عبدالواحد سیدی
باز
شناسی افغانستان
آریائیها کیها هستند و از کجا آمده اند؟
ما که هستیم و در کجا زندگی میکنیم و چه نسبتی با این نژاد داریم؟
پژوهشی در باره سرگذشت تمدنی اقوام اریایی و سرزمینها
(خراسان= افغانستان)
نوشته عبدالواحد سیدی
اریایی ها
افق اسلام در روح و روان سرزمین های فارس و خراسان
و تسلیم نا پذیری روح خراسانی
بخش سیزدهم
مژده رهایی بخش _ پس منظر سقوط فارس و خراسان بدست اعراب مسلمان- اسلام در اسپانیه- نفوذ خراسانیان در حکومت های اعراب-وجه تسمیه وجغرافیای خراسان- آغاز فتوحات اسلامی در خراسان- جنبش قارن خراسانی - فتوحات در جنوب خراسان - ختم مقاومت شاه سیستان- مناطق جنوبی خراسان - فتح کابل بدست عبدارحمن ابن سمره -بلخ و مضافات آن در سال 41هجری -
مژده رهایی بخش
سقوط دولت ساسانی:
سقوط امپراطوری ساسانی توسط سپاهیان مسلمان نقطه عطفی در تاریخ ایران و خراسان و منطقه میباشد. مخصوصاً این دگر گونی سیاسی و عقیدتی مشعل تابناکی بود که رهایی طبقات زیر ستم در فارس ، خراسان راگستردگی بخشید وموج نجات دهنده یی بود که ملیونها انسان معیوب از ستم شاهان وامیران مذهبی فارس و خراسانرا نجات داد . این رهایی از غلبۀ اهریمنی نجبا ، و اهل بیوتات که از عهد هرمزد خسرو انوشیروان و رقابت های قدرت طلبانه آنها در سراسر عراق عجم ، فارس و خراسان و ماورا النهر ، از آزر بایجان تا سیستان و از تیسفون ومنتهی علیه خراسان تا سرزمین های سنددر ارج و مرج و ستیز و آشوب سپری بود که ما عوامل آن را در بخش های از گذشته تشریح کریم . این فساد بقدری گستردگی داشت که حتی خود پاد شاهان و امیران و متنفذین مذاهب غالب نیز مثل سایر شهروندان در امن نبودند . چنانچه صفحه آخریی از شاهان ساسانی حکایت گر این است که یک پی دیگر از اثر توطئه های بین الخودی ازبین رفتند بقسمی که یکی از شهزادگان را بقسم محرو م دور از گیرو دار سلطنتدور ار نظار بقسم پنهانی زیر تربیه میگرفتند تا از فتنه تلف در آمان باشد که یزدگرد سوم آخرین کسرای فارس از همین دست بود.
رهایی از قدرت خشونت آمیز ملکان که از روز گار یورش اسکندر و حتی پیش از آن هر گونه روشن اندیشی را از افق فرهنگ عامه رانده بود . چنانچه یکی از سپاهیان هوشمند از اردوی سعد بن ابی وفاص، در بار گاه رستم فرخ زاد که ما اشاراتی در قبل از آن داشتیم گفته بود:«برخی انسانها را در برابر برخی دیگر به بندگی و نیایش وادار کرده بود . رهایی از سلطه فریب آمیز و جابرانه مغان و آتوریانان که آزر مقدس خوانده آتشگاه آنها از عهد خسر انوشیروان باز ، همه چیز را در شهر تا روستا در کام سیری نا پذیر خویش ربوده بود ، و جز خشم و آز و فریب و دوزخ چیزی برای مردم باقی نگذاشته بود .»
این وضع باعث آن شد که ایرانیان روز بروز از دین زردشت که در مبانی دارای یک جهان بینی اخلاقی و اجتماعی بر مبنای یک عقیده خاص وسالم که جامعه آنوقت را در تداوم به به زیستی سمت و سو میدد در اخیر باعث فاصله گرفتن مردم روز تا روز از این مذهب می شد به قسمیکه جامعه ایرانی به مسیحیت بگروند .[i] چنانچه اگر فارس توسط مسلمانان فتح نمیشد ، بزودی کیش مسیح جایگزین دین زردشتی میشد و جای آتش دانها را کلیسای مسیحی میگرفت که شاید رویداد های قرون وسطی که در اروپا دامنگیر مردم اروپایی که بی شباهت به کاست های که در ایران بود نبودند میشد. فساد موبدان مذهبی زردشت بمانند محکمه های انگیزاسیون اروپای قرون وسطی مردم را بحدی در تنگنا قرار داده بود که همانند آن در تاریخ ملتها کمتر دیده شده است . در آن دور مثل امروز کشور ما که رشوه و بد دینی به اوج خود رسیده است در حکومت ساسانیان نیز رشوت و آتش پرستی به اوج خود رسیده بود . حتی گرمابه سازی و اهنگری نیز حرام بود . شاهان ساسانی در حرمسراهای خود هزاران زن و کنیز داشتند . نجبا و موبدان و دیگر حکام ساسانی گاه بیش از یکصد زن در حرمسراهای خود داشتند ، بر علاوه دارای کنیزکان بیشماری نیز بودند و این عمل به آئینی بود که مردانگی را با تعدد زن میعار میکرد. هر که زن بیشتری داشت مردانه تر بود . در حالیکه اکثر مردم فارس حتی قدرت داشتن یک زن را هم نداشتند ، چرا که بار سنگین مالیات و جنگهای بیشمار بگردن آنها بود و طبقات مرفه از دادن مالیات معاف بودند . در چنین هوا وفضای فاتحان مسلمان که هدیه شان مساوات قرآنی و شعار شان رهایی مردم از اوهام شرک و خلاصی مردم از بندگی جباران بود قدوم شان را بداخل خاک فارس گذاریدند .
سیل موج انسانی که در دنبال فتح مداین و جلولا و نهاوند در تمامی زمین های ایران و خراسان در مدت اندک سلطۀ جباران ساسانی را در هم شکست تدریجاً بر حس بیگانه ستیزی غالب آمد به قسمیکه آسیابانی در مرو یزد گرد شاه ساسانی را مقتول میسازد و گوشوار و کمر بند های مکنون به در و گوهر او را به خلیفه ارسال میدارند. این واقع نگری که ناشی از شعور تجربی و چشم انداز طبقات مردم در طی قرنها محروم مانده را به افق تازه ای بود که بروی آنها کشوده میشد. این افق تازه طلوع یک صبح روشن را در دنیای آنها اعلام میکرد که به حکم این دین تازه می بایست در آن دیگر هرگز بعضی از مردم بعضی دیگر را به بندگی نگیرند .[ii]
باید اذعان داشت که ورود اسلام در روح و روان آریایی ها که در آن زمان سر زمین پهناوری را در اشغال و سیتره خود داشتند از شگفتی های تاریخ بشری است ، زیر قسمی که تاریخ شاهد است هیچ قومی در سرزمینهای اریانا داخل نشد الی که خود در آن استحاله نشدند؟ و تابع مدنیت اریایی گردیدند؟ و این نشاندهنده این نکته است که دین اسلام واقعاً داری آن رسالت و جهان بینی ژرفی هست که وقتی قومی آنرا بپذیرد هر گز از زندگی اش حذف نمیشود الی ایکه آن قوم همه نابود گردند و ما نشانه های روشن آن را در عصر معاصر در تاریخ کشور خود مان یعنی قدرت گرفتن کمونستها و هجوم کمونیزم و بر چیده شدن آن نظام از صفحه جهانی را شاهد هستیم. که اثرات و تب آن تا هنوز هم مردم ما را رنج میدهد.
پس منظر سقوط فارس و خراسان بدست اعراب مسلمان:
حلول اسلام در سرزمینهای فارس و خراسان بزرگ مبانی آنچه عقاید خرف بود که این عقاید و افکار و آرائ که سیر تمدنی چندین هزار ساله را از دوران اولین مهاجرتهای این اقوان بطرف خراسان و فارس و هند بیک نظام تمدنی محکم و انحطاط نا پذیر تبدیل کرده بود از هم گسست و دلایل بیشماری در مورد مرگ تمدن اریایی پارسی و اریایی هندی و اریایی گریک و بودیک و سایر فرهنگ های موجود در منطقه که تابع تمدن کبیر اریانا میشد ماهیت خود را از دست داد و به چیز نوی تبدیل شد . آتش کده فارس پس از گذشت یکهزار سال خاموش شد و قسمیکه گفتیم آخرین پاد شاه از خاندان کیانی فارس یزدگرد سوم به قول طبری، ابن اثیر و بلازری، بدست آسیابانی کشته شد و جالب تر از آن این قول است که یک قرن بعد یکی از نبیرگان کیانیها بنام نعمان بن ثابت مشهور به امام اعظم پیشوای بزرگ مذهب اهل سنت و جماعت در جهان اسلام مخصوصاً فارس ، خراسان ، ماوراء النهد، و هند و غیره گردید.
قسمیکه قبلاً اذعان داشته بودیم هر گز هیچ تمدن و عوامل آن حتی حملات اسکندر مقدونی هم نتوانست در فرهنگ و تمدن این مردم نقطه بارزی را ایجاد نماید اینکه دین اسلام در مدت ربع قرن توانست تمام کوچه ها و پس کوچه های تمدن ایرانی را در نوردید اما در مورد این یکی دیگر یعنی خراسان به درازنای دو قرن این ستیز و جا بجایی ادامه یافت این دو تمدن عظیم فارسی و خراسانی بالاخره تسخیر شد و این چیزیست چیزیست که در ماهیت و جهان بینی این دین حقیقی وجود دارد که به بشر امکان تفکر و تدبر و ساختن زندگی مرفع را با قوانین عدالت گستر خود تضمین نموده است.
ملیونها نفر همچون پدر و پس کفاش، برزگر ، دباغ ، آهنگر ، بنا و سایر حرفه داران آرزوی این را داشتند تا از زیر یوغ جباران فارسی و فیودالها و ملوک الطوایف خراسانی نجات پیدا کنند . و اسلام بهترین ظرفی بود که طبقه عامه میتوانستند خود شان را در آن بیابند.
ما از رویکرد های زمان خلیفه چهارم و تعویض قدرت از بنی هاشم به بنی امیه میگذریم و صرفاً همینقدر اشارت داریم که زمانیکه جنگ های داخلی مثل واقعه کربلا در دهم محرم سال 61 هجری که توسط اهل رده بوقوع پیوست که در نتیجه آن غیله هفتاد و دو تن از اعضای خانواده نبی کریم (ص) بشمول امام حسین به شهادت رسیدند که توسط این اقوام صورت گرفت: قبیله مزجح-قبیله تمیم – قبیله سجاح- قبیله کنده- هوازن-بفرماندهی شمر بن ذی جوشن-بنی اسد – از جمله 72 تن شهید کربلا در مجموع سر پنجاه تن آن توسط افراد رده از تن جدا می شود و همین ها بودند که در سال 34 هجری خلیفه سوم اسلام را نیز در یک توطئه گسترده بقتل رسانیدند و در سال 63 هجری نیز همینها بودند که مدینه منوره را مورد تاز و تاخت قرار دادند و بکشتار و غارت اهالی آنجا پرداختند . قاتل امام حسین سنان بن انس نخعی اصبحی بود و سرحضرت امام حسین را خولی بن زیداز تن مبارکش جدا میکند. که یک حادثه هولناک در تاریخ اسلام محسوب میشود که مسلمانان جهان اهم از شیعه و سنی تا بحال سال روز این واقعه را همه ساله بیاد می آورند .
بهر حال آن چیزی که در جهان اسلام در سده اول رخ میداد به سایر اقوام و ملت های که اسلام را پذیرا شده بودند تأثیر ناگوار داشت . از این بازی طایفۀ بنام خوارج خروج کرد که اینها بضد مبادی دین اسلام تبلیغ میکردند و کوشش مینمودند تا در عقب صفوف پر قدرت سپاهیان اسلام با خدعه و فریب تخم نفاق را بپاشند چنانچه سر کردگانی از نجبا و موبدان اتش پرست ایرانی همین وساوس و دسیسه ها را پیش میبردند تا دولت بنی امیه را در متصرفاتش ناکام سازد . ولی اسلام از آن روحی سر شار بود که این دشمنان هرگز نتوانستند در سنگر های داغ سپاهیان اسلام خود را با مردانگی بر ملا بسازند بلکه مانند خفاشان در شب و در تاریکی میخواستند به اسلام صدمه وارد کنند اما در این وقت دولت اموی دارای تشکیلات و ساز و برگ منظم امنیتی شده بود که از تمام قلمرو های اسلامی میتوانست دفاع کند. در این دوران بود که فتوحات عمده در عهد خلافت بنی امیه نصیب مسلمین شد که در عهد حکومت ولید و هشام بتصرف بنی امیه در آمد از قبیل : فتح قسمت های شرقی سند و مکران در زمان امیر معاویه ، و همچنین فتح قسمت بزرگ مازندران که هنوز فتح نشده بود به تصرف بنی امیه در آمد . موسی بن نصیر سردار نامدار اسلام بحکومت افریقه می رسد و از قیروان به طرف اوقیانوس اطلس به پیش رانده و مراکش را در جنب کشور های اسلامی می درآورد و از آنجا به تنجه میرسد و این شهر را بعلت اینکه آخرین خشکی بود که مسلمین از طرف مغرب بدان رسیده بودند المغرب الاقصی نامیدند . موسی یکی از افرادش را که طارق بن زیاد نام داشت والی مغرب کرده خود به قیروان بر میگردد.
اسلام در اسپانیا:
اسپانیا در سال 456 میلادی توسط ویزگوتها اشغال شده بود . که ویز گوتها ، شهزاده های محلی و روحانیون کلیسا و زورمندان شدیداً بالای مردم اعمال زور و نفوذ میکردند و حد اکثر مردم از فقر و بی نوایی رنج می بردند و به آن گرفتار بودند .
در سال 92هجری قمری/710 میلادی طارق سردار ناندار اسلام از تنگه ای که اروپا را با افریقا وصل میکند که تا بحال این آبراه بنان طارق مسمی است . او با سپاهیان کمی وارد خاک هسپانیا می شود و بکمک اهالی شهر های اسپانیا را یکی بعد دیگر می کشاید. مردم شهر ها موکب اسلام را پر بها دانسته دروازه های شهر ها را بروی مسلمانان می کشایند . در سال 114هجری/734میلادی عبدالرحمن الغافقی لشکریان خود را تا قسمت های شهر پواتیه رساند . اگر این سردار رشید در میدان جنگ کشته نمیشد بسا امکان داشت که شارلمارتل بزرگترین سنگر اروپا را از دست میداد .[iii]
در دوره امویها این ذوات به خلافت رسیده بودند:
معاویه بن ابی سفیان 41 60 هجری
یزید بن معاویه 60 64 "
مروان بن الحکم 64 65 "
عبدالملک بن مروان 65 96 "
سلیمان بن عبدالملک96 99 "
عمر بن عبدالعزیز 99 101 "
یزید بن عبدالملک 101 105 "
هشام بن عبدالملک 105 125 "
ولید بن یزید 125 126 "
یزید بن بن ولید 126 126 "
ابراهیم بن ولید 126 126 "
مروان بن محمد بن مروان126-132 " [iv]
نفوذ خراسانیان در حکومت های اعراب:
در بحث های گذشته ما از نفوذ یکی از سرداران نامی خراسان یعقوب لیس صفار که از مرو تا بلخ و با گزشتن از کوههای هندو کش غزنین و مناطق شرقی خراسان را تصرف نمود واپس به هرات کشید و در داخل یک دایره بسته تازمانیکه حیات داشت امارت خراسان را حفظ کرد و حتی یک مراتبه بضد خلیفه بغداد نیز لشکر کشی کرد که شکست خورد و واپس به خراسان کشید اما خلیفه مجال آن را نیافت که وی را از اقتدار خلع کند و حتی اولاده هایش نیز به امارت سیستان رسیدند.
چون در تاریخ بعد از این زیاده تر به واژه خراسان و خراسانی بر میخوریم ضرور دانستم تا در مورد خراسان حرفهای داشته باشیم:
جغرافیای خراسان:
نام منطقه ایست که از دریای سند شروع و تا دامنه های اصفهان و نیشابور و از شمال از رود جیحون و خوارزم تا بحر هندمحاط میباشد زیاده و یا کمتر. این نام از قرن پنجم میلادی و حتی در دربار های ساسانی ها این مناطق بهمین نام یاد میشده است .
واژه خراسان یک لفظ فارسی تخاری بوده که بمعنی جای بر خواستگاه افتاب و در لفظ پهلوی هم بهمین نام یاد میگردد. از همین سبب است که شاعران شاه غزنه را شاه مشرق خطاب میکردند. و ویل دورانت تمدن نویس مشهور غرب این منطقه (خراسان) را مشرق زمین گهواره تمدن میداند و خراسان از رهگذر قدمت باستانی خود جایی است که تکسیلا را به مندیگک قند هار واصفحان و تهران و صل میکند زیرا هر دو در یک حوزه تاریخی هویت فرد پیدا میکنند. وقتی تاریخ و سیر تمدنی تکسیلا را در کناره رود اباسین بشناسید حتم کنید که تمدن مندیگک ، قندهار و ارزگان رابا زمین داور نیز می فهمید.
فخر الدین گرگانی یک تن از شعرای به نام خراسان در مورد این تسمیه چنین سروده است:
خوشا جایا بر و بوم خراسان درو باش و جهان را میخور آسان
زبان پهلوی هر کو شناسد خراسان آن بود کز وی خور ُ آید
خور آمد پهلوی باشد خر آید عراق و پارس را خور از وی آید
خورآسان را بود معنی خور آیان کجا از وی خور آید سوی ایران
چه خوش نام است و چه خوش اب و خاک است
زمین و آب و خاکش هر سه پاک است
یک نفر محقق عرب عبدالله بن عبدالعزیز اندلسی (متوفی 487هجری) نیز در این باره تصریح میکند که :« معنی خراسان در لغت عبارت از مطلع آفتاب است » یک کتابی که بصورت مختصر تاریخ ارمنی را در قرن پنجم میلادی بیان میکند که آنرا موسی خورنانسی مورخ ارمنی قرن پنجم میلادی نوشته است از روی جغرافیای بطلیموس این مناطق شرق را اینطور تقسیم کرده است :«فلات ایران را به چار کوست یا ناحیه تقسیم کرده است ؛ کوست خور بران در مغرب ،کوست نیمروز در جنوب ،کوست خراسان در مشرق ، و کوست کابکوه(قفقاز) در شمال .» همین مولف کوست خراسان را از همدان و گومش تا مرو رود و هروو کاتاشان (هرات و پوشنگ) بژین( افشین غرجستان)تالکان(طالقان) گوزگانان، اندراب ، وست (خوست و فرنگ)،هروم (سمنگام)زمب (زم)،پیروز نخجیر (از مربوطات بلخ)،ورجان (ولوالج)، بهلی بامیک(بلخ)، شیر بامیکان (بامیان) میداند .
در پهلوی یک رسالۀ کوچک است که بنام شترو های ایران در 80 کلمۀ پهلوی موجود است که بعد از عصر منصور دوانقی خلیفه عباسی تالیف شده و در آن کوست خراسان را از گومش و گرگان تا و کاین (قاین) تا سمر قند و بخل بامیک (بلخ بامی )امتداد میدهد.[v]
در بین نویسندگان و مورهان دوره های اسلامی روایاتی درین باره موجود میباشد از جمله عبدالحی بن ضحاک گردیزی در کتاب تاریخش که بنام زین الاخبار یاد میگردد نام خراسان را تا عهد ارد شیر بابکان(224-241م) پیش می برد و گوید:« و پیش از وی اصپهبد جهان یکی بودی ، او چهار اصبهبد کرد: نخستین اصبهبد خراسان . دو دیگر اصبهبد خربران اصبهبد . وسومی مغرب او را داد و سه دیگر نیمروزان اصبهبد و ناحیت جنوب او را داد و چهارم آزربایجان اصبهبد و ناحیت شمال او را داد »
بعد ازین در باره خراسان گوید :
«و اردشیر مر خراسان را چهار مرزبان کرد : یکی مرزبان مرو شایگان . دوم مرزبان بلخ و طخارستان . و سیوم مرزبان ماوراءانهر. و چهارم مرزبان هرات و پوشنگ و بادغیس.»
یکی از جغرافی دانان بنام هرتسفلد در شرح کتیبۀ بایکلی در صفحه 37 حدود خراسان را در دوره ساسانی چنین قید کرده است است :
«از حدودری (تهران کنونی)در سلسله جبال البرز بگوشۀ جنوب شرقی بحیرۀ خزر خلطی را کشیده و آنرا بلطف آباد برسانید ، و از آنجا از تجند (خجند) و مرو گذرانیده به کرکی و جیحون وصل کنید ، و بعد از آن همین خط را از کوه حصار به پامیر و از آنجا به بدخشان پیوست کنید ، که از بدخشان با سلسله کوههای هندو کش بهرات و قهستان و ترشیز و جنوب خواف برسد ، و واپس بحدود ری وصل گردد.»[vi]
همچنین در مسکوکات یفتلی نیز بنام خراسان خواتاو (خراسان خدای ) نوشته اند یکی از مسکوکات زبان پهلوی «تگین خراسان شاه» نقر گردیده است .و در روی دیگر همین سکه نیمتنه مونث در حالیکه هالۀ از نور از فراز آن ساطع است نقر شده است که نشان دهنده نشان سرزمین خراسان است.عین همین شکل را خسرو دوم حین اشغال خراسان از نزد هفتالیان در حدود 613 م در سکه خود ضرب زده است .
جغرافیا نویسان عرب نیز در مورد خراسان در اثار خود اشارتی داشته اند که مبین نکاتیست که در فوق تشریح شد:
محمد بن احمد البشاری مقدسی (537ه) گوید که ابوزید بلخی مؤلف صورت الارض که امام این فن است خراسان را بر دو جانب ( ماورا و مادون النهر ) جیجون تقسیم نموده ، که در جانب بالای آن از فرغانه و بخارا تا صغد و شاش (تاشکند)هم داخل بود . و بقول مطهر بن طاهر طول خراسان از حدود دامغان تا مجاری جیهون (آمودریا) تا ختل و شغنان و بدخشان و واخان تا حدود هند میرسد (مسالک و ممالک)
یاقوت حموی نیز که از جغرافیدانان خبیر دوره های اسلامی است بلاد خراسان را قبل از ایلغار مغول چشم دید خود را جنین نگاشته است :
خراسان از آزاد و رود عراق و جوین و بیهق آغاز شده و آخر هدود آن به طخارستان و غزنه و سیستان که متصل هند است میرسد ، و دارای چهار ارباع است : اول ربع ابر شهر مشتمل بر نسا و رو قهستان و طبسین و هرات و فوشنج و باد غیس و طوس و طا ران . ربع دوم :مرو شاهجان و سرخس و نسا، ابورد و مرو رود و طالقان و خوارزم و امل بالای جیحون. وربع سوم فاریاب و جوزجان و تخارستان علیا و خُست و اندراب و بامیان ، بغلان و ولوالج و رستاق و بدخشان . ربع چهارم ما واءالنهر از بخارا تا شاش(تاشکند) و سغد و فرغانه و سمر قند.
مؤرخ عرب احمد بن واضح یعقوبی (292ه) در ابیاتی از خراسان وصف کرده است :
علت سمرقندان بقال لها زین خراسان جنته الکور
شاعران دری زبان در عصر های مختلف در مورد خراسان چنین سروده اند:
ناصر خسرو قبادیانی بلخی (394-481ه) نشیمن خود را در دره یمگان بدخشان عین خراسان داند :
مرا مکان بخراسان زمین به یمگان است کسی چرا طلبد در سفر خراسان را
منوچهری دامغانی متوفی (432ه)بلخ و رودک و سمرقند و بست را در خراسان شمارد آنجا که گوید:
از حکیمان خروسان کوشهید و رودکی بو شکور بلخی و بو فظل بلخی هکذا
اما در قرن پنجم و ششم مناطق ماورای آمو را خراسان نشمارندی که علت آنرا حبیبی انفصال سیاسی گمان زده اند. و مثال می آورند که عثمان مختاری غزنوی (530ه) در مدح نظام الملک علی خطیبی سمر قندی گوید:
همیشه ملک خراسان بران مقوم بود چنانک ملک سمرقند از او گرفت قیام
همه جلال خراسان و ماواءالنهر زبوعلی بنظام آمد و علی نظـــــــــام
و اوحد الدین محمد انوری ابیوردی بلخی(580ه) نیز گوید:
آخر ای خاک خراسان داد یزدانت نجات از بلی غیرت خاک ره گرگانج و کاج
آغاز فتوحات اسلامی در خراسان :
جبهۀ شمال خراسان: قسمیکه قبلاً نیز در بخش های گذشته یاد آور شدیم که بعد از سقوط کوشانیهای شمال که منجر به حریق معبد سرخ کوتل بغلان(مهادژ) بدست خسرو دوم ساسانی گردید و دولت کوشانی یفتلی(با فرهنگ ها و ادیان بودایی ،برهمایی ،ویدایی – گریک و بودیک) نیز آخرین دوره عروج خود را پیموده . معیار های تمدنی و سقافتی خود را با فرهنگ دیرپای خود از دست داده بودند و دولت های ساسانی که در قسمت های غربی خراسان استیلا داشتند نسبت همچشمی ها و خود خواهی های خانوادگی مجال رسیدگی بمناطق زیر سیتره خود را نداشتند و از جانبی دولت های سیستان و کابل شاهان و غزنه شاهان (لویکان)بودایی و رتبیلیان نیز بنیاد های ملوک الطوایفی را ایجاد کرده بودندکه از دیر زمان وحدت و یکپارچگی ایکه ملت را بهم پیوند و اتصال می بخشد از بین رفته بود. در هر گوشه و کنار مطلق العنانی و بی قاعدگی رواج داشت که در مجموع قدرت معنوی خراسان بزر گ را دستخوش طوفانهای هوالناک ساخته بود از همین سبب سر زمین های خراسان گاهی از جانب شمال از طرف ترکهاو زمانی توسط حکومات مذهبی برهمنی هند بنفاق کشیده میشد . زمانیکه امپراطوری اریانای کبیر را اقوام اریایی از شمال هند تا غربی ترین قسمت ها یعنی متصل به دریای خزر و اسور رهبری میکردند اکنون به هزاران واحد اداری و ملوک الطوایفی تقسیم شده بود که بار همۀ این نا ملایمات بدوش طبقه کار گر و دهقان و یا پیشه ور بود که هر آن انتظار یک فجر جدید را خراسان در طلوع جدید انتظار داشت . همزمان با این وضع که شامل دولت مقتدر فارس و ساحات خراسان نیز میشود منطقه رویاروی با یک دگر گونی عظیم را که در حال آبستن بود انتظار می برد . و در همین زمان طلوع آفتاب اسلام این مرتبه از افق مدینه بجانب فارس و خراسان مشعشع گشت ؛
با وصفی که در بالا روشن و توضیح شد ، هنگام ظهور اسلام خراسان در شرق و غرب و در شمال و جنوب در دست شاهان و فرماندهان متعدد اداره میشد که اینها دارای کیش ها و زبانها و ثقافت و فرهنگ های مختلف را در محدوده تمدنی خراسان دارا بودند که هیچکدام این عوامل دارای سازمانهای اداری مرکزی نبود .
هنوز ربع قرن از هجرت نگذشته بود که خلیفه برزگ اسلام حضرت عمر بر مسند خلافت نشست . این در حالی بود که لشکر دلیر و پر شجاعت اسلام با روحیه قوی و سرشار از ایمان بخدا امپراطوری کهن و پر قدرت ساسانی را از پا در آورد و یزدگرد ساسانی اخرین شاه از این سلسله بعد از نبرد جلولا در سال (16ه) و نهاوند در سال (21ه) با آتش مقدس زردشتی از راه اصفهان و ری و کرمان به مرو خراسان فرار کرد که سر انجام در آنجا بدست آسیابانی بقتل رسید و گوشوار ها و دست بند ها و کمربندش به در بار عثمان خلیفه سوم رسید و چنانیکه پیغمبر اکرم در حین مهاجرت دست بند های کسری را به سراقه وعده داده بود توسط خلیفه به وی تفویض گردید که از شگفتی های تاریخ بشمار میرود.
اولین سردار لشکر اسلام در شمال خراسان در سال 18یا22هجری احنف بن قیس بود او که از راه طبسین بخراسان داخل شده بود هرات را بجنگ کشود و صحاری عبدی را در آنجا به حکومت گذاشت و بعد از آن مرو رود بلخ و صفحات شمالی را تا بلخ و از نیشابور تا طخارستان کشود. وقنی احنف بن قیس تمیمی از تخارستان به مرو باز گشت کرد ربعی بن عامر را در آنجا گذاشت .
در ماه اخیر سال 23 هجری عمر مقتدر ترین خلیفه اسلام در مدینه بقتل رسید ، و این در حالیست که یزدگرد ساسانی به امید کمک خاقان ترک و چین در خراسان منتظر کمک میباشد که در فصول گذشته شرح مفصل آن گذشت.
حضرت عثمان بن عفان بجای عمر خلیفه دوم نشست . چون یزدگرد در مرو کشته شد روابط فرماندهان بومی از جمله ماهوی سوری با فاتحان عرب دوستانه بود . از سال 28 تا 29 هجری عبدالله بن عامر بن کریز سر لشکر بیست و پنج ساله عرب بر خراسان از طرف خلافت فرماندهی داشت . در همین وقت احنف بن قیس تمیمی مرد با تجربه عرب در سال 30هجری بدروازه های خراسان طبسین و با بقیه قوای یفتلیان در آویخته و بعد از فتح کوهستان یا جبال (قهستان) بامردم این سرزمین با شش هزار درهم صلح کرد . و سایر گماشتگان ابن عامر در خراسان حاتم بن نعمان در مروشاهجان و احنف بن قیس تمیمی در مرو رود و عبدالله بن حازمه بلخی در سرخس و خلید بن عبدالله حنفی یا اوس بن ثعلبۀ لیثی در هرات .
ابر شهر طوس و ابی ورد و ناسا تا سرخس و مرو از طرف امین بن احمر یشکری به فرماندهی عبدالله بن عامر در سنه 31هجری کشوده شد .
لشکر دیگر عرب به قیادت یزید جرشی زام نشابور و باخرز و جوین را فتح کرد.
ابن خازم سرخس خرسان را که رادویه در آنجا مرزبان بود بکشود .
احنف بن قیس در سال 32هجری مرز بان مرو رود را که از زمان کسری مرزبانی داشت محاصره کرد لیکن مزربان امان خواست و مرو را به مصالحه بکشود که جریان آن در بخش های گذشته از قول طبری شرح شد.
لشکر کشی بی مانند عبدالله بن عامر سردار و سپه سالار عرب بهرات و بادغیس و پوشنگ در سنه 32 بقیادت خلید بن عبدالله حنفی که بهرات لشکر کشید و تا زمانیکه عبدالله بن عامر بالشخصه با سپاهیان خود در این جنگ اشتراک نکردند شهر هرات کشوده نشد . فرمانروای هرات بقبول یک ملیون درهم مجبور به صلح شد .[vii]
جنبش قارن خراسانی:
مردم خراسان پس از قتل یزدگرد چاره ای ندیدند بجز اینکه سرزمین شان را در مقابل جنبش تازیان که تمام فارس و خراسان را استیلا کرده بودند چاره ای بجز در اویختن نداشتند.زیرا تاریخ شاهد است که روح مردم خراسان تسخیر ناپذیر بوده و هیچگاهی از طریق ارعاب این مردم تسلیم نشده اند و اگر هم در بعضی اوقات تسلیم هم شده اند ازز روی مصلحت بوده است نه واقعیت. چه در تاریخ جنگهای خراسان مکرراً برمیخوریم که یک منطقه چندین مرتبه فتح میشود و واپس بحالت اصلی خود قرار میگیرد که نمایندگی از فرمان ناپذیری و سلحشوری این مردم است:
چنانچه زمانیکه در سال 32هجری عبدالله بن عامر از خراسان بدریار خلافت رفت این فرصت دفاع بهتر بمردم خراسان دست داد و مردم ناحیۀ طبسین ، باد غیس و هرات و قهستان بقیادت یکی از سرداران این سرزمین که قارن نام داشت بر تازیان مقیم در خراسان شوریدند و احنف بن قیس که تا سمنگان در حالت پیشروی بود با سراسیمگی باز گشت.
چون ابن عامر عبدالله بن حازم سندی را بقیادت لشکر تعین کرده بود احنف نخواست در این معامله پا پیش کند بلکه بر تقویه استهکامات خود افزود و دفاع از سرزمین های به شورش کشیده شده را در حالیکه عبدالله بن عامر به دارالخلافه رفته بود به عبدالله بن حازم سندی گذاشت زیرا او عامل امیر خراسان بود . او که از مقابله خود را کنار کشیده بود نزد ابن عامر رفت . عبدالله بن حازم با چهار هزار عسکر جان سپرده اش که هر یکی بر سر نیزه های خویش چارچه های مشتعل شده با نفت را داشت که شب هنگامان به معسکر قارون حمله بردند و عدۀ از ایشان را بکشتند که در میان کشته شدگان قارون سردار لشکر خراسان نیز بود .
در سال 33هجری احنف بن قیس مروشاهجان را بصلح کشود و بعداً مرورود را با جنگ حاصل کرد. عبدالله بن عامر سالار لشکر اسلام خود بالقوه بیامد و در ابر شهر مرکز گرفت و با مردم آنجا صلح نمود. [viii]
در سال 37 از هجرت جعده بن هبیره مخزومی داماد و پسر خاله حضرت علی (رض) به خراسان آمد و براز بن ماهویه دهقان مر و بتمام دهقانان نامه نوشت تا خراج را به جعده بپردازند . وی در خراسان به فتوحات زیادی نایل آمد . بعد او عبدالرحمن بن ابزی خزاعی که شخص پاکدامن و نیکو دین بودو در خراسان رسم های نیکو بجا گذاشت مقرر شد و هنوز او بخراسان بود که حضرت علی (رض) بشهادت رسید .[ix]
فتوحات در جبوب خراسان و ختم مقاومت شاه سیستان:
حدود سال 23هجری اواخر خلافت عمر خلیفه دوم لشکر فیروز اسلامی از راه کرمان به سیستان آمد و عاصم بن عمرو تمیمی و عبدالله بن عمیربا لشکری به زرنج پایتخت سیستان حمله کردند و مردم در شهر زرنج حصاری شدند که سر انجام با پرداختن باج صلح را پذیرا شدند . سرزمین سیستان محلی برزگی بود که تا کندهار و غزنه پیوستگی داشت.
در سال 30هجری که حضرت عثمان مجاشیع بن مسعود سلمی را به سیستان فرستاد ، در این بار مقاومت مردم سیستان زیاده تر گشت . در جنگ های مقاومت که مردم سیستان انجام دادند بسیاری از سپاهیان مجاشع بقتل رسید. زمانیکه عساکر مجاشع از زرنج و بست و زمین داور و سیستان روی بکرمان نهادند در مسیر راه قشون وی از اثر سرما و برف و یخبندان زیاد تلف شدند به قسمی که هیچکس از آن تحلکه بجز فرمانده شان نرُست . زمانیکه حضرت عثمان از هزیمت مجاشع که از سیستان باز گشته و تمام قوای خود را از دست داده بود خبر یافت ، پس ربیع بن زیاد حارثی را با لشکر گران به عبدالله بن عامر فرستاد تا بکشودن دو باره سیستان جهد کنند.
ربیع پهره کرمان (فهر زالق (جالق) را به صلح کشود ، و مردم کرکویه در پنج میلی زالق دست از پیکار کشیدند .و اهالی هیون نیز صلح کردند.ولی زمانیکه سپاه مجاشع از دریا هلمند گذشت در منطقه وادی نوق و زوشت سه میلی زرنج رسیدند سپاه مقاومت سیستان بیرون آمده و حرب سختی کردند و از مسلمانان بیشتر کشته شد .
مردم سیستان در ناشر و دوشرواد که از روستا های زرنج میباشد سخت مقاومت کردند و از نظر تاریخ نویسان اسلامی این یک جنگ عظیم بوده است ، اما باوجود آن پیروزی از آن مسلمانان بود. پاد شاه سیستا ن که بلازری نام او را پرویز مرزبان ذکر کرده است اما در تاریخ سیستان ایران بن رستم بن آزاد خو بن بختیار آمده است . او از ربیع بن زیاد سر لشکر اسلام امان خواست و شرایط صلح وی از طرف ربیع پذیرفته آمد و اینبار سیستان به صلح در مقابل پرداخت غرامت جنگی بروی مسلمانان گشایش یافت .
چه عاملی باعث پذیرش و پیشنهاد صلح از مرزبان گردید :
در تاریخ سیستان آمده است که «ربیع رفت و سپاه بر گرفت ، هیرمند بگذاشت ، سپاه سیستان بیرون امده پیش ، حربی سخت کردند، و بسیار از هر دو گروه کشته شد ، و از مسلمانان بیشتر کشته شد باز مسلمانان نیز حمله کردند ، مردم سجستان به مدینه (شهر زرنج)باز گشتند، پس شاه سیستان ایران بن آزاد خوبن بختیار ، مؤبد موبدان ،را و بزرگان را پیش خواند و گفت :این کاری نیست که به روز و سالی و بهزار بخواهد گذشت، و اندر کتابها پیداست ، و این دین و این روزگار تازمان سالیان باشد و بکشتن و بحرب این کار راست نیاید ، و کسی قضای آسمانی نشاید گردانید ، تدبیر آنست که صلح کنین . همه گفتند که صواب اید . پس رسول فرستاد که ما بحرب کردن عاجز نیستیم ، چه این شهر مردان و پهلوانان است . اما با خدای تعالی حرب نتوان کرد ، و شما سپاه خدائید ، و ما را اندر کتابها درست است بیرون آمدن شما و ان محمد صل الله علیه وسلم. و این دولت دیر بباشد ، صواب صلح باشد تا این کشتن از هردو طرف گروه بر خیزد . رسول پیغام بداد ؛ ربیع گفت: از خود چنین واجب کند که دهقان میگوید و ما صلح دوست تر از حرب داریم. امان داد و فرمان داد که سپاه را که سلاح از دست دور کنید و کسی را میازارید ، تا هر که خواهد همی آید و همی شود. پس بفرمود تا صدری بساختند از کشتگان و جامه افگندند بر پشتها شان ، و هم از آن کشتگان تکیه گاهها ساختند ، بر شد بر آنجا بنشست . و ایران بن رستم خود بنفس خود و بزرگان وموبد موبدان بیامدند . چون به لشکر گاه اندر امدند بنزدیک صدر آمدند ، او را چنان دیدند ، فرود آمدند و باستادند، و ربیع مردی دراز بالا و گندم گون بود، و دندانهای بزرگ و لب های قوی.چون ایران بن رستم او را بدان حال بدید ، و صدر او از کشتگان، باز نگرید و یاران را گفت:
میگویند اهریمن بروز فرا دید نیاید ، اینک اهریمن فرا دید آمد ، و اندر این هیچ شک نیست ! ربیع بپرسید:که او چه میگوید؟ ترجمان باز گفت.ربیع بخدید بسیار . پس ایران بن رستم از دور او را درود داد ، و گفت: ما براین صدر تو نیاییم ؛ که نه پاکیزه صدری است . پس همان جا جامه افگندند و بنشستند ، و قرار داد برو، که هر سال از سیستان هزار هزار درهم بدهم امیر المومنین را ، و امسال هزار و صیفت بخرم و بدست هر یک جام زرین ، و بفرستم هدیه ها براین جمله بکردند و خط ها بدادند.»[x]
ربیع که مدت دو سال و شش ماه در سیستان عامل عبدالله بن عامر بود سنا رود قرنین را فتح کرده تا بست رسید . باید تذکر داد که منشی و کاتب ربیع یکی از شخصیت عای عرفانی که در تاریخ صوفیه جهان اسلام در خط اول قرار دارد و از سر سلسله نسل اول صوفیان شیخ حسن بصری میباشد که تمام خطوط سلسله های طریقت در تصوف اسلامی از او میگذرد .
عبدارحمن بن سمره: چون ربیع از سیستان برفت مردم سیستان بر مسلمانان عاصی شدند و بنای اغتشاش و شورش راگذاشتند حضرت عثمان یکی از شخصیت های مدبر و کاردان را که عبدالرحمن بن سمره نام داشت بجانب خراسان به سیستان فرستاد .
با رسیدن او بدروازه های سیستان پرویز بن ایران بن رستم با وی صلح کرد ابن سمره به کش ، رخش و زمین داور تاخت بت زور را در زمین داور بر کند . و بست و زابل را نیز بکشود . زمانیکه حضرت عثمان بقتل رسید عبدالرحمن ابن سمره سیستان را در سنه 35 هجری به امیر بمن احمر یشکری سپارید که با مخالفت سخت زرنجیان مواجه شد و یشکری را از آنجا راندند.
دراین حین که حضرت علی زمام خلافت را به عهده گرفت در سیستان حسکه بمن عتاب حبطی و عمران بن فصیل برجمی که از طایفه دزدان صعالیک عرب بود بر زالیق و زرنج مستولی شدند و حضرت علی عبدالرحمن بن جروطایی به سیستان گماشت که از طرف حسکه بقتل رسید و حضرت علی ربیعی بن کای عنبری را با چهار هزار نفر به سیستان گسیل داشت تا بسرکوبی حسکه بپردازد که در نتیجه عسکه کشته شد و قوایش نیز از بین رفت.
مناطق جنوبی خراسان :
در حدود سال 30 هجری در زمان خلافت حضرت عثمان ، لشکریان عبدالله بن عامر بن ربیعه حکمران خراسان تا قندابیل (گنداره کنونی بلوچ) و مکران رسیده بودند ولی نسبت مشکلاتی که در منطقه اعرابرا تهدید میکرد حضرت عثمان به ایشان اجازه پیشروی نداد.
در اواخر سال 38هجری سربازان اسلام از سیستان بر آمد و تا کوهستانهای (کیکانان) حدود قلات کنونی بسر لشکری ساغر بن دعر و یا بقول بلاذری حارث بن مره عبدی به امر حضرت علی پیشروی کردند که بعد از مختصر پیروزی در مقابل بیست هزار مرد پیاده کیکان شکست خوردند و در سال 42هجری حارث با بسا در این محل مقتول گردیند.
فتح کابل بدست عبدارحمن ابن سمره (36هجری):
در قرون اول هجری درزابل دود مان رتبیلیان و در کابل، کابل شاهان مستقر بودند، همچنان بر غزنه و گردیزلویکان و بر بامیان شیران و بر ولایات شمالی هندو کش تگینان ، بر غور و هرات سوریان حکم میراندند.[xi] این خاندانها از مردمان بومی آریایی و از بقایای یفتلی ها و کوشانیها بودند .
در سال 36هجری از طرف معاویه ابن ابی سفیان عبدالرحمن بن سمره بصفت امیر خراسان تقرر یافت .
ابن سمره با جمعی از اکابر نامدار عرب از قبیل عباد بن حسین ، شیخ حسن بصری و عدۀ دیگری از دانشمندان با وی یاور بودند . این گروپ کاری که از فهم و درایت کامل بر خوردار بودند اولین مسجد جامع را در سیستان بنیاد نهادند که این مسجد جامع بمرکز تبلیغات اسلامی با گستردگی کامل گشایش یافت که توسط مدرس بزرگ آن شیخ حسن بصری جماعه های تدریس برای مسلملنان فراهم گردید.ابن سمره بعد از ترتیبات و انسجام این مرکز مهم مسلمین از راه خواش و بست به رخج (قندهار کنونی) و زابلستان آمد ، و مردم اینجا ها را که دوباره مرتد شده بودند به ارعاب و زمانی هم به استمالت و صلح مطیع و منقاد ساخت. او از آنجا بکابل کشید و مردم را در آن طرف دژهای کابل حصاری کرد و بوسیلۀ منجنیق رخنه یی در دیوار وارد آورد . ابن سمره و همکارش ابن خازم بزور شهر کابل را گرفتند . در این جنگ فضلای صحابه پیغامبر اسلام نیز اشتراک داشتند که ابو فاعه عبدالله بن حارث عدوی در سنه 44 در کابل کشته شد . او کسی بود که در جنگهای سیستان نیز با ابن سمره اشتراک کرده بود و شیخ الحدیث و راوی گفتار های پیغامبر اسلام نیز بود . نام او را ابو رفاعه تمیم بن اسید هم آورده اند که کنیت وی ابو قتاده عدوی نیز ضبط گردیده است . اکنون مزار او در شرق کوه شیر دروازه در دامنه شهدای صالحین در شهر کابل زیارتگاه و مشهور میباشد .[xii] بنا بر روایاتی که در افوات مردم کابل نسل بنسل نقل شده است در این جنگ یک لک نفر از سپاهیان اسلام اشتراک داشته اند که در دامنه های کوه شیر دروازه از گز گاه تا چهل ستون صورت گرفته است که نام منطقه جنگلک مشهور در کابل مبین همین نام می باشد.
ابن سمره یکی از خردمند ترین فرماندهان خود را در این جنگ توظیف کرده بود که از مدت بیست سال در جبهات خراسان در لشکر اسلام جانبازیهای بیشماری کرده بود بنام مهلب بن ابی صفره ملقب به فارس الفرسان یعنی سوار سواران بحرب گماشته بود . از جانب دیگر شاه کابل که شخص با همیت و دلاوری بود بنفس خود حرب میکرد که مولف تاریخ سیستان در صفحه 88 چنین نقل کرده است:
« شاه کابل حرب به نفس خویش همی کرد ، مردی بود که هیچکس باو برابری نکرد،بسیار بکشت تا بیست و اند هزار مسلمان بر دست او شهید گشت . چون مهلب بدید، حمله کرد بر کابل شاه و شاه کابل اندر آن وقت باز گشته بود سوی سپاه خویش ، و نیزه به درع اندر شد ، بکابل شاه اندر نشد . بگشت و دیگر سو پیش روی او بدرع بیرون آمد ، مهلب نیرو کرد که باز آرد ، چندان قوت کرد که خواست که کابل شاه را از پشت اسپ برباید ، تا او بقوت گردن اسپ به بر اندر گرفت اسپ بر جای ماند ، آخر نیزه بر کند و کابل شاه بتاختن از پیش او بشد . و اندر وقت کس فرستاد و صلح کرد ، و گفت : نه! با اینچنین سپاه بحرب چیزی نتوان کرد.»
مصعب با بیست و هشت هزار سپاه فیلدار کابل شاه جنگید و عاقبت او را مجبور به صلح کرد .
تاریخ سیستان در این مورد نیز مطالب جالب دارد که مطالعه آن خالی از دلچسپی و فایده نیست و ما را قادر میسازد تا نیاکان خود را بشناسیم که دارای چه صفات و نیاتی بوده اند:
«پس چون بحرب کابل شاه عظمی رفتند ، او پیش آمد با لشکر ساخته و هفت زنده پیل ، با هر زنده پیلی چهار هزار سوار ، و حربی سخت همی میکردند ، و سپاه اسلام از پیلان فرار همی کردند ، و کسی پیش دستی همی نکرد .
چون مهلب چنان دید ، پیش دستی کرد و پیش زنده پیل اندر شد ، و پیل بان پیل بروی افگند، مهلب زنده پیل را ببر یکی نیزه بزد . پیلان دیگر و سپاه بهزیمت باز گشتند ، و سپاه اسلام دست بر کشتن برد ند، تا بسیار از ایشان بکشتند و بیشتر اسیر کردند و فتحی چنین بزرگ بر دست مهلب ببود.»
ابن سمره بعد از فتح کابل مهلب را سپهسالاری بداد و او در سال 44 هجری از کابل ، به فتح ولایات شرقی روی آورد و بنه و لاهور را بین ملتان و کابل فتح گرفت و جنوباً تا قیقان پیشرفت که الازدی شاعر عرب لشکر کشی مهلب را در بنه چنین ستوده است:
الم تر ان اللزد لیلتة بیوا ببنه کانو اخیر جیش المهلب
یعنی : آیا ندیدی ازدیان بهترین رجال لشکر مهلب را که شبی در بنه بوده اند
مهلب با لشکریانش بجانب سند کشید و معلوم نیست این پیشروی از طریق دره خیبر و یا دره سوات و باجور بوده و یا هم از طریق فلات بلوچستان این پیش روی تو ام بوده است . مسلم این است که او تا لاهور شتافته و در مسیر راه با بلوچان قیقان نیز جنگیده است.
نظر به شواهدی که تاریخ سیستان یاد میکند سمره در مرتبه اخیر در سیستان مدت سه سال بود در زمان او مناطق کابل و اکثر ولایات خراسان و سند بدین اسلام گرویدند . شیخ حسن بصری و بعضی دیگر از فقیهان دین اسلام را بصورت درستش بمردم عرضه کردند . او پس از انجام این ماموریت خطیر و حیاتی و سودمند در سال 45هجری بدربار معاویه رفت و پس از مرخصی او ربیع بن زیاد بفرماندهی سیستان گماریده شدو عبدالرحمن این سردار نامور اسلام در سال 50هجری فرمان یافت و بحق پیوست.[xiii]
بلخ و مضافات آن در سال 41هجری:
در زمانیکه فتنه های داخلی دارالخلافت اسلامی را فرا گرفته بود و حضرت علی چهارمین و آخرین خلیفه پیغامبر اسلام شهید شد و امام حسن امر خلافت را به معاویه باز گذاشت . مردم هرات و پوشنگ و بلخ یعنی خراسان شرقی با استفاده از فرصت ربقۀ اطاعت عرب را گسستند ، اما حضرت معاویه خراسان را با امارات بصره به عبد الله بن عامر گذاشت که مرد جوان کار آزموده یی بود ، و عبدالله بن عامر از طرف خود قیس بن هیشم سلمی را بر خراسان والی ساخت .
قیس هرات و صفحات شمالی را مطیع گردانید ه و تا بلخ پیش رفت ، و نو بهار بلخ را که معبد مشهور و قدیم بود ویران نمود ، و مردی را که عطا بن سائب خشک نام داشت بر بلخ گماشت ، عطا در سه فرسخی بلخ بر سه نهر آن پلهای را بست که به قناطیر عطا شهرت داشت ، مردم بلخ از قیس خواهشمند صلح گشتند . با ایشان صلح نمود و عبدالله بن عازم را به هرات و پوشنگ و باد غیس بصلح والی گردانید .
در سال 45هجری/665میلادی زیاد بن ابوسفیان (فرزند سمیه و برادر استلحاقی معاویه بر بصره و خراسان و سیستان وملحقات آن بحیث حاکم گماشته شد ، وی از طرف خود اشخاصی را بر این سرزمین حاکم ساخت ، و خراسان را بر ولایات ذیل بخش نمود:
بر ولایت مرو امیر بن احمر بشکری و از او نخستین بار عرب را در مرو ساکن ساخت
بر ابر شهر نیشاپور خلید بن عبدالله حنفی.
بر مرو رود و فاریاب و طالقان قیس بن هیتم.
بر هرات و بادغیس و قادس و پوشنگ نافع بن خالد طاحی.
و در راس این اشخاص مرد صالح و عفیفی را که از صحابه های پیغامبر (ص) بود و او را حکم بن امر غفاری گفتندی گماست وی بر علاوه ولایات ، در شمال آمو نیز پیشرفت .[xiv] و بقول ابن اثیر غفاری اولین مسلمی است که از دریای آمو آب نوشید و وضو ساخت و دو گانه برای یگانه گذارید .
گویند که زیاد به او نوشت : امیر المومنین معاویه از من سیم و زر خواسته است ، پس باید آنرا بین مردم بخش نکنی و بفرستی. غفاری در پاسخش نوشت بمن کتاب خدا پیش از نامه امیر رسیده است ، و بنا بر این سیم و زر را بین مردم تقسیم کرد ، و بعد از آن در سنه 50هجری در مرو خراسان بمرد.[xv]
چون ربیع بن زیاد حارثی در سال 53 هجری در گذشت و پسرش عبدالله بن ربیع دو ماه بعد در مرو بمرد ، در این وقت زیاد بن ابی سفیان نیز از جهان رفت ؛معاویه ، عبید الله بن زیاد را که جوان بیست و پنج ساله بود ، بر خراسان والی گردانید و او در سنه 54هجری با بیست و چهار هزار لشکر عرب از جنوب آمو بر بخارا و ولایات شمالی آمو حمله نمود و با قبج خاتون امیر بخارا (ملکه بخارا)بیک ملیون در هم صلح کرد و عبید الله تا دو سال دیگر در خراسان حکمران ماند. و در سال 56هجری سعید بن عثمان بن عفان به ولایتی خراسان منسوب و او بخارارا فتح کرد و در این جنگ قثم بن عباس پسر کاکای پیامبر اسلام نیز اشتراک داشت که در بخارا شهید و مدفون گشت.در سنه 59هجری عبدالرحمن بن زیاد بن ابی سفیان که مرد شریفی بود به خراسان فرستاده شد .
در سال 60 یزید بن معاویه سلم بن زیاد برادر بیست و چهار ساله عبدالرحمن را بر خراسان و سیستان حمکران گردانید و او تا مرگ یزید در خراسان حاکم بود.
در زمانیکه یزید فوت شد سرداران عرب بین خود ناساز شدند و خراسانیان از این نفاق استفاده کرده شوریدند حتی در هرات در کاخ ابن خازم حمله برده و تازیان را محاصره کردند اما ابن خازم غالب آمد .
زمانیکه نوبت خلافت به عبدالملک بن مروان رسید در سنه 72 هجری عبدلملک نامه ای را با وعده امارت هفت ساله خراسان به ابن خازم بخراسان فرستاد تا برای او از مردم بیعت بستاند ، اما ابن خازم خواهش عبدلملک را رد کرد و نامه اش را بفرستاده اش سورة بن اثیم خورانید و گفت:اگر بیعت ابن طریده را به فرزند حواری رسول الله ترجیح دهم ، فردا جواب خدا را چه خواهم گفت.[xvi]
ادامه دارد.
[i] - عبدالحسین زرین کوب ، تاریخ ایران ، جلد دوم
[ii] - گنجینه تاریخ ایران ، عبدالعظیم رضایی و تاریخ مردم ، زرین کوب
[iii] - تاریخ تمدن ویل دورانت ، جلد چهارم ص،120 تا 122؛تاریخ طبری ، جلد ششم ، ، تاریخ گزیده حمد الله مستوفی
[iv] -تاریخ گزیده ، حمد الله مستوفی ، ص، 290-291
[v] - افغانستان بعد از اسلام تاریخ مختصر افغانستان جلد اول ، تالیف عبدالحی حبیبی ، ص، 159، رک: معجم/ ما استعجم 1/489 ؛ تاریخ تمدن ایران ، 1/ 320 به بعد.
[vi] - عبدالحی حبیبی ، افغانستان بعد از اسلام رک: ایران در عصر ساسانیان اثر کریسین سین، ص، 179
[vii] -فتوح البلدان ، احمد بن یحیی بن جابر بلازری ، ص،501
[viii] - طبری 3/360؛ ابن اثیر3/66
[ix] - حبیبی ، ص، 153رک: زین الاخبار ،ص،59.
[x] - تاریخ سیستان ، ص، 82.
[xi] - حبیبی ، افغانستان بعد از اسلان ، ص، 159
[xii] همان ، ص، 61 ، رک: شماره اول سال پنجم سال 1322 مجله آریانا بقلم گویا اعتمادی.
[xiii] - همان ، رک : فتوح البلدان بلازری ،ص، 485؛ تاریخ سیستان،89؛ طبری 4/170
[xiv] - فتوح506؛ طبری،4/165؛ و الکامل 3/228 و حبیبی ،166
[xv] - الکامل،ص،3/230
[xvi] - فتوح 512؛ یعقوبی2/271
+++++++++++++++++++++++++++++++
بخش دوازدهم
چکیده موضوع: تعین عثمان بحیث خلیفه- گسترش اسلام در زمان عثمان خلیفه سوم- مصر در قلمرو اسلام-حکومت ابن عامر عامل عثمان در فارس و خراسان_ آغاز شورش علیه عثمان – شهادت عثمان خلیفه سوم رویداد غم انگیز- آخرین نامه عثمان به مسلمانان که در سفر حج توسط ابن عباس قرائت شد- مکثی در مورد جهان بینی عثمان از اسلام
تعین عثمان به امر خلافت:
عبدالرحمن بن عوف که یکی از برجسته ترین یاران پیغمبر اسلام بود از طرف مردم مدینه مامور تعین جانشین برای خلافت بود.
عبدالرحمن علی و عثمان را دعوت کرد و با هر یک مدت دراز نجوی کرد . آنگاه نماز صبح بجای آوردند و هیچکس نمیدانست در این گفتگو ها چه گذشته است . پس مهاجران و انصار و فرماندهان سپاه در مسجد گرد آمدند ، آن سان که در مسجد جای کافی نسبت ازدهام نماند بود . در چنین مجلسی عبدالرحمن بن عوف گفت:یکی را نام ببرید . عمار علی را نام برد مقداد نیز با او موافقت کرد. عبدالله بن ابی سرح گفت:اگر میخواهید در میان قریش اختلاف نیفتد با عثمان بیعت کنید و عبدالله بن ابی ربیعه باوی موافقت کرد . میان دو گروه کار بمجادله و دشنام کشید .سعد بن ابی وقاص فریاد زد: که ای عبدالرحمن ! تا فتنۀ برنخواسته است کار را تمام کن! آنگاه به علی گفت : آیا بخدا عهد میکنی که به کتاب خدا و سنت پیغمبر و سیره دو خلیفه در گذشته ، عمل کنی؟علی گفت سعی میکنم ولی بقدر علم و طاقت خود عمل خواهم کرد . از عثمان نیز چنین سوالی کرد عثمان گفت: آری. سپس دست عثمان را در دست گرفته بود سر را بجانب سقف مسجد بالا کرد و گفت :بار خدایا ! شاهد باش که آن وظیفه یی را که بگردن من نهاده بودند . بگردن عثمان نهادم . پس مردم به عثمان بیعت کردند . در آن روز طلحه بیامد . چون عثمان او را دید گفت : در این امر اختیار با تو است ، اگر تو نخواهی خلافت را نمی پذیرم . طلحه گفت:آیا همۀ مردم با تو بیعت کرده اند. گفت اری.گفت: منهم راضی هستم و نمیخواهم جز آن کنم که مردم بر آن اجتماع کرده اند . [i]
گسترش اسلام در زمان عثمان:
مردم اسکندریه دست به شورش زده بودند که امرو بن عاص فرمانده مصر به امر عثمان دو باره انرا فتح کرد و مال مردم که توسط عساکر رومی تاراج شده بود همۀ آن از نزد رومیان گرفته شد و به صاحبان آن مسترد گردید.
ولید بن عقبه یکی دیگر از فرماندهان شورش آزر بایجان را خاموش ساخت و مردم رابطرف صلح مقید ساخت.
سپس غایله بلاد ملطیه، سیواس ، و قونیه را تا خلیج قسطنطنیه آرام ساخت که مردم به امن زندگی خود را از سر گرفتند . این جنگ ها توسط سلمان بن ربیعه و حبیب فروکش کرد. حبیب سپس خلاط ، دبیل شمیشاط، جزران و تفلس را کشود که اکثر این بلاد به صلح کشوده شد .بعداً مسلمانان شروان را نیز کشودند . و معاویه در روم تا عموریه پیشرفت کرد.
مصر در قلمرو اسلام:
در سال بیست و ششم هجری عثمان عمرو بن عاص را از حکومت مصر معزول و عبدالله بن سعد بن ابی سرح را بجای او فرستاد و به او فرمان داد تا جهت گسترش اسلام متوجه سرزمینهای افریقا شود . و در همین سال برقه توسط عمرو بن عاص کشوده شد. عمرو طرابلس و صبره را نیز کشود.
عبدالله بن ابی سرح در سال بیست و ششم هجری در حالیکه گروه های کثیری از صحابه ها و فرماندهان را عثمان از مدینه اعزام داشته بود تنجه و طرابلس فتح گردید.و سپس سبیطله را کشود و مردم افریقا به دوهزارهزار وپنجصد دینار با عبدالله ابن سرح مصالحه کردند.
حکومت ابن عامر عامل عثمان در فارس و خراسان:
در سال سوم از خلافت عثمان ابو موسی اشعری به قصد جنگ با کرد ها آمد . سپاه عبدالله و سپاه ، ابو موسی و سپاه عثمان بن ابی العاص در عمان و بحرین بهم رسیدند . عبیدالله بن عامر بفارس فرستاده شد و عمیر بن عثمان بن سعد به خراسان گماریده شد . و عبدارحمن بن ابیس والی کرمان گردید و عمران بن الفضل البرجمی را به سجستان مامور گردانید.عثمان بن ابی العاص و ابولبرزة الاسلمی استخر، دارب جرد و اردشیر خره را کشود و این اشخاص بخراسان مامور شدند که هر یک از آنها فرماندهان فاتحی بودند که با کمال کاردانی اکثر محلات را به مصالحه کشودند و مردم را به نیکویی به اسلام فراخواندند که عبارت اند از:احنف بن قیس به مرو ؛حبیب بن قرة الیربوعی دربلخ؛و خالد بن عبدالله بن زهیر بر هرات ؛امیر بن احمر الیشکری بر طوس؛و قیس بن هبیره السلمی بر نیشابور ، انگاه قیس بن هبیره را بر سجستان و تمام خراسان امارت داد .
ابن عامر نیشابور ، زام و باخرز و و جوین را بجنگ کشود . و اسود بن کلثوم را به بیهق فرستاد ابن عامر بشین ،از اعمال نیشابور اسفراین را فتح کرد ؛ ربیع بن زیاد الحارثی به سجستان رفت و از جانب کرمان بیابان را طی کرد تا به دژ الق در روز جشن مهرگان رسید و بر آنان که جشن میکردندحمله آورد و دهقانان را به اسیری آورد . و از آنجا به زرنج رفت و دژ های زرنج را به شرایط نهایت نا مساعد کشودند و مردمان پراگنده شدند و او بجانب وادی سنارود(فراهرود) راهی شد . در سال سیام سعید بن العاص تبرستان را که در زمان عمر به صلح کشوده شده بود فتح کرد او با جمعی از اصحاب رسول (ص) که امام حسن و امام حسین نیز همراهش بود مازندران را کشودند . هم در این سال یزدگرد کسری ساسانی در آسیاب کشته شد که ذکر آن گذشت .[ii]
آغاز شورش علیه عثمان:
چون فتوحات اسلامی در زمان زمامداری حضرت عثمان بکمال رسید و دولت اسلام وسعت یافت و اعراب شهر های بصره ،کوفه مصر، شام و مصر داخل فرمانروایی واحد اسلامی شدند ، تنها کسانیکه به صحبت رسول خدا (ص) نایل آمده بودند و به هدایات و اداب او اقتدا میکردند مهاجر و انصار از قریش و مردم حجاز بودند و نیز از قبایل دیگر که این توفیق را یافته بودند . اما دیگر اعراب از قبایل : کنده، بنی بکر ، وائیل و عبدقیس و ربیعه ، تمیم و قضاعه و غیر ایشان که از این صحبت جز اندک نصیبی نداشتند ولی در فتوحات سابقه و شرکت عظیم داشتند . در آغاز حقوق اهل فضل و سابقه بخاطر اینکه هنوز مسئله نبوت و نزول ملائکه ، هیبت و شدت خود را از دست نداده بود ، بخوبی رعایت میشد . ولی چون گذشت این حالات روحی و قدسیت معنوی که از شرف پیغمبر اسلام بود در میان مردم فراموش میشد و مردم عامه از آن تهی میگردیدند که نتیجه آن شد که از اثر این گسترش بی نظیر در تاریخ بشریت دولت نیرو مند اسلامی بوجود آمد که در زمان عثمان از تنجه و مغرب شروع و در شرق تا مرو بلخ و خوارزم و قسمت های بزرگی از خراسان رسیده بود.و این دولت نیرومند توسط سران مهاجر و انصار تحت قیادت خلافت که مرکز آن در مدینه بود اداره میشد.
بقول ابن خلدون این گسترش باعث شد تا تعداد زیادی از مهاجر و انصار و قریش و غیر قریش که در این فتوحات از خود شان شایستگی نشان داده بودند در مناطق مفتوحه بصفت امیر و والی مقرر گردیدند که این انتصاب باعث شد تا عرق جاهلیت بجوش آید . زبان طعن بروالیانی که عثمان به شهر ها گماشته بود کشودند و از او خواستند که آنان را عزل کند و جمع دیگر را بجای شان گمارد . چون این اخبار بمدینه رسد ،صحابه بیمناک شدند و در باب عزل عثمان گفتگو ها کردند و او را بعزل حکامش ترغیب نمودند ؛ عثمان جمعی را به شهر ها فرستاد تا برایش احوال آوردند: از جمله محمد بن مسلمه را به کوفه فرستاد و اسامه بن زید را به بصره و عبدالله بن عمر را بشام و عمار بن یاسر را بمصرو چند تن دیگر را بجا های دیگر. اینان باز گشتند و گفتند چیزی ندیده ایم که نا پسند باشد . تنها عمار بود که با جمعی از اشرار، چون عبدالله بن سبا معروف به ابن السواء با او یار شدند .
هدف اشرار بر اندازی از طریق ایجاد نفاق در بین صفوف مسلمین و نا توان ساختن آنها در امر مدیریتی و تنظیمات این قلمرو بزرگ بود چرا که دشمن هر گز تاب استایی را در برابر سپاهیان جان بکف اسلام نداشتند . از این سبب در پس پرده میخواستند اسلام را از عقب در تاریکی خنجر بزنند . لذا عبدالله بن سبا معروف الحال در سدد شکستن صفوف قوی مسلمانان و دور ساختن و بی اعتبار ساختن شخصیت های کلیدی و گماردن اشخاص بی کفایت بعوض آنها بود که این انفعالات باعث این شد تا عثمان در معرض خطر بزرگ نابودی قرار گیرد .
عبدالله بن سبا موسس فتنه و فساد در عهد عثمان اسلام آورد که اسلامش نیکو نبود.او را از بصره بیرون کردند و به کوفه آمدو سپس بشام رفت . از شام او را راندند سپس راهی مصر شد ابن سبا همیشه بر عثمان طعن میزد و در نهان این کار ها را (به اصطلاح) بسود اهل بیت پیغمبر (ص)تبلیغ مینمود. او میگفت علی وصی رسول خداست ، ولی وصیت پیغمبر را نادیده گرفتند و عثمان بدون حق ، امر خلافت را به عهده گرفته است (به عنوان تعین عثمان بخلافت مراجعه شود) ابن سبا مردم را به قیام علیه عثمان دعوت میکرد . او عمار بن یاسر را همدست خود ساختند ، خالد بن ملجم،سودان بن حمران و کنانه بن بشر عمار را در آمدن بمدینه یاری دادند.
گرچند مورد بحث ما اقوام آریایی است اما بدو منظور من میخواهم زیاده تر در مورد اعراب و صدر اسلام کند و کاو کنم اول اینکه این نوشته ها بگونه روشن شدن تمدن و فرهنگ های که در این راستا قرار داشته است میباشد و صرفاً جنگ نامه و یادمان از قهرمانان فاتح نیست بله من خواسته ام تمام علل و اسبابی که باعث شکوفایی یک تمدن جدید می شود و علت و انگیزه های فرو پاشی تمدن های که در حال مرگ هستند و یا در طول تاریخ کمرنگ شده اند به بحث کشیده شده است که من در مورد تمدن فارس و ااز هم پاشی آن تمدن آریایی های که در هند بودند و علت و انگیزی سقوط آن و همچنان تمدن کوشانی ، یفتلی و سایر تمدنهای که در شرق گذشته است تا جایی که امکانات یاری میداده است و من به منابع تاریخی دست رسی داشته ام تشریح شده است .
چون مسئله بر انداختن و قتل عثمان از باعث اینکه مردم به منابع موثق و وثوق دسترسی نداشته اند همیشه در تاریکی قرار داشته است در حالیکه شهادت و مرگ دراسلام زمینه فرقه گرایها را به اوج خود رسانید و اسلام را که در آنزمان همه از سنت و جماعت پیروی میکردند به جماعات مذهبی مختلف تقسیم نمود که علت و انگیزه اساسی آن فته و ترفند های همین عبدالله بن سبا یهودی معلوم الحال میباشد که تمامی تاریخ نویسان بشمول طبری، بلازری، یعقوبی ، ابن خلدون و طبقات سعد ابن اثیر و دیگران بر آن متفقاً بر آن مشعر هستند.
از ایراد های که بر عثمان می گرفتند یکی اخراج ابوزر از شام بود ، در حالیکه ابوزر از صحابه های جلیل القدر و در ورع و تقوی بی بدیل بود و دولت داری را با کمال کار دانی انجام داده بود که جسته جسته از لیاقت وی در امر کشودن بحرین و قسمت های از خراسان در مباحث گذشته اشاره شده است. ابوزر میگفت هیچ کس نباید بیش از یک روزه توشه بخود انباشته بدارد و از مال اندوزی سخت تنفر داشت. و هیچ کس را حق نمیداد تا کوچکترین استفاده از دارایی بیت المال کند.
دشمنان عثمان که در راس آن عبدالله بن سبا قرار داشت به گروپهای متعدد کاری تقسیم شده در بصره ، کوفه ، ولایات شام و غیره ایجاد فتنه می کردند.
همچنان در بصره بازار طعن در مورد خلیفه اسلام را گرم نگاه داشته بودند. عبدالله بن سبا بر حکیم بن جبله العبدی که از شیعیان اهل بیت بود ، فرود آمد . سخنان عبداله بن سبا بگوش حکیم رسید او عبدالله را از بصره بیرون کرد ، عبدالله بکوفه آمد و از کوفه نیز اخراجش کردند و در مصر قرار گرفت.
عبدالله از مصر برای طرفداران خود نامه می نوشت که در نامه اش سخن از طعن و انکار امرا بود.
حمران بن آبان نیز کینه عثمان را بدل می پرورید .زیرا حمران با زنی که هنوز در عده بود ، ازدواج کرده بود . و عثمان او را حد زده و به بصره فرستاده بود.و اینک او ملازم ابن عامربود . در بصره مردی می زیست که زاهد و پرهیز گار بود بنام عامر بن عبدالقیس، حمران ، ابن عامر را علیه او بر انگیخت ولی سعایتش در ابن عامر نگرفت . چون عثمان او را اجازه باز گشت بمدینه داد حمران با جماعتی بمدینه امد و در نزد عثمان از عامر بن عبدالقیس به بدی یاد کردند که او زنا شویی نمیکند و و گوشت نمیخورد و بنماز جمعه حاضر نمیشود . در نتیجه عثمان آن مرد نیک خورا به نزد معاویه می فرستد و زمانیکه معاویه در مورد او خوض میکند فهمیده میشود که ار اثر سعایت حمران بن آبان این مشکل پیش امده است . عثمان در سال سی و چهارم از هجرت یک سلسله تغیرات را در دستگاه اداری و نظامی خلافت آورد که از این قبیل بود که باعث کمزوری وی گردید .
چون طعن و انتقاد از امرا همه جا گیر شد.سعید ابن العاص در سال سی و چهار هجری قصد دیدار عثمان کرد . او پیش از این امیرانی از کوفه به اطراف گسیل داشته بود . چنانکه اشعث بن قیس رابه حکومت آزر بایجان ،سعید بن قیس را بحکومت ری و نیر العجلی را بحکومت همدان و صائب بن الاقرع را بحکومت اصفهان و مالک بن حبیب را بحکومت ماه و حکیم بن سلامه را بحکومت موصل و جریر بن عبدالله را بحکومت قرقییا و سلمان بن ربیعه را بحکومت در بند فرستاده بود .و نیز عتیبةبن النهاس را بحکومت حلوان گماشت و فرماندهی سپاه را به قعقاع بن امرو داد . این حکام بجانبی که تعین شده بودند روان شدند و سعید بن العاص بجانب عثمان می آمد . او عمرو بن حریث را بجای خود در کوفه نهاد و کوفه از امرا خالی شد. در این ایام طاعنان قصد خود آشکار کردند . یزید بن قیس آنان را به قصد خلع عثمان تحریض کرد.قعقاع بن امرو با او بمقابله برخاست . یزید بن قیس گفت :ما خلع سعید بن العاص را می طلبیم . در این حال در آن گروه که نزد عبدالرحمن بن خالد در حمص تبعید بودند ، نامه نوشت تا بیایند. آنان نیز بیامدند و اشتر پیشاپیش ، روز جمعه بر در مسجد آمد و فریاد زد که من از نزد عثمان آمده ام . او به سعید بن العاص فرمان داد که سهم زنان تان را تا صد درهم پائین بیاورد و از میان شما آنان که در جنگها بوده اند ، تنها دو هزار درهم دهد و می پندارد که سرزمینهای را که شما بشمشیر گرفته اید بستان قریش است . جمعی از اهل رای این سخنان اشتر را بی اساس خواندند ولی موثر نیفتاد و یزید فریاد زد: هرکس میخواهد برای برانداختن سعید اقدام کند به یزید بپیوندد ، اهل رای و درایت بر خاستند تا مردم را از این اعمال باز دارند ، کسی سخن شان نشنید . اشراف مردم و خرد مندان با امرو بن حرث ماندند و یزید بن قیس و یارانش موسوم به جرعه در نزدیکی قادسیه فرود آمدند . تا کار سعید یکسره کنند. چون سعید نزد آنان آمد ، گفتندش : برگرد ما را بتو نیازی نیست . گفت شما را کافی بود که مرد نزد من و مردی نزد عثمان می فرستادید . مردی از آن میان گفت : سعید را شایسته نیست که باز گردد. در حال اشتر آن مرد را بکشت .. سعید نزد عثمان باز گشت و ما جرا بگفت : و بگفت که آنان خواهان حکومت ابو موسی اشعری هستند . عثمان او را بر کوفه ولایت داد و بر آنان نوشت کسی را که خود بر گزیده بودند بر آنان امیر ساخته و سعید بن العاص را معزول نموده است . به این تر تیب ابو موسی اثر سوء اداره از هر طرف از اثر اعمال و فعالیتهای پشت پرده سخن چینان و طاعنان قرار گرفت و در سر زمین پهناور اسلام این نا آرامی ها خود را تا در وازه های مدینه و آنجائیکه خلیفه زندگی میکرد رسانید که در جایش از آن یاد میکنیم. [iii]
شاید اگر این بی نظمی ها که چندین سال بعد از بقتل رسیدن عثمان در سرزمینهای اسلامی عربی رخ داد که منجر به صحنه های هولناک گردید نمی بود امروز دامنه اسلام در آرو پا و تمامی افریقا گسترش و عمومیت می یافت .
رویداد غم انگیز مرگ عثمان خلیفه سوم:
کسان از خانه های اطراف بخانه عثمان ریختند( مقصود از کسان عبدالله بن سبا و یاران و اعوان وی است که از مصر و بصره در مدینه در خانه عثمان ریختند و آنجا را بمحاصره کشیدند) . خلیفه بچنگ دشکن افتاده بود و یکی را بقتل عثمان فرستاده بودند که وارد اطاق شد و گفت:« از خلافت کناره رو من تا ترا رها کنم.»
(عثمان )گفت وای ترا در جاهلیت و اسلام به زنی تجاوز نکرده ام ؛ غنا نکرده ام و آرزوی نا روا نداشته ام و از آنوقت که با پیغمبر خدا (ص) بیعت کرده ام دست به عورت خویش نزده ام . پیراهنی را که خدا عزو جل بمن پوشانده بدر نمی کنم . بجای خودم می مانم تا خدا مردم نیک روز را حرکت دهد و مردم تیره روز را خوار کند.» آن مرد از نزد عثمان بیرون شد پرسیدندش چه کردی؟ گفت:«گیر افتاده ایم بخدا جز با کشتن وی از مردم رهایی نداریم اما کشتن وی بر ما روا نیست.»
آنگاه یکی از مردان بنی لیس را داخل اطاق کردند . عثمان گفت: « مرد از کدام طایفه است؟»(دشمنان اسلام که تعداد آن در گستره های قلمرو اسلامی کم نبود چون از جنگ رویا روی شکست سخت خورده بودند توانایی رویا رویی را با نیرو های اسلام نداشتند خواستند با حیله و ترفند اسلام را از عقب زخم زند همان بود که دشمنان اسلام ظاهر مسلمان در خفا به تشکیل دسته جات و گروههای که منظور اصلی شات تضعیف و شکست مسلمانان بود در قالب اسلام ایجاد و این فرقه بازیها را از مصر و شام تا به دروازه های مدینه که مزکز خلافت اسلام و شهر پیغامبر بود ادامه و بسط دادند . )
گفت :«لیسم»
گفت :«حریف من نیستی؟»
گفت :«چرا؟»
گفت پیغامبر خدا صلی الله علیه وسلم در باره تو و چند نفر دیگر دعا کرد که در روز فلان و فلان محفوظ مانید.»
گفت: «چرا»
گفت : «پس تباه نمی شوی؟»
گوید: آنشخص باز گشت و از قوم جدا شد.
آنگاه یکی از قریش را وارد کردند که به عثمان گفت «ترا می کشم»
گفت:«ابداً فلانی تو مرا نمی کشی»
گفت:«چرا؟»
گفت پیغامبر خدا صل الله علیه وسلم فلان روز برای تو مغفرت خواست و خون ناحق نخواهی ریخت.»
او نیز باز گشت و از یاران خود جدایی گرفت. آنگاه عبدالله بن سلام بیامد و و کسان را از کشتن عثمان منع کرد.و گفت: « ای قوم شمشیر خدا را بر ضد خود تان از نیام در نیاورید که بخدا اگر در آید در نیام کردن نتوانید ،.ای شما!اکنون قدرت جماعت بر تازیانه استوار است ، اگر او را بکشید جز بشمشیر استوار نشود، وای بر شما!اینک فرشتگان شهر شما را میان گرفته اند ، اگر بکشیدش اینجا را ترک میکنند.»
گفتند:« ای یهودی زاده! ترا با اینکار ها چه کار؟» و او برفت.
گوید: اخر کسی که پیش او رفت و سوی قوم باز آمد محمد بن ابی بکر بود که عثمان بدو گفت:«وای ترا !آیا بر خدا خشم آورده ای؟»چه خطایی نسبت به تو کرده ام جز اینکه حق خدا را از تو گرفته ام؟»و او جاخورد و باز گشت .
گویند چون محمد بن ابی بکر باز گشت فتیره و حمران ، هردوان سکونی،و غافقی برجستند، غافقی با پاره آهنی که همراه داشت ضربتی باو زدو مصحف(قرآن) را با پا زد که بگشت و پیشروی عثمان قرار گرفت و خون (عثمان) بر آن (مصحف) راوان شد[iv] . سوان بن حمران آمد که ضربت دیگری بزند، نایله دختر قرافصه روی وی افتاد و دست خویش را جلو شمشیر برد و آن را بگرفت که انگشتان دستش بیافتاد و او روی بگردانید و سودان بر لگن او زد و گفت :«کفلش» گند است ». آنگاه عثمان را بزد و بکشت.[v] آین رویداد ها را در مورد قتل عثمان ابن خلدون ، ابن اسیر ، بلازری و غیره تاریخ نویسان بشول طبقات ابن سعد و واقدی نیز به همین مناسبت اظهار داشته اند .
تنی چند از کسان عثمان بیامدند و قاتل را با ضربات شمشیر کشتند و فتیره بیامد و کشنده سودان را بکشت و به اینترتیب یک کودتای کامل عیار که منجر به تباه ساختن بیت المال نیز گردید که عامل اصلی این حرکت را عبدالله بن صبا یک یهودی معلوم الحالی بود که تنی چند را گرد خود گشتانده بود و هدفش تضعیف داعیه اسلام بنام (دفاع از اهل بیت نبی کریم (ص) )بود.(به پانوشت 35 ،ص، 85 این رساله مراجعه شود)
و عثمان از سببی صبوری پیشه کرده بود که گفت: «پیغامبر اش خدا (ص) دستوری بمن داده که بر آن صبوری میکنم، این قوم در را بمنظور بزرگتر آتش زده اند . من کسی را برای جنگیدن به زحمت نمی اندازم.» این در حالی بوقوع می پیوندد که سپاهیان عثمان برهبری ابوزر غفاری از بحرین تا اسفهان و احنف بن قیس تا مرو رود و بلخ را فتح کرده بودند. در اینجا بزرگترین درس را از تاریخ می آموزیم که چطور مردان خدا با جرئت و رشادت مرگ را ضعیف و بلکه بی مقدار جلوه داده و بخاطر شرف و ناموس طبیعی به استقبال آن رفته اند و هر گز نخواسته اند تا بخاطر حفظ جاه و مقام استقرار نظام اسلامی را بخاطر زنده ماندن خود در مخاطره اندازند که این بزرگمنشی عثمان را از نامه زیر میتوان فهمید که توسط خودش انشأ شده است:
آخرین نامه عثمان به مسلمانان :
«بنام خدای رحمن و رحیم- از عبدالله عثمان ، امیر مومنان ، به مومنان و مسلمانان ، درود بر شما ، برای شما حمد خدایی میکنم که جز او خدایی نیست ؛ اما بعد:خدا جل و عز را بیاد تان می آورم که نعمت تان داد و اسلامتان آموخت و از ضلالت بهدایت تان برد و از کفر نجات تان داد و آیات نمود و روزی تان فراخ کرد و بر دشمن نصرت داد و نعمت افزود .خدای عزو جل گوید و گفتار او حق است: (وان تعلمو نعمته الله لا تحصوحا ان الانسان ظلومٌ کفار)[1]یعنی اگر خواهید نعمت خدا را بشمارید شماره کردن آن نتوانید که انسان ستم پیشه و نا سپاس است؛
و او عزو جل گوید:(یا ایهاالذین امنوا اتقوا الله حق تقاته ولا تموتن الا وانتم مسلمون؛ و اعتصموا بحبل الله جمیعا ولا نفرقو ا و اذکروا نعمت الله علیکم اذکنتم اعداء فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمتة اخواناو کنتم علی شفا حفرة من النار فانقذکم منها کذالک یبین الله لکم آیاته لعلکم تهتدون؛ و لتکن منکم امتةیدعون الی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولائک هم المفلحون؛ ولا تکونو کالذین تفرقو و اختلفو ا من بعد ما جائهم البینات واولائک لهم عذاب العظیم)[vi] - یعنی شما که ایمان دارید ، از خدا چنانکه شایسته ترسیدن از اوست، بترسید و نمیرید جز اینکه مسلمان باشید . همگی بریسمان خدا جنگ زنید و پراگنده مشوید و موهبت خدا را بر خود تان یاد آرید، آنگاه که دشمنان بودید و میان دلهای تان پیوند داد و به موهبت وی برادران گشتید ، بر لب مغاکی از آتش بودید و شما را از آن برهانید-بدین سان خدا آیه های خویش را برای شما بیان میکند شاید هدایت شوید - باید دستۀ از شما باشند که سوی نیکی بخوانند و بمعروف وادارند و از منکر باز دارند آنها خو دشان رستگاران اند. و چون آنکسان مباشید که باوجود حجت ها که سوی شان آمده بود پراگنده شدند و اختلاف کردند ، که انها عذاب بزرگ دارند و او عزو جل گوید و گفتار او چنین است:«ـ یا ایهالذین آمنو ا اذکرو نعمت الله علیکم و میثاقه الذی و اثقاکم به اذ قلتم سمعنا و اطاعنا واتقوالله ان الله علیم بذات الصدور»(مائده 5 / آیه 7) یعنی نعمت دادن خدا را بخود تان با پیمان وی که شما را به آن متعهد کرده بیاد آرید آندم که گفتید شنیدیم و فرمان برداریم وخداوند به آنچه در قلبهای شما میگردد داناست؛ و او عزو جل گوید و گفتار او حق است:«یا الیهالذین آمنو ا انجائکم فاسق بنبا فتبینو ا ان تصیبو قومابجهالتة فتصبحو اعلی ما فعلتمً نادمین ؛ و اعلمو ا ان فیکم رسول الله لو یطیعکم فی کثیرمن الامر لعنتهم ولکن الله حبب علیکم الایمان و زینته فی قلوبکم و کره علیکم الکفر ولفسوق والعصیان اولئک هم الراشدون؛ فضلا من الله و نعمتهًوالله علیم حکیم» (حجرات 46/ ایات 5 تا 8)
یعنی:شما که ایمان دارید اگر فاسقی خبری نزد شما آورد به تحقیق پردازید ، مبادا گروهی را از روی جهالت اسیب زنید و از آنچه کرده اید پشیمان شوید ، بدانید که پیمبر خدا میان شماست اگر در بسیاری امور اطاعت شما کند برنج افتند ولی خدا ایمان را محبوبشما کرد و آنرا در قلوب شما بیاراست و انکار و نا فرمانی و عصیان را مکروه شما کرد که تحقیق کنان خود شان هدایت یافتگانند، کرم و نعمتی از جانب خداست و خدا دانا و فرزانه است.»و هم او عزو جل گوید:
«ان الذین یشترو ن بعهد الله و ایمانهم ثمنا قلیلا اولئک الاخلاق لهم فی الآخرة ولا یکلمهم الله و لا ینظر الیهم یوم القیامةو لا یزکیهم ولهم عذاب الیم» (آل عمران 3/ آیه77)یعنی: یعنی کسانیکه پیمان و قسمت های خویش را به بهای نا چیز می فروشند آنان در آخرت نصیبی ندارند و روز قیامت خدا به آنها سخن نمیکند و سوی شان نمی نگرد و پاکشان نمی کند و عذاب الم انگیز دارند.
و هم عزو جل گوید:« و گفتار او حق است:« فتقوالله ما اسطعتم و اسمعو و اطیعو ا و انفقوا خیرالانفسکم و من یوق شح ا نفسه فاولائک هم المفلحون»(تغابن64/آیه 16)
یعنی: تا توانی بترسید و گوش فرا دارید و اطاعت کنید و مالی برای خود انفاق کنید و هرکه از بخل خویش محفوظ ماند آنها، خود شان، رستگارا نند.
و هم عزو جل گوید و گفتار او حق است:«و اوفو ا بعهد الله اذا عهدتم ولا تفقضو ا الایمان بعد توکید ها و قد جعلتم الله علیکم کفیلا ان الله یعلمو ما تفعلون * ولا تکونوا کالتی نقضت غزلها من بعد قوةانکاثا تتخذون ایمانکم دخلا بینکم ان تکون امة هی اربی ا من امة انما یبلوکم الله به و البینن لکم یوم القیامة ما کنتم فیه تختلفون*و لو شاءالله لجعلکم امة واحدةولاکن یضل من یشاءو یهدی من یشاء و لسئلن عما کنتم تعلمون* ولا تتخذوا ایمانکم دخلا بینکم فتزل قدم بعد ثبوتها و تذوقوا السوء بما صددتم عن سبیل الله ولکم عذاب عظیم* ولا تشتروابعهدالله ثمنا قلیلا انما عند الله هو خیر لکم ان کنتم تعلمون*ما عندکم ینفدو ما عند الله باق والنجزین الذین صبروا اجرهم باحسن ما کانو یعملون» (نحل 16/ آیات 90 تا 96)
یعنی:خدا را فرمان برید و پیغمبر و کار داران خویش را فرمان برید و چون در چیزی اختلاف کردید اگر بخدا و روز جزا ایمان دارید آنرا بخدا و پیغمبر ارجاع کنید که این بهتر و سر انجام آن خوب تر است؛
و هم او گوید و گفتار او حق است: «و عد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم ولیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم ولیبدلنهم من بعد خوفهم امنا یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا و من کفربعد ذالک فاولئک هم الفاسقون» (نور 24/ آیه 55)
یعنی:خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده اند و کار های شایسته کرده اند وعده کرده که در این سرزمین جانشینشان کند چنانکه اسلاف شان را نیز جانشین کرد و دین شان را نیز برای ایشان پسندیده استقرار دهد و از پی ترس شان امنیت بدل آرد که مرا عبادت کنندو چیزی را با من شریک نکنند و هر کس پس از این کافر شودانها،خود شان،عصیان پیشگانند. و هم او عزوجل گوید و گفتار او حق است:
«ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله، ید الله فوق ایدیهم ، فمن نکث فانماینکث علی نفسه و من اوفی بما عهد علیه الله فسیؤتیه اجرا عظیما» (فتح 48 / آیه10)
یعنی :کسانی که با تو بیعت کنند در حقیقت با خدا بیهت میکنند روی دستهای شان دست خداست هر که نقض بیعت کند به ضرر خویش میکند و هر که با پیمانی که با خدا بسته وفا کند پاداش بزرگ باو خواهد داد .
حضرت عثمان بعد از تمهید و تاکید بالای اصل اساسی دستورات قرآن در مورد نکو خصلتی وفا بعهد تقید در وظیفه و قبول حکومت عدل و انصاف که از دست خداوند قوت میگیرد مردم را بر حذر داشته و فرمان برداری را دستور داده سپس به ادامه نامه خود خطاب بمردم میگوید:
اما بعد :خدا عزو جل از شما شنوایی و اطاعت و پیوستگی بجماعت خواست و از عصیان و تفرقه و اختلاف بیم داد و از اعمال کسانیکه پیش از شما بوده اند خبر تان داد و در باره آن دستور داد تا اگر عصیان کردیدحجت بر شما تمام کرده باشد ، اندرز خدای عزو جل را بپذیرید و از عذاب وی بترسید که هیچ امتی هلاک نشد مگر از پس آن که اختلاف کرد و سری نداشت که آنرا فراهم آرد، اگر چنین کنید ، نماز بجماعت نکنید و دشمنان بر شما چیره شوند و حرام یکدیگر را حلال شمارید، وقتی چنین شود، دین خدای سبحانه بپای نماند، و ففرقه ها شوید و و خدا عزو جل به پیغمبر خویش (ص) گوید:
«ان الذین فرقو دینهم و کانو ا شیعاً لست منهم فی شییءانما امرهم الی الله ثم ینبئهم بما کانو یفعلون»
یعنی:کسانیکه دین خویش را پراگنده کردند و گروه گروه شدند کاری به آنها نداری ، کار ایشان فقط با خداست که عاقبت از آنچه میکرده اند، خبر شان میدهد.
من نیز شما را بهمان سفارش میکنم که خدا سفارش کرد، و از عذاب آن بیم تان میدهم که شعیب علیه السلام بقوم خود گفت:« ویا قوم لایجرمنکم شقاقی ان یصیبکم مثل ما اصحاب نوح او قوم هود او قوم صالح و ما قوم لوط منکم ببعید. و استغفرو ربکم ثم توبو ا الیه ان ربی رحیم ودود» ( هود 11/ آیه 89)
یعنی :ای قوم مخالفت من به بد کاری تان نکشاندکه بشما همان رسد که بقوم نوح یا قوم صالح و هود رسید و قوم لوط از شما چندان دور نیست . از پروردگار خویش آمرزش بخواهید و توبه بدو برید که پرورگار من رحیم و مودت شعار است.
اما بعد« جماعتهای از آنها که در این باب سخن میکردند ، بمردم چنان وانمودند که که به کتاب خدا و حق دعوت میکنند و دنیا و نزاع بر سر دنیا نمی خواهند و چون حق به آنها عرضه شد،کسان دراین باب پراگنده شدند ، بعضی حق را گردن نهادند و بعضی دیگر از آن بگشتند،بعضی شان حق را بگذاشتند و از آن گذشتندو میخواهند کار خلافت را به ناحق بگیرند که بنظر شان عمر من دراز آمده و آرزوی شان خلافت را در نظر شان جلوه داده و خواسته اند تقدیر را پیش اندازند، بشما نوشته اند که دست آویز تعهدی که برای آنها کرده اند باز آمده اند . بیاد ندارم از تعهدی که از تعهدی که بر آنان کرده ام باز گشته باشم. پنداشتم که اجرای حدود میخواهند . گفتمشان که آنرا بهر که میدانید از حدود تجاوز کرده و بر هر کس، از نزدیک و دور، که با شما ستم کرده اجرا کنید.
گفتند:« باید قرآن تلاوت بشود»
گفتم : « هرکه خواهد آنرا تلاوت کند و غلو نکند و بر خلاف تنزیل خدا نخواند»
گفتند : « محروم مقرری بگیرد و مال به مستحق رسد و سنت نیکو رعایت شود و به خمس و زکات تجاوز نشود و مردم نیرو مند و امین امارت یابند و مظالم کسان به صاحبانش مسترد شود.»
«به اینهمه رضایت دادم و و بر آن اثبات ورزیدم و پیش زنان پیغمبر (ص) رفتم و با آنها سخن کردم و گفتم : «میگوئید که را امارت دهم؟»
گفتند عمرو بن عاص و عبد الله بن قیس را امارت ده و معاویه را واگذار که خلیفه پیش از تو وی را امارت داده و سر زمین خویش را سامان داده و ولایتش از وی رضایت دارند ، عمرو را نیز پس فرست که ولایتش از او رضایت دارند و دستور بده که سرزمین خویش را سامان دهد»
« و این همه را بکردم و از پی آن بر من تجاوز کردند و از حق بگذشتند . اینک که بشما می نویسم اینان که عنان کار را بدست دارند میخواهند تقدیر را پیش اندازند ، مرا از نماز بداشته اند ، میان من و مسجد حایل شده اند و هر چه توانسته اند از مدینه بر گرفته اند . اینک که این نامه را می نویسم مرا میان سه چیز مخیر کرده اند : یا بعوض هر که بخطا یا صواب آسیبی به اوزده ام از من قصاص گیرند و چیزی از آن وا نگذارند، یا از خلافت کناره کنم تا دیگری را به خلافت بردارند ، یا کس پیش مطیعان خویش از ولایت و مردم مدینه فرستند و از حق اطاعتی که خدا سبحانه برای من بر آنها مقرر داشته بیزاری کنند.
به آنها گفته ام:«اینکه اینکه از خویشتن قصاص پس دهم پیش از من خلیفگان بوده اند که خطا و صواب کرده اند و کس از آنها قصاص نگرفته.میدانم که آنها قصد جان من دارند . اما اینکه از خلافت بیزاری کنم، اگر بکشیدم بهتر از آنست که از کار خدا عز و جل و خلافت وی بیزاری کنم . اما اینکه گویند : کس به ولایتها و مردم مدینه فرستند که از طاعت من بیزاری کنند من گماشته شما نیستم و از پیش آنها را به اطاعت مجبور نکرده ام ، خود شان به اطاعت آمدندکه رضای خدا عزو جل و اصلاح میان کسان می خواستند . هرکس از شما دنیا میجوید جز آنچه خدای عزو جل برای وی مقرر کرده است نخواهد یافت و هر که تقرب خدا و خانه آخرت و صلاح امت و رضای خدا ی عزو جل و سنت نیکوی پیغمبر (ص) و دو خلیفه پس از او (رض) می خواهد ، خدا را مقابل آن پاداش میدهد ، که پاداش شما در دست من نیست و اگر همل دنیا را بشما دهم بهای دین شما نباشد و کاری برای شما نسازد ، از خدا بترسید و به آنچه پیش اوست خوشدل شوید . هر که به پیمان شکنی رضا دهد ، من رضا نمیدهم ، خدا سبحانه رضا نیز نمیدهد که پیمان وی را بشکنند . اما چیز ها که مرا در باره آن مخیر میکنند خلع و نصب خلیفه است ، من به اتفاق یارانم و منتظر حکم خدا مانده ام و تغیر نعمت از جانب او سبحانه ، خویشتن داری کرده ام که سنت بدو تفرقه امت و خونریزی را خوش ندارم . شما را بخدا و مسلمانی قسم میدهم که جز حق مخواهید که از جانب من بشما داده میشود رعایت کنید و به اهل حق ستم مکنید و میان ما، خدای عزو جل فرمان تان داده عدالت کنید ، شما را بخدای سبحانه که درست پیمانی و هم آهنگی در کار خدا را بر شما مقرر داشته قسم میدهم که خدای سبحانه فرموده و گفته وی حق است :«و اوفو بالعهد ان العهد کان مسئولا* ولعلکم تذکرون ؟»(اسراء/ ایه 34 )
«یعنی به پیمان وفا کنید که پیمان باز خواست شدنی است ، و شاید اندرز گیرید.»
«اما بهد: من خودم را تبرئه نمیکنم که نفس، بدی را فرمانگو است مگر آنکس که پروردگارم بر وی رحم کند که پروردگارم بخشنده و رحیم است . اگر کسانی را عقوبت کرده ام ، از این کار جز قصد خیر نداشته ام و اینک بسوی خد عزو جل از هر کاری که کرده ام توبه می برم و آمرزش میخواهم که هیچ کس جز او گناهان را نمی آمرزد و رحمت پروردگارم بر همه چیز رساست و جز مردم گمراه از رحمت خدا نومید نمی شوند .او توبه بندگان را می پذیرد و از بدیها در میگذرد و میداند چه میکنند . از خدای عز وجل میخواهم که من و شما را ببخشد و دلهای این امت را به نیکی الفت دهد و از بد کاری بیزار کند . ای مسلمانان و مومنان، درود بر شما و رحمت و برکات خدا.» [vii]
مکثی در مورد افکار و جهان بینی عثمان از اسلام:
چنین است پایان کار عثمان سومین خلیفه اسلام که در زمان زمامداری اش با کمال صداقت و درایت و شهامت این وظیفه مقدس را تا آخرین لحظاتی که زنده بود بخاطر استمرار حق و حقیقت در حقانیت اسلام مانگار ساخت که این مسئله را طبقات ابن سعد ، ابن خلدون ، ابن اثیر بمانند طبری تائید میکنند . ما در جهان بینی عمیقی که در آخرین نامه خلیفع اسلام عثمان وجود دارد راستی و صدق را با شهامت و پردلی یک رهبر را در لابلای تمهیدات قرآن و حدیث پیغمبر اسلام درک میکنیم. او خلیفه عادل،متواضع پرخاشگر در مقابل دشمنان اسلام و دارای عقیده و روش محکم در امر خلافت بود. او هرگز پیمان شکن نبود و به پیمان شکنی رضایت نداشت وقتی دشمنانش که از چهار طرف او را در محاصرداشتند از او خواستند تا پیمانی را که در راه دوام بوظیفه خلافت را که در ژرفای قلبش با خدا بسته بود و به ارزش اعتباری کسانیکه باوی بیعت کرده بودند هر گز حاضر نشد تا این بیعت را بی اعتبار سازد و از خلافت کنار رود.او در نامه خود بمردم نشان داد که اگر دشمنان اسلام صد مراتبه او را بکشند او هر گز از کاری که خداوند وی را مامور به انجام آن کرده است بیزاری کند . او مرد تصمیم و اراده بود و هر گز با دشمنانش که دشمنان اسلام بود کورنش نکرد و از طریق مدارا پیش نرفت زیرا او و دو خلیفه ماقبل از او آنقدر ساحت اسلامرا وسیع و پر قدرت ساخته بود که مرگ وی کوچکترین تاثیری در ممانعت از گسترش اسلام نداشت او با هزار جان جان غیز خویش را قربان اهدافی کرد که جهان شمول شده بود.
[i] -تاریخ ابن خلدون ، جلد اول ، ص، 541.
[ii] - همان از ص، 539 تا 557
[iii] - همان از ص557تا 563
[iv] - هنوز هم قرآن کریمی که عثمان در حین قتلش تلاوت میکرد و خون او بر آن ریخته بود در موزیم پاریس موجود است.
[v] - تاریخ طبری ، محمد بن جریر الطبری ، جلد ششم ، بخش پنجم ،ص،2283.
[vi] - ال عمران /3، آیات 101 الی 105.
[vii] - تاریخ طبری ، ج، 6 ، ص،2313
-----------------------------------
باز شناسی افغانستان
فتوحات اسلام در خراسان = افغانستان
بخش یازدهم
چکیده این بخش:یزد گرد و کشته شدن او -سال سی ویکم هجرت-فارس و عوامل پیروزی مسلمین- انگیزه های اساسی اسلام در پیشروی بسوی فتح سرزمین های غیر اسلامی- خراسان مقارن ظهور دین اسلام- فتوحات اسلامی به سیستان و کابل- عوامل تشتّت و پراگندگیهای حکومات محلی در خراسان- یاداشت های یک زایر و جهانگرد بودایی چینی- دود مانهای شهنشاهی کوشانیان و لویکان غزنه- امارت یعقوب بن لیس صفار در بلخ و هرات-استیلای یعقوب بر خراسان و انقراظ دولت طاهریان-وفات یعقوب بن لیس صفار
سال سی ام هجری:
طبری گوید: ابن عامر از بصره سوی فارس شد و آنجا را کشود . به سال سی ام اردشیر از اردشیر خره که بنام گور هم یاد میشود گریخت و ابن عامر مجاشع بن مسعود سلمی را بدنبال او فرستاد که تا کرمان تعقیبش کرد . مجاشیع با سپاهش در کرمان فرود آمد و یزدگرد بخراسان زد. هرم بن حیان عبدی به تعقیب یزدگرد فرستاده شد . مجاشع به سبب برف باریهای از حد زیاد سپاه خود را در سیرجان از دست داد .
در سال سیو یکم از هجرت:
در همین سال یزدگرد پاد شاه پارسیان کشته شد . و سبب قتل او این بود که ابن اسحاق گوید:یزدگرد با گروه اندکی از کرمان به مرو گریخت و از مرزبان آنجا مالی خواست ، ندادند و بر جان خود بیمناک شدند و کس پیش ترکان فرستادند و بر ضد وی کمک خواستند و بیامد و شبانگاه بر وی تاختند و کسانش را بکشتند و یزدگرد بگریخت و بر کنار شت مرغاب بخانه مردی رسید که سنگ آسیا دندانه میکرد و شبانگاه به آنجا پناه برد که چون بخفت او را بکشت .ولی در مورد قتل یزدگرد تاریخ دریچه های مختلفی را باز کرده است که اینک به آن روشنی می اندازیم:
هزلی گوید : یزدگرد فراری از کرمان بمرو رسید و از مرز بان و مردم آنجا مال خواست که ندادند. از او بیمناک شدند و شبانگاه بر وی تاختند ، از ترکان بضد وی کمک نخواسته بودند ، یارانش را بکشتند و یزدگرد پیاده فرار کرد ، کمر بند و شمشیر و تاجش را همراه داشت و بر لب شط مرغاب بخانه دندانه گری رفت و چون غافل شد دندانه گر او را بکشت و اثاثش را بگرفت و پیکرش را در مرغاب افگند . صبحگاهان مردم مرغاب به رد وی بیامدند و نزدیک خانه دندانه گر رد را گم کردند و او را بگرفتند و مقر شد که شاه را کشته و اثاث او را آورد . پس دندانه گر و کسان او را بکشتند و اثاث او و اثاث یزدگرد را گرفتند و پیکر شاه را از مرغاب بدر آوردند و در تابوت چوبین نهادند و به استخر نقل دادند و در آغاز سال سی ویکم آنجا بگور کردند و آن محله را مرو خدا دشمن نام نهادند.[i]
قبل از اینکه طومار گریز یزدگرد ساسانی را ببندیم لازم می آید تا بعضی واقعاتی که در روز های اخیر زندگی این شاه نگون بخت ساسانی بوقوع پیوست برای روشن شدن تاریخ بعدی شرح نماییم:
گویند یزدگرد با کسان خود سوی مرو رفت ، از اولاد دهقانان گروگانها همراه داشت و از سران قوم فرخ زاد باوی بود چون بمرو رسید از پادشاهان بضد عربان کمک خواست و نامه نوشت بفرمانروای چین ، شاه فرغانه و شاه کابل و شاه خزر .
در آنوقت دهقان مرو ماهویه پسر مافنا پسر فید و پدر براز بود ماهویه پسر خویش براز را به شهر مرو گماشته بود و کار مرو با او بود. یزدگردمیخواست وارد شهر شود و آنجا را ببیند ؛ ولی ماهویه به پسر خود گفته بود که اگر یزدگرد خواست بشهر در آید در بر او نکشاید و از حیله و خیانت یزدگرد بیمش داده بود. یکی از یاران یزدگرد که انکار ماهویه را فهمیده بود خواست تا گردن ماهویه را بزند : گفت اگر چنین کنی کار ها بر تو آسان شود.
اما یزدگرد نپذیرفت .
همچنان گفته اند که یزدگرد فرخزاد را بمرو گماشت و بر براز گفت کهندژ و شهر را بتصرف وی دهد . اما مردم شهر دریغ کردند از آن رو که ماهویه به پدر براز به آنها چنین دستور داده بود و گفته بود « این برای شما شاه نیست ، بلکه فراری و زخمدار پیش شما آمده و مرو چون دیگر ولایات تاب بلیات ندارد . وقتی فردا سوی شما آمدم در را باز نکنید»[ii]
و چون بیامد چنان کردند و فرخزاد باز گشت و پیش یزدگرد بخاک افتاد و گفت: «مرو در بسته و اینک عربان از پی می رسند»
گفت چه باید کرد ؟ گفت «باید بدیار ترکان رویم و آنجا بمانیم تا کار عربان معلوم شود که آنها شهری را نکشوده وا نمی گزارند.»
یزدگرد گفت : « چنین نمی کنم و باز میگردم.» و فرخزاد عصیان کرد و رأی او را نپذیرفت .
آنگاه یزدگرد سوی براز دهقان مرو رفت و مصمم شد دهقانی را از وی بگیرد و به سنگان برادر زاده اش بدهد . این خبر به ماهویه پدر براز رسید و برای هلاک یزدگرد کار کرد و به نیزک طره خان نامه نوشت و خبر داد که یزدگرد بفرار پیش وی آمده و او را دعوت کرد تا که بیاید تا به همدستی یکدیگر یزدگرد را بگیرند و بند کنند. و یا بکشند و یا بر سر او با عربان صلح کنند.قرار کرد که اگر یزدگرد را از سر او واکرد هر روزه هزار درهم بدهد و از او خواست که از روی حیله به یزدگرد نامه نویسد و سپاهیانش را از او دور کند و جمعی از سپاهیان و یاران وی را جلب کنند که یزدگرد ضعیف شود و شوکت وی بشکند .
گفت در نامه او بنویس که قصد داری با وی بر ضد دشمنان عرب همدلی و یاری کنی تا آنها را براند و از وی بخواه تا که عنوانی از عنوانهای صاحب منصبان برای تو در نامه بنویسد و به طلا مهر زند و به او خبر بده که پیش وی نخواهی آمد تا فرخزاد را از خویش دور کند.
تیزک این مطلب را برای یزدگرد نوشت و چون نامه بوی رسید بزرگان مرو را پیش خواند و با آنها مشورت کرد .
سنگان گفت :رای من این است که به هیچ صورت سپاه و فرخزاد را از خود دور نکنی؛اما پدر براز گفت:رای من اینست که تیزک را الفت دهی و خواست او را بپذیری؛
یزدگرد رای او را پذیرفت و سپاه را از خویش جدا کرد و به فرخزاد دستور داد سوی بیشه زار های سرخس رود.
فرخزاد بانگ بر زد و گریبان درید و گرزی را که پیش رو داشت برداشت و میخواست پدر براز را بزند، گفت : « ای شاکشان، دو شاه را کشتید و دانم که این را هم می کشید.»
فرخزاد نرفت تا یزدگرد بخط خود به او نامه نوشت که این مکتوبیست برای فرخزاد:تو یزدگرد و کس و فرزند واطرافیان وی را بهرچه همراه داشت به ماهویه دهقان مرو سپردی و من این را شهادت میدهم .
انگاه تیزک بمحلی میان دو مرو آمد که حلسدان نام داشت و چون یزدگرد مصمم شد برود و او را ببیند پدر براز باو گفت با سلاح بدیدار وی نرود که مشکوک شود و بگریزد ، بلکه با ساز و وسایل نزد او رود . یزدگرد با کسانی که ماهویه گفته بود و نام برده بود روان شد و پدر براز بجای ماند . تیزک یاران خود به دسته ها مرتب کرد و چون نزدیک همدگر شدند پیاده به پیشواز یزدگرد رفت . یزدگردبر اسپی بود و بگفت تا تیزک یکی از اسپ های یدک او را بر نشیند و چون بر میان اردوگاه رسیدند توقف کردند و چنانکه گویند تیزک بوی گفت :«یکی از دخترانت را بمن به زنی بمن ده که نیکو خواه تو باشم و همراه با تو با دشمنت بجنگم.»
یزدگرد گفت:« ای سگ با من جسارت میکنی؟» و تیزک او را به شمشیر بزد و بانگ بر آورد که نامرد خیانت آورد» و اسپ بدوانید که بگریزد ، یاران تیزک شمشیر در یاران او نهادند و بسیار کس بکشتند . یزدگرد فراری تا جایی از سرزمین مر و برفت و از اسپ فرود آمد و بخانه آسیابانی رفت و سه روز در آنجا ببود .
آسیا بان بدو گفت:«تیره روز بیرون بیا و چیزی بخور که سه روز است گرسنه ماند ای»
گفت:« بی زمزمه چیزی نشایدم خورد.»
و چنان بود که یکی از زمزمه گران مرو گندمی آورده بود که آرد کند، آسیابان بدو گفت: بنزد وی زمزمه کند تا چیزی بخورد و چنان کرد و چون برفت شنید که پدر براز از یزدگرد سخن داشت و از وضع وی پرسید و چون وصف یزدگرد را بگفتند به آنها گفت که وی را در خانه آسیابانی دیده که مردیست پیچیده موی با دو دسته موی با دو طرف سر با دندانهای مرتب ، با گوشوار و بازو بند.
پس ماهویه یکی از چابک سواران را فرستاد و دستور داد که اگر بر یزدگرد دست یافت وی را بازهی خفه کند و در رود مرو بیافگند.
فرستادگان آسیابان را بدیدند و او را بزدند تا یزدگرد را نشان بدهد اما نشان نداد و گفت نمیدانم از کدام سو رفته است . چون خواستند از پیش او بروند یکی شان گفت که بوی مشک می یابم و گوشۀ جامۀ دیبا در آب دید و آنرا کشید و دید که یزدگرد است و از او خواست تا نکشدش و نشانش ندهد و انگشتر و بازو بند و کمر بند خود را باو میدهد .
آن مرد گفت چار درم بده تا ترا رها کنم .
یزدگرد گفت:« وای تو! انگشتر من از آن تو باشد که قیمت آن بحساب نمی آید.» آن مرد نپزیرفت .
یزدگرد گفت:«بمن می گفتند که روزی به چهار درم محتاج خواهم شد و چون گربه چیز خواهم خورد . اینک معاینه دانستم و فهمیدم که حق بود.
آنگاه یکی از دو گوشوار خود را در آورد و به پاداش راز داری به آسیابان داد و نزدیک وی شد گویی چیزی باو میگفت و آن مرد یاران خویش را خبر کرد که بیامدند و یزدگرد از آنها خواست که نکشندش و گفت:«وای شما! در کتابها دیده ام که که هر که جرئت قتل پادشاهان کند خدایش در این دنیا دچار حریق کند بر علاوۀ عذابی که سوی آن میرود .مرا نکشید و پیش دهقان ببرید یا پیش عربانم فرستید که از شاهانی همانند من شرم میکنند.»
آنها زیورش را گرفتند و وی را در جوالی کردند و مهر زدند و آنگاه بازهی خفه اش کردند و در رود مرو انداختند که آب وی را ببرد تا به دهانه زریق رسیدو به چوبی بند شد ، پس از آن اسقف مرو بیامد و آنرا برداشت و به پارچه مشک آلود پیچیدو در تابوتی نهاد و سوی پای بابان پائین برد که زیر دست ماهان بود و در جایی نهاد که نشیمن گاه اسقف بود و خاک بر آن ریخت .
پدر براز سراغ گوشواره مفقود را گرفت و یابندۀ یزدگرد را دستگیر کرد و چندان بزد که جان داد و آنچه را بدست آمده بود پیش خلیفه وقت فرستاد و خلیفه غرامت گوشوار مفقوده را از دهقان گرفت [iii]
طبری ، بلازری و ابن اثیر اقوال دیگری را نیز به نسبت کشته شدن یزدگرد ارائه کرده است که بخاطر اتناب از آن صرف نظر کردم.
فارس و عوامل پیروزی مسلمین:
عمر خلیفه دوم بعد از انتخابش بصفت خلیفه مسلمین متوجه فارس شد . بعضی از مناطق فتح شدند . در زمان خلافت عمر بر خورد ها گسترده تر شد با هدفی روشن تر و شتاب سریعتر . ایبنار ارتش ساسانی و سرداران برجسته آن در مقابل مسلمین قرار گرفتند و تصمیم داشتند بهر قیمتی که شود دست سپاهیان اسلام را از سر زمین فارس کوتاه کنند. ولی سرداران و گردانندگان امپراطوری فارس که از سند تا شوش و مدائن و عراق عجم امتداد داشت در داخل خود به بی نظمی و نفاق گسترده ای رو برو بودند و سرداران هر کدام بخود زیاده طلبی و خود خواهی داشتند در نتیجه دولت فارس دارای یک مدیریت ضعیف و نا کار آ گردیده بود و این به این معنی نیست که نتواند از خود در مقابل حملات اعراب مسلمان دفاع نماید. باوجود گسترش بحران پارسی ها در نبرد پل که بزرگترین سردار اسلام ابو عبید جراح کسی که سر زمین های فلسطین را کشوده بود با معاونش مثنی با جمع کثیری از عساکر اسلام اشتراک داشتند این نبرد سهمگین با کشته شدن بو عبیده و هزیمت قوای اسلام به مدینه به شکست مواجه شد . مثنی تقریباً مدت یکسال بحالت تعرض و عقب نشینی در منطقه حضور خود را حفظ کرد که سر انجام کمک های وافی به تحت قیادت مثنی تدارک دیده شد . این جنگ در اواخر سال 13 هجری در محلی بنام نُخّیله و در کنار نهری بنام بُوَیب روی داد که در بحث قبلی به تفصیل به آن اشاره شده است. این جنگ سر آغاز و نقطۀ عطفی در نشاط مسلمین گردید که با اشتراک یکی از بزرگترین سرداران عرب سعد بن ابی وقاص یک آمادگی تاریخی برای نبرد با پارس ساسانی که یزدگرد پادشاه آن بود را گرفتند .
سعد بن ابی وقاص جنگ تازه ای را در برابر ایرانیان در سال 15 هجری شروع کرد این جنگ که برد با اعراب بود بنام قادسیه معروف است . سی هزار تن سپاه اعراب با یکصدو بیست هزار تن سپاه ساسانی در نبرد شدند . ایرانی ها که روحیه و حال و هوای جنگیدن را از دست داده بودند باوجود برتری ساز و برگ و تعداد نفرات و ساز و برگ جنگی که براعراب برتری داشتند جنگ را باختند .
رستم و فرخزاد که روحیه سپاهیان خود را در برابر اعراب از قبل میشناخت مدت سه ماه را با اعراب بمذاکره گذرانید که به نتیجه ای دست نیافتند . این جنگ چهار روز طول کشید و در روزی که به قادیسه مشهور است این جنگ به نفع مسلمین خاتمه یافت . این عدم روحیه و تساند در رهبری نظامی ایران باعث شد تا شهر های ایران یکی بعد دیگر کشوده شود. در این جنگ سرداران ایران کشته شدند . وسپاه ایران بسوی مداین فرار نمودند. ما در بحث های قبلی حوادث فتح مداین و جلولا رااز قول طبری و ابن خلدون وبلاذری مفصلاً شرح دادیم و اکنون نمی خواهم دو باره تکرار نمایم .
همزمان با تصرف عراق و بین النهرین ، مسلمین نیرو ها و امکانات خویش را در دو پایگاه تازه که به دستور عمر خلیفه اسلام در بصره و کوفه ایجاد کردند که بعداً هر دو بشهر تبدیل شد که از نگاه استقرار نیرو های نظامی با اهمیت بود که از همین دو مرکز قوای خود را به تمام نقاط ایران سازماندهی میکردند.
از آنجاییکه فارس مرکز و پاسگاه پایگاه اعتقادی ساسانیان بود و نفوذ آئین زردشت در آنجا ریشه های استوار تری داشت از این سبب زیاده تر مناطق فلات ایران از طریق رویارویی نظامی کشایش یافت. مسلمانان قبل از تسخیر هر شهری اعلام میکردند که یا اسلام را پذیرا شوند یا جزیه را قبول کنند و یا با شمشیر باستند، چنانچه بسیاری شهر ها بعداً از طریق صلح آمیز در سلطه مسلمین در آمد.
شکست قوای ایرانی در نهاوند که به فتح الفتوح معروف است مقاومت سازمان یافته ایرانیان را بپایان آن نزدیک ساخت. که ما دیدیم سر انجام با فرار یزدگرد ، دولت ساسانی سقوط کرد . مسلمانان بخاطر استیلای کامل ایرا ن تصمیم گرفتند تا دو منطقه کوهستانی جبال و آزربایجان را که شاید دو بال ایران محسوب میشد با سر آن که اصفهان باشد فتح نمایند و این مشورتی بود که هرمزان یکی از سرداران پیشین ایران که اکنون در نزد خلیفه اسلام اسیر بود برای خلیفه داده بود .هرمزان این عقیده را داشت که اگر سر ایران که اصفهان است قطع گردد دوبال خود بخود سقوط میکند. [iv]
بعد از نهاوند اعراب بفرماندهی ابوموسی اشعری روی به دینور نهاوند گذاشت که مردم آنجا پس از یک روز جنگ شرایط صلح را پزیرا شدند و با قبول جزیه مال جان و فرزندان خود را بایگانی کردند.
او سپس شهر های ماسپذان ، شیروان ، و صیمره را با شرایط صلح آمیز بدون خونریزی کشود.[v]در سال 23هجری اعراب همدان را فتح کردند که این شهر توسط جریر بن عبدالله بجلی بجنگ کشوده شد زیرا سپاهیان فراری ایران که از مداین و جلولا گریخته بودند در این شهر تجمع داشتند.[vi]
قم، کاشان و اصفهان مرحله بمرحله بفرماندهی ابو موسی اشعری صورت گرفت که با سقوط ری و دماوند آخرین سنگر های ساسانیان به اسلام تعلق گرفت.
در سال 17 یا 18 هجری علاء حضرمی فرمانده اعراب در بحرین از راه دریا بفارس تاخت و مقاومت مردم استخر را در هم شکست (تاریخ طبری ،ج،2،ص،346-355.) که این فتوحات در دوره خلافت عثمان تکمیل و سپاهیان اسلام در زمان عثمان بجانب خراسان= افغانستان ، هرات ، بلخ ، مرو و سیستان تاختند که ما به آن می پردازیم.
انگیزه های اساسی اسلام در پیشروی بسوی فتح سرزمین های غیر اسلامی:
مسلمین از همان آغاز در اتخاذ شیوه خاص تهاجمی به خارج از عربستان پرداختند که مشوق و چاشنی دهنده اصلی آنها جهاد در راه خدا و کشودن سرزمین های تازه بمنظور رواج دادن دین اسلام بوده است که اکثر مسلمانان تازه به اسلام گرایده در حالیکه روزه داشتند در جنگها اشتراک میکردند. اکثر سپاهیان اسلام نیرو های داوطلبی بودند که فریضه جهادی خویش را ادا میکردند لذا در برابر چنین نیرو های که از ایمان قوی برخوردار بودند بزرگترین قدرت های جهان آن روز نظیر دولت روم (هرقل) مصر و دولت مقتدر ساسانیان نتوانست مقاومت کند. همچنان تقسیمات منصفانه غنایم جنگی یکی دیگر از علل و اسباب پشت گرمی سپاهیان در جنگ بود ولی هدف اصلی شان صرفاً جمع کردن و بدست آوردن غنایم نبود بلکه آنها میخواستند فریضه خود را در برابر الله تعالی ادانموده باشند. روی همین هدف پاک و بی شائبه بود که دیری نپائید که میان مرمان اعراب و عجمان( غیر عربان) مخصوصاً ایران وحدت و همسازی ایجاد شد و آمدن اسلام در ایران باعث شکستن گروهبندی طبقاتی شد که بشدت مردم را از دیگر اقشار جدا نگهداشته بود و اکثر مردمانیکه نهایت زحمت می کشیدند از استفاده نعمات تولید کرده خود شان محروم بودند . عمر خلیفه اول مسلمین زمانیکه منطقه یی فتح میشد به سرداران سپاه اسلام دستور میداد تا مزارع را خراب نکنند و دهقانان(کشاورزان) را از هر گونه زجر و تکلیف معاف بدارند ؛ این مسایل باعث این گردید تا تعداد زیادی از اقشار مردم که به دین جدید ایمان آورده بودند با تحت قیادت قرار گرفتن در ضل این دین (اسلام) مصونیت بیشتری حاصل نمایند.
قبل از استیلای اسلام در ایران این گروه ها وجود داشت که باعث دوری و بد بختی مردم عامه میشد: موجودیت احکام ، امرای محلی و دهقانان (فیودالها و صاحبان زمین های برزگ)،کشاورزان و رعایا،دبیران و مستوفیان ، تجار و بازرگانان،کار گران و توده های تهی دست شهری ، مغان و روحانیان زردشتی بودند که هر کدام شان به تناسب محل و موقعیت اجتماعی و نفوذ شان در جامعه ساسانیها مطرح و یا بر عکس فراموش بودند. که اسلام بتمام این گروه بندیهای سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی خط بطلان کشید.
خراسان مقارن ظهور دین اسلام
اوضاع سیاسی اجتماعی و اقتصادی خراسان=افغانستان به اثر تشتت و پراگندگی سیاسی و اجتماعی دارای مرکزیت سیاسی نبود که دلیل آن را میتوان استیلای بیگانگان وموجودیت ادیان ، زبان و خصایل مختلفه اجتماعی و تهاجماتی که گاه کاه از جا هایی به این سرزمین صورت می گرفت . مخصوصاً تمام مذاهبی که در افغانستان آن زمان پرستش میشد از لحاظ عقیدتی بطرف فرسایش می رفتند.لذا قایم نمودن یک سیستم محکم و متشکل سیاسی بهیچوجه فراهم نبود . زیرا سلطه ملوک طوایف که در هر ولایتی کشور علحیده را استقرار بخشیده بودند باعث کمزوری و عدم مرکزیت سیاسی میگردید. و نیز از اثر نفوذ ادیان متنوع و مختلف که بر اوهام و اساطیر بنا یافته بودند ، شالوده زندگی عامه را متزلزل ساخته و خرافات و اوهام بر عقل و دانش حکم میراند از یادداشت های هیونگ تسنگ جهانگرد چینایی بر می آید که این ادیان اساطیری در سرتاسر سرزمین شمالی و شمال شرقی خراسان در تحت نفوذ مذاهب شیوایی، برهمایی،آفتاب پرستی، آتش پرستی،با پرستش برخی از الهه های محلی و حتی پرستش لنگه (آله تناسلی) که برخی معابد و آثار آن در کندهار موجود بود دیده میشود.
قوی ترین عامل شکست در مقابل فاتحان عرب و هزیمت این مردم همین وضع فرسوده روحی و اجتماعی مردم میباشد.
فتوحات اسلامی به سیستان و کابل
بزرگترین معبد بودایی که در زمین داور واقع بود بنام معبد سوناگیریاد میشد که در مورد آن بلازری مورخ عرب در کتاب فتوح البلدان جنین گوید :« در سنه 30 هجری عبدالله بن عامر والی کرمان تعین شد که وی ربیع بن زیاد حارثی را به سیستان فرستاد تا با پرویز مرز بان زرنج صلح کند و وی مدت دو نیم سال در زنج ماند؛ بعد از او عبدالرحمن بن سمره والی زرنج شد که بر نواحی رخج و زمین داور استیلا یافت و مردم داور را در جبل زور حصار داد و با آنها صلح کرد درین جنگها از هشت هزار نفر سپاهیان ابن سمره چهار هزار آن تلف شدند ؛ ابن سمره بت زور را بدست آورد کع از طلای ناب بود ، و چشمان یاقوتی داشت ، وی دستهای آنرا برید و یاقوتها را بیرون کشید و بمرزبان آنجا داد و گفت : مراد من این بود تا بدانی که این بت ها نمیتوانند سود و زیانی برسانند[vii] این واقعه را ابن اثیر در حوادث سال 31 هجری میداند .
مورخان و جغرافیا نگاران اسلامی نام این معبد را بدو صورت ثبت کرده اند:یاقوت حموی این نام را از قول احمد ابن سهل بلخی متوفی سال 322 هجری و استخری (حدود 340ه) معبد زمین داور را عیناً مانند بلاذری می آورندو نام این بت را زور یا زون ضبط کرده است که مرحوم عبدالحی حبیبی بخاطری که نام این معبد را با یکی از قبایل پختون نسبت داده باشد مثلاً نام معبد سونا را به قوم سناخیل نسبت داده است که لفظ سنا در عربی بمعنی روشنی و خیل هم به پختو بمعنی طایفه است که باهم ربط نمی یابد.[viii]
شاد روان حبیبی نام قبیله معروف زوری هرات را باقیمانده از زور دانسته و زور آباد کنونی را همان سور آباد مورخین میداند. و قبیله سوریان غور که منهاج سراج جوزجانی شرح حال آنها را میدهد از مظاهر مختلف این نام قدیم بشمار می آورد
همچنان است معبد شاه بهار کابل در اوایل فتوح اسلامی معروف بوده و بیهقی در عصر غزنویان از شاه بهار غزنه نیز یاد کرده است و شاه بمعنی معبد در تاریخ خراسان راه طولانی را طی کرده است چنانچه بزرگترین معبد یا عبادتگاه آتش در بلخ هنوز هم به نام نو بهار معروف است. در ادب فارسی هم بهار بمعنی بت کده میباشد :
نظامی: بهار دل افروز در بلخ بود کزو سرخ گل را دهان تلخ بود
فرخی: هنگام خزان است و چمن را بدر اندر نونوز بت زرین هر سوی بهاریست
شادروان عبدالحی حبیبی میگوید:از معبد شاه بهار کابل دو ذکر در تاریخ اسلامی داریم:
نخست جغرافیدان عرب احمد یعقوبی در شرح بهار کابلستان می نگارد:
در سنه 176 فضل بن یحیی برمکی از طرف خلیفه رشید عباسی بر خراسان والی شد ، وی لشکری را بقیادت ابراهیم بن جبریل به سرزمین کابل شاه سوق داد ، و با آن ملوک طخارستان و دهاقین آنجا و حسن شیر بامیان را هم فرستاد و درۀ غوربند و سارخود(سرخ بد بامیان)و شاه بهار را فتح کردند که در آنجا بتی بود که آنرا می پرستیدند . ابراهیم آنرا برانداخت و سوزانید.[ix]
همچنان یاد داشت های هیونگ تسونگ حاکی از این است که مقارن ظهور اسلام معابد بزرگ بودایی بنام معابد شاهی که از احترام عامه مردم بر خوردار بود وجود داشت. همچنان در بگرام بزرگترین معبد بودایی وجود داشت که آنرا ملکه فرمانروای قدیم ساخته بود که حدوداً یک کیلو از بقایای بدن بودا در آنجا وجود داشت .
از آثار تاریخی قرن هفتم مسیحی که مقارن به استیلای سپاهیان اعراب مسلمان در سرزمینهای موسوم بخراسان که آخرین زمام داران و ملوک طوایف از بقایای کوشانیها ، یفتلیها و ساسانیان و ترکان و غیره واحد های کوچک محلی بودند شواهد روشنی در دست نیست . و مطالعه تاریخ باستان همواره در هالۀ از ابهامات و تاریکی ها پنهان میباشد بهمین سبب است که به گفته ویل دورانت تمدن نویس غربی باید تاریخ را بعضاً بخاطر روشن شدن از وسط شروع نمود. در مورد خراسان یا افغانستا ن قبل از اسلام نیز میشود از همین شبهات کمرنگ که جا مانده از یادداشت های راهبان بودایی که از مسیر خراسان و باختر گذشته اند استفاده نمود که با اعتبار ترین آن هیونگ تسونگ است که در گذشته نیز اشاراتی از آن داشتیم و چون مورد بحث ما شناخت و حل شبهات در مورد اینکه ما که هستیم؟ و در کجا زندگی میکنیم؟ و پدران ما کی ها بودند؟ شواهد و یادداشت های مفیدی بما گذاشته اند که ما را در راه روشن شدن این هاله های کم نور کمک خواهد کرد.
او در سفر نامه خویش در این تاریخها به افغانستان سفر کرده است :
· خلم (تاشقرغان محلی در 55 کیلومتری شرق شهر مزار شریف)در سال 8 هجری یا 20 مارچ630 میلادی.
· بلخ سال نهم هجری /20 اپریل 630م
· بامیان نهم هجری/ 30 اپریل 630 م
· کاپیسا نهم هجری/ 10 می 630 م
· لغمان نهم هجری/15 اگست 630م
· نگر هاره (ننگرهار) نهم هجری/ 20 اگست 630م
· گندهاره نهم هجری/ 1 نومبر 630 م
· اوده خنده (ویهند) نهم هجری 1 دسامبر 630 م
· اودیانه (شمال مردان) نهم هجری / ا جنوری 631 م
· سواستو (دریای سوات) نهم هجری /1 مارچ 631م
· تکسیلاسال دهم هجری/ 1631 م
او بعد از این سفرش را تا کشمیرو هند ادامه میدهد و چهارده سال بعد در باز گشت از راه جالاندر در سال سی و سه هجری/643 م به تکسیلا میرسد.
او در باز گشت این سفر به اندوس در 23ه/15دسامبر643؛توقف یکماهه در لغمان با لغمان شاه 24هجری/15مارچ 644؛فلنه (بنون یا بنو) 24هجری/15 جون 644 م ؛اوپوکین (افغان پختیا) 24هجری/20 جون644 م؛ غزنه (تسوکیو)24هجری/25 جون 644م ؛ کابل (اورتسپانا)24 هجری /1جولای644م؛ کاپیسا (شمال کالا) 24 هجری/5 جولای 644م؛اندراب 24 هجری/ 20 جولای 644م؛ تخاره(تخارستان تالقان) 24هجری 1اگست 644م؛منگان (منجان) 24هجری/2سپتمبر 644م؛ بدخشان (کی پوکین) 24هجری/10سپتمبر644م؛پامیر (کوی لنگ نو) 24 هجری/25سپتمبر644م؛گذشته به سرحدات یار کند و ختن در 24 هجری.26 سپتمبر 644م بچین باز گشت نمود.[x]
سپس عبدالحی حبیبی از قول موسیو فوشه آورده است که :در نواحی گدروزی (بلوچستان)یک نواحی بی صاحبی نظیر یاغیستان وجود داشت که کاروانیان و اشخاص و افراد اداره جمع آوری خراج و مالیات به احتیاط از آن محلات میگذشتند ولی مجموع این سر زمین به ده کشور جداشده بود که در راس آن یک نجیب زاده که پیرو دین بودا بود در این منطقه پادشاه بود.قسمیکه از یاداشتهای هیونگ تسنگ بر می آید تا حدود سال 24 هجری نفوذ اسلام در این خطه بملاحظه نرسیده است. و دین مردم تقریباً بودایی بوده است .
تنها در معبد نواسنگها رامه (نو بهار) وپوهو (بلخ) یک لگن و یک دندان و یک جاروب و یک مجسمه بودا که همه مرصع به جواهرات گرانبها بودند وجود داشت؛پسانتر ها پسر شاهو خان یفتلی بجهت غارت آن گنجینه های پر بها به بلخ حمله نمود ؛ هیونگ تسنگ از تخارستان به هولو (قندز) رسید و در آنجا با پسر بزرگ خان یفتلی ملاقات کرد .
هیونگ تسونگ مناطق امتداد مجرای آمورا که عبارت از بیست و هفت ایالت میشد در تحت سلطه خانهای یفتلی میشمارد که خانان بزرگ در زیر اقتدار آنها حکم میراندند؛ زبان این مردم با زبان سایر ممالک در این بلاد فرق داشته است الفبای شان بیست و پنج حرفی بود که افقی از چپ به راست نوشته میشد. (نمونۀ آن در سنگ نبشته سرخ کوتل بغلان یا مهادژ کتیبه معروفی است که بخط طخاری در آن نبش شده بود . در بخش کوشنیها مراجعه شود.)
هیونگ تسونگ از ولایات امویه (فان) به بامیان یا (ین نا) رسید که در آنجا پادشاه جدا گانه حکم میراند مساحت آن را به طول 600 مایل و شمال و جنوب آن را یکصد مایل تخمین کرده بود ( که به این حساب سرزمین بامیان اگر در آن وقت از دره کوتل شبر شروع شده باشد تا به فرسی و تولک را احتوا میکرده است) او از بامیان به کاپیسا و بعداً غزنه میرود و ا له نا یا(پختیای کنونی ) را جز کاپیسا میداند؛ از اظهارات این زایر چینایی چنین بر می آید که تا سال 24 هجری دو امپراطوری یکی در شمال تحت قیادت یقتلی ها و دیگری در جنوب هندو کش که مر کز آن در کاپیسا بوده است توسط احفاد کوشانیها که بودایی بودند کنترول میشده است؛ او از کاپیسا به غزنه که هم در دور بودایی ها و هم در دوره های اسلامی از اهمیت خاصی برخوردار بوده رفته است لذا به سبب اهمیت غزنه در دوره بودایی و هم در عهد استیلای اعراب از اهمیتی خاصی بر خوردار بوده است که ما سفر نامه هیونگ تسنگ را در مور د این ایالت مفصلاً ذکر میکنیم:
ته سو کو که پایتخت آن هو سی یا (غزنه) بود شهری ، دیگر هم بنام هوساله (هزاره) داشت ، دارای پاد شاه علیحده و مستقلی بود ، وی با رعایای خویش پیرو کیش بودا و مذهب کبیر بوده که مدتها در اینجا حکم رانده اند . مردم آن علم دوست و پادشاهان آن از سلالۀ سابقه بود . هیونگ تسنگ با اختلاف زبان این ولایت با کاپیسا و ولایت فو لی شی سه تانگ نا (پارسو ستهانه) که پایتخت آن هوپیان(اوپی نا ) بود اشاره میکند. ولی معلوم نیست که به گفته مرحوم حبیبی زبان این مردم پختو بوده باشد یا خیر چرا که در هیچ متون تاریخی بجز اشارت حبیی به همچو موضوعی بر نمیخوریم حتی هیونگ تسنگ و بعداً ابن بطوطه که هر دو یاد داشتهای مفصلی از سفر شان که دومی در راه عزیمت از بلخ به اندراب، پنجشیر و هوفیان و بعداً غزنی گذشته است از این زبان ذکری نکرده اند. که باز هم اگر توانستم از اثر کاوش این ابهام بر طرف شود یک گوشه از تاریخ زبان پختو کشوده خواهد شد.[xi]
دود مانهای شاهی کوشانیان ولویکان غزنه:
دوره شهنشاهی کوشانیان بزرگ از عهد کنشکا (150م) نقطۀ عطفی در تاریخ دوره کوشانیها که جلال و عظمت دوره بودایی را در کشور نشان میداده که برای معلومات در بخش کوشانی ها در همین نوشتار مراجعه گردد.
چنانچه تسلط ساسانیان در این سر زمین دیر دوام نکرد و در عهد قباد بعد از 488 م هونهای یفتلی که از نژاد آریایی بودند ، و از تخارستان برخواستند و تا نواحی کابل وزابل و مرکز خراسان دست یافتند که آقای حبیبی ابدالیان را احفاد یفتلی ها میخواند که ابدالیان خود موسس دولت افغانی برهبری احمد خان ابدالی یکی از سپاهیان خاص نادر افشار بود که بعد از قتل نادرشاه افشار او در قندهار اعلان یک حکومت را تحت قیادت خودش بنیان گزارید که موسس دوره پشتونها در سه صد سال اخیر در تاریخ کشور بوده و در زمان شاه شجاع الملک حین معاوضه سند تسلیمی افغانستان به ویسرای هند برتانوی این نام (افغانستان) بعوض خراسان در آن اسناد از طرف انگلیس برای اولین مرتبه کار برد پیدا کرد که بعداً بقسم استمراری جای گزین واژه خراسان شد. عجیب است که جناب پوهاند یفتلی ها را که بنام هونهای سفید نیز در تاریخ یاد شده اند خانواده ابدالی را بدان مسما کرده اند .چنانچه یفتلیان را حتی از نژاد آریایی تفکیک میکنند. چون اسناد دقیق در این زمینه وجود ندارد این را هم از جمله ابهامات تاریخ قبول کنیم.
این خانواده(هفتالیان) فتوحات شان را تا کشمیر و هند مرکزی رسانیدند و بقایای این کوشانیان و هفتلیان و ملوک المقامی تا اوایل عصر اسلامی و قرن هفتم میلادی باقی ماندند.
لویکان غزنه:
یکی از دودمانهای محلی شاهان افغانستان که از عصر کوشانیان بزرگ در اواسط قرن دوم مسیحی در تحت شهنشاهی بگ شا کنشکای نامور بر این سرزمین حکمرانی داشتهاند و دودمان لویک جمع لویکان است که به قدیمی ترین اثر یعنی به متن تخاری کتیبۀ سرخ کوتل در مها دژ بر میگردد که در زمان حکمرانی وی در سرخ کوتل بزبان تخاری نقر گردیده بود.در این کتیبه نام لویک به املای لویخ حک شده است . در مورد لویکان غزنه مرحوم حبیبی کتاب مبسوطی دارند که در سال 1341 هجری در کابل چاپ شده است . در حدود 260 هجری حکمران محلی غزنه (شاه لاویک) بود ، او با هندو شاهان اتحاد داشت ، لذا گمان برده میشود که وی هندو باشد ، بعد از آن شخص دیگری بنام پیری در غزنه حمران شد که با لاویک هندو شاه کابل متحد بود . حبیبی نویسنده لویکان غزنه و تاریخ افغانستا بعد از اسلام اذعان میدارد که لاویک یک شخص نبود بلکه مربوط به سلسلۀ است که در غزنی حکومت کرده اند . که با کابل شاهان و رتبیل های زاول قرابت داشته اند که گردیزی و بلاذری از آن یاد کرده اند.
صاحب تاریخ گردیزی در شرح یعقوب لیس صفار ی می نویسد:
پس یعقوب از سیستان به بست آمد و بست را بگرفت و از آنجا به پنجوایی و تگین آباد آمد و با رتبیل حرب کرد و حیله ساخت و رتبیل را بکشت .و پنجوایی بر خود بگرفت و از آنجا به غزنین آمد و زابلستان بگرفت ، و شارستان غزنی را بپا افگند و به گردیز آمد و با ابو منصور افلح بن محمد بن خاقان که امیر گردیز بود حرب کرد . او را به پرداخت جزیه سالانه ده هزار درهم ملزم و منقاد ساخت .و از آنجا باز گشت و سوی بلخ رفت و در سال 253 بامیان را بکشود که گردیزی افلح را یکی از بقایای امرای لویک میداند .
و اصل داستان خروج یعقوب لیس صفار را از ابن خلدون در تاریخ العبر،جلد سوم ،ص، 539 چنین آورده است:
چون امور دولت بغداد در اثر قتل المتوکل علی الله پریشان شد درهم بن حسین و یعقوب لیس صفار برسیستان غلبه یافتند و آنجا را در تصرف آوردند . یعقوب بن لیس صفار یکی ار سرداران درهم بن حسین بود ، چون درهم مرد نا توان بود صاحب خراسان حیلۀ کرد و او را بگرفت و در بند به بغداد فرستاد و او را در آنجا به زندان کردند متطوعه گرد او را(یعقوب) گرفتند و به سرداری بر گزیدند مردم سیستان از خلیفه المعتز بالله خواستند تا او را به امارت سیستان بر گمارند ، خلیفه بشرط آنکه او مهم خوارج را کفایت کند او را منشور امارت داد و بر امارت سیستان بر گزید و یعقوب بر وجه احس برامر به نیکی و نهی از پلیدی بر قوم خود پرداخت و در سال 253 هجری از سیستان به خراسان لشکر کشید که در نتیجه یعقوب بر طاهر پیروز شد و هرات و پوشنج را گرفت و کار او بزرگ شد او به امر خلیفه بر فارس تاخت و کرمان را در مرتبه دوم از طوق بستانید و در سال 255 علی بن حسین را منهزم ساخت و شیراز را نیز فتح کرد که خلیفه برای یعقوب تحایف قیمت بهایی را گسیل داشته و او را گرامی داشت و امارات کرمان و شیراز را نیز بدو داد . بعد از این فتح که یعقوب به خزاین بی پایان علی بن حسین دست یافته بود صاحب نفوذ و قدرت بی پایان شد .
امارت یعقوب بن لیس بر بلخ و هرات :
یعقوب از فارس باز گردید و خلیفه در فارس عامل خود حارث بن سیما را نصب کرد . که از طرف ابراهیم التمیمی کشته شد و در نتیجه محمد بن واصل به فارس مستولی شد و دعوت المعتمد علی الله را آوردند . یعقوب در سال 257 هجری بر فارس دو باره لشکر کشید که با نکوهش المعتمد علی الله مواجه شد ولی الموفق منشور امارت بلخ و طبرستان را به یعقوب نوشت یعقوب برفت و بلخ را بگرفت و بنا هایی را که دواود بن در خارج بلخ ساخته بود همه را ویران کرد ؛ این بنا ها را نوشاد می نامیدند ، یعقوب پس بکابل رفت و بر آن مستولی شد و رتبیل را بگرفت . وی بتانی را که از کابل گرفته بود نزد خلیفه فرستاد و همۀ آنجا ها را بنان المعتمد علی الله تسخیر کرد و هدیه گرانبهایی به او فرستاد و به بست باز گردید ، به آن قصد که بهرات باز گردد ولی یکی از سرداران خود را دید که بار و بنه خود را جمع کرده اهنگ رحیل کرده ، یعقوب بر او خشم گرفت و یکسال دیگر در سیستان بماند . آنگاه آهنگ خراسان کرد و مجدداً هرات را بگرفت و لشکر به پوشنگ برد و پوشنگ را گرفت و حسین بن طاهر بن حسین را بگرفت . حسین شیخ این خاندان بود . محمد بن طاهر امیر خراسان او را شفاعت کرد که او را آزاد نماید ولی یعقوب خواهش او را نپذیرفت . یعقوب بر هرات ف سیستان و پوشنج عامل خود را گذاشت و خود به سیستان بر گردید.
استیلای یعقوب بر خراسان و انقراض دولت طاهریان:
عبدالله السیجزی(السنجری) در سیستان با یعقوب سر معارضه داشت ، چون یعقوب نیرو مند شد عبدالله بخراسان رفت و طمع در تصرف آن بست و محمد بن طاهر را در مرکز مملکتش یعنی نیشابور در محاصره گرفت از اثر مساعی فقها کار شان به صلح انجامید و محمد او را امارت طبسین و قهستان داد . یهقوب نزد محمدبن طاهر کس فرستاد و از او خواست که که عبدالله را تسلیم کند ولی محمد بن طاهر عبدالله را در پناه خود گرفت ، یعقوب به خشم آمد و به نیشابور لشکر کشید . محمد بن طاهر از نبرد با او باز ایستاد و یعقوب در خارج شهر نیشابور فرود آمد . خویشاوندان و عمام و اهل بیت محمد از شهر بیرون آمدند و نزد وی شدند و یعقوب به نیشابور آمد و در سال 259 آنرا بضبط در آورد.یعقوب به بهانه محمد بن طاهر را شکست داد و قریب 160 نفر از خاندان او را در بند نگاه داشت در نتیجه یعقوب در اسال 260به طبرستان لشکر برد و با حسن به نبرد پرداخت . حسن به هزیمت شد و به سرزمین دیلم گریخت و در کوهستان های طبرستان موضضع گرفت .یعقوب ساری و امل را گرفت و بطلب عبدالله السجزی به ری باز گشت و عامل ری را تهدید کرد که وی را به او سپارد او نیز سجزی را سپارید و یعقوب او را بقتل رسانید. او بعد از اینکه ایالت های از خراسان را تصاحب کرد مورد مخالفت المعتمد قرار گرفت و در نتیجه یعقوب به جانب بغداد حرکت کرد و خلیفه هم در بیون بغداد اماده نبرد شدند در نتیجه یعقوب شکست میخورد و خلیفه آن عده از مخالفین یعقوب را که در بندش بود آزاد و حتی محمد بن طاهر را که از بند آزاد ساخته بود به پلیس مخفی بغداد گمارید .
یعقوب به خوزستان رفت و در جندی شابور فرود آمد . صاحب الزنج او را پیام داد که به جنگ با خلیفه باز گرددووعده داد که او را یاری خواهد داد ؛ یعقوب در پاسخ او این ایات را نوشت :«قل یا ایهالکافرون ....» ، « بگوی ای کافران انچه شما می پرستید من نمی پرستم ».
محمد بن واصل به امر خلیفه وارد فارس شد و از جانب خلیفه به امارت فارس گماریده شد . ولی یعقوب عزیز بن السری از سرداران خود را به فارس فرستاد و او محمد بن صالح را از فارس براند . یعقوب بن لیس بعداً اهواز و ششدر را نیز تسخیر کرد و سپاهیان خلافت را از جندیشابور گریختاند
وفات یعقوب بن لیس صفار :
در نهم ماه شوال265 هجری یعقوب پس از فتح رخج و کشتن پاد شاه آن و اسلام آوردن مردمش بدست او ، از جهان برفت و به هنگام مرگ صاحب مملکت گسترده بود .[xii]
به این ترتیب یکی از سرداران بزرک و امیران مقتدری که از سیستان شروع کرد و بعد از یک دور مکمل از هرات و بلخ و زابل و به سیستان آمد و فارس را تا احواز و طبرستان و ری و تبریز و شیراز را فتح کرد و یک زمانی میخواست تا بساط خلیفه عباسی المعتمد را نیز بر چیند اما او به هدایت قرآن از آن صرف نظر کرد و تا اخیر هم با خلیفه همکار بود و یک ساحه بسیار وسیع را اداره میکرد و نشان بزرگ منشی و فرزانگی در وجود او ملاحظه میشد و از همین سبب بود که هر جایی را که می کشاد واپس بعاملین محلی آن می سپرد. مرد حرف و مرد میدان بود و هر گز به خدعه میدانی را فتح نکردکه بیشک در تاریخ وطن ما شخصیتی با نام برزگ ماندگار است .
[i] -طبری جلد پنجم ، ص،2146
[ii] - تاریخ طبری جلد پنجم قسمت نزدهم ،ص، 2150.
[iii] -تاریخ طبری ، جلد پنجم، بخش بیستم ، ص، 1254.
[iv] - تاریخ طبری جلد دوم ، ص، 381 و فتوح البلدان بلازری ،ٌ ، 300.
[v] - فتوح البلدان ، ص، 304.
[vi] - تاریخ طبری ، ج، 2، ص، 376.
[vii] -فتوح البلدان ، ص، 486
[viii] - افانستان بعد از اسلام ، پوهاند عبدالحی حبیبی،ص، 32، طبع کابل
[ix] فتوح البدان ،ص،290.
[x] - افغانستان بعد از اسلام ، شادروان عبدالحی حبیبی ،ص،42 ،جلد اول طبع مطبعه دولتی کابل ، رک : جقرافیای قدیم هند ، ص،567
[xi] - حبیبی ، همان ، ص، 45.
[xii] - تاریخ ابن خلدون ، عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون (العبر)تاریخ ابن خلدون جلد سوم از ص، 481 الی 539
++++++++++++++++++
باز شناسی افغانستان
دنباله فتوحات اسلام در فارس و خراسان
بخش دهم
چکیده مطالب: فتح حیره و مضافات فارس بدست خالد بن ولید- مقدمات فتح نهاوند- فتح نهاوند-حرکت بسوی سایر شهر های ایران- فتوحات بعد از نهاوند-فتح ری- نبرد با ترکان- فتح سرزمینهای خراسان – تعاقب یزذگرد توسط احنف بن قیس- مرو رود – بلخ- پیام پادشاه چین بعامل کسری در مورد اعراب-و تداوم فرار یزدگرد – فتح سجستان و مکران
فتح حیره از مضافات فارس بدست خالد:
زمانیکه خالد بقصد فتح حیره بار و بنه خود را به کشتی ها بار کرد ، آزادبه مرزبان حیره آب فرات را گشتاند و در نتیجه کشتی هی خالد به گل نشست خالد در مقام فرات باد قلی به سپاه پسر مرزبان رسید او را با همدستانش بکشت و بجانب مرز بان که حکم برگردانیدن آب فرات را داده بود روان شد. آزاد به که خبر کشته شدن کسری[i] اردشیر را با خبر مرگ پسرش شنیده بود از پیش روی سپاه خالد بدون جنگ گریخت و خالد بدون جنگ قصر های حیره را محاصره نمود و دیر ها را بکشود. خالد به سرداران سپاه خود دستور داد تا با دهقانان صلح کنند و تمام سرزمین حیره را تا به سواد و دجله فتح نمایند.
او در نامۀ به ملوک و مرزباننان ایران نامه نوشت که:« سپاس بر خدای که قدرت شما را در هم شکست و میان شما اختلاف افگند و حرمت تان را بر باد داد و شوکت تان را نا چیز گردانید و بعد: اگر اسلام آورید در امان خواهید بود ورنه جزیه بپردازید تا در ذمۀ من باشید ، اگر هیچ یک از این دو کار را نکنید ، مردمی را بر سر شما می اورم که مرگ را دوست میدارند چنانکه شما باده گساری را دوست میدارید»
این وقایع قبل از فتح جلولا و مداین رخ داده بود که در مبحث گذشته از قول طبری به آن پرداخته بودم.
چونک حضرت عمر به خلافت اسلامی تعین شد او سعد را به فرود آمدن در قادسیه دستور داد او بعد از قادسیه کسکر و انبار را تصرف کرد . در این وقت به یزدگرد احوال دادند که سر زمین های حیره و فرات و سواد همه بدست مسلمانان غارت شده است او رستم را مامور به جلو گیری حملات مسلمین کرد که رستم از دستورات و فرامین یزدگرد سر باز زد و به این عقیده بود تا تمام سپاهیان فارس یکجایی به اعراب بشورند که این کاررا یزدگرد نپسندید و سر انجام رستم مجبور شد تا در ساباط لشکر گاه زند. سعد به عمر نامه نوشت که با ایرانیان که تیاری جنگ دارند چطور کنند؟ عمر بدانها نوشت که مبادا از آنها بیمناک شوید ، از خدا یاری بخواه و باو توکل کن ، و مردان چابک و اندیشمند را بفرست تا یزدگرد را به اسلام فرا خواند ، زیرا این عمل ، آنان را در کار خود سست گرداند . سعد به دستور عمر نعمان بن مقرن ، مغیره بن زراره ، و بشر بن ابی رحم و حنظله بن ربیع و عدی بن سهیل و عطارد بن حاجب ، و حارس بن حسان ، و اشهث بن قیس و فرات بن حیان و عاصم بن امرو و امرو بن معدی کرب و چند تن دیگر از سرداران سپاه را به در بار یزدگرد فرستاد . یزدگرد آنها را احضار کرد و ترجمان خود را گفت :از اینان بپرس که برای چه آمده اند و چه چیز آنها را در نبرد با ما برانگیخته است؟شاید بدان سبب که ما از آن غفلت ورزیده ایم و اینک بر ما گستاخ گشته اند نعمان بن مقرن از یاران خود اجازت طلبید وعباراتی بدین مضمون بگفت:که خدای بر ما ببخشود و پیغامبری بر مامبعوث کرد که صفتی چنین و چنان داشت و او ما را به آیاتی که چنین و چنان است ، فرا خواند و ما را وعده های چنین و چنان داد و جماعتی از ما بدو گرویدند و جماعتی از او رخ بر تافتند و شمار گروندگان در فزونی بود و سپس بما فرمان داد که با آن دسته از اعراب که با او دم از مخالفت می زنند ، به جهاد برخیزیم ، گروهی مرعوب و گروهی مجذوب به او گرویدند ، ولی همه به برتری آیتی که آورده بود معترف گشتیم .
سپس ما را به اقوامی که بما نزدیک بودند فرمان داد و خواست تا آنان را به دادگری فرا خوانیم اگر شما از پذیرفتن این دین سر پیچی کنید ، جزیه خواهید داد ورنه کار ما به نبرد می کشد.
یزدگرد گفت مردمی را در روی زمین نمی بینم که از شما بد بخت تر بوده باشد یا بشمار از شما کمتر باشند و یا در دشمنی و اختلاف در میان خود ، بپایه شما رسیده باشند. مردم اطراف برای راندن و سرکوبی شما را بسنده اند . هرگز طمع آنرا نداشته باشید که بخاک ایران قدم گذارید . اگر فقیر و بینوا هستید شما را طعام و لباس خواهم داد و بر شما کسی را پادشاه گردانم که با شما راه مدارا پیش گیرد . بن زراره گفت اینان اشراف عرب اند و از اشراف شرم میدارندمن باتو سخن میگویم و اینان شاهد باشند. اما از آنچه از بینوایی و بدحالی ما گفتی چنان است که گفتی ، حتی بیشتر از آن ،انگاه از زندگی دشوار عرب فصلی بیان داشت و از رحمتی که با این قوم با رسالت پیغامبر (ص)، ارزانی آمده ، سخن گفت، چیز های آنچه نعمان گفته بود ، سپس گفت : یکی از این سه را بپذیر، یا با خواری جزیه را ، یا شمشیر را و یا آنکه اسلام آور و خود را برهان.
یزدگرد گفت اگر تا کنون کسی رسولان را کشته بود ، شما را می کشتم ، سپس باری خاک طلبید تا انرا بر دوش بزرگترین شان بنهد و گفت: نزد سرور تان بروید و بگویید که من رستم را فرستاده ام تا همۀ تان را در خندق قادسیه دفن کند، سپس چنان سرزمین شان را زیر پی در نوردد که آنچه شاپور کرده بود ، در برابر آن اندک نماید . عاصم بن عمرو بار خاک را بر دوش نهاد و گفت من بزرگترین اینها هستم و نزد سعد باز گشت و گفت ترا بشارت باد که خداوند خاک سرزمین شان را بمن عطا کرد رستم از گفتگوی آنان در شگفت بود ، و انچه عاصم بن عمرو گفته بود ، یزدگرد را آگاه ساخت و از پس آن بحیره کس فرستاد تا خاک را باز پس گیرد ولی آنان رفته بودند.
رستم با فراهم کردن دها هزار سپاه به سرکردگی نامی ترین فرماندهان پارس روانه ساباط شد که فرماندهان عبارت بودند از مهران رازی ، جالینوس در کوثی فرود آمد. در این حال فرستادۀ از جانب عرب رسید رستم پرسید برای چه از دیار خود آمدید و چه میجوئید؟گفت اگر اسلام نیاورید خداوند سرزمین های شما وفرزندان شما را بما عده کرده است . رستم پرسید اگر در طلب آن جان خویش از دست دادید؟ کفت : هرکه کشته شود به بهشت میرود و هر که بماند وعده خداوند در حق او بر آورده خواهد شد . رستم کفت پس دست در دست شما بگذاریم. گفت اعمال شما دست شما را دردست ما نهاده وخدا شما را تسلیم ما کرده است . آنچه بر گرد خود می بینی ترا مغرور نکند که تو کار ها را نمی گردانی ، آنکه کار ها را می گرداند قضاو قدر است . رستم خشمگین شد و فرمود تا گردنش را بزنند.
به این ترتیب سپاهیان اسلام از اعتقاد و ایمان بخدا و راهی را که نتخاب کرده بودند تمام وجود و ارادۀ شان مملو از فدا کاری در راه ایثار و کامیابی بود که این مسایل عساکر اسلام را در بین صد ها هزار از عساکر فارس ممتاز و متمایز میساخت و در چنین هوا وفضایی سعد دسته جات سپاه خود را به سواد در مقابل رستم فرستاد که در نتیجه سپاه رستم در مقابل عاصم بن عمرو بدون مقاومت رو به گریز نهادند که عاصم در این نبرد انجام نا شده با غنایم زیاد بر گشت.
پس از شش ماه رستم بقادسیه در برابر سعد ظاهر شد و تلاش های طرفین برای کشوده شدن صلح بثمر نرسید و موافقتی میان شان حاصل نشد . رستم به سپاه سعد گفت برای نبرد از پل میگذرید یا ما بگذریم اعراب گفتند شما بگذرید . وقتی ایرانیان خواستند از پل بگذرند سعد اجازه نداد و گفت چیزی را که بغلبه از شما ستانیدیم هرگز بشما پس ندهیم ، رستم مجبور شد پل دیگری کار سازی کند تا سپاهیان خود را از آن بگذراند؛ مسلمانان نیز آمادگی کامل برای یک جنگ تعین کننده و سرنوشت ساز گرفتند . جنگ ظهر روز با نعره تکبیر آغاز شد . اولین کسی که از سپاه پارس اسیر شد هرمزد نام داشت که توسط عبدالله الازدی اسیر شد. جنگ سختی شروع شده بود پانجصد نفر از بنی سعد کشته شده بود و این جنگ تا پاسی از شب ادامه داست تا سر انجام ایرانیان با ساز وبرگ و فیلان جنگی بر جای خود باز گردانیده شدند. در این جنگ از فیلان جنگی استفاده شده بود که سپاه اسلام از آن در مذیقه بودند سر انجام ترفندی بکار بستند و اشتران را با پوش های مخصوص به نفت آلودند و آنرا مشتعل گردانیده در بین صفوف سپاه فارس گرداندند . در نتیجه فیل ها رم کردند و صاحبان خود را با صندوقهای که در بین آن در بالای شتر قرار میگرفتند بزیر پرتاب کردند که همۀ شان زیر پای اشتران و ستوران شدند . از جانب دیگر تیر انداران عرب با مهارت خاص چشم های فیل ها را نشان میگرفتند و آنها را فاقد بینایی میساخت و شمشیر داران پیاده اسلام با شمشیر خرطوم فیل ها را قطع میکردند تا اینکه بازی پیلان خاتمه یافت و جنگ تن بتن آغاز شد . روز نخستین جنگ را یوم الارماث نام نهادند. در روز سوم نبرد قعقاع بن امرو تمیمی بفرمان عمر خلیفه اسلام از شام بیاری مسلمانان در قادسیه رسیدند . قعقاع خود وارد میدان جنگ شد و ذوالحاجب را بکشت .نبرد به طول انجامید و همۀ دلاوران در سپاه ایران کشته شدند . رسم سالار سپاه فارس بدست هلال بن علفه کشته شد . جالینوس رو به فرار گذاشت و پرچم کاویان پر قیمت ترین مطاع معنوی ایران که یاد گار کاوه اهنگر و افریدون بود، بدست ضرارا بن الخطاب افتاد . در این نبرد ده هزار تن از ایرانیان و شش هزار تن از سپاه اسلام کشته شد .و در این میدان جنگ خاتمه پذیرفت.
سعد جامه های رستم را به هلال بن علفه کشنده او داد که بسیار گرانها و نادر بود و قعقاع بن امروی تمیمی و شرجیل را دستور داد تا دشمن را تعقیب کنند. زهره، گالینوس یکی دیگر از سرداران فراری ایران را بقتل رسانید .
به این ترتیب سعد توانست سپاه نیرو مند وزره پوش با موجودیت صد ها فیل جنگی را بشکند و نامه فتح خود را به عمر فرستاد که در آن شمار کشته شدگان و مجروهین را نیز درج کرده بود.
پس از آن فتح مداین و جلولا رخ داد که در بخش قبل به آن پرداخته بودیم و از آن به بعد اً بصره به امر عمر توسط قتادة الدوسی فتح و گشایش یافت و بعداً عتبه به امر عمر خلیفه دوم یک منطقه حایل را میان ایران و عرب در منطقه بصره ایجاد کرد که سپاهیان اسلام در آن فرمان می راندند.[ii]
در سال هفدهم که دو سال و دو ماه از فتح قادسیه گذشته بود سعد بحکم حضرت عمر شهر بصره را که از یکطرف با صحراه پیوست بود و از جانب دیگر با دریا برای زندگی اعراب گزید و به عمر نوشت که این منطقه دارای آب و هوای مناسب برای پرورش اشتران و زندگی اعرابی که در بادیه زندگی کرده اند مناسب میباشد و از آن تاریخ شهر بصره و کوفه اعمار گردید و محلی بود که سپاه مسلمانان میتوانستند مداین اهواز و سایر شهر های فارس را تحت نظر داشته باشند.
هرمزان که در جنگ قادیسه شکست خورده بود به مناطقی در اهواز و شوش رفت و آنجا را پایگاه خود قرار داد اما دیری نگذشت که باوجود کمک اکراد هرمزان از سپاهیان اسلام بسرکردگی غالب الوائلی ، کلیب بن الوائل الکلبی با سلمی و حرمله قرار بسته و با همکاری نعیم هرمزان را از دو سو مورد حمله قرار دادند که در نتیجه هرمزان را تا سواحل دجله عقب راندند .[iii]
در این وقت حرقوص سوق الاهواز را فتح کرد و تا تستر پیش رفت . و هرمزان شکست خورده به رام هرمزد رفت ؛در این احوال یزدگرد مردم ایران را علیه اعراب به جنگ و وشورش ترغیب میکرد تا آنکه مردم اهواز باوی هم پیمان شدند. این خبر ها به حرقوص و سلمی و حرمله رسید اینان به عمر نامه نوشتند و عمر به سعد نوشت که سپاهی عظیم با نعمان بن مقرن برسر هرمزان بفرستد و به ابو موسی نیز چنین نامه نوشت که به سرداری سعد بن عدی ، برادر سهیل سپاه روانه کند و براة بن مالک و مجزاة بن ثور و و عرفجة بن هرثمه نیز در این سپاه بودند . ابو سبره بن ابی رهم بر هر دو سپاه فرماندهی داشت ، چون هرمزان از سپاه نعمان بن مقرون آگاه شد ، با شدت تمام به مقابله برخواست ولی از او شکست خورد و به شوشتر عقب نشست .نعمان به رام هرمزذ آمد و در آنجا مقام کرد . زمانیکه سپاه بصره از هزیمت هرمزان به شوشتر خبر یافتند برای مقابله یاوی شتافتند نعمان به شوشتر آمد و عمر با سپاه ابو موسی از بصره او را یاری رساند . ایرانیان هشتاد بار حمله نمودند اما عاقبت شکست خورده و به هزیمت رفتند . شهر بدست مجاهدان افتاد و هرمزان به قلعه پناه برد او را محاصره و دستگیر کردند . در این جنگ برای هر سوار سه هزار درهم از غنایم رسیده بود . نعمان و ابو موسی به تعقیب فراریان جنگ به شوش فرود آمدند و آنرا نیز کشودند . احنف بن قیس به عمر گفت تا مادامی که پادشاه پارس دستگیر نشود آنها بر ما خواهند شورید و این در حالی بود که هرمزان را به مدینه بحضور عمر خلیفه اسلام آورده بودند.
نعمان بن مقرن با سپاه کوفه عازم نهاوند شد ، زیرا ایرانیان در آنجا اجتماع کرده بودند مقترب به زرین عبدالله پیوست و هر دو جندیشاپور را در محاصره گرفتند شهر جندی شاپور به هدایت عمر بعد فتح امان داده شد .
یزدگرد که بعد از شکست جلولا به اسطخر رفته و بزرگترین سپاه که بنام سپاه سردار یاد میشد با هفتاد هزار سپاهی با او بود . یزدگرد سردار سپاه را به شوش فرستاد و خود در مکانی بنام کلتانبه مقام کرد . پس ازآن واقعه ابو موسی که قبلاً ذکر آن رفت رخ داد که بالخره منجر به تسلیمی هرمزان شد. فتح شوشتر در سال شانزدهم و بقولی در سال هفدهم از هجرت رخ داد.[iv]
حرکت به سایر شهر های ایران:
حضرت عمر ابو موسی را به بصره فرستاد و هدایت داد تا پیوستن رسیدن نامه او در آنجا درنگ کند. سعد بن عدی را مامور ساخت تا بشهر های ایران تاخت آورد . لوای خراسان را به احنف بن قیس فرستاد و لوای اردشیر و خره شاپور را به مجاشیع بن مسعود السلمی و لوای استخر را برای عثمان بن ابی العاص الثقفی و لوای فا و دارایجرد را برای ساریه بن زنیم الکتانی و لوای کرمان را برای سهیل بن عدی و لوای سجستان را برای هاصم بن عمرو و لواء مکران را برای حکم بن عمیر التغلبی فرستاد ولی تا سال هجدهم آنان را امر بحرکت نفرمود . انگاه این سرداران روانه ایران شدند و چنانکه بعد از این خواهیم گفت شهریار ایران را بگرفتند.
فتوحات بعد از نهاوند در فارس:
چون اهواز کشوده شد یزدگرد در مرو بود (مرو از مضافات خراسان) . ایرانیان از یزدگرد یاری خواستند تا جلو سپاهیان اسلام گرفته شود ؛یزدگرد از پادشاهان باب و سند و خراسان و حلوان مدد طلبید ، آنان نیز اجابت کردند و همگان در نهاوند گرد آمدند .سردارسپاه ایران فیروزان بود با صدو پنجاه هزار جنگجودر فرمان داشت سپاهیان سعد بن ابی وقاص بروی شوریدند و شکایت او به عمر بردند.عمر محمد بن سلمه را جهت تحقیق گسیل داشت اما جز خیر و نیکی از سعد ندیدند.
عمر در این جنگ که هم برای مسلمانان و هم برای پارسیان سرنوشت ساز و تعین کنند بود به مشوره علی ، طلحه، عثمان و چندین تن از یاران پیغامبر اسلام نعمان بن مقرن المزنی را سپهسالار و فرمانده سپاه اسلام در کوفه تعین کرد ؛برایش هدایت داد تا در محلی موسوم به ماه لشکرگاه زند.تا سپاه بر او گرد آید آنگاه بجانب فیروزان و یاران او روانه گردد. و عبد الله بن عبدالله بن عتبان را بیاری وی فرستاد عبدالله سپاهی بسرگردگی حذیفه بن الیمان و همراهی نعیم بن مقرن گسیل داشت و به مقترب و حرمله و زرکه که شهر های جندی شاپور و شوش را فتح کرده بودندو در اهواز بودند نامه نوشت که بمرز های اصفهان و فارس بروند و راه فرستادگان کمک را بر نهاوند ببندند.
سپاهی گران به سرکردگی نعمان بن مقرن تعبیه شد و کسانی چون حذیفه بن الیمان و جریر بن عبدالله و ابن عمر و امسال آنان همراه آن بودند . نعمان طلیحه و عمرو بن معدی کرب را بر مقدمه روان فرمود. عمرو بن معدی کرب از راه باز گشت و طلیحه تا نهاوند پیش راند و بهیچکس برخورد نکرد . و این خبر به مسلمانان داد.نعمان سی هزار نفر از سپاه خود تعبیه داد . نعیم بن مقرون را بر مقدمه فرستاد و حذیفه بن الیمان و سوید بن مقرن را بر دو جناح قرار داد و قعقاع را بر مجرده و مجاشیع بن مسعود را بر ساله تعبیه کرد.
فیروزان نیز سپاه خود را آرایش داد و بهمن جادویه و زردق را بر دو جناح قرار داد. مسلمانان بعد از حضور سپاهیان پارس چادر زدند و سرداران در جا های تعین شده خود با سپاهیان عرض موقع کردند و روز های چهار شنبه و پنجشنبه جنگ همچنان در جریان بود ومسلمانان فارسیان را عاقبت به خندق های خود راندند و در محاصره گرفتند . این محاصره به درازا کشید و مسلمانان را ملول ساخت ، زیرا ایرانیان به استحکامات و خندقهای خود پشت گرم بودند . مسلملنان بمشوره پرداختند ؛ طلیحه گفت که باید بجنگ و گریز پردازیم تا از خندق های خود خارج شوند . قعقاع را بر این امر بر گزیدند . ایرانیان به نبرد بیرون آمدند این در حالی بود که سپاهیان فارسی به زنجیر ها بهم پیوست بودند تا فرار نکنند و در عقب شان گوی های آهنین خار دار ریخته بودند تا عقب ننشینند. چون در این جنگ و گریز از خندقهای خود برون آمدند مسلمانان سخت بر آنها تاخت آوردند . نعمان خود سپاهش را تحریص میکرد تا بشهادت نایل آیند . و به سپاهش فرمان داد که چون تکبیر سوم را گفتم حمله را آغاز کنید . سپاهیانش بهنگام نیمروز حمله را آغاز کردند . ساعتی تنور کار زار گرم بود . سپس به آرامش گرائید و جنگ سرد شد و ایرانیان به هزیمت رفته بودند نعمان از اثر خون نعش های پراگنده در میدان نبرد لغزید و زمین خورد ، بعضی گویند تیری بر او فرود آمد . برادرش نعیم جامه براو کشید و خود علم را بگرفت و به حذیفه داد .شبانگاه ایرانیان که به هزیمت رفته بودند راه گم کردند و دامهای را که از گوی آتشین و آهنن پاره ها تعبیه کرده بود سبب مجروح شدن خود شان شد و در این جنگ یکصد هزار نفر کشته شده بودند که سی هزار تن آن در میدان نبرد بود و فیروزان که خود را در بین کشته شدگان پنهان ساخته بود ، به همدان گریخت ، نعیم بن مقرد او را دنبال کرد . او را در درون دره یی که استران و خران بار دار راه آنرا بسته بود ند یافت . فیروزان پیاده شد و بکوه زد . . قعقاع پیاده از کوه بالا رفت و او را بگرفت . مسلمانان او را درون دره کشتند ، باقیمانده سپاه بهمدان در آمد و خسرو شنوم در آنجا بود . مسلمانان با نعیم و قعقاع تا همدان پیش رفتند.
مسلمانان در این نبر د بر غنایم فراوان دست یافتند و بنا بر وصیت نعمان حذیفه بن یمان فرمانده سپاه شد . آنگاه هیربد موبد بزرگترین آتشکده شهر از حذیفه امان خواست و او (حذیف) او را امان داد هیربد که خزانه دار و گوهر دار کسری بود دو سبد از گوهر های گرانبها را به حذیفه تسلیم کرد این گوهر ها همان گنج نخیرجان (نخارگان)بود که نزد او به ودیعه نهاده بود . حذیفه هر دو سبد گوهر را به مدینه فرستادکه عمر آن گنجها را واپس فرستاد تا بین سربازان در جنگ همدان تقسیم گردد . و همچنان همدان با قبول پرداخت جزیه توسط خسرو شنوم به صلح فتح گردید .عمر به مقرن نامه نوشت که بعد از فتح همدان بسوی خراسان رود.
عتبه بن فرقد و بکیر بن عبدالله را به ازربایجان گسیل داشت یکی از سوی حلوان و دیگر از سوی موصل به آن دیار عزیمت کرد . و عبدالله بن عبدالله بن عتبان را به اصفهان فرستاد در اصفهان استاندار شهر براز پسر جادویه بود که سپاه گران بر او گرد آمده بود . نبرد سختی در گرفت عبدالله شهربراز پسر جادویه را به مبارزه طلبید و شهر براز را بقتل آورد مردم اصفهان به هزیمت شدند و شهر بدست مسلمانان فتح شد.
به نعیم احوال رسید که مردم ری و دیلم خروج کرده اند و مردم آزربایجان به سرداری اسفند یار برادر رستم فرخزاد که در قادسیه کشته شده بود می آیند . نعیم یزید بن قیس الهمدانی را به همدان گذاشت و خود راهی آزربایجان شد . این نبرد از نبرد نهاوند بزرگتر بود . به عمر فتح نامه نوشت . عمر به نعیم فرمود: که به ری رود و پس از فتح آن در آنجا مقام کند .
فتح ری:
باوجودیکه مردی ری در مقابل پرداخت جزیه میخواستند شهر را به صلح تسلیم نعیم کند اما والی پاد شاه ری سیاوخش پسر مهران پسر بهرام چوبین ، گردن به تسلیم ننهاد و جنگ را آغاز کرد . در آن شب جنگ ابو فرحان فرمانده ری که با مسلمانان در برابر پرداخت جزیه صلح کرده بود از عقب به سپاهیان ری تاختند و مسلمانان از عقب جبه دشمن صدای تکبیر شنیدند و شهر کشاده گشت و فرمانداری آن شهر را به ابو فرحان بگذاشتند که تا مدتهای مدیدی بر آن شهر فرماندهی میکردند.[v]
همچنان آزربایجان و موصل بدست بکیر بن عبدالله و سماک و عتبه بن فرقد فتح گردید و مسلمانان با قبولی پرداخت جزیه به صلح متوصل شدند .
نبرد با ترکان:
عبدالرحمن بن ربیعه مامور نبرد ترکان شد . پیش رفت تا به در بند رسید . اینان قومی از ترک بودند ، ترکان از بین مسلمانان گریختند و به دژ ها پناه بردند ولی سر انجان بعد از پیروزی واقعه ای بوقوع پیوست که باعث شکست مسلمانان گردید و عبدارحمن کشته شد و علم را برادرش سلمان دوسی بدست گرفت او مردم را با ابو هریره الدوسی از معرکه بیرون آورد.
فتح سرزمینهای خراسان:
یزدگرد در مرو رود بود و از پادشاهان نواحی یاری خواسته بود و به خاقان ترک و پادشاه سغد نامه نوشته بود . یزدگرد و خاقان به خراسان آمدند و در بلخ فرود آمدند ؛ مسلمانان در مرو رود گرد احنف جمع شدند که شرح آن در مباحث قبل گذشت . یزدگرد که در این وقت به مرو شاجان بود به بلخ تاخت تا خزاین خود را نزد خاقان بپیوندد ، ایرانیان راه بر او گرفتند و او را بمصالحه و گرایش با صلح با مسلمانان فرا خواندند و گفتند اینان بهتر از ترکان به عهد خود وفا میکنند یزدگرد نپزیرفت و کار شان بجنگ کشید ؛ یزدگرد بگریخت و خزاین بازگذاشت ، یزدگرد بخاقان پیوست و هر دو از نهر گذشتند (آمو دریا) وبه فرغانه رفتند . یزدگرد در تمام روزگار عمر ، در بلاد ترک ماند تا آنگاه که در عهد عثمان مردم خراسان از دین باز گشتند . انگاه ایرانیان نزد احنف آمد و خزاین و اموال بدو دادند و مصالحه کردند . احنف غنایم را به سربازان تقسیم کرد و بهر نفر به اندازه ای رسیده بود که در جنگ قادسیه بهر هر نفر شده بود. احنف به بلخ فرود آمد و مردم کوفه را در کوره های چهارگانه( کوره راه یعنی چهار راه که هنوز هم منطقه ای در غرب بلخ تا هنوز بنام چار بولک مشهور است و اکثر مردمانیکه در آنجا زندگی میکنند عربان هستند)آن جای داد و خود به مرو رود باز گشت .
چون یزدگرد از نهر (آمو) بگذشت ، رسول خود را که نزد پادشاه چین فرستاده بود دید که از آنجاباز میگشت. گفت که پادشاه چین خواسته است تا مسلمانان را برای او وصف کند؛تا بداند که به این شمار اندک این کار های بزرگ چگونه میکند ؟ از او پرسیده بود که وفا داری شان به چه حد است ؛ و دعوت شان چیست ؟ و از امیران خود چگونه فرمان می برند ؟ و با حلال و حرام چه میکنند؟ خوردن و آشامیدن و لباس پوشیدن شان چگونه است؟ و مرکوب شان چیست؟ او همه را پاسخ گفته و پادشاه چین به یزدگرد نوشته بود که با این قوم مصالحه کند ، زیرا پیروزی بر آنان را امکان نیست.پس یزدگرد مدتی در فرغانه درنگ کرد .
چون خبر پیروزی احنف بر عمر رسید ؛ برای مردم سخن گفت : بدانید که پادشاهی مجوسان از دست بشد. آنان در بلاد خود مالک یک وجب زمین نیستند که مسلمانان را زیان برسانند. خداوند زمین خانه ، اموال و فرزندان شان را بشما ارزانی داشت اینک بنگرید که چه میکنید ؟ شما شیوه خود دگر گون مکنید تا خدا ملک شما بدیگری ندهد ؛ زیرا بیم ندار م که از جایی به این امت زیانی رسد ، جز از جانب خدا.[vi]
فتح کرمان:
سهیل بن عدی از امرائ فتح سراسری روانه کرمان شد . عبدالله بم عطیان نیز بدو پیوست . گوین عبدالله بن بدیل کرمان را فتح کرد . او از کرمان تا طبس را در تصرف در اورد .
فتح سجستان :
عاصم بن امرو از امرائ پیشتاز اهنگ سجستان کرد عبدالله بن عمیر نیز بدو پیوست در نزدیکی سجستان با آن مردم جنگیدند و آنها را منهزم ساختند .مردم خواستار مصالحه شدند و بدین شرط که شهر و زمینهای آن ، از فاتحان باشد و مراتع و شکار گاهها از آن مردم .مردم سجستان با پرداخت خراج ادامه دادند سجستان قسمت بزرگتری از خراسان بود و مردمش دلیر تر با قندهار و ترک و امت های دیگر نبرد کرده اند .میگویند در زمان معاویه شاه سجستان از برادرش رتبیل پادشاه ترگ بگریخت و بیکی از شهر های سجستان بنام آمل پناه برد . میگویند این شاه از معاویه کفران کرد و همۀ بلاد عامل را از معاویه بستد و و رتبیل از او بگریخت و به مکان خود پناه برد و نیز در زرنج طمع بست و آنجا را در محاصره گرفت تا انگاه که از سوی بصره مدد رسید و محاصره پایان یافت.
فتح مکران:
حکم بن امر التغلبی از امیران فتح سراسری روانه مکران گشت و شهاب بن مخارق، سهیل بن عدی و عبدالله بن عطبان باو پیوست مردم سند سپاه گران بیاری آنان فرستاد ند. مسلمانان با آنها رو برو شدند . شکست در مردم مکران افتاد و فتح نامه این شهر به عمر نوشتند. عمر به سهیل نوشت که از مکران انسوتر نروند.
[i] -همان ،ص503
[ii] -ابن خلدون ،ص،511
[iii] - همان ،ص، 544
[iv] - همان ،ص، 546
[v] - همان ، ص ، 531
[vi] - همان ، ص، 535
+++++++++++++++++++++++++++++
بخش نهم
دوره خلفا و گسترش اسلام بجانب فارس و خراسان
عمر خلیفه دوم
دوره خلافت ابوبکر بن قحافه از اثر شورشهای که در شبه جزیره عربستان که تازه به دین اسلام گرویده بودند ، اکثراً معطوف به فرو نشاندن در گیر و دار اغتشاشات کسانیکه از دین بر گشته بودند و معاندین ذکات بودند وقت گیر بود که ابابکر با شایستگی ایکه نیابت پیامبر اسلام ایجاب میکرد این مامون را به بهترین وجه انجام داد. و همچنان نظر بوصایای انحضرت (ص) خالد بن ولید بزرگترین فرماندار اسلام را که روایات دل آوریهای وی دل تاریخ را شگافته است بخاطر فتح شام و بیت المقدس با سپاهیانی کار آزموده اعزام نمود که تقریباً فتح بیت المقدس بعد از وفات حضرت ابوبکر در زمان ختم فرمانداری خالد بن ولید و گماریدن ابو عبیده بن جراح از جانب حضرت عمر خلیفه دوم مسلمین تحقق یافت که از موضوع بحث ما خارج میباشد. چیزی که در این نوشتار معرفت تام می یابد فتح سرزمین های عراق عجم و فارس و بعداً خراسان است که شروع بزرگترین گشایش ها ی سپاهیان اسلام که در همین عصر تحقق یافته است که ذیلاً به آن می پردازیم:
خلافت عمر (رض):
فتوحات اسلام درعهد عمر (رض
فارس وعراق عجم و خراسان:
خلاصه مطلب:
هنوز ربع قرن از طلوع اسلام نگذشته بود که خلیفه بزرگ حضرت عمر بر مسند خلافت اسلامی مستقرشده بود ، که لشکر دلاور و جهانگیر اسلام ، شهنشاهی کهن سال ساسانیان پارس رابخاطر گسترش دین اسلام و جایگزینی فرهنگ و تمدن اسلامی بجای چیزی که بمشابه مرده ریگ از تمدن با شکوه و باستانی هخامنشیان در فارس باقی ماند بود شده و نتیجتاً آن فرهنگ در حال مرگ اوستایی را که توسط عاملین بلقوه دولت های فاسد ساسانی از هر گونه ارزش معنوی فاقد گردیده بود از پا در آورد ؛
در سال سیزده هجری جنگ جسر(پل) به سالاری ابا عبیده جراح که منجر به کشته شدن او و هزیمت نیرو های اسلام گردید و متعاقب آن بدون تاخیر در مدت کمی نیرو های اسلام تجدید قوا نمووده جنگ بزرگی به سرکردگی مثنی با مهران سالار فارسدر همان منطقه براه افتاد که منجر به کشته شدن مهران و قلع و قم حدود دو صد هزار از سپاه ساسانی پارس گردید ؛ یزدگرد سوم آخرین شاه ساسانی بعد از نبرد جلولا در سنه 16 هجری ، نهاوند در سنه 20 هجریجنگ قادسیه به وقوع پیوست که به یاری تاریخ های معتبر جسته جسته ما وقایع را از سلسله فتوحات در فارس و بعداً در خراسان می آوریم . و در مورد نحوه ها و انگیزه ها اهداف تمدنی این جنگ و تاثیر گذاری آن با لای وحدت و اعتقاد مردم بحث خواهیم داشت .
تمهیدات بخاطر گذشتن به پارس:
در سال سیزدهم از هجرت پیامبر اسلام (ص) که هنوز ابابکر آخرین روز های خلافت را می گذرانید طبری از شعبی نقل میکند که زمانیکه بخاطر سالاری لشکر اسلام بگو مگو ها اوج گرفته بود سران سپاه میگفتند یکی از یاران پیامبر را بر ما سالار بگمار؛عمر گوید که فضیلت اصحاب از آن است که بسوی دشمن می شتابند و جای نامدگان را می گیرند ؛ سپس عمر گفت:« بخدا سالاری بکسی میدهم که زود تر از همه داوطلب شده است » و ابو عبید را سالاری سپاه داد . [i]
شعبی گوید : ابو عبید بهمراهی سعد بن عبید و سلیط بن قیس عدوی و مثنی بن حارثه شیبانی حرکت کرد. و این در حالی بود که پوران دختر کسری در اختلافات مردم در مداین داوری میکرد و تا زمانیکه یزدگرد را بیاوردند او همچنان دادرسی میکرد.در زمانی که ابو عبیده بجنگ آمده بود نیز کار داوری به پوران و کار جنگ به رستم بود. طبری گواه است که در این دوره بین خاندان کسری بر سر گرفتن فرمانروایی و قدرت رقابت های بزرگی موجود بود که منجر به زد و خورد و کشته شدن آزر میدخت دختر دیگر کسری بدست فرخزاد پسر بندوان گشت .
زمانیکه مثنی از مدینه باز گشت و بکار مسلمانان پرداخت پوران این رویداد را به رستم گزارش داده و از وی خواست تا بمداین آمده و کار سپاه را برابر سازد . رستم که در مرز های خراسان بود با سپاه خود بیامد و در نزدیکی مداین از شهر پاسبانی میکرد . پوران به رستم گفت که اگر در مقابل سپاه اسلام کاری از او پیش رود وی را بمدت ده سال فرمانروای فارس میسازد و بعد از آن فرمانروایی بخاندان کیان باز گردانیده میشود . رستم گفت : «من فرمان برم و عوض و پاداشی نمی جویم» من تیر شما هستم و مطیع شما هستم.
پوران گفت فردا صبح گاهان نزد من آی ؛ و چون صبح بعد رستم نزد پوران بیامد پوران مرزبان فارس را پیش خواند و مکتوبی برای رستم نوشت که «کار جنگ پارسیان با تو است و جز خدای عزو جل کس فرا دست تو نیست و این کار برضایت ماست و باید کسان بحکم تو تسلیم باشند ومادام که از سرزمین آنها دفاع میکنی و برای جلو گیری از تفرقه قوم می کوشی حکم تو بر آنها روان است . » آنگاه تاج بدو داد و به پارسیان گفت :مطیع وی باشند و از پس آمدن ابو عبید قلمرو پارسیان مطیع رستم بود.
گویند چنان بود که نخستین کار عمر رضی الله عنهُ از پس ابوبکر این بود که ندای جماعت داد و آنها را برای حرکت دعوت کرد اما هیچکس اجابت نکرد و متفرق شدند و تا روز چهارم همچنان به دعوت قوم پرداخت.، ابو عبیده بروز چهارم پذیرفت و نخستین کس بود . آنگاه مردم پس یکی دیگر آمدند و عمر از مردم مدینه و اطراف هزار کس بر گزید و ابو عبید را سالار جمع کرد .
گوید: به عمر گفتند «یکی از یاران پیغامبر را سالار جمع کن»
اما عمر گفت:« خدا نکند ، ای یاران پیغامبر ، شما را دعوت میکنم و سستی میکنیدروی گران می پذیرند . آنگاه شما را بر آنها سالاری دهم فضیلت شما به سبقت و شتاب در کار جنگ بود ، ولی سستی کردید دگران از شما برتر اند ، نخستین داوطلب را سالار شما میکنم.» انگاه مثنی را با شتاب واداشت و گفت:« زودتر حرکت کن تا یارانت بیایند.»
نخستین کاری که عمر در خلافت خویش پس از بیعت کرد،راهی کردن ابو عبیدو مثنی بود ، آنگاه مردم نجران را بیرون کرد ، سپس مرتد شدگان را دعوت کرد که با شتاب از هر سو بیآمدند و آنها را سوی شام و عراق فرستاد و به مردم یر موک نوشت که ابو عبید بن جراح سالار شماست و بدو نوشت که سالاری سپاه با تو است واگر خدای عزو جل ترا ظفر داد مردم عراق با هر کس از کمکیان که سوی شما آمدند و بخواهند آنجا روند سوی عراق فرست و گویند نخستین فتح عمر در یرموک بود که بیست روز پس از در گذشت ابابکر رخ داد از جمله کمکیان که در ایام عمر به یرموک آمد قیس بن هبیره بود که با مردم عراق باز گشت ، اما از آنها نبود و همینکه عمر، مرتد شدگان را اجازۀ غذا داد به غذا آمدند.
که ما دنباله این موضوع را بعد از گزارشات مربوط به انکشافات پارس از سر می گیریم:
خلیفه اسلام حضرت عمر ، احنف بن قیس را به تعاقب یزدگرد سوم گماشت و احنف سر زمین خراسان را به صلح کشاد که گزارشات آن در مبحث خراسان آید.
دلایل وقوع تاریخی توجه اسلام به پارس:
چنانچه اکثراً نزد تاریخ نگاران غرب و کسانیکه تاریخ اسلام را از آدرس غرب نوشته اند مخصوصاً یک تعداد از نویسندگان ایرانی تباریکه بنا بر دلایل و علتهای که فکر می شود ناشی از طرز تفکر و بر خورد شان با جهان بینی اسلام، تاریخ اسلام را بطور مغرضانه که دور از واقعیات وقوع یافته در آن زمان است که حقیقت را وارونه جلوه داده اند که فکر میکنم یا آنها از حقایق مسلمانان و کشور خویش خبر ندارند ویا از سر خوردگان احزاب چپی ایران که طرز تفکر شان با سلمان رشدیو هم فکران او چندان تفاوتی ندارد قضاوتهای بی مسئولیت و مغرضانه و دور از واقعیت و انصاف کرده اند، و یا هم بخاطر ملیت گرایی که بزرگترین امپراطوری روزگار توسط سپاهیان اسلام تخریب و پست گردیده در دل کینه و عقده خود را نگهداشته اند و یا اینکه از رویه حکومت اسلامی که در قبال مردم ایران مخصوصاً کسانیکه با تجدید افکار زوایا را می بینند با اسلام عنودانه بر خورد میکنند در حالیکه اگر اسلام امپراطوری پارس را سقوط داد در عوض آن دین توحیدی بزرگی را بمردم در حالی به ارمغان گذاشت که طبقه کشاورز را که تا آن روز زیر یوغ حکومت های اسبدادی کسرا ها با بی رحمی حاصل دسترنج شان زیب دسترخوانهای وسیع این خود کامه گان میشد بخود شان تعلق گرفت و همچنان افکار و اعمال سی و شش ساله حکومت اسلامی ایران نیز یک مسئله سلیقه یی گردانندگان حکومت آیت الله ها در ایران میباشد که با سنت پر بار اسلام ناب متفاوت است؛ معهذا در این عصری که هر روز زوایای تاریک زمان بنور علم روشن میگردد جای افسوس است که حتی به اصطلاح دانشمندان ایرانی نیز این عنود را مانند کوله باری با خود پشتاره بسته اندو آنرا شهر بشهر و کوچه بکوچه حمل میکنند .
اسلام قسمیکه از اولین روز های شروع آن پیداست در یک شب تاریک به هدف برپایی جهانی از غار ثوربا هجرت محمد (ص) مزج گرفت و زمانیکه پیامبر اسلام محمد (ص) بمدینه رسید که میشود آنرا شروع سفر تاریخ نامید یعنی سال اول هجری که برابر میشود به سال 621 میلادی. این سفر تاریخ شروع اسلام را تبین می نماید .که در فصل گذشته به مبحث جهان بینی قرآن مراجعه شود .
در مورد حکومت کسرا ها و امپراطوری شان گفتار عمر خلیفه دوم اسلام اینطور اذعان میدارد که در معرفی این دوره از کسرا های ساسانی همین بسنده خواهد بود:
عمر بیکی از سرداران سپاهش (اباعبیده بن حراح)که شام را تا بیت المقدس فتح کرده بود و اکنون مشغول نبرد در سرزمین فارس شده بود فرمود:« تو به سرزمین مکر و حیله و خیانت و خدعه و زور گویی میروی ،سرزمینی که مردمش در انجام اعمال بد گستاخند و بدان آگاه اند ، سرزمینیکه مردمش خیر را فراموش کرده و هیچ از آن نمیداند. بنگر در کجایی. زبانت را نگهدار و رازت را بکس مگوی . که هر کس راز خود نگهدارد ، در حصار آن باشد و چیزی که او را نا خوش آید ، براو نیاید و اگر این حصار را تباه سازد خود به آن تباه شده است.»[ii]
در این گفتار اندرز گونه عمر به عبیده بن حراح در می یابیم که تمدن تاریخی ساسانی که پرچم دار تمدنهای هخامنشیان ، داریوش و کوروش بود و در آن زردشت در اوستا دین مروت و داد و انصاف را از شوش و مداین تا بلخ و ثمر قند و از آنجا بطرف غرب تا هند انتشار داده بود که مردم به داده های عاطفی زردشت باور مند و معتقد بودند . ولی این خصلت تمدنها است که بعد از هر فراز بطرف فرود میرود و این لحظاتی که عمر در سیاحه ستور بالا به عبیده پند داده است سراشیبی و سقوط این دولت از خود رفته را برایش در جملات کوتاه و قصور با یک عالم فهم و معانی بیان داشته است و حال هر کس که این چیز ها را بفهمد به این پی می برد که این تمدن (ساسانی) در شروع و فراز دین اسلام رو به فرود میرفته است .
ادامه وقایع نبرد پل و عاقبت کار این نبرد:
فارس در طلیعه لشکر کشی سپاهیان اسلام:
پوران دختر کسری در غیاب یزدگرد سوم که هنوز در دفاع و فرار در سرزمین های خراسان بسر می برد امور کشور داری را به عهده داشت ورستم یکی از سرداران سپاه یزدگرد سوم که از طرف پوران بحیث فرماندار کل سپاه تعین شده بود، بهمن جادویه معروف به ذوالاجب را نامزد نبرد کرد او درفش کاویان پرچم کاویانی را با خود حمل میکرد .
او در موضعی بنام ناطف درکنار فرات فرود آمد . ابو عبیده انسوی فرات در مقابل وی نشست تا بر بالای فرات پل بستند . بهمن به ابو عبیده گفت که تو از فرات میگذری یا من بگذرم عبیده گفت من میگذرم . چون بگذشت نبرد سختی در گرفت . اسپان سپاه ابو عبیده از فیل می رمیدند . ابو عبیده از سپاهیان خواست تا از اسپها پیاده شوند و او خود پیاده شد و سپاه نیز پیاده شدند و به شمشیر روی بر دشمن اوردند . فیل بزرگ آنها را می راند و این بود که بر خرطوم او زخم زدند و هرچه بر پشت او بود فرو افتاد و هر که بر او سوار بود کشته شد . ابو عبیده خود بمقابله با یکی از این فیل ها شتافت . فیل او را در زیر گرفت و هلاک کرد . اما از سوی دیگر سپاه عرب از برابر مثنی یکی از سالاران سپاه اسلام و دستیار عبیده که از طرف عمر تعین شده بود پا بفرار گذاشتند (به دستورمثنی پل بریده شد) یکی از مسلمانان خود را بر پل رسانیده انرا ببرید و به سپاه اسلام گفت یا بمیرید یا پیروز شوید .جنگ سختی بود اکثر سپاهیان اسلام خود را در آب افگندند و چون شنا بلد نبودند غرق شدند . بهر ترتیبی بود پل را بستند و مسلمانان از آن گذشتند و خود را بمدینه رساندند.و مثنی و یارانش به آنجا ماندند .خبر به عمر رسید . بر او گران آمد ، ولی عذر فراریان را پذیرفت . در این نبرد چهار هزار تن از مسلمانان کشته شدندیا در آب غرق شدند . دو هزار تن گریختند و سه هزار تن با مثنی ماندند. در همان حال که بهمن جادویه بسیج میکرد که از پی مسلمانان روان گردد، خبر یافت که در مداین فتنه ای بر پا شده و جمعی بسرکردگی فیروزان بر رستم شوریده اند . او در سیزده شعبان به مداین باز گشت.(ابن خلدون)
طبری نیز عین گزارشات را در مورد این جنگ داده است به این قسم:
گوید چون ابو عبید کار فیل را بدید گفت:« این حیوان کشتنگاه دارد ؟» گفتند آری ، اگر خرطوم آن قطع شود بمیرد. آنگاه ابو عبید به فیل حمله کرد و خرطوم آنرا برید و فیل بر او افتاد و او را بکشت.
و نیز گویند پارسیان باز گشتند و و مثنی بن حارثه در الیس مقر گرفت و مردم پراگنده شدند و سوی مدینه رفتند ، نخستین کسی که خبر این ماجرا را بمدینه رسانید عبدالله بن زید بن حصین خطمی بود که کسان را با خبر کرد .
عایشه همسر پیغامبر گوید : عمر بن خطاب را شنیدم که وقتی عبدالله بن زید آمد ه بود بانگ زد: ای عبدالله بن زید چه خبر داری ؟ عبدالله وارد مسجد شده بود و از در اطاق من بگذشت عمر گفت ای عبدالله بن زید چه خبر داری ؟ عبدالله گفت ای امیر مومنان خبر درست آمد و چون به نزدیک عمر رسید خبر کسان را بوی گفت و هیچکس را ندیدم که در کاری حضور داشته بود و خبر آن بگفت و خبر آن درست تر از عبدالله بود .
گوید چون پراگندگان سپاه بیآمدند و عمر دید که از مسلمانان از مهاجر و انصار ، از فرار می نالند گفت: « ای گروه مسلمانان ناله مکنید که من گروه شمایم ، شما سوی من آمده اید .» به این ترتیب عمر سپاهیان هزیمت شده خود را دلداری و استمالت میکرد.و او شان را از گروه خود خطاب میکرد.[iii]
بعد از جنگ پل که سپاهیان اسلام عزیمت کرده بودند و کسانی از مهاجر و انصار بمدینه نزد عمر رفتند که داستان آن گذشت ، چون خداوند نصرت را نصیب مسلمانان کرده بود بعضی از کسان مثنی نزد کمکیانی که در نزدیکی آنها قرار داشتند رفتند و کمک خواستند . از هر طرف نیرو های کمکی مهیا شدو قوای زیادی فراهم آمد و مثنی را دل قوی شد به نصرت و رستم و فیروزان از این امر واقف گشتند . فیروزان و رستم مهران همدانی را فرستاد تا احوال مسلمانان را معلوم کند و مثنی از آمدن وی خبر یافت و، در این وقت با یاران خود در مرج الباخ میان قادسیه و خفان اردو زده بود ، بشر و کنانه به او خبر آوردند و در این وقت بشر در حیره بود و به این سبب سوی فرات بادقلی رفت و کسی پیش جریر و همراهان وی فرستاد که خبری بما رسید که باوجود آن اقامت نتوانستیم تا شما نیز پیش ما آئید .و در پیوستن بما شتاب کنید و وعده گاه در بویب باشد و جریر کمکی مثنی بود . مثنی نیز به تمام یاران و کمکیان خود نامه نوشت و از آنها تقاضا و درخواست کمک فوری کرد که کمکیان مثنی از راه جوف و قادسیه خود را به مثنی رسانیدند بدین ترتیب همراهان کمکی مثنی که داخل یک اراضی بشکل مثلث موقع گرفته بودند همه خود را به مثنی ملحق ساختند . به این ترتیب که عصمه و همراهانش از نجف گذشت و جریر با همراهانش از جوف گذشت و به مثنی پیوستند که در بویب بود و مهران در آنسوی فرات در مقابل وی اردو زده بود اردگاه مسلمانان در محلی بنام بویب که اکنون مجاور کوفه است در مقابل مهران و اردگاه او فراهم آمد و مثنی که سالار قوم بود ، یکی از مردمان سواد گفت «جایی که مهران و لشکریانش اردو زده اند چه نام دارد؟» گفت «بوسیا»
مثنی گفت :« مهران به سختی افتاد و هلاک شد که در جایی مقام گرفت که بسومی است و این سخن از روی فال گفت بسوس بمعنی کمی و پراگندگی و کم شیری شتر معنی میدهد . مثنی همچنین در جای خود بماند تا مهران به او نامه نوشت که یا شما بسوی ما عبور کنید یا ما بطرف شما عبور میکنیم . مثنی جواب داد که شما عبور کنید .
آنگاه مهران عبور کرد و در ملطاط نزدیک مسلمانان فرود آمد و مثنی به آن مرد سوادی گفت:« این زمین که مهران و لشکریانش فرود آمدند چه نام دارد؟»
گفت:« سومیا » مثنی در میان کسان ندا داد که سوی دشمن روید ، روان شدند . مثنی سپاه خود را آراسته بود و «مذعور» و «نبر» را بردو پهلو گماشته بود ، عاصم سالار پیادگاه بود و عصمه بر مقدمه بود . دو گروه صف کشیدند و مثنی در جمع به سخن استاد و گفت :شما روزه دارید و روزه مایه ضعف است ، رای من این است که روزه بشکنید و از غذا بر جنگ دشمن نیرو گیرید .
گفتند چنین کنیم و روزه گشودند .
آنگاه مثنی یکی را دید که از صف بیرون می رود و گفت : « این چه میکند؟»گفتند وی از جمله کسانیست که در جنگ پل گریخته اند و میخواهد جنگ را آغاز کند .
مثنی او را با نیزه بزد و گفت:«بی پدر بجای خود باش و چون حریف تو آید در او بیاویز .اما جنگ را آغاز مکن.» آنشخص گفت چنین کنم و آرام شد و در صف جای گرفت .»
جریر که با اصحاب خود بنا بر دستور عمر بطرف عراق می آمد به اردگاه مثنی پیوست و عمر دستور داده بود تا زمانیکه سپاه دشمن منهزم نشوند از آب نگذرید . در این وقت انس بن هلال قمری با جمعی از مسیحیان نسر که اسپانی همراه داشتند به کمک مثنی آمدند و از جانب دیگر رستم از پوران خواست تا تعداد زیاد تر سپاه به مدد مهران بفرستند و پوران پرسید چرا اینقدر سپاه زیاد ؟ گفت که در دل سپاه ما رب و ترس مستولی است در حالیکه جانب مقابل ما روحیه پیروزی دارند و شکست سپاه ما را حتمی میدانند . و پوران ازدیاد سپاه و نیرو های کمکی را به مهران منظور کرد.
زمانی که پارسیان در شوما مقر گرفتند و انجا به آرایش سپاه پرداختند و سه صف در مقابل سپاه مسلمانان فراهم ساختند که با هر صف یک فیل بود ، پیادگان پیشاپیش فیل بودند و هنگام حرکت سرود میخواندند .
مثنی به مسلمانان گفت انچه می شنوید بیهوده است فقط شما خاموش مانید. پارسیان نزدیک مسلمانان شدند و نزدیک نهر بستی سلیم که اکنون نیز نهر بنی سلیم است امدند و مسلمانان مابین جایی که اکنون نهر بنی سلیم صف بستند .
طلحه گوید :بشیر و بسر بن ابی رهم پهلو داران سپاه مثنی بودند که بر سواران گماشته بود و مسعود سالار پیادگان بود و بسر از پیش عهده دار مقدمه بود و مذعور سالار عقید داران بود .
مثنی سفارشات و دستورات را اینطور در مورد شروع جنگ بیان نمود :« من سه بار تکبیر می گویم که آماده شوید و بر تکبیر چهارم حمله برید.» و چون تکبیر اول بگفت پارسیان حمله آوردند و مسلمانان با نخستین تکبیر بر آنها آورختند و جنگ مغلوبه شد و مثنی در یکی از صف ها خللی دید و کس پیش آنها فرستاد و گفت : امیر سلام تان می رساند و میگوید مایۀ رسوایی مسلمانان نشوید . گفتند خوب و صف راست کردند .
جنگ طولانی و سخت شد مثنی بطرف انس بن هلال رفت و گفت ای انس تو یک مرد عربی ، اگر چه بر دین ما نباشی . وقتی که دیدی به مهران حمله بردم با من حمله بیار » به ابن سدی فهر نیز چنین گفت و او پذیرفت مثنی بر مهران حمله برد و وی را از جای براند که سوی میمنه خویش رفت ، آنگاه با دشمن در آوریختند و دو قلب در هم ریخت و غبار برخاست . پیکار بگونه ای سخت گردیده بود که نه پارسیان و نه مسلمانان توان یاری به سالاران خود را نداشتند
در این روز مسعود و بعضی از سالاران مسلمان زخم دار شدند . جنگاوران در قلب سپاه مشرکان بسیار کس بکشتند . نوجوانی از نصرانیان تغلب مهران را بکشت و بر اسپ وی نشست و مثنی جامه و سلاح وی را به سالار سواران داد .
ابن روق گوید:بخدا ما سوی بویب می رفتیم و در آنجا مابین محل مسکون و بنی سلیم استخوانهای سر و اعضای کشتهگان را می دیدیم که سپید بود و می درخشید و مایۀ عبرت بود . و تخمین زده میشود که یکصد هزار کس در این جنگ جانهای خود را از دست دادند .
این جنگ به مفاد مثنی به پیروزی پیشروان ادامه یافت و سران به مثنی نوشتند که ما در تعاقب هستیم همه فارسیان در گریز است بما چه دستور میدهید؟
مثنی اجازه پیشروی به آنها داد لشکر اسلام به ساباط رسیدند مردم ساباط حصاری شدند و مهاجمین حومه آنرا تاراج کردند . بعد از کشته شدن مهران مسلمانان دجله را تا سواد فتح کردند . این جنگ در رمضان سال سیزده از هجرت بوقوع پیوست . در بین جریر و مثنی کشیدگی پیدا شده بود بخاطر سالاری سپاه . مثنی به عمر نامه نوشت و عمر به پاسخ او نوشت : من ترا به کسی که از یاران پیغامبر (ص) است سالاری ندهم ، منظورش جریر بود . پس از آن عمر سعد بن ابی وقاس را با شش هزار سپاه سوی عراق فرستاد و سالاری قوم را بدو داد و به مثنی و جریر بن عبدالله نامه نوشت که به سعد ملحق شوند و وی را به آنها سالاری داد سعد برفت تا در شراف منزل گرفت و مثنی و جریر پیش وی رفتند و مثنی بن حارثه که خدایش رحمت کند نیز در گذشت .[1]
فتح مداین و جلولا:
چون ایرانیان در قادسیه به فرماندهی سعد بن ابی وقاس منهزم شدند تا بابل باز پس نشستند در آنجا فیروزان را بر خود امیر ساختند. سعد بن ابی وقاس پس از دو ماه توقف در قادیسیه به امر حضرت عمر(رض) خلیفه دوم اسلام به مداین آمد تا به بابل رسید او با سپاه خویش در برابرفیروزان فرود آمد ، ایرانیان با نبرد بیرون آمدند اما شکست خوردند که سپاه فارس به دو گروپ که فیروزان به نهاوند و هرمزان به اهواز رفت زیرا که گنج های کسری در نهاوند بود سعد ترتیبات جنگی را با محاسبات دقیق طرح و به اجرا گذاشت . زهره را بمقدمه لشکر به مداین فرستاد و خود با بکر بن عبدالله الیثی و کثیر بن شهاب السعدی به کوسی داخل شد که شهریار از کوسی دفاع میکرد که در این جنگ شهریار کشته شد و یارانش منهزم شدند .
زهره به ساباط آمد که مردم "شبا" با قبول جزیه صلح را پذیرا شدند و سپاه کسرا از آنجا گریخت مسلمانان به بهر سیر از مداین داخل شدند مسلمانان با دیدن کاخ سفید کسرای که فتح آن به نبی کریم (ص) در روز جنگ خندق از جانب پروردگار وعده داد شده بود فریاد توحید بر اوردند و داخل کاخ شدند . حضرت عمر که از فتح ایوان کسری میدانست به سعد بن وقاس دستور داد تا کشاورزان را در امان خود بدارند و هر کس که با شما دست از یاری دشمن بردارد با او غرض نداشته باشید و او را امان دهید ، گریزنده را هر کس دستگیر کرد میتواند با او خودش محاسبه کند .ولی در قسمت دیگر شهر اردشیر مقاومت میکرد خلاصه مسلمانان شهر را تصاحب نمودند بزرگران و کسانیکه با سپاه اسلام متعارض نبودند همه نجات یافتند و صاحب مال و جایداد خود شدند به این ترتیب بزرگترین امپراطوری کسرا ها که قدامت آن در دو هزار سال میرسید بدست اعرابی که سر شار از شجاعت و نیروی ایمان بودند فتح گردید بدون آنکه مردم قتل شوند یا مالهایشان به تاراج برود . صرف آنعده که در میادین جنگ با مسلمانان طرف بودند بحکم قانون جنگ در دایره نبرد جانهای شان را از دست دادند و این بما میرساند که مسلمانان در فتح ایوان کسری به اهداف مهمتر و بزرگتری چشم داشتند که عبارت از گسترش اسلام در ساهات وسیع و گسترده یی از ربع مسکون بوده است و از همین سبب است که بزرگترین امپراطوری ها در پای سپاهیان اسلام کشوده می شد. عساکر اسلام حتی اموالی را که توسط دزدان از مال مردم بغارت برده شده بود همه را واپس جمع و با غنایمی که از کاخها بدست آمده بود همه را تحویل در خزانه بیت المال گردانیدند تا خلیفه اسلام در مورد تقسیم آن حکم براند . این است صداقت و سر سپردگی سپاهیانی که بخاطر هدف بزرگتر از جمع آوری غنایم می جنگیدند .
سعد بن ابی وقاس غنایم بدست آمده را بمدینه فرستاد و خودش از جانب عمر دستور یافت تا در سر زمینهای مفتوحه به مسلمانان و کسانی که از نو اسلام را پزیرا شده اند نماز گزارد. و فرمانروایی زمینهای را که از فرات سیراب میشدند به حزیفه بن الیمان داد و سر زمینهای را که از دجله سیراب میشدند به عثمان ابن حنیف.
ایرانیان که به جلولا عقب نشسته بودند در آنجا که راه های ازر بایجان و باب و جبال فارس بود در آنجا از بیم افتراق دست بهم داده و مهران رازی را بر خود امیر ساختند و دور شهر را خندق کندند . سعد جریان را به عمر نوشت که یزدگرد به جلولا میخواهد از سر تجدید نیرو و قوا کند و انحضرت فرمان داد که هاشم بن عتبه یا دوارده هزار سرباز را به جلولا فرستد و بر مقدمه قعقاع بن امر را روان دارد و پس از فتح قعقاع را فرمانروایی سرزمینهای میان سواد و جبل را دهد.
هاشم با جمعی از مسلمانان بدین اهنگ روان شد تا به جلولا رسید و آنجا را در محاصره گرفت مسلمانان هشتاد روز شهر را در محاصره داشتند که هر روز فتحی و گشایشی به مسلمانان دست میداد . سر انجام در روز های اخر جنگ مدحشی درگرفت و سر انجام جلو لا بدست سپاهیان اسلام فتح شد . قعقاع از پی یزدگرد به خانقین رفت و یزد گرد از حلوان به ری کشید . خسرو شنوم را که یزدگرد به حلوان گماریده بود در یک جنگ مدحش بدست قعقاع کشته شد و حلوان نیز مانند سایر شهر های فارس بدست مسلمانان فتح شد . قعقاع به عمر نامه نوشت تا دشمن را تعقیب کند عمر در جواب نوشت از تعقیب دشمن سرف نظر نمایند زیرا عمر هر گز نمیخواست مسلمانان بخاطر بدست آوردن غنایم کشته شوند لذا عمر به قعقاع نوشت « دوست دارم میان سواد و جبل حساری استوار باشد ما را دهکده های سواد کافی است من سلامت مسلمانان را بر غنایم جنگی ترجیح میدهم.» [iv]
پیگرد یزدگرد سوم را در مبحث خراسان دنبال می کنیم
[i] - طبری ، ص، 370 جلد چهارم
[ii] -تاریخ ابن خلدون ، ص،393(وصایای عمر به ابو عبیده جراح در فتح فارس).
[iii] - طبری /4، ص،387
[iv] - تاریخ ابن خلدون ، جلد اول ،عبدالرحمن محمد بن خلدون ، ٌ، 506الی 510.