عبداللهی
اوباما، اگر رفت چه میشود؟
در ستراتیژی آمریکا یک نکته خیلی واضح است و آن تعیین تاریخی برای آغاز خروج نیروهای آن کشور از افغانستان؛ یعنی نیمه سال 2011. هرقدر بدبینانه به قضیه نگاه کنیم بازهم در مییآبیم که آمریکاء از افغانستان خارج شدنی است و افغانستان باید سرپاه خویش بیایستد؛ پس اگر روزی آمریکا نیروهایش را از کشور خارج سازد؛ آنوقت چه اتفاقی خواهد افتاد؟ این پرسشیست که باید برمبناء واقعیت کنونی افغانستان و روند تکوین انکشافات بعدی پاسخ داده شود.
و حال ضرورت است مبناءهای استحکام دولتی را که میتواند پس از رفتن اوباما جامعه افغانی دوباره به قرن بیستم برنگرداند، به بررسی گیرییم. مبناءهای حداقل پایداری یک دولت را به موجودیت ویا حاکمیت مسایل ذیل حساب میکنند؛
1) نظام مشروع، پاسخگو و در نتیجه مورد حمایت مردم،
2) حاکمیت قانون و تأمین عدالت برای همه،
3) فراهم بودن زمینههای تأمین معیشیت برای ساکنین کشور،
4) موجودیت امنیت سرتاسری در کشور.
البته به نظامی میتوان مشروع گفت که با رأی مردم انتخاب شده، در مقابل مشکلات مردم پاسخگو بوده و درنتیجه با عملکرد مردمی ویا عرضه خدمات برای مردم از حمایت آنان نیز برخوردار باشد. دراین جا از سه مفهوم مشروعیت، پاسخگویی و حمایت سخن بمیان آمد که بهتر خواهد بود آنها را واضح سازیم که چگونه شکل میگیرند؟
مشروعیت نظام از کسب رأی شفاف و عادلانه اکثریت قاطع مردم بدست میآید. رأیدهی در مقابل بهترین شرایط سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، امنیتی، فرهنگی و روابط خارجی که کاندیدهای زعیم مطرح میسازند، صورت میگیرد. هررأی دهنده یکی از دوکتورین را مطلوب خویش میپندارد و متعاقباً به همان دوکتورین ویا همان رهبر مطلوب خویش نیز رأی میدهد. این شیوه رأی دهی و طرح دوکتورین هنوزهم د رکشور ما معمول نشده است. زعیمها بجای طرح دوکتورین برای کسب رأی بیشتر از چپن، لنگی و امثال آن که نمونه از و نمود هرقوم است به جمع آوری رأی اقدام مینمایند. زد و بند، وعده وعید ومعامله محور کار رأی دهی و رأیگیری در کشور است، نه طرح دوکتورین. هنوز زود است که ما رأی دهی را براساس دوکتورین انجام دهیم، زیرا بزرگان هنوز خودشان دوکتورین را خوب نمیدانند، چه رسد به عوام الناس. آنچه که رهبران در این انتخابات مطرح کرده بودند، گوشهی از یک دوکتورین بود، نه یک دوکتورین کامل و جامع.
زعیمها در جریان رقابت انتخاباتی دوکتورین (دیدگاه و برنامه کاری)را به مردم عرضه مینمایند. در صورتیکه دوکتورین هرکدام از کاندیداها شرایط متوقعه سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، امنیتی، فرهنگی و روابط خارجی کشور را در پنج سال آینده که در آن رُشد و بهتری در تمامی ابعاد زندگی مردم متبلور باشد و مردم همان تغییرات متوقعه مطلوب در پایان دوره ریاست زعیم که برایش رأی خواهند داد عملی و قابل حصول یابند، در نتیجه به آن زعیم رأی میدهند، در نهایت آن زعیم از حمایت مشروع اکثریت مردم برخوردار میگردد. زعیمیکه در یک پروسه شفاف و عادلانه انتخاباتی رأی اکثریت را بدست میآورد، آن زعیم از مشروعیت برخوردار است.
اینکه شرایط متوقعه داخلی محوراصلی طراحی دوکتورین رهبر و بعداً برنامه ریزی دستگاه دولت باشد، هنوز در کشور ما قابل درک نیست. البته درسایر کشورهای پیشرفته به خصوص آمریکا امروزه با همین شیوه رأی گیری وانتخابات صورت میگیرد. اگر بارک حسین اوباما بعنوان رئیس جمهور آمریکا انتخاب شد، دلیل اصلی آن باوجود سیاه پوست بودنش مردم آمریکا به دوکتورین اوباما و حزب دیموکراتها رأی دادند، نه به رنگ و پوست و قواره سیاه آقای اوباما.
پاسخگویی هرچند از یک تعهد سرچشمه میگیرد که فرد آنرا در شکل و چهره وعده، قرار و اقرارنامه/قرارداد ویا توافقنامه شکل ظاهری میبخشد. اما نظام نیز میتواند فرد را وادار به پاسخگویی نماید. نظام خود زمانی پاسخگویی را به اجراء میگذارد ویا به افراد تحمیل میکند که نقش مردم در آن قوی بوده و مردم پایه نظام را تشکیل دهد. از آنجاییکه نقش مردم در پایه گذاری نظام ضعیف است، بناءً پاسخگویی در قالب نظام نیز کمتر مطرح است ویا هیچ مطرح نیست. از اینرو به فاکتور دومی پاسخگویی ویا منشاء پاسخگویی که تعهد رئیس جمهور در پروسه انتخابات از طریق طرح دوکتورین است، بمیان میآید.
این تعهد بازهم از دوکتورین رئیس جمهور به ملت سرچشمه میگیرد، زیرا زمانیکه رئیس جمهور دوکتورین خویشرا در جریان مبارزات انتخاباتی به مردم عرضه مینماید و در مطابقت به آن مردم برایش رأی میدهند و او را در کرسی ریاست جمهوری کشور میرساند، در آنصورت است که برای رئیس جمهور باطرح دوکتورین خویش و کسب رأی مردم در مقابل همان دوکتورین که به خودی خود یک تعهد هم است، رئیس جمهور را متعهد میسازد که آن شرایط را محقق سازد و برای انجام آن دستگاه دولت را در مطابقت به همان دوکتورین وادار به برنامه ریزی نماید؛ تا آن شرایط در جریان زمان دوره ریاست جمهوری تحقق یابد و رئیس جمهور نیز سرخ رو وکامیاب از معرکه بدر آید.
بدون شک درچنین نظامی پاسخگویی رئیس جمهور به مردم شکل میگیرد، زیرا تنها محور ویا مرجع که رئیس جمهور بایست به آن متعهد باشد، در نتیجه پاسخگو ویا جوابگو هم است، آن مرجع صرفاً و مطلقاً مردم است. اما در کشوریکه رأی به رئیس جمهور را شرکاء انتخاباتی جمع کنند، در آنصورت مرجع رئیس جمهور نیز به جای مردم شرکاء رأی دهی آن است، درآنصورت جبراً رئیس جمهور به جای مردم به شرکاء انتخاباتی اش حسابده و پاسخگو است. مگر نه چنین است که رئیس جمهور افغانستان که رأی کسب شده اش بیشتر از همکاری شرکاء انتخاباتی اش است؟ پس آیا چنین ریئس جمهوری میتواند از قاعده مرجع رأی گیری اش خارج شود؟ بدون شک و قطعاً چنین نمیتواند چنانچه تاکنون نتوانسته است. لهذا رئیس جمهور افغانستان پس از اختتام دوره انتخاباتی هم جبراً به آنها حسابده بوده و حال هم است و باید وزراء، رؤساء و والیان را از آنها تعیین کند، نه از بتن شایسته ترین کادرهای مردم که به هیچکدام از این شرکاء وابسته باشد.
رئیس جمهور در دوره اول کارش هم مجبور بود، زیرا او نه دیروز و نه هم امروز حزب دارد، او دیروز هم یکی از مشهورترین چهره سیاسی افغانستان که از حمایت وسیع مردمی فراتر از قوم و قبیله را میداشت، نبود و امروزه هم آنطوریکه بایست باشد، نیست. او دیروز هم به قوم و شرکاء اش وابسته بود و امروزه نیز همینطوری است. او دیروز هم تکیه برهمین گروههای مجاهدین داشت و امروزه نیز دارد. از لویه جرگه اظطراری که او اشتباه کرده آمده و متکی به مردم نه بلکه متکی به رهبری قومی در قالب احزاب مجاهدین شده است، تا امروزه. پس توقع مستقل بودن از آقای رئیس جمهور بیشتر از یک خیالی واهی چیزی نیست. رئیس جمهورنه دوکتورینی مطرح ساخته است، نه در انتخابات لویه جرگه اظطراری، نه در انتخابات دور اول و نه در دور دوم، جز معامله کردن با شرکاء. زمانیکه مرجع رئیس جمهور شرکأ انتخاباتی اش باشد، در آنصورت توقع مردمی عمل کردن از رئیس جمهور جزء یک خیال خام چیزی دیگری نخواهد بود. وضع در افغانستان به نفع مردم تغییر نخواهدخورد، مگر آنکه خداوندج تغییری بوجود آورد ویا اینکه اوباما اقدامی انجام دهد!!!!
از آنجاییکه نقش مردم در نظام سازی(تصویب قانون اساسی در لویه جرگه قانون) و متعاقباً انتخابات ریاست جمهوری و پارلمانی ضعیف بوده است، بناءً اجباراً تکیهگاه شرکاء انتخابات در تمامی این پروسهها بیشتر بوده است تا مردم. ضعف موجوده نظام و قرارگرفتن مردم و جهانیان حامی افغانستان نیز در همین دورِ باطل است.
حمایت به خودی خود عملیست که با داشتن ویا موجودیت دو شرط بوجود میآید، یعنی اینکه هرگاه رئیس جمهور با طرح دوکتورین خویش رأی مردم را کسب کرد، حکومتش را مشروعیت مییابد، پس از آنکه به ریاست رسید و دوکتورین خویش را به عمل کشاند، آنچه بین ایندو مرحله میتواند تکمیل گردد، حمایت مردم است که از عملکرد زعیم یا ریئس جمهور کشور شکل میگیرد.
هرگاه دوکتورین وجود نداشته باشد، مردم مرجع مشروعیت رئیس جمهور نمیتواند باشد، در عوض شرکاء (کمیسیون نامستقل انتخابات، رهبران مجاهدین حامی رئیس جمهور وسایر شرکاء نامری و ناپیدا از چشمان مردم عادی) به ریئس جمهور مشروعیت بخشیده باشد، در آنصورت است که مشروعیت و حمایت آن معنی متداولی که در سایر کشورها دارد، در اینجا نخواهد داشت. یعنی درافغانستان نه چنین حمایت مطرح شده است ونه هم بزودی مطرح خواهد شد.
دراینجا(افغانستان) معمول است همه راه کوتاه را پیشه کنند. کسب رأی از مردم دوکتورین میخواهد، کامپاین قوی تبلیغاتی میخواهد، نیرویکاری میخواهد، طراح دوکتورین میخواهد، برنامه ریز کار دارد، انسجام دهنده و باور دهنده ضرورت دارد که اینها کمند ویا زمامداران با اینها کمتر آشنایی دارند. زیرا آنانیکه توانمندی دارند، از نیروی چاپلوسی کمتری برخوردار اند و آنانیکه ظرفیت کاری ندارند؛ به ظرفیت چاپلوسی خویش تکیه میکنند. همان گفته مشهور است گفته اند، هرکه به چیزی نازد؛
یکی به توانمـــــندی
دیگری به چاپلوسی
مردمیکه اکثر آنها بیسواد است، تدوین دوکتورین که آنها بدانند کار آسانی هم نیست بخصوص برای آنانکه دربازارِآزاد خارج ازکشور ماستری و دوکتورای خویش را بدست آورده اند و زبان مادری را بصورت گرامری هم هنوز خوب نمیدانند، چگونه ممکن است نوشته شود؟ مهمتر اینکه اگر آن دانش و تجربه نوشتن دوکتورین هم پس از دریافت ماستری و دوکتورا غایب باشد؟!
مگر جالب نیست که کسی ادعا کند که آهنگر است، اما چکشکاری نداند و آبداری آهن را بلد نباشد؟! این به همین ادعاها میماند که کسی از لندن و آمریکا و کانادا ماستری و دوکتورا آورده باشد، اما انگلیسی گرامری بلد نباشد؟!!! بهمان اندازه که اولی آهنگر باشد، این آقا هم ماستر و داکتر است!! وای از آنروزیکه چنین آهنگرانی کار آهنگری را در کشور به پیش ببرند؟!
اساساً به باور نویسنده حاکمیت قانون زمانی شکل میگیرد ویا قانون زمانی در یک جامعه حاکم میگردد که مشروعیت نظام و قانون هردو از مردم گرفته شده باشد. قانون زمانی حاکم خواهد شد که اولاً قانون مردم مدارباشد، یعنی مردم در تصویب آن نقش اساسی را داشته باشد. ثانیاً زمامداریکه پس از ارائه دوکتورین به مردم با کسب بیشترین رأی مردم انتخاب شده باشد و از جانب مردم مشروعیتش را کسب کرده باشد و دوکتورین برمبناء حاکمیت قانون و توقعات مردم تدوین شده باشد و زعیم پس از انتخابات به کرسی ریاست جمهوری وبا رأی شفاف و عادلانه مردم به تطبیق آن دوکتورین مأموریت گرفته باشد، در آنصورت است که قانون در کشور حاکم میگردد.
زمانیکه حاکمیت قانون درکشور سرلوحه کار زمامدار قرارگیرد، در آنصورت عدالت تأمین میگردد. اینجا که سرزمین کسب مشروعیت نظام از مردم نیست و مردم در تصویب قانون نقش اساسی را نداشته اند، پس حاکمیت قانون و تأمین عدالت هم جزء خواب و خیالی آنهم در روز چیزی دیگری نخواهد بود. آنچنانکه تاکنون صورتگرفته است. وکلاء در لویه جرگه تصویب قانون اساسی توسط نظام رأیدهی که مردم را از نقش داشتن در آن فارغ ساخته بودند و به نوعی پایه نظام را غیرمردمی ساختن، صورت گرفت.
وکلاء لویه جرگه تصویب قانون اساسی براساس کدام رأی سری مردم انتخاب شد؟ کدام دوکتورین ویا تعهدی کاندیدان لویه جرگه قانون اساسی برای کسب رأی اکثریت مردم در آنزمان مطرح ساختن تا در روشنی آن دوکتورین آنان برای تصویب قانون اساسی با کسب آرای اکثریت مردم از آنها مشروعیت شانرا حاصل میکردند؟ کدام صلاحیت در وکلاء لویه جرگه قانون اساسی برای بررسی و تصویب قانون اساسی وجود و حضور داشت وکدامین صلاحیت در آن پروسه بکارگرفته شد. همه میدانیم که قانون اساسی کشور در فقدان یک هدف ویا اهداف روشن که میبایست بر آن مبناء شرایط متوقعه درجامعه افغانی ایجاد میشد و دولت سازی و ملت سازی شکل میگرفت. و قانونی تسوید میشد که آن چگونگیها را در خود شامل میداشت و امروزه ما در یک دورِ باطل قرارنمیگرفتیم. متأسفانه چنین قانونی تسوید و تصویب هم نشد. حال آنچه را نزدیک به هفت سال قبل درست انجام ندادیم، جبراً نباید توقع کنیم که امروزه کار درست شود.
در لویه جرگه قانون اساسی نقش مردم در حداقل آن کاهش داده شد؛ تا فردا نقش مردم در ایجاد حاکمیت قانون، تأمین عدالت و ایجاد دولت ملی و ایجاد وحدت ملی به صفر کشانده شود. این اقدام بخودی خود یک کودتا، اما از نوع خاموش آن بود که نقش مردم را به حداقل آن رساند؛ تا هرآنچه در آینده بخواهند با آزادی تام و تمام انجام بدهند. آنچه امروزه مردم و خارجیها در آن گیر مانده اند، همانا فرصت دادن به انجام یک غلطی بود که در آن برهه زمانی با یک دید ستراتیژیک انجام شد تا مردم را بی نقش سازند و خوب هم مؤفقانه انجام داند.
حداقل ساختن نقش مردم در لویه جرگه تصویب قانون اساسی هرچند یک عمل کوچک اما در یک شرایط اظطراری بود، اما چون یک عملی بود که به دور از تمامی شرایط ذیدخل آنروزی و امروزی انجام شد، و آنرا از سایر مسایل ذیدخلش جدا ساختند، امروزه مردم افغانستان و جهان را در مقابل یک اشتباه تاریخی که دورِ باطل را ایجادکرده است، کشاند. وکلائیکه بدون یک رأی گیری درست و منطقی به مجلس کشانده شد، عواقب منفی را ایجاد کرد که امروز ما از آن خراب شده است. پس لویه جرگه خودش برای مردم افغانستان یک درس خوب در این زمان معاصر است که قمیتش را هر سکنه این کشور پرداخته است و در آینده هم میپردازد.
زمانیکه یک قانون بدون درنظرداشت شرایط همه جانبه حاکم برآن و بادرنظرداشت شرایط متوقعه از تطبیق آن به تسوید گرفته میشود که هدف یا اهداف تدوین آن منحصر به نفس تدوین/تسوید قانون میشود، آن قانون خود در نفس خویش تناقضی را شکل میدهد که بعداً برای تدوین کنندگان آن مشکل میآفریند. قانون اساسی و سایرقوانین در افغانستان پس از طالبان به هدف داشتن قانون تسوید و تصویب شده است. هدف یا اهداف از تدوین/تسوید برای ایجاد شرایط مطرح نبوده و نیست. و تازمانیکه حرکات این چینینی انجام میشود و خواهد شد آن قوانین از مفیدیت در خور توقع مردم کمتر برخوردار خواهد بود و خواهد شد.
هرگاه قانون و نظام از مشروعیت مردمی تهی گردد، در آنصورت قانون نیز وسیلهی در دستان آنانیکه مشروعیتشانرا از شرکاء خویش میگیرند وقانون هم قطعاً بصورت شفاهی از جانب آنان دیکته خواهد شد.
مسایل اجتماعی دریک رابطه زنجیری باهمدیگر قراردارند، طوریکه اگر یکی بخوبی انجام نشود ویا نادیده گرفته شود، دیگری هم از آن متضرر ویا حذف میگردد. از آنجمله رابطه تأمین معیشت با حاکمیت قانون و تأمین عدالت برای همه است.درصورتیکه رئیس بدون دوکتورین و در فقدان رأی اکثریت مردم انتخاب شود و در کسب رأی مردم نقش شرکاء برجسته باشد، در آنصورت هم حاکمیت قانون و هم تأمین عدالت نفی شدنی ویا کمرنگ شدنی است، همچنانکه تاکنون نفی شده است. از اینرو تأمین شدن معیشت برای همه نیز در بحران مواجه است. زیرا دو منافع بعضاً متضاد باهمدیگر جمعشدنی نیست، منافع مردم از توزیع ثروت گذشتنی است یا سرچشمه میگیرد، حال آنکه منافع شرکاء انتخاباتی در تقسیم ثروت و عواید کشور میان آنان تأمین شدنی. مگر درحال عواید کشور میان شرکاء به نحوی تقسیم نشده است؟ یا ثروت به مردم توزیع گردیده؟ کدام یکی صورت گرفته است؟ واضح است که ثروت توزیع نشده، برخلاف به تقسیم میان شرکاء گرفته شده است.
تأمین معیشت همگانی زمانی صورت میگیرد که توزیع ثروت بصورت عادلانه صورتگیرد و تساوی در برخورداری همه یکسان به تطبیق گرفته شود. دوکتورین مطروحه رئیس جمهور جامع باشد تا تمامی اقشار اجتماعی را در بر گیرد، ولی متقابلاً منجر به حرکت ویا فعالیت سکتورهای باشد که در میعاد زمان کاری رئیس جمهور حاصل شدنی باشد.
از آنجاییکه نه دوکتورینی در کار است، نه هم برنامهی؛ دراینصورت است که محور کار رئیس جمهور هم به کارهای پراکنده متمرکز میگردد؛ تا نه کار آنچنانی انجام شود و کسانی هم قادر نگردند از آن حسابگیرند. بصورت خلاصه چنین میتوان گفت که؛ تأمین معیشت همگانی زمانی ممکن است که برنامههای مردم محور در حدود جغرافیای مشخص که هر کدام مشخصههای خاص خودشانرا دارند، در توزیع عادلانه ثروت ملی و پرتو دوکتورین ملی ریئس جمهور و پالیسیهای مشخص سکتوری تدوین و تطبیق شود.
امنیت سرتاسری در کشور زمینهی دیگری برای پایداری نظام است که میتواند نظام را در مقابل عوامل ناپایداری کننده مقاوم سازد. از اینرو لازم است به اینکه امنیت چگونه تأمین شده میتواند، عوامل ویا میکانیزیم تأمین کننده آن کدام است، نقش مردم و دولت درآن چیست، امنیت صرفاً یک مسئله دفاعی، پولیسی و ضد جاسوسی است بپردازیم؛
تأمین امنیت
بدون شک حاکمیت قانون و تأمین عدالت برای همه در موجودیت یک نظام مشروع، پاسخگو و برخوردار از حمایت مردم نقش اساسی در تأمین امنیت در کنار فراهم بودن زمینههای تأمین معیشت معقول برای همه ساکنین کشور دارد، طوریکه فراهم بودن ایندو بستر مناسب برای تأمین کلی امنیت درکشور است؛ حداقل در موجودیت ایندو زمینه برای شکلگیری بی نظمی و اغتشاش بوجود نمیآید، هرچند فاکتور نیروهای امنیت و میکانیزیم باور به منافع مشترک واعتماد را نمیتوان دراین موضوع نادیده گرفت.
نیروهای تأمین کننده امنیت را در سه شکل معمول و رایج آن در کشور ما به معرفی گرفته اند؛ امنیت ملی، دفاع ملی و پولیس ملی. در کنار این سه نیرو به میکانیزیمی که ایجاد کننده منافع مشترک ملیتها(اقوام) ساکن درکشور برای حصول یک جهت یا آرمان مشترک در روشنی آن آرمان مشترک اعتماد مناسب را نسبت به نظام در مردم ایجاد نماید، ضرورت است. در فقدان تدوین و بکارگیری وسیع و همه جانبه این چنین میکانیزیمی که ایجاد کننده باور و اعتماد بین دولت و مردم باشد، نیروهای تأمین کننده امنیت از مؤثریت کمتری برخوردار اند و آنها بیشتر به نیروهای اجیری(مزدور) میماند که در قبال چارچ کردن مزدشان بیشتر باشند، تا تأمین امنیت خانه (کشور)خود.
بادرنظرداشت نکات فوق، فاکتور تأمین امنیت در سه بُعد مطرح است؛ اولی تأمین امنیت توسط نیروهای امنیتی شامل دفاع، امنیت و پولیس. دومی باور مردم از طریق حاکمیت قانون، تأمین عدالت عرضه خدمات وعده داده شده در پروسه انتخابات ویا تحقق دوکتورین رئیس جمهور در میعاد زمانی دوره کارش برای همه. سومی، میکانیزیم تضمین کننده مشارکت ملی.
بدون شک تأمین امنیت توسط نیروهای امنیتی بکارگیری قدرت است که توسط سه نیرو اعمال میگردد، هرچند بصورت مؤقتی خیلی خوب میتواند مؤثر واقع شود ولی پایدار نیست. زیرا مردم خیلی هم خوشبین به اعمال قدرت و بکارگیری خشونت نیستند و اعمال خشونت و قدرت چندان نمیتواند راهی در جلب و جذب قلوب مردم داشته باشد ویا کمتر دارد.
تأمین امنیت که پشتوانه مردمی را دارا شود، ضرورت دارد اقدامهای دیگری نیز در کنار اعمال قدرت نیروهای امنیتی بکارگرفته شود؛ 1) نیروهای تأمین کننده امنیت از رویه، اخلاق و برخورد مردم گرا برخوردار باشند، آنها بدانند که مردم مرجع قدرت شان است و آنها خادم مردم و ملت اند، لهذا نمیتوانند با مردم از خشونت کار گیرند، زیرا آنها در واقع حافظ منافع و امکانات مردم و دولت اند. 2) ترکیب این نیروهای تأمین کننده امنیت بایست اقوام شمول(ملی) باشد؛ نیروی امنیتی بازهم آینهی تمام نمای مشارکت قومی کشور باشد؛نیروی امنیتی بایست در چهارچوب ملی عمل کنند، رویه و برخورد درآن حاکم باشد، نفی یک قوم ویا تقویت دیگری درآن مطرح نباشد. دسترسی، برخورداری و برخورد مساویانه برای همه در آن مطرح باشد. 3) معیار جذب و ارتقاء برای همه مساویانه تطبیق گردد. 4) آنچه از همه در نقش و نیروی ملی شدن نیروهای سه گانه امنیتی بشدت مطرح است، موضوع باور ملی برای جذب افراد از قالبهای قومی در یک قالب ملی است. هرگاه یک باور ملی شکلگیرد، در آنصورت این نیروها هم میتوانند از شکل قومی به شکل ملی ارتقاء یابند. باور ملی زمانی ایجاد میگردد، که دوکتورین ملی باشد، دوکتورین دربرگیرنده تمامی اقشار ملت اعم از قوم، مذهب، منطقه، جنس و طفل و پیر و جوان شود. همه را مساویانه دربرگیرد. در غیر آن نیروهای سهگانه امنیتی هم جبراً نمیتواند ملی شوند.
البته در یک بیان ساده و آسان قابل حصول اعتماد بین دولت و مردم زمانی ایجاد میگردد که زعیمی در یک پروسه انتخابات شفاف با رأی اکثریت مرد م انتخاب گردد. مردم از دولت زمانی حمایت میکند که آن دستگاه یکی آینه تمام نمای بافتهای قومی و جنسی با حضور کادرهای شایسته باشد، دو اینکه این دستگاه بر مبنی مالکیت فردی رهبری آن فعالیت نکرده، از اصول مردم مداری تبعیت نموده، در خدمت مردم قرارگرفته و آن وعدههای زعیم را در عمل به اثبات رسانند.
دستگاه دولت مردم سالاری را پیشه نموده، با برنامه ریزی دقیق دوکتورین ویا دیدگاه مطروحه زعیم را به اجزاء برنامههای سکتوری تقسیم نموده، سکتورهای دولتی را آماده به عرضه خدمات درخور توقع و محل توقع مردم وباقمیت مناسب نماید، این دستگاه قادر خواهد بود اعتماد مردم را حفظ نماید و شکنندگی اعتماد دولت و مردم ظاهر نخواهد شد.
دستگاه دولت زمانی آینه تمام نمای اقوام میگردد که بدون تبعیض وبا فراهم آوری سهولتهای مساویانه برای همه به گزینش شایستههای هرقوم بشمول زن و مرد نماید. مشارکت را با بکارگیری برنامههای متعادل ویا متوازن کننده مشارکت جنسی و قومی متعادل سازد. برنامه متعادل کننده مشارکت جنسی و قومی بردو مبناء استوار است؛
1) اول آنکه تبعیض مثبت در زمینه استخدام زنها و اقلیتهای قومی بکارگرفته شود تا حضور نیروهای قومی و جنسی در دستگاه دولت متوازن گردد. زمانیکه یکی از اقوام دردستگاه دولت مراجعه مینماید، خودش را بیگانه احساس نکند، همچنانکه درحال مینماید.
2) دوم اینکه زمینه بهتر و بیشتر برای رُشد ظرفیت کاری و تخصصی زنان و اقلیتهای قومی در برنامههای ظرفیت سازی در سطح کشور فراهم گردد. اداراتیکه تربیت کادر را بعهده دارند، بایست برنامههای متعادل و متوازن رابرای ارتقاء کادرهای هرقوم و جنس بصورت مشخص داشته باشند. اقوام که تاحال از این تبعیض مثبت برخوردار نبوده اند، پس از تطبیق این برنامه خودشانرا مساوی با دیگران یافته، احساس کمی قومی و جنسی از بین رفته و زمینه تعادل جنسی وقومی در دستگاه دولت و همینطور در جامعه فراهم میگردد.
3) سوم اینکه این میکانیزیم (بکارگیری تبعیض مثبت در قالب انتخاب شایسهها)با کسب منظوری پارلمان و تطبیق عامه آن در سطح کشور عمومیت داده شود.
4) چهارم اینکه تفکیک در مسؤلیتهای ارگانهای مرکزی ومحلی دولت صورت گیرد. به این معنی که پالیسیسازی سکتوری و نظارت از تطبیق برنامههای محلی به حکومت مرکز سپرده شود و برنامه ریزی و اجراء برنامه برای رشد و توسعه هر محل که مبناء آغاز رشد و توسعه هرکدام متفاوت است به محلات واگذارگردد. صلاحیتهای مربوط به برنامه ریزی و اجراء آن به محلات سپرده شود.
5) پنجم اینکه رهبری کنونی را با رهبری جدید که متخصص، متعهد، مردمی، قاطع و مجرب که هم خود و هم مردم افغانستان و هم ظرفیتهای موجوده و هم امکانات وراههای رشد و توسعه کشور و محلات را بشناسند، تعویض نمایند.
فقدان تعیینات شایسته سالار در دستگاه دولت، رهبری آنرا برخلاف اصول مدیریت که بایست از بالا صورتگیرد، به ردههای پایین انتقال داده است و این انتقال مسؤلیت رهبری ردههای بالا به نسبت نبود ظرفیت در ردههای پایین خود بزرگترین فساد در دستگاه دولت را سبب شده است. رهبری در واقع امر مرجعیت نیز است. مرجع مسؤلیت رهنمایی، جهتدهی وباور در ردههای پایین است، اما در این اواخر با تعیینات غیر تخصصی، رهبری ردههای بالا نقش مرجعیت خودرا از دست داده است و ردههای پایین اجباراً اقدام به آگاه سازی رهبری مینمایند که اکثراً با شکست روبرو شده اند و میشوند. در نتیجه دستگاه دولت به بیراهه کشانده شده، باور مردم نسبت به ظرفیت کاری دولت درحداقل آن کاهش یافته و زمینه حمایت مردم از دولت نیز از بین رفته است.
مضافاً به مسایل که فوقاً مطرح شد، مدیریت دولتی هنوز هم به همان شیوه سنتی مدیریت عمل میکند، اگر بودجه براساس بر نامه در سطح دولت افغانستان توسط بانک جهانی مطرح شده است، آگاهی طرف مجری هنوز در سطح زیر صفرش قراردارد، زیرا نه وزارت محترم مالیه و نه هم مسؤلین امور بانک جهانی آنرا میداند. بودجه براساس برنامه آغازین نقطه آن دوکتورین رئیس جمهور است. این دوکتورین ریئس جمهور درجریان مبارزات انتخاباتی مطرح میشود که در آن شرایط (سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، امنیتی و فرهنگی)داخلی را برای مردم وعده میدهد، تا برنامه ریزان دستگاه دولت به طرح پالیسیهای سکتوری، برنامههای محلی و روابط خارجی اقدام نمایند. اگر تغییری در شرایط متذکره داخلی مطرح نباشد، در آنصورت روابط خارجی برای کدام برنامه داخلی بایست مطرح شود؟ مطرح کردن معادلات روابط خارجی در افغانستان متأسفانه از استقلال خودش برخوردار است، یعنی فلسفه روابط خارجی کشور ما از هیچ منافع داخلی سرچشمه نمیگیرد که ما در پی حصول کدام تغییر در شرایط متذکره داخلی هستیم، تا آن تغییرات متوقعه داخلی ایجابات تغییر در روابط کشور ما با جهان خارج اعم از همسایهها و کشورهای دور و دورتر را بصورت خاص نماید.
اینجا متأسفانه همانطوریکه در مدیریت مُدرن مطرح است که برنامه ریزی قطعه قطعه(Piece meal approach)، این نوع برخورد، برنامه ریزی و مدیریت چون در یک محور کوچک، دید کوچک وبدون ایجاد هماهنگی با سایر مسایل ذیدخل دیگر آنرا طرح میکنیم؛ بناءً به نتایج مطلوب نمیرسیم و آنطوریکه نرسیده ایم. در مسایل اجتماعی هیچ مسئلهی را نمیتوان یافت که بخودی خودش مطلقاً مختص بخودش باشد و هیچگونه رابطه با سایر مسایل دیگرباشد، بناءً تمامی مسایل سیاسی اجتماعی به یکدیگر به نحوی ذیدخل است که نتیجه یکی را نمیتوان از دیگری جدا دانست.
باتجزیه و تحلیل عوامل پایداری نظام به این نتیجه میرسیم که؛
در جریان قریب به هشت سال، نیروهای دفاعی به نزدیک به هشتاد هزار رسیده که نزدیک به 80% آن عملاً در نظام حاضر باشند. ظرفیت پولیس ملی قرار بود به هشتاد و پنج هزار ارنقاء یابد و در کنار آن تعدادی هم اربکی استخدام گردد. ظرفیت نیروی امنیت نیز قرار بود در مرز شانزده هزار باشد. کیفیت نیروهای سه گانه امنیت در سطح بیست سال قبل نیست، و ظرفیت رهبری در ایجاد و تقویت نیروهای سه گانه امنیت درحداقل تاریخی آن قراردارد، زیرا زمانیکه رهبری دفاع خود قراردادی تدارکات نیروی خارجی باشد، توقع نیروی دفاعی ساختن از باطل است. نیروی دفاع ترکیبی از مجاهدین، افسران سابق و تعدادی هم جدیدالشمول است. این ترکیب بخودی خود سوال برانگیز است.
مهمتراز همه اینکه مورال این نیروها به نسبت نبود یک دوکتورین سیاسی و حمایت وسیع مردمی قطعاً نمیتواند در سطح بالای قرارگیرد. نیروهای قبلی اردوی ملی منفصل شده از اردو، مجاهدین بیروزگار، نیروهای جوان بیکار و عودت کنندگان خارج از کشور که در فقر بسر میبرند، مردمیکه بی پاسخ مانده اند ومرجعی به فریادشان رسیدگی نمیکند، تکثر ثروت تعدادی که تا دیروز نان خوردن شانرا نداشت و امروزه خلق الله را درروز عام زیر خاک تایر لندکروزرشان میشوند همه و همه در کاهش مورال نیروهای امنیتی و برخلاف در تقویت روحیه و مورال نیروهای مخالفین سهم بسزای ایفاء مینمایند.
فقدان پاسخگویی، گسترش بیحد و حصر فساد در تمامی ارگانهای دولت، واگذاری رهبری دستگاه دولتی به روابط شرکاء، مصرف عواید و ثروت ملی برای ارضاء خواستهای شرکاء و فقدان میکانیزیم و توزیع علمی ثروت برای محلات و مردم، بیکارهگی دستگاه دولت، ناشنوایی و بی برنامهگی دولت همه و همه عواملی اند که زمینههای فروپاشی نظام را در فردای نزدیک خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان فراهم مینماید.
مضافاً اینکه این عدم پاسخگویی، تقسیم قدرت میان شرکاء، حذف کادرهای شایسته ملی و مردمی از رهبری دستگاههای دولت، حذف دولتسازی و متعاقباً ملتسازی، فقدان برنامههای وسیع ملی برای بهبودی معیشت و ابعاد اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و مهمتر از همه تاخت و تاز بر همسایههای نیرومندتر از خود عواملی است که زمینه تغییر نقشه جغرافیایی منطقه را بیشتر از پیش آسانتر میسازد. البته پوشش دادن دیکتاتوری موجوده با نقاب قومی، ناشنوایی از مردم و مشکلات آنها، تشدید تعصبات قومی باحذف روز افزون اقوام دیگر از ساختاردولتی و صدها مسایل دیگر بیشتر از پیش زمینه تقویت این تقسیم جغرافیایی را بعنوان یک راه حل دراذهان عامه تقویت مینماید.
ناشنوایی از مشکلات مردم، تشدید بحران هویت، نبود راهکارهای ملی-مردمی، بحران بیکاری، گسترش فساد، تجمع سرمایه ملی دردستان تعدادی معدود، تشدید بیکاری روزافزون؛ تشدید ناامنی در خارج ازشهرهای بزرگ و صدهای مسایل دیگر زمینه کوچ اجباری فقرا را از محلات وشهرهای کوچک به شهرهای بزرگ سبب شده است و در آینده که امنیت با رفع ترس از نیروهای خارجی از بین برود بجان هم افتادن اقوام، نابودی نظام و تجزیه افغانستان را بیشتر از گذشتهها هموار مینماید. اینکه از این پروسه کیها بیشتر سود میبرند، متأسفانه بیشتر آنانی خواهد وبد غیر از مردم فقیر و بدبخت افغانستان.
اگر مدیریت مُدبری را در کشور حاکم نسازند و بهتر گویم اوبامای افغانستانی را طی یک پروسه بین المللی به رویکار نیاورند، نه آمریکا خیری خواهد دید، نه متحدانش و نه هم مردم زجر کشیده این مرز وبوم. به نفع همه خواهد بود که یک کانفرانس بین المللی را دایر نمایند تا زمینه رفع این دورِ باطل کنونی فراهم و همه از شرِ شروران زمانه نجات حاصل نمایند.
به اُمید آنروز
عبداللهی
کابل-شنبه 22 جوزا 1388