آیا شار ما پاک خات شد ؟!
طنز
سید مصطفی سعیدی
مره خو هیچ باورم نمیشه ، ار خاطری که هر کس که ده هر جای دلش شد ، رگ میزنه ، قضای حاجت میکنه ، و هر کنج و کنار شار ره بیت الخلا و به اصطلاح ساراگشت خود ساخته ، راستی دور از دل تا .... ببخشین گلا پیشروی تان !! که ده اول از مرداری شروع کدم .
چطو کنم ، چاره نیس ، دل آدم ده کفیدن میایه ! چتلی شار از یک سو ، آلوده گی هوا از سون دیگه ، و بی پروایی و به مه چی گفتن مسسولین و مردم ستنگ و یک دنده ما از سون دیگه !
ده غایت های که خورد بودیم از سر سفید ها و پیچه سفید ها شنیده بودیم که میگفتن شار خربوزه ، ده او غایت ما فکر میکردیم که البت ده کدام شار تنها خربوزه فروخته میشه ، مگم حالی فامیدیم که جایی که بی پروایی ، قانون شکنی ، زور آزمایی ، لتیره گری ، مرداری و سوته کراسی باشه ، همونجه ره شار خربوزه میگن ، درست مثل شار ما .
شاروال ها هم که اول میاین با جرت و فرت زیاد ، خیز وجست میزنن و لاف و پتاق میزنن که مه ایتو میکنم و اتو میکنم ، باز می بینی که از زیر پلو ملی میبرایه !! یکی از ای جوانمرگی ها ، نرواری بلند منزلهاره ده چکه پو می باخت ، و دیگیش نرواری لاف میزد که مه شارکابله مثل دبی میسازم ، حالا دیده میشود که همو خرک و همو درک .
چند روز پیش یک حادثه بسیار مردار ده یک موتر شاری رخ داد . قضیه ازی قرار بود که ، غلام مختار مشهور به مولا داد که دوستانش از ناز اوره دادو میگفتن ، از خارجه آمده بود ، راستی قصه خارجه رفتنش هم شنیدنی اس ، گفتی یگامتا ، طالع مردکه یک دفه برکد ، بخاطریکه دادو یک خیاشنه بسیار مقبول داشت ، و از قضا ای خیاشنه ی دادو نصیب یکی از آدم های لک و دبل و کته شد ، ای آدم که معتاد یار تخلص میکرد ، با شناخت که داشت باد از عروسی یا بهتر اس بگوییم ، باجه شدن با دادو ، در ظرف چند روز با استفاده از چپه گرمک آمده و با سو استفاده و سفارش چند دانه وکیل شورا اول معین و باد از چند وقت وزیر مخدرات مملکت شد . و ده ظرف چند روز خوده صاحب آرگا و بارگا و لپ وجپ و کش وفش ساخت . با جو موجود و سیستم زن سالاری که ده خانواده معتاد یار و خسرو فامیل دادو بود ، فشار های خانم دادو ، خشو و خسر به خصوص خیاشنه دادو که خانم وزیر صاحب مخدرات اس ، کار دادو جور شد و مردکه ده یکی از سفارت های افغانستان ده اروپا به حیث آتشه مخدرات مقرر شد .
همو بود که باد از یکسال با تغییر 360 درجه در استایل و پوشاک به رخصتی و هواخوری به کابل آمده بود .
به شما خواننده های فامندوک مالوم اس ، که وقتی یگان دوست وآشنای ما و شما از خارجه میاین ، ده اینجه زود به امراض شکم دردی ، پیچ خونی ، پیچ بلغمی ، اسهال ، بواسیر و... مبتلا میشن ، دیپلومات دادو هم کدام هوسانه ره شو (شب) نوش جان کده بود که بلای بزرگ سرش آمد .
صبح وخت می خواست که دیدن یکی از اندیوال های سابقه خود بره که حادثه هولناک به وزن بویناک رخ داد .
بنده همان روز یک موتر تکسی غراضه را بخاطر اینکه از موتر مامورین مانده بودم از خانه تا دفتر در بدل 100 افغانی کرایه کردم ، اون هم با صد دعوا و جگره ولانجه ، بخاطریکه موتروان قبول نمیکرد و میگفت که از 150 افغانی کم واره نمی کنه ، تیل قیمت اس و ... مه یک نظر برش دادم که در راه اگر کدام سواری یافت شد ، وردارش . موتر وان قبول کد ، و من هم با اکت بسیار در سیت اول موتر سوار شدم ، تیپ موتر با آواز بلند خواندن ( ماصومه سلسله دار ) از سیفو را می خواند . موتر وان خندید و سه دندان طلایش را به مه رخ زد و گفت ، حاجی سیفو اس ، زیاد خوشش دارم .من هم به علامت تایید سر خود را شور دادم . باد از چند دقه موتروان شروع کد به گپ و گفت : والله ، لالای قند ، ام دفه وکیل های ما نرواری 17 وزیره شوت کدن ، که عین دان کرزی واز ماند ، من که اصلآ بحث سیاسی برایم خوشایند نبود ، ساکت بودم و کله گک میزدم .
در همین اثنا ، دیدم که در کنار سرک یک مرد لک و دبل که دریشی سیاه با نیکتایی و پیراهن سرخ تیز و بوت های نوک تیز در تن داشت و عینک های سیاه دودی در چشم و سرش بکلی کل بود ، ایستاده و با هر دو دست شکم خوده مالش میداد و وضعش هم بسیار خراب مالوم میشد ، موتر را دست داد .
چشم های موتروان از خوشی علق و بلق شده ، موتر را برک زد .من شیشه را پایین کدم ، مردکه با صدای که از درد زیاد حکایت میکرد گفت :
کاکا ، کاکا ، تا مردارآباد ، ... چند بتم ؟
موتروان ، کجا ، کجا ...
ببخشین ، تشناب آباد .
موتروان دید ، که مردکه نابلد اس ، گفت صد افغانی ، مردکه بدون جگره خوده ده سیت پشت سر انداخت .
مه گفتم که استاد ایرا کجا میبری ؟
ای ساده خدا کل مملکت ، مردار است ، هرجای تشناب اس .
موتر حرکت کد ، و سر وصدای ناله وفغان مردکه بلند وبلند تر شد ، مه گفتم ، برادر ، دل درد هستی ، خداناخواسته اپندکس ...
نی بیادر ، گندنه ، آشک ، شو ، هوسانه ....
هنوز گپ مردکه خلاص نشده بود ، که صدای مهیبی ، توام با بوی بد از موتر بالا شد ، اول مه فکر کدم که کدام حمله انتحاری رخ داد . موتروان ، موتر را دفعتآ برک کرد و می خواست که از موتر برآمده چیغ بزنه که انتحاری ، مگر مه مانع شدم ، و دیدم که وضع مردکه که در سیت پشت سر موتر اس خراب شده و انفجار درونی کده . سیت پشت سر موتر بکلی از پارو پر شده بود .
چاره نبود ، مردکه مریض بود ، خواستیم که اوره به یکی از تشناب های شار ببریم ، اما بین ما و تشناب شار تقریبآ 5 کیلو متر فاصله بود ، دیدیم که در کنار سرک یک کثافت دانی بزرگ شاروالی اس و کثافت دانی شاید از دوماه که پرشده و مردم در حدود 10مترمربع آن کثافات را انبار نموده اند ، دونفره مردکه ره ورداشتیم و به پشت کثافت دانی رسانیدم – او سونتر در کنار سرک بچه ها و جوانان 20-30 ساله از جویچه کنار سرک آب می گرفتن و موتر ها را می شستن .
خلیفه موتروان شروع کد به ششتن موتر و من در ده قدمی دورتر به چرت فرو رفتم که ای مشکل شار ما چطو خات شد .
دو روز باد طبق مامول نشریه های چاپی را برایم آوردن ، و شروع کردم به خواندن و مرور عناوین آنها .
در یکی از نشریه ها خبر جالبی را دیدم که نوشته بودن :
دیپلومات مشهور کشور دادو خان سیاست یار که باجه آقای معتاد یار وزیر مخدرات کشور اند ، از اثر یک انفجار بویناک درونی که ناشی از پرخوری وی میشد ، مجبور به پرداخت تاوان موتر تکسی شهری گردید .
خبرنگار نشریه که در کنار کثافت دانی شهر میخواست رگ بزند ، با این دیپلومات سرخورده و قضیه را جویا شد .
این درحالیست که آقای سیاست یار آنروز بر خلاف معمول پمپرز نپوشیده بود .
وی ضمن اینکه سخت افسرده شده بود به هموطنان ما یک پیام دلسوزانه داشت ، که شما در این جا آنرا میخوانید :
... لطفن وقتی از خانه بیرون میبرآیید ، با پمپرز مسلح باشید :