به نام آفریدگار توانایی که پاکان به آیینش می گروند و شهیدان گلگونۀ خون مطهر خویش را به درگاهش نثار میکنند

 

شاد روان خلیل الله« رستاقی»


 

 

                                                     

 

 

 هــای فقر آلودگان آن گنچ باد آورد کو؟

آن سپهدارآن  یل گردنفـــراز آن مـــــرد کــو؟

 آنکه شبهــــای ســترون را به خاکستر نشاند

 آنکه پیغـــام بلوغ عشق میاورد کو؟

 با زبان بی زبانی داستانپرداز بود                                                                                   

 آن نگـــاهـــــان نجیب،آن چشم غمـپرورد کو؟

ای کدامیـن دست نا پیدا زپا افگندیش

 کو چنان درد آشنای دیگر، ای بیدرد کو؟

  دفتــــرســرخ شـهـادت را دلارا شاه بیت

 آن به سوز سینه در دیوان هستی فـــــرد کو؟

           استاد واصف« باختری »

 

 

 

 

 محمد طــاهــــر« بدخشی» کی بود،چی گونه می اندیشید و چسان جان باخت...

در سدۀ بیستم، شخصیت های برجسته ای در عــــرصه هـــای مختلف درخشیدند، و شهید محمد طـاهــــربدخشی از آن جمـــله است. سخن گفتن در بارۀ بدخشی، شخصیت بزرگ سیاسی، فرهنگی و متفکر دشوار می نماید، چنانچه که مولانا جلال الدین«خداوندگاربلخ» که در هشت سده و اندی چشم به دنیا گشود، در جریان زندگی پربارش،«وی در آنزمان، کتاب « مثنوی» را میگفت که جهانگیر خــواهـــد شد، این پیش بینی وی درست آمد، دلیل اش هم این بود که، مولوی هم سخن نیکو میگفت و هم به نیکو بودن و عمق گفتار خود واقف بود، و میدانست که چه چیز هـــای ماندگــار خـــواهـــد بود، و چه چیزهـــای به مـرور زمان از میان خــواهــد رفت.» بازهــــم به قــــول مــولانـای بزرگ می توان گفت که:« کاملی بود که خاک را به دست وی میدادی، از آن زر می ساخت، به قول« خداوندگار مثنوی» ناقصان که طـلا را ضایع می نمایند».

 در سـی سـال و اندی قبل، محمــــد طــاهــــر بدخشی، متفکر بزرگ و طراح مسله ملی درهشتم عقرب سال  1358 خورشیدی درحاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان نا جــوانمــــردانه و بدون محاکمـــه به جـــــرم وطن پرستی، تیرباران اش کردند. در واقع او نمـــرده است و به جاودانه گان پیوست. پیروان و دوستداران شهید م.ط . بدخشی در هـــر دهـــه یاد بود گرامیداشت آن مبارز نستوه را تجلیل نمودند، که «یاد نامۀ محمد طــاهــربدخشی» دهــه اول به تاریخ سوم قوس سال 1368 خورشیدی درشهر کابل ، و  دهـــه دوم به تاریخ 18 فبروری سال 2000 میلادی در شهر دوشنبه، پایتخت جهموری تاجکستان با یاری مشترک پژوهشگاه شرق شناسی و میراث خطی اکادمی علوم و عده ای از شاگردان وپیروان سیاسی شهید محمــد طــاهــــر بدخشی دایرگردید، اقبال چاپ یافته است. این مبارز نستوه که از دوران طفولیت با درد های مردم خود آشنا بود و هـــرچه زمان سپری می گذشت درد و آگـــاهـــی اش بیشتر می شد، و این همـــه به عشق ســوزان تبدیل شد. وی با خــــــرد ورزی و دید موشگافانه، درمـان درد هـــای سوزنده میهن خود افغانستان کثیرالاقوام را که سالهــا استعمار و نوکـــران شان از آن بهـــره می جستند، کشف نمود و با جسارت تمام اندیشــه هــــای خود را ابــراز داشت ازجمله ،در بارۀ مسله ملی با قاطعیت ابــراز داشت که:«مسله ملــی در حـــال حاضر به صورت صدای ضعیف به نظــر میـــرسد، اما این صدای ضعیف فــــردا به غـــــرش سهمگین بدل خـواهــــد شد.»

 هـــای هموطن، بشنو دیگر چه قساوتی قبل از شهادت محمد طــاهـــــر بدخشی، بروی این جنایت کاران تاریخ روا داشتند. زیرا آنها می خواستند«آن یل گردنفراز» را به  زانو در بیاورند، همــان بود که فــــرزند جوان و برومند وی را که محصل سال اول پولیتخنیک (دانشگاه پولتخنیک) کابل که آن قربانی پدر،علی  بایقراء نام داشت، بدون کدام جــــرم به  زندان فرستادند و فـــرزند جوان را در برابر پدر به شکنجه گرفتند، همـــه پدران آگاه اند که  بر قلب هر پدری چه خــواهـــد گذشت، در حالیکه  برای بدخشی سخت میگذشت و نا گزیر این درد تاقت فرســا را پذیرفت و به جانیان خم نشد و سرانجام این پسر جوان را در مقابل چشمان پدر به شهادت رساندند. چنانچه که این بیرحمی و و حشی صفتی را نویسندۀ آگاه میهن(عادل فرامرز) به عنوان «ضیافت خون» دردهــۀ اول شهادت بدخشی  به رشتۀ تحریردرآورده است، که در بخشی از آن چنین آمده است:«...پیش از آنکه بدخشی خود به ذبحگاه برود و جان فدای امرحق کند، شکنجه و عذاب فرزند جوان خویش، بایقراء و سرانجام شهـادت آن معصوم را با نگاهـان مهــربان تحمل آورد، و نظاره کرد، اینجا شقاوت و بیداد مرزی نشناخته است.

 علی بایقــــرا    « شــهید »

 

بدخشی خاموش، بدخشی کلام نفی و تردید برزبان، بدخشی چون کوهستان گرانسنگ با هزار زخم بر تن هنوز برپا بود، نمیشکست و سر پیش دشمن خم نمی آورد... بدخشی فریاد های پسر را شنید، پیکر خون آلود فرزند را به خاموشی نظاره کرد؛ خشم گرگان درنده و بیرحم و نیاز آهـوی رمیده ای جوان هردو را باید دید.  پدر تاب بیاور تماشا کن!فرزند به قربانگاه آمده است ،چه ضافتی دارد پدر؛مهمانی خون .

جلاد به گمان تسلیم تو، این آهـو بره را می کشد. چه خیال عبثی، چه شقاوتی بی مرز! این کدامین حماسۀ خونین است که در جـزیرۀ خراسان تکرار می شود.؟  هـــــای فــرزند! این همه قبول ایثار و جان باختن در پای پدر را چی گونه آموختی؟ این درس کدام مکتب است که اسطورۀ شهادت اسماعیل و رضای او را در پای ابراهیم به خاطـــر میاورد...؟!

چنانچه خوانندگان در این نبشته هــا می خوانند، شخصیت های که غالبأ  در باره بدخشی صحبت نموده اند و یا سروده ای دارند،اکثرأ عضویت سازمانی ندارند و برای خوانندگان گرامی این شخصیت ها شناخته شده است.

 همانطور که  محبوب الله« کوشانی» در گرامیداشت دهــه دوم شهادت بدخشی دربخشی ازبیانیۀ شان طرح بدخشی را به ارتباط مسلۀ ملی و راه حل آن یاد آوری نموده و در اخیر آنرا به صورت دقیق  فورمولبندی نمودند:«...بدخشی یکی ازپیشگامان برجسته نهضت روشنفکری و انقلابی کشورما بود،او درفعالیت های سیاسی خود با الهام و آگاهی از تاریخ پر فراز و فرود و ارزشهای فرهنگی، معنوی سـرزمین خود و با آشنایی از کارنامه های سـرداران بزرگ داعیه های تاریخ ملی چون ابومسلم هــا، پوشنجی هـــا، صفاریها ،سامانیها و نهضتهای آرمانگرای ملی الهــام میگرفت و دلاوری، پایمردی و آزادگی این دلاوران در برابر هجــوم کشورکشایان وسلطه جویان بیگانه را سرمشق خود قــرار داد. پس از تحمل رنج و تفکر و فعالیت خستگی نا پذیر سیاسی، این پرسش در برابرش قرار گرفت که چگونه می توان مردم متدین و زحمتکش را درکشور عقب نگهداشته شده و استعمار زده آسیایی با مناسبات مسلط فیودالی و با تنوع قابل ملاحظۀ ملی و قومی، با سیطرۀ  سیاسی تک ملیتی، با خصوصیت قبیلوی اشرافی درموقعیت خاص استراتیژیک و جیوپولوتیک از فقر، جهل و استبداد نجات داد و به سوی اعتلا و پیشرفت اجتماعی رهنمون گردانید. وی با الهــام از تجارب و آموزش انقلابی زمان خود پاسخ به این پرسش را نه در احکام  و الگوهای کلیشه ای و فورمولهای همیشه معتبر، صادر شده از خارج، بلکه در میان مردم خویش و در عمق واقعیت های معنوی و فرهنگی کشورش جستجو کرد و نیز طریقت سیاسی خود را به مثابۀ آنچـــــه سازمانش را ازسایر نیـــرو هــــای دموکراتیک تشخیص میدهـــــد ارائه نمود.

 الف- طـــرح و حـــل عــادلانــه و دمــوکراتیک مسئله ملــی

 ب- سیـاسـت عــدم دنـبالــه روی و نا وابستــگـی

ج- نقش آگاهــــانـــه مردم در دگرگـونیهای اجتماعـی و طرح جبهه متحـد ملـی و دمـوکراتیک

 د- برخــورد استراتیژیک با آیین مبین اسلام به حیث دین مـــردم افـغـانستـان ...»

 

 طی ســه دهـــه اخیــر تحولات سیاسی در افغانستان، منطقه و جهان واقعیت طرح مسایلی، از جانب آن شهیــد فــــرهیخته به اثبات رسیده است. اما با دریغ و درد که دژخیمان و کوردلان، بدخشی و گلهای ســر سبد دیگر جامعه ما که از اقشار و ملیت های مختلف میهن عزیز را، پرپر نمودند و آنها به  جاودانگان پیوستند. روح همـــه شهــدای گلگون کفن میهن عـزیز را  شاد می خواهیـم .

م.ط بدخشی  به جــامعــه، مــردم و اعتقـادات آنها  با حــرمت فــروان می نگریست و از یاد گرفتن از دیــگـــران و رفتن به پای خود، تا بیامــوزد و یا کمک نماید، باکی نداشت و آنرا کسر شان نمی دانست و از همین جهت در قلب ها جای گرفت. هر انسانی که یک بار بدخشی را دیده باشد، او را هرگز از یاد نمی برد. بدخــشی نظیر شخصیت هــــای متفکر دیگر، انسان متواضع، و توانایی آنرا داشت که با اقشار مختلف جــامعه در هــم آمیزد؛ و تجــربه زندگی کوتاه وی شــاهـــد خصوصیت هــــای برازندۀ او بود.

محبوب الله «کوشانی» در بزرگداشت از دهــــه اول شهادت بدخشی دربخشی از بیانیه خود چنین اظهارداشت :« ...

 

 

 

فروتنی، احساس مسوولیت دربرابر دوستان، کار و مطالعه مستمرو پیگر، قاطعیت، عشق به فرهنگ

زاد بوم خویش، صداقت و عاشقوار دوست داشتن مردم و وطن، اینها هستند خصلت های ستوده و والایی که رهسپاران راه بدخشی باید از او بیاموزند. نمیدانم بدخشی کی، چی گونه و به دست چه کسانی قبای سرخ شهادت بردوش افگند، ولی میدانم که در آن لحظه شوکران آلود نیز، قلب بزرگ او برای مردم و میهن می تپید و به حقانیت راه و روش برگزیدۀ خویش ایمان آتشین داشه است. دریغ است که از بدخشی نشانه ای به نام آرامگاه در روی زمین ســراغ نداریم ولی نباید از یاد برد که طاهــــربدخشی تنها همان مشتی گوشت و خون و استخوان و عصب نبود. او تبار تاریخی یک اندیشه نسج یافته بود. هنوز است و جاودانه خـــواهـــد زیست. بایسته می پندارم یاد آورم شوم که بدخشی هیچگاه پیوند روانی خویش را با عــــــــــرفان اسلامی نگسسته بود. او درس تواضع، انسانگرایی و تهی شدن از تعصب و خود بینی فردی و ملی را در همین دبستان آموخته بود...»

 

 روانشاد اکادمیسن استاد محمد صدیق «روهی» در بزرگداشت ازده سالگی  شهادت بدخشی، وی که   با م.ط بدخشی در« پشتو تولنه» وقت، با هم دیدار داشتند چنین گفت:« ...ما چــه دده خبــری  واوریدی، د مترقی ادبیات په ژوژه توگـه مطالعه کللی وو،او په آگــاهــــانه توگــه یی لار انتخاب کلی وه، پــه داسی حـال کی چی دا لار د  یو احساس په اساس قبوله کلی وه. ما دومره مطالعه نه درلوده او هـلتـه پوه شم چــه زه د یو دانشمـند ســره مخامخ شوی یم، چی عمیقـــه مـطالعـه لـــری او قوی استدلال کوی... اوس چی طــاهـــــربدخشی غوندی یو دانشمنـد، پوه، عــالم،متواضع شخصیــت زمـونج ســـره نشته دده نشتــوالــی یوه لـویـه ضایعـه ده...»

 

روانشـاد کاندید اکادمیسین محمد صدیق روهی

 

 دوکتور صبورالله «سیاه سنگ» شاعــر و نویسندۀ با درد و با درک کشورمان، درده سالگی شهادت م. ط بدخشی، تفریبأ بیست سال قبل در شهــرکابل در این احتفال، نبشتۀ خود را به عنوان(اندوه یک قلب گداخته درسوگ« پولاد ریخته») به خوانش گرفت که در بخشی از آن چنین آمده است:«....فرزانه مـــردی که باری گفته بود:«این کشور معمایی- رمزستانی است که اگر کسی دیگری درآن «باد » بکارد.«توفان» درود می کند و اگر خودشان« سنگریزه» بکارند«کوه» میرویانند.» طاهـــربدخشی پنجاه و چهار پاییز پیشتر از امروز، درفصل برگریــزانی با نوازش بهـاران را به عـاریت آورد و ده پاییز بیشتـر از امــــروز بازهـم در بــرگـــریــزانی با شهادتش به بهـار هــا،چهـــرۀ زمستــانـی داد.اما چهل و چهــارسال عمــرش را چنین سپری نمود. 

 ... ماه، ماه عقــرب 1358 بود و از درو دیوار، قلعه و دوکان-دهــلیزو دالان هــی« گــژدم » بود که به ســر و روی آدم میریخت. تا اینکه یکدسته گزندگان بند بند زهـــرناک عصرخویش را، در یک لحظۀّ گمنــام، نیمه شب هشتـــم« عــقــــرب» او را نیز ناجــوانـمـــــردانه گـزیدند...اما شما را به زنجـیــر و زولانـــۀ خون آلــوده قســم،گژدمـــی که خون« سمندر» را مکیده باشد در کــدامــین لانه،می تواند راحت باشد؟

خون« سمندر» آن مایعــی نیست که در تن کبود هـــرعنکبوت و در پیکر کج دُم هرگژدم منحل شود و با محتوی شـــــــــریان هـــــــای مکنـده اش جوش بخـورد. مگر تاریخ نوشنــدۀ خون او را در کمتر از دو ماه پی مکافـات عملش نفــرستاد؟ اما چـــه ســود؟ دیگـر لعل بدخشان قـــرمـز شده بود و لالــۀ بدخشان قـــــرمـــزترین...» شاعر و نویسنده توانای کشور صبورالله «سیاه سنگ» درپایان ســرودۀ خویش را  که در زندان دهـمزنگ برای بدخشی ســروده بود به خوانش گرفت:

  به پشت میــله هـــــا دیدم کتـابـی           همـش خنجـــر،کمان،تیری،طنابی 

 به آن راهـــی که او میرفت سوگند         زهـــر حـــرفش چکد خون عقابی 

 به پشت مـیله هـا،مــــرد زمــــانه         نگفت« آری» بزیر تازیـانـــه

 رود با قامـــــت چـــــون پرۀ کوه         بسوی چــوبـۀ دار شــــــادمـــــــانه

    زپشـت میله ها بیــــــنم همیشه         که زندانـــیان همـی کوبد به تیــشـــــه

 به خط حک شده در قلـــب دیوار          به انگشت آفــتـاب پــنهـــــــان نمیشـه

  زپشــت میله هــا کــــردم نظاره          به لــــوح آســـــمان پُر ستــــــاره

  بجای« آفــــتاب خفته درخاک»           همی رخــشــید چنــد المـــــاسپاره

                          زمستان 58 سراچه شرقی زندان دهمزنگ

                                                                            صبورالله «سیاه سنگ

 

 دوکتور صبورالله« سیاه سنگ»                                              

                  

به قول استاد سخن، «باخـتری» « بدخشی این وجدان بیدار و ژرف بین» توانست درکوتاه مدت درقلب هــای نسل خود و نسل بعد از خود جای گیرد،چنانچه شــاعـــر با درد و با درک ما آقای م. زردادی، مرثیه ای دارد که در سال 2005 میلادی:« به یاد بود طاهـــر (بدخشی) و اکرم (یاری) که قــربانیان رژیم فاشیستی امین شدند، سروده شده است.

 

صــد حیـف نـمـیدانم( یاری ) به کجا دفنی

تا دســــته گــل لالــه برخاک تو می ماندم

افســوس نمیـدانم (طـاهــر) به کجــا دفنی

تا آنکــه نـهـال ســرو برخاک تو می نشاندم

ایکاش که دانـستـم یــــــاران به کجــا هستند

تا آنکه به روح تان یک فـاتحـه می خــواندم...

 اکرم(یاری)«محمد اکــرم یاری از بنیاد گذاران جریان شعـله جاوید،پس از کودتای ثور 1357 خورشیدی دستگیر و بدون محــاکمه اعدام گردید.» روحش شاد

 

شـاعــرآگاه و با درد  میهن عزیزما،دریا«باری» به م. ط . بدخشی اهـــدا نموده است

 

 

 به بدخشی شهید (رح)

 ایا بلند ترین ماندگارسرخ تبر

آیا حضور

مبارکتر از

 سلام سحـــــر

ایا نگاه تو

معــــراج خواب

 هــای زمین

 ایا نبود تو

آغاز زنگ هـــای                                                            

خـطر!

  پس از تو

  فاجعـــــه گل کرد

 درتمامت باغ

 پس از تو سوخت درختان سبزو سنبل تر

 پس از تو داس بدستان به باغ خیمه زدند

  پس از تو فصل درو آمد و بگیر و ببر!

 پس از تو هیچ نخواندند مرغکان غــــریب

 کجاست راه رهــــایی؟کجاست سمت سفـــر؟

کجاست نقطه پایان این کتاب سیاه

  کجاست گوش شنوای این ولایت کـــــر

 کی است مهــرۀ آخــــــر؟ در این قمار عجیب

 چه هست در ته ی نیم کاســــه- یک ملای

                                      دگر؟

 

      ندانم هیچ که باشد در این خرابه رفیق

 گروهی همچو دروگر گروهی بردۀ زر

 اگرچه بعد تو مــردند آفتاب و قــمـــر

 از آن خوشم که دیگر نه کلاه ماند نه پر!

 

 

 

نگارنده، یکی از پیروان آن متفکر و اندیشمند بزرگ قرن بیستم در افغانستان، در یادی از آن بزرگمرد تاریخ در این سی سالگی و اندی از شهاد تش که می  بایست گرامیداست دهــه سوم ازجانب پیروان و دوستان آن شهید  برگزار می شد، و آمادگی های لازم گرفته شده بود، متاسفانه وضع امنیتی کشور این مجال را نداد و گرامیداشت به زمان دیگر موکول گردید. در واقع این یادآوری از شهادت آن شخصیت برجستۀ سیاسی کافی نبوده و این ادامه کار های قبلی است که خاطـــرات و تاریخ مبارزات سیاسی بدخشی و یاران اش، از ذهــن هـــا به حــافظــۀ تاریخ سپرده شود، به همین منظور مصاحبه ای با  قیام الدین پهلوان یکی از سابقه داران جریان فکری که موسس و بنیانگزار آن محمد طاهر بدخشی، ترتیب داده ام، تا باشد که خـاطراتی از اذهـــان دوستان دیگر جمعبندی شده و، تا دیر نشده  به حافظۀ تاریخ سپرده شود.

                                                  

                                                                   کریم شاه«میر» سابق، عضو کدرعلمی                                                                              قیام الدین« پهلوان»

دیپارتمنت فلسفه، دانشکدۀ علوم اجمتاعی

دانشگاه کابل                                                                                                           

                                         

                                                        

کریم شاه: شما که ازجمله شاگردان، باشنده یک محل، هم زنجیر زندان های دهمزنگ و پلچرخی «شهید بدخشی»،منشی تشکیلات مرکزی و سالها کار حرفوی، رییس کمیته ولایتی آن سازمان در بدخشان،و درفعالیت های عملی سازمانی ازسال 1349 خورشیدی حضور باالفعل داشتید، لطفأ درآغازبه  صورت مختصر در بارۀ شخصیت م . ط  بدخشی صحبت نمایید؟                                  

 

قیام الدین پهلوان:محمــد طـاهــر«بدخشی» یکی از فرزانه گان ســرزمین ماست که به وطن              بزرگ، کوچک، و بزرگترش عشــق می ورزید.مردم اش را دوست میداشت، به انسان و زندگی آنها علاقمند بود و در راه خوشبختی، و شگوفایی آنها کوشید؛ وی بنیادگزار مکتب و اندیشه ای شد که     هدف اش بیداری ملی و تساوی حقوق برای همه ساکنان کشوربود، و دراین راه  نسلی را پرورش داد. 

  محمد طاهر«بدخشی» بارها زندان دید و سرانجام در راه عقیده و آرمان انسان مدارانه اش، مردانه      جان  سپرد و به کاروان عاشقان و شهیدان میهن پیوست؛ و درس پیکار،مبارزه، صداقت، فروتنی و مردانه زیستن و مــُردن را به راهیان اش آموخت. هریکی  به تناسب استعداد، حد توان  و حوصله مندی از او بهره گرفتند و نظر به توان و آگاهـــی، ادای دین نمودند.                                                      

« روح اش شاد و یادش گرامی باد»

 

ک. م :از خانواده های پدری و مادری م.ط  «بدخشی» چه میدانید؟

ق. پ:خانوادۀ پدری اش از میرزا زاده های اوزبیک تبار ارگو، باشندۀ ساحۀ میرشکاران ناحیۀ سوم شهر فیض آباد بدخشان بود؛ و پدرکلان اش میرزا ناصر نام داشت،که وی دارای چهار پسرهریک، محمد ذاکر،عبدالرحمان، محمدشاکر و عبیدالله و یک دختر به نام  رابعه داشت.

محمد ذاکر، پدر«بدخشی» فرزند بزرگ خانواده با دختر وکیل لطف الله« لطفی» فرزند(ملا قاسم) از افسقالان قریۀ  دانشمندان، تاجیک تبار، اهــل گذر کفش دوزان ازدواج نموده است. ( دراین محل در حدود پانزده کارگاه یا دستگاه کفشدوزی وجود داشت و استادان ماهــر، چون استاد عبدالرحیم، استاد صوفی، استاد عبدالرحمن،استاد عبدالحکیم، استاد محمد عیسی،استاد محمد موسی، استاد جمعـه، استاد حسن دوم ،استاد سلیم، استاد خدابخش،استاد ولی، استاد یوسف، استا محمد اکبر، استاد امام یار، استاد قاسم ،استاد عبدالبصیر، استاد عبدالکبیرمصروف کفشدوزی بوده، از این بابت ضروریات بخش اهــالی بدخشان را مرفوغ می ساختند، و شاگران زیادی تربیه نمودند. دراثر بی توجهی حکومات محلی ، مرکزی و در اثر سرازیر شدن  پاپوشهای لیلامی همه ورشکست و به جمع  بیکاران پیوستند، و  در ورشکست شدن چرمگران و آهنگران بی تاثیر نبود) ناحیه سوم ازدواج نمود. لطف الله« لطفی» افتخار اعمارپل به روی دریای کوکچه ( قبل از اعمار پل خشتی کنونی) که سه راهی چته (ناحیه چهارم )و دشت سنگ مُهر( شهرجدید فعلی ) را از طریق  گذر کفش دوزان ناحیه سوم به سایر نقاط شهرفیض آباد وصل می ساخت، از ابتکارات وکیل لطفی پدرکلان مادری بدخشی می باشد. یکی از فرزندان موصوف، حبیب الله نام داشت که در جریان اجرای وظایف وکالت، درکابل، قبل از پدر جان سپرد.

محمــد ذاکر«پدر بدخشی» در بیست سالگی به کمک مامایش، (محمد صالح بای، تجارپیشۀ وقت که سفرهای به یارکند داشت، پدرنصـــرالله «ناله فقید» والحاج حیات الله «رنجبر») دکان کفش فروشی بارنمود) و با کاروان تاجــران به یارکند سفرمی  نمود؛ در بازگشت باالترتیب به حیث گدامدار و خــزانه دارانتخابی( این پست ها در آن دوره انتخابی بودند) اجرای وظیفه نمود. در دورۀ اول شورای مشوره، زمان امان الله خان به حیث وکیل انتخاب گردید؛ و در شورای ملی دورۀ دوم محمد نادر وکیل منتخب مردم بود. (در این وقت ها، از برخورد و بیان لفظی شیرخان و محمد گل خان مومند دریافته بود که حس تبعیض قومی و تفوق طلبی دارند.) در انتخاباتی بعدی پیهم اشتراک ورزید و هیچگاهی موفق نگردید؛ ولی در سالهای آخیر زندگی خویش از پیشکارگی قوم دست کشیده و به زمین داری روی آورد، و زمیندار متوسط الحال محل خویش گردید. سرانجام در ماه ثور سال 1333 خورشیدی،با گذشت یکسال پس از مرگ خانم اش وفات نمود. آنچه به میراث گذاشته بود، میان وارثین تقسیم گردید و هــــر یکی سهم بردند و زمین داری خانوادۀ موصوف پایان یافت.

 

ک.م :از زندگی م.ط «بدخشی» و فعالیت فرهنگی او در بدخشان چه می دانید؟

ق.پ:« محمد طاهــر بدخشی» در صبح روز دوشنبه هشتم عقرب سال 1312 خورشیدی در شهر فیض آباد بدخشان چشم به دنیا گشود.

تعلیمات ابتدایی را نزد پدر و خویشاوندان اش آموخت و از تعلیمات، سید عبدالکریم حسینی، مولف« بهار بدخشان» فیض بُرد، از اینکه مضامین مکتب متوسطه فیض آباد در آنزمان، به زبان پشتو تدریس میگردید، پدراش او را در شش سالگی شامل مدرسۀ خرقۀ مبارک نزد داملا عبدالحکیم یکی از دانمشندان علوم اسلامی آنوقت، جهت آموزش گذاشت. وی کتب مروجه را فرا گرفت و صرف و نحو را آموخت. در سال 1323 خورشیدی برنامۀ مکتب مذکور شهر فیض آباد از پشتو به فارسی تغییر یافت و همزمان « بدخشی» شامل این مدرسه گردید و پیوسته شاگرد ممتاز دورۀ خویش بود. در صنف چهارم جریدۀ دیواری به نام ( ارشاد) را افتتاح نمود که در آن مقالات خویش را می نوشت و شاگران را به این امر تشویق می نمود و به کمک معلمان خویش کنفرانسهای ادبی را، راه می انداخت. فن خطابه را در همین دوره آموخت. درصنوف هفتم و هشتم به نوشتن مقاله های، جهت نشر در روزنامۀ بدخشان پرداخت ویکی ازهمکاران قلمی روزنامۀ مذکور شد؛ و رساله های را به نام های، لعل بدخشان، تذکره شعــرا و تاریخچۀ خــــرقۀ مبارک را در فیض آباد به سبک های عبدالحکیم ولوالجی،مولف «کان بدخشان»( که این شخصیت در زمان حاکمیت نادرشاه درزندان دهــمزنگ زیر شکنجــه جان داد و در آرامگاه آنجا به خاک سپرده شد.) و شاه عبدالله« یمگی بدخشی» مشروطه خواه که در سن 36 سالگی دستخوش مرگ شد که یکی از آثار وی«ارمغان بدخشان» است، تدوین نمودکه  در مطبعه بدخشان به چاپ رسید.

م. ط. بدخشی در صنف نهم به مناسبت استقلال افغانستان زیر عنوان استقلال حقیقی چیست و محصل استقلال واقعی کیست (امان الله خان) به خوانش گرفت که به مزاق حاکم اعلی وقت، جمعه گل خان« صدیقی» برابر نیامد، مورد لت و کوب قرار گرفت؛ اگر وساطت قاضی عبیدالله صافی در آن سال اخیر تعلیمی« بدخشی» در میان نمی بود، از مکتب اخراج می گردید.م.ط  « بدخشی» از هشت سالگی به مطالعه رو آورد، در حدود هزار و دوصد جلد کتاب و سه صد جلد مجله و رساله را به خوانش گرفت و از هــر یک فیض بُرد و با ختم مکتب متوسطه راه کابل را در پیش گرفت.

ک.م: مردم محل در بارۀ بدخشی چه می گفتند؟

ق.پ: نظریات چند از اهالی بدخشان در آنوقت در بارۀ محمدطاهــر« بدخشی»: سید عبدالکریم  حسینی، مولف« بهار بدخشان» می گفت:« طـاهـــرجان با هوش و ذکاوت است، خداوند (ج) او را از چشم بد اندیشان نگاه دارد...» زید الله تاجـــرمیگفت که:« فرزند وکیل ذاکر خان به بازی های محلی هم سن و سال اش توجه نداشت، مدرسه و مکتب میرفت و همه وقت با کتاب سرو کار داشت، در راه خموش بود و کمتر با کسی حرف می زد...» حـاجی بیک« چنگیزی»می گفت:« طاهـــرجان نبوغ خاص داشت و بسیار مسایل به ذهـن اش میرسید، ظـاهـــر آرام  داشت و درون اش دریایی در جریان بود...»

وکیل محمــد اکبرخان« گدامدار» میگفت:« طـاهــــر،رفتار و کردار به خصوص داشت، حرکات و حرفهایش هیچ تناسب با سن و سال اش نداشت...» مامور محمد امین میگفت:« عده ای از بچه های هم سن و سال محمد طاهر که بیشتر در کوچه و باغها بازی گوشی داشتند و تلاش می نمودند تا ساعتی او را به بازی بکشانند و آنگاهی مزاحم راه رفتن او می  شدند...» استاد حبیب الله میگفت:«زمانیکه با محمد طاهـــر«بدخشی» رو به رو شدم ، چند کلمۀ حرف زد، مرا متوجه دنیای دیگری ساخت...» حاجــی محمــد لطیف میگفت:« من سفرهـــای به چین و یارکند، بخارا و هند داشتم، نو جوانی همچو با هــوش و با ذکاوت مثل فرزند وکیل ذاکر ندیدم...»

ک.م: محمــدطـاهـــر«بدخشی» از کدام وقت دست به فعالیت سیاسی زد؟

ق.پ: به همگان آشکاراست محمد طاهـــر«بدخشی» با الهام از افکار و اندیشۀ مشروطه خـواهـــان دورۀ هفتم شورا به اشتراک چند نفرازآگاهـــان بدخشان، درتشکیل هستۀ مرکزی سازمان محلی به نام« آباد خــواهـــان میهـن» در سال 1330 خورشیدی سهم فعال داشتند و شرکت کنندگان هریک، محمد طاهــربدخشی، عبدالعزیز«کوشانی»، عبدالفغور«سوزن»، شمس الدین احمد«ذکی»،نذیر«حباب»،ضیاالدین «حافظی»  عبدالرحیم تجار، به پیش گامــی عبدالروف «ضیا زاده » ( رییس بلدیه انتخابی وقت شهر فیض آباد، که درغنفوان جـوانی جان سپرد. و ازشاد روان عبدالروف «ضیا» چهار پسر و سه دختر به جای ماند، که همه فرزندان به همت شاد روان خانم آن مرحوم و برادرش، روانشاد صوفی عبدالرشید، شاعــرو فرهنگی وقت به زیور دانش آراسته شدند) با دریغ و درد که به تاریخ شام 27 دلو سال 1358خورشیدی توسط جنگاوران«جمعیت اسلامی» ازجوار پوسته های دولتی دخـترنوجوان به نام طاهــره و پسر نوجوان به نام عین الله از خانه شان در(ناحیه سوم شهرفیض آباد بدخشان)اختتاف، با  وجود  هــزار فغان و نالـه مادرخانواده، که قرآن مبارک و خداوند(ج) و محمد(ص) فرستاده برحق را  شفیع آورد،سودی نبخشید.  در آن شب تاریک زمستان، این دخترجوان و پسرجوان را در برابر چشمان مادر، دستهای ایشان را ازپشت  بسته نموده، و به دهـــان شان پلستر زندند؛ دروازه را به روی مادر بستند. شما حدس بزنید که مادر در آن لحظات چه برسرش گذشت، که این دو جگر گوشه اش را درظلمت شب که خوردترین اعضای این خانواده بودند، ازآغوش گرم مادر و خانواده جدا ساختند. از طریق کوه و دره ها با شتاب فیض آباد را ترک می گویند،این که در آن ظلمت شب و سردی زمستان و

 

عبدالروف« ضیا زاده» از پیشگامان سازمان«آباد خــواهـــان میهن»

 

وحشت ربایندگان به  این دو نوجوان ،چه گذشت،خداوند (ج) آگـاه است،و به جبهه جوزگون برده شد. پس فردای آنشب مادر خانواده، با توشه غرض رهـــایی

فرزندان خود راهی جبهه متذکره شده  و شوربختانه  هـــر سه، مادر،پسرو دختر هـرگــز باز نگشتند، و نشانی از آرامگاه شان وجود ندارد. این درد سالها خانواده را در رنج گذاشت و به همگان قابل درک است.  روح شان شاد باد.

 

ک.م :ازآغاز زندگی م.ط بدخشی در کابل چه میدایند؟

 ق.پ:م.ط  بدخشی  با ختم مکتب متوسطه  غرض ادامۀ تحصیل در سال 1331 خورشیدی عازم کابل گردید؛ وی علاقمند بود، در لیسه حبیبیه ( او دانسته بود که اکثرأ شاگردان لیسۀ مذکور از فرزندان مردمان سرشناس کشور به خصوص از شهر کابل اند، و این مکتب از سطح بالای تدریس برخوردار است) ادارۀ مکتب وی را نپذیرفت، از علی احمدخان معین وزارت معارف آنوقت استمداد جست، با تأسف برخورد او را نژاد پرستانه یافت، آنطوریکه گفته اند:« جوینده یابنده است» با استفاده از زمینه های ممکن  شامل لیسۀ مذکور گردید، و با شاگردان ممتاز آن لیسه تماس برقرار نموده و در کنفرانسهای مکتب سهم میگرفت و به مطالعه، نبشته ها و پژوهش خویش ادامه میداد و درعین زمان با شخصیت های فرهنگی شناخته شده ارتباط برقرار نمود. بدخشی به دروس خویش به خوبی میرسید و همیشه نمرات عالی داشت.

 

 

م. ط. بدخشی  با عده ای از جوانان و آگاهـــان ولایات شمالشرق( بدخشان، تخار، کندر و بغلان) در ایجاد سازمان ضیایی شعبۀ ماورای هندوکش اشتراک ورزید، که درآن شخصیت های چون، مـحمــد هـــاشم «واسوخت» رضوانقل« تمنا»، حـاجی عین الدین« عینی» عبدالسلام « تاشقرغانی»،

 

دوکتورصادق«برنا»، سیرت«تالقانی»، حفیظ الله و چند تنی دیگراشتراک داشتند.

 م. ط. بدخشی با فراغت از لیسۀ حبیبیه، وارد دانشکدۀ حقوق و علوم سیاسی دانشگاه کابل شد. وی به فعالیت های  قبلی خویش درعرصه های مختلف به توسعه و گسترش آن بیشتر تلاش نمود.

بدخشی بعد از ختم و اخذ دیپلوم از دانشکدۀ حقوق(رشته اقتصاد)، شش ماه خدمت سربازی را  به پایان رسانیده و در سال 1340 خورشیدی درادارۀ پلان دانشگاه کابل مصروف کار رسمی گردید. موجودیت محمد صدیق «فرهنگ» سیاستمدار، فرهنگی و تاریخ نویس میهن در این اداره به سیر تفکر و اندیشه های «بدخشی» عمق و پهنا بیشتر بخشید، در نتیجه با« جوانان مترقی » رابطه برقرار نموده و علاقمند بود، تا نخست با میر غلام محمد« غبار»، محمد صدیق « فرهنگ»، برات علی «تاج»، عبدالرحمن محمودی، محمد علم رشنو و چند تن دیگر جبهه ای ایجاد نمایند، بنأ با دلایل نامعلوم چنین نشد.

م. ط. بدخشی به ادامۀ فعالیت های قبلی،در کمیتۀ هفت نفری به تاریخ  یازدهم ماه جدی سال 1343 خورشیدی  به اشتراک 27 تن از فعالان سیاسی آنوقت، نخستین کنگره را دایر و جمعیت دموکراتیک خلق افغانستان را پایه گزاری نمودند. او مظاهــــره سوم عقــرب سال 1344 خورشیدی را افتتاح، و رهبری نمود و زندانی شد، با تغییر حکومت رهـــایی یافت.

جمعیت مذکور در دوام فعالیتهای خویش در بهار سال 1346 خورشیدی به دو فرکسیون «خلق و پرچم» با عین برنامه و اساسنامه منشعب گردید و بدخشی بنا به دلایلی(جناح خلق بدنۀ اصلی جمعیت مذکوررا تشکیل میداد و اکثریت اعضای آن فرزندان روستا زاده ها بودند.) در صف جناح «خلق» باقی ماند.

 م. ط. بدخشی با  رشد افکار روشنفکری و کسب تجارب از واقعیت های عینی جامعه و جهان، مسایلی را که راه حل اساسی برای معضلات درد آور جامعه بود، همه را در سطح رهبری جناح خلق مطرح ساخت، از جمله، طرح اصولی مسلۀ ملی وجستجوی  راه  حل عادلانه آن در افغانستان، را  به عنوان عمده ترین  دیدگاه  خویش مطرح نمود. اعضای رهبــری مذکور در نشست های شان، این مسایل را هیچگاهی به بحث نگرفتند، و بی اهمیت جلوه دادند. بدخشی نا گزیر جناح خلق را در خـــزان سال 1346 خورشیدی ترک گفت.

 ک.م: م. ط. بدخشی در کدام تاریخ «محفل انتظار» را پایه گزاری نمود،و اشتراک کنندگان دراین نشست موسس کی ها بودند،و چرا نام آنرا «محفل انتظار» گذاشت؟

 ق.پ:محمد طاهـــربدخشی به اشتراک 21 تن هریک، مولوی بحـرالدین باعث،استاد عبدالغنی«فکرت» انجنیرعبدالرشید«فرخاری»، استاد محمد بخش«فلک»، خلیل الله «رستاقی»، عبدالا حمد «خوست و فرنگی»،عبدالباری«معدنچی»، ظهورالله« ظهوری»، حسن جان«رستاقی»، رضا«بامیانی»، بابه صاحب«توفان»،استادجمشید«خاوری» استاد فخرالدین، مسعود«یفتلی»، عبدالقدوس«پیانچی»، استاد سراج الدین، اکبر«کارگر»،عبدالوهـــاب«آصفی»، انجنیرهـــاشـم و به مهمانداری جمیله«بدخشی» و انجنیرزیدالله درماه اسد سال 1347 خورشیدی در خانۀ محمد طاهــر بدخشی واقع کارته چهار درشهر کابل،« محفل انتظار» را  با دیدگاه های نو، پایه گزاری نمودند، و انتظار آنروز را می کشیدند  که با عنــاصــر و نیروهــای مترقی« حزب واحد» یا جبهه ای را ایجاد نمایند، به این هدف نام این گروه را« محفل انتظار» گذاشتند.

ک.م:ازبدخشی آثار چاپ شده، صوتی و دیداری وجود دارد؟

 ق.پ: متاسفانه در آنزمان امکانات تصویری زنده در کشور وجود نداشت.

از م. ط. بدخشی دوازده رساله قلمی و مقالات در عرصه های مختلف در جراید، مجلات و  روزنامه ها به چاپ رسیده است، و همچنان دیدگاه ها و نظریات اش را با بیانیه های کوتاه درکست ثبت می نمود و به محلات می فرستاد،عمدتأ مسوولیت این وظیفه را در ولایت بدخشان، دوست عــزیز و فــرزند کاکایش انجنیر زیدالله به عهده داشت، (وی در جریان کارتحصیلی خویش درلندن توسط حلقۀ معین به شکل مرموز جانش گرفته شد.«گویا خود کشی نموده است» جنازه اش به افغانستان انتقال و در ولسوالی زردیب بدخشان در زادگاه اش به خاک سپرده شد.

 ک.م: م. ط. بدخشی روابط خود را با هموطنان در کابل چی گونه برقرار می نمود؟    

ق.پ:م. ط. بدخشی  با عده ای از دوکتوران، سرایداران و مهمانخانه های شهــر کابل تفاهم داشت، تا کسانیکه از اطراف می آمدند وعمدتأ نیازمند کمک می باشند، بایست بدخشی را در جریان قراردهند، درصورتی که خودش وقت داشت به دیدارشان به زودی میرفت و غمخواری می نمود، درغیرآن کسی را به احوالگیری وکمک ایشان می فرستاد. همچنان با عده ای از محافظین( سربازان) زندان ها و افسران قطعات وقت نیز تفاهــم داشت. به طورمثال:درسال 1351 خورشیدی دررابطه با خشکسالی و قحطی سالهای 1350 و 1351 خورشیدی  راه پیمایی یی در شهرفیض آباد بدخشان سازمان داده شد، که در آنزمان چند تن گرفتار و زندانی گردیدند و به زندان دهـمـزنگ (قلعۀ جدید)

انتقال یافتند. روزی درآنجا مولانا بحـــرالدین« باعث» یکی از این زندانیان، دچارتسمم غذایی گردید، ساعاتی بعد

م. ط. بدخشی با خــــریطه ادویه داخل اتاق( که ما درآن زندانی بودیم) شد، و سفارش داکتر را به بیمار توصیه نمود. بعد ازصحبت کوتاه به دیدار انجنیر محمــد عثمان( یکی اززندانیان دهمـزنگ، ویکی از شخصیت های نامورسیاسی) رفت، سرانجام از راهی که آمده بود خارج شد. بعد تر دانسته شد که محافظان زندان به او یاری داده و درداخل شدن و بیرون شدن از زندان کمک اش کرده اند. باری اینجانب جهت عمل جـــراحی درکلینیک شخصی، دوکتورچوپان بسترگردیدم، جزدو تن هیچ شخصی دیگری آگهی نداشت، بعد از عمل جراحی به اتاق دیگری درحال بیهوشی انتقال گردیدم، زمانی چشم باز نمودم، بدخشی را دیدم که با تبسم همیشگی جویای احوال من شد و تربوزی را که  با خود آورده بود، آنرا پاره نموده، ذریعه پنجه چند توته آنرا به دهنم گذاشت، چاقویش را با دستمال اش پاک نمود و درجیب اش گذاشت؛ خدا حافظی نموده و اتاق را ترک گفت. چند ساعت بعد از آن دو دوستم (سید محمد شاه از کابل و  ضیاءالحق حـافظی از بدخشان) نزدم آمدند، از ایشان پرسیدم که آیا بدخشی صاحب را

                                                                                        

                                                                              شهید سید محمد شاه

                                                                                            «حافظی »ضیاالحق     

 

 

   

 

شما در جریان گذاشته بودید؟ آنها گفتند نه خیر. بعدأ دانسته شد که دوکتور چوپان، بدخشی را درجریان قرارداده بود. بدخشی از این نوع  حکایتها، داستانها دارد.

 چنانچه انجنیرغلام سخی«غیرت»،نویسنده، مترجم زبان روسی در نبشته اش تحت عنوان«در راه عاشقی» که در ده سالگی شهادت بدخشی به خوانش گرفت. در بخشی از آن، در مورد شخصیت م. ط . بدخشی چنین گفت:«... محمد طاهــربدخشی چنین پدیده ای بود، اگربا محققی که او را می شناخت، بنشینی در او پژوهشگر تیز هوش و پر تکاپویی را دیده است، اگر با شـاعــری صحبت کنی، بدخشی را همنشینی اهل دل یافته است، اگر با سیاستمداری در باره اش به گفتگو پردازی، بدخشی را طرفه سیاستمداری می خواند، که در میان انبوه گرایش ها خط روشن مسئله اساسی را دریافته است و به منجلاب کلیشه سازی و دنباله روی فرو نه افتیده است. اگر با پدرخانواده یی از بدخشی صحبت به میان آید، او را همچون پدرنمونه، که به کودکانش، به همسرش و خانواده اش عشق میورزید، معرفی میکند، اگر با جوانان، بدخشی را یاد کنی او را یار مشفق و همدمی دلسوز مییابی، آری! این بدخشی که هم در مدرســه و هم در خانقاه زیسته بود، هم در مکتب عــرفان رفته بود، و هم فلسفه خوانده بود، هم در دنیای شعر و شاعـــری سفـرها داشته و هم در جهان سیاست به سیاحت پرداخته، هم پژوهـشگر بوده و هم نویسنده ... حیرت انگیز است که بدخشی وزش نسیم دگرگونیهای بنیادی را در مناسبات جهانی سالها پیش احساس میکرد و کاستیهای بلوک شرق را به ویژه در حل مسئله ملی (و حقوق بشر) برمیشمرد. اندیشۀ بدخشی در کوشش متشنج پیوسته در حرکت بود. در او آن استعداد شگرفی وجود داشت که درد دیگران را احساس میکرد، درد دیگران را بیش از درد خویشتن احساس میکرد. مانند رهبــران یا مدعیـان رهبــری دوران خود نبودکه در هــالۀ مه آلود موقعیت خود، انسان را، آدم را نمی بینند. بدخشی همه را، بزرگ را کوچک را می دید، دهقان پا برهنـه، وزیر، منشی عمومی، بیمار، بیکس، زندانی، مسافرسرگردان، شاعردردمند ، مبارزپرشورو جان در کف، دانشجوی امیدوار، دخترغمگین، پسرتنها، سربازمهجور، افسرکم اقبال ،خانوادۀ بی فــرزند، ریش سپید بی یار و یاور،...همه برای بدخشی آشنا بودند...»

 بدخشی مفکورۀ ایجاد هسته ای از انقلابیون آگاه و ثابت قدم  حرفه ای را در نشست های رهبری «

محفل انتظار» مطرح ساخت، و مکلفیت های آنها را، عمدتأ، کار( در میان دهـــاقین نیروی عمدۀ انقلاب میدانست).

  ک.م: م. ط. بدخشی درنشست ها(کنفرانس) های تشکیلاتی در ولایات شرکت می نمود،اگر نموده است در کدام ولایات؟

                                               

ق.پ: م. ط. بدخشی در کنفرانسهای سالهای 1349خورشیدی بدخشان( که در آن اشتراک ورزیده نتوانست)، 1350 خورشیدی  ولایت تخار ( عبدالمجید « کلکانی» مهمان کنفرانس بود) و 1351خورشیدی ولایت کندز را سازماندهــی نمود و ارایه « جمعبندی  ده سال تجربه و عمل » وی  به کنفرانس کندز آموزنده و ستودنی است.

درکنفرانسهای یادشده،علاوه برمسایل تشکیلاتی،انتقال تجارب،تبادل نظر،بحث پیرامون تجارب و مبارزات کشورهای منطقه و جهان،جستجوی متحدین داخلی و خارجی درامر انقلاب ملی و دموکراتیک،دریافت اشکال و شیوه های موثر مبارزه و غنا بخشیدن به اندوخته ها بحث و تصامیم اتخاد میگردید. همچنان در این کنفرانس ارائه تجارب انقلاب های جهان سوم،به خصوص نقش ارنست چی گوارا و رفقایش درامریکای لاتین،توسط شهید عبدالحفیظ با نام مستعار«عبدالله » به یاد ماندنی است.

ک.م: م. ط. بدخشی درجریان زندگی خود با کدام یک از شخصیت ها رابطه داشت؟

ق.پ: همانطوریکه م. ط.  بدخشی  در پی رشد و تحکیم جریان سیاسی اش، و تأمین ارتباط با نیروهای همفکر به امــر انقلاب در کشور بود، و همچنان تأمین رابطه با حلقات و شخصیت های مختلف را یکی ازمکفیت های خویش میدانست. بدخشی در مدت زندگی در کابل با شخصیت های علمی، فـرهنگی، سیاسی، وملی چون، حاجی غلام سروردهقان کابلی، مولینا خال محمـــد خسته، مولینا محمد سلیم طغرا، حیدر«ژوبل»، قاری شرف الدین، صوفی غلام  نبی «عشقری»، فیض محمد«ذکریا»، خلیل الله« خلیلی»، علامه صلاح الدین« سلجوقی»، استاد سید بهاءالدین «مجروح»، میرغلام محمد«غبار»، محمد کریم نزیهی« جلوه»، استاد محمد رحیم «الهام»، استاد محمد نسیم« نگهت سعیدی»، محمد اسماعیل«مبلغ»، سید اسماعیل بلخی، مولینا یعقوب حسن« قریشی»،محمد علم رشنو، میرمحمد صدیق، « فرهنگ»، شهرالله« شهپر»،استادعلی محمد«زهما»،نورمحمد« تره کی»، ببرک «کارمل»، رحمانقل«قرغر»  و با  شماری دیگری آشنایی و به مطالعه و نوشتن آثار علمی، سیاسی و فلسفی پرداخت.همچنان بدخشی

 

 

 

 

در برون از مرز با شخصیت های فــــرهنگی، علمی کشورهای تاجکستان، ازبکستان، ترکمنستان، ایران، هند، پاکستان و کشورهای شرق میانه در تماس بوده و تبادل نظر داشتند، به خصوص با رهبـــرا ن پشتونهای آنطرف مـرز، نظیر، خان عبدالغفارخان، افضل بنگش و رهبـران بلوچ مناسبات نزدیک داشت.

 

 

 

 

 ک.م: م. ط. بدخشی در سال 1354 خورشیدی زندانی گردید،دلیل آن چه بود؟

ق.پ: درکودتای  26 سرطان سال1352خورشیدی که محمدداوود خان به حاکمیت رسید،قانون احـــزاب که در قانون ا ساسی نظام  شاهــی پیش بینی شده بود ا ما شوربختانه  آنرا  شاه سابق(محمدظاهرشاه) توشیح نکرد، و در زمان داوود خان لغو و  یکجا به آن ، پیگرد نیروهای سیاسی با گرایش مختلف به استثنای فرکسونهای خلق و پرچم آغاز گردید. این باعث آن شد که تشکیلات ما،  کنفرانس نوبتی خود را در سالهای 1352- 1353 خورشیدی نتوانست دایر نماید.

ک.م: قرار معلوم در اواخر سال 1353 خورشیدی رهبری آنوقت نشست های داشت ،دراین نشست ها روی چه مسایل مهم بحث و تصمیم اتخاذگردید؟

 

ق.پ: در اواخرسال  1353 خورشیدی نشست های پیهم اعضای رهبری و چند تن از کدرهــا، گاهی به  اشتراک عبدالمجید کلکانی و چند تن از یارانش درشهرکابل راه اندازی گردید، هدف از این نشست ها،(ارتقا از محفل به سازمان)، تصویب برنامه سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان و تصویب پلاتفرم جبهه از دو تشکل، تحت رهبری عبدالمجید کلکانی با نام مستعار«مازیار» و بدخشی با نام مستعار« بابک» بود. برنامه (س.ا.ز.ا) و پلاتفرم ( جبهه دموکراتیک رهـــایی بخش  خلقهای افغانستان) هردو به تصویب رسید و تصمیم برآن شد تا این برنامه و پلاتفرم  به حیث مسوده ها به  کنفرانس سازمان(س.ا.زا)  و کنگرۀ جبهه(جدت رخـا) درسال 1354 خورشیدی پیش بینی شده بود، پیشکش و تصویب گردد. بحث تخنیکی (تکتیکی) مسئله یعنی یه حرکت درآوردن نیروی عمدۀ انقلاب ملی و دموکراتیک (دهــاقین)، آیا از طربق راه اندازی، کانون شورش، تیپ کوبا با درنظر داشت شـرایط افغانستان میسرخواهــــد بود؟ و یا کار دوامدار و با حوصله در میان آنها( دهــاقین) جهت آگاهی دادن و اشتراک آگاهـــانه آنها درراه انقلاب و دفاع ازدستاورد های آنها مثمرثمر خواهـــد بود؟ بحث ها طولانی گردید، هریک به مواضع تخنیکی خویش غرض اقناع طرف مقابل پا فشاری می نمودند. به منظور برونرفت از این بن بست،« مازیار» مجید کلکانی و «بابک » محمد طاهر بدخشی طرح مشترک را مبنی بر تدارک « شش ماهـه فعالیت و کار» ارائه داشتند، که مورد تایید اعضای اشتراک کننده قرارگرفت. میان اعضای رهبری جبهه تحت رهبری «بابک» و« مازیار»از یک طرف و میان اعضای هردو واحد تشکیلاتی تقسیم وظایف و کارصورت گرفت و تاکید ورزیده شد، که  با ختم دورۀ تدارک «شش مـاهــه» نشست بعدی با استفاده از تجارب کار شش ماهــه به سوی کنفرانس سازمانی و کنگرۀ جبهه ای خواهـیم رفت. هریک پی اجرای وظایف خویش شدند

شهید مجیدکلکانی شخصیت مبارز کشور

درنیمۀ اول کار تدارک شش ماهــه، به تاریخ 20 جوزای سال 1354 خورشیدی حادثۀ دروازاجبارأ به رهبری بحرالدین« باعث» صورت گرفت. مولانا باعث که مسوولیت ولایت تخار را به عهده داشت،غرض دیدار خانواده اش در ترکیب گروپ سیار که رهبری آنرا عبدالحفیظ « عبدالله» داشت،عازم درواز شدند.( نیروهای دولتی،« باعث» را از ابتدای جریان سفردر ولسوالی رستاق به سوی درواز تحت تعقیب داشتند، مصمم بر این شدند، تا او و یارانش را در درواز محاصره و سرکوب نمایند، مولانا باعث و یارانش به مقاومت برخاستند و نیرو های ضربتی از کابل توسط هلیکوپتر در درواز پیاده شد و نیروهای انتظامی شوروی وقت در مرز تاجکستان و بدخشان به  ترصد برآمد، محاصر شکستانده شد و با شهادت یک تن ( عین الدین) از اشتراک کنندگان حادثه، متباقی 

 

                                                      

شهید عین الدین«بهادری»                                                        شهید جلال الدین                   

در جنگ و گریز درمنطقۀ « شنگان» ولسوالی راغ بدخشان بعد از شهادت جلال الدین، در پنجم اسد 1354 خ توسط نیروهای انتظامی دولت گرفتار و به شهــر فیض آباد انتقال یافتند. ایشان در کلوپ نازی(تپۀ تلویزیون فعلی) مورد استنطاق قرار گرفته، سخت شکنجه شدند.صدای شکنجه گران و ناله فغان بعضی شکنجه شدگان را، اعضای خانواده های بیدار خواب، نزدیک تپۀ مذکور می شنیدند. دوشیزه ای باشندۀ آن محله درارتباط حادثه غمناک، جریان شکنجۀ آنها سرودۀ دارد، که اینک چند نمونه بیت آن:

 

                                                               

شهید مولانا بحرالدین« باعث»                                            شهید عبدالحفیظ مشهوربه «عبدالله»

 

اکنون که کـــاروان فلک صف کشیدنیست           در جــــادۀ تــــرقـی مـا  ره  بریدنیست                             

این ملـــــت غـــریب در این آستـــان نــــو           نقشـی به سـوی نهضت نســـوان کشیدنیست

ماهـــی که ســـــرکشید دراین کهـــسار ما           خط غبـــار خــویش به کیـــوان کشیدنیست

طــرحی که نسل خبـره ای امروزمی کشد          نور بشارتی است که فــــردا دمیدنی است

دستِ بــــخون آغشـــتۀ اهــــل عنـــود را            با قطـــــره های اشک یتیمـــان شستنیست

برگــوشها به جای غریو و خروش تانک            آهنگ همنــوایی انســـان شنیدنی اســــت

بر مشهـد ستـــمزگان خنــده نا بجــاســت             آخــــر غزال بخت شما هم رمیدنیســــت

... ز بعد غـــارت و بیدادی خــــــــــزان              در این چمــن نسیــم بــهــاری وزیدنیست

 

 سروده ای جوان پسری است که به شهیدان راه« شنگان» ســـرود است که اینک چند نمونه بیت آن:

به  شهــــــید راه شــنــگان

به دلاوری مـــرد دهــــقان

قسم است حفــــیظ و بــرزو

شـــکــنم دژسکــندر...    

 

سرانجام به زندان دهـــمزنگ کابل انتقال و مدت طــولانی شکنجه و عذاب دیدند. همزمان با این حادثـه، م. ط. بدخشی با چند تن از یاران اش در کابل، خان آباد، و فیض آباد بدخشان زندانی شدند. م. ط. بدخشی سخت شکنجه شد و الی محاکمه ماه حوت سال 1355 خورشیدی، حبس (انفرادی) را تحمل نمود. محاکمه متهمبن حادثه درواز،به تاریخ 18جدی سال 1355 خورشیدی آغاز و تا 28 ماه حوت همانسال ادامه داشت. م. ط. بدخشی با  دفاعـــیۀ کوبنده که محکمــۀ نظام آن وقت را به لــرزه در آورد، درنتیجه ،م. ط. بدخشی، محمدبشیر بغلانی، استاد جمشید خاوری، موسی، محمدنظر،محمد اسحاق کاوه، رحیم شاه و نورالله تالقانی و چند تن از یاران اش  برائت گرفتند، و در دهم ماه حمل سال 1356 خورشیدی رهــا شدند. مولانا بحرالدین باعث به شانزده سال حبس،عبدااحیفظ  مشهور به عبدالله به  چهادره سال ، نعمت الله اورخش دوازده سال حبس، الله میرخان12 سال، عبدالاول 12، گل نظر 12سال، امین الدین مساح 12 سال، ربانی 12سال، خیرالله 8سال، سید عبدالرحیم 8سال، رحم خدا 8سال، گل محمد دو سال ،سید عالم شاه دوسال، دو تن اخیرالذکر بعد از سپری نمودن دورۀ محکومیت آزاد، و متباقی به استثنای (م. ب. باعث که درجریان تداوی در شفاخانه علی آباد در شهر کابل به کمک عده ای ازجمله عزیز سیاه پوش به تاریخ 24 اسد سال 1357 خورشیدی فرار داده شد و در نهم دلو همین سال گرفتار و با تعدادی توسط رژیم هفت ثور تیرباران گردیدند)  در ماه جوزای سال  1358خورشیدی با   تعدادی از زندانیان دیگر غرض اعدام، دراین جریان در اثر برخورد مسلحانه در داخل زندان  پلچرخی تیر باران گردیدند.

 بابک زمانیکه از حادثۀ درواز آگهی یافت،چنین گفت:« بافت های تدارک کنفرانس س.ا.زا وکنگره  (جبهۀ خلقهای رهـــایی بخش افغانستان) پنبه گردید، نشست های کنفرانس سازمانی و کنگرۀ جبهه ای سالها به تعویق افتید...» و مازیار گفته بود:«عــواقب نتایج حرکات ماورای انقلاب و انقلابی گری روشن است...» آوازۀ حادثۀ درواز، شکنجه، برخورد مستنطقین و مقاومت از زندانیان پهن گردید و مورد پذیرش دهــــاقین تهی دست آنوقت قــرارگرفت. دستگاه حـــاکمه وقت و هـــوا خــواهـــــان آنها درداخل و خارج ازکشور به این امـــر پی برده بودند که فـشار، گرفتاری و ســرکوب، پیگرد اعضا و رهبـــری( س.ا.ز.ا ) و تبلیغات ناشی از آن به نفع  سازمان  و بنیاد گزاران و یاران آنها است. و از طریق عنصــر معلوم الحال (محمد اسماعیل اکبر) درداخل سازمان، پلانها را رویدست گرفته شد،و  با

 

محمد اسماعیل«اکبر»

 

استفاده از احساسات عاشقانۀ عده ای از اعضای سازمان و ازبی حـــوصلـه گی عــده ای از حـــرفه ای ها(عده ای از افراد ناکام مکتب ها،خود را به نام حرفه ای جا زده بودند)  دست به تشنج فکری و کشمکش های داخل سازمان زدند.

ک.م :بعد از زندانی شدن بخش اعظم رهبری و عده ای از کدرهای فعال،تشکیلات چه تصمیم اتخاذ نمود؟

 

ق .پ: دراوایل خزان سال 1354خورشیدی نشستی از کدرهای شهر کابل دایرگردید،که درگام نخست  رهبری (کمیته سرپرست موقت) را به مسوولیت انجنیر عبدالرشید فرخـــاری( در زمان حاکمیت حزب

 

شهید انجنیرعبدالرشید«فرخاری»

 

دموکراتیک خلق سال 1357 به شهادت رسید) انتخاب گردید.با انتخاب این کمیته مشکلات ایجاد شده در درون سازمان فروکش نموده و متاسفانه آنچه در بالا گفته آمدیم، در سال 1355 خورشیدی تشنج تشکیلاتی و فکری  دوباره آغاز و دامن زده شد.

این کمیته سرپرست کنفرانسی  را در ماه سنبله سال 1355خورشیدی دعوت ،که  در یکه توت در خانه انجنیر بدیع الزمان در شهرکابل دایرگردید. کنفرانس روی مسایل مختلف که در آن وقت ضروری پنداشته می شد به بحث گرفت. در بخش تشکیلاتی کمیته رهبری مرکب از پنج تن (سه عضو اصلی حرفه ای و دو عضو علی البدل غیرحرفه ای ) را انتخاب نمود.ظاهـــرأ مسایل حل شده تلقی گردید و فعالیت سازمان به روال عادی بازگشت.

دربیستم عقرب سال  1355 خورشیدی نشستی در غیاب رهــــبری سازمان ( برخاسته از کنفرانس ماه سنبله سال 1355خورشیدی کابل) به اشتـــراک بیش از بیست تن از اعضای حــــرفــه ای سازمان در شهــــر تالقان ولایت تخار دایر گردید که در آن روی مسایل مختلف از جمـــله به رســمیــت نشنــاخـتن رهــــبری کابل با، رای اکثــــریت تصمیـم اتخـاذ نمـوده و تاکــید شده بود که این نشســت و فیصــــلـه هــــا تا مدتی مخــفــی نگهــداشتــه شود. رهـــبری کـابل با آگاهــی از نشست و تصــامیم شهـــر تالـقان، اعلامــیـه ای را مبنی برمـجــازات چند تن از سازمان دهنـــدگـان( نشست تالقان) تصــویب و در اختیار اعضای سازمان گذاشت. اینکه جهات مثبت و منفی نشست تالقان و اعلامیه رهبری چیست،عناصر در کمین نشسته که قبلأ به آن اشاره شده بود با استفاده از این اوضاع  به تشدید و اختلافا ت درون سازمانی دامن زدند، و فضای آشفته فکری را ایجاد نمودند. در چنین شــــرایطی، بدخـــشی در ماه حمل 1356خورشیدی بعد از حـــکم محکمــه از زندان رهـــــایی یافت، وی  در ابتدا با مطالـعۀ قضایا پرداخت و بعدأ نشست وسیعی را به نام نشست« اقناعی» با شـرکت اعضای رهــــبری در بیــرون و کدر هـــا دایر نمود؛ و در نشست روی همــه مسایل ضروری بحث صورت گرفت  و تصــامیم اتخاذ شد که از جمــــلـه در بخش تشکیلاتی، اعضای هیئت رهبــــری جدید و کمیسیون نظارت انتخاب شد. درترکیب اعضای رهــــبری و کمیسون نظارت،مجازات شدگان عضویت داشتند. همـــه اعضای شرکت کننده،مسایل و ناملایمات را پایان یافته دانستـــه و تعهـــد سپــردند که حفظ تشکیلات و وحدت سازمانی امریست حیاتی و مانند مـــردمک چشـــم از آن حــــراست می نماییم.

مدتــی از نشست« اقناعی» نگذشــته بود که همــان حلـقـات معین از بیـــرون و شخص معلوم الحال که در بالا به آن اشاره شد، از درون اختلافات را دوباره دامن زدند و شوربختانه  مـــرگ قــربان«  

 

پساکوهی  با کفنی از عشــق

پســاکــوهــی »  زمینۀ بهـــره برداری عنــاصـــــر فــــرصت طـلب را مســاعــد ساخت و اختـلافــات را تشدید نمودند. در نتیجه گروپ فرکسیونی از سازمان جدا و به نام «سفزا» تحت قوماندۀ اسماعیل اکبردر سال 1357 خورشیدی عملیات نظامی را در بدخشان و رستاق به راه انداخت.

ک.م: شما در جایی از صحبت تان رابطه سازمان را با شخصیت های برون مرزی یاد آوری نمودید،به کدام شخصیت ها و ازکدام کشورها و چی گونه؟

ق.پ: م. ط. بدخشی در تابستان سال 1356 خورشیدی زمینـــۀ ملاقات رهــبری سازمان و هیئت های اعـــزامی جنبش هـــای شــــرق میانه را درخانه محمــد ظـاهــــر« یونسی» در عقب لیسۀ حبیبیه سازماندهـــی نمود.نا گفته نباید گذاشت که در گوشه ای از سالون نشست مذکورکهنسالترین عضو سازمان به نام نیاز محمد و جوان ترین عضو سازمان به نام عبدالطیف با نام مستعار عبدالستاربعد ها «پدرام» و اینجانب ناظر صحنه بودیم .همچنان گروپ  ســه نفـــری شامل دولت( حکیم،شفیق) مولاداد با نام مستعار(مولا) و امام  را به پاکستان، هـند، ایــران و شرق میانه به منظور مطــالعــه و آمــوزش از تجارب احـــــزاب مـتــرقی کشور هـــای  که به آنها اشاره شد اعــــزام نمود. گــــروپ مذکور با اجـــــــــــــرای بخـــشی از مکلفیت هـــای خــویش به کابل باز گشتند. دولت (حکیم) و مــولاداد در حاکمیت هفت ثور 1357 خورشیدی جــام شهـادت نوشیدند و امام در قید حیات است و خود لازم ندانست که نام اصلـی اش گـــرفته شود. دراعزام گروپ مذکوریکی از اعضای رهبری وقت ( ر ) که تا کنون در قید حیات است الی شهر جلال آباد و اینجانب تا مرز مشترک افغانستان –پاکستان مشایعت نمودیم. گروپ نامبرده با اجرای بخشی از وظایفی خویش در اخیر ماه جوزای سال 1357 خورشیدی به وطن بازگشتند. اینجانب نظر به هدایت شخص بدخشی در بازگشت به استقبال آنها به نقطۀ مرزی رفته و یکجا وارد شهــر کابل شدیم .

 

شهید حکیم ازطرف دست چپ نفردوم 

ک.م:بعد از کودتای هفت ثور1357 م. ط. بدخشی ریاست تالیف و ترجمه را پذیرفت،در این رابطه شما چه میدایند،مختصرأ توضیح نمایید؟

پ.ق: به  تاریخ 26 حمل سال 1357 خورشیدی میراکبرخیبر مرموزانه به قتل رسید و فردای آنروز، در مراسم تشییع جنازه و دفن او، م. ط. بدخشی شرکت ورزیده و صحبت کوتاهـــی داشت. در ارتباط با این حادثه، بخشی از رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان زندانی گردیده و به دنبال آن، با عصیان افســـران دو جناح خلق و پرچم در اردو که بعد از انشعاب سال 1346 خورشیدی با وساطت دوستان خارجی شان دوباره متحد شده بودند، حاکم به سرنوشت کشور گردیدند. چند روز بعد از واقعه هفت ثور1357، غیرمترقبه، نورمحمد تره کی از طریق دستگیر پنجشیری،« بدخشی» را به ملاقات می طلبد، در اولین رویا رویی با هم، با شوخی از بدخشی می پرسد« انقلاب ازطریق شهر ممکن است یا ازطریق دهـــات» درپاسخ می شنود:« هردو صحیح است» تره کی پیشنهاد همکاری بدخشی را در کابینه مطرح می سازد، وی به دلایلی ازجملـه عـــدم تجـــربه در مدیریت، این پیشنهاد را نمی پذیرد و از مسوولیت پذیری سفارت افغانستان در تهـــران معذرت می خــواهــــد. چگونگی همکاری بدخشی مطرح میگردد، بدخشی از تجربه کار خود در ریاست تالیف و ترجمه (موسسه علمی و تحقیقی) صحبت می نماید ومسوولیت آنرا می پذیرد. تره کی با ارتباط ادغــام (س-ا-ز-ا) در حزب (د-خ-ا) سخن میگوید. بدخشی با آگاهـی از قبل و درک از حوادث آینده، چنین میگوید:« با حاکمیت حزب شما، موجودیت سازمان را فعلأ منتفی دانستم،هر یک از یارانم بعد از این مسوولیت فردی دارند.» چنین هشدار باش را بدخشی درنشست مورخ 14 ثور سال 1357 خورشیدی به اعضای  رهبــری سازمان در کابل گوشزد کرده بود که:« باید بیش از پیش با احتیاط بود، تصامیم را ظاهـــرأ شخصی جلوه داد و رد پل پا را باقی نگذاشت». اینجانب به یاد دارم ،چند تن را که عضویت سازمان را نداشتند و علاقمند کار دراین رژیم بودند، آنها را به پنجشیری معـرفی نمود تا از این طریق رفقایش را رد پل پا کرده باشد. آنها استادانی  بودند که فعلأ در کابل و بدخشان در قید حیات هستند و در بسا موارد مفید واقع گردیدند.  (ادامــــه دارد)

 

 



بالا
 
بازگشت