عبداللهی
زُهد مگر مجبوریت پِشَک است؟!
در گذشته دیدند پِشکی زُهد پیشه کرده، و به سجاده و تسبیح رو آورده است، موشهای جوان، نوجوان وکوچک ترها به فکر افتادند که نکند پشک به راستی زاهد شده باشد. همه در فکر افتادند و آنرا به بحث گرفتند که نکند به راستی پشک زاهد شده باشد؟! از هر گوشهی زمزمهی به گوش رسید و نزدیک بود همه قبول کنند که به راستی پشک زُهد پیشه کرده است و دیگر ضرورت ترس از پشک در میان نخواهد بود. بدون ترس و واهمه میتوان به سیر و گردش و یافتن خوراک اقدام کرد، زیرا دیگر پشک زاهد شده است. اما موش پیری دنیا دیده که چنین زُهدی را بارها به تکرار ناظر بوده، از گوشهی خزید و چنین بگفت؛ عزیزان توجه داشته باشید، زُهد نه از خصلت پشک است، نه هم جنبهی عبادی دارد و نه هم از روی فروتنی. آنچه واقعیت است مجبوریت پشک است که برای پُرکردن شکمش ریا را پیشه میکند، تا چندی برای فارغ شدن از جنجال شکمش دست به زُهد زند تا موشهای بیچاره غافل از زُهد ابزاری پشک، خوراک بی دغدغه موش گردند. از اینرو پیشه کردن زُهد ظاهری مجبوریت پشک است برای فریب موشها، نه زُهد برای عبادت و فروتنی. پشک زاهد شده نمیتواند چون زُهد همیشگی و مرگ برایش مترادف همند مگر آنکه وسیلهی شود ویاباشد برای فریب گلهی موشهای بی تجربه!.
چرا توقع داشت آنچه در گذشته چند سال یا بباد فراموشی سپرده شده، یا اینکه ندانم کاری آنرا احاطه کرده، ویا مهمتر از همه با نتوانم کاری مواجه بود، ویا ندانستن کاری بر آن حکمفر ما بود ویا درهر شکل و شمایل دیگر و بهرصورت آنچه نا انجام شده باقیست همانا دیدن و شنیدن مشکلات مردم است و نا تفکری پیشه کردن در مورد مشکلات آنها.
با این حقایق تلخ آنکه در هشت سال گذشته فساد را گسترانده، پروسه ملی سازی و دولت سازی را به مسخره کشانده است، چگونه میتواند مبناء دیگری را برای باور مردم بیافریند؟ مگر آنکه باور از دوشکل برخوردار باشد؛ یکی آنکه باورِ خوش باوری پیشه کند که بر هیچ بنیادی استوار نباشد و آنرا صرفاً با گوش شنیده باشد، بی آنکه تعقل پیشه کرده باشد. دومی آنکه باورِ بی خوش باوری را پیشه کرده باشد که آن باور بر بنیاد فاکتهای که با چشم بتوان دید و باگوش شنید و با عقل آنرا به بررسی و ارزیابی گرفت. باورِ خوش باوران میتواند به این وعده وعیدها چشم به انتظار بدوزند، ولی باورِ بی خوش باوران هرگز نتواند به باور و انتظاری همراه گردد، زیرا گذشته فاقد آنرا به اثبات گرفته است و اینکه گفته است، آموزمودن را آموزنی دیگر خطاست، تنها خوش باوران است که بار دیگر به آزمون آزمودهها اقدام میکنند.
اگر شاروالی در شبی به چهار سال حبس محکوم میگردد، و فردای آن دوباره برسرکارش حاضر و برخلاف دیگران از او مقروض میگردند، هیچگونه جای تعجب نیست، زیرا در سرزمینیکه هیچ کس حاضر نباشد به تجربه ارج بگذارد و از آن بیاموزد، مسؤلیت پذیری و پاسخگویی وجود نداشته باشد، چگونه شاروال محترم میتواند مسؤلیت پذیر شود و محکومیتش را پذیرا گردد؟! ضرورت هم ندارد که محکوم شود. او بالاتر از هرچزی دیگری در کشور است، او خودبزرگ است وزمانیکه برای خوشگذرانی ماههای عسلش به کابل آمده بود، کسانیکه بودند که از کارکردگی او حمایت میکرد، مگر آن وزیر باخبر از امور مالیه نبود که اورا در حضور جمعی از مردم به نقد کشید؟! کجاشد نقد وزیر مطلع وزارت محترم مالیه؟ و چرا این موضوع پیگیری نگردید؟
آیا در این ملکِ بازارِ آزاد کسی مسؤلیت پذیر است؟ و اگر هست کیست؟ کسی این مسؤل محترم را میشناسد؟ او هم به کسی ویا مرجعی حسابده است؟ خودش را حسابده میداند؟ مرجعی است از مسؤل محترم حسابگیرد؟ آیا در تمامی دنیاء بازار همینطوری آزاد است که د رملکِ ما آزادی شانرا دارند؟
مگر نه این در سرزمین آزادی تام و تمام برای آنانکه توان دارند موجود است که میتوانند هرنرخی بگذارند و هرکاری دلشان شود بکنند، چه میکند که زمینهای تاریخی از شرق باشد و یا زمینهای اهالی از جنوب ویا از شمال، زیرا بازخواست کنندهی وجود ندارد که جلو توانمندها را بگیرد و بر بازار آزاد آنها نرخی تعیین کند؟! نرخ که بایست در زمان کمونیست ها تعیین میشد، حال دیگر وقت نرخ گذاری و کنترول قیم و کنترول فساد نیست، بازار آزاد است، فساد آزاد است، اما برای توانمندها و آقارب متمویل آنها؟
اگر شاروال محکومیتش را نمی پذیرد و شاید فردا کسان دیگری را بجایش در زندان بکشانند، اگر او کابل را در خاک نگهداشته است، در این زمان قدمی نبرداشته است، هیچ فرقی نمیکند. تنها مردم است که از نبود تسهیلات شهری رنج میبرند، شاروال که ضرورت ندارد رنج ببرد. او کی تمامی دار و ندارش و کس و کسانش در بیرون از کشور اند، برای شاروال مدتی می ارزد که در این محیط رنجزاء مشقتهای زندگیرا تحمل کند، خارجیها همه در شش هفته کار از یک هفته مرخصی برخوردار میشوند. ایشان هم از این مذیتها مستفید شده، لهذا هیچ جای تعجب نیست وغربا و فقرا ضرورت ندارند تعجب کنند، زیرا دیگر شاروال تنها نیست، در اینجا سیستم(نظام) است که از یکدیگر حمایت میکند، در آن شبیکه شاروال محکوم شده بود، شاید شریک ویا شرکاء مصروف کارهای مهم دیگری بوده باشد واز موضوع بی خبر ویا اینکه این موضوع زیاد مهم نبوده باشد، زیرا فردایش دوباره میتوانست اور ا همچنانکه برکرسی اش فرستاده بود، بفرستد.
و مهمتر اینکه در کجای تاریخ اخیر کشور زمامداری را سراغ دارید که ضرورت تغییر شنیده باشد، دیده باشد، لمس کرده باشد و درفکرش قبول کرده باشد که غربا بدی میکشند و ضرورت است قدرت را ترک کند و بگذارد زمام امور کشور را دیگری که از او شایسته تر است اداره کند؟ مگر میشود غربا را از فقر کشید؟ فقیر مگر کم که نیست؟ مگر یکی دو تا است که آنها را بتوان وزیر، ریئس و... مقرر کرد؟ همهی زمامداران امور معاصر کشور ما تا آندمیکه کارد درگلو نرسیده بوده بفکرش خطور هم نکرده بود که ضرورت است تغییری در رهبری و جامعه بوجود بیاید! پس غربا و فقرا و آنانیکه در پی داشتن سهولتهای بهتر زندگی در شهر و روستا اند حق دارند تغییر مطلوب را از زمامداران امور توقع نمایند؟ بدون شک در قاموس سیاسی کشور ما از این حق بی بهره اند. بی جا نخواهد بود اگر تقریباً با همهی کلمات که بار مسؤلیت را حمل میکنند، یک پیشوند بی را اضافه کرد؟!
مگر امروزه گوش شنوایی است؟ چشم بینایی است، مغزی هم در این ملکِ بازارِ آزاد حضور دارد که برای یافتن راه حلی به حل مشکل مردم بیچاره که در این روزهای سرد زمستانی در سرکهای خاک آلود کابل یا به گدایی مصروف اند و یا در پی یافتن کار روزمزدی روز را به انتظار شام میکنند به تفکر بنشیند؟
بزرگان امور کشوری ما یا در سرکهای رفت در آمد مصروف اند وباقی وسایط عمومی و شخصی خلق الله را توقف میدهند تا چشمان نامحرم خلق الله به جمال آنها روشن نشود ویا اینکه بادیگاردهای حامل در وسایط زرهی خلق الله را مانع از دید بزرگان میشوند، پس این بزرگان از پشت شیشههای سیاه موتر با سرعت شان قادر خواهند شد خلق الله را ببینند؟ ویا اینکه زیارت وزیری که در ماهها برای تمامی کارمندانش میسر نیست، چه رسد به خلق الله، حتی بعضی از وکلاء پارلمان هم هفتهها بعضی از وزرا را دیده نمیتوانند، پس شنیدن و دیدن وزیر از خلق الله مگر ممکن است؟ ضرورت است وزیری و بزرگی خلق الله را ببیند و از آنها بشنود؟ مگر خلق الله پالیسی ساز است؟ ستراتیژی میسازد؟ پروگرام طراحی میکند؟ دونر است؟ چکاره است که وزیری ویا بزرگی آنها را ببیند؟ از مشکلات شان مطلع شود؟
آیا در طول این هشت سال کسی شنیده است که شاروالی مسؤلیت کنترول قیم را در شهر دارد؟ نه خیر بازار آزاد است، شاروالی در نظام کمونیستی مکلف به کنترول قیم در بازار بود، حالا که بازار آزاد حاکم است؛ هرکه هرچه میتواند و دستش میرسد، نرخ تعیین میکند. در این بازارِ آزاد کی آزاد نیست؟ همه آزاد است؛ هرچه از دستش میاید؛ همان پیشه میکنند؟ هیچ فرقی میان مشتریان در بازار آزاد نیست، مشتری دستگاه دولتی باشد یا بازارِ آزادِ تیل فروشان؟
در کل دنیا مواد سوخت نرخ پایین دارد، جز در این ملکِ بازارِ آزاد. اگر درجهان نرخ مواد سوخت بالارفت، اینها به نرخ بالا میفروشند، اگر پایین آمد، بازهم خرید اینها بهانه میآورند که به نرخ بالا از بازار آزاد خریده است؟! پس زمانی هم خواهد رسید که خلق الله این سرزمینِ بازارِ آزاد از زیر یوغ نرخگذاری دل بخواه این بازارِ آزادگران آزاد شوند؟! شاید نه، همینطور هم از شرکاء این بازارِ آزاد آزادی به دست آوردن شاید از حصول آزادی از استعمار بریتانیایی کبیر مشکلتر باشد!.
شاروال محکوم شد، ولی فردای آنروز دوباره به کارش آغاز و کسان دیگری را متهم کرد، کابینه بایست در روز سه شنبه آنهم در اقساط مثل تادیات به قراردادی دولت بایست به پارلمان معرفی میشد، بازهم یک هفته به تأخیر روبرو شد. آخر کسی در این ملکِ بازارِ آزاد با اختیار است؟ مرجع با اختیاری هم وجود دارد؟ اگر دارد چرا نمیشنود؟ چرا نمیبیند؟ چراه راه حلی برای آن چاره جویی نمیکند؟ آن دانشمند عزیزی گفته بود من عکس العمل میکنم، پس من زنده هستم. آیا در سرزمینی که عکس العملی نیست، زندهی هم هست؟ این سرزمین توگویی به سرزمین اموات تبدیل شده باشد، اگر در لغمان هزاران هزار راهپیمایی میکند، عکس العملی نیست، اگر در کنر کشته میشوند، در مقابل همه با یک نوع بی اعتنایی برخورد میشود؟ سبب این بی اعتنایی ها و ندانم کاریها، نتوانم کاری و خلاصه بی مسؤلیتی حاکم درکشور کیست؟ آقای اوبا؟ آقای بروان؟ آقای کرزی؟ ما مردم؟ کدام یکی؟
آیا مرجعی که کابینه معرفی نماید، در این ملکِ بازارِ آزاد از آن اختیار لازم برخوردار است ؟ شاید نه. پس به انتظار کابینه نشستن که بیشتر بر مبناء خواست شرکاء ترکیب خواهد یافت، نه رفع مشکلات مردم، چه حاصلی را در پی خواهد داشت؟ چه فرقی میکند که همین بازارِ آزاد هم کساد شده، نرخ دالر باوجود ترزیق کردن دالرهای زیاد در بازارِ آزاد بازهم زیر پنجاه افغانی شده و هر روز پاینتر میرود. بیکاری و شدت سرماء نرخ مرگ و میر فقرا را بالابرده است. و این برادر بزرگ ملا عمر پیداشدنی نیست که در کابینه شریک شود و آن برادارن دیگر بر سر سهم خویش از کابینه جور نمی آیند، آن خواهران و برادارن نمایندگان پارلمان که در معامله و معادله ذیسهم اند هم بیقراری برای دریافت سهم شان از نقد و نسیه دارند، پس خلق الله هم باید بدانند که تشویشی در کار نیست، همه در پی منافع شان شب را از روز نمیشناسند و دست را از پا. تلاش دارند و تلاش میکنند، نه حرفی از حرام در میان است و نه هم فرقی میان آندو؛ نه تشویشی هم به دل از اینکه از مردم غافل شده اند و ترا که روزی اینها دروازه ات برای گرفتن رأیت تک تک کرده بود و تو هم با رأی خویش او را راهی پارلمان کردی تا در آنجا در فکر تو باشد و برای تو دولت را مجبور به اجراء کاری داده بودی. توگویی همه چیز یک شبه حلال شده است و هرآنکه کسب میکند، کاسبی اش درست است. توگویی که هیچ وقتی در این کشور تلاش برای منافع انفرادی شدت انچنینی نگرفته بود. در یک سو نماز، ادعیه، اوراد و ادعای مسلمانی و در سوی دیگر در سیاست روز دست بالا را داشتن و کسب موبایل، تحفه، نمره رهایشی و امثال آن.
انگارهم دنیا و هم غربای این سرزمین هردو به اغفال برده شده اند و دستان شان در گردش روزگار این مرز وبوم خالی مانده است؟! با این وصف ضرورت پیش آمده است که آقای گیت هم مجبور شود قبل از اعلام کابینه به کابل بیاید و نگذارد کار از دست رود؛ با این وصف چه باید کرد؟ مگر فراموش نکرده ایم که خدا گفته است سرنوشت قومی تغییر نمیخورد، مگر آنکه آن قوم خود تغییری در خود بوجود آورد؟ و آن بزرگ گفته است که خدا آن ملتی را سروری داد که دهقانش برای خویش کشت. زمانیکه ما برای خویش نه بلکه برای دیگران میکاریم، همان گفته بزرگان که گفته است خود کرده را دوای نیست برای درمان دردش!
ضرورت ندارد تعجب کنیم و نبایست محلی برای تعجب باقی باشد؟! بزرگان امور دنیوی گفته اند در عشق و قدرت هرچیز مجاز است، هیچ دوستی و دشمنی دایمی وجود ندارد! تنها منافع است که دایمی است و از آن نبایست به آسانی تام و تمام دست کشید، زیرا در خطر افتادن منافع است که آدم این دنیا را به ... میکشاند؟! مگر کدام بخشی از این در سرزمین و مردم وامانده در مسیر تکرار قرارندارد؟ بخشی از پارلمان مصروف در معامله و بخش دیگر هم در سروصدا وحتی ناله. دولت که خوشبختانه پسوند بی ویا به آسانی نه را با خودش یدک میکشد، اگر پای منافع درکار بود باد در گلو میندازد و از .... یاد میکند و اگر پای ضرر در میان بود به آسانی همه چیز را در پای انجوها و مؤسسات بین المللی و تمویل نکردنها و اعمال فشار مقامات آنها. قوه سوم که شاید تنها مأموریت تفسیر را دارند و بس. پس از کدام مرجع بایست پرسان کرد و کدام مرجع بالاخره جوابگو باشد؟
در سرزمین که مرجعی برای بازپرسی وجود ندارد، دوای برای مردم غریبش هم میسر نخواهد بود!! مگر آنکه آن مردم بخود آیند وبرای خود کارکنند!
به اُمید آنروز