فاروق فردا

 

راهبرد امریکا در افغانستان  - دیدگاه ها و چالش ها

 

 

قسمت دوم و آخر

گرهگاههای کهنه ای دم اروپا را به پای شتر امریکایی بسته کرده است.این شتر به جای خار، گل باغ آنان را نوش جان  میکند،با وجود دانستن اروپا از این مسئله این گرهگاه  با سادگی باز شدنی نیست. بناء اروپا  مجبور   است که یکبا یک چشم راهش را در عقب امریکا بپیماید وبا چشم دیگر چراغ سبز به طرف روسیه را روشن نگه دارد.رقابت های انگلیس و امریکا در افغانستان و بعضا هم فرانسه و آلمان نشان داد که  با وجود اشتراک چهل کشور در افغانستان باز هم بی کس وکویی امریکا از نظر ها پنهان مانده نتوانست.

این که اسلواکی صد نفر نیرو در افغانستان دارد یا بولیوی ویا گرجستان و اوکرائین و غیره که مانند قصه «پودین» پای خود رامحکم کرده نمی توانند،مسئله قابل بحث نیست.

اما برخلاف میل امریکا و کشور هایی مانند گرجستان و بعضا هم آذربائیجان ویا اوکرائین  وغیره که در ساحه دید روسیه اند و سر با امریکا می شورانند مسئله به تفاهم رسیدن روسیه و اروپا، مسئله ایست که به مثابه نیاز تاریخی برای هر دو جانب اهمیت ویژه و حیاتی دارد.اروپا به این درک رسیده است که تنها در کنار روسیه می تواند صاحب هویت و قوت باشد وامریکا این را نمی خواهد.به هر نحوی سعی دارد تا شاهرگ وابستگی های اقتصادی انرژیتیک اروپا از روسیه را از طریق اوکرائین قطع نماید.برعکس روسیه به هیچ صورت این اجازه را نمی دهد و اروپا نیز به خاطر منافع استراتیژیکش علاقمند آن نیست که از این وابستگی رهایی یابد ولو اگر منفعت بیشتر اقتصادی دراین جدایی داشته باشد.

امروز اوکرائین و گرجستان اهمیت دیروزی  شان را از دست داده اند.هرگاه در کنار گرجستان اوستیای شمالی نباشد این کشور  برای ایالات متحده ارزش ندارد.اوستیای شمالی است که  راهرو گاز به اروپا محسوب می شودو اگر گرجستان در زیر چراغ سرخ امریکا تا خط آخر اوستیا می رسید و سیلی محکمی از طرلف روسیه بر رویش نمی خورد ومی توانیست بر آن تسلط پیدا کند حرف دیگری بود.

اوکرائین با انقلاب نارنجی ده دالری اش نتوانست صاحب موقف و مقامی شود. رهبران جدید این کشور، بر اثر خون گرمی های ضد روسی شان حالتی را در اوکرائین به وجود آوردند که  برعلاوه مخالفین حالا، حتی دیگر رای طرفداران خود را هم از دست داده اند و ایالات متحده که بر قوت روسیه یک بار دیگر باور مند شد وبر ضعف رهبران جدید اوکرائین معتقد گشت به ایشان چندان روی پرخنده نشان نمی دهد.اختلافات خانم یولیا تیموشینکو و رییس جمهور برحال اوکرائین که از یک جام آب می نوشیدند دیگر به سطح افتضاح برملاشده و اتهاماتی که این دو رهبر علیه همدگر می بندند آینده هردو را در روند بعدی سیاسی  اوکرائین روشن نمی نمایاند. این خود نوعی ضربه بر ایالات متحده امریکا محسوب می شود.

یولیا تیموشینکو سیاستمدار زیبای اوکرائینی  با استفاده از  چوتی کردن به شیوه ناسیونالیستی می خواهد توجه مردم را به خود جلب کند،ممکن در انتخابات آینده ریاست جمهوری اوکرائین بر رییس جمهور فعلی تقدم داشته باشد اما یونوکوویچ از پشیبانی مردم و دولت فدراتیف روسیه برخوردار است.این مطلب را ولادیمیر پوتین با صراحت در پاسخگویی سالانه اش  در برابر مردم روسیه در پاسخ سوالی اظهار نمود.

موضع گیری قبل ازو قت روسیه  هشدار جدی به ایالات متحده و کسانی است که تحت حمایت آنان می خواهندبر مسند رهبری اوکرائین تکیه زنند.

روسیه کشور برون شده از حالت دفاعی است.در مواقعی که لازم می بیند با صراحت تعرض می کند ونمیگذارد که حقوقش پایمال گردد.اما این بدان معنی نیست که ایالات متحده  با این قامات روسیه به عقب می رود ویا از اهداف استرتیژیک خود صرف نظر می کند.مگر به یقین می توان گفت که محاسبات امریکارا به پیشروی در این منطقه با سوال مواجه می سازد و خطر ان نیز می رود که آنهمه سرمایه گذاری هایش به باد فنا برود.به این منظور امریکا در صدد فرصتی برای دم تازه کردن راه می پالد.

با شکست گرجستان ،امریکا از عجله کردن در منطقه صرف نظر کرده است.حال در اوکرائین اگر رییس جمهور به صورت طبیعی هم کسی باشد که روحیه ضد امریکایی داشته باشد شاید  برای امریکا تفاوت زیاد نکند.زیراروشن شده است که  این کشور، در منطقه استراتیژیک به کمایی کردن وقت نیاز دارد و تا آن گاه که دوباره رو به طرف اوکرائین می کند و باز هم کسانی چون رهبران کنونی آنکشور را به خاطر تطبیق اهداف خود پیدا می کند،برنامه های  به عقب افتیده دیگرش را می تواند رویدست گیرد که هم توسط آن پیشروی خود را در اذهان زنده سازد و هم برای فدراتیف روسیه سرگردانی ایجاد کند.

-مسئله جمهوری های  خود مختار اسلامی در روسیه و مالکیت روسیه بر  سایبیریا

بعد از ختم جنگ سرد و به ویژه پس از فروپاشی اتحاد شوروی امریکا فکر می کند که انتقام شکست در ویتنام را از روسیه گرفته است و حالا دارد به خاطر امحای کامل و یا تضعیف بیش از حد آن سناریو های قبلا طراحی شده اش را یکی پی دیگر تطبیق می کند.حالات گذار از یک نظام هفتاد ساله کمونیستی به سرمایه داری که خود یک بحران فروپاشی درونی در روسیه محسوب می شد فرصت های زیادی را برای مخالفین روسیه جهت پیگیری اهداف استراتیژیک شان به دست داد وبرخلاف فرصت  های زیاد جهت استحکام ثبات در این کشور را از دست روسیه گرفت.وضع نایسامان داخلی ، هنجار های ایجاد شده از این وضع و الگو سازی های امریکایی و پروپا قرص دویدن کشور های  قبلی شوروی به طرف امریکا نا امیدی های روانی را دردهه 90 در میان مردم روسیه نیز به وجود آورد.در پیامد جدل های روانی-سیاسی تحرک های جدیدی به نضج رسیدند که مردم روسیه در انتخاب شان به سوی اعتلای وطن با دشواری هایی معینی روبرو گشتند.اما کودتای 1993  کاملا به روند سیاست و اقتصاد در فدراتیف روسیه شکل دیگری بخشید.

این  کودتا  به مثابه نقطه عطفی در تاریخ روسیه ثبت شده است.پس از این حادثه، شکل سیاست در روسیه روبه طرف ثبات گرائید کتله و شخصیت های وطنپرست انسجام بیشتر یافتند تا این که نه بر بنیاد اقدامات خون گرم بلکه  بربنیاد درایت مستلزم سیاسی توانستند هم خطرات متوجه نابودی به وطن خود را دفع کنند و هم لگام اسب ثبات و انکشاف را تسلیم دستان نیرومندی کنند که  امروز و آینده روسیه را با مسوولیت سنجیده باشند.رسیدن به این حالت هم برای روسیه آن سال ها کار دشواری بود.اما صبر وتحمل مردم و ظهور چهره های جدید سیاسی و پیگیری آنان  به خاطر انجام یک امر میهنی، روسیه و مردم این کشور را از حالت افت در مسیر افقی قرار داد.

جنگ های چندین ساله چچنیا،نا آرامی های قفقاز ودیگربخش های اسلامی فدراتیف روسیه،انفجارات،گروگانگیری ها وترور ها،جلب توجه به سوی بن لادن والقاعده وسایر اقدامات دیگری، نکته های قابل توجهی اند که روسیه زیر تاثیر روان مسلط امریکایی نرفت ، بر مبنای سیاست کشوری خودش به حل آنها پرداخت  وتوانست آرام و بی سر وصدا از کوچه راه این دشواری ها به سلامت بگذرد.

گزینش  ولادیمیر پوتین به حیث صدراعظم روسیه در آن سالها پیش از هر چیز دیگر جنگ چچنیا را از روال شدت و اقدامات افراط گرایانه  طرفین به سوی  حل سوق داد.این راه حل ها چه جا جا با مسامحه کاری های سیاسی همراه بودند و چه در جاجا با تصمیم گیری های یک جانبه از سوی مقامات روسیه، به خاطر در دست نگه داشتن  خاک شان.اما مهم این بودکه جنگ به سوی فروکش کردن سوق شد و خونریزی و آدمکشی راهرو به ختم را، در پیش گرفت.چه حکم زمان آن گونه بود و یا چه عقب روی های دشمن،مگر مردم فدراتیف روسیه با صدای اکثریت، آن را درایت ولادیمیر پوتین به خاطر ثبات روسیه قلمداد می کنند.پوتین قبل از آن نیز مردی خوش نام این کشور بود ولی بعد از سرد شدن جنگ چچنیا و صلح وثبات آوردن در آن دیار نا آرام و جلو گیری از کشتار های فردی وجمعی در آن منطقه،بیشتر از پیش محبوب القلوب روسیه شد.                

  مردم به پوتین بیشتر چشم امید بستند و آینده تابناک روسیه را در زیر سایه او مشاهده می کردند. حالا نیز محبوبیت وی در قلوب مردم روسیه هست.

 استعفای مدبرانه «باریس یلتسین» رییس جمهور انتخابی فدراتیف روسیه،و رویکار آمدن ولادیمیر پوتین بر مسند قدرت در کریملین محاسبات مخالفین روسیه را به گونه غیر مترقبه تغییر داد.تغییرات اقتصادی و دگرگونی های بنیادی در کشور یکی پی دیگر جامعه روسیه را بسیار بسیارامیدوار ساخت. تازمانی که کشور به سوی انتخابات عمومی  می رفت،پوتین توانسته بود آراء شفاهی مردم را زاآن خود سازد.این مسئله را روزنامه های روسیه به ویژه چاپ مسکو در نظر خواهی های پیش از وقت هویدا ساخت که مقام ریاست جمهوری آینده کشور از آن پوتین است.حتی حزب کمونیست روسیه که در زمان یلتسین پیش قدمی های فراوانی داشت نتوانست با ولادیمیر پوتین رقابت نماید.برد دور اول ولادیمیر پوتین و واریز کردن رای توسط  مردم به وی  در تاریخ این کشور سابقه نداشت و د رجهان نیز شباهت های آن یا دیدیه نشده ویا هم بسیار نادر بودند.شرکت گسترده مردم در انتخابات و نشانه گذاری های آن بر نام پوتین در برگه انتخابات نه تنها این که ناظران بین المللی را سراسیمه ساخته بود بلکه مستقیما بر مزاج ایالات متحده ومتحدین آن نیز که برنامه های تجزیه این کشور را ریخته بودند تاثیر گذاشت.

ولادیمیر پوتین از سازمان استخباراتی رشد کرده و درخارج از کشور نیز تحارب فراوان کاری را دارمی باشد. او میدانست که در صورت آرام نشستن سرنوشت میهنش به کجا ها خواهد کشید؟.

واضح بود که پوتین باید کار را از کجا شروع می کرد.او نخستین ضربه های کاری را بر مافیای دولتی و مافیا های گروهی در روسیه وارد کرد وبا تارومار ساختن آنان زنگ خطر بزرگی را به گوش ویرانگران  ظاهری ومخفی داخلی و خارجی نواخت.ارگان های حراست از قانون در کشور بر مسایل کشوری تسلط پیدا کردند.سپس مبارزه با فساد اداری را آغاز کرد و در سراسر روسیه مهره های وفادار و پاک دست را جابجا کرد.سترکتور دولتی را چنان عیار نمود که تا روسای نواحی را  در یک حلقه زنجیری پیوسته به هم با خود وصل کرد.در زون های مختلف کشور افرادی را با قدرت و صلاحیت خود گماشت و در قانون انتخابات مبنی بر گزینش والی ها و دیگر روسای انتخابی مردم  وشورا های مردمی تغییرات مثبتی را وارد کرد که به انسجام و شکل گیری نظام کمک فراوان نمود.نظر مثبت احزاب سیاسی  مخالف وموافق را به نحوی با برنامه های مطروحه اش جلب کرد. بعد ها خود به ایجاد یک حزب قوی وسراسری دست زد.این حزب، «روسیه واحد» نام دارد.روسیه واحد  دردو دوره است که اکثریت قاطع کرسی ها در پارلمان را به دست می آورد.و رییس پارلمان نیز که در زبان روسی «دوما» خوانده می شود آقای گریزلوف،یکی از رهبران همین حزب است که آقای پوتین در راس آن قرار دارد.

خلاصه این که هماهنگی از هم گسیخته قبلی دوباره قوام یافت و کشور تحت رهبری یک  مرکزیت نیرومند و یک صدا در آمد.

ولادیمیر پوتین به همین گونه سیاست خارجی کشور را چنان عیار ساخت که ایالات متحده مجبور شد خود راجمع و جور نموده برخورد هایش با روسیه را جدا کنترول کند تا مبادا اشتباه های کوچکی باعث ویرانی های زیادی شوند.

امریکا از اناحیه ایجاد روحیه انفجار از درون در روسیه خاطر جمه شد و یا به اصطلاح دیگر امید هایش را قطع کرد و نا گزیر آرام شد با ارام شدن ایالات متحده، انگلیس ، آلمان و فرانسه نیز مزاج شان را تغییر دادند.گرچه این مسئله برای آنان که خود را  به پیروزی نزدیک تصور کرده بودند نوشیدن جام زهری بود  اما چاره ای جز این نداشتند.

یک عده در داخل کشور که داد از وطنپرستی می زدند و از عقب سر به ستور امریکا شور میدادند در کشت خود مات شدند و منگ و بی اراده ماندند.  

حرکات و اقدامات پیشرونده ولادیمیر پوتین اسیای میانه و مناطق قفقاز را زیر تاثیر قرار داد.تفاهمات با آنان به طور گسترده آغاز شد.کشور های آسیای میانه که مرغ های آزاد اما با بال های قیچی شده جهت پرواز دادن به کمک نیاز داشتند،لقمه های تیاری بودند که زود خورده می شدندو با پر وبال یافتن دو،باره به سرحدی می رسیدند که جز برای خود و مردم خود دیگر به هرکس و هر همسایه دیگر منبع پروبلم شده می توانستند.به خاطر جلو گیری زا این خطر،شورای کشور های مشترک المنافع دوباره جان پیدا کرد،برا ی آن شورا یک هیات رهبری و سکرتریت دایمی انتخاب شد وروابط و دیدو بازدید ها و کمک ها به آنان از سر گرفته شدند.

جنگ چچنیا یک طرفه شد.با ختم این جنگ، کشور های عربی که به آن جا ها هم نیرو می فرستادند و هم پول، عقب رفتند. در چچنیا حکومت انتخابی به میان آمد ومردم دوباره به زندگی آرام و آسوده شان دست یافتند.

حزب اللاتوف یکی از چهره های شناخته شده سیاسی فدراتیف روسیه اهل چچنیا است او یکی از دانشمندان با نام اقتصادی روسیه به شما رمی رود، یک مدت هم ریاست پارلمان این کشو را بر عهده داشت.استاد حزب الاتوف در ملاقاتی با نویسنده گفت که اگر ولادیمیر پوتین روی صحنه نمی آمد از هم گسیختگی های دوران گذار، کشور را به ورطه نابودی کشانده بود.

آقای حزب الاتوف که هم اکنون در یکی از پوهنتون های معتبر روسیه تدریس میکند،معتقد است که دموکراسی و روند پیشروی کشور و نجات آن از فروپاشی مرهون همین سیستمی است که بعد از باریس یلتسین ایجاد شده و کماکان به پیش می رود.

مناطق قفقاز چون «کراچایووه چرکاسکی»،«داغستان»،«انگوشیت»،«کباردینه بالکار» و غیره مناطق مسلمان نشین این کشور که خون گرمی های فراوانی داشتند با روح سرکشانه از مرکزیت وداع گفتند و با وجود برخی نا آرامی های درونی چون انفجارات و بعضا ترور ها،خود را تابع تمام العیار مرکزیت قلمداد کردند وسر بر آستان لوای واحد کشور گذاشتند.

بدین وسیله برنامه ریزی های فروپاشی روسیه که از قبل در مناطق دور و دورتر چیده شده بود باالنوبه نقش بر آب می شدند.رهبری جدید روسیه، نه تنها برنامه های ویرانگر مخالفین خود را با ناکامی مواجه ساخت بلکه توانست کشور را در ده دوازده سال پسین، به مثابه ابر  قدرت جهانی دوباره مطرح کندو با وجود آن که امروز هم اروپا و هم امریکا به توان چند بعدی این کشور  معتقد شده اند امابرنامه های استراتیژیک در مخالفت با آن که از جانب انستیتوت های معینی وضع شده از اهمیت خود نه کاسته اند. تنها ممکن اولویت های شان جا بدل کرده باشند.روسیه از این مسئله  برای لحظه ای هم غافل نیست. و هنوز هم برنامه های استراتیژیک به خاطر نزدیک شدن به سوی آن از دوسیه های انستیتوت های برنامه ریز خارجی پاک نشده است.چرا؟

این کشور ششم حصه دنیا است.از نگاه مساحت، بزرگترین کشور جهان محسوب می گردد.طبعا که بزرگی آن سبب می شود که بزرگترین منابع طبیعی و زیر زمینی جهان را نیز در اختیار داشته باشد. از این جهت  نفوس یک صدو هفتاد میلیونی روسیه از لحاظ اقتصادی برتری های فراوانی را نسبت به نفوس دیگر جهان دارد این امکانات حتی با  امکانات  نفوس 450 میلیونی ایالات متحده نیز قابل مقایسه بوده نمی تواند.تا جایی که دیده می شود فدراتیف روسیه هنوز از دهم حصه این داشته های خود استفاده نکرده است.در حالی که بسیاری از کشور های رقیب در صدد مصرف کردن آخرین امکانات شان می باشند.

 روسیه فروپاشیده دوران گذارسال های 90، لقمه چرب و رایگانی بود که رقبای دیرینه این کشور تصور کرده بودند ورسیدن به آن را حق خودمی دانستند.اما روسیه پرقدرت امروزی نه تنها سدی برای حفاظت خود بلکه امیدواری های یک عده کشور های دیگر را نیز نسبت به خود برانگیخته است.

برنامه ای  که عبارت از دست رسی به منابع آسیای میانه، بی نیاز ساختن اروپا از گاز از طریق غیر از روسیه و دست یافتن بر سایبیریا که خانم رایس چندین بار به خاطر این که این منطقه در مالکیت روسیه است ابراز تاسف کرده است وهم چنان  اغتشاشات در مناطق اسلامی فدراتیف روسیه(روسیه بیست وپنج میلیون مسلمان دارد و از جمله پانزده جمهوریت خود مختار آن هفت جمهوریتش جمهوریهای مسلمان نشین است) اگر از اولویت خود افتیده اند از اهمیت خود نکاسته اند. زیرا ایالات متحده و متفقین آن برای اجرای این برنامه ها سرمایه گذاریهای فراوانی کردند و بدون هیچ دست آوردی از دست دادن آنرا اهانت به خود و حیف آن همه سرمایه ها می دانند.

با روشن بودن تمام این قضیا ،جالب این است که نیویارک تایمز و واشنگتن پست و بسیاری از روزنامه های دیگر ، که با داشتن آزادیهای شان  توجه جهانیان را تنها به افغانستان و مسئله امنیت در آن کشور معطوف می دارند یک مقدار حاشیه روی از متن قضیه است که می خواهند اصل مسئله  را از محراق تفکر مردم افغانستان به دور سازند ورنه رقم دقیق طالبانی که به اصطلاح جنگ می کنند به قول خود آنان در حدود 28 تا 30 هزار نفر است و برای مهار کردن این سی هزار نفر، مستقر ساختن نیروی بیش از یک صدو شصت هزار نفر بوالعجبی ای بیش نمی نماید.      

در راهبرد اقای  اوباما مسایلی مطرح می شود که سیاست این کشور را اهتزازی ترسیم می کند.به گونه مثال  از یک طرف بدون مشوره با متحدینش در ازدیاد سربازانش در افغانستان تصمیم می گیرد و از سوی دیگر از طالبان میانه رو سخن به میان می آوردو از دریچه سوم  ازحامد  کرزی رییس جمهور می خواهد درکنار مردم باشد.

این حرف ها به چه معنی است؟وقتی امریکا در افغانستان متحدینی دارد و از ایشان می خواهد که در بازسازی افغانستان سهم بگیرند،این کشور هاحق دارند که ایالات متحده از ایشان در تصمیماتش اجازه بگیرد و یا حد اقل با آنان مشوره نماید.در حالی که روی این موضوع در اوایل صحبت شده و جای تکرار آن را نمی بینم.

مسئله طالبان در حدی بغرنج نیست که قابل حل نباشد.طالبان نه معما هستند ونه هم موجودات افسانوی که در داخل کشور نه لمس شده بتوانند و نه دیده شده بتوانند.این ها انسانانی هستند که مانند همه انسان های دیگر مشخصات ویژه خود را دارا می باشند.این فرق نمی کنند که نام پاکستانی بر انان گذاشته می شود ویا هم نام افغانی.اسطوره ساختن از طالبان و یا آنان رابه یک معمای افسانوی و غیر قابل رویت تشبیه کردن حماقتی بیش نیست.با طالبان صحبت کردن و یک طرفه ساختن مسئله آنان بیشتر از یک هفته نمی خواهد.اما واقعیت هایی در باره انان را نیز نباید نایده گرفت.طالبان یک واقعیت جامعه ما اند،با این واقعیت بایدد واقعبینانه برخورد صورت گیردسهم آنان درحد تاثیر گذاری شان در راه آبادی کشور در نظر گرفته شودو بس و قطع کردن دست کسانی از این گروپ که می خواهند جنگ را ادامه بدهند به قول خود شان بر بنیاد شریعت کار سختی نیست، مشروط بر این که کاسه های زیر نیم کاسه شکستانده شوند.

اوباما در راهبردش از طالبان میانه رو سخن گفت.مسئله ایست که اقای کرزی نیز از دیر مدت بر آن توجه دارد و به نحوی می خواهد که یک عده طالبان را در کنار خود بکشاند.اگر مجاهدین در قدرت به همین گونه سهیم می مانند آمدن طالبان  توازن قدرت را شاید وارد معادله  شامل سازند.

از طرف دیگر این مسئله نیز  قابل دقت است که طالبان یک گروه تشکل یافته بر مبنای شریعت است.شریعت صرف حکم دارد و  دارای صبغه مطلقیت می باشد.کرنش و مسامحه کاری در آن وجود داشته نمی تواند.

چندی قبل ملا ضعیف سفیرامارت اسلامی افغانستان (طالبان) در پاکستان از طریق تلویزیون آریانا مسئله تند روی و میانه روی در طالبان را با صراحت رد کرد.این در حالی بود که آقای متوکل  وزیر خارجه (اگر غلط نکرده باشم) زمان طالبان،  که همراه باملا ضعیف شخص میانه رو خوانده می شونددر آن برنامه حضور داشتند.

مصاحبه کننده در پرسشی از «طالبان میانه رو» نام برد و ملا ضعیف با شدت آن را رد کرد و با صراحت گفت که در میان طالبان میانه رو وتند رو وجود ندارد.این جنبش  بر بنیاد شریعت ایجاد شده است.شریعت باید اجرا شود.این مسئله به تند روی و میانه روی ارتباط ندارد.اگر اجرا نمی شود عمل ضد شریعت است.شریعت می گوید که شخصی که دزدی کرده است دستش باید قطع شود.  اگر حاکمان، دست دزد را قطع نمی کنند شریعت را نقض کرده اند.اگر دست دزد را قطع کنند به زعم شما(خبرنگار) تندرو هستند که شریعت را تطبیق کرده است و اگر قطع نکنند ،میانه رو هستند و در این حال ناقض شریعت اند.کدامش را باید انجام داد؟ملاضعیف گفت که شریعت باید تطبیق شود.

میانه رو ترین فرد طالبان چنین می گوید.پس  اوباما از کدام میانه رو حرف می زند؟این میانه رو ها چه کسانی می توانند باشند.آیا در این جا افرادی مطرح نخواهند شد که در این اواخر به نحوی با ایالات متحده و دیگر کشورها در افغانستان و یا برون از آن روابط پشت پرده ایجاد کرده اند و حال به خاطر دوباره جابجا ساختن آنان برای براورده شدن اهداف دورنمایی مطرح شده، برنامه هایی سنجیده می شود و آن را پیش از پیش  به خورد مردم افغانستان می دهند.

مسئله دیگر خواهش آقای اوباما از آقای کرزی که درکنار مردم باشند به چه معنی است؟اگرهدف ایشان از  مردم عبارت از  مجاهدین و طالبان است با صراحت می توان گفت که وطن در هزار سال دیگر نه اباد شدنی است و نه هم جنگ در آن ختم می شود.اگر هدف از مردم تنها همان هایی اند که جنگ می کنند وباید با آنان کنار آمد ودیگران را نادیده گرفت اشتباه بزرگی را مرتکب شده اند که جبران آن بالاخره در آخر امر توسط مردم افغانستان صورت خواهد گرفت، اگر جبران شده بتواند.زیرا این امر از روزی که تنظیم ها بر اریکه قدرت تکیه زده اند جز خود شان دیگر همه را نفی کرده اند و طالبان هم مجاهدین را و هم قشر روشنفکر جامعه را واقای گلبدین حکمتیار همه را جز خودش.

اما  کرزی در این اواخر برای قشر روشنفکر جامعه افغانی به منظور مشارکت در بازسازی کشور چراغ های نیمه سبز را نیز نشان می دهد. آقای اوباما او را به کنار مردم رفتن دعوت می کند.کرزی می داند که  در شمار افغانهایی که برون ازکشور به ویژه در آلمان ،هالند،دیگر کشور های اروپا و فدراتیف روسیه زندگی می کنند کسانی اند که نود در صد آنان از تحصیلات عالی برخوردار می باشند و تجارب پخته کارو خدمت به وطن  را نیز دارا اند. این هم قابل یاداوریست که بی جا نبود که کرزی در جلسه انتخاباتی اش درهرات در برابر بیش از پنجاه هزار باشنده آنولایت با صراحت اعلام نمود که در حکومت آینده اش تمام مردم افغانستان سهم خواهند داشت.او از خلقی ها،پرچمی ها و مجا هدین به طور ویژه یاداورشد.این خود به طرف مردم رفتن حامد کرزی است.کرزی در این باره با استفاده ازتجارب چندین ساله رسیده است ولی با وجود دشواری های بسیار عینی آنچنانی توقع هم رفته نمی تواند که او بتواند دراولین اقدامات بعد از کابینه اش در این راستا موفقیت شایانی کمایی نماید.اما این امید واری هست که قدم به قدم پله های پیروزی را بپیماید.

طوری که قبلا اشاره شد،اگراهداف پشت پرده یی دیگر، وجود ندارند وصرف به خاطر افغانستان اندیشیده می شود، طالب را به اندازه موثریتش باید در نظر گرفت وبیشتر از آن قماریست که باختش از همین حالا قابل پیش بینی است.  از طالب چه آموخته خواهیم توانست؟،آمدن طالب در قدرت تنهااین قدر شده می تواند که جنگ از بین خواهد رفت ولی آرام شدن جنگ به هر نحو دیگر نیز در افغانستان قابل امکان می باشد.از طالب و افراد مانند آن و هم چنان قشر جنگ سالار که خط روشنفکران وآگاهان مجاهدین از آنان جدا است که جز زبان اسلحه حرف دیگری را یاد ندارند،گلبدین دو دوره صدراعظم برهان الدین ربانی بود.آیا فراموش کردیم  با وجود صادرتش شهر کابل رابمباردمان می کرد؟.اگرحالا با استفاده از استرتیژی اوباما باز گلبدین حکمتیار بر مردم افغانستان تحمیل می شود از یاد سران کاخ سفید نرود که به گفته يكي از دستياران خودكاخ سفيد، استراتژي جديد آمريكا در افغانستان از هر نظر كه نگريسته‌شود، يك ميدان مين بالقوه است. با شدت گرفتن درگيري‌ها در افغانستان در ماه‌هاي آينده، اين استراتژي مي‌تواند مانند يك ابزار انفجاري عمل و وجهه اوباما را نابود كند. اين جنگ اوباماست و شخص او مهم‌ترين تلفاتش خواهد بود.

مساله مواد مخدر در افغانستان روشن است،هرگاه سایر مسایل دیگر کشور حل شوند موادمخدر خود در کشور از سطح معضله  پائین می اید و موضوع قابل بحث نخواهد بود.باوجود آن که امروز بیش از یک میلیون انسان معتاد در افغانستان وجود دارد و حتی زنان واطفال را با آن مصاب ساخته اند،این مشکل را در نظر گرفته موضوع مواد مخدر در افغانستان موضوع اولی وحاد جلوه نمی کند زیرا این مسئله وابستگی به دیگر مسایل افغانستان دارد و تروریزم هذالقیاس.خوانندگان عزیز فکر نکنند که می خواهم این مسئله راکم اهمیت جلوه بدهم و یا از  آن طفره بروم چنین نیست، اما عینیت اوضاع افغانستان نشان می دهد که مواد مخدر وتروریزم وابسته به دیگر قضایا می باشند.

اهداف استراتیژیک امریکا در منطقه ،به منظور این که قوت های بین المللی در افغانستان حضورد ایمی داشته باشند جز ابزاری به خاطر ترساندن مردم افغانستان و کشو رهای همسایه چیزی دیگری بوده نمی تواند.بن لادن هم سالها است که یا داعی اجل را لبیک گفته ویا هم در کنار کسانی نشسته است که ترتیبات جنگ افغانستان را می چینند ، در آتی روی این مسایل بحث می شود.

واما افغانستان و مسایل داخلی آن

افغانستان کشوری نیست که مانند عراق به منظور تقسیم کردن آن زمینه های تاریخی وجود داشته باشد وبدین وسیله قربانی اهداف دیکتاتور ها و یا هم قدرتمندان گردد.بافت اتنیکی در افغانستان بهم پیوسته ومرتبط است. ونه هم چون  ترکیه است که برغم مداخلات خارجی،از موقعیت جیو پولیتیکش به نفع خود استفاده کرده بتواند.افغانستان با ویژگی های منحصر به فرد است که بیشترینه بر بنیاد تحارب ،سنت ها و اخلاقیات ویژه خود قابل مطالعه بوده می تواند نه متکی بر تجارب  کشور های بیگانه.

افغانستان در طول تاریخ بنا بر نبود فراوان امکانات .مجبوریت های بی سوادی،فقر،دور بودن از مدنیت و دهها دلیل دیگراز این قبیل،  تحت فشار بود و ابر قدرت ها از ترس جان های خود به نحوی از انحاء بر افغانستان فیلمهایی را پر کرده اند.مگر در نهایت نه افغانستان از آن سودی برده توانسته است ونه هم این ابر قدرتها و متحدین آنان. نتایج کار، این بار نیز  از گذشته چندان تفاوت نخواهد داشت مگر این که افغانستان در داخل به خاطر ابادی خود سودی را تصور کرده بتواند.

واضح است که سناریوی تیاتر جاری در افغانستان سالها قبل توسط  انگلیس طرح شده بود واین کشور صبر و حوصله مندی بسیار برای پیاده کردن آن در صحنه سیاسی منطقه به خرج داد.اینک امروز  به منظور بازیابی داشته های از دست رفته لگام را به دست گرفته است البته با یک تغییری که تاج  قهرمانی بازی بر سر دیگری دیده می شود.

 تجارب تلخ  ازمنه تاریخ  نشان داده است  که افغانستان هیچ گاه از نظر خارجی هایی که  در مسایل آن ذینفع اند دورمانده نمی تواند.

پس از رفتن انگلیس از منطقه افغانستان در گیر دو همسایه نا بکاری چون ایران و پاکستان گیر ماند که یکی در جام انگلیس تا امروز آب می نوشد و دیگرش تا انقلاب اسلامی به قومانده امریکا تیارسی و ولارسی می شد.بعد از انقلاب اسلامی هم تحت شعار نه شرقی و نه غربی مداخلات این کشور کمتر از پاکستان در افغانستان نبود. این سیاست عجولانه و ناسنجیده مقامات آنروز ایران بود که هم وارد جنگ باعراق شدند و ملت شان را به تباهی سوق دادند وهم در دشمنی با امریکا افتیدند که هر روز دارند گل به اب داده شده  شان را بو می کنند وهم دشمنی مردم افغانستان را از آن خود ساختند.این دو کشور تحت تاثیر رقابت های کهنه ونو کشور های متخاصم رقیب نمیگذاشتند که افغانستان آرام باشد چه این که انگلیستان در وخیم ساختن مناسبات افغانستان و پاکستان نهال گل دست خود را هم غرس کرده است.

حال که امریکا و دیگر نیرو های خارجی در افغانستان ظاهرا به خاطر محو تروریزم ومواد مخدر حضور یافته اند پاسخ به این پرسش راباید جستجو کرد که آیا در چنین حالت وسرازیر شدن میلیاردها دالر،کشور ما پیشرفت خواهد کرد؟

در استراتیژی اوباما مسایل مخدرات،تروریزم و القاعده ، طالبان  و فساد در کشور برجستگی ویژه دارد اما برنامه مشخصی  برای ارتقا و شکوفایی افغانستان مطرح نشده است. بازسازی افغانستان به افسانه سرمگسک کودکان می ماند که نه تمام می شود ونه هم سرنخ آن به دست آمده می تواند.در بازسازی افغانستان دیده می شود که در طول هشت سال قدرت خارجی ها درافغانستان زمینه های آن وجود داشت که کار های زیادی باید انجام می شد ولی مشاهده می شود که از همان رو زاول از بین رفتن طالبان ، فرصت های بازسازی کشور ما از دست رفته و می روند.

افغانستان امروز با گذشت هر روز  تا گلو در فساد غرق است و ترسناک تر از همه این که جامعه را فساد اخلاقی در حال پیچاندن در خود است.این نوع فساد،مانند عنکبوت در جامعه تار می دواند.زنگ خطر بزرگی که افغانستان وملت باعفت آن را تهدید می کند این بخش فساد است که متاسفانه در زیر سایه فساد های دیگر پنهان می شود وبحث ها بر آن بعضا عمدی و بعضا ناآگاهانه در حاشیه گذاشته می شوند.

ما فرهنگ منزه افغانی داریم.این فرهنگ اگر در دیموکراسی رشد می کند باید متکی بر بنیاد خود باشدو اگر به روال معاصر آن را رشد می دهند باید سنت های جامعه خود مان در نظر گرفته شوند.الی غیر با گسترش فساد اخلاقی هویت جامعه افغانی و اسلامی مان زیر سوال می رود ،بعد از توجه خسروان مور باید به احزاب سیاسی  در کشور که از بهترین وطنپرستان جامعه تشکل یافته وبه  هر ایدیولوژی و ترمینالوژی سیاسی  ای که فعالیت می کنند،زمینه داده شود تا  به مبارزه علیه فساد اخلاقی در جامعه اولویت بدهند.اگر تمام احزاب و سازمان های سیاسی  افغانستان این امر را به مثابه یک امر ملی دریک پلاتفورم واحد تنظیم نموده وبه خاطر آن نبارزه کنند فکر می کنم دین بزرگ وطنی شان را ادا کرده اند.

فساد در افغانستان عبارت از دوصد دالر رشوت گرفتن یک مامور ویا صد ها مامور کم درآمد نیست که اگر نگیرند وطن آباد می شود واگر بگیرند وطن ویران می گردد.سر دسته ها و عوامل فساد در افغانستان در جای دیگر و از مقاطع دیگر قابل بررسی اند.فساد نوع جدید در افغانستان با راهیان جلسه بن و حوادث بعد از  یازدهم سپتامبر در افغانستان همسفر است.

فساد درافغانستان از آن زمانی آغاز شد که در جلسه بن به جز همان هایی که در ویرانی کشور سهم داشتند کسی دیگر نبود.فساداز آن جا آغاز شد که درجلسه بن نمایندگانی از  کتله وسیع روشنفکران افغانستان درامریکا،آلمان،هالند،روسیه،انگلیستان و غیره کشور ها مدنظر گرفته نشد.فساد از آنجا آغاز شد که به خاطر آینده افغانستان  در جلسات بن عجله را بر صبر وتحمل و بحث وبررسی  ترجیح دادند.فساد در افغانستان از آنجا آغاز شد که بنیاد ها ونهاد های نظامی کشور  از بیخ وبن ریشه کن شدند.اساسات اردو وقوای مسلح کشور از بین برده شدند.حربی پوهنتون،حربی شوونحی،اکادمی تخنیک،پوهنتون هوایی،پوهنتون سیاسی -نظامی و غیره نهاد ها وباز ها به کلی از بین برده شدند،صدها هزار کارمند آموزش دیده قوای مسلح بیکار شدند و به عوض آنان سمارق های خود را بر اثر باران های موسمی که زهر کشنده ای را نیز به همراه دارند رویاندند .فساد از آن جا آغاز شد که در انتصاب حکومت بعد از یازدهم سپتامبر بر نیرو های مترقی وروشنفکر کشور اتکا نشد.فساد از آن جا آغاز شد که یک عده افراد بیروکرات،کم دانش وبیکاره در راس چوکی ها قرار داده شدند.فساد از انجا آغاز شد که در سیستم دولتی،دولتی دیگر به نام انجو ها تاسیس گردید و سبب حیف ومیل در کشور شدند.فساد از ان جا آغاز شد که قدرت حاکمه کشور به کسانی سپرده شد که  با دشواری از دست شان گرفته شده بود.تخم  فساد از همان آیام در افغانستان کشته شدوامروز هم امریکا ،هم متحدین آن و هم مردم افغانستان دارندحاصل آن را درو می کنند.

افغانستان انتخابات عمومی را پشت سرگذاشت ،جاروجنجال های انتخاباتی و صحنه سازی ها برای تصویر دموکراسی در افغانستان اگر به وقت زمان حل نمی شد به افتضاح می رسید.حال در افغانستان با این اقدامات گونه گون تخریبی چه را می خواهند ثابت بسازند.مفسرین اوضاع افغانستان بدین باور اند که پیروزی حامد کرزی به مزاج برخی از حلقه های سیاسی داخلی و خارجی در افغانستان برابر نیست و حال می خواهند با این صحنه سازی های جدید موقف وی را زیر سوال ببرند.اما کرزی نیز شاید به این نتیجه رسیده باشد که باید به اراء مردم احترام گذاشته شود.دولت با خارجی های مستقر در افغانستان بر بنیاد یک قرارداد و قوانین افغانستان عمل نماید و پارلمان کشور این قانون را باید هرچه زودتر تصویب کند.

نیرو های خارجی به هر هدفی که در افغاستان مسقرشده اند،شده اند،مگر  مردم ما نیز به وجود آنان نیاز دارند.این بدان معنی نیست که نیرو های برونی با استفاده از نیازمندی مردم به وجود آنان، برای خود حق بدهند  که از  خواست عمومی جامعه عدول نموده، خود را صاحب وما را میهمان ناخواند انگارند.

تروریزم را ما در افغانستان نیاورده ایم.بن لادن، پسرکاکا و القاعده، سازمان حزبی ما نیست.تروریزم و القاعده دو مفهوم پرورش یافته با مفاهیمی که خود آنان وضع کرده اند همزمان در افغانستان ایجاد ورشد کرده اند. رهبرالقاعده،  همان تروریست درجه اول است که یک زمان او را قهرمان جهان اسلام می خواندند ولی اعمال دیروز قهرمانی و تروریزم امروزی اش هیچ تفاوتی نکرده است.القاعده سازمانیست که هیچ گاه از بودجه افغانستان تامین نشده است.بناء افغانها هیچ مکلفیت ندارند که در برابراعمال تروریست هاو القاعده وکشور هاویا عمال آنان جبران خساره مالی و جانی نمایند ویا به کسی بدهکار باشند.کسی که به بن لادن تابعیت افغانستان را با افتخار اهدا کرده بود هم اکنون از اشخاص درجه ول کشور محسوب می شود ودر افغانستان حضور دارد.از وی باید پرسیده شود که چرا این کارکرده است.این شخص به هیچ وجه ملا عمر نیست.

اگر ترویزم در افغانستان وجود داردناشی از محاسبات نادقیق و غیر منصفانه کسانی است که امروز به خاطر از بین بردن آن سرگردان هستند. ماصاحبان این وطن هستیم.تصمیم گیری در باره افغانستان حق ما است.تعیین راهبرد در باره افغانستان را باید افغانها طرح بکنند و اگر دوستان بین المللی ما این کار را می کنند در مشوره با افغانها باید باشد.در مشوره با حکومت افغانستان باید باشد.ازاین جهت ما حق درایم پرسشی داشته باشیم، حق داریم  درباره وطن خود هم فکر کنیم و هم عمل نماییم.

ایالات متحده و شخص اقای اوباما و هم چنان خسروان امور دولتی افغانستان می دانند که آبادی افغانستان با محو تروریزم ومواد مخدر و تطبیق اهداف استراتیژی ناتو در افغانستان پیوند زنجیری دارد و اساس وبنیاد همه را آبادی و رفاه افغانستان تشکیل می دهد، اگر این مسئله در حاشیه گذاشته شود،فراموش نکنیم که بسیار گل ها  در افغانستان بادستان کسانی به آب دادهشده است که حال به خاطر بر چیدن آن جام مانده اند.اکنون این گل یکی پی دیگر به رخ شان کشیده می شوند.اما جال باین است که اگر بن لادن و القاعده و طالبان از بین بروند آنگاه چه بهانه ای  برای اهداف دیگر در پیش گرفته خواهدشد؟. 

آقای اوباماواسلاف ایشان می دانند،  تا زمانی که مردم افغانستان به پرسش های ذیل پاسخ نیابند موفقیت امریکا به خاطر حتی اهداف استراتژیک شان  زیر سوال خواهد بود.این پرسش هاکه در وجود استقرار نیرو های خارجی در افغانستان به وجود آمده اند  عبارتند از:

-ایا فساد اخلاقی از جامعه افغانستان برچیده می شود یا خیر؟

-آیا فساد اقتصادی  و سایر فساد های دیگر ناشی از آن از رده های بالا تا پائین و از پائین تابالای دولتی  از بین می رود یا خیر؟.

-آیا قوای خارجی بالاخره موجودیت شان را به عوض شرایط ناآرام وجنگ در افغانستان در شرایط آرام و صلح آمیز کشور جستجو کرده می توانند یاخیر؟.

- آیا بالاخره زمینه های استفاده از منابع زیزمینی افغانستان به سود خود کشور ما فراهم می شود یا خیر؟.

-آیا جهت سهم گیری در باز سازی افغانستان به قشر روشنفکر افغانستان زمینه مساعد می شود یاخیر؟.

-آیا ریشه های تروریزم به عوض افغانستان درپاکستان هم جستجو شده می توانند یا خیر؟.

-آیا بالاخره بدیل  کشت کوکنار در افغانستان رایج می شود یاخیر؟

- آیا به آزمایش انواع اسلحه تولید کشور های مستقر  در نمایشگاه پولیگونی به نام افغانستان خاتمه داده می شود یا خیر؟

-آیا به بلند رفتن اقتصاد خانوادگی درافغانستان توجه می شود یاخیر؟.

-آیا در افغانستان نهادینه ساختن اردو و تاسیس نهاد های آموزشی،اقتصادی و انستیتوت منزه دولتی بنیاد گذاشته می شود یا خیر؟

-آیا زمینه های کار برای مردم افغانستان فراهم می شود یاخیر؟.

-آیا درکشور یک قانون اساسی معتبر و مرعی الاجرا به وجود آورده می شود یا خیر؟

-آیا بالاخره  دست جنگ سالار ها،دزدان وغارتگران از مقامات عالی دولتی کوتاه می شود یا خیر؟.

-آیا یک سیستم منظم تعلیم وتربیه و تحصیلات عالی در کشور به وجود می آید یاخیر؟

-آیا نمایشنامه تروریزم  در افغانستان بالاخره خاتمه پیدا می کند یاخیر؟

این شمه ای از پرسش هایی است که حین نوشتن این مطلب در ذهن من خطور کرده است.مسلما صد ها پرسش ضروری دیگر که در اذهان مردم و دیگرو روشنفکران افغانی نیز وجود دارند که باید به آن ها پاسخ داده شود.

هر راهبردی که در باره افغانستان مطرح می شود،لازم آنست که در آن به  حل مسایل افغانستان وسایر دشواری های ناشی از آن توجه شود.در غیر آن ما را که به اهداف استراتیژیک آنان کاری نیست ولی به یقین توان گفت که در صورت بی توجهی به شکوفایی افغانستان، امریکا و هم متحدین آن دست آوردی نخواهند داشت.جز این که داشته های مادی ومعنوی افغانستان به غارت برده شود واین کشور از لحاظ موقف سیاسی و معنوی در منطقه از نظر ها بیافتد.

اگرهدف این است از همین حالا موفقیت تان تبریک و اگر درکنار سایر اهداف دیگر تان آبادی کشور ما هم مطرح است،نیاز به تبدیل کردن صفحه می رود.این برگه، دیگر از خواندن نیست. زیرا پیش بینی های ماکل مولن هم بیجا نیست.

او که رئيس قرارگاه  مشترك اردوی  آمريكا است، در جمع نظاميان پايگاه نظامي "فورت كمپل " اقرار كرد كه نظاميان مستقر در افغانستان در حال شكست خوردن از نيروهاي شبه‌نظامي هستند و اكنون خطرناكترين زمان براي نيروهاي آمريكايي در افغانستان در طول چهار دهه گذشته است.

رئيس قرار مشترك اردوی آمريكا با ابراز نگراني شديد از وضعيت كنوني نيروهاي اين كشور در افغانستان تاكيد كرد: ما در حال پيروزي نيستيم، يعني اين كه ما در حال شكست خوردن هستيم.
مولن در ادامه اظهاراتش گفت كه با وجود هزاران نيروي خارجي در افغانستان، عمليات‌هاي مسلحانه نيروهاي شبه‌نظامي همچنان در حال افزايش است و اين امر آمريكا را مجبور كرده است تا نيروهاي جديد خود را به افغانستان اعزام نمايد.
وی اضافه کرد، كه اردوی آمريكا مطمئنا در آينده با شمار بيشتري از تلفات انساني روبرو خواهد شد.

روی افزايش نيرو در افغانستان را دليل نگران كننده بودن وضعيت نظاميان آمريكايي در اين كشور دانست و با استناد به افزايش عملياتهاي مسلحانه شبه‌نظاميان عليه نيروهاي خارجي مستقر در افغانستان گفت: من اطمينان دارم كه ما متحمل تلفات سنگين خواهيم شد، و من نمي‌خواهم به هيچ عنوان در اين مورد غيرشفاف باشم.

افغانستان را ما افغانها بهتر از هر کس دیگر بیشتر و خوب تر می شناسیم.هم اکنون هم دولت افغانستان وهم سایر  ناظرین اوضاع کشور محاسبه دقیق  شمار وتوان نیرو های مخالف دولت را دارند چنانچه شمار و توان نیرو های خارجی در افغانستان هم پنهان نیست.پس هر کس گفته می تواند که در این جنگ کی غالب وکی مغلوب است.

گرچه سخنان مایکل مولن به خاطر توجیه  ازدیاد نیرو در افغانستان مطرح می شود اما این را نیز به یاد داشته باشیم که،واقعیتی هم در آن نهفته است و نباید از آن غافل بود.                   

 

ختم

 

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

 

باراک اوباما پس از مشوره های مستدام با هم پیمانان نظامی امریکا در افغانستان ونظامیان ارشد امریکایی در داخل کشور و همچنان کنفرانس ویدیویی با حامد کرزی رییس جمهور افغانستان  راهبرد جدیدش را در باره افغانستان اعلام داشت و ضمن آن اعزام سی هزار نیروی تازه نفس به افغانستان را صراحت بخشید.

گرچه مساله اعزام نیروی تازه نفس امریکایی به افغانستان از چندی بدینسو مطرح بود  ومردم افغانستان و جهان  انتظار آن را داشتند که آقای اوباما چنین یک تصمیم را می گیرد  وبه خاطر اعلام آن منتظر نتایج انتخابات افغانستان  می باشد.

 نکته جالب و جدیدی که در بیانیه  اوباما مشاهده می شد این بود که وی در متن  راهبردش در باره افغانستان، سه خطاب مشخص به مردم افغانستان ،ایران و پاکستان ابراز کرده است. در بخش خطاب به مردم افغانستان آقای اوباما با صراحت به پرسش مطرح شده از چندین سال بدینسو پاسخ داده گفت که ما  کشور شما(افغانها)را اشغال نمی کنیم.گرچه که این یک نوید است اما معلوم نیست که افغانستان تا روز خروج نیرو های خارجی،دستخوش چه فراز و فرود هایی می شود ،چه جیز هایی را به دست می آورد چه چیز ها را از دست می دهد. آنگاه مشاهده خواهد شد که  این کشور به حال خود گذاشته می شد خوب بود  ویا اشغالش بهتر از آن ؟ که مساله ایست جدا و موردی است که بحث علیحده می خواهد.

چیز یکه امروز بیشتر رویت دارد و قابل بحث است، مساله   ازدیاد سی هزار نیروی نظامی امریکایی بر شمار  نظامیان موجود در این کشور است که با نظریات و دیدگاههای مختلفی مواجه گردید.

برخی ها بدین باورند که  ازدیاد نیرو ها در افغانستان  به وخیم ساختن اوضاع کمک می کند و نمی تواند که در بهبودی وضع تاثیراتی وارد آورد.این دسته افراد از زاویه دیگری به مسئله می نگرند.این ها عمدتا کسانی اند که  بعد از یازدهم سپتامبر 2001 منافع شان را در خطر می بینند وزوال  آینده قدرت سالاری شان را به چشم سر مشاهده می کنند.برای این عده هیچ مطرح نیست که آینده کشور چه می شود،از نظر ایشان  مهم این است که قوای خارجی هر چه زودتر از افغانستان خارج شوند تا آنها بتوانند بار دیگر سلاح های دفن شده شان را از زیر انبار های خاک برون آورده به خاطر تحکم قدرت  کهساری شان دوباره  گریسکاری کنند.

عده دیگر به ازدیاد نیرو ها در افغانستان ابراز خوشبینی می کنند و آن را به سود مردم و کشور افغانستان می دانند.اینها عمدتا کسانی اند که بر بالهای فرشته های یازدهم سپتامبر به کشور وارد شده و بر اریکه قدرت هم در بخش های دولتی و هم در بخش های انتفاعی غیر دولتی تکیه زده اند.این ها با استفاده از سایه قوت های خارجی و هرج ومرج جاری در کشور نه میزان قوت ها را در نظر می گیرند ونه هم ضرورت و نیازمندی به آن را. تنها می اندیشند که می توانند در این حالت،چند صباحی دیگر  نیزنان شان را در روغن کنند.

اما عده سوم عبارت از نظریات تحلیلی نیروی  سوم افغانستان است که شمار شان هم در پارلمان افغانستان و هم در برون از آن در سراسرجامعه افغانی وجود دارند و به کنه مسایل سیاسی و اوضاع و حالات ملی و بین المللی قضیه،  ورود سی هزار نیرو به افغانستان را بررسی می کنند.ما نیز از هیمن زاویه به قضیه مطروحه نگاه می کنیم وآن را به بررسی می گیریم.

پیش از همه دو پرسش اساسی مطرح می شود.پرسش اول مسئله اهداف استراتیژیک ناتو و به ویژه ایالات متحده امریکا در افغانستان است و ثانیا مسئله تروریزم و مواد مخدر در این کشور که ناتو و امریکا خود را مکلف به مبارزه با آن می دانند و به کشور های متحد و هم پیمان خود نیز از این جهت یا توسط زور و یا هم بر مبنای توافقات در نظرگیری منافع کشوری و سیاسی، فشار وارد می کند که د رکنارش بیاستند واز آن حمایت نمایند.

اگر قضیه را از لحاظ اهداف استراتیژی ناتو و ایالات متحده امریکا به بررسی بگیریم واضح و روشن است که در این جا نه مسئله تروریزم مطرح است و نه هم مواد مخدر ومبارزه با آن. بلکه مطرح بودن تغییر جغرافیای منطقه  وتطبیق بر نامه های استراتیژیک به منظور گسترش نفوذ امریکا و تضعیف ساختن کشور های سرکش که خواب گردن کلفتی می بینند.

مبرهن است که منابع نفتی  جهان عرب روبه زوال است و حالا در حدی رسیده که فقط می تواند به خاطر تامین خود آنها کفایت کند،از این جهت نه دیگر سازمان های اسلامی قبلا ایجاد شده در ممالک عربی  برای ایالات متحده جالبیت دارند و نه هم کشور های بلی صاحب گو در آن منطقه.اگر چنان نمی بود عراق به خون خفته  که حتی مرگ دیکتاتورش را با سکوت تماشاکرد، امروز درد سری برای نیروهای خارجی نمی شد و آنان را به عقب روی مجبور ساخته نمی توانست.این مجبوریت و سرکشی های عراق نیز صحنه تیاتر دراماتیک وساختگی است که ایالات متحده می خواهد به نحوی خود را از شر آن رهایی دهد زیرا جذابیت عراق تازمانی برجستگی خود را می  داشت که از طریق آن  به ویژه با مرگ صدام حسین، آن مملکت به موضع ضد ایرانی مبدل می گردید و ایالات متحده می توانست از آن طریق به حل مسئله ایران بپردازد. از سوی دیگر امریکا به موقع متوجه شد که برغم سرمایه گذاری های مالی  و جانی این کشور و پرداخت های فراوان انسانی و پولی هم در حکومت عراق و هم در پارلمان آن کشور و هم چنان در میان حلقات سیاسی به ویژه حلقات سیاسی-مذهبی آن، ایران، دشمن ایالات متحده، ید طولا کسب کرد واین نشان داد که محاسبات به گونه دیگری از آب برآمدند.کاشناسان سیاسی امریکایی بر شکست شان اعتراف کردند وامریکا ناگزیر باید در صدد راه و چاره جویی های دیگری می شدکه بلاشک شد.

وقتی عراق نتوانست به مرجع ویا ساحه نفوذ مقناطیسی امریکا بر ضد ایران مبدل شود کشور های دیگر عربی  که وظایف دیگر تاریخی را بر تامین منافع امریکا متعهد بودند دیگر اهمیت رنگ ورخ باخته را اختیارکرده اند که امریکا به بود ونبود شان در کنار خود زیاد نمی اندیشد.احزاب وسازمان های فرمایشی ایجاد شده در آن جهان نیز بر مبنای برنامه های نادرست به عوض هموار کننده گان  دشوار، به مشکل اساسی در منطقه مبدل شده اند.حزب الله لبنان وحماس در فلسطین نمونه های بارز نهاد های سیاسی در جهان عرب اند که امروز هم امریکا از ایشان ابامی ورزدو هم کشور های متبوع خود شان. و ناگفته نماند که خود این احزاب و سازمان ها نیز باور هایی قوی برای  ادامه کار خود را ندارند.بناء ایالات متحده خروج از عراق را چنان مطرح می کند که برا ی سرباز و افسرش به معنی نه رفتن به کشور تلقی می شود. واهدافی که  در برابرشان قرار گرفته نیز تغییر نمیکند. آنها از غرب ایران حرکت می کنند و در شرق آن کشور مستقر می شوند.در میله تفنگ آنان گل گذاشته نشده است. مرمی همچنان انتظار انگشت سرباز دست به ماشه را می کشد.ایران هم  در بحبوحه ای از خطر بسر می برد و برغم  جنگ تبلیغاتی اش دیده می شود که جهان برونی با سازوکار های اورانیومی آن ابراز توافق نکرده و دارند در تجرید ساختن آن سعی وتلاش شان را قوت می بخشند.

مسایل مطروحه در بررسی اهداف استراتیژیک ایالات متحده و ناتو عبارتند از :

-یک طرفه ساختن  مسئله ایران.

جمهوری اسلامی ایران از ابتدا به مثابه صادر کننده انقلاب اسلامی در جهان شناخته شد. جمهوری اسلامی ایران می خواست که به کمک جوامع اسلامی  در دورترین نقاط جهان بشتابد تا از یک طرف به هویت ابر قدرتی جامعه اسلامی رابه خود کمایی کند و از طرف دیگر جهان اسلام را بر علیه امریکا از لحاظ فکری تجهیز نماید،ایران از روز های اول انقلاب اسلامی  با تسلط خشونتهای مرگبار در  آن جامعه، به ایالات متحده و هم پیمانانش نشان داد که نظام جدید این کشو زیر بار امریکا  نمی رود،گروگان گیری دپلومات های امریکایی که داغ آن تا کنون از قلب امریکا برون نمی شود نقطه عطف دشمنی آشکار ایران با امریکا بود.از آن روز امریکا،آلمان وفرانسه فهمیدند که در از بین بردن شاه ایران وگزینش رهبر مآبان برای حکومت جدیداین کشور عجله کرده و به خوبی  پی بردند که مانند احزاب اسلامی در جهان عرب که نهضت های مترقی را توسط آنان خفه ساختند و در نهایت علیه خود امریکا قرار گرفتند،دولت جدید ایران هم به درد انان نخورد.ایران هم هر روز با هر اقدامش به خار چشم امریکا مبدل می شود و  اینک می خواهد که با غنی ساختن اورانیوم و ساختن سلاح اتومی گل تازه ای را به آب بدهد.گرچه ایران در حال حاضر ادعا دارد که به ساختن سلاح  اتومی دست نمی زند اما به هیچ صورت امکان باور متقابل میان دو کشور به وجود نخواهد آمد.ایران علاقه ندارد که تن خشک احمدی نژاد را مانند صدام حسین بر چوبه دار ببیند.ملا های ایرانی با اعدام صدام بسیار محتاطانه و هشیاران عمل می کنند.ملاها آینده شان را در صورت نداشتن سلاح اتومی بهتر از صدام نمی بینند.امریکاهم حاضر نیست که برای یک لحظه هم با خوشبینی به سوی ایران نگاه کند.بناء اجازه نمی دهد که ایالات متحده و  جهان در برابر یک عمل انجام شده ایران مبنی بر ساختن  سلاح اتومی قرار گرفته و مجبور شوند که  با آن مسامحه ومدارا نمایند.ایران در کنار خود به جز اسرائیل چند میلیونی، دیگر کشور و همسایه  قوی بازویی نداردکه از ترس آنان دست به سلاح اتومی بزند، اما  بدون اسلحه اتومی،  نابودی اش را در آیئنه تمام نمای زندگی آینده سیاسی وجغرافیایی مشاهده کرده می تواند.ایران دشمن سر سخت اسرائیل است.یک تعداد این دشمنی را دشمنی بر مبنای اسلام تلقی می کنند اما ایران از ترس جان خود در برابر اسرائیل سنگر گرفته و تجهیز احزاب ضد اسرائیلی را که از ابتدا آغاز کرده بود ادامه می دهد.این احزاب به تروریزم متهم هستند و دست ایران در تقویت تروریزم طولانی محسوب می شود از این جهت خاطرات فرا منطقه یی و فرا قاره یی تهدیدش می کند که بایدبرای حفظ سلامتش کاری را انجام دهد.

موضع گیری کشور های جهان عرب در برابر اسرائیل و امریکا شبیه موضع گیری جهان اروپا با امریکا است.آنان ظاهرا،امریکا را الگو و حامی خود و جهان اسلام می دانند ولی به نحوی در باطن تلاش دارند تا عقب ریش ملاهای ایرانی پنهان گردند.ایران تلاش دارد به هر قیمتی که می شود باید به سلاح اتومی  دسترسی پیداکند.چه پاکستان که از هیچ نگاه  سیال ایران شده نمی تواند، صاحب بمب اتومی است.اگر ایران ایالات متحده را غافلگیر نموده وبه آزمایش این اسلحه بپردازد،می تواند امریکا را به کنار آمدن مجبور سازد ورنه زمان،برای بسیاری از رهبران مذهبی این کشور برای رسیدن به  سرنوشت صدام لحظه شماری می کند.امریکا نیز سخت تلاش دارد تا جلو پیشرفت ایران را در این عرصه سد واقع شود .امروز دست ایران از تاجیکستان کوتاه است  اما با استفاده از وضعیت نا بسامان در کابل، ایران در وخیم ساختن اوضاع افغانستان وتسلط یابی بر منابع منافع خود در حاشیه قرار نداشته و کمتر از پاکستان عمل نمی کند.

به قول تحلیل گران مسایل سیاسی نود ونه در صد تجار ایرانی در افغانستان مصروف امور جاسوسی اند و تمام اقدامات امریکا را زیر نظر گرفته به شیوه زنجیری  اطلاعات را جمع آوری می کنند و به تهران گزارش می دهند. 

با وجود این همه تلاش های محافظتی، ایران  ظاهرا کشور آرام  و زیاد هم دینی، در پیامد سی سال ظلم ملاهای این کشور، هر آن آماده انفجار از درون می باشد.رژیم نتوانسته است خود را از انفجار از درون در امان نگه دارد.علت اساسی آمادگی ایران به انفجار داخلی اگر از یک طرف تبلیغات گسترده علیه آن است از سوی دیگر کار کرد های ظالمانه قدرتمداران جمهوری اسلامی در طول سالهای انقلاب شان نیز سبب اصلی این پیامد شمرده می شوند که نه مردم خود را آرام مانده اند ونه مردم عراق و نه افغانستان را. انفجار جمعی از داخل یک امر خطرناکتر نسبت به حمله مستقیم مانند حمله امریکا بر عراق است.با وجود آن که رگه های آن مشاهده می شود ولی اگر باز هم، امریکا به انفجار از  درون در آن کشور دسترسی نیابد برنامه دورنماییش گام به گام پیش خواهد رفت و حالتی آماده خواهد شدتا  زمینه سازی شکست قطعی ایران مساعد گردد.

ایران،یا باید دو دسته سر تسلیم فرود آرد و یا  باید به سرنوشت عراق مواجه گردد.در غیر آن جهان اسلام در وجود ایران به یک خطر مهار نه شونده مبدل خواهد شد و جنگ ادیان که منبع آن ایران است آغاز خواهد گردید.

- پاکستان با داشتن سلاح اتومی، دیگر رمق های اخیر زندگی را می پیماید.رییس جمهور انتخابی «!»این کشورکه خود تا گلو در فسادمالی و اختلاس ها غرق است،در چند قدمی سقوط حتمی، حکومت لرزانش را رهبری میکند. اختلافات میان نظامیان و رهبری ملکی پاکستان،هر روز از صلاحیت های رییس جمهور زرداری می کاهدو این یک امر تصادفی نیست.پاکستان، خودش هم وظایف خود را در منطقه انجام یافته می بیند.از این جهت ناتو به منظور گسترش تاثیراتش در منطقه وظایف دیگری در پیشرو دارد که باید انجام داده شود.

منطقه بایدواردمرحله جدیدی از ساختار جغرافیایی گردد.استراتیژی نیز همین را حکم می کند.در این ساختار جغرافیایی ابتدا باید کشور بلوچستان تاسیس شود.کشوری که قرار بود شصت سال قبل به وجود آید اما برخلاف،بر اثر معاملات پنهانی علی جناح رهبر یا قاید اعظم پاکستان و انگلیس جای آن به پاکستان داده شد.مگر ارمان و برنامه  ایجاد این کشور  هیچگاه از مخیله انگلیس  برون نرفت.همانگونه که با ایجاد پاکستان  پیکر های هندوستان و افغانستان با کارد تیزی شقه شدندکشور جدید بلوچستان،نیز سمارق وار  نخواهد روئید بلکه  متشکل خواهد بود از بلوچستان ایران و بلوچستان تحت اشغال پاکستان و بدون شک مسئله نیمروز افغانستان  نیز موضع بحث در توامیت این قضیه بوده می تواند.

 زمینه سازی برای ایجاد بلوچستان در پاکستان از مدتی بدینسو تمرین می شود. ظهور مخالفت ها در بلوچستان اشغالی و اعلام تروریزم به منظور اوج گیری هرج ومرج در آن منطقه نشان می دهد که کاسه ای زیر نیم کاسه وجود دارد.مشرف به حیث یک نظامی  به خاطر حل این قضیه بر اثر فشار های جوامع ذیدل به ویژه انگلیستان از حضور در صحنه اباو رزید.اگر این فشار ها نبود کودتاچی کارکشته نه جسما ضعیف شده بود ونه هم در نظامیان کشور محبوبیتش را از دست داده بود.  آصف زرداری با تعهدات معینی وارد صحنه شده و در پشت صفحه کارنامه های ضیائ الحق و پرویز مشرف باید با قلم سبز  امضا کند.پرویز مشرف در کتاب خاطرات خود در بسیاری موارد کوشش کرده است تا خود را برائت بدهد اما زرداری نخواهد توانست این کار را بکند وفرصت آن را هم پیدا کرده نخواهد توانست.زیرا اگر دیروز سیل مجاهدین وبعد طالب در صحنه حضور داشتند و با نان خشک  ویا یک وقت غذا در روز،  تحمل کرده می توانستند، امروز سرباز امریکایی و چهل کشور دیگر جامعه جهانی حاضر نیستند با دال و چپاتی پاکستانی زجر آنهمه جنگ و خونریزی را بکشند.

ایران از  اوایل انقلاب اسلامی آتش جنگ  مذهبی داخلی را در کشور روشن کرده است.در حکومت مذهبی ایران که عمدتا بر بنیاد شیعه گری افراطی استوار است سنی مذهب ها در مجموع مورد اذیت و آزارند.مردم جنگجوی و سربلند بلوچ در آزمنه زمان دارای تاریخ روشن هستند، این ملت  ازدست مظالم حکومت ایران به ستوه آمده. سران بلوچ ها به انحاء مختلف توهین ،تحقیر و سر به نیست می شوند.مساجد سنی ها از بین برده می شوند ومدارس شان مسدود می گردند.بلوچ ها با  روشن شدن کوچکترین چراغ سبز در این راستا به منظور رهایی ملت شان از این امر استقبال خواهند کرد.چه پیش زمینه ها و پس منظرهای این جریان نیز از قبل چیده شده است.

ایجاد بلوچستان  مسئله عادی و گذرا نخواهد بود.پیامد های بسیار دورنمایی را نیز در پی دارد. با به وجود آمدن بلوچستان، ایران و پاکستان دوشق شده و خود سند تجزیه  خود را امضا خواهند کرد.شق شدن ایران و پاکستان و آنهم به دست خود شان منطقه را دستخوش حوادث دیگر خواهد کرد.با جدا شدن بلوچستان از پاکستان این کشور به چهار بخش دیگر قابل تقسیم بوده وظرفیت های آن نیز موجود است.نا گفته نماند که پاکستان بر علاوه برنامه استراتیژیک ناتو،در آتشی هم سوختنی است که خود آن را گوگرد زده است.تاثیرات تجزیه پاکستان برافغانستان نیز وارد خواهد آمد.خط جدایی پشتونستان یا پشتونخواه از پاکستان و مسئله دوباره یک جا شدن آن با افغانستان معضل اساسی ای است که بر آن فکر شود.افغانستان، اگر در طول تاریخ با پاکستان درگیر آن بود، حال با جامعه بین المللی دست وگریبان خواهد شد.این زنگوله را نمی دانم کدام افغان وطن پرست! به گردن شیر خواهد انداخت؟آیا حامد کرزی حاضر است مسئله جدایی پشتو نستان را امضا کند؟کاری که مرح.م نورمحمد تره کی با شدت آن را در ملاقات با ضیاءالحق در کابل رد کرد،کاری که مرحوم ببرک کارمل به آن تن درنداد و کاری که مرحوم  داکتر نجیب اله قربانی آن شد،کاری   نه برهان الدین ربانی به آن حاضر شد ونه هم مرحوم  احمد شاه مسعود در بدل امتیاز های پیشنهای پاکستان آن را پذیرفت .طالبان نیز این کار را نکرده اند. اما درحال حاضر  برای امضای به رسمیت شناختن خط دیورندچه  بهانه هایی می تواند ملت افغانستان را قناعت بدهد؟.تازه این سوال هم هنوز از قوتش نکاسته است که آیا  مردم آن طرف خط، علاقمندی با پیوستن به افغانستان را دارند؟این پرسش های بی پاسخی اند که هر کس به زعم خود بر آن روشنی می اندازد اما واقعیت آن است که هست.

در ایران بر علاوه بلوچ ها آذری ها که جمعیت پرنفوسی اند و در اداره دولت نیز مقام های شامخی را دارا می باشند،مگر در مجموع راضی از آن نیستند که حکومت اسلامی زبان مادری آنان را از شان گرفته است وبسیاری از حقوق آنان بدتر از دیگران پایمال شده اند.با جدا شدن بلوچستان از پیکر ایران دیگر این کشور خود سند مرگ خود را خواهد داد و از منطقه مشترک ایران و عراق چندین کشور دیگر به وجود خواهد آمد.

-نزدیک شدن به آسیای میانه و تسلط بر آن 

پیش از آن که بر این مسئله مکثی داشته باشیم قابل یاددهانی می دانم که اگر  امریکا در مسئله گرجستان موفق می شد مسئله آسیای میانه نه تنها  حالا آغاز شده بود بلکه به انجام خود نیز نزدیک می شد.اما موضع گیری فدراتیف روسیه در قبال مسئله گرجستان نه تنها این که ایالات متحده ومتحدین آن رامنگ ساخت بلکه با به رسمیت شناختن اوستیای شمالی نقشه منطقه را نیز تغییر داد.اگر میانجگیری  به موقع سارکوزی رییس جمهور فرانسه انجام نمی شد روسیه به لگام گسیختگی های رهبران گرجستان برای همیش خاتمه می داد.اما توقف  ویا بطی شدن روند اهداف استراتیژیک امریکایی در این منطقه، ایالات متحده را به تغییر تاکتیک مجبور ساخت.گفتنی است که این تغییر تاکتیک که عمدتا موضوع وقت کمایی کردن را نیز در قبال دارد هردو ابر قدرت (روسیه و امریکا) را به توجه به منافع شان دقیق ساخته است.

آسیای میانه  وبه ویژه قزاقستان که کشور جدا شده از پیکر اتحاد شوروی قبلی و هنوز هم در بر خی پیمان ها با فدراتیف روسیه همنوایی هایی را دارا است منابع طبیعی اش بیشتر از منابع طبیعی تمام اروپا است.

کشور های آسیای میانه و قفقاز ها،با وجود آنکه  کشور های مستقل و دارای هویت های کشوری هستند اما نظر به بسیاری دلایل موجه ومشهود  از قلمرو مناطق حایل و  منافع روسیه خارج شده نمی توانند زیرا وابستگی های فراوان اقتصادی،نظامی و فرهنگی این کشور ها نه به فدراتیف روسیه این اجازه را می دهد که این مناطق را از ساحه نفوذ خود برون ساز و نه هم این کشور ها می توانند جدا از روسیه برای خود به این زودی ها آرگاه و بارگاه مستقلانه ای ساخته بتوانند.

خاطرات جنگ های ذات البینی تاجیکستان وظهور شعار جهاد وبازی با احساسات مردم  را دیدیم که چگونه زیر تاثیر  درس هایی از جهاد افغانستان هم روسیه را به آینده وخیم آنکشور متوجه ساخت وهم ایالات متحده را معتقد نمود که پشتیبانی از مخالفینی که زیر شعار های مذهبی دارند سیاست این کشور را دگرگون سازند روزی خواهد رسید که آتش در گرفته در این منطقه با سطلآب های ایشان خاموش شده نخواهد توانست.ایران که همیشه در آب خت شده  به شکار ماهیان قزل آلای اسلامی خود ش  می پردازد با خرابی اوضاع در تاجیکستان پیش از دیگران در آن کشور حضور یافته بود و با یک شکست  خاموش دوباره پایش را جمع و در زیر لحافش کرد ورنه به ایالات متحده و هم برای  روسیه  بیشتر حالی می شد که ایران برای صدور انقلاب دیگر نیاز به کوزوو  و مناطق دور دست دیگر نداشت  از همین جا (تاجیکستان) برای مناطق آتش زای دیگر یک دانه گوگرد ایرانی کفایت می کرد.

 کارکرد های آزاد خان، یولداش،نمنگانی و کنش های حزب التحریر نه تنها در سایر مناطق کشور های شوروی سابق و مسئله اندی جان در ازبکستان هنوز خاطرات تلخی در اذهان مردم ودولت کنونی ازبکستان دارند.فدراتیف روسیه و دیگر کشور های مشترک المنافع  خطرات بعدی این قضایا را به خوبی مطالعه کرده بودند.اگر اقدامات به موقع اسلام کریموف و دولت ازبکستان به خاطر قلع وقمع شورشیان نمی بود با از دیاد نیرو های ناتو و تقویت آنان در افغانستان حالاوضعیت به گونه دیگری رقم خورده بود.

خاطره شکست گرجستان متمرد، نه تنها درس به رهبری آن کشور بود بل درس بزرگ تاریخ نیز محسوب می شود.

-امروز اروپا  با یک رقم درصدی زیاد اقتصادی، به ویژه از مدرک نفت وگاز به فدراتیف روسیه وابستگی دارد.این وابستگی هم از لحاظ عینی و هم از لحاظ اخلاقی نمی گذارد که اروپا در تمام موارد بر ضد فدراتیف روسیه قد علم نماید.این مسئله برای ایالات متحده نگران کننده است.رشد روز افزون و استحکام پایه های اقتصادی، نظامی و اجتماعی در این کشور به سبب بحران وضع شده اقتصادی جهانی سرچشمه گرفته از ایالات متحده نتوانست بر نظام ایجاد شده در روسیه تاثیرات ویران کننده به وحود بیاورد ونه تنها این، بلکه پشت سر گذاشتن این همه دشواری ها و از آن موفق بدر آمدن فدراتیف روسیه بر نگرانی های بیشتر مخالفین این کشور می افزاید و اگر روسیه در این راستا بتواند اروپا را تمام عیار به طرف خود بکشاند که این کار نیز خالی از امکانات نیست زخم دل های سطحی امریکا بسیار عفونی خواهند شد.زیرا اروپای امروزی با وجود دموکراسی های با جنبه های خوب و بد اما متوقف وغیر متحرک دیگر به موریانه ای مبدل شده که روان مردم اروپا را نیز پریشان ساخته است.کشور های اروپایی از برون، الگو های جهانی می نمایند اما از درون مانند کشور های چشم بسته آسیای میانه تشنه دگرگونی  هستند.

گرهگاههای کهنه ای که دم این کشور ها را به پای شتر امریکایی که به جای خار، گل باغ آنان را نوش جان میکند، به سادگی باز شدنی نیست. اروپا  مجبور   است که یک چشمه راهش را در عقب امریکا بپیماید وبا چشم دیگر چراغ سبز به طرف روسیه را روشن نگه دارد.رقابت های انگلیس و امریکا در افغانستان و بعضا هم فرانسه و آلمان با وجود اشتراک چهل کشور دیگر، بی کس وکویی امریکا را پنهان کرده نمی تواند.

اما برخلاف میل امریکا و کشور هایی مانند گرجستان و بعضا هم آذربائیجان وغیره که در ساحه دید روسیه اند و سر با امریکا می شورانند مسله به تفاهم رسیدن روسیه و اروپا مسئله ایست که باید به مثابه یک نیاز تاریخی برای هر دو جانب اهمیت ویژه و حیاتی تلقی گردد.اروپا به این درک رسیده است که تنها در کنار روسیه می تواند صاحب هویت و قوت باشد وامریکا این را نمی خواهد .

بقیه در هفته آینده

 

 


بالا
 
بازگشت