زردادی

داستان کوتا( طنز)

 گرگ و چوپان :

اهالی قریه ی ده شخشول در جریان هرهفته که رمه هایشان بعد از چراگاها از کوه ها و دره ها دوباره بقریه برمی گشتند ، یک گوسفند و  بره  شان را  کمتر دریافت میکردند.

چوپانان این قریه ، دو مرد باتجربه  باسابقه ی سالها چوپانی از اهالی قریه های دیگربودند . آنها که بره ها و گوسفندان را جدا جدا ازهم میچرانیدند ، درجواب مردم که گوسفندها کجا میشوند و چرا گرگ میخورند ، عذر می آوردند که تعداد گرگ ها بینهایت زیاد شده اند ، و ایشان (  چوپان و برگوچه ) از حمله و تعرض   گرگان که از چهار طرف بالای رمه ها هجوم آورده و هرهفته یک دو گوسفند و بره را میدرند ، با تمام سعی و تلاش باز هم  به مشکل میتوانند جلو گیری نمایند.  چوپانان ادعا میکردند که اگر چشم ناترسی آنها از گرگان و مقابله ی  آشتی ناپذیر آنها با گرگان نباشد ، رمه متحمل تلفات بیشتر و شاید مردم قریه در وقت کمی از تمام بره ها و گوسفندان خود محروم گردند.

 مردم قریه سخنان آنها را باور و  همزمان هر هفته خسارات جبران نا پذیری را که از طریق گرگ  خوردن گوسفندها، بره ها ، بزها وبزغاله های شان ،   به اقتصاد آنها وارد میگردید ، متحمل میشدند.

 بلی ! باوجود مزد وکرایه چوپانی و برگوچگی ، نان و نمکی که مردم به چوپان و بره چران (برگوچه ) میپرداختند ، باز هم چوپان و بره چران از عهده ی مسئولیت خود که در قدم اول دفاع از مال مردم بود نمی برآمدند.

 اهالی قریه ده شخشول ازین وضع به تکلیف وبه تشویش گردیده و دیدند که اگر وضع دیگر هم بهمین منوال دوام نماید ، بوقت های نزدیک شاید براستی هم ، تمام گوسفندان شانرا گرگ ها خورده و بدون مواشی که یگانه منبع درآمد و عاید زندگی شان بودند ، باقی بمانند.

 بهمین خواطر در یک مجلسی که بخاطر نجات از شر گرگان گرفته شده بود ، اهالی قریه هرکسی یک نظر داده وکوشش میکردند تا راه علاج را جستجو نمایند.

 کسی پاه فشاری میکرد که باید چند میل سلاح تدارک دیده شده و بچوپان ها داده شود تا با گرگان مبارزه مسلحانه صورت بگیرد.

 کسی گفت که اگر سلاح بدست چوپانان داده شود کدام تضمین وجود دارد که بعد از فرار کردن گرگ ها همین سلاح بر ضد خود مردم استعمال نگردند .

کسی گفت که باید چوپانانرا جوابداده و بعوض آنهاچوپانان نو و جوان استخدام شوند چون تلفات گوسفندان ناشی از بی مسئولیتی چوپانان در مقابل وظیفه ی شان که عبارت از نگهداری گوسفندان است  میباشد .

کسی گفت که در دیگر قریه ها وضع امنیتی گوسفندان کاملاٌ عادی است و در سال حتی یک گوسفند را گرگ نمیخورد ، در اینجا بفکر من تمام فساد در پای چوپانان است . باید این موضوع بر رسی گردد.

 

کسی گفت که باید یک میر از اهالی قریه گرفته شود و مسلحانه چوپانان را در جریان تمام سال  در مقابل اجوره علیحده کمک نماید.

کسی گفت که گرگ خوردن ها ،  کار قسمت و تقدیر است ، چیزی که از روز اول مقدر گردیده است کسی تغییر داده نمیتواند. چند نفر دیگر هم نظر آخری را تایید کرده و بالاخره اهالی قریه بدون آنکه بکدام نتیجه ی خوب و مثبت برسند ، بخانه های خود تیت و پرگ گردیدند.

تنها همین قدرکه پیش از پراگنده شدن ، مردم قریه تصمیم گرفتند که اگر گوسفندان و بره ها یکجای بچرابرده شوند وهردونفر یعنی چوپان و برگوچه متحداٌ از رمه درمقابل گرگ ها دفاع کنند ، درینصورت ممکن است مردم شیر کمتر از گوسفندان بدوشند ، اما تعداد تلفات  گوسفندان و بره ها کمتر خواهد شد.

بناءٌ اهالی قریه موضوع طرح شده را به چوپان و برگوچه ابلاغ و به ایشان اجازه دادند که منبعد گوسفندها و بره هارا یکجای بچرا برده و متحداانه از گوسفندان وبره ها ، در مقابل گرگ ها دفاع نمایند.

چوپان و برگوچه که منتظر چنین پیشنهادی نبودند بناچار سخن مردم را قبول کرده و سر از روز دیگرش بره ها و گوسفندان را یکجا بچرا بردند.

تا اکنون برای چوپانان طوری معمول بود که هر هفته  ،  گوسفندی را حلال و گوشت ران و سینه که سهمیه خودشان بود را چیزی کباب کرده میخوردند وچیزی را هم بخانه هایشان میبردند . سهمیه گرگ راکه عمدتاٌ استخوان ها و روده و شکمبه بود برایش گاهی خام و گاهی هم پخته کرده میدادند .گرگ پیر که از دیگر کار وبارشکار مانده بود بهمین سهمیه قناعت داشت و در عوض این نیکی چوپانان  ، برای اینکه سخن آنها در نزد مردم دروغ جلوه ننماید از طرف شب از چندجای مختلف چندین بارزوزه میکشید و بدینترتیب مردم را از موجودیت چندین گرگ  خبر میداد.

 چوپانان در آخر هفته استخوان سر وکله گوسفند را با یکی دو عدد پاچه (شنگول ) بقریه ، بخاطر اثبات ادعایش  آورده و مردم را باین کار که گوسفند را گرگ خورده  است متیقین میساختند. مردم هم با دیدن استخوان های کله و پاچه سخن چوپانان را قبول میکردند.

آنروزهم آن یگانه گرگ پیر که دوست قدیمی چوپان و بره چران بود ، بیخبر از این اتحاد تحمیل شده بالای چوپان و بره چران ،  مانندهمیشه برای بردن سهمیه خودش اول نزد چوپان آمد.

 طبق قرارداد جدیدی که سر از آنروز بین بین هردو مالچران صورت گرفته بود ،  چوپان باید در یک طرف رمه و برگوچه در دیگر طرف رمه قرار میداشت . وقتی که چوپان گرگ را دید با او تمام مسایل را در ارتباط با برگوچه گفته و تشویشش را از آنکه برگوچه میتوانست نزد مردم چغولی وسخن چینی کند در میان گذاشته و سفارش داد که کمی صبر کرده و دور تر از رمه بنشیند و زوزه بکشد.

گرگ هم سخن چوپان را قبول کرده و در یک بلندی برامده و دل ناخواه بزوزه کشیدن شروع نمود.

در همین اثنا ناگهان بفکرگرگ رسید که باید احوال دوست دیگرش بره چران را بگیرد ، شاید او بتواند طبق همیشه باو کمک نماید. او به آهستگی از طرف دیگر رمه به بره چران (برگوچه) نزدیک شده با فاژه کشیدن و لیسیدن لبهایش به دوستش فهماند که احساس گرسنگی میکند.

برگوچه از دیدن دوستش در دل خوش اما بگرگ  فهماند که امروز چوپان با او یکجای میباشد و امکان ندارد تا بره را کشته وباهم تقسیم نمایند. او بگرگ توصیه کرد که یک کمی صبر و حوصله کند. گرگ هم سخن این دوستش را قبول و به تنبلی تمام طرف همان بلندی رفته و گاهگاهی دوباره بزوزه کشیدن های خفیف شروع نمود.

آنروز و چند روز بعدی دیگر هم بهمین منوال گذشته و رمه بدون تلفات جانی ،  صحیح و سالم  به قریه به صاحبانش مراجعت میکرد . مردم ازنتیجه ی این تصمیم که  چوپان و برگوچه متحداٌ کار میکردند خوش بوده و شیر گوسفندان را که بعقیده ی آنها بره ها باید میخوردند ، نادیده  گرفته و قربان سر مال میکردند .از اینکه آنها بالاخره بدون تلفات  گوسفندان و بره هایشان را تسلیم وتحویل میشدند ، بینهایت از چوپانان راضی بودند.

ولی چوپان و برگوچه که هر کدام بیخبر از یکدیگر و جدا جدا با گرگ دوستی داشتند   از وضع جدید که نمیتوانستند مانند همیشه به کشتن و خوردن مال مردم ادامه دهند ، خیلی ناراض و در تمام این مدت آرامش و خواب نداشتند و هرکدام بفکر آن بودند که چگونه این معما را که هرسه طرف از آن منفعت و سود برده و همزمان مردم قریه هم در مورد آنهانه تنها بدگمان نگشته بلکه ازآنها خوش باشند،  حل نمایند

درآنشب ها گرگ هم از گرسنگی بعوض ازشش جای مختلف ، از دوازده جای و بجای دوازده مرتبه بیست وچهار مرتبه زوزه میکشید. چنان تصور میگردید که تمام منطقه را گرگ گرفته باشد. 

 گرگ هم احساس نمود که اگر وضع دیگر هم باین شکل دوام پیدا کند از گرسنگی خواهد مرد و تصمیم گرفت که سر از روز دیگرش از جریان دوستی خود با برگوچه ، چوپان را در جریان میگذارد و برایش میگوید  که همه ازخود هستند تا از همدیگر نترسیده ، از یکطرف بین خود و از طرف دیگر مانند همیشه  با گرگ همکاری  نمایند.

در عین زمان چوپان فکر کرد که به گرگ میگوید تا برگوچه را هم بهر ترتیبی که شود تطمیع و راضی بسازد تا با او و گرگ همکاری و دوستی نماید .

 درهمین وقت ، برگوچه فکرد کرد که سر از فردا میرود پیش گرگ و به او پیشنهاد میکند که چوپان را هم ازین ببعد با خود شریک میسازند .

فردای آن ،  صبح وقت ، هنگامیکه چوپان وبرگوچه گوسفندان و بره هارا بطرف کوه  بچرا میبردند ، در نزدیکی کوه همان گرگ پیر را که برای هردویش آشنا بود دیدند. گرگ با تمام تمکین در بلندیی بالای سنگی نشسته و با غرور تمام گاهی به چشم چوپان وگاهی به چشم برگوچه میدید . چوپان و برگوچه با دیدن گرگ آشنا ، دانستند که ترس شان از یکدیگر بیهوده و بیمورد بوده است و فهمیدند که آنها متحدین سیاسی و اقتصادی با همدیگر بوده ، هستند و باقی خواهند ماند. آنها باین فکر بودند و افسوس میخوردند که چرا حتی یک روز دو روز وقت را در بی اعتمادی نسبت بیکدیگر ضایع کرده و از مال مردم منغت و سود نبرده اند .   و گرگ هم نیت هردو چوپان را درک کرده با تبسم فراخ برلب با صدای نرم و چرب خطاب بهر دوی آنها گفت:

دوستان عزیز و برادران محترم السلام وعلیکم!

من از دیدن شما و از اینکه با هم متحداٌ نزد من آمده اید بینهایت مسرور و خوشحالم . امید وارم که همکاری ما وشما مثل سابق ادامه یافته و هیچ چیزی و هیچ کسی مانع این همکاری نگردد. برای اینکه مردم قریه ،  شمارا بیشتر دوست داشته و بالای تان اعتماد بیشتر نماید ، من تصمیم گرفته ام که بکمک شما یکی دو نفر از باسوادان قریه را که ممکن است راز ما را کشف و در نزد مردم افشا نماید ، بخورم. در آنصورت است که دیگر مردم عادی ازجانهای شان ترسیده و بدادن مال  شان قناعت خواهد کرد. بر علاوه من وعده میدهم که چوپانان یکی دو قریه ی دیگررا که با ما همکاری ندارند نیز خورده  و گوسفندان و بره های آنانرا ضمیمه رمه های  شما  نماییم . اهالی آنقریه ها قبول خواهند کرد که بالای شما اعتماد کند  چون شما بعد ازآن دو چوپان قریه ی پایین  ، درمنطقه بهترین چوپان های هستید که با دادن کمترین تلفات ، زندگی و مال مردم را حفظ میکنید و برای ما هم بهترین دوستانی هستید. ما گرگ ها به چوپانهای که با ما همکار و بما وفا دار باشند ضرورت داریم و تمام تلاش وکوشش خودرا بخرچ میدهیم تا همچو افرادی را پیدا و چوپان بسازیم. چوپان و گرگ  در این کوه همیشه باهم متحد بوده اند وباید متحد باشند.

 یگانه تشویش و تکلیف ما گرگ ها وشما چوپان ها باید همان انسانهای با سواد باشند که پلخمان میسازند و تفنگ را کشف و اختراع میکنند. خطرناکتر از تمام سلاح ها برای ما گرگ ها و چوپان ها  دانش و فهمیدگی مردم است بناءٌ بهر اندازه که تعداد باسوادان کم ، مکتبها بسته و راه ها خراب و وویران باشد بهمان اندازه به نفع ما و شما است. بهمان اندازه زمینه خورد وبرد  برای ما وشما بیشتر مساعد خواهد بود. کوشش کنید که مردم را به بهانه های مختلف با دروغهای مصلحت آمیز از گرگ ها ، از شغال ها از روباه ها و از سگ های دیوانه بترسانید .در آنصورت شما در نزد مردم به قهرمانهای تبدیل میگردید که ایشان را از شر این همه دیو ودد حمایت مینمایید.

 چوپان و برگوچه هم از حل این معما که حالا هرسه فیگور میتوانستند از مال و دارای مردم نفع برده و درعین زمان مردم هم از آنها باید راضی  میبودند   ، بینهایت خوش  و بگرگ وعده دادند که از هرگونه همکاری با او دریغ نخواهند کرد.

در جریان یکی دوهفته ی دیگر بکمک چوپان ها ، گرگ  گلوهای یکی  دو نفر آدم باسواد قریه  که پافشاری میکردند که چوپان باید از افراد جوان و از اهل قریه ی خودشان باشد ، را جویده و خونهایشان را ریخته بود.

باقیمانده اهالی قریه ازین موضوع که اکنون چند روز بود که گرگ ها بقریه حمله نکرده و کسی دیگریرا بغیراز همان دو نفر نخورده بودند ، سخت خوش و راضی بوده و به دادن یک گوسفند و بره در هفته تلفات ، کاملاٌ قناعت داشتند . آنها تمام مسایل و خصوصاٌ گرگ خوردن دونفر را کار قسمت وتقدیر دانسته و خوشباورانه فکر میکردند که شاید نوبت به آنها و فرزندان شان  نرسد .

اتحاد نا مقدس اضلاع این مثلث چوپان ـ  گرگ ـ برگوچه  باعث شده بود که مردم از آنروز ببعد برعلاوه آنکه هر هفته از یک دو رأس گوسفند وبره هایشان محروم میشدند ، از شیر و پشم گوسفندان شان نیز محروم گردند.

 در مقابل،  چوپانها به سادگی و خوشباوری مردم که باین آسانی بازی میخوردند ، بین خود درخفا و آهسته خنده کرده  و در دل بینهایت خوش بودند که کار شان چوک شکم شان چرب و دم شان راست است.

چوپانها فکر میکردند که تا زمانیکه همین شخشولی وجود داشته باشد ، آنها همیشه انسانهای محترم با وقار و باعزت بوده و موجودیت یک گرگ پیر کفایت میکند که تمام مردم قریه را سالهای سال در ترس و وحشت نگهداشته باشند . بهمین خاطر و سبب تا میتوانستند  در بین اهالی قریه ی شخشول که بدون آنهم شخشول بودند ، دیگر هم  تفرقه و شخشولی می انداختند.

وای بحال مردمیکه چوپانش با گرگ اتحاد نماید!!!

                                                                                       م. زردادی

                                                                                       16/6/2009

 

 

 


بالا
 
بازگشت