احمد سعیدی
گنه کرد در بلخ آهنگری
به شوشتر زدند گردن مسگری!
نوشته: احمد سعيدي
من زمانی که به همه كانديداتورهای پر زرق و برق دوره گذشته و حال رياست جمهوري، تاریخ خونین میهنم و ناله هاو ضجه های در گلو گرفته كودكان سرزمینم و نوجوانانی که از دهها بدیسنو شلاق مصایب و نامرادی های آمده را بر شانه های شان تحمل کرده اند، می نگرم كه قافلۀ آرمان ها و امید های شان نیز به غارت رفته است همانند دل خونین خود می تپم.
وقتی به جوانانی که از دانشگاه ها فارغ تحصيل شده اند ولي تا هنوز بيكار اند و به پیرمردان و پیرزنان روستا نشین و بینوای کشورم مينگرم كه در تبعید گاه زشت زنده گی برتابوت های فرزندان شهید شان اشك میریزند وسینه های پر از آرزوی آنهارا به گور ها می سپارند، می توانم بگویم که این تنها تراژیدی برای ملتیست كه در قرن بیست و یكم بنام" عدالت و دموكراسی"این گونه جزا می بینند.
من وقتی به پاپوشهای خونین برجای مانده فرزندان کشورم درپی جنگی وحمله انتحاریی بر روی جاده ها و زمین های خون آلود می بینم، یک بارهمه تصویر های ذهنم عوض ميشوندو می بینم که از وزیر اكبر خان، شهرنو، تایمنی، خیرخانه، قلعه فتح الله، كوته سنگی تامزارشریف، هرات، قندهار، جلال آبادو جا های دیگر، چگونه هوتل ها و بلند منزل ها از پول نا مشروع توسط عدة مفت خوار و زورگو ورشوت خور در این كشور بنا یافته اندو خانواده های تعداد زیادی از این قدرتمندان دولت در خارج ازكشور در عیش و نوش زنده گی دارند، در حالی که فرزندان تهی دستان و فقیران این سرزمین باید كشته شوند تا قدرت جبرانه دیگران ا دامه یابد.
كسانیكه امروز به زور بیگانه گان بقدرت رسیده اندودرعوض خدمت به مردمخود زراندوزی میكنند آيا میدانندکه كاردجفا کاری هایشان به استخوان ملت مظلوم مارسیده است؟
به قول معروف، در حالی که علت بد بختی های مردم ما شناخته شده ا ست، دستی نيست تا دوای این بیمار را توصیه کند. آنانی که در کار مداوای ملت گماشته شده اند خود به بیماری خطر ناک بی توجهی نسبت به مردم گرفتار آمده اند و این باعث شده است که هزاران زن و مردی كه در وطن و در غربت خانه ها یشان و در آواره گی ها و در گوشه گوشة این ویرانة بنام افغانستان، زنده گی دراند، پس از هفت سال انتظارهنوز کاسه امید شان به سنگ خورده و شکسته است و به اشتباه خود پي برده اند.
هرچند ریشه بحران در کم کاری و نا کارآمدی نظام و مهره هایی مشخص درآنست، کارنامه کسانی که تازه كمر همت به پیدا گری و رشوت خوردن و خيانت بسته اند، می تواند مزید بر آن شود.
ریشه های بحران فاجعه آفرین، چنان بزرگ و عمیق است که نمی توان آنرا به این ساده گی ها حل نمودزیرا گسترده گی دامنه های بحران چنان است که وقتی کاركشته ترین و مقبول ترین چهره ها نیز در این سیستم نا كارآمد حضور می یابند، به مهره های عاطل و باطلی مبدل میگردند .
تا حال دیده شده است که شماری اینطور شده اند که بعد از مدتی در کار ومدیریت شان، بجای ایجاد"مدینه فاضله "، "مدینه کابوس" را تقدیم ملت مان کرده اند.
به وضوح مشاهده میكنیم كه پس از گذشت هفت سال و چندكابینه، نگاه زمامداران و حاكمان كشور ما نسبت به منافع ملی و فراهم آوری ابزارهای زمینه سازیك جامعه مبتنی بر عدالت اجتماعی، هیچگونه تغییری نه یافته است.
ساده لوحانه خواهد بود وقتی یك نظام اجتماعی و سیاسی مورد بحث مان است، بدون مطالعه عمیق در باره ساختار تاریخی،اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آن نظام، در پی مقصر شناختن این فرد و یا آن فرد، به یك نتیجه مطلوب دسترسی پیدا كنیم.
چنانکه معلوم است، اعتبار هر دولت و سیستم سیاسی رهبری كننده جامعه به مشروعیت و حقانیت آن نهفته ا ست که اساساً اعتبار و دوام حقانیت آنرا تضمین میكند.
ضرورت نفس وجود دولت و ساختارظاهری آن هرگز شرائط حقانیت و اعتبارآن را تعبیه نمیكنند، همچنان كه قوانین اساسی و غیره به خودی خود نمیتوانند الزام آورحقانیت تعهد و وظیفه مردم را تضمین نمایند، زیرا دولتی میتواند مرجعیت مسلم و قطعی داشته و مقبول و مطلوب مردم باشد كه به پنهانی ترین خواست ها و نیاز ها تا بدیهی ترین و آشكار ترین آنها پاسخ گوید.
از این رو باید فلسفۀ سیاسی و تاریخی افغانستان مورد مطالعه قرارگیرد. برای دریافت درست و دقیق این مهم، باید به سرچشمه های نخستین و علل و اسباب و جریانات اولیه آن در زمان معاصر مراجعه گردد.
باید نگاه مان نیز برخلاف دیدگاه های " كلاسیك و سنتی" حین بررسی عوامل و زمینه های بوجود آمدن حوادث به دور ازغرض و مرضی بر مبنای این باوراستوار باشد كه هر حادثه ای تاریخی و اجتماعی در ذات خود مؤلد مؤلفه های مثبت و منفی در جوامع بشری میباشند.
درست است كه وجوه منفی اعمال دولت بیشتر است و همین امر موجب شده كه در دیدگاه های اشراف سالار و نخبه گان وابسته به نظام باید تغییر داد، چنانچه بنیاد گرایان دیروزو دموكراتان امروز اند و بر مبنای اصل مردم سالاری راستین ابتدا باید به سمت گیری كلی و مستقیم به سوی هم گرائی و وحدت مردم رفت و سپس كوشید كه متناسب با واقیعت های جامعه و مراحلی كه فرایند مردم سالاری در آن قرار گرفته است، تدابیر لازمی را اعمال كرد .
توضیح این مطلب ضروری است كه امروز با رشد آگاهی و تعمیق معرفت انسان به پیچیده گی های روح و رفتار انسان، رشد و گسترش روابط و مناسبات اجتماعی، روحی، گرائشات عرفانی، احساسات و خلاقیت های ادبی و هنری و نفوذ و پرده برداری از مكنونات در این قلمرو و هزاران مقوله و مسأله در حیات اجتماعی ، سیاسی ، اقتصادی ، فرهنگی انسان امروزی نسبیت اندیشه ها، عمومیت یافته و نسبیت ارزشها مقبولیت گسترده یافته و در تمامی زمینه های قضاوت ،احتیاط لازم را از همۀ ما میطلبد .
بویژه بعد ازهفت سال میدانیم كه سفر نیم راه است. در توضیح و معرفی عقاید سیاسی و نظریات تمامی آنانیكه هم اكنون بر صحنه قدرت حضور دارند این حقیقت را میدانند كه ما كاری نکرده ایم كه ملت راضی باشد. كسانی كه با فرهنگ و سرگذشت تاریخی ملت افغانستان آشنایند، بخوبی براین مامول آگاهی دارند و بخصوص روشنفكران راستین و متعهد ميدانندکه بطور طبیعي آنانيكه استقلال واقعی ملت ما را در دست دارند بسیاری از كشور های پیشرفته دنیا را نیز بصورت مستقیم و یا هم غیر مستقیم وادار ساخته اند تا در فرایند كاذب گسترش دموكراسی در افغانستان سهم عملی را بگیرند.
لذا در جهان امروزی بویژه جوامع دنیای سوم منجمله افغانستان در شرائطی كه جهان تنها تولید خالص نسل روشنفكری را به جامعه و جهان عرضه می كنند و بسیاری از شبه روشنفكران اصیل و كم اصل و دانشمندان اهلی شده ای با القاب و بی القاب و روانشناسان جامعه شناسی كه همچون غده های سرطان در خون این كشور ها و در اعماق قلب جوانان آن رخنه كرده و با قیمت ناچیزی در خدمت اربابان در آمده اند، بر اساس چنین میتودی توجیه كننده گان امین و صادق اشتباهات و جنایات اربابان شان میگردند . توگویی كه در راستای یك توافق پنهانی همچون وكلای حقوقی كه در دفاع از مجرمین و جنایتكاران، جنایات و اعمال زشت مؤكلین خویش را توجیه قانونی میكنند.
آیا مفهومی دارد و ممكن است انسان معاصر از گذشته اش آن چنانكه واقع شده بود آگاهی حاصل كند؟
من از سر تا پا اين حقيقت را ميدانم كه زمامداران موجود با حاميان شان مارا چقدر ضربه زده اند وبه نزد اين ملت چقدر ملامت و خجالت و شرمنده اندکه با وجود ناكامي های خيره سرانه هنوز ميخواهند خود را خدمت گار مردم معرفي كنند.
فراموش نباید کرد که چهره را ميتوان نقاب زد اما باعملکرد هاوگفته های خویش چه می توان کرد؟