عبداللهی

 

چرا از بحران بیرون نمی­آییم؟

 

 

اوباما بعنوان یک آمریکایی ستراتیژی کشورش را در ارتباط به افغانستان اعلام کرد که واکنش­های متفاوتی را به همراه داشت. میزبان محبوبیتش کاهش یافت، تعدادی از آن استقبال کرد، تعدادی هم آنرا به نقد گرفتند. بدون شک هم از دید یک آمریکایی در آن نکاتی است که نیاز به تأمل دارد و هم بعنوان یک جنگزده کشور افغانستان. اما یک اصل برجسته در آن مطرح است و آن اینکه اوباما مسؤلیتش را انجام داد، نه مثل معمول کشور ما که هیچگاهی مقامی ویا مرجعی در کشور مسؤلیت پذیر نیست. مسؤلیت پذیری در صدر مسایل تمامی ملت­ها و کشورها قراردارد، اما در افغانستان جایش را نگرفته است؛ زیرا ما هیچ­گاهی مسؤلیت را نمی­پذیریم، طوریکه از اوباما توقع داریم بجای ما مسؤلیت پذیر باشد و متوجه مسایل ما.

اینکه چرا از بحران خارج شده نمی­توانیم و به شکلی در یک دورِ باطل قرارگرفته ایم ضرورت است به علاجی گرفته شود؛ زیرا هیچ چیزی در این جهان بدون علت ویا علل نیست؛ هرسردرگمی  ویا دورِ باطل را پایانیست و هر مشکلی را راه حلی. لهذا این علل را به دو دسته تقسیم بندی می­نمایم؛

دسته اول؛ غلط محض را درست قبول کردن  و مقبول عام ساختن.

دسته دوم؛ جهل مرکب را پیشه کردن.

دسته سوم؛ خودکش بیگانه پرست

مجموعه موارد ویا مسایلیکه به غلط جایش را درقاموس سیاسی کشور یافته است.  یکی هم منافع فردی، عملکرد فردی و در نتیجه دیکتاتوری و حکمروایی فردی در قالب یا قومی ویا پوشش مذهبی است. سیاستمداران همیشه کوشیده اند عملکرد دیکتاتوری و ضد مردمی خویشرا یا چهره منفعت قومی دهد، یا هم پوشش مذهبی.   تاریخ معاصر افغانستان شاهد نمونه­های زیادی از این موارد است.

غلط دومی هم مسؤلیت خویش­را به دیگران محول کردن است، اگراز شاروال بخواهی که چرا کار نمی­کنی، مسؤلیت را یا بدوش وزارت مالیه محول می­کند یا هم بدوش تمویل کنندگان جهانی ویا هم عدم همکاری مردم. اگر ریئس جمهور کم­کاری داشته است، مسؤلیت را یا بدوش فساد اداری محول می­کند، یا جامعه جهانی را به ملامت می­گیرد ویا اینکه همه چیز را به پای طالبان و جنگ سیاه می­کند ویا هم اینکه طرح می­کند اگر پاکستان نباشد ویا قوی نباشد و آی ایس آی در افغانستان دخالت نداشته باشد، افغانستان امن می­شود، روزگار مردمش خوب می­شود و صدها خوبی دیگر به کشور رو می­آورد.

غلط سومی ملامت کردن دیگران نه متقبل شدن مسؤلیت خود، مسئله دیگریست که بازهم به غلط اما به صراحت تام و تمام جایش را در کشور گرفته است. کسی نیست که اعتراض کند که آقای عزیز، مگر شما قادرید پاکستان و اداره جاسوسی آن آی ایس آی را از بین ببرید و حذفش کنید؟ جواب واضح است که هرگز. مگر ممکن است پاکستان را از همسایگی افغانستان خارج کرد ویا حذف کرد؟ هرگز نه. همسایه مثل خواهر و برادر زمینه و چانس انتخاب شدن را ندارد. هیچ کسی در دنیا زاده نشده است که چانس و فرصت انتخاب خواهر و برادرش را داشته باشد. پس همسایه انتخاب شدنی نیست، یک واقعیت غیر قابل انکار است که جزء قبولی و ایجاد رابطه مناسب  بر مبناء احترام منافع همدیگر  هیچ چاره­ی دیگری ندارد جز جنگ و بربادی طرفین. مجبوریم با همسایه­ها زندگی مسالمت آمیز و انسانی داشته باشیم و اکر این تعادل را بوجود آورده نتوانیم خود مسؤلیم، نه دیگران.

هیچ­کدام از قوم­های ساکن در کشور چانس انتخاب قوم(ملیت) دیگری را ندارد و چاره­ء جز قبول و احترام متقابل منافع هرکدام نیز وجود ندارد. حال این پرسش مطرح است که تا چه وقت ممکن است این منافع و این موجودیت نفی شود؟ مگر برای همیشه؟ ناممکن است. سیاهان در آمریکا و اروپا بعنوان بَرده بُرده شده بودند، اما آنان امروزه رئیس جمهور بزرگترین قدرت دنیا شدند و می­شوند؟ پس کدام قدرتی است که مانع همیشگی برای نفی این منافع و موجودیت شود؟ کدام قدرت در دنیا ابدی بوده است؟ هیچ کدام. حتی قدرت فرعون­های مصر نیز روزی به پایان رسید. پس منطق انسانی درچیست؟ پذیریش همدیگر و یا نفی؟ بدون شک راه حل معقول پذیرش همدیگر است.

جنگ سردِ پایان ناپذیر هم پایان یافت، دیوار فرو نریختنی برلین نیز روزی فروغلتانده شد، آلمان شقه شقه شده بازهم یکی شد. جاپان خلع شده از قدرت دوباره جایش را بعنوان قدرت جهانی جان گرفت، چینِ مستعمره  نیز امروزه خاموشانه و بی سروصدا به قدرت بلامنازعه دنیا تبدیل می­شود. امپراطوری نشکن روسیه نیز فروپاشید، فلسطینی­های آواره و  بی دولت هم صاحب دولت شد، ازبک  خام کله و هزاره قلفک چپات هم پس از کشتار عبدالرحمانی وطالبانی در قدرت سهیم شدند و بالاخره سیر طبیعی و رو به رُشد اقوام و ملت­ها بدون شک به کندی می­تواندمواجه ساخته آما نمی­شود برای همیشه بست.

غلط چهارمی هم مطرح کردن خود با نفی دیگران است، اگر نگوییم که هیچ­گاهی که بعضی ها انتقاد نکند که مطلق نگری صورتگرفته، حداقل بوضاحت می­توانیم بگوییم که کمتر کسی درکشور است که با پذیریش دیگران خودشان­را مقبول مردم بسازند. برتری، بزرگی، بزرگواری، دانش، صلاحیت، تعهد، صلابت، .. ومتانت خویش­را به مردم به اثبات گیرد، مسؤلیت پذیر باشد و کیفیت خویش­را به مردم ثبوت کند و دیگران را قبول نماید و در حضور دیگران ودر یک فضای رقابت سالم برای رُشد، خودش را عرضه نماید. همیشه با نبود و نفی دیگران زمینه تبارز خودشان­را مطرح ساخته است. این طرزتفکر غلط در جامعه امروزی منطق حاکم شده است.

از حرکت رهبران دیکتاتور پشتون­ تبار که در غایت حاکمیت خودشانرا هدف قرارداده بودند و قوم را پوشش حرکت شان کردند  چنین پیداست که  گویی اگر تاجیک­ها، هزاره­ها، ازبک­ها، ترکمن­ها، بلوچ، ایماق و سایر اقوام نباشند، آنها خوب می­توانند کار کنند، دولت بسازند، ملت بسازند، همه اگر رسم وراج و کلتور آنها را بعنوان یک ملت افغان قبول کنند، افغانستان پیشرفت می­نماید. همچنانکه افغان ملت تاکنون در همین مسیر حرکت کرده است و امروزه ترکیب دستگاه دولت هم بیانگر این واقعیت تلخ است و نقش آنها در خفا چنین.

ازحرکت رهبران تاجیک­ تبار قدرت طلب نیز تاحدودی و به شکل دیگری مسایل را مطرح می­کرده اند، رهبری ازبک­ها، هزاره­ها، ترکمن­ها و سایرین که هنوز در آن مرحله قدرت کسب نکرده اند که بتوانند چنین ادعای کنند، اما بازهم این یک حقیقت است که زمامداران دیکتاتور عملکرد شومش را زیر پوشش قومی ویا هم مذهبی توجیه کرده است، تا قوم دیگری را نفی کرده منافع خودشرا حفط نماید. اما اینکه امیر عبدالرحمن خان که به قول تاریخ 65% هزاره­ها را نیست و نابود کرد، بازهم مؤفق نشد که به نفی کامل هزاره­ها برسد، بازهم یک واقعیت است. با این حال و وضعیت مشکل اصلی کشور تأمین منافع دیکتاتوران و قدرت طلبان ضد مردم در پوشش قوم و مذهب بوده است. پُر واضح است که اهداف این دیکتاتوران نه قوم است و نه هم ملت شگل نگرفته؛ بل صرفاً حفظ شان در قدرت مطرح است  و آنهم به قیمت قربانی شدن هزاران انسان دردمند یک قوم.  گویند از هرکاسه لبریز چیزی به بیرون کاسه خواهد ریخت، آنچه از ظرفیت کاسه خارج است و بصورت اجبار به بیرون میرزد، نه نقاضای کاسه است، بلکه  فقدان ظرفیت است که بی نوایان قوم را از آن چیزی میسر شده است. و بی نوایان قوم هم باید بدانند که اگر ظرفیت کاسه وجود داشته باشد ، هیچ گاهی چیزی از آن به بیرون نخواهد ریخت تا آنان لبی تازه کنند. آخر الامر دیکتاتوران از هررنگی که آرایش کنند، چه قومی ویا مذهبی ویا هر رنگی دیگر، حاضر نیستند و نخواهند بود که قربانی فرزندان قومرا برای ارضای امیال شوم شان  متوقف سازند، مگر آنکه این اقوام به  هوش آیند و دیگر آله دست دیکتاتوران نگردند.

غلط پنجمی که جایش را درست یافته است، پوشش دادن غلطی­ها در قالب مذهب و استفاده ابزاری از مذهب است؛ ارباب قدرت همیشه کوشیده است از توجیه مذهبی و سؤاستفاده کنندگان مذهب برای اعمال قدرت خویش بر خلق الله استفاده نمایند، چنانکه بودند و هستند کسانیکه برای ارضای خوشی ارباب قدرت با خواب و فال و دعا به ریاست سناء و ولایت کابل رسیدند!

واعجبا که این شخصیت­های که دین­را وسیله کسب روزی خویش قرارمی­دهند و پس ادای نماز پنجگانه برچشم خلق الله خاک می­ریزند و آنهم خاک تیزاب دارد، چگونه با آن باور که نبست به روز قیامت دارند چنین کاری را درحق خلق الله کنند و بازهم چگونه خودشانرا برای قیامت آماده می­سازند؟ مگر پس از دید عملکرد آنها می­توان قبول کرد که آنها به خداج وقیامت براستی ایمان خواهند داشت؟ آیا کدام یکی از این عملکردها درست خواهد بود و است؟ استفاده ابزاری از مذهب برای توجیه قدرت و خوش سازی قدرت مندان یا جلب رضایت خداوند ج  از طریق طلب خوشی و بهبودی در وضعیت زندگی خلق الله؟

غلط ششمی که رسمیت یافته است، ابهام تاریخی و ایجاد بحران هویت در کشور است، به این معنی که تاریخ هم برحسب ضرورت منفعت دیکتاتوران تعریف و تحریف می­شود. از پنجهزار سال تاریخ زمانی یادآوری می­شود که چیزی را بخواهند به رخ بکشانند و آنگاه که پای حقیقت این تاریخ می­شود؛ باز پای خر همه­ی اینها لنگ می­شود تا آنرا به همه مکشوف سازند. اینکه این پنجهزارسال به کی مربوطه است و کی­ها سازنده آن آنست؛ مشخص نیست.

عامل اصلی شکل نگرفتن یک ملت واحد باوجود ادعاهای زمامداران امور کشور که تاریخ پنجهزارساله را در یکطرف و ملت افغان بودنرا در طرف دیگر مطرح کرده اند و مسلسل مطرح می­کنند، هرچند ابعاد مختلفه این تاریخ پنجهزارساله که بیشتر ادعا می­شود تا همگانی گردد نه جزء نصاب تعلیمی مکاتب رسمی کشور قرارداده شده و به تدریس گرفته شده است، ونه هم مردم عامه از این تاریخ آگاهی لازم را دارند. تاکنون اکثریت قریب به اتفاق تحصیل­کردگان و حتی آنانیکه این ادعاها را می­نمایند، خود کمتر می­دانند که سرخ کوتل در پل­خمری، تخت رستم و دره زندان دیروز(ژوندون امروزی) در ایبک ولایت سمنگان، شهر زانیده در مرز ولسوالی­های قره باغ و جاغوری ولایت غزنی، شهر ضحاک و غلغه در بامیان، آی خانم و امثال آن از کدام دوره است و کدامین پادشاهان این سرزمین اقدام به تعمیر آنها کرده بود. کدام نیرو آنها را تخریب کرد و چرا؟ درس که مردم ما باید از تاریخ شان(که اکثراً نمی­دانند) بیاموزند و فردا در روشنی روز گذشته بسازند، نیز به گمراهی کشانده شده است.

و اوضاع و احوال کنونی شاهد این واقعیت است که افغانستان هنوز هم ملت نشده است؛ در آن مسیر قرارنگرفته است، توافق نامه بن خامه­ی بود باری پایه گذاری آن ولی آنهم به بیراهه کشانده شد و اگر به همین شیوه­ی که زمامداران کنونی امور راه را پیشه کرده اند، شدنی هم نیست. زیرا تازمانیکه نفی یکدگیر در این پروسه مطرح باشد، و پذیریش همدیگر بعنوان یک ضرورت اجتناب ناپذیر قبول نشود، راهی هم برای ملت شدن باقی نخواهد بود، بلکه این کشور در مسر محتوم تقسیم و تجزیه اش گامزن. اینکه از تجزیه کی و کدامین کشور همسایه بیشترین سهم را خواهند برد، بحثی است دیگر.

مگر رهبری کنونی به کدام مسئله از مسایل کشوری پاسخگویی داشته است که این پرسش مطروحه را که دستگاه دولت را با دولت سازی معقول و با ایجاد مشارکت متوازن جنسی و قومی ملی می­ساختند، تا ملت سازی بنیاد گذاشته می­شد. از مشارکت ملی سوء استفاده شرکاء صورت گرفت. از نام مشارکت زورمندان بر اریکه قدرت دولتی تکیه زدند که در نهایت هم خودشانرا زیر سوال بردند و هم دوحق(اولی حق شایسته­ها را گرفتند و دومی حقِ حق الله"مردم") را با عرضه نتوانستن خدمات دولتی بی پاسخ گذاشتند) را پایمال کردند.

غلط هفتمی که رسمیت یافته کاربرد وعده و وعید توأم با جواب دروغ  و فریب در سیاست کشور است که رجال قدرت طلب و جهال پرست با سوء استفاده از بیسوادی، مذهبی بودن، خوش باوری، دوری و نبود ارتباطات تنگاتنگ مردم، به ایجاد تفرقه و تقسیم آنان برای برآوردن آمیال شوم و ضد مردمی شان پرداخته اند.

غلط هشتمی که رسمیت یافته است؛ استفاده ابزاری از کلمات مقدس چون مشارکت ملی ، شایسته سالاری، رفع فساد، تأمین حقوق بشری و امثال آن است. مشارکت ملی را مطرح کرده اند، اما آنرا بعنوان سهم شرکاء عملی کرده اند؛ نه گزینش شایسته­ها با رعایت ترکیب متوازن جنسی. از حقوق بشر و حقوق زن و رعایت آنها صحبت شده و وعده داده شده است، اما بازهم حقوق را به سالاری خود، خانواده، خویشان و قوم و شریک به فعل کشانده اند. از رفع فساد وعده داده اند، اما درگسترش آن شب را از روز نشناختند. از دوکتورین و دیدگاه و شرایط متوقعه حرف­ها گفتند،  اما بی دیدگاهی، بی دوکتورینی و شرایط نامتوقعه رسیدند. از تأمین امنیت حرف­ها گفته شد، اما عملاً مردم را قربانی تأمین امنیت خویش کردند. و همینطوری موارد دیگر.

دسته دوم، جهل مرکب را پیشه کردن؛ علماء جهل را بردوگونه تعریف کرده اند، یکی جهل بسیط دیگری جهل مرکب. جهل بسیط آنست که می­داند که نمی­داند وبه آن  باور دارد و در صدد دانستن آن بر می­آید. دومی آنست که می­داند که نمی­داند؛ اما ظاهر نمی­سازد که نمی­داند و خودش­را دانا وانمود می­کند. این دومی نه در پی کشف حقیقت بر می­آید و نه دست از فریب دیگران بر می­دارد؛ مدام می­کوشد با فریب دیگران خودشرا دانا جلوه دهد. کشور ما در گرداب جهل مرکب قرارگرفته است؛ با آنکه می­دانند که نمی­دانند و اهل آن نیستند؛ اما هرگز حاضر نیستند جا را خالی کنند وبگذارند دیگرانی که می­دانند و می­توانند آن کار را انجام دهند.

دسته سوم، خودکش بیگانه پرست؛ از آنجاییکه همیشه از مارصفتی خودی مردم گزیده شده اند، شاید اجباراً به خودکشی و بیگانه پرستی رو آورده  اند، که در نتیجه نه مرده بد دراین ملک وجود دارد و نه هم کمتر زنده خوب!! از اینرو بیگانه­ها بیشتر زمینه یافته اند از این وضعیت آشفته بازار به نفع خویش سود برند و به سرمایه گذاری همت نمایند؛ چنانچه کرده اند و اگر تماماً نباشد، قسماً تاریخ کشور شاهد این موضوع است.

به اُمید آنروزیکه مردم از شرجهال مرکب، غلط­های رسمی شده بیگانه پرستی  خارج شوند.

عبداللهی

پنجشنبه مؤرخ 20 قوس 1388

کابل



بالا
 
بازگشت