داکتر
عبدالخالق
نظر مختصر به نقش شبکه های جاسوسی استعمار بریتانیا در کشورما
ترجمه – داکتر عبدالخالق استاد دانشگاه بین المللی کیف و همکار علمی اکادمی علوم اوکراین
از قرون 19 و 20 بدین طرف کمتر رویدادی در کشور مان رخ داده است که اثری از مداخله ی این دو فامیل در آن به چشم نخورد. استخارۀ تاریخی آقای سبغت الله مجددی قبل از انتخابات ریاست جمهوری و ندای آسمانی که برایش هویدا گشت و یکی از کاندید ها را شسته به آب کوثر دید، شاید آخرین کارنامۀ این خانواده نباشد. بطور کل میتوان گفت، تا این دو خاندان در افغانستان باشند، هیچ وقت در کشور آرامی نخواهد بود!
در قسمت اول این نبشته زیر عنوان" نظر مختصر به نقش شبکه های جاسوسی استعمار بریتانیا در کشورما" در بارۀ فامیل حضرات گیلانی روشنی انداخته شد.
حال قسمت ادامۀ مقاله را از کتاب «افغانستان: کشور، جامعه و مردم آن، اثر سیلینکین م. ف.»، ترجمه و زیر عنوان خانوادۀ مجددی ها، خدمت علاقه مندان تقدیم میدارم.
خانواده مجددی
خانواده مجددی از جمله بازماندگان حضرت عمر فاروق، خلیفه دوم اسلام (634-644) هجری میباشد. با درنظرداشت این شجره نسب، مجددیها خود را " فاروقی" مینامند. خانواده " فاروقی" مدعی اند که شهاب الدین فرخ شاه، شخصی که در پنجشیر دفن است، از معروف ترین جد آنها میباشد. زمانی امام رفیع الدین یکی از اعضای این خانواده از کابل عازم سرهند گردید. به قول مورخ افغانی عبدالحی حبیبی، شیخ احمد مجددالثانی بن مولانا عبدالفاروق سرهندی از جمله نواسه گان او میباشد که در سال 1564 در سرهند پا بدنیا گذاشت. او 28 نسل بعد، به حضرت عمر فاروق وصل میشود. ( مجدد الثانی مفهوم تجدید کنند دوم در هزاره دوم را افاده میکند). نسل امروزی مجددیها با نسب خود افتخار مینمایند. شیخ احمد مجدد الثانی تحصیلات ابتدای را در منزل پدری نزد عبدالاحد مشهورترین عالم دین و تاجر آموخت. بعد فراگیری تحصیلات را در سیالکوت ادامه داد. او تفسیر قرآن را یکجا با عالم دینی دیگر بنام فیضی تکمیل نمود و با وی بعضی آثاری را پیرامون مسایل دینی و کاوشهای تاریخی محاصره شهرمشهد توسط عبدالله خان شیبانی تالیف کرد. در سال 1599 عازم دهلی گردید و در آنجا پیروِ صوفی حاجی محمد باقی بالله (Baqi Bellah) شد، وی در سال 1604 وفات نمود. پس از گذشت مدت کوتاهی، یکی از شاخه های مکتب صوفیۀ نقشبندیه را اساس گذاری نمود. احمد مجدد بزودی از شهرت بسزائی نه تنها در هند، بلکه در میان مردمان افغانستان، آسیای میانه، ترکیه وبعدا یمن ، حجاز و مصر برخوردار گشت. اساس تعالیم او را "وحدت شهود" تشکیل داده بود که با تدریس و تبلیغ، میخواست امتزاجی بین شریعت و طریقت بوجود آورد. فعالیت های احمد مجدد در بخش دین منحصر نمیگشت، بلکه در اتکاء به تعالیم خود، در امور سیاسی دولت مغل کبیر فعالانه مداخلت مینمود. برمبنای نظریات سنتگرایان اهل تسنن، او علیه اصلاحات مذهبی جلال الدین اکبر پادشاه مغل برآمد و سعی داشت دین جدید دولتی را بنام "دین و خدا" در کشور معرفی کند.
زمانیکه بعد از جلال الدین اکبر پسرش جهانگیر جانشین اوشد، احمد مجدد کوشش کرد تا فشار لازم بالای پادشاه مغل وارد نماید و نمایندگان خود را در ارتش جابجا نموده و موقف خود را استحکام بخشد. از اینرو، وی شیخ بدرالرفای را بحیث نماینده در ارتش مغل تعین نمود. بکمک همین شیخ بود که دسایس و توطیه های را زیر نام روحانیت در ارتش به راه انداخت و سرانجام از طرف دولت گرفتار گردید و به زندان انداخته شد تا اینکه در سال 1625 چشم از جهان پوشید.
در بین قرون هفدهم، هژدهم و نوزدهم تعداد زیادی از نمایندگان مجددی در کابل، قندهار، پشاور، دهلی، یارقند (امروز در ایالت سینکیانگ چین است) و سایر مناطق سکونت اختیار کردند. و کمیت زیاد علما، نویسندگان و شعرا از این خاندان به شهرت رسیدند. خاندان مجددی در زمان سلطنت سدوزائی ها ( 1747-1818) ارتباط نزدیک با خاندان شاهی داشت وتاثیرات برجسته در فرهنگ، سیاست و جامعه بجا گذاشتند. بطور مشخص میتوان از بعضی شخصیت های معروف آن نامبرد.
غلام محی الدین مجددی که نسل ششم به احمد مجدد وصل میشد. شیخ غلام محمد که از فامیل مجددی های قندهار بود و در سال 1765 در پشاور فوت کرد. شاه فضل الله(1771-1823) و محمد حسن بن عبدالرحمن و سایرین.
شاه عبدالباقی جد حضرت های شوربازار شعر میگفت و بنام باقی معروف بود و در سال 1870 وفات کرد. پسر او غلام عمر که در سال 1873 فوت نمود.میراحمد، یکی از حضرت های پشاور و بدخشان بود و در سالهای (1792-1853) زندگی داشت.
شخصی بنام صفی الحسین که به یکی از شاخه های خاندان مجددی تعلق داشت در سال 1892 از سرهند به کابل نقل مکان کرد و در منطقه شوربازار کابل مسکن گزین گردید. و بعدا از آنجابه منطقه غرب کابل به منطقه قلعه جواد نقل مکان کرد. گورستان آنها بشکل گنبدینی از نقاط دور کابل بچشم میخورد.
براساس گزارشاتی که در بین مردم خیلی ها عمومیت دارد گویا که انتقال و مسکن گزین شدن این خاندان بکابل بخش فعالیت های مخفی شبکه های انگلیس را تشکیل میداد. البته ثبوت این نظریه خیلی ها دشوار است.(بجز اینکه روزی انگلیسها صادقانه اسرار فعالیت های شبکه های جاسوسی خود را در سرزمین افغانستان افشا بسازند). البته انگلیسها بدینتطریق میخواستند مواضع سیاسی خود را در داخل جامعه افغانی تقویت و برنامه های تحقق سیاست تجاوزکارانه خود را نسبت به این کشور پیاده بسازند. مسلما که انکشافات تاریخی سالهای بعد، صحت بودن این نظریه را ثابت ساخت.
بمجردیکه مجددی داخل افغانستان گردید، در حیات سیاسی و مذهبی مردم مداخله نمود و در میان حلقات روحانی افغانستان، مقام اول را اختیار کرد. آنها نفوذ خود را در میان باشندگان مناطق وسیع جنوب، جنوب شرق وشرق کشورگسترش داد. بویژه کمیت بیشتری از مریدان مجددی را مردمان پشتون، بالخاصه قبایل غلجائی سلیمان خیل تشکیل داده بود. نقش برجسته خانواده مجددی، شرایط را برای ایجاد خویشاوندی با بعضی از خانواده های موثر افغانی مهیا ساخت. همچنان موجب خویشاوندانی با خاندان شاهی هم گردید و بعضی از دوشیزه گان خاندانی را به ازدواج گرفتند.
در مدتی که مجددی ها در افغانستان مسکن گزین شدند، ملکیت بزرگی را در تصاحب خصوصی خود در آوردند. زمین های مزروعی، باغهای پراز میوه، جنگلات، کاخها و عمارات اداری در کابل، پغمان، غزنی، کندهار، گردیز، خوست، لوگر، لغمان، ننگرهار، کنر درملکیت آنها شامل بود. تنها در حدود سه هزار جریب زمین حاصل خیز را درمنطقه ده سبز کابل در تملک دارند. علاوتا بسی مساجد، مدارس و زیارتگاه ها به آنها تعلق میگرفت. در سالهای سی قرن بیستم، به اساس فرمان شخص نادرشاه، مدرسه ی را در قلعه مستوفی ولایت غزنی زیر نام "نورالمدارس " افتتاح نمودند. با گشایش این مدرسه، امتیازات زیادی را بدست آوردند. که عبارت از معافیت جلب عسکری به تمام شاملین مدرسه و حق اداره مدرسه توسط اعضای خانواده مجددی، بدون آنکه دولت در امور مدرسه مداخله کند و حق گردآوری صدقه طبق مرام آنها از سراسر کشور و همچنان بدست آوردن آن از خارج کشور. این مکتب دینی مجددی به "مرکز دینی آموزش اسلامی" مبدل گشت. در حالیکه اهداف عمده دیگری را دنبال مینمود و آن عبارت بود از: آماده گی معنوی پیروان.
در تاریخ سیاسی دودهه اول قرن بیستم افغانستان، دشوار است حادثه و یا رویدادی را سراغ کردکه، آن رویداد اهمیت دولتی نداشته و بدون سهم فعال خاندان مجددی و نماینده گان این خانواده، راه حل خود را پیدا کرده باشد؟ بخصوص در سال 1928 نقش فضل محمدمجددی و برادر او فضل عمر مجددی که بنام های ( شمس المشایخ) و ( نور المشایخ) یا به اختصار ( شیرآغا) مسما بودند. حضرت کلان از سال 1928 تا سال 1956 رهبری خانواده را داشت بنام حضرت شوربازار یاد میشد. محمد مجددی یا ( میاجان مجدد) پسر شمس المشایخ بود.
فعالیت های طوفانی بعضی از اعضای خانواده مجددی همواره در خدمت دفاع از منافع نیروهای محافظه کار جامعه نبود. یعنی در مش و روشهای آنها بعضی اوقات موضعگیری های پیرامون عدالت مشاهده میشد که مشخصه منافع خانواده گی آنها نبود. صاحبزاده عبدالله خان مجددی در آغاز قرن بیستم از نهضت مشروطه خواهان حمایت کرد. او از اصلاحات ارضی دفاع و مخالف شدید نظام مطلقه شاهی بود. سالهای بعدتر، فضل محمد مجددی که در خارج کشور بسر میبرد، از نهضت جوانان بیدار که شهزاده امان الله در مرکز آن قرار گرفته بود، پشتیبانی نمود. او در خلال جنگ سوم افغان و انگلیس در سال 1919 با اردوی افغان در تل میجنگید. امیر امان الله به پاس خدمات او برای استقلال کشور، نشان عالی را اعطا کرد. از اینروست که مورخ مشهور کشور او را " قهرمان مبارزه برای استقلال و وطنپرست «در کتاب خود "افغانستان در مسیر تاریخ" خطاب میکند». فضل عمر مجددی برادر او مسئولیت تاجگذاری امیرامان الله را بدوش گرفت. محمد یوسف مجددی یکی از اعضای دیگر این خانواده در رهبری جنبش دموکراتیک "جوانان بیدار" در سالهای 1947-1953قرار داشت.
زمانیکه امیر امان الله خان به اجرای برنامه های اصلاحات مترقی در کشورآغاز کرد و منافع روحانیون و نظام قرون وسطائی را تحت شعاع قرار داد، حضرات شوربازار و در راس آن حضرت فضل محمد مجددی تحت نام (دفاع از اسلام) در رهبری نیروهای ضد امان الله خان قرار گرفت. امیر امان الله ناگزیر شد در سال 1924 فضل مجددی را با خانواده اش بنابر سهم گیری در تحریکات علیه دولت در پکتیا به شهر بمبی تبعید سازد. بازهم در حالیکه در تبعید زیر سلطه انگلیسها قرار داشت، به فعالیت های ضد نظام افغانان جوان پرداخت، بویژه زمانیکه امیر امان الله در سفر خارج کشور( دسامبر 1927 الا جون 1928) قرار داشت. امیرامان الله را بنام "کافر" و "ملحد" محکوم نمودند. آنها در خزان سال 1928 آشکارا شورش را براه انداختند.
از همینجاه بود که آخرین نمایشنامه افغانستان شروع گردید. در همین زمان گروهی زیرنام "گروپ حضرت مجدد" که شامل سردارهای متنفذ میگردید، روانه پکتیاگردیدند تا مردمان قبایل را تحریک کنند گویا که "سیاست امان الله خان با قوانین شریعت و منافع مردم افغانستان" در تضاد است. آنها را به شورش علیه دولت تحریک نمودند. لیکن قبایل از تحریکات محرکین حمایت نکردند. صادق مجددی و برادرزاده او معصوم مجددی از طرف مردم دستگیر و به محکمه سپرده شدند. دادگاه نظامی همه را به اعدام محکوم کرد. آنها مدت طولانی را در زندان سپری نکردند. در آغاز همان سال زمانیکه حبیب الله کلکانی بالای کابل حمله کرد، آنها به امر امیرامان الله از زندان رها گشتند و باقی همدستان شان از زندان فرار کردند.
صفات عمده مجددی ها، همیشه در درک بموقع اوضاع متشنج داخل کشور بود که از آن به حد اعظم به نفع خود استفاده مینمودند و در هر شرایط به حیث گرداننده آن نقش بازی میکردند. البته نمونه برجسته آن حوادث سالهای اخیر دهۀ سوم قرن بیست بود که رول مهم اجرا کردند. زمانیکه در جنوری سال 1929 برای سه روز عنایت الله بحیث پادشاه بود، صادق مجددی با عده یی از شخصیتهای با نفوذ نزد حبیب الله کلکانی به باغ بالا رفت که او تدارک حمله را بالای ارگ داشت. صادق مجددی در قرآن امضا نمود که بمجرد رسیدن بقدرت، او را بحیث امیر برسمیت میشناسد. در خلال این عمل، هئیت مذکور به قطعات نظامی رفت که احضارات را برای مدافعه کابل گرفته بودند. وی در مذاکره با عساکر آنها را مطلع ساخت که امیر امان الله از تخت سلطنت دست کشیده و عساکر باید به خانه های خود برگردند، که چنین نمودند. بدینترتیب سرنوشت زمامدار پیشین قبل از همه فیصله شده بود. همین نقش را مجددی های هرات در تسلیم دهی شهر هرات به شورشیان بازی کرد.
زمانیکه تاج پادشاهی امیرحبیب الله کلکانی در معرض خطر قرار گرفت، همین خاندان مجددی از وزیر حرب و سفیر پیشین در پاریس سردار نادرخان حمایت کردند. در حالیکه هنوز سردار نادرخان در نوار مرزی تحت حمایت بریتانیا و بکمک مستقیم انگلیسها مصروف سربازگیری بود تا بالای کابل حمله کند. با این برنامه نورالمشایخ صادق مجددی که در راس خاندان مجددی قرار گرفته بود، پیوست. ( فضل محمد مجددی بتاریخ 16 اکتوبر در گذشت). بنابر خدماتی که صادق انجام داده بود، نادرخان اراضی وسیعی را در قلعه جواد به آنها بخشید. و فضل احمد مجددی بحیث وزیر عدلیه تعین شد. ( بعد بحیث رئیس سنا وظیفه اجرا کرد). صادق مجددی سفیر مصر مقرر گشت. بالعموم در زمان زمامداری خاندان نادرخان، مجددی ها در شورای علمای کشور نقش برجسته ی داشتند و کرسی های مهمی را در کابینه، مجلس سنا، عرصۀ دیپلوماتیک و تحصیلات عالی در تصاحب خود درآوردند. در دهه پنجاه و شصت قرن بیستم، محمد هاشم مجددی بحیث وکیل در مجلس اعیان راه یافت و با موضعگیری ضد کمونستی خود افتخار میکرد. برای سالیان طولانی پروفیسور غلام حسن مجددی رئیس فاکولته ادبیات و علوم اجتماعی بود. محمد شعیب و محمد صالح مجددی در وزارت خارجه و سفارت خانه های افغانستان اجرای وظیفه نمودند. میاحسین مجددی رئیس مواد خوراکه بود. هم چنان مجددی ها طرفداران و پیروان خود را در ارتش، بویژه در بخش رهبری آن نیز داشتند. کمیت مریدان مجددی تقریبا به پانزده هزار نفر میرسید.
زمانیکه سردار محمد داود در سال 1953 بحیث صدراعظم و بعدا در سال 1973 بحیث رئیس جمهور زمام امور را بدست گرفت، ستاره نفوذ خاندان مجددی در سیاست کشور به افول رفت. سردار داود با وجودیکه اعتقادات قوی مذهبی داشت، اما با قشر امتیاز طلب روحانیون، بشمول خانواده مجددی سخت مخاصمت میورزید. آنها را بحیث جاسوسان غرب، حلقات ارتجاعی روحانیون سیاه، می پنداشت. زیرا این گروه سیاست داخلی و خارجی سردار داود را پشتیبانی نمیکرد و بلکه آشکارا علیه آن موضعگیری مینمود و بخصوص در رابطه به روی لچی، گسترش مناسبات با اتحادشوروی مخالفت مینمود و از موجودیت ملا ها در ارتش، دفاع میکرد. سردار داود بحیث تدابیر متقابله، مرتجع ترین و افراطی ترین آنها را بزندان انداخت و شورای علمای روحانی را متلاشی ساخت. اعضای خانواده مجددی را ممنوع الخروج از کشور هدایت داد. لیکن حکومات متعاقب آن، فرصت را دوباره مساعد ساختند تا باز مجددی بالای همان "اسپ" سوار و یکه تاز میدان شود. و سرانجام بار دیگردر حیات سیاسی و اجتماعی کشور فعالانه دخیل شدند.
پس از آنکه در سال 1956 فضل عمر مجددی از جهان رخت بست، در راس این خانواده محمد ابراهیم مجددی قرار گرفت. او را بنام " ضیا المشایخ " یا شیرپاچا و یا حضرت صاحب، یاد میکردند.
در جنوری سال 1979 به امر حفیظ الله امین، ابراهیم مجددی با 21 نفر اعضای خانواده اش تیرباران شدند. از آن تاریخ به بعد، صبغت الله مجددی در راس قدرت خانواده گی قرار گرفت.
صبغت الله مجددی در سال 1925 در کابل بدنیا آمد. پدرش طوریکه در بالا از او تذکر رفت، محمد معصوم مجددی بود. صبغت الله مجددی در سال 1948 به قاهره سفر کرد و شامل دانشگاه الاظهر گردید. و آن دانشگاه را موفقانه به پایان رساند. در قاهر با رهبر اخوان المسلمین حسن الحوضایبه آشنائی پیدا کرد و از جمله پیروان او شد. ، صبغت الله مجددی یکجا با اخوان المسلمین به سال 1954 در توطیۀ قتل جمال عبدالناصر سهم ورزید که به نافرجامی انجامید. در نتیجه آن، صبغت الله مجددی با اطفال و عم خود، صادق مجددی که سفیر افغانستان در قاهره بود، از کشور اخراج گردیدند. زمانیکه به کابل برگشت مصروف تدریس در دانشگاه کابل، لیسه نجات، لیسه غازی، لیسه استقلال و دارالمعلمین عالی و دارالمعلمین عربی شد. در سال 1960 بنابر سهم گیری صبغت الله مجددی در توطیه قتل علیه هئیت دولتی اتحادشوروی در کابل بزندان افتاد. او مدت چهارونیم سال را در زندان سپری کرد و بعد از آن برای دوسال از کشور تبعید شد. بنابر پیشنهاد شاه عربستان سعودی در سال 1971، صبغت الله مجددی بصفت امام مسجد کوپنهاگن به دنمارک و آمر "مرکز ملی کشورهای سکاندیناوی" که از طرف لیبیا تمویل میگشت، فرستاده شد. در سال 1977 از حکومت عربستان سعودی تقاضای تابعیت را نمود که تقاضای او برآورده گردید و برایش تابعیت عربستان داده شد.
صبغت الله مجددی از سقوط سلطنت و اعلام جمهوریت در افغانستان توسط دشمن دیرینه اش سردار محمد داود سخت متاثر گشت. طوریکه از لابلای اسناد تحقیقات مولوی فیضانی بر می آید که در منطقه پل خشتی کابل کتابخانه شخصی داشت، صبغت الله مجددی گروپ نظامی مخفی را رهبری میکرد.
بعد از انقلاب ثور1977، صبغت الله مجددی جبهه ملی برای نجات افغانستان را تاسیس کرد و طوریکه خودش ادعا دارد، نخستین کسی بود که جهاد را علیه ملحدین در کابل، اعلام نمود. بالعموم نیروهای تنظیم نجات ملی در نوارمرزی یعنی مناطق قبایل پشتون و همچنان در ولایات قندز، فاریاب و تخار فعالیت داشتند که تعداد نیروهای او به پانزده هزار نفر میرسید.
بعد از آنکه ارتش اتحاد شوروی در سال 1989 از افغانستان خارج شد، صبغت الله مجددی بحیث رئیس حکومت مجاهدین در پشاور قرار گرفت. این حکومت جلای وطن، بزودی از هم پاشید، زیرا نتوانست مورد حمایت کشورهای خارج و بعضی از تنظیم های مسلح مجاهدین قرارگیرد.
زمانیکه انتقال قدرت در اپریل سال 1992 به مجاهدین صورت گرفت، مجددی بحیث ممثل دولت اسلامی تعین شد. مجددی از تشکیل دولت اسلامی در افغانستان طرفداری میکند. در برنامه جبهه نجات ملی افغانستان«که رهبری آنرا بدست دارد»، گفته شده است: "مرام جبهه عبارت از ایجاد حکومت اسلامی برمبنای عدالت، برابری و پیروی از شورا در جریان پیش برد امور کشور. تامین آزادی های فردی و اجتماعی مطابق به اساسات دین مقدس اسلام. جبهه مخالف جدی نظام مطلقه، دکتاتوری فردی و یا حزبی میباشد. جبهه طرفدار تامین مناسبات حسنه با تمام کشورهای همسایه است و از حل منازعات که بین آنها بنابر دلایلی بین آنها موجود باشد حمایت میکند".
با درنظرداشت بافت اتنیکی، مذهبی، سیاسی و اوضاع نظامی افغانستان، باید گفت که صبغت الله مجددی بمثابه رئیس دولت، دارای صفات خیلی ضعیف هم بود که عبارت از : محدود بودن اتوریته وی و خانواده اش محض در بعضی از مناطق کشور، زیرا درجهت به گسترش نفوذ، با خانواده های محترم دیگری هم در رقابت هستند. او نیروهای متشکل قوی نظامی در کنترول خود نداشت و از همه مهم تر اینکه: خانواده مجددی در کشور کثیرالاقوام افغانستان، پایگاه قومی ندارد که بالای آن اتکا کند. هم تباران عرب او برعلاوه افغانستان، در پاکستان، عربستان سعودی، عراق، هند و سایر کشورهای دیگر هم زندگی دارند.
بتاریخ 28 جون سال 1992، دوره کار مجددی بحیث ممثل دولت بعد از دو ماه پایان یافت و برهان الدین ربانی جانشین او شد. اما صبغت الله مجددی بحیث عضو شورای جهادی باقیماند.
مجددی در بخش فلسفه اسلامی از شهرت بسزائی در کشورهای اسلامی برخوردار است و از اینرو در بسی جلسات و کانفرانسهای اسلامی در عربستان سعودی در سال 1972، لیبیا در سال 1973، انگلستان 1976و 1977 و 1979، ایالات متحده امریکا 1978، کاگاره 1979 و دیگر اشتراک نموده است.
صبغت الله مجددی یکی از ثروت مندترین شخص در افغانستان میباشد. او قبل از انقلاب در حدود 1818 هکتار زمین در کوهدامن، 32 باغ انگور و 8 آسیاب داشت. در دوران ظاهرشاه، صبغت الله مجددی از پرداخت مالیات معاف بود. 95 خانواده در خدمت او قرار داشت که همه از خدمات عسکری معاف بودند. هرگونه مسایلی که به خانواده های مذکور ارتباط میگرفت بشمول حقوقی، جنائی، تنها توسط صبغت الله مجددی شخصا حل میشد. قرار معلومات مجددی در سال 1983 شرکتی را بنام " شرکت انتقالاتی مجددی" بسرمایه 750 هزار دالر در پاکستان ایجاد کرد و صدها هزار دالر در " بانک عرب" در زوریخ بحساب خود دارد.
موخد ها:
· میر غلام محمد غبار ، افغانستان درمسیر تاریخ
· عبدالحی حبیبی، تاریخ مختصر افغانستان
· روشان، دو ریشک درنقش مجاهد و درخدمت امپریالسم
· باند اخوانیها، چاپ کابل
· دایره المعارف شوروی در 12 جلد
· دایره المعارف اسلام
· تاریخ افغانستان، دانشگاه اندیشه
· شاپوشنیکوف، ادیان کشورهای غرب آسیا
· سپولنیکوف، افغانستان
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
قـصه هـوشیار سازد قـصه خواب آورد
در ادب هر داستانی را حساب دیگریست
«مولوی»
در اواخر ماه جاری سال عیسوی، در نظر است به ابتکار صدراعظم انگلستان کانفرانسی پیرامون مسایل افغانستان در لندن دایر شود. طوریکه رسانه های گروهی خبر میدهند از دایر نمودن کانفرانس لندن، هرگز مشوره حکومت آقای کرزی گرفته نشده است بلکه برخلاف ، هدف کانفرانس تحمیل برنامه های بریتانیا بالای حکومت کرزی میباشد که گاه گاهی از اوامر و هدایات دستگاه استعماری انگلستان سرکشی میکند.
اگر به نقش تاریخی استعمار بریتانیا در چند قرن اخیر نظر مختصری انداخته شود، به این نتیجه نایل خواهیم آمد که همه حوادث و رویدادهای غم انگیزی که امروز در تمام منطقه جنوب شرق آسیا و بویژه افغانستان شکل میگیرد،نتیجه مداخلات مستیقیم و غیر مستقیم شبکه های جاسوسی دستگاه استعماری انگلستان میباشد. بطور مثال میتوان گفت که:
· جنگ تریاک را در سال 1840 انگلیسها در سرزمین چین شعله ور ساختند
· آخرین شاه مغل های هند در مسیر راه توسط یک سرباز انگلیس با خانواده و کودکانش تیربان شد.
· امپراطوری مغل را در سرزمین هند از داخل تضعیف ساختند و تحریکات تهاجم آن سرزمین را توسط نیروهای چپاولگر خارجی سازماندهی کردند..
· شبکه های جاسوسی خود را در سرزمین ما ایجاد نمودند وبرای دوصد سال برادر را علیه برادر و قوم را علیه قوم و یکی را بجان دیگری برانداختند. با وجودیکه از منطقه بیرون شدند، اما میراث خوران استعمار بجا باقی ماند که هنوز هم زیر سیطره انگلیس قرار دارند.
هموطن گرامی!
داستانی را که در اینجا از طریق ترجمه خدمت شما پیشکش میکنم ، قصه های یکنواخت و تکراری، همچو قصه های هزار و یک شب، ورقۀ گلشاه، و یا لیلا و مجنون نیست.
بلکه حرف بر سر معرفی یک مرشد عام، ساخت انگلیسی اتکا به اسنادانکار ناپذیر همراه با معرفی «شهر کویته» میباشد،که بستر پرورش و گسترش جاسوسان دستگاه استعماری بریتانیا، از دیروز تا امروز است. در اینجا توجه شما را جلب می نمایم.
نخست به ماجرای خبری «شهرکویته» که اثر ناگوار بر روال زندگی مردم ما دارد، مکث می نمایم.
کویته به مرکز قومانده، طرح ریزی آشوب ها و خانه ویرانی های خونبار وطن ما از دوصد سال اخیر تبدیل شده است. طوریکه در رسانه ها گزارش داده شده: (آقای کرزی اخیراً از تدویر (لویه جرگه) برای گفت و گو با طالبان، جهت فراهم آوری زمینه ی ورود آن ها به نظام سیاسی کشور به موجودیت شورایی بنام «شورای کویته» که رهبری عملیات نظامی طالبان در افغانستان را در دست دارد، اشاره نمود. در پیوست با این نظریه دولت انگلستان نیز در طرح پنج فقره یی خود به دولت افغانستان برای مذاکره با طالبان، به وجود این شورا به صورت واضح پرداخته است).
هدف از توصیح متن خبری بالا این است تا عطف توجه وطن داران را علی الاخص به «شورای کویته» که رهبری طالبان به مدد آی اِس آی(ISI) و حمایت محافل سهیونیستی و انگلیسی از آنجا فتنه و آشوب را بداخل وطن ما طراحی و راه اندازی می نمایند، جلب بدارم.
باید گفت که کویته نه تنها امروز بحیث پناه گاه امن و دهلیز ورودی جاسوسان انگلیس به سرزمین ما بوده، بلکه پیشینه ی تاریخی دارد و بر می گردد به قرون 18، 19 و 20 که استعمار انگلیس در شبه قارۀ هندوستان سیطره ی خود را پهن نموده بود و در آن وقت به فعالیت های وسیع جاسوسی پرداختند و برای حفظ منافع خود و کنترول غیر مستقیم در آن مناطق اشغالی، نطفه ریزی نمودند. اشخاص و ساختار های دینی را برای تحقق این مقاصد نامقدس خود فعال ساختند و با استفاده از ناآگاهی، بی سوادی و کوتاه نظری مردم در جهت اسارت فکری، فریب عوام، گمراهی و انحراف عموم، فساد و انحطاط، فرقه بازی و دین سازی که همه منجر به نفاق ملی گردیده کوتاهی نکردند و نیز در کنار این مهره ها هزاران چرسی و بنگی، ساحران، افسون خوانان، حقه بازان و هزار ها سوداگر دین به دنیا گرد آورده شده در سیر و سلسله شناسایی مهره های استعماری از ملای لنگ تا ملای کور و مستر کمیل مشهور به مولوی شیرمحمد و ادوارد رابرتس ملا امام مسجد پل خشتی و دها تن دیگری که به شمایل شیخی و مرشدی درآورده شدند، می گذریم.
این بار فقط به معرفی خانوادۀ نقیب گیلانی اکتفا می نمایم و آن پردۀ ضخیم مرهم شده را از چهرۀ این مهره به ظاهر معصوم اما خیلی فعال و زرنگ استعماری برمی داریم متکی به دلایل کافی و انکار ناپذیر و مبنی بر مواخذ متعدد در کتاب («افغانستان، جامعه و مردم آن»، اثر سیلینکین ف. م.)، خانوادۀ نقیب گیلانی را معرفی نموده که آن متن با امانت داری کامل برگردانی و اینک تقدیم به خوانندگان عزیز می گردد.
خانواده نقیب صاحب بغدادی ( گیلانی)
خانواده نقیب از حضرت علی بن ابی طالب(رض) پسر کاکا و داماد حضرت محمد(ص) منشآ میگیرد که بعد ها بنام حسینی معروف شدند. و همچنان خود را مستقیما از اولادگان غوث العظم دستگیر می پندارند. این خانواده در اواخر قرن نوزدهم در بغداد زندگی داشتند و فرقه صوفیه قادریه را پیش میبردند که از شیخ عبدالقادر گیلانی ناشی میشد که در قرن دوازدهم حیات داشت. این فرقه صوفیه، مردیدان زیادی در شرق نزدیک، افغانستان، آسیای میانه و افریقا داشت. مسجد و زیارت شیخ عبداقادر گیلانی در بغداد از شهرت بسزائی برخودار است که در سال 1119 دیده از جهان بست.
انگلیس ها تلاش داشتند با استقاده از نفوذ این خانواده، در راستای برآوردن اهداف خود استفاده کنند. روی این منظور یکی از اعضای خانواده گیلانی که جوانی دارای بیست وهفت سال عمر و او را بنام سید حسن آغا می نامیدند، در شهر بمبئی مسکن گزین ساختند.
قبل از آن، سید حسن آغا تحصیلات خود را در رشته پولیس در سکاتلند تکمیل کرده و در آن دانشکده، برعلاوه مضامین دیگر، زبان پشتو را نیز آموخته بود. انگلیسها در شهر بمبی حلقات پیروانی را بدور نام او گردآوردند. چونکه بازرگانان افغان غرض امور بازرگانی به این شهر رفت و آمد داشتند و سرانجام از طریق این بازرگانان، شهرت "پیر بغداد" به داخل افغانستان گسترش یافت. بعد از چهار سال، پیر مذکور به شهر کویته انتقال داده شد (مرکز بلوچستان و در مجاورت افغانستان). در آنجا "پیر بغداد" توانست در خلال سه سال مریدان زیادی د رمیان قبایل پشتون اچکزی، نورزائی، کاکر و سایر قبایل پیدا و موقف خود را تقویت بخشد. سید حسن آغا در بین اکثریت مریدان تحت نام "نقیب صاحب" شهرت یافت.
در سالهای نود قرن نوزدهم، نقیب نامه ی عنوانی امیر عبدالرحمان خان فرستاد که در آن نامه آمده بود:
"این فقیر آرزومند است تا باقی حیات خود را در افغانستان، حامی اسلام و تحت پرچم اسلام سپری کند. "
اما امیر عبدالرحمان خان با تقاضای او به دیده شک می نگریست و به این معتقد بود که موجودیت "پیر" دیگری ( البته قبل از تقاضای او، خانواده مجددی نیز در افغانستان مسکن گزین شده بودند) اوضاع را در کشور تغییر میدهد و تعداد دشمنان امیر را افزایش می بخشد. بنابران، با درنظرداشت باریکی های که در جوامع شرق موجود است، امیر در پاسخ چنین مشوره داد: " نامه شما را در مورد تدریس طریقه صوفیه مطالعه نمودم و خود را با آن سعادتمند و شادکام می یابم. اما در باره سفر آن حضرت باید بگویم که وضع موجود در کشور نارام است و لازم میدانم که شما در محل فعلی خود باقی بمانید تا زمانیکه اوضاع بحالت عادی برمیگردد. بمجریکه وضع مطلوب حکمفرما شد، شما را می پذیرم." باید گفت که تا پایان زمام داری امیرعبدالرحمان وضع کشور برای پذیرش نقیب " عادی" نشد.
بعد از مرگ امیر عبدالرحمان خان در سال 1901، نقیب نامه دیگری با عین محتوا عنوانی پسرش امیرحبیب الله ارسال کرد. سرانجام به مشوره روحانیون مذهبی، امیر حبیب الله برای اسکان نقیب در داخل افغانستان اجازه داد. نقبیب بدون ضیاع وقت، ملبس با لباس مفاخر و همراه با گروپ مشایعین ملکی و نظامی زیادی سوار بالای فیل، از ناحیه جنوب قندهار داخل افغانستان گردید. نخست د رکابل جابجا شد بعد برای اقامت خود اراضی بزرگی را که شامل باغهای قشنگ بود در منطقه نزدیک جلال آباد انتخاب کرد.
متکی به منابع افغانی، نقیب پیوند استواری با مردمان ملنگ و فقیر داشت که آغشته به کشیدن چرس و تریاک بودند و در اوایل قرن بیست، تعداد " ملنگ های پیر صاحب" به هفت هزار نفر میرسید. این گروپ در سراسر تاریخ افغانستان، بمثابه وسیله سرکوب اندیشه های مترقی، در اختیار "پیر" خود قرا رگرفتند. بخصوص در دهه های پنجاه و هفتاد، زمانیکه سردار داود بقدرت رسید و برنامه های تحوالات و انکشافات جامعه را از بالا شروع نمود، این گروپ در جهت بدنام ساختن تحولات دموکراتیک استفاده شد. نقیب، همکاری مستقیم در تحریکات و اغتشاش مردم ننگرهار در سال 1928 علیه حکومت جوان افغان داشت. منزل خود را در اختیار خوانین شورشیان قبایل خوگیانی و شنوار قرار داد. از پناه دادن به عساکر دولتی اجتناب ورزید که در نتیجه عساکر در آستان دروازه منزلش سرکوب شدند.
خانواده نقیب روابط خویشاوندی با خاندان شاهی داشت. بطور نمونه میتوان یاد آورشد که یکی از اولاده های پیر بنام شیر آغا با برادرزاده امیرامان الله ازدواج نموده بود یعنی دختر سردار عبدالباقی را به ازدواج گرفته بود. نقیب مراسم تاج گزاری نادرشاه و ظاهرشاه را نیز اجرا کرده بود.
وارث نقیب، پسرش قرار گرفت که در سال 1901 در دمشق بدنیا آمده بود . بعدا وی تابعیت دولت ترکیه را بدست آورد و بنام افندی جان یاد میشد. افندی جان از سال 1925 تا سال 1929 تحصیلات خود را در آلمان انجام داد و در سال 1929 با یک دوشیزه آلمانی بنام ماری ریختر ازدواج کرد. نخستین پسری که در نتیجه این ازدواج بدنیا آمد، سید احمد گیلانی نام داشت که بعدها او را مریدانش بنام "پیر صاحب"، " افندی آقا" و یا "شیخ احمد گیلانی" مینامیدند.
در دوران سلطنت، سید احمد گیلانی مناسبات تنگاتنگ با ظاهر شاه داشت که در حقیقت بحیث مشاور غیر رسمی او شمرده میشد. همچنان وی مناسبات خیلی نزدیک با صدراعظم آن دوره، موسی شفیق نیز داشت.
خانواده سید احمد گیلانی تا انقلاب یکی از خانواده های بزرگ زمین دار بود که باغهای زیادی بشمول باغهای انگور در ننگرهار، لغمان، پکتیا، کابل و هلمند داشت و همچنان صاحب تعداد زیاد منازل رهایشی در پایتخت، ریویره ایتالیا، پشاور بود. برعلاوه، سید احمد گیلانی ثروت هنگفتی در بخش بازرگانی و بانکداری افغانستان سرمایه گزاری نمود و همچنان مالک نمایشگاه فروش موترهای پیژو فرانسوی در کابل بود.
پس از آنکه پدر سید احمد گیلانی در زمان سلطنت ظاهر شاه فوت کرد، وی بحیث خلیفه فرقه قادریه قرار گرفت که کمیت مریدان آن تا اوایل سالهای نود میلادی به پانزده هزار نفر میرسید. پیروان سیداحمد گیلانی بالعموم در مناطق مرزی با پاکستان یعنی ننگرهار و پکتیا متوطن هستند. باید خاطرنشان ساخت که کمیت مریدان فرقه قادریه در سالهای 50 و 70 بطور قابل ملاحظه ی کاهش یافت. این کاهش ناشی از گرایشات انحرافی با مسیر واقعی دین اسلام یعنی تعیش و تشرب در اسلام پیوند داشت. یکی از مولفین افغان که با سید احمد گیلانی شناخت نزدیکی داشت، در باره او مینویسد:
"اگر افندی آغا با شکار و دسایس مصروف نمیشد و در کنار او چند شخص فاضل و دانشمند قرار میداشت، و اگر سیاست او حرفوی نمی بود، احتمال زیاد میرفت که کمیت پیروان خود را بین دوصد الا سه صد هزار افزایش دهد. اما امروز عده زیادی از پیروان، او را رها کرده اند. حالا تعداد آن به چند هزار نفر میرسد که هنوزهم روبه کاهش است. شخص خود افندی، مرد آرام و استواری است. از صحبت های طولانی و تند خوشش نمی آید. لیکن اگراین شیوه را ادامه بدهد، آنگا احتمال آن موجود است که تمام مریدان خود را از دست بدهد."
در اوضاعی که امروز حاکم است و علی الرغم آنکه اتوریته پیشوای فرقه صوفیسم قادریه را داراست، او نتوانست حمایت سیاسی را حتی در میان مریدان خود کمائی کند. برعلاوه امور روحاینی و دینی، از لحاظ ترکیب تباری، او ترکیبی از تبار عرب و جرمن است. و پایگاه قوی تباری در داخل کشور ندارد.
سید احمد گیلانی کودتای دولتی سال 1973 و اعلام جمهوریت سردار محمد داود را نپذیرفت.او معتقد بود که سردار داود ( این نظام و متعاقب آن نظام تره کی) پای مردم را در میان کشانید. سید احمد گیلانی میگوید که: "من تلاش کردم تا سردار داود را وادار سازم که راه ما را انتخاب کند) اما سردار داود مشوره های مرا رد کرد.
بعد از انقلاب ثور گیلانی تقریبا برای شش ماه در کابل اقامت داشت. طوریکه این مطلب را منابع خبری ومولف امریکائی، بردشیر مینویسد. " برای دوماه تره کی را مشوره میداد وبه وعده های رفورم معتقد بود." در عین سال بخارج کشور سفر کرد و در خارج اساس "جبهه اسلامی افغانستان" را گذاشت. و هدف این جبهه مبارزه علیه نظام کمونستی بود. قرار اطلاع کمیت جبهه مذکور در اواسط سال 1992 به هشت هزار نفر میرسید.
پیر سید احمد گیلانی پیرامون تامین صلح و شکل اداره آینده نظام سیاسی در افغانستان، نظریات معتدل دارد. او در دهه هشتاد فعالانه برای اتحاد مجاهدین بدور شاه پیشین مبارزه مینمود، باوجودیکه او موضوع احیای مقام سلطنت را بطور مستقیم طرح نمیکرد. تنظیم سید احمد گیلانی در سال 1992 کرسی وزارت خارجه را در دولت اسلامی از خود کرد و خودش شامل شورای عالی رهبری مجاهدین در اداره موقت گردید. سید احمد گیلانی در میان سایر رهبران جهادی، همیشه برای غرب چهره سیاسی مطلوب بود. زیرا او نه تنها علیه نفوذ لیبرال غرب در افغانستان قرار نگرفت، بلکه آشکارا در دفاع از آن برآمد.
سید احمد گیلانی از تحصیلات عالی برخوردار است و بالای چهار زبان خارجی تسلط دارد. سید احمد گیلانی دارای پاسپورت تابعیت عربستان سعودی بوده و برای پیشبرد فعالیت های تبلیغاتی و کاری سفرهای زیادی به جهان انجام میدهد. اکثر اوقات به لندن سفر میکند که در آنجا خانواده اش مسکن گزین میباشد. پسرش محمد گیلانی سهم فعال در فعالیتهای جبهه ی داردکه پدرش او را ایجاد نموده است.
موخد ها:
1. غلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، چاپ سال 1967 ، صفحات 768 و820
2. پیر سید احمد گیلانی ، چاپ کابل سال 1984 صفحه 1-25
3. در چهار راهی جنایات اشرار، فبروری 1983، صفحه 13-15
4. الفت، جهاد و دستانی که در آن دخیل است، چاپ پاکستان، سال 1979، صفحه 107 و 108
5. دایره المعارف اسلام، ماسکو ، 1990، صفحه 126و 127
6. شاپاشنیکووف، ادیان کشورهای غرب آسیا، 1976، صفحه 28 و 201
7. سپولنیکوف، افغانستان: اپوزیسیون اسلامی، منابع و اهداف، 1990، صفحه 18 شماره سوم
8. نووی وریمیا، سال 1991، شماره 47 و صفحه 18
9. کافتونوویچ و خوجاش، بغداد، چاپخانه هنر، سلا 1971، صفحه 149
10. موهارجی، افغانستان: از تراژدی تا شگوفانی، دهلی جدید، 1984، صفحه 141
برادشر، افغانستان و اتحاد شوروی، دانشگاه دیوک، سال 1985، صفحه 219
افغانستان: کتاب سیاه ضد انقلابی، کابل ، سال 1982، صفحه 9 و 11
جنگ فراموش شده افغانستان، گزارش در کانگرس، 1981، جون 26
در متن بالا به خوانش گرفتیدکه امیر عبدالرحمان خان از ورود و پذیرش نقیب طفره رفت. به قول مرحوم غبار "امیر عبدالرحمان خان حتی خانوادۀ مجددی را باری به شانه های خود می شمرد".
ببینید که یک شاه وابسته به انگلیس و خیلی مقتدر از پذیرش جاسوس دیگر انگلیسی در هراس و دلهره بود. در شرایط موجود که هزاران هزار طالب و طالبگرای انگلیسی به وطن ما با اشکال گوناگون که هنوز هم تشخیص آنها برای ما مردمان ساده شوار است، گسیل گردیده، باید که چنین روزگار تیره داشته باشیم.
هموطن گرامی!
به حکم وجدان و رسالت دینی یک لحظه نباید از فعالیت های تخریب کارانۀ شبکه های جاسوسی انگلیس که در رده های مختلف دولتی و جامعه ما رخنه کرده غافل باشیم. با استثنای آقای موسی هستی، آقای فولاد و آقای آرین نژاد، متاسفانه کمتر قلم بدستان ما در این باب اندیشیده و به ساده گی از کنار این مسئلۀ بس مهم عبور نموده اند. در حالیکه مسئول کلیه تباهی و بدبختی دیروز تا امروز ما انگلیس ها اند.
به مسئلۀ دیگر بنگریم که در دولت کرزی به خانوادۀ نقیب گیلانی چندین پُست بلند حکومتی تفویض شده است! این مرشد انگلیسی که در پُست نقیب صاحب در آورده شده به دربار شاهان لانه کرده و تاج پوشی های آن ها را رنگ و رسم دینی داده اند و شاهان نا عادل مستبد را «شبان، فرستادۀ خدا، ضل الهی» و مردم را گوسفندان می خواندند و این ها علیه تمام مبارزین و عیاران حق و عدالت اجتماعی فتوای غیر شرعی زیر عنوان یاغی و طاغی، اشرار، مباح الدم و واجب القتل صادر نمودند.
وطن دار گرامی!
همه استیلاگران بلاتمایز با هجوم و کشتار و ایلغار پرداختند. مغول ها آمدند، کشتند و بردند. روس ها همچنان آمدند، کشتند و رفتند.
اما انگلیس ها هیچگاه نرفته، همیشه و برای همیشه در تمام لایه های جامعه ما در وجود مذهب آلوده حضور دارد هرکجایی فساد و نفاق است بدون تردید در آنجا عمال این شبه خبیث را می توان جستجو کرد. والسلام.
ادامه دارد ........