نویسنده : توردیقل میمنگی
قسمت اول
بدخشی را از نو باید شناخت
وآموزه هایش را از نو باید آموخت
{ تقدیم به روح پاک آن معلم بزرگواروراد مرد میدان اندیشه وعمل ، وارواح دیگر شهدای راه آزادی انسان در سرزمین ما که عاشقانه وبی تردید درین راه جان باختند وبا نثار جان راه عشق به حقیقت را روشنایی جاودانه بخشیدند. }
پیشگفتار:
از مدتها بدینسو تلاش داشتم که با ریختن انباشته های فکری ام از زندگی شهید بدخشی ویاران پاکبازش بر روی کاغذ که، همه باهم عاشقانه در راه مبارزه بخاطر طرد عوامل بیداد واستبداد وافشای علل اساسی تداوم این دور تسلسل فقر وجهل آمیخته با جبر وتعصب حاکمانۀ عدۀ از باشندگان کشور، برعلیه عدۀ دیگر، در متن این جهنمی که مجموع ساکنین آن، همه باهم محکوم به بد ترین انواع مصایب عالم وآدم بودند وهستند، مظلومانه جان باختند، ادای دین نمایم .
ولی سرگردان گزینش راه دخول به این امر بس خطیر بودم که ، دراکثر حالات من خویشتن را قاصر از انجام این دین بزرگ می یافتم .
تا اینکه سی ومین سال شهادت این آموزگار توانا وبی باک، همانند عدۀ دیگری از شاگردان وپیروان، بهانۀ شد، برای آغاز این امر دشوار، که اکنون با همه نا توانی های که دامنگیرم است، خامه در دست ومصروف نگاشتن چیز های درین رابطه میباشم واز کاستی های آن قبل از همه از روح آن بزرگ مرد طلب بخشایش نموده وازسایر دوستان نیز امید عفو تقصیرات خویش را دارم.
آغازپرارجی راکه شاگردان وهواداران آگاه ومتعهد مکتب بدخشی، استاد میرکریمشاه میر، پهلوان قیام با رجوع صادقانه ،به حوادث دوره های حیات خویش و اندیشمندان فرهیختۀ دیگری چون آقایان صاحب نظر مرادی، مجید اسکندری، عبد الحی نزهت ، محترم برلاس ودیگران در رابطه با حیات واندیشۀ بدخشی فقید ، به استقبال از سی ومین سالگرد شهادت او راه اندازی نموده اند، هریک به نوبۀ خود تلاشی است ، سازنده ودین پردازانه در برابر مقام بی بدیل آن معلم توانا که همه باهم خوشه چین خرمن خرد ودانش اوییم ، ونوشتۀ حاضر از جانب من، در هیچ حالتی، هیچگونه وجهه تقابل ویا موضعگیری رد یا تأیید در برابر نوشته های ارزشمند ایشان نداشته ونخواهد داشت، مگر اینکه تلاش اغواگرانه در آنها مشهود وایجاب ابراز نظر را نماید ، که آنهم لزوماً از حد نقد وتصحیح در خور نیاز بالاتر نخواهد رفت، که خوشبختانه تا کنون چنین علایمی به چشم نمیخورد .
تا جاییکه من می بینم هر یک از دوستان، در جهت تبیین بهتر وبی شائبه تر، داشته های خود درین رابطه، تلاش در خور توان خویشتن را بکار برده، وهیچ یک از ایشان جز روشنایی بخشیدن به داشته های غنامند شهید بدخشی هدف دیگری ندارند ، که این خود کاری است نیک وارزنده که، بگذار همه هر آنچه راکه ازحقایق مرتبط با جامعه وطرز نگرش بدخشی راجع بدان با خوددارند، بر صفحۀ کاغذ ریخته وتحویل دیگران دهند ، تا مورد قضاوت وداوری زمان ومردم در پیوند با نیازمندی های امروز وفردای ایشان قرار گرفته وحقیقت چهرۀ واقعی خویش را از پس ابر های ضخیم دود وغبار اتهامات وافتراآت برون آرد..
اما ! اشاره های من در جای جای این نوشته، به پیروان دروغین بدخشی هم ، که با تعابیر سوء، و من در آوردی، هدف تحریف تجربه وتحلیل شهید بدخشی را، از جامعه وحقایق مرتبط با آن دارند، آدرس های معین خود را دارد، که بیشترینه متوجه عناصر معلوم الحالی است که ، وفاداری آنها به بدخشی ومکتب او پیش از کودتای ثور وبعد آن بصورت کل ، مرحلۀ دوم حاکمیت کودتا گران وامضای پروتوکول همکاری بصورت خاصی ارتباط میگیرد که در هر دوری، بصورت مستقیم ویاغیر مستقیم ، خودهارا به دامن هر آن مرجعی که از آن، بوی توزیع وتقسیم قدرت بمشام میآمد افگنده وتا همین امروز نیز بدان منوال ادامه میدهند
تا حدیکه فاجعۀ، تلاشهای هدفمند بعضی از ایشان که موجبات تباهی های جبران نا پذیری را به پیروان مکتب بدخشی فراهم نمود، و آخرین نمایندگان این معامله گران ، با پیش بینی سقوط حاکمیت کودتای ثور تلاش جاگزینی اندیشه های مکتب بدخشی، را که خارج از محدوده های آیدآلوژی ها ومکاتب عقیدتی انتر ناسیونالیستی راست وچپ قرار داشت، با بنیاد عقیدتی اسلام سیاسی را نمودند، هر گز فراموش کسی نمیشود .
بهمه حال!
من که بزرگترین افتخار زندگی خودرا، موکول به داشتن پیوند نا گسستنی تمام دورۀ حیات سیاسی ام با مکتب فکری شهید بدخشی مینمایم، واز همان ابتدای گزینش این خط فکری وراه سیاسی ، با تکیه به آگاهی واستقلال فکری خود ، بدوراز حوزۀ نفوذ مناسبات بزرگسال سالارانۀ رایج در نهضت نو پای روشنفکری آن روزگار، که اکثراً موجودیت عضو برجسته ویا غیر برجستۀ یکی از احزاب سیاسی، در یک خانواده ، محله ویا منطقه میزان نفوذ واعتبار آن حزب یا سازمان در آن ساحات را رقم میزد ، واردعمل شده، و این مکتب را بعنوان یگانه هادی نجات خود ومردم مظلوم کشورم از قید مناسبات برتری جویانۀ قبیلوی و نژادی برگزیده، واز سقوط در دامن بازی های انحرافی منفعت جویانۀ فردی ویا گروهی، در ماورا ومتن این جریان فکری که، در مقاطع مختلف وبه اشکال مختلف، عملی گردیده است، تا حد ممکن خودرا دور نگهداشته ام، امروز نیز، مدیون آنم که همانند نخستین روزگاران گزینش رابطه ام به این خط فکری، آنچه راکه از زندگی ، مبارزه وشهادت بدخشی بزرگ ویاران با ایمانش در خاطر دارم، به آگاهی نسل های امروز وفردای جامعه ومیهن خود سپرده و در برابر شکوه جاویدان این خیزش بزرگ تاریخی در راستای ظلمت شکنی وبیداد ستیزی بی هراس ومنطبق با واقعییت های جامعۀ ما یکبار دیگر، سی سال بعداز تراژیدی خونین شهادت بدخشی ویارانش سر تعظیم فرود آرم .
من نیک میدانم که انجام این رسالت بدور از تخطه های فکری وثلیقوی خیلی هاهم دشوارودر پارۀ موارد، شاید هم تلخ وآزاردهنده باشد ولی بهمه حال من آنچه راکه وجداناً واقف آن هستم وذهن من مددگار بیان راستین وبی خدشۀ آن شده میتواند ، درین نبشته تحت عناوین ذیل رقم خواهم زد، تا سهم خویش در تعریف چگونگی شخصیت، وبیان اندیشه های راستین او، بمناسبت سی ومین سال شهادتش بجا آرم .
البته تذکرات وانتقادات آن عده دوستانی راهم که، دور از غرض بوده ، وزمینه ساز اصلاح وغنامندی داشته های من ودیگران شود، از جان ودل پذیرا بوده واز بر پا دارندگان آنها قبلاً وقلباً سپاسگزارم:
مطالب اساسی شامل این مقاله :
1- مروری مختصر بر افکار واندیشه های ماندگارشهید بدخشی تحت عنوان (بدخشی را از نو باید شناخت وآموزه هایش را از سر باید آموخت ).
2- حوادث مهم دوران حیات بدخشی وشخصیت های مطرح در آنها .
3- یاران ،شاگردان وهمسنگران بدخشی که همه باهم ودر فاصله های زمانی نه چندان دور از همدیگر جام شهادت نوشیدند .
4- چگونه من وارد حوزۀ فکری، وسیاسی شهید بدخشی گردیدم.
5- یاران وپیروان بدخشی سی سال بعداز شهادت او در چه حالتی قرار دارند .
6- نگاهی به پس منظر اندیشه های بدخشی در رابطه با حل قضایای خونین ولا ینحل کشورما درحال و آینده .
مردی در بلندای ایمان به حقیقت
واوج تفکر آزاد انسانی
سخن از زندگی ومرگ رادمردیست که زندگی اش نماد ایمان به حقیقت، پیامش پایداری واستقامت در مبارزۀ راستین بخاطر منافع واقعی مردم، هوشدارش پرهیز از دنباله روی بدون خلاقیت، تأکیدش تکیه بر حقایق ونیازمندی جامعه ومردم و مرگش پیام تداوم پیکارورزمندگی تا طلوع خورشید عدالت ، وصدایش فریاد مظلومانۀ خلقی اسیر درپنجه های آهنین تحمیق، تزویر واستبداد درسرزمین ماست .
از حیات فردی وشناسنامۀ دوره های تولد وبلوغش در بدخشان، زادگاه اوکه، نامش را با عشقی که بدیار خویشتن داشت، با نام بدخشان گره ابدی زد، وبالآخره، بیشترین مردم اورا با نام وهویت بدخشی یعنی زادۀ بدخشان میشناسند،تا محمد طاهر، معلومات چندانی ندارم.
ملیت وتعلق تباری اونیز هرگز برایم، مجزا ازشخصیت انسانسالار ومردم دوست او که مظلومین سرتاسر کشور وحتی جهان، هم تباران اوبودند، مفهومی را درذهنم برنیانگیخت، هرچندی که چندین بار در ملاقات هاییکه با اوداشتم ، باهم به زبان ازبیکی تکلم داشتیم واو مرا تشویق به صحبت نمودن به زبان ازبیکی مینمود، وپهنای معلوماتش راجع به ادب وعرفان تورکان ساکن درین سرزمین ودیگر کشور های منطقه مرا متحیر میساخت ، ولی هرگز بخود اجازه ندادم که طی این ملاقات ها سوالی را راجع به ملیت وزبانش مطرح کنم،زیرا همیشه تصور من این بود که، شخصیت های بزرگی چون بدخشی که، جز انسان ومنافع انسان، بدور ازوابستگی ها به رنگ ونژاد ،آئین ومذهب، قوم وقبیله ، زبان ومنطقه وغیره، هدفی درزندگی وفعالیتهای روزمرۀ خود ندارند بالاتر از آن اند که به قوم وقبیلۀ خاصی منسوب شان ساخت ویاهم از زبان وآئین شان سخن گفت.
بعداز شهادتش نیز این حرمت ، همچنان در ضمیرم زنده بود وهر گز نمیخواستم که عظمت بدخشی را با مقیید ساختن در قالب یک قوم وقبیله، کوچک سازم واینکار را یک بدعت میپنداشتم وبس .
اما حوادث بعداز مرگش کوچک اندیشانی را از اینجا وآنجا ، با اهداف گوناگون بدان واداشت که، از تعریف های تباری کاذب ومن در آوردی ، راجع به این شهید ، گوی سخن بمیدان آورند، ووجود انحصار نا پذیر اورا در تاریخ ، منحصر به قوم وقبیلۀ خویشتن سازند، که این خود فاجعه وآغاز یک درامۀ تحریف وتسخیر در واقعیت تفکر واندیشۀ این فرزانۀ دوران از طریق انتسابش به ملیت های اغوا گرانه وعوامفریبانه قومی ونژادی کاذبی بود که، دامنۀ آن تاکنون هم ادامه دارد .
هر چندیکه در لابلای دست نوشته های باز مانده از او درآرشیف سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان، ویگانه نوار صوتی، حاوی پیام او با صدای خودش، که بصورت معجزه آسا از گزند حوادث در امان وتا امروز رسیده است، از شاخصۀ پیوند دوگانۀ تورک وتاجیک بودنش، که از جانب پدر افتخار فرزندی وکیل محمد ذاکر فرزند ملامحمد ناصر ولد میرزاعزیزخان مغل بیگی را دارد،که از اعقاب شهزادگان گورگانی ومنسوب به قوم برلاس میباشند، واز جانب مادر هم نواسۀ افسقال لطف الله لطفی یکی از خانهای محلی تاجیک میباشد ودر منطقۀ ارگوی شهر فیض آباد که، اکثریت مطلق باشندگان آنجا هنوز هم تورکان اند وبه زبان تورکی ازبیکی تکلم مینمایند، دیده به جهان گشوده است، مطالبی وجود دارد وهمه آنرا نیک میدانند.
شهید محمد طاهر بدخشی یکجا با شهید داکتر ضیاء چوپان در منزل داکتر چوپان یکجا
با هارون جان بدخشی وسوسانه جان چوپان در سال 1348 خورشیدی در کابل
ولی، مفهوم این تجاهل عارفانه که ، با همه عریان بودن قضیه عده ای انگشت شماری، از افراد وابسته به رهبری سازا در آن روزگاران ودیگر اشخاص غیر سازمانی در داخل وخارج ، خواهان پنهان سازی این امر بودند، بدرستی قابل درک نیست . مگر اینکه ریشه های این امر را دروجود روابط بعضی از آنها با مشاورین تاجیک در ترکیب د یپلوماتهای دولت شوروی آن وقت جستجو کرد که، با بهره برداری ازآن، قبل از عقد پروتوکول همکاری سازا با حزب دموکراتیک خلق و خروج قوای شوروی، خودرا به نان ونوای وزارت واصل وبا غرور وتکبر گاهی هم زمزمه میکردند که آنهارا سازمان وزیر نساخته ، بلکه شایستگی خود آنها.......
بهمه حال! ارزش این مسأله که باید او تورک باشد یا تاجیک ویا ازکدام تبار دیگر در مقایسه با عظمت طرح واندیشۀ او که در محراق آن محض انسان منحیث انسان مطرح بوده، ومفاهیم خون، نژاد، مذهب، زبان، قبیله ودیگر مشخصه های تفکیک وتعریف طبیعی انسانها ازهمدیگر، در برابر آن رنگ می بازد، یک مسألۀ مبتذل وموافق طبع برتری جویان آریایی پرستی است که ، بدخشی حیات خویشتن را در راه افشا وطرد آن ودیگر معادلات بیداد پسندانه ، از سیستم اجتماعی وسیاسی جامعۀ ما قربانی نمود . که درین رابطه راه وبرداشت دگم اندیشان خود بیش نگر برای همیش از راه وفهم شاگردان حقیقت جوی مکتب بدخشی جدا است وخواهد بود!
سی سال از شهادتش میگذرد ولی با گذشت هر روز تصویر حضورش در معرکۀ نبرد حق وعدالت با صلابت بیشتر از پیش احساس میشود و مستمراًصفحات جدیدی از اندیشه های پر بار اودر برابرراهیان راه حق طلبی وعدالتخواهی آشکارمیگردد، که از عمق تیرگی های حاکم بر روابط وضوابط باشندگان این سرزمین، بر فردای رهایی انسان بمثابۀ انسان وبا هویت انسانی نقب میزند وابر های سیاه خفته درین مسیر را با همه عمق وپهنای بی انتهایی که در خود دارند میشگافد، وبرعقول اندیشمندانی که عهد رسالت حق را در نبرد بر علیه بیعدالتی ها صادقانه بر دوش میکشند ساری میشود، تا باشد که انسان این سرزمین اندر تلاطم هجوم ظلمت اندوزان از سراسر جهان وظلمت پرستانی درین مرز وبوم ،حرف نفی بر علیه جباریت را فراموش نکند وهمچنان انسان باقی بماند تا بتواند داعیۀ آزادی انسان را از قید اوهام وخرافات خود بیش بینانۀ ابله ساز، به ذایقۀ خردمندانه وآگاهانۀ خود مبدل کند.
هرچندی که از نخستین لحظات ورود لرزانم به عالم خود آگاهی، افتخار معرفت وخوشه چینی از خرمن اندیشه وباوراین شهسوار اندیشه وعمل را با خود دارم و اندر توالی هجوم انبوه حوادث نا میمون روزگارم از رهنمودهای فکری این رزمندۀ نستوه تاریخ سرزمینم مدد جسته و آن را، نه از روی تقلید ودنباله روی، بلکه در تبانی با نیازهای زندگی خود ومردم جفا دیده ام، واقعیت های ملموس جامعه ام، ویگانه کلام برخاسته از متن حیات حقیقی باشندگان این خطۀ آشوب وسردر گمی تاریخ، تا آنجا که در حیطۀ توانایی ام بوده، به مشعر نجات معنوی خود وهم میثاقانم از گمراهی وتقلید نابخردانه، مبدل ساخته ورهنورد راه نجات خود ومردم جفا دیده ام بوده ام وهستم،وشناخت راستین من ، از حقایق جامعۀ که بدان تعلق دارم بیشترینه وامیست برگرفته ازلحظه لحظۀ حضورم دردامن اندیشه و مکتب او،که در دوران حیاتش باهمه اشتیاقی که داشتم آنچنانی که شایسته بود قادر به شناختش نگردیدم .
ولی مرگ پر ابهت این رزمندۀ خردمند وبیباک زمان، با حوادثی که بعد آن کشورمارا فراگرفت بیشتر از پیش، مرا قرین او واندیشه های پر بارش ساخت ، وبا گذشت هر روز نیک دانستم که، انتخابم در گزینش راه بی خطا ولیکن فهم وبرداشتم از داده های فکری او ناقص وتوام با ناتوانی ها بوده است، که باید است از نوآموخت.
از همین جاست که به محتوای حقیقی متن مکتب بدخشی که در آن جزانسان و حقوق ازلی او چیز دیگری گنجایش ندارد یکبار دیگر خیره میشوم ومفاهیمی چون حل عادلانه ودموکراتیک مسألۀ ملی، گزینش سیاست عدم دنباله روی در مبارزۀ سیاسی،شعار صادقانۀ محو کلیه اشکال بیدادگری در جامعه، الهام از ارزش های والای معنوی واعتقادی مردم در مبارزه ، وخردمندانه برعلیه اوهام وخرافات بپا خاستن، توجه به رشد آگاهی وخود آگاهی مردم وکشانیدن ایشان در عرصه های مبارزه بر اساس آگاهی وانتخاب خود آنها ، برخورد استراتیژیک با دین مقدس اسلام ، قبیله سالاری وتأثیرات ویرانگر آن در روابط باهمی انسانها در سرزمین ما، مبارزه برعلیه نژاد پرستی وافشای ماهیت سیاستهای رایج آریائی بازی، نقش فرهنگ در تکامل شعور اجتماعی جامعه ، ارزش تاریخ در روند احیای هویت حقیقی باشندگان کشور وجلو گیری از تاریخ سازی وتاریخ پردازی های قلابی با افشای نقش های ویرانگر آن در حیات جامعه وغیره را یکبار دیگر به دقت مرور مینمایم ، وبا کمال حیرت متوجه توانایی ونبوغ فکری آن شهید در تجزیه وتحلیل واقعیت های موجود در متن جامعۀ استبداد زدۀ افغانستان میشوم که، چگونه در حدود نیم قرن قبل برین، با عبور از کلیه موانع ومحدویت های فکری وعقیدتی که فرا راه روشنفکران آن دوران قرار داشت، ودنباله روی باالگو برداری های کور کورانه از کار کرد های دیگران وجدا از واقعیت های عینی جامعه، مد روز وفاجعۀ میدان اندیشه بود، او به این نتیجه گیری های داهیانه نایل گردید، واساس مکتبی را بنیاد نهاد که مبنای آنرا دردهای جانگاه مردم مابا بری بودن ازتعصب ودنباله روی های کور کورانه،تشکیل میداد،و بدینترتیب راهی را در برابر نسل های مبارز این سرزمین گشود که در گزینش آن ازتجارب کلیه مکاتب فکری ومبارزات آزادیخواهی مردم در کلیه نقاط جهان با تکیه بر اصل تقدم واقعیت های جامعۀ افغانستان ، استفاده به عمل آمده بود.
همین جهش اندیشه ودر یافت های فکری ناب بدخشی است که حیات اورا بعداز مرگش به اسطوره مبدل میکند وخون اورا یکجا با یاران پاکبازش درین شبستان بی ماه وانجم افکار واندیشۀ انسانی درین سرزمین، چون کهکشانی همیشه جاوید در آسمان معنی ومعرفت این خطه متبلور میسازد .
دردا که طرح وپیام او درهرمرحلۀ، بگونۀ از گونه هاترور واز جانب کج اندیشان کوته بین ،در کسوت های متنوع دوست ودشمن، با تأثیر پذیری ازانقیادی که ایشان به قبله ها ومراجع تقلید ویا هم منافع خویش داشتند ،با تعابیر سوء وتفاسیرمعکوس مورد تهاجم واقع میشود .
فهم ناقص ودرک معیوب خط فکری بدخشی،با برخوردهای دگم وعنودانه از جانب مخالفین آگاه ونا آگاه او که، بنا به اعتراف تنی چند ازنخبگان ایشان ، بی آنکه ورقی از اوراق فکری اورا خوانده ویا هم سخنی را از دهان اوو یا یاران نزدیکش شنیده باشند، بنابه حکم بزرگان خود وغریزۀ پیوند با مناسبات قبیلوی ، همواره بدخشی ویارانش را تکفیر ومتهم به انواع اتهامات می ساخته اند واین امرعملاً تا همین اکنون هم ادامه دارد، جایی برای گفتگو ندارد ،که شئونیسم قبیله پرستانه، در محراق آن قرار داشته و امروز نیز هر آن صدایی را که از آدرس حق طلبی وحل عادلانۀ روابط باهمی اقوام وملیت های ساکن این سرزمین بلند شود منسوب به بدخشی ومکتب فکری اومیسازند، وبه زعم خود آن را تکفیر میکنند که این خود امریست طبیعی ومشخصۀ اجتناب ناپذیر جامعۀ که بر بنیاد تفکیک برتری وبد تری انسان با استناد بر خون ونژاد ، قوم وقبیله،وغیره بنا یافته باشد .
البته که این تنها جبهۀ ویرانگر اندیشه های بدخشی نیست، ای کاش که جبهۀ مخالفین آشکار ودشمنان سوگند خوردۀ مکتب بدخشی، تنها جبهۀ بودی که با بکار گیری شیوه های مختلف ،علناً در جهت تخریب وتحریف باور های فکری او میکوشیدند وذهنیت عامۀ مردم وافراد نا آگاه را تخریش و در ضد یت با آن قرارمیدادند. آنچه را که دشمنان دوست نما وعناصر بیمار عقده مند، با مقید ساختن همه داشته های این مکتب به فهم ودرک ناقص ودر پارۀ مواردهم مغرضانه وهدفمند خود در رابطه با خط فکری وعقیدتی بدخشی انجام دادند بمراتب دردناکتر وفاجعه بار تر از کاریست که مخالفین تشنه بخون او انجام داده ند . که اگر آن یکی باجهالت وتعصب ذاتی خویش خونش را ریخت ،و این دیگری هم چرخ های سیاه خواهشات پلید وشوم خودرا بر بستر خون سرخ آن شهید ویاران نامرادش بگردش آورده ، سینه ستبر نمود وگردن شوم افراخت، ودر آخرهم با بی آزرمی تمام ، بر صف آنانی پیوست که ریختن خون بدخشی ویارانش را بر خویش افتخاری میدانند !!!!!! وهزار بار زنده شود بازهم گلوله بارانش خواهند کرد!
من یکی از معدود بازماندگان تصادفی، افراد منسوب به مکتب بدخشی، از آن کشتار وحشیانۀ مقلد ین بی خردی هستم ، که ایشان ازکلیه مفاهیم مبارزۀ طبقاتی و دیکتاتوری پرولتری، ومقوله های بالمثل آن صرفاً کشتن ونابود کردن، دارند گان اندیشه های مغایر با اعتقادات خویش وغصب قدرت سیاسی را آموخته بودند وبس، که طی دوران اقتدار خویش، هزاران انسان بیگناه ورسالتمند این خاک را صرفاً به جرم داشتن باور های انسانی مختص بخود، با هزاران نام وعنوانی از حق حیات محروم ساختند ، که شهادت بدخشی در آن معرکۀ تحجر ودنباله روی نماد همیشه تابان وفریاد بی زوال همهۀ آن بیگناهانی است که تنوع اندیشه وباور از حق طبیعی حیات ایشان را بی بهره ساخت ودژخیمان خود نیز واقف اعمالی که انجام میدادند وراهی که می پیمودند نبودند، صرفاً حکم اربابان وایادی ایشان را پیروی میکردند وبس ، که امروز وفردا تا لا یتناهی تاریخ با هر نام وعنوانی که از آن ها یاد شود فقط قاتلین مزدوری اند که به تقلید از دیگران هزاران انسان هموطن خویش را از حق حیات ساقط ومعبر کشتارغیر مسئولانه ومغایر باحکم عقل ووجدان راکه تا امروز هم جاری است افتتاح نموده اند .
به همه حال !
حرف من درین متن متوجه آن مخالفین آشکار مکتب بدخشی نه، بلکه آن عده مدعیان پیروی از خط فکری او ست که تا به امروز هم از کلام بدخشی صرفاً آن اصطلاحاتی را از بر میسازند که با مذاق خویش موافق می یابند ویا هم در جهت پوشانیدن چهره وکردار امروزی خود بدان نیاز دارند .
فاجعه ازهمین نقطه ریشه میگیرد که عدۀ با تمثیل اعتقاد به اندیشه های بدخشی ، از این مکتب پر بار انسانی فقط نیاز های منحط قومی ونژادی خودرا خواهان آبیاری اند که با استفادۀ سوء از نام بدخشی به اندیشه اش از پشت خنجر میزنند وآنرا واقعاً به یک خط عظمت طلبانۀ قومی وقبیلوی دیگر درین سرزمین مبدل میسازند .
صادقانه باید اذعان بدارم که، در کلیه ادوار زندگی اضافی ام بعداز زندان ورهایی اززیر ساطور جلادان، هر آنگاهی که به مرگ بدخشی ویارانش در جمع انبوه قربانیان آن روزگار وبعداز آن تا همین اکنون فکر میکنم ، بی محابا چهرۀ بدخشی را بعداز مرگش هم درخشنده تر از بسا زندگان بی افتخاری می یابم که بزرگترین افتخار ایشان فقط زنده ماندن بی حاصل وگاهی هم توام با سقوط در خوان کثیف قدرت های کاذب ،با عناوین وزیر ودبیر و طلعت سیاه خودرا در نقاب خون های گلگون وپاک آن رفتگان همیشه جاوید پوشانیدن بوده است وبس . چه رسد به معامله گران بی عاریتی که هم اکنون هم زنده اند ودر واپسین روزگار زندگانی خود هم تقلای رهیابی به نعمت اربابان امروزی را دارند ودرین مسیر هنوز هم از ماسک تعلق وقرابت با بدخشی ویاران او در اغوای مردم مظلوم سود میبرند .
مرا باور کامل برآن است که مکتب بدخشی مدرسۀ نیاز انسان مظلوم جامعۀ ماست وتا زمانیکه بیداد را درین سرزمین ریشه در آب باشد مبارزین ضد بیداد گری نیز جز رجوع به این چراغ اندیشه چارۀ دیگر ندارند و ما شاهد آنیم که به پیشواز سقوط آن فرسودگان محیل، جبهۀ مراجعین راستین خط فکری او روز تا روز محکم تر وعمیق تر میشود، و پویند گان راه حق وآزادی انسان که با شوریدگی یک عاشق وایمان تزلزل نا پذیر یک راهب بار امانت به میراث رسیده از شهید بدخشی ویاران گلگون کفنش را بدوش میکشند ، وهمچنان رهرو آن راه بزرگ در مسیر تعین سرنوشت محکومین ومحرومین از حق باقی مانده اند وخواهند ماند.
سخن ازچگونگی زایش ورشد تاریخی اندیشه وباور بدخشی در آن روزگار تحجر وتلاش در کشور ماست که،از یکسوحاکمیت های سنتی ومولود استعمار قبایلی، با بکار گیری آخرین تجارب تاریخ استبداد در سرزمین ماو جهان، کلیه روزنه های آگاهی وخود آگاهی مردم ما را خواهان مسدود سازی،و انداختن قفل اوهام وارعاب در گذرگاه خرد وتعقل مردم بود، تا سرتاسر این سرزمین را به زندان شاکرین رضا کارو تسلیم شدۀ استبداد مبدل نماید، واز جانب دیگر هم جستجو گران راه رستگاری انسان این مرز وبوم،با هزاران حیله ونیرنگ شیادان حاکمیت ها، از راهی که باید می پیمودند منحرف وتلاش های روشنگرانۀ داعیان ظلمت شکنی، در نبود خط تعریف حقیقی، وشناخت طبق نیاز،ازعینیت های موجود درمتن این جهنم، خود محکوم به تقلید ودنباله روی عاری از خلاقیت ،از داده های فکری رویا آفرین در ارتباط با انقلابات افسانوی دیگر کشور های جهان ورهبران آنها بودندکه ، صحنۀ فکری جامعۀ مارا سخت در قالب های جدا از حقایق جامعه وبیگانه با خود فرو برده بود.
در چنین یک اوضاع واحوال آشفته فکری کشور ماست که بدخشی باتوانمندی یک معلم خردمند وآگاهی که بااساسی ترین رمز و رازهای علمی که بایدش به دیگران تعلیم دهد، وارد میدان اندیشه وروشنگری جامعۀ ما میشود وباب مدرسۀ را میگشاید که محتوای درسی آن را حق وحقیقت نجات انسان این سرزمین از بند کلیه اشکال بیداد وستم گری تشکیل میدهد.
پیام های ساده وبی پیرایۀ مکتب بدخشی راکه، ملهم از عمیق ترین درد ها ورنج های ناگفته ولی عریان جامعۀ ما در گذشته وامروز، وبری ازهرگونه طعم وبوی وارداتی ویا ضدیت با انسان تحت عناوین قوم وقبیله ، رنگ ونژاد، دین وآئین ، زبان ومنطقه وغیره میباشد، ما یکبار دیگر درین مبحث مرور مینماییم ، تا باشد که ازحقانیت راه وتفکراین پیام آور شهید ویاران جانبازش در گذرگاه زمان که تا همین اکنون هم راه ومبارزۀ آنها ادامه دارد وتا آخرین لحظۀ سقوط سنگرهای استبداد وبی عدالتی همچنان بر پا خواهد بود یاد آوری، وبرمقلدین واغوا گران روزگار که هنوز هم درایت وشهامت رجوع واقتدا بر حقایق انکار نا پذیراین جامعه ویافتن راه حل آنها را ندارند، یکبار دیگرهوشدار دهیم که پنهان کردن وماست مالی نمودن عیب ها وکاستی ها در یک جامعه بمعنی علاج آنها نیست ، بلکه پیچیده تر ساختن ومزمن ترساختن آنهاست ، که باید است بی هیچ تردید، همانندی طبیبی که علاج مرض را از شناخت عوامل مرض وتجویز دوای متناسب با آن آغاز میکند ، ماهم حقایق تلخ وموجود در متن اجتماع را بی هیچ کاستی به بیان وتحلیل بکشیم تا بتوانیم راه علاج آنهارا پیدا کنیم ، چنانیکه بدخشی آن عوامل را شناخت وبر آنها انگشت گذاشت .
محتویات اصلی مکتب بدخشی را ما میتوانیم تحت عناوین ذیل مورد ارزیابی قرار دهیم ، تا از صلابت اندیشه وباور او در رابطه با درک اساسی تضاد های موجود در جامعه، وشهامت صف آرایی او در برابرکلیه عوامل استبداد، ارتجاع ودنباله روی آگاهی حاصل کنیم :
الف- طرح وتعریف مسألۀ ملی وپیشنهاد های علمی حل عادلانه ودموکراتیک این مسأله در کشور ما ودیگر کشور های منطقه وجهان .
ب – مبارزات ملی ودموکراتیک در کشور های استبداد زده وجلوگیری از دنباله روی ترند گرایانه در جنبش رهایی بخش خلق هاکه، درمیان پیروان او در افغانستان به سیاست عدم ونباله روی مسما گردید.
ج- نقش آگاهانه مردم بعنوان تاریخ سازان واقعی در تحولات سیاسی واجتماعی جامعه.
د- دین ونقش آن در جنبش های رهایی بخش خلق ها وبرخورد استراتژیک با دین مقدس اسلام منحیث دین مردم ما در تئوری وعمل.
این است ویژگی های اساسی خط فکری بدخشی که آنرا از کلیه همقطارانش در صحنۀ مبارزات ملی ودموکراتیک کشور ما متمایز میسازدکه، ذیلاً ما اساسی ترین نکات آنهارا مختصراًبه ارزیابی میگیریم تا محتوای آن خط فکری را در برابر کلیه اوهام واتهاماتی که آگاهانه ویا غیر آگاهانه در رابطه با آنها از همان بدو مرحله تا امروز عنوان گردیده است، برجسته ساخته، ووجه تمایز این گرایشات عمیقاً علمی و برگرفته از واقعییت های موجود در جامعه را در تقابل با دیگر گرایشات فکری شکست خورده ودنباله روانه که پیآمد های شوم آنها تا هنوز هم دامنگیر مردم ماست ، یکبار دیگر تعریف وتبیین نموده باشیم .
پایان قسمت اول