فدرالیسم درگذرگاه تاریخ

تهیه ونکارش : ضیا بهاری

آغاز سخن،

فدرالیسم که به منزلۀ یک نظریه درجوامعی چند فرهنگی غرب درقرنهای هژده ونزده مطرح شده بود، قبل ازهمه بخاطراین بود که بعضی ازکشورهای چند ملتی اروپا به دلایل گوناگون نمی توانستند یک حکومت مرکزی قوی را برای تا سیس دولت های ملی ویا به بیان دیگر به منظورتشکیل" دولت ـ ملت " واحد پایه گزاری کنند؛ ازاینروفدرالیسم را بمثابۀ یگانه نظام اجتماعی وسیاسی برگزیدند، تا بدین وسیله توانسته باشند تعادل لازم را درمیان ساختارچندگانگی نظام های سیاسی واجتماعی درجوامعی مرکزگریزتأمین نمایند.ازآن زمان تا اکنون بیشترازدوقرن سپری گردیده است، واین اندیشه ازخاستگاه اصلی اش ازدرون نهضتها، جنگ ها وانقلاب های اجتماعی درگذر تاریخ مرزها راعبورنموده ودرگستردۀ جغرافیای به مساحت 51,83 درصد دربیشترازبیست وپنج کشورجهان حضورفعال خویش را به تجربه گرفته است.

 البته با وجود این همه سیری تحولات ودگرگونی ها« فدرالیسم» الگوی نیست که مورد پزیرش همگان بوده باشد ودرهرکشوری بتوان آنرا به آزمایش گرفت؛ ازجانب هم تاهنوزقواعد همگانی وجهان شمول برای این نظام سیاسی وجود نداشته وتعریف های مختلفی ازآن ارایه گردیده است.

به عقیدۀ زیدیانسکی :

فدرالیسم مدل یا نمونۀ نیست که بتوان آنرا جهان شمول انگاشت ودرجوامع مختلف پیاده کرد، بلکه گونۀ جستجواست درحوزۀ سازماندهی اجتماعی ــ سیاسی برای یافتن راه حلی شایسته.(1)

 تاهنوزبرداشت های متفاوتی ازفدرالیسم، ازطرف مخالفین وهم ازجانب طرفداران این نظام سیاسی ارایه گردیده است؛ بعضی ها حتا مطرح نمودن آنراخطری برای تجزیه یک کشورتلقی میکنند،عده ای برعکس فدرالیسم را یگانه راه معقول برای تحکیم وحدت ملی وهم زیستی باهمی دریک کشورکثیرالمله می دانند، برخی دیگردرشرایط جهانی شدن تکنالوژی وهجوم فرهنگ های بیگانه آن را شیوۀ مناسبی برای حفظ مقدسات وارزش های ملی وتاریخی خویش میدانند، وگروه های هم به این باورهستند که فدرالیسم درجوامعی قابل تطبیق است که ازنظرفرهنگی ومذهبی همگون ومتجانس باشد.

با این مقدمه بحث را با فشردۀ ازتاریخچه فدرالیسم می آغازیم :

 اگرچه به عقیدۀ بعضی ازپژوهشگران، اتحادیۀ شهرهای یونان قدیم اولین تجربه شناخته شده دربارۀ فدرالیسم است " که قراردادهای درمسایل گوناگون ازقبیل سیاسی، نظامی، تجارتی، ورزشی وغیره، بین شهرهای مستقل عقد میگردید."  اما درطول تاریخ بشری همچومشارکت ها، قراردادها وپیوندهای اجتماعی وسیاسی، درقلمروی امپراتوری ها ودولت های مستقل ونیمه مستقل بشکل ازاشکال وجود داشته است؛ حتا درجوامعی اولیه که با اساس روابط خونی، خانوادگی، طایفه یی وایلی استوار بود، به چنین نشانه های برمی خوریم؛ طورنمونه اتحادیۀ پنج ملت « ایروکواز» درامریکا درآن زمان با تقسیم وظایف متقابل درعرصه های گوناگون برقرار بود. (2) یا مثلأ آثارتاریخی که ازمناطق مختلف آسیا مرکزی ایران وافغانستان بدست آمده است، این منطقه را به حیث یکی ازمراکزبزرگ تمدن بشری معرفی نموده وازمشترکات فرهنگی واجتماعی این مردمان ـ ازروش های دولت داری وپیوندهای منطقه یی این اقوام ـ ازهمگونی ها ونا همگونی های آنان به ما حکایت میکند.

  چنانچه دکتورحسین یحیایی دراثرخود بنام« فدرالیسم » ازقول ویل دورانت جامعه شناس غربی راجع به سیستم دولت داری هخامنشیها و نقش« ساتراپها» درآن زمان چنین نگاشته است :

«ویل دورانت نیز به چندگانگی ملی وقومی ایرانیان درزمان کوروش اشاره می کند که درآن آزادی دین وعبادت برقراربوده، ملل ساکن درسرزمین ایران نهادهای سیاسی خود را بوجود آورده، به زبان خود تکلم می کردند.کتیبه های کهن که یادگاری ازآن دوران محسوب می شوند، چند زبانی بودن جامعه را نشان می دهند. بعضی ازکتیبه های یادشده به دو وحتی سه زبان نوشته شده است.تا مردم کشورایران که مخلوطی ازاقوام گوناگون بودند به فهم آن توفیق یابند.مهمترین آنها کتیبۀ بیستون شمرده می شود.»(3)

"کتیبه های دیگری ازجمله نقش رستم به ساتراپها اشاره می کند که براساس قوم ونژاد تاسیس شده، هرکدام ویژگی های خود را داشته، گاهی به شکل ایالت وگاهی نیزبه شکل کشوراداره می شده است. ساتراپها توسط مردم منطقه خود انتخاب می شدند. به نام خود سکه ضرب می کردند وبا کشورهای دیگررابطۀ سیاسی برقرار کرده، آزادی عمل داشتند."(4)

البته درطول تاریخ بشری تقسیم قدرت بین امپراطوریها، دولت ها وشهرهای بزرگ به گونه های مختلف وجود داشته است؛ اما تقسیم قدرت وحاکمیت بین مردم ودولت ها پدیدۀ است که تا دوران دگرگونیها وانقلاب های اجتماعی وجود نداشته ومحصول تلاش های خستگی نا پذیری مبارزان عصرروشنگری وانقلاب صنعتی است. نسل آن دوران آغازگریک عصرنوینی ازتحولات بزرگی اجتماعی واقتصادی است، که مردم آگاهانه وبا ارادۀ قوی درشکل گیری دولت های ملی، نقش فعال و سازنده خویش را ایفا نموده اند؛ چنانچه  « قرار داد اجتماعی» روسو چنین افاده را می رساند : " ملت ها براستی هنگامی ملت اند که قدرت خود، یعنی دولت خود را برپا کنند."(5) ویا به گفته مونتسکیو " قدرت جلو قدرت را بگیرد. " در روشنایی افکار واندیشه های پیشرونده وسازنده، شخصیت های آزادی خواه وخیراندیش که طرفدار تحول وپیشرفت جوامعی بشری بودند ( باوجود حاکمیت ظالمانه  تکه داران دین ودولت داران مستبد ) انقلاب اعظیمی را درقلمرو سیاست ـ اقتصاد واجتماع براه انداخته وبا صدور«اعلامیۀ جهانی حقوق بشر» به سیطرۀ بی قانونی انگیزاسیون خاتمه داده و راه جنبش های عدالت خواهی ونهضت های روشنگری را درسراسرجهان هموار نمودند. کانون این رستاخیز بزرگ قلب اروپا بود که اندیشه های دموکراسی وآزادی خواهی و مردمسالاری آزآنجا به برون ازمرزهای آن، راه قاره های دیگر را درپیش گرفت.

 با این تسلسل، و پیوسته به گذشته های دور( دوران باستان ) درامپراتوریهای چندین دولتی ودرتحت حاکمیتِ نظامهای فیودالی ( قرون وسطی ) بالاخره درجریان انقلاب های اجتماعی واقتصادی عصرروشنگری، اولین نشانه های فدرالیسم امروزی درچارچوب کنفدراسیون ها ی قبلی جوانه زد. اما تا قرن شانزده میلادی کدام تعریف مشخص ازفدرالیسم علمی به چشم نمی خورد؛ فقط درقرن شانزدۀ میلادی برای اولین بار تاجایی به تعریف تیوریک وفلسفی فدرالیسم برمی خوریم که بواسطه یوهانس التوزیوس 1562ـ1638  مطرح گردیده است.

  به عقیدۀ یوهانس :

ساختارسلسله مراتب فیودالی دولت راباید به صورت جدیدی از فدرالیسم، مبتنی برقانون اساسی تبدیل کرد. به نظراو، قانون اساسی باید برپایۀ خودمختاری وآزادی عمل گروه ها ونیزمشارکت آنان درتشکیل یک مجموعۀ بزرگ تدوین گردد. این گروه ها ازخانواده گرفته تا اتحادیۀ صنفی، صاحبان مشاغل مختلف ونیز شهرها، استان ها ودولت ها، با مشارکت خود یک امپراتوری بزرگ را تحقق می بخشند.(6)

بعد ازآن اندیشمندان ومتفکران بزرگ؛ ازقبیل، کانت، مونتسکیو، ژوزوف پرودون، باکونین،کروپوتکین، ریموند آرون، سن سیمون، کارلو، توکویل ودیگران در مورد جمهوری فدراتیو بحث کرده اند، که دراینجا طورنمونه، به گفته ها واندیشه های بعضی ازاین مشاهیرعلوم وفلاسفه قسماً اشاره مینمایم. ازجمله ریموند آرون درمورد فدرالیسم چنین اظهار عقیده نموده است : "درپاره ای ازکشورها، فدرالیسم پاسخی است برای مشکل همزیستی ملیت های مختلف درداخل یک کشور"(7)

اندیشمند دیگری بنام ریورو به این باور است که : "استقلال، میانه ای بامشارکت ندارد. یعنی، بخاطراختلاف ها وحفظ ویژگی ها نیست که گروه های مختلف فدراسیون تشکیل می دهند، بلکه به علت مشابهتی است که بین آنان وجود دارد."(8)

مونتسکیو درمورد جمهوری فدراتیو چنین نظر داده است : " این شکل از حکومت عبارت ازقراردادی است که بوسیلۀ آن چند گروه سیاسی توافق می کنند تا به شهروندان دولت بزرگتری که می خواهند آنرا تشکیل دهند تبدیل شوند.این جامعۀ تازه مرکب از جوامعی مختلفی است که ممکن است با الحاق دیگرجوامع به آن گسترش پیداکنند.(9)

توکویل درمورد فدرالیسم چنین عقیده دارد : برای ایجاد حکومت فدرال تنها قوانین خوب ومناسب کافی نیست بلکه باید ملت های را که درنظراست آن قوانین را مورد استفاده قراردهند دارای پارۀ شرایط اتحاد باشند که زندگی مشترکی را درپیش دارند برآنان آسان ساخته وبارحکومت را سبک تر نمایند. ملت های که به ایجاد حکومت فدرال مبادرت می نمایند معمولاً دارای منافع مشترکی هستند وهمان منافع پیوند ذهنی وفکری مشارکت واتحاد آنان را فراهم می نماید.(10).  

بدین ترتیب ، پیش زمینه های ظهورفدرالیسم جدید که دربطن کنفدراسیونهای اولی شکل گرفته بودند، با آغازعصرروشنگری وبا کسب قوانین شهروندی ازاعتبار وارزش های حقوقی وقانونی ویژۀ برخوردارشده وخطوط اساسی رژیم های فدرال بعدی را پایه گذاری نمودند. اما تحولات بزرگ سیاسی ـ اجتماعی و فلسفی دراروپا وقتی به وجود آمد که دین ازسیاست جدا شده، وبسیاری ازمسایل حیاتی واجتماعی برخلاف ارادۀ ظالمانۀ سلاطین مستبد ودخالت جاهلانۀ افراطیون مذهبی؛ مورد ارزیابی و بحث قرارگرفت. دراینجا طورنمونه به دوکشورفدرال که بعدازتشکیل وایجاد کنفدراسیونها به سیستم فدرالی گذارنموده اند؛ مختصراً می پردازیم :

کشورسویس درسال 1291 میلادی درجریان نهضتها، جنبش ها وتحولات اجتماعی، برای دست یابی به صلح داخلی ودفاع ازسرزمین های خود درمقابل«هابسبورگ ها » به اشتراک سه«کانتون» اولین اتحادیه را تشکیل نمود که مشابه به کنفدرسیونهای امروزی بود؛ درقرن چهارده میلادی شهرهای؛ مانند لوسرن، زوریخ وبرن با تشکیل اتحادیه یي توانستند دربرابرهابسبورگ های آلمان ایستادگی نمایند ودرقرن های پانزده وشانزده میلادی این کنفدراسیون به سیزده ناحیه ارتقا نمود،  بعد ازحملۀ فرانسویها درسال 1798 کنفدراسیون تبدیل به جمهوری گردید واولین قانون اساسی که ازروی قانون اساسی 1795  فرانسه کاپی شده بود( به دلیلی که به شیوۀ قانونگذاری سیستم تمرکز تدوین شده بود) به شکست مواجه گردید؛ تا اینکه درسال 1730 دومین قانون اساسی سویس تهیه و برای بارنخست اصطلاح کانتون، درج قانون اساسی گردید و خود مختاری آنها به رسمیت شناخته شد.اما کشورسویس کماکان تا سال1815 تحت سلطۀ فرانسه باقی ماند.سرانجام بدنبال یک سلسله برخوردهای شدید مذهبی میان پیروان مذاهب کاتولیک وپروتستان، کشوردرسال1848 مرکب از بیست ودوکانتون یک دولت فدرال را تشکیل نمود. اما نام کنفدراسیون را تا هنوز حفظ نموده اند.

ایالات متحدۀ امریکا به حیث زادگاه فدرالیسم جدید، درحال حاضرمتشکل از پنجاه ایالت است. این کشورتا سال 1776 مجموعۀ ازمستعمرات اروپایی بود، با شروع جنگ های ضد استعماری درسال1775 انقلاب امریکا آغاز شد؛ کلنی های که تازه اززیریوغ استعمارانگلیس آزاد شده بودند درتشکیل فدرالیسم  نقش مهمی را ایفا نمودند. درآغاز سیزده مستعمرۀ اززیرسلطۀ انگلیس آزادشده و کنفدراسیون را تشکیل نمودند و" درچهارم جولای 1776 درشهر فلادلفیا اعلامیۀ استقلال را امضا ومنتشرکردند" (11) که اعلامیۀ استقلال امریکا صفحه ای جدیدی را درتاریخ جنبش های آزادخواهی ودموکراسی جهان بازنمود. در بخش ازاعلامیه چنین آمده است :

« ما این حقیقت مسلم را میدانیم که همه انسان ها برابرآفریده شده اند، وآفریدگار، آنان را ازحقوق انفکاک ناپذیرچون حیات وحق آزادی وحق تأمین سعادت برخورداربرگردانیده است.»(12)                                                                                      

درحال حاضردرحدود بیست و پنج کشورجهان با سیستم های متفاوت فدرال اداره می شوند که آزمونهای موفق وبعضاً ناموفق را تجربه می نمایند. درقدم اول کشورهای پیشرفته صنعتی با اندوخته ها وتجارب تاریخی خویش راه فدرالیسم در پیش گرفتند؛ ایالات متحدۀ امریکا درسال 1789، سویس درسال 1848، کانادا درسال 1867، آسترلیا درسال 1901، اتریش درسال 1920، آلمان درسال 1949 وبلژیک درسال1970 سیستم فدرالی را پذیرفتند. درمرحلۀ بعدی جمع ازکشورهای است که بعد ازدنبالۀ استعمارکهنه و آغاز استعمارنو، درجوی غبارآلود سیاست های استعماری وزمین لرزه های ناشی ازآن، ناگزیر بعضی از نمونه های «تحمیلی» فدرالیسم را پذیرفتند، که چندان موفقیتی درپی نداشتند و همیشه جنگ ودرگیری بین اقلیت های قومی دراین کشورها ادامه دارد؛ هند درسال 1950، نیجیریه درسال 1954، پاکستان درسال 1956 وچند کشوردیگر. اما نباید هرکشوری را که ازمجموعۀ ایالات وخود مختاری ها تشکیل شده ودرقانون اساسی خود سیستم ادارۀ فدرال را درج نموده باشد، با رژیم های دموکراتیک ومترقی فدرال خلط نموده و به اشتباه گرفت. آیا می توان کشورهای را که بوسیلۀ کودتأ گرانِ نظامی حکومت می سازند، فعالین سیاسی را به زنجیرمی کشند، مخالفین را ترورمیکنند، به کشورهای همسایه دهشت افگنان حرفوی را اعزام می دارند، زنان واطفال را ازحق وحقوق انسانی محروم می سازند، و بالاخره دربخش ازکشور« قانون جنگل» را حاکم می سازند؛ آنها را در جمع رژیم های دموکراتیک« فدرال» قرار دهیم؟ کشوری که درآن دموکراسی وجود نداشته باشد، فدرالیسم هرگزدرآن ایجاد نخواهد شد. اما متأسفانه بعضی ازدوستان این گونه نظام ها را الگوی مناسبی «فدرال سازی» برای افغانستان می دانند، که اشتباهی است بس بزرگ !  

 درجبهه مخالفین فدرالیسم هم هستند کسانی که فروپاشی اتحاد شوروی وبعضی کشورهای سوسیالستی سابق را به حیث نمونه های شکست فدرالیسم مثال می آورند؛ درحالیکه فروریزی این کشورها درحقیقت شکست رژیم ها ودولت های معین سوسیالیستی است نه سیستم های فدرالی ( البته عوامل وانگیزه های متعددی درسقوط این کشورها تاًثیرگزاربوده است که از بحث این موضوع خارج است.) اما فدرالیسم وسوسیالیسم دوپدیدۀ متفاوتی اند که در رابطه با ساختارهای اقتصادی ـ اجتماعی وسیاسی کاملاً با هم مغایرت دارند. ازویژگی های اساسی تدوین نظام فدرالی دریک کشور، پلورالیسم، کسرتگرایی آزادی احزاب، آزادی عقاید وآرای مردم گفته شده است. درفدرالیسم گروه های ازمردم با عقاید واندیشه های گوناکون، احزاب سیاسی خویش را ایجاد نموده ودرقالب یک نظام سیاسی، به اساس منافعی فردی وجمعی اتحاد می نمایند و یک دولت حقوق البنیاد را ازمجموع واحد های اداری تشکیل می نمایند. درحالیکه کشورهای سوسیالیستی سابق درپی جنگ ها، شورشهای وکودتا های خونینی بوجود آمده بودند که فقط یک حزب سیاسی ( حزب کمونیست ) جامعه را رهبری می کرد. احزاب وسازمان های سیاسی اجازه فعالیت نداشتند، دموکراسی وجود نداشت، دیکتاتوری حزبی بیداد میکرد. مراجع تصمیم گیری بیروی سیاسی، دارالنشأ کمیته مرکزی، کنگره، پلینوم ودیگرجلسات حزبی ودولتی بود که، بواسطۀ کادرها ورهبری حزب کمونیست معین می گردید. بناً با صراحت باید اظهارنمود که، درقلمروی امپراطوری بزرگ شوروی، نه از فدرالیسم خبری بود، نه از دموکراسی وهم نه از سوسیالیسم به مفهوم واقعی آن !

اما هشیارباید بود که بعد ازفروپاشی اتحاد شوروی وخاموشی جنگ سرد، سیاست های نوینی درزمینه فدرالیزه سازی کشورها به مقاصد اجرای طرح های کهنه استعماری پیش برده می شود بخصوص درمناطق که ازنظرقومی، مذهبی وزبانی ناهمگون بوده ودارای منابع سرشارزیرزمینی؛ ازقبیل نفت، گاز، یورانیم ، سنگ های قیمتی وغیره می باشند  مدت هاست که تخم نفاق وبدبینی بین مردمان این مناطق کاشته شده وتلاشهای گستردۀ درراستا جدا سازی اقوام وملیتهای این کشورها جریان دارد؛ گرچه درظاهراین روند بسیارعادی به نظرمی رسد، اما اگربه عمق مسأله داخل شویم درمی یابیم که روند «فدرالیزه سازی نوین» درحقیقت بهانۀ است درجهت تجزیه وفروپاشی بعضی ازکشورهای منطقه و خاور میانه. ازجانب دیگردرهمین کشورها بعضی از نخبگان سیاسی وفرهنگی صادقانه درجستجوی دریافت راه های بهتری تامین عدالت اجتماعی وحفظ ارزش های فرهنگی خویش سعی وتلاش نموده وفدرالیسم را بحیث یکی ازراه های معقول، جهت رسیدن به این آرمان بزرگ مطرح می نمایند. 

و درفرجام درمورد کشورعزیزم افغانستان به ارتباط فدرالیسم، فقط این حرف را گفتنی ام که افغانستان تا رسیدن به نظام فدرالی راه های دورودرازی را درپیش خواهد داشت وهنوز آمادۀ پذیرش چنین« نظام» نیست. پس به قول معروف « قبل ازآن که فیل را بیاوریم باید فیل خانه را آماده ساخت!»  

  ادامه دارد...

منابع و مآخذ :                                                                                                       

     1ـ محمد رضا خوبروی پاک، نقدی بر فدرالیسم، تهران: مؤسسه نشر وپژوهش شیرازه، 1377.                   

       2ـ محمد رضا خوبروی پاک، همان اثر.                                                                                          

  3ـ دکتور حسین یحیایی، فدرالیسم، سویدن: مؤسسه نشر«کتاب ارزان» 1384                                       

    4ـ دکتور حسین یحیایی، همان اثر.                                                                                          

    5ـ دکتور حسین یحیایی، همان اثر.                                                                                          

      6ـ محمد رضا خوبروی پاک، همان اثر.                                                                                      

    7ـ محمد رضا خوبروی پاک همان اثر.                                                                                       

   8ـ محمد رضا خوبروی پاک، همان اثر.                                                                                   

       9ـ محمد رضا خوبروی پاک، همان اثر.                                                                                     

     10ـ محمد رضا خوبروی پاک همان اثر.                                                                                    

     11ـ دانشنامۀ ویکی پیدیا.                                                                                                 

         12ـ دکتور حسین یحیایی، همان اثر.

                                                                                                

 

 


بالا
 
بازگشت