اسماعيل فروغی

 

درد دل هایی با هموطنان صاحبدل

 

         هرچند  من این را خوب میدانم  که   هرگاه کسی آیینه یی را در برابر ما گذاشته ،  کژی ها  و سیاهی های مانرا  برملا بسازد  ؛  با او به دشمنی برخاسته ، حتا  شمشیر از نیام برمیکشیم  و با او و اولاد او تا دم مرگ میجنگیم  ؛  ولی با آنهم  میخواهم  با کمال احترام   چند گپ مهم  و حیاتی را   که از سالهاست در اندرون دلم دارم ، با شما صاحبدلان  در میان گذارم . و آن چند گپ ، در باره ی بیماریهاییست که  طی قرون متمادی   سبب رنجها  و مصیبتهای دردناکی   برای ما شده و هنوز هم همانند موریانه یی هستی ما را میخورد .

         میخواهم  درباره ی  برخی از  نقصها وعیبهای مان بگویم  .  میخواهم از آنچه بگویم که  شما هم  همه آنهارا بخوبی میشناسید ؛  اما تا هنوز مثل من برای برطرف کردن آن دست بکار نشده و شاید حتا نیت برطرف کردن آنها  را نیز نداشته باشید   .  خدا رحمت کند نیاکان مانرا  .  اینهمه عیبها را  آنان بما به  ارث گذاشته اند . آنان نیز برای برطرف کردن عیبها و نقصهایشان هرگز نکوشیدند .  اما  من به این باورم که  تا دیر نشده است  ما  باید آغاز نماییم   .  ما باید صادقانه  و بی پروا  ، متهورانه و بی ریا   ،  به عیبها  و بیماریهایمان اعتراف نموده   ،   بد ترین  و  مهلک ترین آنها  را   خوبتر نشانی کنیم    تا    بعدا  دانشمندان ، فرهنگیان ،  تحلیلگران  و  مفسران ما  ــ   فقط آنانیکه صلاحیت نقد  و بررسی  را دارند ــ روی هرکدام صمیمانه بحث و جدل نموده ، راههای رفع نقایص و معایب را معین نمایند .  

دانشمندان و فرهنگیان ما اکنون  رسالتی بالاتر ازین ندارند که  مردم را به اشتباهات ، عیبها  و نقایص اجتماعی ــ اخلاقی  شان متوجه نموده  ، خود نمونه وپیشگام روند اصلاحات شوند . نه اینکه  اکثرا  به بحث   و جدل های بی ثمر سیاسی ، مذهبی ، زبانی و تباری  مشغول گردند .   درین نوشته ی کوتاه و صمیمانه  که امیدوارم زمینه و بستر خوبی برای بحث های سالم و سودمند در آینده گردد  ،  من هرگز قصد و نیت چشم پوشی از کرکتر والا   و  قابل ستایش ملت بزرگوار  خود  و صفات پسندیده  و عالی آن  چون شجاعت و آزا ده گی  ، پاکدلی و بی آلایشی ، مهمان نوازی و ایمانداری  وغیره ... که بسیار از آنان سخن رفته است ؛ ندارم .   من با باور به همه صفات نیکوی ملت خود  ،   دامن این بحث را میگشایم   ؛  تا باشد که  با شناخت دقیق و مشخص عیب ها   و در پی آن   با  رفع  و زدودن عیبها   و  نواقص خویش  ،   هم فرهنگ تحمل پذیری  و انتقاد پذیری را ترویج نماییم  و هم  بدینگونه راه را بسوی جاده ی ترقی و رفاه بگشاییم  .

        شاید  در آینده ،  دیگران نکات  مهمتری را  به بحث بگیرند ؛ اما  من  میخواهم برای  باز نمودن  بستر بحث  فقط به چند درد  و  بیماری کشنده یی  اشاره های کوتاه نمایم  که  سالهاست روح و تن  مانرا میآزارد و همه ی ما  کم یا زیاد به آنها مبتلا هستیم  .  و آن اینهاست :

    

        الف ــ   بی اتفاقی و بی باوری  

       کشنده ترین  بیماری  و عیبی  که  کم  و بیش همه به آن مبتلا هستیم  ،  بیماری بی اتفاقی  و  بی باوری نسبت  به هم است .   این بیماری هولناک  که  قرنها ست  دامنگیر ما است  ،  طی  سالهای اخیر ،  از برکت سیاست بازان  ما ،  دامنش را بیشتر میان ما پهن کرده است .  بی اتفاقی و بی باوری که در طول تاریخ  ارمغانی جز ذبونی و خواری برای  ملتها  در قبال نداشته است  ، مردم ما را نیز از کاروان شتابنده ی تمدن عقب نگهداشته و سبب گردیده است تا خانه ی مشترک ما  باربار مورد هجوم و تاخت و تاز بیگانه گان قرار بگیرد .  مگر امروز ــ همین اکنون   بی اتفاقی و بی باوری ما نسبت به هم  ،  عامل عمده ی  ادامه ی جنگ  و ادامه ی حضور بیگانه گان در خانه ی مشترک  ما نیست ؟ 

        نمیدانم  لازم خواهد  بود  تا  چگونه گی  آغاز این  بیماری هولناک و کشنده را  در میا ن ملت خود  به کنکاش بگیریم یا خیر  ؟   آیا  ایجاب مینماید تا فاش سازیم که  چه عوامل و دلایلی ما را به این بیماری و عیب بزرگ مبتلا کرده است ؟ شاید ایجاب نماید . شاید  بخاطر آن ایجاب نماید که هر بیماری به تشخیص درست نیازمند است و تا زمانیکه  علت بی اتفاقی های  دوامدار میان ما  ریشه یابی  نشده   و عوامل و دلایل  آن شناخته نشود ؛  بمشکل بتوان علیه آن بمبارزه پرداخت و اتفاق و اتحاد حقیقی را  جاگزین آن کرد . اما ازینکه درین مقال هد ف ما  تنها پهن کردن بستر بحث است  نه  ریشه یابی بیماریها  ،  به ریشه یابی  و کنکاش  در آینده خواهیم پرداخت  .

        بهر حال آنچه مسلم است  اینست که  ،  ما  تاهنوز  بی اتفاق ترین  و  پراگنده ترین  ملت  جهان هستیم . ما هرگز از زنده گی و از تاریخ نیاموخته ایم  که عامل اصلی و بنیادین ضعف و عقبمانده گی و بیچاره گی و بد نامیهای بین المللی ما  قبل از همه  بی اتفاقی ها و بی باوری های دوامدار و حتا شرم آور میان ماست .  آیا شرم آور تر  ازین چه خواهد بود که در سرزمین مشترک من و تو بیش از نود درصد مواد مخدر جهان  کشت وتولید گردیده  و  باز همین کشور من وتو  خانه ی امنی برای تروریزم بین المللی و افراط گرایی شده است   ؟

        آیا  ننگین تر ازین چه خواهد بود که  از قرنها بد ینسو سرنوشت ما را بیگانه گان تعین نموده  ، همواره پس از چند سال و چند دهه ، یک مهاجم جایش را به مهاجم دیگر در سرزمین ما خالی مینماید  ؟   و آیا بد نام تر ازین  چه خواهد بود  که  کشور ما  در میان  180  کشور جهان  فاسد ترین کشور جهان  پس  از سومالی  گردیده ،  تعدادی قطاع الطریقان آدمکش  در ایتلاف با  عده یی بوروکراتان  غارتگر ،   سرنوشت  مردم ما را بدست گرفته اند   ؟

       شکی نیست که  اینهمه  بدنامیهای بین المللی ، فقط  از برکت بی اتفاقی های دوامدار  و شرم آور نصیب ما شده است  . 

       اگر ما مثل بسیاری  ملتهای متحد جهان ، کم از کم پس از اولین جنگ جهانی ، بخود آمده ، افغانستان را خانه ی مشترک خود پنداشته ، به بهانه ها و دلایل نا موجهی در اندیشه ی امتیاز طلبی های نا مشروع  برای قوم و تبار خود نمیشدیم .

       اگرما منافع وطن را بالاتر و برتر ازمنافع قوم و قبیله و گروه و حزب و تنظیم خویش میدانستیم.

       و بالاخره اگر ما  واقعا  و صادقانه  وطن خود را دوست میداشتیم ؛  هرگز به اینهمه مصایب و خواریها گرفتار نیامده و با اینهمه بد نامی های بین المللی  شهرت نمی یافتیم .                                                                     شرم آورتر از همه اینست که  عده زیادی از  تعلیم یافته گان  و به اصطلاح  روشنفکران ما بیشتر از همه به این بیماری مصاب  بوده  ،  وقیحانه میکوشند  تا  با پخش هزیانهای شان درباره ی زبان  ،  مذهب ، قوم یا  تبار خاص  ، پراگنده گی و نفاق را در میان اجتماع عظیم ما  وسعت و ژرفای بیشتر بخشیده  ،  گروههای مختلف  مردم  را  از هم دور تر و نسبت بهم بی باورتر سازند.

        این عده  روشنفکرمآبا ن بی مسوولیت  ،  به بهانه ی اینکه  کدام  زبان برتر است  و یا کدام تبار و قوم  بیشتر و با نفوس تر   ؛  بحث و جدلهای  گمراه  کننده را  براه انداخته  ، نفاق  و دو گانه گی را  در بین مردم   بیشتر دامن میزنند .

        آنگونه که حقایق نشان میدهد برخی از کشور های همسایه  نیز ما را به تبارگرایی و زبانگرایی تشویق و ترغیب نموده  ،   میخواهند ما را از هم دور نگهداشته  ،   از آب گل آلود  ماهی بچنگ آورند . و با تأسف بسیار که همان   تعداد  فرهنگیان  ،   سیاستمداران و روشنفکران غیر مسوول   ما  نیز در پیشاپیش این حرکت  نفاق افگنانه  و خطرناک قراردارند .  

         همه میدانیم که قومگرایی ،   تبارگرایی ، مذهبگرایی  و زبانگرایی بیماریهای هلاکت آوری برای ملت ماست  .   و روشنفکرمآبانی که به این مسایل دامن زده و از آنها بحیث وسایل و ابزاری بخاطر کسب شهرت  کاذب استفاده مینمایند  ؛   آب به آسیاب دشمنان وطن ریخته ، آتش نفاق و جنگ را در کشور شعله ورتر میسازند .   

         بهر حال   ،   من  به این باورم که تا دیر نشده است ما باید هرچه زودتر بهوش آمده  ،  به این  بیماری کشنده و خطرناک  (  بی اتفاقی و بی باوری  )   که قرنهاست ما را میآزارد ، غلبه حاصل کنیم  و بیش ازین سبب رسوایی و بدنامی خود وملت خود در میان خانواده ی بزرگ جهان  نشویم . 

         باید افغانستان را خانه ی مشترک همه افغانها دانسته  ، برای تمام اقوام  و تبارها ی ساکن این سرزمین حقوق برابر و یکسان  قایل شویم .                                                       

         باید  به  این  باور برسیم که  هیچ قوم  و ملتی برتراز قوم و ملت دیگری  نیست مگر آنکه   متحد تر  ، صلحجو تر و علم پرور تر از دیگران باشد . 

        باید هرچه زودتر به بحث وجدلهای گمراه کننده و نفاق افگنانه درباره ی زبان ، قوم و یا مذهب ، نقطه ی پایان گذاشته ، به آنعده روشنفکر مآبانی که با براه انداختن چونین گفتگوها  آب به آسیاب دشمنان وطن مشترک ما میریزند ، نفرین بگوییم .

         و بالاخره  باید از ناکامیها و بد بختیهای پیهم و ننگین مان طی دهه ها و سده های اخیر ، درس گرفته ، بجای چنگ و دندان نشان دادن در برابر هم  ، همدیگر را برادروار در آغوش بگیریم و  با کسب علوم و فنون معاصر ، خانه ی مشترک ما افغانستان را به مدارج عالی ترقی و تمدن برسانیم .

         دیگر زمان آن سپری شده است تا  ما  باز هم به خواب غفلت خویش ادامه داده ، با ادامه ی بی اتفاقی و بی باوری نسبت بهم ، مایه ی شرمساریهای بیشتر برای خود و ملت بزرگ خود شویم .

     

         ب ــ  تعصب و تحمل ناپذیری

         دومین  عیب و بیماری مرگباری که من میخواهم روی آن تأکید نمایم ، عیب و بیماری تعصب  و تحمل ناپذیریست که اینهم از قرنهاست همانند موریانه یی روح وروان مارا میخورد و میآزارد .          تعصب و تحمل ناپذیری که بیگمان ریشه در خصوصیات فرهنگی ــ  مذهبی ما دارد ، سبب شده است تا هرکدام با کشیدن دیواری به دور خویش ،  دنیای خود را تنگتر و مجزا از دیگران نموده، بدیگران اجازه ی ورود در حریم تنگ خویش ندهیم .

         من به این باورم ، آنانیکه نظریات و عقاید دیگران را تحمل نداشته و به آن احترام نمیگذارند ، در واقع  در زندانی تنگ و تاریک بسر برده  ،  آسایش و ترقی  را با دستان خود بر خود حرام گردانیده اند .

         بدون شک ما هرکدام دوستان و آشنایانی داریم که   شاید همانند خود ما  نظریات و باور های خود را ، مذاهب  و ایدیالوژیهای خود را  و بالاخره قوم و تبار و زبان و  حزب و تنظیم خود را  بهترین و مقبولترین همه پنداشته ،  بدیگران اهمیتی قایل نبوده  و همه را  به چهار کتاب کافر میدانند. اینگونه آ د مها همینکه با مخالفت کوچکی روبرو شوند ، برآشفته شده ، تیر و تفنگ بدست میگیرند و تا دم مرگ  بخاطر نابودی مخالف خویش  میکوشند  و میجنگند  .  اینگونه آدمها بیمار اند  و ما    در اجتماع خویش  ازین  بیماران ، فراوان داشته ایم و متأسفانه تا هنوز هم   داریم  .  و درست بدلیل وجود این بیماران و این بیماری مرگبار درمیان ما  ــ آنهم با وسعت و گسترده گی وحشتناک ــ   است که همواره در عذاب هستیم   و  رنجها  و  رسوایی های مانرا هنوز نقطه ی پایانی نیست  .

         تا زمانیکه ما به عقاید و نظریات دیگران ، به ایدیالوژیها  و مذاهب دیگران  و بالاخره به تبار و قوم و زبان دیگران احترام نگذاشته و تحمل همزیستی مسا لمت آمیز با مخالفان عقید تی ــ اندیشوی  خویش را نداشته باشیم  و  تا  آنگاهیکه  فرهنگ تحمل پذیری و گذشت  را  جزء عمده  و اساسی حیات مادی و معنوی خویش  نسازیم  ؛   نه از صلح و آزادی  حقیقی  میتوان  سخن  گفت  و  نه  از  دیموکراسی  ،  حقوق بشر و عدالت اجتماعی   .   زیرا اینها همه پدیده ها یی هستند    در پیوند نزدیک و منطقی  با   تحمل  پذیری و گذشت .     

         از سوی دیگر، آنانیکه  فکر میکنند  فقط  آنان  درست  اندیشیده   ،  حقیقت تنها در چنگ آنان است ، وبهمین دلیل به عقاید و نظریات دیگران احترام نمیگذارند  ؛  نتنها بیمار اند  بلکه همانند  دیکتاتوران مشهور تاریخ  ، خود خواه  و  خودکامه  نیزبوده  بگفته ی فیلسوف نامداری    "  دیوانه گانی"   بیش  نیستند .  زیرا آنگونه که  عالمان و فلاسفه ی بزرگ جهان معتقد هستند ،   حقیقت اصلی    را  جای  و مکان مشخصی نیست  و بچنگ آوردن آن هم  کاریست   نا میسر و نا ممکن  .   زیرا حقیقت  سیال است  و همواره در حال حرکت  و ما آدمها  همه دونده گان  در پی آنیم    .  به این لحاظ  اشتباه و حتا بسیار زیانبار است هرگاه ما  خود و عقاید و نظریات خود را بهتر و برتر از دیگران دانسته  ، حقیقت را ملکیت شخصی خود بپنداریم  و  دیگران را در جوار خود تحمل ننماییم  .

       با  تأسف  بسیار ،  به این بیماری مرگبار  نیز  بیش از همه   ،   برخی  روشنفکران یا بهتراست  بگویم روشنفکر مآبان کشور ما مصاب هستند   .   این  تشنه گان  شهرت  ،   با   براه انداختن  بحث  و جد لهای  زیانبار مذهبی ، سیاسی و قومی درمجالس  و رسانه های گوناگون  ،  میخواهند در پهلوی تفرقه افگنی ، تخم نفرت و تعصب و تحمل ناپذیری را نیز در میان  مردم ما  بیشتر بکارند و بپرورانند .

       بنظر من  حالا  زمان  بیداری  فرا  رسیده است   .   دیگر  نباید   فریب  تشنه گان   شهرت   و  تاجران ارزشهای دینی ، سیاسی و قومی  را خورد . با ید به یاوه سراییهای آنانی که ما را در برابر صاحبان عقاید و مذاهب دیگر ، تبارها  و زبانهای دیگر ، به خصومت و دشمنی  تحریک مینمایند ، پاسخی کوبنده داد و بر آنان ننگ و نفرین ابدی فرستاد .

      برماست تا بکوشیم  هم  در زنده گی شخصی و هم در میان  اجتماع  ،  با  تحمل پذیری و گذشت صمیمانه  ، در کنار دیگران به زنده گی مسالمت آمیز ، دوستانه و سازنده ادامه دهیم . ما باید بتوانیم در کنار مخالفین خویش  ،   خانه ی مشترک خویش را  از اینهمه  مصا یب  و دردها نجات داده  ،   آبادش بگردانیم  .

      بنظر من  همچنان بسیار ننگین و شرم آور است  که  اختلاف ایدیالوژی و نظر یا  اختلاف مذهب و قوم و زبان ، بازهم   اسباب دشمنی را میان مردمان ما فراهم آورد .    

      این رسا لت  و وظیفه ی فرهنگیان و دانشمندان ما ست تا  زمینه های همیاری بیشتر میان تبا رها و اقوام مختلف کشور را  جستجو  و مهیا نموده ، با ارايه ی آثار ارزشمند شان توانایی تحمل پذیری را در وجود مردم شریف ما  بیشتر بپرورانند  .     

  

      ج ــ  تنبلی  و  "  تیارخوری "

      واژه ی  "  تیار خوری  " را  من بطور قصد و آگاهانه انتخاب نموده ام .   بنظرمن تنبلی و تیارخوری هم از زمره ی عیبها و بیماریهای بزرگیست که از قرنهای متمادی دامنگیرهمه ی ما بوده  و نسل اندر نسل بما انتقال یافته است . شاید این بیماری  هولناک  از اعراب بما  سرایت نموده باشد  . شاید این ارمغان  و هدیه ی آنانی باشد که  خود نیز تا  هنوز  توانایی اعمار راهها و شاهراه ها یشانرا ندارند. (  بررسی و ریشه یابی را  به بحث میگذاریم . )

       بهرحال  ،   آنچه  واضح  و  روشن است  اینست که   ،  اکثریت عظیم ما  چه در سطح دولت و حکومت  و چه در سطح اجتماع و افراد  ؛  هنوز به این باور نرسیده ایم که  ،  ما نباید همواره  منتظر  کمک دیگران بوده ، دایما  دست نگر و محتاج باقی بمانیم  . تا هنوز به این باور نیز نرسیده ایم که ، ما باید با کار و زحمت خود  و با دانش آموزی بیشتر  خود  به آبادانی خانه ی خود بپردازیم .  من فکر میکنم که ما از زمره ی  همان مللی هستیم  که  با وجود امکانات  فراوان طبیعی هنوز  قادر  به تهیه  و تأمین احتیاجات اولیه ی زنده گی برای خود نبوده  ،  هرگاه  دیگران به داد ما نرسند  ،  گرسنه  و برهنه میمانیم  .  و این ثمر و نتیجه ی تنبلی ما ست  .                   

         ابتکار  ،  نوآوری  ،  کشف و اختراع  ، واژه های بیگانه و نا مأنوسی در زنده گی روزمره ی ما بوده است .  و هرگاه  گاهگاهی با آن برخورده ایم ، یا بسیار تصادفی بوده است  و یا  به ادامه ی  آن شاهد برخورد منفی مسوولین حکومتی  با عامل آن بوده ایم .

         حکومتداران   و  کارگزاران  امروزی  سرزمین ما   همانند   امرا   و  سلاطین  دیروزین   ،    به مسوولین  و کارکنان  بی تفاوت وتنبل بیشترارزش قایل اند تا به اشخاص صادق و مبتکر و فعال .  این تنبلی  و  بیکاره گی  ،  در تمام سطوح  و در همه   عرصه های زنده گی ما  بشمول  عرصه های اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی وجود داشته و  تا هنوز اکثریت افراد جامعه ی ما  در هر شغل و وظیفه یی که قرار دارند " کلوخ را گذاشته از آب میگذرند . "  و این درست برعکس بسیاری ملل جهان است که با شور و اشتیاق تمام ،  وظایف محوله ی خویش را به انجام رسانیده  ،  همواره در پی آنند تا کار شان همراه با   ابتکار باشد .        

         من هر باری که  نیاز مراجعه  به  فرهنگ لغات بزبان فارسی یا زبانهای گونه گون خارجی به فارسی ، پیدا میکنم ، به دانشمندان کشور های  همزبان ما  رحمت خدا آرزو مینمایم  که چه مسوولانه دانش آموخته اند و چه صادقانه  دانش شانرا در خدمت دیگران قرار داده اند  .   آنان بدون شک  با تنبلی  بیگانه  بوده اند  که قادر به  انجام چنین خدمات بزرگ شده اند  .   باید صادقانه قبول نمود که اگر آنان نمیبودند ، ما فرهنگهای لغات بزرگ و با عظمت  بزبان فارسی و بزبانهای گونه گون خارجی  بفارسی ، نمیداشتیم .

         به همینگونه است در عرصه های دیگر زنده گی با مثالهای دیگری در باب کارکرد ها و زحمات ملل دیگر .

         بنظر من  تا زمانیکه  ما  با تنبلی و تیار خوری  این بیماری مهلک وخانه برانداز  نیز  وداع نگفته   و با پشتکار و صادقانه برای رفاه  و آسایش وطن و وطنداران خود نکوشیم  ،    و تا  آنگاهیکه رسم   "  کلوخ ماندن  و از آب تیر شدن  "   را   رسم فرسوده وننگین نپنداریم ، بازهم همینگونه  وابسته ، محتاج و دست نگر بیگانه گان باقی خواهیم ماند  .  کاروان تمدن از ما بیشتر فاصله خواهد گرفت و ما بازهم بی اثرتر از دیروز  در تمدن بشری  خواهیم بود  .   

  هموطنان صاحبدل ،    این بود بخشی از گپهای دلم که بگونه ی فشرده با شما شریک نمودم .

        "  یار زنده ، صحبت باقی  .  "                                                                                                                  

 

                پایان              

 


بالا
 
بازگشت