فساد  گسترده تا چه زمانی دوام خواهد آورد؟

تعین دو باره اسد ظالم ترین حمران اموی  در خراسان  نیز مبین همین دایره فساد گسترده در دستگاه امارت  اموی  میباشد.

اسد حکمران  نا کامی که یک دور در خراسان با جبر و اکراه حکومت کرد بار دیگر از سوی دستگاه امارت هشام بن عبدالملک به سمت  حکمران خراسان گُزیده و مقرر شد. او بخاطر قلع و قم کردن داعیان آل عباس یا جنبشی که خراسانیان بخاطر آزادی خود براه انداخته بودند  دست بکار شد و از جمله عمار بن یزید مشهور بخداش در مرو بدست آمد ، که دستهایش بریده و زبانش قطع گردید . یزید در سال 118هجری در بلخ مرکز گرفت  و از بلخ به به تخارستان و جیغویه تاخت و آن را فتح نمود و چون به بلخ باز گشت ، همان حارث بن سریج  در تبوشکان تخارستان آشوب نموده و از خاقان ماوراءلنهر و مردم تخارستان سی هزار مرد جنگی را تهیه نموده به خلم آمد .

اسد در سال 119هجری با هفت هزار مرد خراسانی و شامی بمقابلش شتافته  قوای خاقان و حارث را در هم شکست . اما در موضع  ورد که در جزء جوزجان واقع بود ، طوفان باد و برف لشکر که به قیادت  جعفر بن حنظله بهرامی می جنگیدند تباه ساخته و مجبور به فرار نمود و ابوالهندی اسدی بحضور هشام در باره این شکستی که اسد در سان (سانچارک کنونی) قصیده یی گفت که  ترجمه فارسی آن از این قرار استـ

«کشتگان بین سان و جزه از ملوک بخشاینده دارای نعم فراوان بودند که در سرزمین جوزجان خوراک  درندگان و عقابان شدند.»[ix]

بدر بامیانی:     در ختلان مردی بامیانی که بدر طرخان نام داشت که اوبه گمان اغلب از اعقاب شیر بامیان بود حکم میراند ؛ اسد لشکری به قیادت  مصعب بن عمرو خزاعی بدانجا فرستاد  و بدر خان را به وعده امان پیش خود خواست ، طرخان بر آمد و یک ملیون در هم را قبول کرد ، اما اسد باو گفت:تو مرد غریب بامیانی ! از ختل برای . طرخان جواب داد تو به خراسان با ده شتر کوچک آمدی واکنون اگر از این سرزمین می روی اموال ترا پنجصد شتر حمل نتوانند کرد ، من که ایام جوانی ام را در اینجا گزرانیده  و با شمشیر مالی را بدست آورده ام ، چگونه با دست خالی برآیم؟ اسد در مقابل پاسخ تند و معقول مرد بامیانی بر آشفت  و با وجود  وعده امان که داده بود او را بکشت.

اسد در  سال 120هجری در حین جشن مهرگان در حالیکه تحفه های را بقیمت یک ملیون در هم  از دهقان هرات می پذیرفت  میوه امروت نورسیده ای را بدهقان هرات  پرت کرد ، در این وقت زخم درونی او از هم شگافت و به اثر آن در شهر بلخ بمرد.

نصر بن سیار و قتل امام یحیی حسینی:   بعد از فوت اسد در 120هجری هشام  نصر سیار را که شخص با تجربه در امور خراسان بود از جانب  هشام بن عبدالملک  بحیث فرماندار خراسان   بر گزیده شد ؛ او  در بلخ مسلم بن عبدالرحمن ، و در مرو رود وشاخ بن بکر  را و در هرات هارث بن عبدالله را و در ابر شهر نیشابور عبدالرحمن را حاکم گردانید .و این در حالی بود که نفوذ داعیان  ابوالعباس در تمام  خراسان گسترده  گردیده بود که این موضوع که بین دو دودمان بزرگ عربی در حالت وقوع بود  سرزمین خراسان را به هرج و مرج زایدالوصفی کشانیده بود . از جانب دیگر داعیان  ال عباس  سرزمبن خراسان را بهترین و بر گزیده ترین مرکز برای فعالیتهای سیاسی خویش بر گزیده بود .

امام یحیی بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب ، بعد از انکه  پدرش زید بدست امویان کشته شد  خود وی بخراسان  پناه آورد و نزد حریش بن عمرو در بلخ متواری شد ، چون ولید بن یزید بن عبدالملک بر مسند امارت امویان نشست در سنه 125هجری به نصربن سیار حکمران خراسان خبر دادند ، که یحیی بن زید در منزل  حریش در بلخ پنهان است ، نصر به  عقیل بن نعقل حکمران بلخ  امر داد تا یحیی را  گرفتار کند ، عقیل در بلخ  حریش را ششصد تازیانه زد ولی وی سراغ یحیی را نداد و بالآخر قریش بن حریش از هلاک پدر ترسید و امام یحیی را با یاران او بدست عقیل داد ، و نصر سیار او را در کهندژ  مرو محبوس نمود ، اما چون از دربار ولید امر رهایی او رسید ، نصر سیار او را دو هزار درهم و دو اشتر بخشید . اما یعقوبی اذعان دارد که او از زندان فرار کرد و از بلخ به سرخس و بیهق آمد و با هفتاد همراهان خود با عمرو بن زراره عامل نیشابور که ده هزار  لشکر داشت مقابل شد . اما خراسانیان جنگ نکردند و لشکر عمرو شکست خورد و خود وی کشته شد .و امام یحیی روی به سرخس و  هرات و بادغیس آورد چون در این وقت  از طرف نصر سیار سر لشکر سلم بن احوز هلالی به تعقیب امام یحیی گماشته شده بود و او را با همراهانش در جوزجان یافت ، و با ایشان در آویخت ، و در این جنگ امام یحیی در روستای  جوزجان بدست سورة بن محمد کندی در شعبان  125 هجری کشته شد.[x]

اکنون مزار امام یحیی در قریه ای بنام امام خورد نامیده  میشود که یک و نیم کیلو متر از شهر سرپل فاصله دارد . این زیارت بنای کهنسال دارد و من خود شخصاً عمارت مقبره امام یحیی را که دارای کتیبه ای از جنس سنگ مرمر که بخط کوفی مغشوش بالای آن  نام و شهرت امام نقر شده است  دیده ام که برایم قابل خواندن  نبود. چنان حدس زده میشود که از اثر  گذارشات  روز گار این زیارت چندین مراتبه دستخوش  خرابی و اعمار های مجددواقع شده باشد .

باری جنبش  امام یحیی بن  زید  که هجده بهار از عمرش گذشته بود . او  که از خاندان نبوت بود به خراسانیان موقع مناسب ساخته بود تا از مظالم  و ستمگریهای عمال امویان که از امیر امویان  تا پایانترین  افسر نظامی ، برید و مالیه  به فساد گسترده آلوده بودند عملاً اظهار نفرت کردند . در زمانیکه اما یحیی به هفتاد نفر و بقول یعقوبی یکصدو بیست نفر در مقابل ده هزار نفر نیروی جنگی بقیادت عمرو بن زراره مقابل شد که  عساکر اردوی  عمرو که متشکل از خراسانیان بود باوی مقابل وجنگ نکرد که در نتیجه خود امرو  کشته می شود و این اولین  کامیابی داعیان ال  عباس است که از خراسان سر فراز میکند . مسعودی این حرکت را جنبشی در مقابل طلم و ستمگریهای عمال  اموی میداند

قتل عبدالله بن معاویه:

عبدالله بن معاویه بن عبدالله بن  جعفر طیار بن ابی طالب از رجال و دود مان رسالت است او از اولادۀ فاطمه دختر رسول الله (ص)  میباشد که در سال 127هجری در کوفه جنبش نمود  مردم کوفه بر او بیعت بستند و به کاخ حکومت بر شاندند که او هزیمت دید  و از کوفه بر آمد .

عبدالله از کوفه  به مداین رفت و حلوان و ری و اصفهان را گرفت و بنام خود سکه هم زد . اما در آن نواحی نیز شکست  خورد و بخراسان  آمد و این امید را داشت که توسط بو مسلم که  طرفدار ال نبوت است  و از وی حمایت خواهد کرد بهرات آمد .

در این وقت در  هرات ابو نصر مالک بن هیثم خزاعی والی بود  او عبدالله را بهرات خواند و چون عبدالله بهرات رسید مالک خبر آمدنش را به بو مسلم داد ، تا که به امر بو مسلم در سال 129هجری در هرات او را بقتل رسانیدند .

در مورد عقاید عبدالله بن معاویه  عبدالکریم  شهرستانی می نویسد :

«و این عبدالله به تناسخ قایل بود ، و آنکه روح شخصی بشخص دیگر منتقل تواند شد. وثواب و عقاب منوط است به اشخاص بنی آدم یا اشخاص حیوانات . و دعوی او آن بود که روح الله عیسی  (ع)معاودت نموده و در او حلول کرده و دعوی الوهیت و نبوت کرد ، و چنان انگاشت که بعلم  غیب مطلع  گشته ، و متابعان او به تابعیت او مشغول گشتند و در قیامت کافر گشتند ، زیرا اعتقاد کردند که تناسخ در دنیاست و ثواب و عقاب  در این اشخاص خواهد بود و...» کذا بین عبدالله بن معاویه  و اصحاب محمد بن علی پدر سفاح خلاف قوی در عقیده و آرا شان وجود داشت .[xi]

در بخش آینده در مورد عمال امارت امویان در جنوب خراسان التفات خواهد شد.

 


 

[i] -تاریخ یعقوبی، احمد بن  ابی یعقوب ابن واضح یعقوبی، چاپ 1374، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ایران تهران ،ص،216/227؛افغانستان بعد ...حبیبی ، مطبعه دولتی کابل 1343، جلد اول ،ص،171

[ii] -طبری ،5/275؛یعقوبی,254؛حبیبی، 175.

[iii] - حبیبی، همان ، رک : تاریخ فتوح البلدان  یحیی بن احمد بلازری ، ص 251

[iv] - فتوح 525؛ طبری 5/290،تریخ گردیزی ،66.

[v] - افغانستان... عبدالحی حبیبی ، ص، 178،رک:مجمل فصیحی 1/182

[vi] -طبری جلد پنج ، ص، 3تا 4

[vii] -این گزارشات کلاً بتوسط  طبری ، الکامل ، مجمل فصیحی و فتوح به اتفاق آورده ششده است که   عبدالحی حبیبی نیز آنرا تایید کرده است. حبیبی 181.

[viii] -افغانستان بعد... حبیبی ، ص، 183، رک:فتوح ،527؛طبری5/397؛الکامل 5/72؛زین الاخبار 65 ب

[ix] - افغانستان بعد از... حبیبی ، ٌ 184و185، رک:طبری، 5/455

[x] - افغانستان ... تالیف حبیبی ، ص،186، رک:طبری 5/ 536؛الکامل 5/ 127 ؛ یعقوبی ، 2/ 332>

[xi] -ترجمه فارسی ملل و نحل عبدالکریم شهرستانی ،ص، 101

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

آریایی ها

ذکر بعضی از سلسله های شاهی باز مانده از کوشانیها

و یفتلی ها و سایر  تبار ها که مقارن اسلام در خراسان حکم میراندند

بخش چهاردهم

چون موضوع پژوهش موجود شناخت اجداد آریایی ما میباشد ناگزیر هستیم در تاریکی های سیاهه های باز مانده از تاریخ این راه را گاه از وسط شروع کنیم و یا زمانی  از ابتدا و یا آخر چرا که تاریخ گذشتگان چیزیست که معمولاً با ذهن آدمی توامیت و تداخل دارد .لذا اینبار چند قدم بعقب بر میگردیم و از اجداد آریایی مان که مقارن  ظهور دین اسلام و گسترش آن بجانب سرزمین های فارس و خراسان در این سرزمین حکمراوایی وزندگی میکردند الی آخرین دودمان آنان بطور موجز بیاناتی داشته باشیم تا سلسله تواصل نژادی  این قوم با این سرزمین  کنده نگردد:

چکیده مطالب:

لویکان – رتبیلان زابلی – سلسله کابل شاهان – نبکیان – امرای شمال هندو کش – تگینان – تیزک و شاد – شیران بامیان – سوریان غور – سوریان و شنسبیان – امیر فولاد شنسبی – امیر بنجی نهاران شنسبی _ سلسله شاهان  غوری در خراسان.

1.لویکان :  یکی از دودمانهای شاهان محلی افغانستان است که در اواسط قرن دوم میلادی و از بازماندگان کانشکای  کبیر است که مربوط بخانواده  کوشانیهای بزرگ میباشند که در کیتبه  یافت شده درنوشاد سرخ کوتلیا مها دژ بغلان که بخط تخاری میباشد میتوان معلومات  وسیق در مورد این دودمان حاصل کرد  که در موزه کابل موجود است .

لویکان  دودمانی بوده است که در غزنه و گردیز و اراضی مربوط آن سلطنت داشته اند. که  عبدالحی بن ضحاک گردیزی  در کتاب تاریخ زین الاخبار در مورد  فتوحات  یعقوب لیس صفار و  نبرد او با رتبیل شاهان که از سلاله همین خاندان است ذکر نموده است.

همچنان منهاج سراج جوزجانیدر طبقات ناصری نوشته است که  چون الپ تگین بعد از حوادث ایام بغزنین افتاد و ممالک زاولستان را فتح کرد  و غزنین را از دست امیر لاویک بیرون کرد... بعد از او پسر وی بجای پدر بنشست و  با لاویک جنگ کرد و هزیمت افتاد و به، بخارا رافت ، بخدمت منصور بن نوح سامانی ، و او را مدد رسانید و باز غزنین را فتح کرد  و بعد از یکسال که اسحق در گذشت بلکاتگین را که مهتر ترکان بود به امارت بر نشاندند .بعد از وی امیر پری،به امارت نشست که مرد بد و نالایق بود که توسط  امیر سبکتگین  در محل چرخ لوگر شکست خورد. [i]

عبدالحی حبیبی معتقد است:

 لویکان یک دودمان شاهی بودند که در مناطق غزنی ، گردیز و زابلستان  در عصر کوشانیها  حکمرانی داشته اند که با کابل شاهان مقاربت و خویشاوندی داشته اند که مقارن قرن دوم مسیحی میزیسته اند.

 زبان غلجی پشتو را میدانسته اند و وی ریشه لوی را بزبان پشتو که عبارت از بزرگ و سردار است تبین نموده و حتی معتقد است که از ایشان یک بیت پشتو  نیز بیاد گار مانده است ولی پوهاند حبیبی بیت پختوی باز مانده از لویکان  غلجی را ذکر نکرده و در این ادعای خود کدام سند تاریخی ارائه نداده اند و غلجیانیکه در وادی غنه سکنا دارند را نیز به همین طایفه نسبت داده اند . و لهجه آن بیت را با   وردک ،و وزیر قرابت داده اند.

در زمانیکه این دودمان ظاهراً اسلام را پذیرفتند و بت  های خود را پنهان کردند که بعداً ارتداد نمودند و بت  های خود را آشکار ساختند که بحث  طویل  است و صرف همینقدر  ذکر میشود که دودمان  لویکان در آن زمان  خان یا خاقان نام داشت که معاصر با خنجل  کابل شاه در 164 هجری میباشد .

پیکار این دودمان با صفاریان و لشکر اعراب سالیان سال دوام داشت که حکومت شاهی  انها در 365 هجری بدست سبکتگین  پدر سلطان محمود  منحل شد.

در غزنه و گردیز این لویکان  به شاهی رسیدند:

شیزوگرگ  پدر لویک بوسر است که نام او در کتبه سرخ کوتل بغلان آمده است.(160میلادی).

لویک بوسر : شای- بگ – پوهر –ی- لویخ بوسر، یعنی شاه فغفور (خداوند زاده) لویک بوسر نام دارد .

لویک وجویر (هجویر) صاحب بتخانه بزرگ بود که برای کابل شاه کرده بود . نزدیکی وی را به علی هجویر شاعر و عارف غزنین صاحب کتاب کشف المحجوب میرسانندکه در 495 هجری در لاهور مدفون گردید.[ii] بنا بر قول  منهاج سراج او از وجیر است که در عهد غزنویان از ولایات مشهور غزنه بوده است . [iii]اکنون این واژه یا اسم کمی تغیر کرده و به اجرستان مسمی است که در شمال غربی  ولایت غزنی واقع است که در عصر غوریها از مناطق مشهور محسوب میشده است. حبیبی وجویر یا هجویر یا هجیر و هژیر فارسی را بمعنی نیکو و نیکوروی و هوشیار همریشه میداند ، که در اوستا هوچتهره و در پهلوی هوچهر  بود.

معذا لویک وجویر معاصر با رتبیل کابل شاهان بوده و پسرش در حدود 165هجری زندگی میکرد.

همچنان لویک خانان و یا لویک خاقان یکی دیگر  از امرای لویک غزنی پسر وجوهویر میباشد.

محمد بن سرور خاقان یا خانان پسر خانان سابق الذکر است که تاریخ  شناسان وی را از روی نوشته های  گردیزی میشناسند که تا عهد صفاریان حکمران  گردیز بوده اند .[iv]

یکی دیگر از حکرانان این خانواده بنام افلح که  پسر محمد سابق الذکر است . و در باب او گفته اند چون نواسه خانان  افلح به حکمرانی رسید بتخانه لویک دروازه بامیان غزنه  را بر کند و مزگت ساخت که این مسجد بنام مفلح شهرت دارد .

در سال 256 هجری بلخ و بامیان و کابل و سیستان  تحت قیادت حکومت  یعقوب لیس صفار  در آمد و همین لویک افلح هم از جمله خراج گذاران   حکومت صفاری  محسوب بود. بعد از افلح ،منصور افلح و ابوسهل مرسل بن منصور آخرین دودمان این خانواده بود که در عهد سلطان مسعود از جمله رجال معروف و رتبه سفارت را داشت (421هجری).

2.   رتبیلان زابلی: این نام  با شروع فتوحات اسلامی در سر زمینهای سیستان خراسان از سال 30هجری در تاریخ های که توسط مولفان   اسلامی تدوین شده است از قبیل بلازری ، ابن خلدون وطبری بکار رفته است که معرف دودمانی میباشد که اضافه تر از دوصد سال با سپاهیان اسلام در گیر بوده اند . این دودمان که مسعودی و بلازری هر دو از آن نام می برد حوالی سالهای (65/86هجری) در بست با اعراب  در نبرد بوده است که بدست سپاه اسلام منهزم میگردد.

چنانچه بلازری در فتوح البلدان می آورد که : چون کابل شاه مسلمانان را از کابل برون راندند ، رتبیل تا زابلستان و رخج دست یافت ، و ربیع بن زیاد او را در بست هزیمت داد  و بعد از آنکه در رخج (قندهار کنونی ) با او جنگ کرد بلاد اورا نیز بگرفت . در زمان خلافت عبدالله بن زبیر (64/73هجری) سرداران لشکر عرب به زرنج آمدند   و با رتبیل که  در زمان  مرگ یزید بن معاویه سیستان را جزء قلمرو خود گردانیده بود جنگیدند و رتبیل را بقتل رسانیدند. و پسر رتبیل که او هم به همین اسم در تاریخ  های عرب شهرت دارد با قبول باج با سپاه اسلام صلح کرد و زمانیکه عبدالرحمن  بن محمد بن اشهث به مخالفت خلیفه  عبدالملک بن مروان  و حجاج بن یوسف خروج کرد و از قوای خلافت  شکست خورد به رتبیل پناه آورد ولی رتبیل او را به گماشتگان خلیفه سپرد و با پرداخت سالانه هزار هزار در هم با حجاج صلح کرد.

یعقوبی و محمد بن جریر طبری نیز شروح مبسوطی از  پیکار های رتبیل شاهان که  از  سال  30 هجری الی  285 هجری که جمله ملوک آن به هشت نفر میرسد و آخرین آن بنام رتبیل گبر توسط یعقوب لیس صفار از بین رفت . این دود مان که مدت دوصدپنجاه و پنج سال در موازات اسلام حکمرانی کردند  همیشه تمام عمر خود را در جنگهای مدهش علیه  اعراب گذراندند که بهترین سرداران اسلام  نتوانست این منطقه را فتح و منقاد گرداند. از این سبب اکثر تاریخ نویسان اسلامی قسمی که در بالا ذکر شد از قبیل  یعقوبی ، بلازری، محمد بن جریر طبری ، البیرونی ، مسعودی ، تاریخ سیستان و سایرین در شناسایی صفحات  پر از شجاعت این دودمان غیور که سوا از کابل شاهان بوده است داد سخن داده اند که ما از تفصیل آن گذشتیم .[v]

3.سلسله کابل شاهان: کابل شاهان به اعتبار کیش و مذهبی که مورد پرستش شان بود  بعضاً شناخته شده اند از قبیل هندو  شاهان ،شاهان بودایی که مورخین آنها را از بقایای کوشانی یفتلی و یا ترک  میدانند . چون اکثر این خاندانها در حوال کابل  حکمرانی داشته اند بنام کابل شاه یاد شده اند که از اثر وجه مشترک شان تمام آنها را بنام کابل شاهان می شناسیم . چنانچه بعد از استیلای مسلمین و صفاریان این  خاندان  پایتخت خود را از حوالی کابل به ویهندکنار اباسین انتقال دادند.

بنا بر روایت البیرونی شاهانی که در کابل حکم می راندند ترک بوده و اصل شان را از تبت دانسته است . وی نخستین شاه  کابل را برهتگین  می شناسد که تا استیلای  اعراب به شصت نفر میرسد . و نسب این شاهان  بر دیبایی نوشته شده و در قلعه نغر کوت شهری در  سند نگهداری میشده است .[vi]  یکی از این شاهان کنگ است که بهار  پشاور باو منسوب است و آخرین شاه شان لکتورمان نام داشته است . او وزیری داشت که برهمایی بود و صاحب نفوذ ، بر او شورید و تاج و تخت از او بستاند. و شاهانی از این سلسله بظهور رسیدند که بنامهای سامند ، کملو وبهیم و جیپال  و انندپال و تروجیپال مشهور اند . که بهیم پال آخرین سلاله این سلسله بوده و در حدود 412هجری با او  این سلسله که هندو شاهان یاد میگردد منقطع گردید.[vii]

کنک و لکتورمان اخرین نفر های از این دودمان هستند که کتاب منتخبات عربیه و یاد داشت های هند کنک را همان شاه بزرگ کوشانی کنیکا (کنشکا) شمرده است ولی توماس به اعتماد از ترجمه های البیرونی ، مالالهند کنک را آخرین فرد کابل شاهان و سلف متصل  سامند برهمن میدانند . البیرونی در کتاب الهند خود این کنک را منسوب به بهار پشاور میداند .

 ولی بقول رشید الدین فضل الله صاحب جامع التواریخ(704هجری) که نگاشته است : « و کنک بولایت خود معاودت کرد ، و آخرین پادشاه کتورمان بود.».

مسعودی بلاد زابلستان را بنام پادشاه آن« شهرستان فیروز بن کنک نامیده میشود و ما قبلاً در کتب خود از بلد زابلستان توصیف کردیم ،  که نظیر آن  در  حصانت و ارتفاع و دیگر عجایب در روی زمین نیست و کسانیکه در دنیا گردش کرده اند نظیر آنرا ندیده اند.»   تاریخ نگاران به این عقیده اند که فیروز شاید یکی از نوادگان کابل شاهان بوده باشد که به زابلستان تسلط پیدا کرده و در زمانه های بعدی  شاهان این سلسله را فیروز گفته باشند، معروف شده باشند . همچنان گردیزی نیز یکنفر  پیروز را در سنه 256هجری  معاصر یعقوب لیس صفار میداند که یعقوب او را گرفته بود .

خودوویکه  از جمله شاهانی است که صرفاً در روی سکه ها شناخته شده است . این نام معمولاً در عصر  کوشانیان به پادشاه  اطلاق میگردیده است و کوشانیها شاهان خود را بنام  های خودی وخوادیوک یا پاد شاه بزرگ مینامیدند .

سپاله پتی و پدمه: یکی دیگر از دودمانهای است که او را نیز از روی مسکوکاتی که یافت شده است می شناسند.و در کتب تاریخ اثری از وی پدیدار نیست .[viii]

وکه دیوا : این نام را از روی مسکوکات مسی فراوان بدست آمده می شناسند. حبیبی احتمال میدهد که این نام  و ر (رپختو)+ک باشد که ور در پختو بمعنی فاتح و پیروز است . حبیبی حتی این لفظ را به پختو  وسانسگرت و السنه هندی ربط میدهد .[ix]

خنجل ،لکتورمان ،کلر،سامنته یا سامانت، کملو ، بهیم، جیپال، آنندپال ، تریلوجنپال- تروجنپال، بهیم پال، از جمله  شاهان سلسله کابل شاهان بوده اند که هر کدام شان در اورنگ  پادشاهی خود دارای  قدرت و اقتدار بوده و حدوداً بیش از دو قرن با سپاهیان اسلام مصاف داده اند که ما  در بخش قبل   جنگ  عبدالرحمن بن سمره را با کابل شاه خنجل ذکر کردیم .

 یاید گفت که این دود مان که تا حوالی سال 417هجری به اقتدار بوده اند صفحات تاریخ مملو از کارنامه ها و جنگاوریهای آنان بوده است . زیرا مقاومت  طویل و عنیف کابل شاهان در برابر تهاجم اعراب که در طوالی قرنها ادامه یافته است در نزد مورخان  عرب از شهرت کاملی بر خوردار هستند که مردم کشور ما به شجاعت و پای مردی و دلیری این سلاله های درخشان فخر میورزند و این کارنامه های شجاعت  که در رگ  و ریشه این مردم عجین شده است  تا هنوز هم مردم کشور ما از آن برخوردار هستند . این شاهان ممثل ثقافت و فرهنگ تمدنی قدیم اریایی هستند که البیرونی مورخ و دانشمند شهیر  در وصف این مردم میگوید :«مکارم  و حسن عهد ، و پرورش مردم  از خصایص ایشان بود  و مضمون نامه انندپال که به سلطان محمد غزنوی نوشت حاکی از بزرگ منشی ، مروت و احساس عالی ایشانست . کابل شاهان نه تنها در داخل قلمرو خود دارای شهرت و مقام عالی اخلاقی  و اجتماعی بودند ، بلکه شهرت ایشان در دنیای  اسلامی معاصر پیچیده بود ، و مورخان  را تعجب دست میدهد هنگامیکه می بینند ، در مرکز خلافت اسلامی بغداد مسکوکات  ایشان را پیروی میکردند ، چنانچه خلیفه المقتدر بالله خلیفه عباسی در 295هجری مسکوکی را به تقلید و قالب و شکل سکه کابل شاهان ضرب نموده و نام خود را بعربی بر آن نوشته بود .

کابل: در نزد حکمرانان خراسان = افغانستان  مرکز اقتدار اعلی پنداشته میشد ، و تا وقتی که شاهی و حکرانی ایشان در کابل برسمیت شناخته نمیشد نمیتوانستند این مقام را احراز دارند ، چنانکه ابو  اسحق ابراهیم بن محمد اصطخری (متوفی 346 هجری) چنین می نویسد:

« و گویند کی شاه پادشاهی را نشاید ، تا آنگه  که او را در کابل بیعت نبندند، اگر چه از کابل دور بود ، تا وقتیکه شاه بکابل نیاید  مستحق شاهی نباشد ، واو را در اینجا به شاهی ننشانند.»[x] 

4.نپکیان:  این اقوام در نصف اول قرن  هفتم  میلادی در خراسان حاکمیت داشتند که مقارن با استیلای  سپاهیان اسلام می باشد . نپکی ملکا از روی سکه های که آنها ضرب زده اند شناخته میشوند که بیشتر بیشتر این  مسکوکات از شمال هندو کش و قسمت های جنوب یافت شده است نپکیان در سلاله شاهی قبل از تگینان گذشته اند چنانچه تگینان بالای  سکه های  نپکیان  مجدداً ضرب زده اند . قیافه های که به این سکه  ها نشان داده شده است بیشتر به شاهان یفتلی  شباهت بهم میرساند که بالای تاج شاهان  سرگاو شاخدار است که شاید تجسمی از  پرورش و دامداری و کشاورزی را تمثیل کند . و در پشت این سکه ها آتش کده فروزان با شکل دو فرشته بطرف راست و چپ آتش نقش شده است و شاید ممثل  کیش زردشتی بوده باشد . از نپکیان بجز همین سکه ها کدام یاد داشتی  موجود نمیباشد و مورخین عرب نیز ذکری از آنان نکرده اند.[xi]

5.امرای شمال هندو کش: نژاد توه کیو از بقایای کوشانی  و یفتلی در این مناطق حکومت داشتند که مرکز شان قندذ بود که نظر به یاد داشت های هوانگ تسونگ جهانگرد چینی دارای 27 ولایت بود که در هر جا حکمرانی وجود داشت که حوالی 630 میلادی یعنی 9 سال قبل از تولد پیامبر اسلام  حضرت محمد (ص) فرزند کلان تونگ یبنغو بنام تاردو شاد حکمرانی داشت و وی داماد خان طورفان پادشاه دین پرور و مهمان نوازی بود که پسرش او را زهر  داد و بجایش نشست .

6. تگینان: این نام در سه قرن اول  تاریخ اسلامی در تاریخ خراسان ، نام امرا و حکمدارانی برده میشود که در اخیر اسم شان  کلمه تگین  اضافه می شود.

سلسله شاهان این سلاله از یک خانواده نبوده ولی بهر حال از عناصر کوشانی یفتلی خالی بوده نمیتواند. این ها در  هنگام  مهاجرتهای آریاویجه به سرزمین های فلات شمال کوههای هندوکش مستقر و مسکون  شدند و در ظرف  هزاران سال توانستند سقافت و  فرهنگ تمدنی و اعتقادات آنان را  پزیرا و حفظ نمایند.

موجودیت شهر تگین آباد در فلات ارغنداب این را می رساند که این سلسله در زمان غزنویان  دارای مراتب عالی از تمدن در  آن منطقه بوده اند چنانچه شعرای آن عصر در باب صفحات تاریخ آن دوران و دودمانهای که حاکم بمنطقه بوده اند  اشعاری سروده اند که  بیان کننده  موجودیت این فرهنگ تمدنی قوی در وادی  ارغنداب و اطراف قندهار و هلمند میباشد.

چنانچه مسعود سعد سلمان شاعر  مشهور عهد غزنویان(438/515هجری) یا زندانی قلعۀ نای که خود شاعر مدتی در آنجا محبوس بود مبین  این شهر بنام تگین آباد است

: چو ابر نصرت بارید چرخ خزان                              بهار گشت زملک تو در تگین آباد

تگین  در ترکی بمعنی  پسر است که در زیبا یی چون روز بدرخشد . اما در اصطلاح خراسانیان و ادب دری این کلمه به معنی سردار لشکر و حکمران آمده است .

فرخی گوید :

همه خانان و تگینان و سواران دلیر                        داشتند از سپه او وزو دست بسر

فردوسی گوید:

تگینان  لشکر گزینان چین                     برفتند یکسر به توران زمین

ویا:

بکشت از تگینان لشکر بسی                 پزیره نیامد مراورا کسی

یکی از جهانگردان چینی بنام ووکونگ که کار دار چینی در حدود 134 هجری که از کندهارا و تخارستان دیدن کرده بود  از تحن یا تجن در حوالی کندهار که همین تگین باشد خبر میدهد که سکه های هم از آن بدست آمده است.[xii]

مرحوم عبدالحی حبیبی  از مهاجرت این خاندان از حوالی شمال هندو کش تخارستان و قندز  که از اثر فشار امپراطوری تانگ های چینی به جنوب هندو کش  منتقل و سلطنتی را در نیمه دوم قرن هشتم میلادی در حوالی  وادی ارغنداب  وکندهار تشکیل داده اند . زمانیکه کار دار چینی  سابق الذکر به این منطقه آمد شاه و ملکه و وزرا را مشغول ترمیم معابد بودایی دید که نمایانگر  موجودیت  دین بودایی  در این حدود در منطقه  نیز میباشد.

البیرونی در مال الهند گوید که اولین پادشاه این سلسله که  از ترکان تبت است  بنام برهتگین است و به قول وی از نسل برهتگین شصت نفر حکم رانده اند. و نسب این  خاندان حکمران در  قلعه نغر کوت بر بالای دیبایی نوشته شده بود.

قرار اظهارات بلاذری این خاندان در زمان خلافت  حضرت عثمان بن عفان به توسط عبدالله بن عامر والی خراسان به عنف منقاد به اسلام گردیدند .

در زمان سهادت  حضرت عثمان این خاندان بر علاوه  مناطق جنوب هندو کش (تگین آباد) در شمال هندو کش از سمنگان تا میمنه حکمرانی داشتند که تیزک نیز یکی از همین ها میباشد. بولکاتگین و الپتگین موسس سلسله غزنویان نیز باشند؟ چنانچه بیهقی سبکتگین را مردی نو مسلمان میداند .

تیزک و شاد: در اوایل فصل فتوحات اسلامی از تیزک خان و یا تیزک طرخان نام برده شده است که در بحث قیس بن احنف به آن اشاراتی داشتیم که در مناطق مرو رود مستقر بوده است که در بحث ماهویه دهقان و کشته شدن یزدگرد در مرو  از قول  ابن جریر طبری و ابن خلدون شرح شده است که از بحث دو باره آن  صرف نظر میکنیم ،اما چیزی که  شایان ذکر است این است که تیزک بیک نفر اطلاق نمیشده بلکه سلسله حکمرانانی بوده اند که مقارن ظهور اسلام و استیلای عرب در خراسان در مناطق شمال  خراسان دارای اریکه قوی بوده چنانچه  مورخین عرب  متفقاً این را تأئید کرده اند که  خروج تیزک را از تشکیل اتحادیه که بر ضد جیغویه  کهنسال تخارستان  و در بند کشیدن آن بوده است . و عامل قتیبه ، محمد بن سلیم ناصح را نیز از تخارستان براند ، و برای اینکه تمام قوای ملی را در مقابل اعراب  متحد و مجهز بسازد ، در دره خلم تاشقرغان (55کیلومتری شهر مزار شریف) مرکزگرفت و اسپهبد بلخ؛بازام دهقان مرورود،مهرک دهقان طالقان ، ترسل دهقان فاریاب ، جوز جانی دهقان  جوزجان (سرپل کنونی) [xiii]را بشمول کابل شاه که در آنطرف  هندوکش حکمرانی داشت  او را نیز در این اتحادیه ملی  بر ضد قتیبه فرمانده عرب فراخواند و کابل شاه موافقت کرد که در صورت پیشروی  عرب  لشکریان شمال را او پناه دهد. و به اینترتیب  یک دژ مستحکم از نیرو های ملی خراسانی  را در برابر قتیبه براه انداختند که بخاطر اهمیت این حرکت ضرورت میدانم تا رویداد های مصاف این دو سپاه را از تاریخ  حبیبی نقل نمایم:

کابل شاه تمام شرایط تیزک خان را پذیرفته بود ؛ بنااً تیزک خان اموال گران بار خود را بکابل فرستاد و قتیبه چون از این تجاوز آگهی یافت زمستان سخت و سرد رسیده بود ، بنا اً تمام کار را به بهار  آینده گذاشت و عبدالرحمن برادر خود را با 12 هزار لشکر در بروقان  دو فرسخی بلخ تمرکز داد و خود وی در سال 90 هجری با ملک طالقان که وعده شمول اتحادیه  عسکری تیزک را داده بود در آویخت ، و کشتار عظیم بکرد ، و در طول چهار فرسخ اجساد مصلوبین را بیاویخت.

چون موسم سرما بگذشت قتیبه در 91 هجری مرزبانان مرو رود و فاریاب  و جوز جان و طالقان را مطیع خود گردانید و با قوای فراوان که از نشاپور و غیره رسیده بود روی به بلخ نهاد و اسپهبد بلخ هم مقاومت کرده نتوانست .

جنگ سختی میان  تیزک خان و  قوای قتیبه  بوقوع پیوست که سر انجام از اثر خیانت و سوء حظ یکی از خانان که به روب خان معروف بود  و در رب و سمنگان  حکمرانی داشت بعد از ایمنی خواست خود گذر گاهی که قتیبه بتواند  لشکر خویش را از آنجا عبور دهد که از اثر فرومایگی خان روب نخستین سنگر دفاعی تیزک خان در دره  خلم در هم شکست و قوای عرب بر سمنگان تاختند و تیزک در پنج چاه بغلان مقاومت میکرد . چون ضعف خود را در برابر حریف حس کرد اثقال احمال خود را بکابل شاه فرستاد . و خودش در کهسار کّرز پناه برد و در حالی بود که  عبدالرحمن برادر قتیبه او را دنبال میکرد و خود قتیبه در اسکمیشت(اشکمش تالقان کنونی)  نزول نمود  و چون درۀ کرز بجز یک راه دیگر مدخلی نداشت مدت دو ماه جنگ آوران عرب را یارای فتح آن نبود .

در کرز بر علاوه جنگ و مقاومت لشکریان تیزک خان را  مرض چیچک و کمبود آذوقه تهدیدمیکرد ،حتی جبغویه کهنسال که در نزد تیزک نظر بند بود  نیز دانه های چیچک کشید . قتیبه حیلتی اندیشید و سلیم ناصح را پیش تیزک ارسال داشت ، و تهدیدش نمود که اگر تیزک را نیاورد او را بدار خواهد آویخت.

در این وقت قرارگاه قتیبه در دو فرسخی از لشکر گاه برادرش عبدالرحمن دور بود . و سلیم ناصح با سفارش قتیبه  نزد عبدالرحمن رفت و از آنجا نان و حلوای فراوان برداشت و گماشتگان عبدالرحمن را در مرکز دره کرز گماشت و گفت:هرگاه تیزک را یکجا با من ببینید ، فوراً بین ما و مدخل دره حایل آیید ، و لشکر یان را به نان  و حلوا مشغول گردانید .

سلیم با چنین نقشه نزد تیزک رفت  و او را به امید امان  و حفظ جان به اطاعت قتیبه خواند ، تیزک تسلیم شد و با او از دره بر آمد وسلیم را گفت :

هیچکس نمیداند که کجا میرود ؟ ولی من میدانم که قتیبه  مرا می کشد . تیزک با تمام سرداران و جیغویه کهنسال از دره بیرون شدند و قوۀ مقاومت حصاریان درۀ کرز بپایان رسیده بود و کاروان اخیر  تیزک  که سرداران و برادرزادگان تیزک با جیغویه یا یبغوی پیر از دره بر آمدند و چون بمقر عبدالرحمن رسیدند ، تمام ایشان را در غل و زنجیر کشیدند ، قتیبه ، معاویه بن عامر  علیمی را در کرز گماشت ، و نامه ای را به حجاج نوشت  که بعد از چهل روز پاسخ آن با امر قتل تیزک بود.

قتیبه باوجود وعده های امان و پیمانی که با تیزک داده بود ، و رجال لشکری وی آنرا فراموش نمیکردند ، و در مجلس مشوره عسکری یاد آوری مینمودند ، اما باوجود این  تیزکیان ر ا در حدود دوازده هزار نفر بکشت و تیزک را با دو برادر زاده اش  در  چشمه وخش  خاشان اشکمش بدار آویخته و سر تیزک خان بدربار حجاج فرستاده شد .تمام اموال و عقار تیزک به قتیبه رسید و گرابنها ترین نگینی که در موزه  تیزک نگهداری میشد به دست قتیبه افتاد ، قتیبه یبیغور پیر را رها کردند ، و در شام بدربار ولید فرستادند . [xiv]

به این ترتیب طومار یکی ار فاتح ترین سرداران نامی سرزمین خراسان در اثر دو خدعه که هر دو از طرف سرداران  منطقه صورت گرفته بود  با درد و داغ که بدن را  موخیز مینماید   در یک صفحه ای از  مبارزات مردم خراسات بپایان رسید که البته این آخرین  فریب و آخرین شکست و پیروزی هم  نخواهد بود.

یعقوبی موضوع جالبی را از زن تیزک نقل قول میکند:«بعد از آنکه گردن تیزک و خواهر زاده وی را بریدند ، و سر های بریده را به حجاج فرستادند ، قتیبه زن بازمانده تیزک را گرفت ، و چون باو نزدیکی جست ، زن تیزک  گفت: چه نادان مردی ! آیا گمان بری که من ترا دوست بدارم ، در حالیکه همسر مرا کشتی و شاهی مرا گرفتی؟چون قتیبه این سخن را شنید  از وی دوری جست و گفت: جایی که میخواهی برو »

7.      شیران بامیان:

این خانواده به گمان اغلب از باز مانده های  کوشانی یفتلی هستند که در عهد فتوحات اسلامی در بامیان حکم میراندند. و در ابتدا دارای کیش بودایی بوده و پسانتر ها به دین اسلام گرائیده اند . و کلمه شیر که در عربی آنرا اسد میگویند شاید بر وجه مبالغه از اثر شجاعت این فرمانروایان بوده باشد که  یعقوبی  مورخ عرب و بلاذری در فتوح البلدان نیز این نکته را تاکید کرده است . و اما از نگاه باستان شناسان کلمه شیر یا شار بمعنی با شاه و شهر همریشه است  که از کلمه قدیم  آریایی  کشتریه گرفته شده است یا نظامیان که معنی آن همان شاه یا حکمران است . این خانواده به نقل قول از  موسی خورنی جغرافیدان  ارمنی متوفی به 487 میلادی شیر بامیان در کتاب وی  مذکور است .

در سال 9 میلادی زایر و جهانگرد  مشهور چینی هیونگ تسنگ از بامیان دیدار میکند ، مردم  و عادات و رسوم  و زبان آن منطقه را مانند تخارستان یافته است که دارای کیش بودایی مذهب صغیر بوده اند او می نویسد: «پادشاه اینجا بر کیش خود سخت استوار بود و در مجلس کبیر دینی (موکشامهپرشاد)که بعد از هر پنج سال انعقاد می یافت ،(شاه) کلیه دارایی خود و زنان و فرزندان و حتی خزانه دولتی را انفاق مینمود.»[xv]

در سال 109 هجری/727میلادی یک زایر چینی دیگر بنام هوی- تچاو  از راه سی – یو (کابل ) وارد  فان –ین (بامیان) گردید ، در این وقت یک نفر هو (تاجیک) در این شهر با استقلال حکم میراند و لشکریان پیاده و سوار قوی و فراوان داشت.

در سال 1930 بر دیوار یکی از معابد درۀ ککرک بامیان  تصویر پاد شاهی پیدا شده است  که در موزه کابل موجود میباشد و همین تصویر به شکل پادشاهی که در رواق 53 متری بامیان نقش شده و لباس و تاج شاهی دارد شباهت میرساند که مربوط بیکنفر از شیران بامیان میباشد. و سلسله شیران بامیان از قرن پنجم مسیحی در آنجا موجود بوده اند .

استخری  گوید که بامیان به اندازه نیم بلخ است و این کشور را به شیر بامیان نسبت داده اند .

ابوریحان البیرونی (544ه)در جدول القاب ملوک  نام شیر بامیان را می آورد  و ابوالقاسم ابن حوقل (365ه)  گوید که مملکت بامیان به شیر بامیان منسوب است .

شعرای قدیم دری نیز این لقب شیر بامیان را می شناخته اند ، چنانچه منوچهری گوید:

پیش از همه شاهان  است در ماضی و مستقبل

پیش از همه شیران است در شیری و در شاری

یعقوبی تاریخ نویس عرب می نویسد:

           « فضل بن یحیی برمکی در عهد رشید در سال 176هجری بر خراسان والی شد وی ابراهیم بن جبریل را با لشکریان زیاد بر کابل سوق داد ، و با او ملوک و دهاقین تخارستان را نیز فرستاد ، و در بین این  ملوک حسن شیر بامیان نیز بود .»

بالاخره سلسله شیران بامیان با تسلط  اسلاف سبکتگین در حدود (345ه) قطع شد .

 7. سوریان غور: سوریان در تاریخ  وازمنه ها راه درازی را پیموده اند . سور یا زور رب النوعی است که بنا بر روایات و تحقیق  در زبان که ربطی با پکهت داشته اند که هریدوت تاریخ نویس یونانی از آن نام برده است . این سلاله در  فرود دره های بین تیوره و پسابندوپر چمن و ساغر و فرسی  زندگی و حکمراویی داشته اند که اکنون بنام  ولایت غور یاد میگردد که مر کز آن شهر چغچران است .همچنان زور آباد نام ناحیتیست که در جنوب سرخس و قسمت  های گوشه شمال غربی سرحدات افغانی ولایت هرات  موجود است و یاقوت  حموی آنرا بصورت (زورابد) از نواحی سرخس ضبط کرده است . چون سرخس و سورآباد  مربوط بولایت هرات بود بنا بر آن حمد الله مستوفی آنجا را سور آباد افغانی  گفته است .

قدیمی ترین شخصی را که بحوالت  مورخان عرب می شناسیم ، ماهویه بن مافنا بن فید مرزبان مرو است  که یعقوبی و طبری  در مورد آن و کشته شدن  یزدگرد شاه ساسانی بدست آسیابانی  داستان های جالبی دارد که در بخش های قبل نقل شده است . این شخص با تیزک خان که  توسط قتیبه سر بریده شد  همعصر بوده اند . او را کشنده یزدگرد سوم نیز که بدست آسیابانی کشته شد میدانند که در این نظر همه  مورخین عرب از قبیل بلاذری ، طبری، ابن اثیر و ابن خلدون اطفاق نظر دارند. او بعداً در کوفه  بحضور حضرت علی بن ابی طالب (رض) رفت و مامور پرداخت مالیات و جزیه از طرف  انحضرت در  مربوطات خراسان مقرر شد تا مردم مالیه را بدو دهند.

چنانچه فردوسی در شه نامه از زبان  یزدگرد شاه ساسانی  می آورد و او را در داستان خود شبان زاده و پیشکار شبانان دانسته است:

کنارنگ مرو است ماهوی نیز                  ابا لشکر و پیل و هر  گونه چیز

کجا پیشکار شبانان ماست                   بر آوردۀ   دشت بانان    ماست

این شبان زادگی و دشت بانی ماهوی سوری شاید از حالت  قبایل کوچی نیرو مند خراسان حکایت کند که حکمداران مقتدری با لشکر و  پیل داشته اند. این ماهوی قسمیکه طبری و ابن خلدون در کتاب تاریخ خود بنام عبر  آورده است  یزدگرد شاه ساسانی را با کمال بی مروتی در حالی که او را از اثر یک فسون و دسیسه از براز دهقان  مرو جدا میسازد و در حالتی قرار میدهد که  خود، خود را ندانسته و بنا بر اعتمادی که به ماهوی سوری میکند با قبول حرفهای او خودش را عاری از سلاح و نفر میکند . زمانیکه یزدگرد می فهمد  که او قصد جان  وی را دارد  با کمال نومیدی در آسیاب خانه یی پنهان می شود که توسط عاملین  ماهوی در آسیاب با بیرحمی در حالیکه عاری از  هر گونه سلاح بود بقتل می رسد. اگر  فرموده فردوسی دقیق  باشد   ماهوی سوری بدست بیژن با سه  پسرش سوخته و کشته شد.

سوریان غور و شنسبیان: قاضی منهاج سراج  جوزجانی در کتاب تاریخ طبقات ناصری  آورده است که رجال سوری از اسلاف شهنشاهان غور اند و اگر رابطه نزدیک شان با ماهوی سوری ثابت نباشد  همینقدر توان گفت که دود مانی از سوریان اند.[xvi]

او سور و سام را دو برادر ضحاک (ماران ) افسانوی میشناسد که سور مهتر بود و فرمانروایی داشت و سام  سپه سالار بود . و اعقاب و اسلاف ایشان قرنها پیش از اسلام   در مندیش غور حکومت داشتند و شخص دیگری از همین دود مان که بسطام بن مهشاد  نام داشت بر جبال شغنان و بامیان و تخارستان  حکومت داشتند ، یعنی که نسب آنان را به رستم پسر زال و نواسه سام نریمان میرساند که زال پدر رستم  سین دخت دختر  مهراب شاه کابلی را  بزنی گرفته بود   .

حکمران این دود مان در عهد و اوایل اسلامی ملک شنسب بن خرنک می شمارند که اخلاف او را شنسپاییان خوانند و گویند در عهد علی (رض) بدست وی ایمان آورده است . و از وی عهد و لوای بستد ، و هر که از آن خاندان بر تخت نشستی آن عهد و لوای علی بدو داندی .[xvii]

امیر فولاد شنسبی غوری: یکی از فرزندان ملک شنسب بن خرنک بود  و اطراف جبال غور در تصرف او بود ، و بومسلم  مروزی که خروج کرد  و امرای  بنی امیه را از  ممالک خراسان  ازعاج و اخراج کرد ، امیر فولاد  حشم غمر را  بمدد بو مسلم  برد  و در تصرف آل عباس و اهل بیت نبی (ص) ، آثار بسیار نمود  و مدتها  امارت مندیش و فرماندهی بلاد جبال  و غور مصاف  بدو بود ، در گذشت و امارت بفرزندان برادر او  بماند  .[xviii]

امیر بنجی نهاران  شنسبی: امیر بزرگ بود  و او را از کبار ملوک غور دانند  و جمله سلاطین از فرزندان او بودند و نسب او را چنین  گویند : امیر بنجی بن  نهران بن درمیس بن وزنف بن هین ، بن بهرام ،  بن حجش ، بن حسن ، بن  ابراهیم، ، بن معدل ، بن باسد ، بن سداد ، بن  ضحاک. او بخدمت بنی عباس بود او از خلافت بغداد عهد و لوا آورد

سلسله خاندان شاهان  غوری در خراسان:

دیگر از امرای سوریان امیر سوری  بن محمد ملک بزرگ بود و از ممالک  غور  بیشتر در ضبط او بود . صفاریان چون از بلاد  نیمروز  ، بطرف بست و بلاد داور  آمدند ، یعقوب لیس لک لک  امیر تگین آباد را که بلاد رخج است  بزد  و طوایف  غوریان بسرحد های هند  تحسن جستند .باقی سر گذشتی را که  منهاج سراج از شنسبیان  نقل کرده است همباشته از  روایات افسانه گونه ایست که تاریخ بآن  پاسخ مثبت داده نمیتواند زیرا تاریخ اکثراً تبین ورا علمی را نمی پذیرد. صرفاً همینقدر میشود که بدرک فرآین های تاریخی کمک میکند زیرا تاریخ پدیده های واقع شده را صرفاً در موازات شناخت بصورت سلبی تحت پوشش قرار میدهد لذا ما از  شروعیکه در مورد این  خاندان که اغلباً با خیالبافیها توام است صرف نظر میکنیم  و در اخیر نام بعضی از آنها را می آوریم:

ابو علی بن محمد سوری : در جبال مندیش ملک و فرمانروا بود  و در بلاد غور مساجد و مدارس ایجاد کرد.  که از طرف برادر زاده اش  عباس  پسر شیش بن محمد  خلع گردید و این در روز گار مسعود  غزنوی بود.

 امیر عباس بن شیش : بیباک دلیر و بی رحم بود . و کاکای خود امیر علی را خلع و تمام  ذخایر او را بتصرف خود در آورد و نهایت جور و بیداد کرد . او رسد خانه ای که سیر افتاب را تعین میکرد ساخت و در علم نجوم ماهر بود . بالآخره بدست سلطان ابراهیم غزنویبکمک خویش آوندان واهالی غور، منهزم و  خلع قدرت گردید و بعد از خلع او را بغزنین بردند   و سلطنت را به  پسرش  امیر محمد دادند. بعداً امیر محمد بن عباس و سپس قطب الدین حسن عباس؛ملک عز الدین  الحسین  بن الحسن ؛قطب الدین محمد بن  حسین؛ بهاء الدین بن  حسین ؛ شهاب الدین محمد بن  حسین غوری ؛ شجاع الدین علی بن حسین ؛ و در خیر :

 سلطان علائ الدین  حسین بن حسین  بن سام: مشهور به جهان سوز  که بغزنین لشکر می برد  تا انتقام سلطان سوری و ملک جبال  بکشد او به تخت مملکت غور  و حضرت فیروز کوه بنشست  و لشکر های غور و غرستان  جمع کرد  و عزیمت غزنین  مصمم کرد . چون سلطان یمین الدوله بهرامشاه  از آن حال و عزیمت معلوم شد  لشکر غزنین و هندوستان مهیا و مرتب گردانید  و به بلاد گرم سیر از  رخج و تگناباد  روی بطرف زمین داور آورد  و چون سلطان علاءالدین با لشکر خود  بزمین داور رسیده بود ، سلطان بهرامشاه ، رسولان به نزدیک علاء الدین فرستاد که باز گردد بجانب غور که ترا  طاقت مقاومت حشم من نباشد ، که من  پیل می آورم . چون رسل بخدمت علاءالدین امانت رسالت ادا کرد . سلطان علاءالدین جواب داد : که اگر تو پیل می آوری ، من  خرمیل  می آورم ، مگر  ترا غلط می افتد  که برادران مرا هلاک کرده ای ، و من هیچ کس ترا هلاک نکرده ام ، مگر نشنیده یی : که حق تعالی می فرماید:«ومن قتل مظلوما فقد  جعلنا  لولیه سلطانا فلا یسرف فی القتل  انه  کان منصورا (قرآن اسرائیل/ 33)

چون رسل مراجهت کرد ند: هر دو لشکر  استعداد مصاف و قتال مهیا گردانیدند. سلطان علائالدین دو پهلوان خود را بخواند  که سران لشکر و مبارزان  مملکت غور بودند ، هر دو خرمیل نام ، یکی خرمیل سام  حسین ، دوم خرمیل سام بنجی  و هر دو تن در شجاعت  داستان عصر خویش بودند. سلطان به آنها گفت شما هر یک را یک پیل می باید که بر زمین زنید . و هر دو در موضع ایکه کته باز  گویند  هر دو لشکر را مصاف شد . چون پیلان بهرام شاهی حمله آوردند  هر یک از پهلوانان بر یک پیل در آمدند  و در زیر بر گستوان پیل رفتند و به دشنه شکم پیل بر دریدند . خرمیل سام بنجی  در زیر پای پیل بماند  و پیل بر وی افتاد و او با پیل هلاک  شد. و خرمیل  سام حسین پیل را بیانداخت  و بسلامت بیرون آمد . بهرام شاه لباس اطلس میگون پوشید تا اگر در اثنای مصاف مجروح شود کس نداند  جرح او را . در این مصاف لشکر بهرام شاه  بهزیمت رفت . او مصاف دوم را  اماده ساخت اما در آن هم بغزنین بهزیمت شدند .

علاءالدین غزنه را به قهر گرفت و  هفت شبانه روز بر آن آتش زد که دست  کشاد غارت  و کشتن و مکابره  بود . هر که را از مردان یافتند بکشتند  و عورات و اطفال را اثیر کردند و گور تمام سلاطین محمودی را از خاک بر آوردند و بسوختند . مگر گور سلطان محمود غازی  و سلطان مسعود و سلطان ابراهیم  را و در این هفت شبانه روز در قصور سلطانان غزنین علاءالدین مصروف عیاشی و باده گساری بود . در شب هشتم شهر بتمامی سوخته بود و در این حین  به مطربان  دستور داد  تا این قصیده را که مطلع آن چنین است زمزمه کنند:

جهان داند که سلطان جهانم                     چراغ دودۀ عباسیانم

علاءالدین  حسین  بن حسینم                   یکی باشد زمین و آسمانم [xix]

که ما دنباله این داستان و عاقبت کار  غزنین و  غوریها را در جایش می آوریم.

 


 

[i] - طبقات ناصری  منهاج  سراج  جوزجانی 1/227 ؛ افغانستان بعد از اسلام  پوهندوی عبدالحی حبیبی  ، جلد اول ، ص، 35 طبع مطبعه دولتی کابل، 1342.

[ii] - همان ، ص، 37.

[iii] - طبقات ناصرِ منهاج سراج ،1/ 393هجری

[iv] -حبیبی ،ص، 44؛ رک: زین الاخبار  عبدالحی گردیزی ،ص، 6

[v] - حبیبی ، 45/70.

[vi] - حبیبی: ص، 75؛ رک: معجم البلدان ، 5/295

[vii] - مال الهند  ابو ریحان البیرونی ،ص،350،

[viii] -حبیبی ، ص، 80.

[ix] -حبیبی ، 70.

[x] -همان ، ص ، 103؛ رک: مسالک و ممالک  اسطخری، چاپ تهران ، ص، 220.

[xi] - همان ، ص، 108

[xii] - همان ، ص، 111.

[xiii] - در آن وقت سردار ملی را به لقب دهقان یاد میکردند.

[xiv] -حبیبی ، ص115/119 به نقل از تاریخ طبری 5/225 به بعد؛ الکامل ابن اثیر 3/246؛ یعقوبی البلدان 60،والاناب عبدالکریم سمعانی ورق 212  طبع بیریل 1912میلادی.

[xv] - افغانستان بعد از اسلام ، حبیبی ، ص،122؛ رک : سی – یو – کی کتاب اول  ترجمه پیل

[xvi] - همان ، ص، 131/

[xvii] طبقات ناصری  تحشیه و تعلیق عبدالحی  حبیبی  1/320 طبع مطبعه دولتی  افغانستان  کابل

[xviii] - همان ، صف 324

[xix] - همان از ص324- 344

 

 

 


بالا
 
بازگشت