گفتمان نوین میان اقوام

 

کاظم وحیدی

 

روزها و هفته­ها از پی هم می­گذشتند و بر گوشه­ی صفحه­ی بعضی از تلوزیون­ها و در متن یگان روزنامه­ای شمارش معکوس برای روز موعود (29 اسد) آغاز شده بود و به­همین دلیل قلب نامزدان هم هر روزی که می­گذشت پرطبش­تر می­گشت. خلاصه فضای گرم رقابت انخاباتی همه­جا را فراگرفته بود و با نصب عکس و دید و بازدیدها، معاملات و پول­پاشی و مهمان­بازی­های گسترده به­خوبی قابل درک بود.

اما من با همه­ی این­ هیاهو و سر و صداها مدتی بود که به­دلیل مصروفیت­های شدید اقتصادی جهت ادای قرض­هایی که برای امرار معاش خود و خانواده­ام گرفته بودم، سخت به­کار بسته شده و در نتیجه خود را از رویدادهای انتخاباتی که در تحلیل من خیمه­شب بازی­ای بیش نمی­باشند، دور نگه داشته بودم. ولی باز هم گویا تحمل وحیدی حتا در سکوتش برای بسیاری­ها ناممکن گردیده و به­بهانه­های مختلف افراد و جریاناتی تلاش می­ورزند تا به­گونه­ای پای مرا به متن حوادث بکشند و چیزکی بشنوند تا از این رهگذر ماجرا و سوژه­ای برای مبارزات انتخاباتی خود بیافرینند و از تکرار بیهوده و چندش­آور شعارهای بی­محتوا و بی­مصداق­شان فاصله بگیرند.

مسئله این است که در جلسه­ی ستاد انتخاباتی داکتر عبدالله در شام شنبه 23 اسد یکی از موضوعات داغ بحث­ را موضوع مقاله­ای از حاج کاظم یزدانی و نیز سخنانی از من تشکیل می­داد که صبح هما­ن روز طی مباحثه­ای در تلوزیون نور (محل کارم) با کاوه که به­تازگی از تلوزیون نگاه به این­جا آمده و تقریباً لبریز از عقده می­نمود، صورت گرفته بود. البته چندی پیش از آن نیز زمانی که به محفلی علیه حامد کرزی که سازمان­دهی آن را آقایان قسیم اخگر، هما سلطانی، حفیظ منصور، انجنیر یزدانی و... به­عهده داشته و از سوی ستاد داکتر عبدالله تمویل گردیده بود، دعوت شده و با آن­که طومار را امضا نمودم، اما تنها به­خاطر سوالی که حین مراسم کرده بودم مورد سرزنش بعضی از کارمندان تلوزیون نور قرار گرفتم. یعنی وقتی من از گردانندگان پرسیده بودم، مگر در شرایط حساس کنونی که رقابت اصلی میان کرزی و عبدالله می­باشد، آیا اقدام علیه یک جانب قضیه (کرزی) خود نوعی کمپاین به­سود طرف مقابل یعنی عبدالله به­شمار نمی­رود، تیم فلم­برداران تلوزیون نور علیه من اقدام به پرخاش­گری نموده و مرا متهم نمودند که علی­رغم کارمند نور بودن علیه داکتر عبدالله موضع می­گیرم.

مسلما روش من در برخورد با آن قضیه کاملا بی­توجهی و نادیده گرفتن آن، که به­مفهوم عدم بها دادن به این­گونه مواضع کودکانه و پرتوقع بود. اما زمانی که اظهارنظر و ابراز عقیده فردی من حتا حساسیت برانگیز بوده و کوچک­ترین سخنم به واکنش­های جدی در جلسه­ی رسمی ستاد مرکزی انتخابات داکتر عبدالله منجر گردد، تصمیم گرفتم تا سکوت خود را بشکنم و حداقل پاسخی به آن­ها و به­ویژه بیان نظراتم در مباحثه با کاوه که گفته بود، در طول تاریخ هزاره­ها به­طور سنتی متمایل به پشتون­ها بوده­اند، بپردازم.

در این شکی نیست که جریان رهبریت کلاسیک تاجیک­ها (جمعیت، شورای نظار و انشعابات و ریخته­پاش­هایش) به­جای اصلاح و تعدیل مواضع غلط خود در گذشته­ها که می­توانست به فعال شدن پتانسیل مبارزاتی آنان در مبارزه با فاشیزم قومی حاکم منجر گردد و موانع تشکیل و انسجام جبهه­ی مشترک اقوام ستم­دیده را از سر راه بردارد، تمام تلاش خود را روی کشیدن پوششی بر اشتباهات بزرگ و استراتژیک گذشته­اش متمرکز ساخته است. برای تحقق چنین کاری و جلوگیری از تزلزل مواضعی این چنینی، ناچار از ارائه­ی تحلیل­های ناصواب از جریانات مبارزاتی مردم هزاره گشته که خود از میزان اعتماد شکسته شده میان اقوام سرکوب شده کاسته و فاصله­ها را هم­چنان دور نگه­داشته است. متأسفانه نسل جوان و تحصیل­کرده­ی تاجیک که خود فاقد تجربه­ی مبارزاتی بوده و حتا بی­اطلاع از ماهیت حوادث دهه­ی 70 و حاکمیت دولت انحصاری و به­اصطلاح اسلامی به­سر می­برند، تحلیل­های­شان اغلب متأثر از احساسات تاجیکیستی مفرطی بوده و هرگز زحمت مطالعه­ی اوضاع آن دوره را فراتر از داعیه­های غیرصادقانه­ای که این رژیم را حاکمیتی غیر پشتون وانمود می­کرد، به­خود ندادند.

اینست که نسل تحصیل­کرده مدعی روشن­فکری تاجیک نیز به تبعیت و دنباله­روی از رهبریت کلاسیک­شان، تلاش می­نماید تا هزاره­ها را سنتاً متمایل به پشتون­ها و حاکمیت­های انحصاری ـ قومی آن­ها قلمداد نمایند. این امر با روگردانی بخشی از رهبریت کلاسیک هزاره­ها (جناح­ محقق) از هم­سویی و حمایت از نام­زدی داکتر عبدالله سر زبان­ها افتاد. درحالی که پیش از آن همه­ی تلاش­ها و شعارها روی این محور می­چرخیدند که هزاره­ها متحد طبیعی تاجیک­ها هستند. آن­چه در این گیر و دار مسلم است، این­که جناح­ یاد شده­ی هزاره­ پس از شکست خوردن گفتگوهایش با جبهه­ی به­اصطلاح ملی و مشخصا نامزدی عبدالله، به یادآوری و بازگویی تنش­های سیاسی ـ نظامی دهه­ی 70 رو آورده تا هم­سویی­ و گرایشش به کرزی را تحت­الشعاع قرار داده و توقف مذاکره با عبدالله را توجیه نماید. در آغاز این روند ستاد عبدالله و به­خصوص شخص ربانی و تمویل کننده­ی جبهه یعنی دولت ایران هنوز به بازگشت محقق باور داشتند و آقای ربانی از همه خواسته بود تا از هرگونه تبلیغ و بدگویی محقق بپرهیزند تا راه بازگشت وی باز گذاشته شود. اما در کنار آن، جبهه­ی ملی اقدام به بازسازی و جمع­آوری تیمی نمود که طی نیمه­ی اول دهه­ی هفتاد و حاکمیت دولت آقای ربانی، بزرگ­ترین جنایت­ها و خیانت­ها را علیه مردم هزاره مرتکب گردیده بودند. نیروهای انوری و هادی در کنار نیروهای شورای نظار و اتحاد سیاف مستقیما در جنگ­ها و جنایت­هایی مانند افشار دخیل بوده و فاضل و کاظمی که از درون به سازمان­دهی و جابه­جایی نیروهای نفوذی دشمن می­پرداختند، با شدت و جدیت و با بذل و بخشش­های دور از تصور به ستاد خواسته شده و نقش­های محوری برعهده­ی­شان گذاشته شد. عکس­های کاظمی و انوری در اندازه­های بسیار کلان با بودجه­ی ستاد عبدالله چاپ گردیده و در هر کوی و برزن هزاره به­منظور تحقیرشان نصب گردید. انوری تجمعی را در مصلای بزرگ شهید مزاری واقع در جاده­ی شهید مزاری برگزار نموده و اولین تهاجم علیه شخصیت وی را آغاز می­نماید و نام آن شهید بزرگوار مردم هزاره را از روی کارت (آدرس آن) علی­رغم رسمی بودن نام جاده و قرار داشتن تابلوی شهرداری در ورودی جاده، تعمدا حذف می­کند و با ارائه­ی آدرسی گنگ مردم را سرگردان می­نماید. پس از آن، با همکاری سیدهادی هادی، سید کاظمی (برادر مصطفی کاظمی) و سید فاضل اقدام به حذف نام شهید مزاری از مصلایی که دوسال قبل توسط تمامی متنفذین و مردم هزاره و در روز سالگرد شهید مزاری روی آن نهاده شده بود، نموده و با اقدامی عجولانه نام مصلای خاتم­الانبیا را روی دروازه آن نصب می­کند. تمامی این اقدامات آقای انوری اعلام جنگ تازه­ای در تداوم جنگ افشار و راکت­باران غرب کابل که قبلاً با هماهنگی نیروهایش صورت می­گرفتند، به­شمار می­رفت. این­ها اقداماتی هستند که ستاد داکتر عبدالله و جبهه­ی ملی در برابر هزاره­ها انجام داده و باعث گردید تا هزاره­ها علی­رغم تمامی نفرت و انزجاری که از کرزی داشتند و رأی دادن به کرزی را به­مثابه­ی تأیید حماقت خود ­دانسته، رو از عبدالله برتابند و با کراهت از کرزی­ و تیم افغان­ملتی او حمایت نمایند که بیش از 7 سال جز فریب و وعده­های دروغین و محروم نگه­داشتن هزاره­ها کاری نکرده بود. خوب شاید شنیده باشید که گفته­اند در موقع اضطرار گوشت خر خوردن هم جایز است. درحالی­که با شرایط اضطرار و دل­هره­ی ناشی از روی کار آمدن ویران­گران غرب کابل و خالقین فاجعه­ی افشار، آیا بسی ساده­لوحانه نیست که از هزاره­ها انتظار گرفتن رأی داشته باشند، آن­هم زمانی­که می­بینند عکس دشمنان­شان را روی سرشان افراشته­اند؟ مگر با نصب این عکس­ها تصمیمی غیر از تهدید مردم ما به خلق افشارهای دیگر درنظر بود؟ پس بی­جهت نیست که مردم ما در انتخاب میان کرزی و عبدالله، اولی را تداوم محرومیت و دومی را تکمیل پروسه­ی افشار و غرب کابل می­دانستند.

برمی­گردیم به این مسئله که آیا واقعا مردم هزاره متمایل به هم­سویی با پشتون­ها هستند؟ برای روشن شدن این مسئله باید مروری به تاریخ کشور نماییم و ببینیم که هزاره­ها پس از سقوط اخرین امپراطوری­شان (غوری­ها) که بر اثر درگیری­های مستمر و درازمدت با سلسله­های غزنوی­، سلجوقی و خوارزم­شاهان سخت ضعیف و پراکنده شده بود، با یورش سپاه چنگیز آخرین بقایای آن (حکومت­های محلی) از بین رفت. البته نباید از مقاومت­های خارق­العاده­ی انها که منجر به مرگ نواسه­ی چنگیز گردید، چشم پوشید. سال­ها بعد و با استقرار مغول­ها در هند و سپس کابل (منظور کابل بزرگ آن زمان است که شامل جلال آباد امروزی و حتا بخش­هایی از پاکستان می­باشد)، از پشتون­هایی که استعمار بابری از ماورای مرزهای کشور ما (کوه­های سلیمان) به­عنوان پیش­قراول سپاه خودشان آورده که بعدها و پس از استقرار استراتژیک در سرحدات کابلستان، قندهار، غزنی و هرات، صفویان نیز از یک بخش آن­ها (ابدالی­ها) استفاده­ی لازم را نمودند. این استفاده­ی دوگانه از مهاجرین تازه اسکان داده شده در کشور ما، به انتقام­گیری متقابل استعمارگران صفوی و افشاری و بابری از یکدیگر توسط این نیروهای مزدور و استخدام­شده و فتح و کشتار در ایران و هندوستان منتهی گشت. در این راستا بارها به هزارستان باستان ما نیز یورش برده شده که با مقاومت­های بی­نظیری مواجه گردیدند.

با سقوط دولت افشاری (نادرشاه افشار) و تأسیس اولین حکومت مهاجرین (پشتون­ها) در این کشور، هزارستان هیچ­گاهی از یورش آنان در امان نبوده و طی ده­ها جنگ و صدها توطئه با آنان مقابله نموده و بسا مردان بزرگی چون درویش علی خان هزاره حاکم هرات که توسط احمدشاه و فرزندانش از بین برده شدند و نیز میر یزدان بخش بهسودی که توسط امیر دوست محمد خان اعدام گردید، هم­چنین بزرگان دیگری که توسط اخلاف وی پی­درپی به­قتل رسیدند تا بالاخره این روند هزاره­ستیزی به نسل­کشی بزرگ تاریخ کشور و خاورمیانه توسط عبدالرحمان انجامید. این­ها بخشی از تاریخ پرتنش هزاره­ها در رویارویی با پشتون­ها تا آن زمان را نشان می­دهند.

از آن پس نیز چه در مقابله با نادرشاه که نهایتا به اعدام انقلابی وی توسط سردار بزرگ آزادی میهن شهید والامقام عبدالخالق هزاره منجر گردید و چه قیام مسلحانه­ی­ بزرگ و تاریخی ابراهیم بیگ مشهور به «بچه گاوسوار» که عامل سقوط دولت هاشم خان گردید، همچنین طرح­ کودتا علیه ظاهرخان توسط بزرگ مردانی چون فرقه مشر فتح، گاوسوار و دیگر هم­کارانی که از میان­شان می­توان به دست­پرورده­ی هزاره­ها یعنی شهید اسماعیل بلخی اشاره نمود. در کنار آن­ها می­توان به درگیری­های همیشگی با کوچی­ها که از زمان تبدیل شدن­شان به ابزار فشار سیاسی لحظه­ای از تجاوز و ستم بر هزاره­ها دست برنداشته­اند، روی هم­رفته نشان­دهنده­ی این واقعیت است که هزاره­ها در طول تاریخ نیم­هزاره­ی حضور مهاجرین پشتون در این کشور، هیچ­گاهی از درگیری با آن­ها فارغ نبوده­اند.

در کنار آن­ها، باید به محرومیت­ها و بایکوت­ها و ممنوعیت­هایی اشاره نمود که از سوی دولت­های قوم­محور علیه هزاره­ها اعمال می­گردیدند و خود از جنگ اعلام ناشده­ای بر این مردم خبر می­داد و بیان­گر چگونگی روابط این دو قوم در طول تاریخ بوده است. پس بسیار ناجوان­مردانه و غیردوستانه است که جریانات سیاسی تاجیک و عمدتا جریان کلاسیک آن چنین دروغ­هایی را به این مردم نسبت دهند و برای­شان داستان­ها و تاریخی دروغین ببافند و یا بسرایند. مسلم است که علی­رغم نزدیکی زیاد خلیلی و هم­پالگی­هایش به جریانات قوم­محور حاکم در کم­تر از یک دهه­ی گذشته، هنوز هم جنگ­ها و توطئه­ها علیه مردم هزاره­ با روش­های کوچی­گری و یا بایکوت و تحریم ادامه داشته که خود بیان­گر میزان کینه و خشم آنان نسبت به هزاره­ها می­باشد.

این درست است که جریاناتی چون خلیلی و محقق (رهبریت کلاسیک وسنتی هزاره­ها) تنها به­خاطر گرایش­های سیاسی خود­شان (فرقی نمی­کند که خود و طرفداران­شان چه شعارهایی را سر دهند و کدام تحلیل را از اوضاع ارائه نمایند) به قدرت حاکم تمایل شدیدی از خود بروز داده­اند، اما سوالی که در این خصوص مطرح می­گردد این است که مگر آقای ربانی با معرفی دامادش ضیا مسعود برای معاونت آقای کرزی در دوره­ی گذشته چنین نکرد؟ به­راستی دوستان تاجیک ما مسئله­ی معاونت کنونی فهیم را در ورای این­گونه تحلیل­ها چگونه بررسی می­کنند؟ همین­طور وزارت عبدالله که در آن زمان سخت از آقای کرزی و حاکمیتش حمایت می­نمود را باید چه تعبیری نمایند؟ و اساسا در طول حدود سه سده­ی گذشته مگر تاجیکان همیشه از مقام و موقعیت والایی در حکومت­های سرکوب­گر و فاشیستی قوم حاکم برخوردار نبوده و بعضا پست­های کلیدی را به­عهده نداشته­اند؟ از همه­ی این­ها که بگذریم، نامزد موردنظر شما (داکتر عبدالله) که خود یک پشتون است، کوچک­ترین تمایلی به مبارزه با فاشیزم قومی حاکم دارد؟ مگر غلظت پشتونی تیم داکتر عبدالله نسبت به دیگر تیم­های نامزد برای ریاست جمهوری بیش­تر نمی­باشد؟ یعنی هم خودش و هم معاون اولش هر دو پشتون و از یک منطقه (قندهار) هستند. بنابراین، هرچه سعی کنید تا به مسایل رنگ و ظاهر مترقی و دموکراتیک ببخشید، ما خوب می­دانیم که رقابت کنونی در واقع یک رقابت سیاسی ـ گروهی بوده و کشور بیگانه­ای که بر اساس رقابت­های منطقه­ای در امور کشور ما دخیل می­باشد (ایران)، در پس آن قرار داشته و با صرف حدود 100 ملیون دالر آن را داغ می­ساخت.

اگر هم به بررسی دقیق موضع­گیری و کارکرد تاجیک­ها و به­ویژه جریان رهبریت کلاسیک آن بپردازیم، مگر واقعا همیشه پیامدهای ناگواری را برای مردم کشور به­بار نیاورده­اند؟ اگر به قیام مرموز حبیب­الله کلکانی (هم­سو با قیام قبایل شینوار و مشرقی) بپردازیم، آیا واقعا حرکت وی که به­برکناری امان­الله نسبتاً معتدل منجر گردید، زمینه­ساز و حتا عامل شکل­گیری مجدد حاکمیت جناح­های برتری­جوی و سلطه­گر پشتون و به­ریاست نادرشاه نبود؟ در مقابل، مگر این هزاره­ها نبودند که ننگ حاکمیت نادری را با فدیه­ی یک خاندان (خاندان خالق شهید) از میان برداشتند؟ آیا حاکمیت رژیمی شبیه رژیم نادری توسط جریان فاشیستی­ای موسوم به طالبان نتیجه­ی انحصار طلبی­ای به­مراتب بدتر از فاشیست­های قوم حاکم، توسط ­رژیم کابل (در دهه­ی هفتاد) نبود؟ به­راستی خواسته­های دموکراتیک مردم هزاره به­رهبری پیشوای­شان مزاری بزرگ، که هم به­تقویت پایه­های رژیم غیرپشتون منجر می­گردید و هم  حاکمیت را هرچه بیشتر دموکراتیزه می­نمود، چرا در مقابل پیوند حکومت کابل با اتحاد سیاف و پذیرش صدارت گلبدین، به هیچ انگاشته شد؟ اگر هم بخواهید اتحاد تاکتیکی هزاره­ها با گلبدین آن زمان را پی­درپی به­رخ ما بکشید و از آن استفاده­های سیاسی نموده و ما را تخطئه نمایید، اول این­که خود شما همان گلبدین را تا صدارت بالا کشیدید که همین اقدام شما خود پاسخی منطقی و مناسب به سوال­تان می­باشد. اما در کنارش ما این تذکر را می­دهیم که کینه و دشمنی شما و فشار شدید علیه مردم ما عامل اصلی پیوند هزاره­ها با گلبدین بود که برای نجات هزاره­ها از مرگ اقتصادی و نیز خنثا سازی توطئه­ی کثیف اعلام جهادی است که علیه هزاره­های رافضی (تکرار طرح­های عبدالرحمانی) توسط حکومت وقت کابل به­راه انداخته شده بود، صورت گرفت. مگر این رژیم شما نبود که با رسیدن طالبان به میدان­شهر با شتاب به پیشوازشان شتافتید و مذاکرات را آغاز نمودید که پس از بازگشت، تمام نیروهای زمینی و هوایی­تان را ­یک­باره علیه هزاره­ها به­کار انداختید و جنگ بی­مثالی که طی سه سال گذشته­اش صورت نگرفته بود، آغاز کردید؟

 بعضی از جریانات تاجیک چنین مطرح می­سازند که دامن زدن به مسئله­ی افشار کار نادرست و حتا باج دادن به پشتون­ها می­باشد! عجبا، اگر فاحعه­ی افشار ننگی بر دامن انسان­های این سرزمین به­شمار می­رود، پس چرا تاکنون طراحان و مجریان فاجعه به آن اعتراف ننموده، از قربانیان آن معذرت خواهی نکرده و حداقل به­جبران خسارات مادی آن نپرداخته­اند؟ اگر چنین نیست و این حادثه از اهمیت چندانی برخوردار نمی­باشد، پس چرا با مطرح شدنش آن­همه واهمه می­کنند و به مطرح­سازی حملات کوچی­ها به­عنوان سوژه­ای جنایت­کارانه در برابر آن، مبادرت می­ورزند؟

در این خصوص باید روشن ساخت که هرگز ارتکاب جرمی، باعث برائت از مجرمی دیگر نمی­گردد. اگر کارکرد کوچی­ها و حامیان دولتی­شان جرمی نابخشودنی است، هرگز دلیل نمی­شود که ارتکاب جرمی دیگر و مثلا افشار را فراموش نمود و یا از آن چشم پوشید. اقدامات کوچی­ها جرمی آشکار و روشن است و جرم طراحان، گردانندگان و مجریان فاجعه­ی نسل­کشی افشار هم جرمی عیان و غیرقابل عفو می­باشد مگر این­که پس از محاکمه و اعتراف عاملین آن به جرم خود و سپس درخواست عفو از قربانیان آن صورت بگیرد که این مربوط بازماندگان و وارثان خون می­گردد که آیا آنان را می­بخشند و یا تقاضای قصاص می­نمایند.

 وآنگهی، باید به تفاوت دو جنایت افشار و کوچی­ها هم پرداخت. این مسئله روشن است که حمله­ی کوچی­ها اگر حدود 40 شهید طی 4 یورش سالانه بر خانه و مأمن هزاره­ها، دو برابر آن زخمی، هم­چنین هر ساله حدود 20 هزار نفر آواره را بر دوش هزاره­ها گذاشته است، نخست آن­که این تعداد در جنگی رویاروی صورت گرفته است. یعنی عده­ای متجاوز بر خانه­ی مردم هزاره یورش برده و تعدادی را به­شهادت رسانده و یا زخمی نموده­اند، در مقابل، همین مقدار و شاید هم بیش از آن را بر متجاوزین ضربه وارد نموده­اند. مسئله­ی آوارگان هم در پایان سال و با رفتن متجاوزین حل گردیده و آنان به خانه­ی خود برگشته­اند. اما آن­چه در افشار اتفاق افتاد از بن با مسئله­ی کوچی متفاوت می­باشد.

در افشار عده­ای اجیر به­نام دوست با پول و امکانات و سلاح، شبانه وارد منطقه گردیده و یکی دو روز آن­جا مستقر شده که همه به آن­ها به­چشم دوست می­نگریسته­اند. سپس و با سوء­استفاده از اعتماد مردم، نیروهای دشمن را در خانه­ها جابه­جا نموده و به­یک­باره بر مردم ما حمله کردند و هرچه جان­دار را دیدند به بدترین شکلی یا از دم تیغ (برچه و کارد) گذرانیدند و یا با رگبار سلاح­های مرگ­بارشان کشتند. نقاط بارز و برحسته­ی افشار نسبت به دیگر جنگ­های کشور را می­توان در موارد زیر خلاصه نمود:

1.      نسل­کشی آشکار در افشار (قتل­عام هزاره­ها) کاملا قابل اثبات می­باشد

2.      میزان سبوعیتی که در افشار صورت گرفت در سده­ی اخیر کشور بی­سابقه بوده که طی آن حتا به کودکان شیرخوار چندماهه هم رحم نگردیده و طی آن چند ده نفر زیر سن یک­ سال را هم به­قتل رسانیده­اند. البته در کنار کشتار پیرمردان و پیرزنان.

3.      تعداد شهدا و مفقودین فاجعه­ی افشار از مرز یک هزار نفر هم تجاوز نموده است.

4.      خانه­های مردم کاملا به ویرانه­ای غیرقابل استفاده تبدیل شد که سالیان بعد به ترمیم آن­ها مبادرت شد، درحالی­که تاکنون هیچ مرجعی از میان عاملان آن نه غرامتی پرداخته و نه در بازسازی خانه­های مردم کمکی نموده­اند. اما در بهسود کمک اندکی از سوی دولت حامی کوچی­ها صورت گرفت که می­توان آن را نوعی غرامت به­شمار آورد.

با این وجود ما تاکنون نه تنها دست به­دعوای حقوقی در مورد افشار و دیگر جنایت­هایی که علیه مردم صورت گرفته، نزده­ایم، بلکه تلاش نموده­ایم تا با تاجیک­ها به­عنوان متحدین طبیعی در صفی واحد مقابل فاشیزم قومی قرار بگیریم و بسیاری از مسائل گذشته را اگر فراموش نمی­توانیم، لااقل از عنوان نمودن­شان موقتاً چشم بپوشیم. اما در عوض و در مقابل چنین رفتاری، متأسفانه از سوی جناح­های متعلق به رهبریت کلاسیک تاجیک­ها که عمدتا در دو جریان سیاسی جبهه­ی ملی و شورای متحد ملی خلاصه شده­، همیشه با هزاره­ها برخوردی ابزاری و مزورانه صورت گرفته است. آن­ها تا کنون به­جای رو اوردن به بدنه­ی اصلی جامعه­ی هزاره که از سویی به رهبریت چندبعدی شهید مزاری به­مثابه­ی یک پارادایم مبارزاتی وفادار مانده و از سوی دیگر سخت درصدد بازیابی هویت قومی خویشند،­ جریاناتی بریده و اغلب طرد شده از جامعه­ی هزاره (به­ویژه قاتلین افشار و هماهنگ کنندگان حمله­ی راکتی به غرب کابل) را تقویت نموده و آن­ها را به­عنوان نماینده­ی هزاره­ها به­نمایش گذاشته و در صفوف خود قرار می­دهند.

ما مایل بودیم و حتا انتظار هم داشتیم که جریانات یاد شده به جمع­بندی گذشته­ی خود بپردازند و از همه­ی آن­ها پند و تجربه بگیرند و بپذیرند که اشتباهات گذشته­شان چندان هم قابل اغماض نبوده و باید درصدد اصلاح آن­ها برآیند تا دوباره مصایب گذشته را نیافرینند. اما با کمال تأسف کماکان به راه و روش­های گذشته­ی خود ادامه می­دهند و بعضا به­شدت بخشیدن همان روش­ها و تکیه­ی بی­حد و حصر بر خودمحوری­ها پافشاری می­نمایید و عناصر منفور و رانده شده ازمیان هزاره­ها را تقویت می­نمایید تا علیه مردم ما توطئه نموده و به آنها آسیب برسانند. واضح است که از این کارها نیتی جز تثبیت برتری خود و کشاندن هزاره­ها به دنباله­روی از شما، در پس آن نهفته نیست. آن­هم هزاره­ای که به­دلیل پیش­گامی و استمرار تاریخی مبارزات ضدفاشیستی­اش، چه به­لحاظ تئوریک و چه تجربه­ی مبارزاتی سر و گردنی از شما بالاتر می­باشد. گرچه اینک شمایان از پول و امکانات و تسلیحات بی­شماری برخوردارید و در این خصوص قابل مقایسه با شما نمی­باشیم، اما باید این را بدانید و به­خوبی هم درک نمایید که همه­ی امکانات را می­توان به­دست آورد ولی دست­یابی به تجارب مبارزاتی مستلزم شرکت مستمر در مبارزات مترقی و دادن فدیه­های بی­شماری است که هم­اکنون تنها هزاره­ها از آن بهره­مند هستند.

پس دوستان بیایید از راهی که می­روید، برگردید و بیش از این جای­گاه خود را در عرصه­های سیاسی و بعدها اجتماعی تنگ نسازید. سالیان درازی است که راه­های تگدی مقام از فاشیست­ها را پیشه کرده­اید و با بادریزهای گندیده­ی جامعه­ی شیعه معامله نموده­اید، اما نتیجه­ای جز بی­اعتباری هرچه بیش­تر سیاسی به­دست نیاورده­اید.

بیایید دوستان راه و روش گذشته را که طی آن تحقیر و کم بها دادن به بدنه­ی اصلی جامعه­ی هزاره در سرلوحه­ی کارتان قرار داشت را رها نمایید و از این پس با روش و منشی نو، صدق و یک­دلی با هزاره­ها را پیشه کنید و به عظمت تصمیم و باور آن­ها ارج نهید تا شما را به­عنوان دوست و سپس متحد طبیعی خود بپذیرند. چراکه جبهه­ی مبارزه با فاشیزم بیش از هرچیز نیازمند صداقت و واقع­بینی است و رؤیاها، اوهامات تلقین شده از ورای مرزها و تراوشات ذهنی خودتان که مبتنی بر مناسبات جامعه­ی ما در گذشته­هاست، هیچ کمکی به پیش­برد این راه نمی­نماید. از روی راستی با هزاره و ازبک باشید، همه موفق می­شویم.

مطمئن باشید که نسل نو هزاره مصم به پیمایش راه مبارزه با فاشیزم قومی جهت دموکراتیزه کردن جامعه است، حال شما در صفوف آن قرار گیرید و یا هم­چنان به هم­کاری با مطرودین و منزوی شده­های جامعه­ی ما ادامه دهید. این انتخاب نیاز به شهامت و صداقت شما دارد و اینک با شماست که چگونه انتخاب می­کنید، گرچه می­دانیم تمویل کنندگان­تان خلاف آن را به شما پیشنهاد می­کنند و برای حفظ منافع خودشان گفتمان ضروری میان اقوام ستم­دیده را سد خواهند گشت. گفتمانی که امروزه بیش از هرچیز، رفتار و منشی درست و شفاف را از همه­ی طرف­ها می­طلبد.

 

کاظم وحیدی

25/7/1388

کابل

 


بالا
 
بازگشت