بومان علی قاسمی

 

 

به یاد شهید عبدالخالق هزاره ، قهرمان ملی و احیا گر مبارزات ضد استبدای درافغانستان

 

هفتاد و پنج  سال از شهادت  آن ابر مرد تاریخ ، احیا گر مبارزات ضد استبدادی ، احیا گر هویت ملی هزاره های محروم و احیا گر هویت تمام انسانهای محروم و مبارزین راه ازادی در افغانستان ، سطرهای بنویسم و یاد و خاطره ان شهید عزیز و همرزمانش را  تازه نمایم .

شهید عبدالخالق در حالی صفحه تاریخ  وطن را ورق زد که تاریکی و ظلمت بر تمام فضای کشور سایه افکنده بود ودر هیچ ازاده یی  جرئت نفس کشیدن  نبود .

نادر شاه فرزند  یوسف خان  فرزند  یحیی و فرزند سلطان محمد خان طلایی که خود و اجدادش به وطن فروشی شهرت داشتند و همیش از طریق نوکری انگلیس  بر اریکه قدرت تکیه میزدند ، بتاریخ 24 میزان  سال 1308 خورشیدی مطابق با 16 اکتوبر سال 1929 میلادی  با برادرانش  هریک محمد هاشم ، محمد عزیز ، شاه محمود و شاه ولی به حمایت و پشتیبانی مستقیم  حکومت انگلیس  وارد کابل شدند و حکومت  چهارده ماهه حبیب الله کلکانی رابا نیرنگ سیاسی  پایان دادند .

نادر در ابتدا به مردم افغانستان  وانمود ساخت که  علاقمند به تاج و تخت نیست و به پشتیبانی و حمایت از امان الله خان گام برداشته و برای منافع جامعه افغانستان کارمیکند .  

اما به مجرد ورود  به ارگ سلطنتی  خود را بحیث زعیم ملی  اعلان و درابتدا ، حبیب الله کلکانی و شمار زیادی از همرزمانش را که  به نیرنگ و قسم  و تعهد بالای ورق قران دستگیر نموده بود  به شهادت رسانید .

به ادامه این حرکت، نادر شاه  شمشیر استبداد را از غلاف دراورده و هر ازاده یی را که میدانست  سرش به تنش می ارزد ، یا اعدام  و یا به سیاه چاه های کوته باغیچه ارگ روانه میساخت .

نادر به زود ترین فرصت توانست  لقب جلادی را در کنار لقب غداری اش کمایی کند . چون لقب غداری و وطن فروشی را بعد از معاهده با انگلیس ها و تعهد شکنی اش با همرزمانش کمایی کرده بود و لقب جلادی را بعد از دراوردن شمشیر استبداد از کمرش و قتل عام هزاران انسان ازاده و وطن دوست  کسب نمود .

 این دو بزرگترین اعزازات نظامی  و سیاسی بود که نادر شاه برایش کسب کرده بود .

نادر پس از اعدام دسته جمعی  حبیب الله کلکانی و همرزمانش ، شمار زیادی از افراد اگاه جامعه ، مانند غلام نبی خان چرخی ، غلام جیلانی خان چرخی و شمار زیادی از اعضای این خانواده را به نیرنگ و فریب به کابل خواسته و به قتل رساند. واعضای خانواده انهارا روانه محبس خانه ها ساخت .

نادرشاه با همکاری برادران درنده صفتش توانست تاسال 1312 خورشیدی  تمام رقبای سیاسی اش را از صحنه بردارند .

اما این جلاد خون اشام غافل ازان بود که با قطع تنه ویا شاخه ها نمیتوان ریشه را خشکاند. بلکه  باقطع تنه ، ریشه ان قدرت مند ترشده  و نهال های جدید پرقوتی از ان نمو میکنند .

 بالاخره  در روز چهارشنبه  16 عقرب سال 1312 خورشیدی ، در میدان فوتبال مقابل لیسه امانی ( نجات سابقه ) و پیش روی قصر دلکشا ، درمقابل سه فیر مرمی که از تفنگچه جوان  نورسته  و ابرمرد تاریخ کشور،  که احیا گر هویت ازادی خواهان بود ، نادر آن مستبد و جلاد خون اشام زمانش نه تنها سرشکست و تسلیم را بر زمین نهاد بلکه  در مقابل  عبدالخالق جوان ،  روبه  خاک افتاد و برای ابد صدای غران ان مستبد  خاموش گشت .

نادر طبق حکم محکمه تاریخی  مردم ستمدیده افغانستان  ومطابق با حکم شریعت غرای محمدی  به جزای اعمالش رسید . اما برادران خونخوارش بلا درنگ محمد ظاهر یگانه میراث خوار 19 ساله اش را همچون عروسکی  وارث بر تخت نشاندند و خود انها همچون گرگان درنده  در اطرافش مشغول مکیدن خون ملت افغانستان شدند .

پس از اعدام  انقلابی نادر توسط عبدالخالق ، این نوجوان که حدود  هفده سال عمر داشت توسط دستگاه  جلادان حاکمیت ال یحیی با هفده تن از اقارب و دوستانش  دستگیر و در سیااه چال های کوته باغچه ارگ  زندانی شدند  و بعد از شکنجه های فراوان توسط  طره باز خان  لعین ، سید شریف سریاور بادشاه و شمار دیگر از جلادان ، سرانجام  به شهادت رسیدند .

اگرچی تاریخ شهادت  عبدالخالق قهرمان ملی را  مرحوم غبار عصر روز 26 قوس 1312 نوشته است . اما  محترم بصیر احمد  دولت ابادی در کتاب هزاره ها از قتل عام تا احیای هویت ، به رویت نوشته اقای داود فارانی  تاریخ  محاکمه و شهادت عبدالخالق شهید و یارانش را چهارم جدی 1312  مطابق 25 دسمبر 1933 ذکر نموده است .

 

مروری بر زندگی شهید عبدالخالق :

 شهید عبدالخالق هزاره  ، تاریخی ترین مردی از تبار ستم دیده گان و استثمارشده گان است که  هر آزاده و آزادیخواه افغان بر وجودش میبالد ، او وهمراهانش  را شهدای واقعی میپندارند و عبدالخالق قهرمان را  یک احیاگر حقیقی مبارزات ضد استبدادی در افغانستان  میدانند .

شهید عبدالخالق هزاره  فرزند شهید خداداد هزاره ، سال تولد وی  طبق نوشته  نویسنده شهیر کشور اقای بصیر احمد دولت ابادی در کتاب هزاره ها از قتل عام تا احیای هویت  به روایت نوشته اقای داود فارانی تحت عنوان « درائینه تاریخ  »  1295 خورشیدی نوشته شده  است .

شهید عبدالخالق در کلبه فقیرانه  غلام و کنیزی ، از زجر دیده گان تاریخ هزاره ستان به دنیا امد که با رنج و غم بزرگ شد و  در کوره  مشقت و سختی ها تربیت گردید .

این کودک نابغه مانند ، پس از خود شناختن از اوضاع چگونه  زیستن خانواده  و سرنوشت غمبار ملتش اگاهی حاصل نمود .  با همکاری خانواده  چرخی  این  طفل شامل مکتب نجات سابق  یا امانی امروز گشت  و قصه های تاریخ و سرنوشت  سیاه و خونین اجدادش را همیشه از کاکایش مولاداد و پدرش خداداد می شنید و همیشه  بر تاریخ  خونین مردم و اجدادش می اندیشید .

شهید عبدالخالق ، موجودیت ابر سیاه ظلمت  و تاریکی  حکومت نادرخان را خوب درک میکرد و کشته شدن غلام نبی خان و دیگر اعضای خانواده  چرخی  توسط  نادر خان و برادرانش و به زندان رفتن کاکای عبدالخالق مولاداد ، با جمعی از جوانان و خانواده چرخی ، تاثیر عمیقی روی ذهنیت خالق گذاشت .

عبدالخالق و یارانش همگی  نادر خان را مادر فساد میدانستند و بنأ تصمیم گرفتند که باید این عنصر کثیف را ازبین ببرند .

نوجوان آزادهء  که مسئولیت قتل دکتاتور زمان را به عهده گرفته بود ، جز از عبدالخالق هزاره کسی دیگری نبود .  عبدالخالق همیشه به فکر انجام مسئولیت و رهایی جامعه افغانستان از چنگال هیولای دکتاتوری  چون نادر خان بود .

قهرمان و شهید ملی ، بارها  تصمیم قتل دکتاتور را گرفت ، اما موفق نشد .  در تهداب گذاری بالاحصار کابل ، عبدالخالق میخواست  نادر را از پا دراورد  اما بخت با نادر یاری کرد و موانعی خلق شد تا عبدالخالق موفق به پلانش نگردید .

در تشیع جنازه عبدالعزیز برادر نادر خان و پدر داود خان ، در مسجد عیدگاه بازهم این جوان وارسته  میخواست  مسئولیتش را انجام دهد ، اما نادر بزدلانه  بر سر جنازه  برادرش  حاضر نشد  و باز پلان  عبدالخالق عملی نگردید .

بالاخره تاریخ شانزدهم عقرب سال 1312 روز مرگ نادر دکتاتور فرا رسید . دراین روز نادر، جوایز تورنامنت خزانی را به شاگردان مکاتب شهر کابل توزیع میکرد .

محل توزیع انعامات در میدان مقابل قصر دلکشا در محوطه ارگ و به سمت جنوب لیسه امانی در نظر گرفته شده بود .

عبدالخالق بعد از اینکه مطمئن میگردد که  بازرسی  بدنی توسط  نیروهای امنیتی صورت نمیگیرد، بلا درنگ با یسکلی  را از دوستش شیردل گرفته و با عجله تمام  سلاحش را از منزل اسحق شیردل  که در  منطقه سینمای پامیر امروزی موقعیت داشته ، گرفته و به ارگ برمیگردد .

تمام متعلمین با لباس ورزشی زیر یک  بیراهن و نیکر بوده اند .

جریان  حادثه را  اقای دولت ابادی به نقل از نوشته  اقای داود فارانی  در برنامه « آئینه تاریخ »  از زبان  عطا محمد پسر خاله شهید عبدالخالق که هم سن و سال و هم دوره مکتب با شهید عبدالخالق بوده  و نیز یگانه فردی  از خانواده شهید عبدالخالق بود  که از زیر تیغ جلادان خاندان ال یحیی جان به سلامت برده بود ، مینویسد :

خالق به نزد من آمده از من دستمال خواست ، من دستمال خودرا به او دادم ، خالق دستمال را گرفته روی تفنگچه اش اویخت  تا پنهان کاری لازم را انجام داده باشد .

بعد از ان او از اسحق شیردل و محمود خواست تا در صف پیش روی او استاده شوند و همین که نادر نزدیک شد خودرا به دو طرف بکشند و شق شوند  تا وی به راحتی وظیفه اش را انجام دهد .

بیرق داخل ارگ پائین شد و نادر با همراهانش داخل باغ دلکشا گردیدند ، سلامی قطعه نظامی  گرفته شد و نادر در نخست میز انعامات را معاینه کرد  بعد از ان  بسوی صفی که عبدالخالق استاده بود آمد . همین که نادر در پیش روی صف رسید، اسحق شیردل و محمود خودرا یکطرفه نمودند ، خالق یک قدم پیش امد ه با کمال ارامش و خون سردی  گلوله اول را به دهان نادر شلیک کرد، گلوله دوم به قلب نادر نشست و گلوله سوم چشم راست اورا پاره کرد .  خالق فیر چهارم را نیز نمود که به شانهء یکی از درباریان اصابت کرد و تفنگچه بند شد .  عبدالخالق با عصبانیت  تفنگچه را به فرق نادر کوبید .

نادر فقط یک تکان خورده و نقش زمین شد اما ظاهر و شاه محمود که از تیر رس به دور استاده بودند پا به فرار گذاشتند .

خالق با خونسردی کامل جابجا استاد و تا اینکه نایب سالار کور با دار و دسته اش ترسیده ترسیده به او نزدیک شدند و اورا اسیر ساختند .

خالق با جوانمردی و اعتماد به نفس  مسئولیتش را ادا نمود و دکتاتور خون اشام عصر را راهی جهنم ساخت .  خود با تمام خانواده و یارانش به اسارت رفتند و در حین اسارت ده ها نوع شکنجه را از دست  طره بازخان پلید  این کاسه لیس ال یحیی  متحمل شدند .

تا اینکه محکمه نظامی و خانوادگی ال یحیی  حکم اعدام  این قهرمان ملی و یارانش را صادر نمود .

بعد از ظهر چهارم جدی  یا به روایت مرحوم غبار 26 قوس که چندان فاصله زمانی ندارند تمام اسراء را در همان هوای سرد  زمستانی درحالیکه با زنجیر ها بسته بودند از راه دروازه جنوبی ارگ بطرف  قربانگاه  رده شدندند .

برای محکومین شانزده پایه دار استاده  بوده  که دار اولی مربوط به سرقافله سالار این شهیدان ، عبدالخالق هزاره  بود ه است .

درمورد چگونگی صحنه اعدام مرحوم غبار در افغانستان در مسیر تاریخ مینویسد که :

ابتدا خداداد پدر، مولا داد  کاکای پیرو قربانعلی مامای  عبدالخالق  را  حلق اویز و به شهادت رساندند ، هرقدر برچه هارا به وجود عبدالخالق فرو بردند ، او به  اجساد پدر، کاکا و مامایش ندید. 

بعدأ رفیق او محمود جان و به ادامه ان پسران غلام جیلانی خان مصطفی ، ربانی و لطیف ، محمد ایوب خان  معاون لیسه امانی ، میر عزیز ، میر مسجدی ،و میرزا محمد را به دار اویختند .

بعد جسد نیمه جان عبدالخالق را پیش میکشند و احمد شاه وزیر دربار و سید شریف سریاور حربی بادشاه  از خالق میپرسند که با کدام چشم شاه را نشانه گرفتی ؟ وبعد چشم عبدالخالق را توسط چاقو از کاسه سرش بیرون می اورند.

باز پرسیدند با کدام انگشت ماشه تفنگچه را کشیدی ؟ بعد انگشت اورا با تیغ  قطع نمودند .

اما عبدالخالق متین و ارام  و همچون گوه استوار استاده و اخ نگفت .

بعد جلادان ال یحیی به سربازان دستور دادند تا پیش امدند و بابرچه های تفنگ ، ان موجود شکنجه دیده و زجر کشیده را همچون لانه  زنبور سوراخ سوراخ نمودند .

و در اخیر جسم خود الود آن شهید ازاده را به دار اویختند

 درحالیکه او جان را به جان افرین سپرده و در نزد خدای خود  روزی میخورد .

عبدالخالق هزاره به عمر هفده سالگی  به پای دار رفت و توسط برچه های جلادان ال یحیی  پاره پاره شد . اما یاد و خاطره ان شهید ازاده  همیشه جاوید است و برقلب تمام ازادیخواهان وطن حکمروایی میکند .

خاندان  یحیی پس از شهادت عبدالخالق هزاره  به روایتی  بیست ویک تن از اعضای خانواده اورا به شهادت رسانیدند که دران میان اطفال خورد سال نیز شامل بودند .

برماست تا یاد و خاطره ان شهید بزرگوار و یارانش را که حسین وار زیستند و حسین وار به شهادت رسیدند زنده نگهداریم و کنفرانس ها و محافلی  را  بیاد ان قهرمان برپا نمائیم . و بر روح پاک او و خانواده و یارانش درود بفرستیم .

البته درمورد اینکه نویسنده ، عبدالخالق شهید را قهرمان ملی خطا ب نموده ام  خود را برحق میدانم و انتخابم را بجا چون شهید عبدالخالق هزاره حق این نام و نشان رادارد . و امید وارم ملت قهرمان افغانستان همیشه در مورد دادن القاب مانند گذشته ها قضاوت نکنند که به وطن فروش و جاسوس انگلیس لقب غازی و شهید را میدادند .

دادن لقب قهرمان ملی  به عبدالخالق  بجاخواهد بود که در تاریکی و ظلمت استبداد ، با گلوله های اتشین  پیکر فرعون  زمان را نقش قدم هایش ساخته و همچون بت سومنات  با تاج و زیوراتش شکستاند.

و روا نخواهد بود که به اشخاصی لقب قهرمان ملی را بدهیم که از پنجه هایش خون هزاران  انسان به زمین ریخته باشد و با هر امضایش در زیر کاغذی ، معاملهء را بر ضد وطن و به نفع دشمنان وطن انجام داده باشد .

 

 

خالق شهید راه ازادی

 

خالـــق ای ســتاره و ماه  تــابان  ازادی          شـدی شــــــهید در ره ارمان ازادی

توکشـــتی نادر شاه ان جــلاد عصر را          باشلیک  گلوله های درخـشان ازادی

تو رفتی به اسارت و دیدی شکنجه ها را        نکردی خم سرت پیــش دشمنان ازادی

تو رسیدی به ارمان  وکردی کارحسینی        اموخـتی شیوه مردن به رهروان ازادی

نترسیدی زمرگ پــدرو عمو وخانواده          توبرحق شدی رسـتگارای سردار ازدی

بدار زدند پدر و خانواده و دوستانت را         در مقابل چشمانت ای قافله سالارازدای

تو جان دادی برنوک برچه های جلادان        لیک نگــفتی اخ زبهر ننگ ونام ازادی

برحق تو شهیدی و تو قهرمان ملی مایی       ای نابغه قرن  توشدی الگوی راه ازادی

قاسمی بگرید به جور های که تو دیدی         درمکتب عشق ای شــهید نامدار ازادی 

توبا مشعل درخشان پیشاپیش شـــتافتی         بلخی و بابه روان باتو درکاروان ازادی

 

                                    بومان علی قاسمی

                            اول جنوری 2010  سویدن

 

 

منابع :

سایت مزین آریایی  بخش ترور های سیاسی .

کتاب هزاره ها از قتل عام تا احیای هویت        نویسنده : بصیر احمد دولت ابادی

افغانستان در مسیر تاریخ                             نویسنده : میرغلام محمد غبار

 

 

 

 

                                                                               


بالا
 
بازگشت