خلیل
رومان
آیا در دموکراسی به سر می بریم؟
"بدون دموکرات، دموکراسیی وجود ندارد؛
بدون دموکراسی، دموکراتی موجود نتواند شد".
ترجمه ونگارش: خلیل رومان
حمل – سرطان1388
دموکراسی! این واژه آزادی را در ذهن متبلور می کند؛ درمغز انسان مفاهیم مثبت بیدار می کند. چه کسی یارای آن دارد که در برابر دموکراسی بایستد؟
افغانستان مانند بسیاری از کشور های دنیا، تجربۀ یک دموکراسی- به بیان دقیقتر دموکراسی نماینده یی را می آموزد. واقعیت درس های مکاتب و پوهنتون ها؛ دلالت و تاکید اکثر رسانه ها؛ و بلاخره، آرمان هایی که بیشترینه سیاست مداران به آن متوصل می شوند؛ چنین است.
با این هم، میزان بلند خود داری اشتراک در انتخابات، کمبود رو به افزایش تصمیم گیران سیاسی، جدال و نزاع های سیاسی، استیلای فضای فساد و جنایت سیاسی، تمرکز بی سابقۀ رسانه ها به تشبث های خصوصی، بی عاطفه گی و شرارت، ارتشا و فساد اداری به گونۀ بی سابقه، و یا کمبود مبارزه با سلاح ذروی، نبود یک زعامت سیاسی، فرد محوری و چانه بازی های سیاسی را، چگونه در یک دموکراسی در جهان و بالتبع در کشور ما تفسیر و بیان می توان کرد؟
در افغانستان نیز، سرخورده گی هایی در قبال انتخابات به مشاهده می رسد. این تجربه بسیار نو؛ منتقدان زیادی را به خود جلب کرده است، که بدون عرضۀ بدیل مشخص، این پروسه را به باد انتقاد می گیرند. البته شکی نیست که از منظر تطبیقی، این جا و آن جا اشتباه صورت می گیرد، اما بدان معنی نیز نیست که در ذات میکانیزم ها و ستراتیژی های انتخاباتی نقص وجود دارد. بنابر این باید عملکرد ها را مورد ارزیابی قرار داد و نه اصل مفکوره ها و اساسات آن را. با توجه به این واقعیت، دو فرضیه محتمل به نظر میرسد:
- یا اینکه؛ علی رغم این همه، دموکراسی نماینده یی ازسایر رژیم های سیاسی، به حیث «کمترین بد» در نظرگرفته می شود؛ انحراف های آن می تواند مانند تصادف های حاشیه وی، تقریباً عمل اجتناب ناپذیر" سرشت بشری"، پذیرفته شود. درحال حاضر، دموکراسی بهترین گزینۀ ضد قدرت تمرکز یافته، بهترین قواعد، بهترین دولت ها با اعمال متفاوت است.
- یا اینکه؛ دربرخی موارد عملکرد های آن، نتایج مستقیم سیستم دموکراسی نماینده یی تلقی می شود؛ و در برخی موارد، واقعاً بدون تبدیل عمیق موسسه های سیاسی، پیشروی امکان ندارد.
این توضیح، فرضیۀ دوم را اکتشاف می دهد. سعی بر آن است تا نشان داده شود که در دموکراسی نماینده یی چه چیزی به فساد، نادرستی های دولت، استبداد گروه های خصوصی، بی تفاوتی سیاسی مردم یا انزوای مسوولان، زمینه می دهد.
1- انتقاد ازدموکراسی نماینده یی
این دموکراسی، به موافقه رسیدن و اجماع تاکید دارد که یک هیئت نماینده گان یا رئیس جمهور را با رأی، برای یک دورۀ معین 4، 5، 7 سال به قدرت بی برگشت می رساند. درتمام این دوره، دارنده گان این مقام، به رهبری امور دولتی از نام و ارادۀ مردم مصروفند.
از نظر کارنیلیوس کاستوریادیس[1](Cornélius Castoriadis) این رژیم یک " بیگانه گی یا بیزاری [2]" است، زیرا:
1-انتخابات، حیله یی برای اختیار می شود؛
2- نماینده گان، به دشواری قابل کنترول می باشند؛
3- قدرت ها در دستان یک اقلیت تمرکز می یابد؛
4- مردم غیر سیاسی می شود.
قبل از توضیح دلایل آن، خاطرنشان باید کرد که این نتیجه گیری ها برمبنای تحلیل های جمهوری پنجم فرانسه بدست آمده است؛ اگرچه تحلیل، عموماً دموکراسی نماینده یی را مورد نظردارد. درضمن تحلیل مماثل، از افغانستان نیز ارائه شده تا فهم مطلب توأم با مشابهت ها، آسان تر شود.
دموکراسی های مختلف غربی، بدون نظرداشت چگونگی قانون اساسی آنها، وجوه مشترک دارد؛ مانند تقسیم قدرت، فساد ها، سیاست خارجی ، رفتار مردم در رویارویی با جهان سیاسی وغیره. اما در دموکراسی های شرقی همزمان با مشترکات یاد شده، متناسب با پیش زمینه های قانونی، رفتار های هنجاری، روحیات مردم، آگاهی های عمومی، موقعیت اقتصادی و اجتماع پذیری، نا موزونی هایی هم به مشاهده میرسد.
ازین نقطۀ نظر افغانستان دچار دشواری های منحصر به خود است. تجربۀ انتخاباتی کشور های اروپایی و امریکایی، با حفظ تاریخ طولانی آن، با تجربۀ این کشور فرق فاحش دارد. درین جا حرکت ها، درقالب های عکس العملی براه افتاد. یعنی این که رژیم گذشته چه می کرد و چه نمی کرد. آنچه می کرد، یک سره طرد شد و آنچه نمی کرد، بدون ارزیابی جنبه های ضروری، مثبت و منفی، عملی می شود. برعلاوه غربی ها که افغانستان را در تمرین دموکراسی همکاری می کنند، نسخه های از پیش آماده شدۀ کشور های خود شانرا پیش پای افغان ها می گذارند. درحالی که نسخه های مذکور طی سده ها انکشاف کرده و به حالت امروزی رسیده است؛ افغانستان بایست همه را از نو عملی کند.
عدم برخورد واقعبینانه با مجریان دموکراسی در افغانستان اشتباه دیگر غربی هاست. آنان زیر نام مشارکت به نیروهایی فرصت بیشتر مهیا کردند که آزمایش شده بودند و بعد پرواز شان از اختلاس، رشوت های کلان، غصب زمین و اشتغال در مواد مخدر، فراتر نمی رود.
بر علاوه، از مراحل ضروری تحول تدریجی، گذار تصنعی صورت گرفت و حقایق موجود اقتصادی، فرهنگی،سیاسی،قومی،قبیلوی،رشد اجتماعی نادیده گرفته شد. رهبران سیاسی و دولتی را از بیکارترین، بی پایگاه ترین، بی تجربه ترین وسوء استفاده گر ترین ها برگزید که بعد ازهشت سال نمونه بی کفایتی یک دولت متزلزل، پر فساد، بیکاره، متکی به کمک های غربی و درکل مستهلک زبان زد عام و خاص درجهان است. دولت مواد مخدر؛ رقم بالای فساد اداری، امنیت روبه خرابی، پراگنده گی ملی و عقب گرد به پشتوانه های قومی، زبانی، سمتی، وغیره. کشوری که درهمه عرصه ها از جمله کالا های اولیه، به همسایه ها بیشتر از گذشته وابسته ساخته شده و ترافیک ملیارد ها دالر کمکی به کشور های همسایه در بدل خوار و بار و اشیای تجملی، فرصت ایجاد زیربنا ها را از دست داده است. جای قشر میانۀ اقتصادی- فرهنگی و اداری جامعه را اقشار مافیایی زر اندوز گرفت که نه تنها به سرمایه گذاری تولیدی، اجتماعی و فرهنگی علاقه و استعداد خاص ندارد، بلکه درصدد چپاول بیشتر و انتقال آن به بیرون از افغانستان است. دموکراسی عاریتی غرب به این پدیده میدان عمل بیشتر فراهم کرد و در نتیجه خلای عمیق بین اقشار پائینی، دارنده گان عاید ثابت و مصرف کننده گان که با فشار قیمتی های مصنوعی دست و پنجه نرم می کنند، و اقشار سرباری جامعه که وسایل و اختیار تخنیکی و قانونی در دست دارند، به وجود آمد. این خلا، باعث ناکامی و تجرید غرب، حکومت افغانستان و سرانجام انزوای داخلی و حتی خارجی رهبران ناکام دموکراسی در افغانستان گردیده است.
تا کنون، حد اقل نتیجه این است که سیاست و شیوه ایکه در غرب گل کاشت و اینک امروز در صدد تغییر شاخ و برگ آن اند، درین جا از همان اول با شروع نادرست خار بار آورد. کسانی یک شبه غسل تعمید یافتند و به دموکرات ها بدل شدند که در گذشتۀ نه چندان دور، مردم می کشتند و شادی می کردند. موسسه های دموکراسی ایجاد نه شد و آموزش دموکرات های معتقد و بلد به راه و رسم دموکراسی آغاز نیافت. تحقق فرایند دموکراسی به کسانی سپرده شد که خود با ده ها مشکل قومی، قبیله یی، زبانی، نژادی، سوء اخلاق رفتاری و آلوده گی با جاسوسی، قاچاق مواد مخدر، نقض حقوق بشر و فساد همراه است.
بی موزونی های انتخابات بعد از سالها تجربه، تحقیق و ارزیابی را می توان درذیل خلاصه کرد:
1-انتخابات: حیلۀ اختیار- انتخابات به اجازه دادن هم وطنان برای گزینش نماینده گان شان توجیه می شود. اما آیا واقعاً اختیار انتخاب وجود دارد؟ شاید حقایق ذیل، موضوع را روشن تر کند.
- نامزدان ازقبل برگزیده شده اند؛ انتخاب شونده گان ازبین کاندیدانی که از پیش به وسیلۀ احزابی که سرشت دموکراتیک شان به ذات خود، با معیار کم وبیش پنهان رفتار، ( مبارزه برای قدرت، برنامه های انتخاباتی، گروه های منافع وغیره) قابل اعتراض است، برگزیده می شوند.
در افغانستان، مقدمۀ انتخاب رئیس جمهور، درانتخابات 1383، با پشتوانه های خارجی از جمله ادارۀ بوش و نفوذ قومی، تنظیمی بر اساس تقسیم منابع و کرسی های پر درآمد، فراهم شد. اما با همه نقص وکمبود ها از نظر جوش و خروش مردم، بعد از تحمل رژیم های کودتایی و سلطه گرا، یک گام به پیش تلقی می شود. مهم این است که اساسات مردم سالاری و نحوۀ استفاده از حق مردم در تعیین سرنوست، زیر تأثیر نفوذ ذهنیت تمامیت خواهی درآمد و به آن قلب ماهیت داده شد. موسسه های مردمی از جمله جامعۀ مدنی، و احزاب ملی که لازمه های دموکراسی و نظام های انتخاباتیست، رشد نکرد و به عوض ایجاد نهاد های ضرور برای دموکراسی، به قوم و زبان و سمت و تنظیم رجحان داده شد.
- برنده گان، به منظور انتخاب مجدد شان، اعمال نفوذ می کنند؛ برنده گان امکان آنرا درمی یابند تا با اتخاذ تصامیم عوام فریبانه یا دسترسی به ستراتیژی بازار رسانه ها، زمینۀ انتخاب مجدد شان را با اعمال نفوذ، مهیا کنند. به گونۀ مثال، تحلیل های زیادی از رابطه میان قدرت سیاسی و رسانه ها پرده برمیدارد. شبکه های ژورنالیستان وابسته با حاملان قدرت، رسانه های مرتبط به شرکت ها و تمویل کننده گان نزدیک به دایرۀ خبرنگاران، اکثر اوقات برخلاف میل آنان، شکار احزاب دارای اکثریت، می شوند.
درکشورما، همزمان با مبارزۀ انتخاباتی 41، نامزد برای احراز کرسی ریاست جمهوری، حقایق تازه یی در سوء شکل دادن انتخابات مشاهده می شود. حامد کرزی که رئیس جمهور برحال است، از همه ترفند های طرفداران خود مبنی بر معاملۀ فیصدی کرسی ها به تنظیم ها حمایت می کند. ( ظاهراً وزیر عدلیه مربوط به حزب وحدت خلیلی معاون رئیس جمهور درگردهم آییی در ازای 20، درصد سهم درحاکمیت، طرفداری خود را اعلان کرد. او حتی با کراهت بر غیر اصولی بودن این تفاهم نیز اشاره کرد. دیگران هم به همین اندازه یا کم وبیش، با کرزی معامله هایی دربارۀ به ولایت ارتقا دادن ولسوالی ها یا داشتن چند وزیر درکابینه، کرده اند).
عوام فریبی های مبارزۀ انتخاباتی در بروز دادن شعارهای آرمانی، درحال حاضر به جز آنانی که در دایرۀ جادویی نفرت و محبت قرار دارند، به دل عموم چنگ نمی زند. برنامه ومیکانیزم های عملی که برتری یکی بر دیگری را اثبات کند، تقریباً وجود ندارد. انتقاد وعکس العمل، تعریف وتمجید یک جانبه نقطۀ بارز مبارزۀ انتخابی نامزدان مطرح است.
موضوع اساسی این است که تهداب حرکت انتخابی سست، کج و مخاطره آمیز گذاشته می شود. درنتیجه ما به رای هموطنانی مواجه خواهیم شد که نه براساس انتخاب خود، بلکه به وسیلۀ قیم ها ودلال ها (رابطه) ها، سمت داده می شود. رای را به نحوی گله یی می کنند. طوری که در راس بخشی رای دهنده گان، سرگله ای می تواند، حد اقل در رسانه ها وگردهم آیی های سازمان داده شده، از ارادۀ طرفداران حزب، قوم، تنظیم، سمت وزبان نماینده گی کند. این حرکت نه تنها به دموکراسی ربطی ندارد، بلکه به الگوی بدی که چانه زنی و نهادینه کردن های بعدی این رویۀ نادرست را به دنبال دارد، مبدل می شود.
- آرا، به سیاست های جاری معطوف می شود، نه به تصامیم مشخص؛ انتخابات، کاربرد یک برنامۀ مشخص را تعریف نمی کند، بلکه ازگماردن به پست های قدرت بحث دارد. مردم می پذیرند که تصمیم های معین سیاسی، بدون مشوره با آنان، توسط نماینده گان گرفته می شود. (البته مواردی مانند مراجعه به آرای عمومی یا ریفراندم استثناست.) درچنین اوضاع، انتخاب کردن یک نماینده، پذیرفتن خطر آن است که یکی مخالف ارادۀ مردم و دیگری ازطرف همان مردم، تصمیم بگیرد. واقعاً، نماینده گان درجریان نامزدی، کاربرد برنامه های معین پیشنهاد می کنند؛ اما زمانیکه برنده شدند، برای ایفای تعهدات شان، هیچ پابندی ندارند. رای دادن به یک کاندیدا، این اطمینان را به وجود می آورد که او درهنگام مأموریت، با آماده گی روانی، آنچه را در جریان نامزدی ابرازکرده بود، عملی میکند؛ اما اکثر، چنین نیست. این نتیجه گیری در دموکراسی های با سابقه و همچنان در دموکراسی جوان افغانستان مشاهده شده است.
2-غیر قابل کنترول بودن نماینده گان
اکثر نماینده گان، بعد ازانتخاب، تصمیم های شان را بدون مشوره با مردم، عملی می کنند. بر علاوه مأموریت آنان غیرقابل فسخ می باشد. مردم به نحوی، کارت سفیدی را به نماینده گان خود تفویض می دارند؛ یقیناً، این کارت سفید، با چارچوب های قانونی ( قانون اساسی، سایر قوانین، حقوق و مسایل عدلی) انتخابات بعدی، یا فشارهای ناخوش آیند مانند اعتصاب ها، تظاهرات وغیره، ملایم ساخته می شود. اما، ضد قدرت یا نیروی مهارکنندۀ آن، تحت دو شرط قراردارد:
- شناخت دقیق اعمال نماینده گان؛ چه کسی موقعیت زمانی نمایندۀ منتخب خود را می داند؟ مجموع تصمیم های گرفته شدۀ روزانۀ وی کدام هاست؟ بودجه دقیق دولت چند و نحوۀ مصرف چگونه است؟
البته، بعضی اسناد نشرشده (گزارش مجالس، مجلۀ رسمی وغیره)، اجازۀ دسترسی به تصامیم عمده به وسیلۀ نمایندۀ انتخابی را می دهد. اما این اطلاعات، اکثراً برای عوام فریبی، پیچیده و مغلق اند. در واقع، مردم به جز آنچه در رابطه به کردار نماینده گان شان در رسانه ها بیان می شود، به عمق مسایل و کارها دسترسی و آگاهی ندارند. برعلاوه، هیچ چیزی یک مسوول انتخاب شده را وادار نمی کند تا از مجموع عملکرد های خود حساب دهد. (در افغانستان اساس حساب دهی وجود ندارد. هیچ کسی از داریی های باد آورده، اختلاس ها، رشوت و غصب ها حساب نمی دهد. نه فشار اخلاقی- اجتماعی و نه میکانیزم های اداری قادر است، جلو این اعمال را بگیرد.) درچنین حالت، منطقیست که عملکرد های سیاسی ایرا که آنان را در موقعیت بهتر قرارمی دهد، به نشر برسانند. بلاخره، انگیزۀ تصمیم های سیاسی، بعضی وقت ها مخفی می باشد.
پارلمان افغانستان، به بازیچۀ سیاسی مبدل شده است. تاجایی تجربۀ مردم در انتخاب ها ارتقا یافت، اما هنوز هم نقش روشنگرانه در انتخاب ها کمرنگ است. غیر حاضری های ممتد، تغییر امروز به فردای آرایش رای دهی های عمده در مجالس پارلمان بر له و علیه یک وزیر درحالت های استماع و استیضاح، آوازه تطمیع ها دربرابر رای، همه و همه از بیراهه روی حکایت دارد. مداخلۀ قوۀ اجرائیه و تقنینیه در کسب طرفداری ها، برای سنگینی وزنۀ رای در پارلمان، باصرف پول های باد آورده، عامل دیگری است که دموکراسی را به سراب مبدل می کند.[3]
- استقلال عمل قدرت و عدالت؛ این امربه شدت باور نکردنی است. زمانی که به جایگاه قدرت تکیه زده شد، اقتدار، تمایل خود سری یا تحت کنترول آوردن موسسه های عدلی را نشان می دهد. با وسایل مختلف سعی در زیرتأثر آوردن این موسسه ها می نماید. در بسیاری موارد، قدرتمندان می توانند یک پروسۀ عدلی را توقف دهند؛ از مسیر خارج کنند، یا بکلی مسدود نمایند. مثال برجسته آن اعلامیه ستره محکمۀ افغانستان دربارۀ ادامۀ سه ماهۀ حاکمیت رئیس جمهور حامد کرزی و معاونان وی بعد از اول جوزای 1388، یا تجویز ادامۀ کار وزیران برکنار شده از جانب ولسی جرگه یا نصب وزیران رد شده به حیث سرپرست ها، است که هیچ مبنای قانونی و حقوقی ندارد. مداخلۀ حکومت می تواند، جریان های ابتدایی دموکراسی را به نمونه های بد قدرت طلبی با جواز های به اصطلاح حقوقی سوق دهد.
3- نتیجه: سیستم- زمینه ساز فساد
سیستم نماینده یی، انکشاف فساد دامنه دار را جرئت می بخشد و آنرا میان نماینده گان گسترش می دهد. نوعی منطق« مشتری گرا» به وجود می آید.
این شیوه، در زمان رای دهی برای کاندیدان به پست های وزارت، در افغانستان مورد استفاده قرار داده شد. آنانی که بر کسب و حفظ موازنۀ قدرت منازعه داشتند، در تطمیع برخی از نماینده گان تلاش به خرج دادند. ضمن برنامه ها که روکش زد و بند های پنهانی بود، مشتری گرایی و سنگین سازی پلۀ ترازو در شورای ملی تب و تاب بالایی کسب کرد. در نتیجه هدف اساسی نماینده گی از مردم در حاشیه قرار داده شد. تحفه گیری ها، وعده به مقرری نزدیکان به پست های مرکزی، ولایتی و بیرون از کشور، رای اعتماد را برای ابقا در موقعیت یا در استیضاح ها، برای وزیر ارمغان می داشت.
اداره، برای عوام فریبی، در لفظ ، وجود فساد را تائید می کند، اما درعمل فساد ازدیاد می یابد و خود به محیط مساعد پرورش آن مبدل می شود. به مفسدان با اغماض و چشم پوشی می نگرد و با همراهی های سیاسی مجال پول سازی های هنگفت را فراهم می کند. این مشتری گرایی با سازش های خاموشانه در این یا آن زمینه عملی می گردد.
- قبل ازانتخابات؛ مثال ایالات متحدۀ امریکا نشان دهنده آن است که کارزار انتخابات به مبالغ هنگفت نیاز دارد. مثلاً درسال 2000 ، مجموع کاندیدان ریاست جمهوری ایالات متحده، برای تامین مخارج نامزدی شان بین 3 تا 4، میلیارد دالر مصرف کرده بودند. این عملیات را چه کسانی تمویل می کنند؟ اشخاص و تشبث هایی که دلیل واضح برای تمویل یک کاندیدا نسبت به دیگر آن دارند؛ تا بعد از برنده شدن، امیال شان را توسط کاندیدای برنده برآورده سازند. نامزدانی که برای کارزار انتخاباتی خویش بیشترین پول مصرف می کنند؛ بیشتر به پیروزی خود باور دارند. مثلاً ؛ در سال 2000، 92 درصد نماینده گان و 88 درصد سناتوران انتخابی امریکا، کسانی بودند که در کارزار انتخاباتی شان هزینۀ بیشتر مصرف کرده بودند. نماینده گان، بعد از برنده شدن در اختیار و دسترسی مطلوب «تمویل کننده گان» خویش قرار دارند. درچنین شرایط، سیاست به منازعه میان گروه های فشار اقتصادی مبدل می شود، و انتخاب شده گان از بعضی جهات، به نحوی، نماینده گان این گروه ها بار می آیند.
- در مدت مأموریت؛ نیل به قدرت، به ایجاد شبکۀ پهناور ارتباطی میدان می دهد. این ها مسوولیت تصامیم بزرگ و با اهمیت مالی را به عهده دارند. پس « ساختار های مساعد» به وجود می آید که بهره کشی های شخصی از موقف را مهیا وقدرت حاصل شده را منحرف می گرداند. بازگشت همه موج های جنایت های سیاسی و مالی به گونۀ مستقیم یا غیر مستقیم با کاربرد عملیه سیاسی، ممکن می شود: سوء استفاده از دارایی عامه، اثرگذاری ها، تقلب مالیاتی، به جیب زدن پول بیت المال، فساد، انتقال وسفید سازی پول با همه انواع آن، وغیره نمونه های شناخته شدۀ این عملیه به شمار میرود.
با این حالت ها، طنین های مسایل سیاسی سالهای 1990، درغرب و سوء شکل دادن انتخابات سال 1383، در افغانستان، نمونه های کوچک پدیدار شده از یک کوه عظیم یخ می باشد. جنایات سیاسی مطمئناً بسیار و به مراتب برزگتر از تصور است. این جنایت های بذات بزرگ، زمانی که با قدرت سیاسی، صنعتی و رسانه یی درمی آمیزد، به ابر قدرت های غول پیکر مبدل می شود.
بخش ساختمانی و خدمات عامه، جنگ افزارها، توزیع آب، وسایط، الکترونیک وغیره، سکتور های بزرگ فعالیت های صنعتی، برای پیشرفت خود، به شدت به دولت و بازار ارتباط دارد. درین زمینه، نهاد های رسانه یی، بدون شک، ابزار های نیرومند تأثیرگذاری بر مردم در گام نخست، و بر صنف های سیاسی در قدم بعدی، به وجود می آورد.
اولین انتخابات بعد از سقوط طالبان، نمونه بدی از مصرف گزاف، خارجی سازی پروسیجر ها، تخلف ها و تخطی های مرموز با خود داشت. با وجود تائید مصلحتی غرب از جریان به اصطلاح شفاف انتخابات، دیده شده که برگذار کننده گان موقف بی طرف نداشتند؛ زیرا یک شبه به پست های مهم اداری و اجرایی مقرر شدند بی آنکه کوچکترین تجربه واستعدادی برای این کارهای مهم داشته باشند. این درواقع، حق السکوتی بود که به آنها پرداخته شد. این رشوت دهی در برابر اشتراک در تقلب و رشوت گیری سیاسی در سراسر ساختار حکومت در داخل و خارج کشور ادامه یافت.
4- حکومت اقلیت سالاری یا رژیم اولیگارشی
الیگارشی: کلمه یونانی اولیگارخیا " فرمانفرمایی بعضی ها یا عدۀ محدود" می باشد. در اصطلاح نوعی نظام سیاسیست، که حاکمیت در آن بدست گروپی از اشخاص، یا یک صنف محدود و ترجیح داده شده، قرار داده می شود. |
دموکراسی نماینده یی، بر مبنای چه چیز هایی می تواند یک الیگارشی باشد؟
· تمرکز قدرت
در یک دموکراسی نماینده یی، از دید نظری، قوۀ تقنینی از قوۀ اجرایی تفکیک شده می باشد. مثلاً شورای ملی برخاسته از ارادۀ مردم، بایست کنترول از تصامیم دولتی را تضمین کند. در واقع، قوۀ اجرائیه بر سایر قوا، تسلط و سیطره دارد؛ ازجمله:
- پارلمان ؛ نمونه های مشاوره یی، بطور عموم، مواردیست که نه در اتاق های تثبیت شده برای اخذ تصامیم، بلکه در جا های دیگر، به وسیلۀ بدنه های غیر انتخابی- یعنی، قبل از همه توسط حزب سیاسی دارای اکثریت ، آماده می شود. در نتیجه، تصمیم های مهم در جا های رسمی و اختصاصی گرفته نه شده، بلکه در عقب درهای بسته، در دهلیزها و محل ملاقات مقام ها شکل داده می شود. زمانیکه طرح پیشنهادی یک قانون در شورای وزیران یا ولسی جرگه( مجلس نماینده گان مردم) می رسد، همه کار ها از قبل معین شده است.
- اداره؛ نماینده گان از اعمال قدرت محدود بر اداره برخوردار اند؛ این امر، حتی زیر بررسی و کنترول حکومت جا به جا شده است. به گونۀ مثال، رئیس جمهور اکثر پست های بلند اداری را نامزد می کند. درمواردی، بعضی از اعضای پارلمان مقرری افراد مربوط را شرط رای دهی ها ورای گیری به نفع شخص مورد نظر قرار می دهند. ادارۀ سراسر کشور در داخل و خارج بین خانواده ها، تنظیم ها و اقارب اشخاص با « نفوذ و رسوخ » دست به دست می شود. چانه زنی بر سر مقرری ها برای چپاول دارایی های عامه و حق گیری های بعدی، امر معمول در ادارۀ کشور است. نتیجه اینکه در اداره هیچ ارگانی در چارچوب های خدمت به مردم و رسیدن به هدف های ملی فعالیت نمی کند.
- عدالت؛ چنانکه تذکر داده شد، قوۀ اجرائیه به کنترول کردن قوۀ عدلی و قضایی، تمایل دارد. این تمرکز قوا، خاصتاً در قانون اساسی جمهوری پنجم فرانسه برجسته گردیده است. قوانین جمهوری سوم و چهارم، این گرایش را به گونۀ کمرنگ تر نشان می دهد.
تمرکز قوا همچنان درسطح عمومی نیز نمایان می شود. یک شهر دار، قوۀ اجرایی، تقنینی و قضایی را مرکز توجه قرار می دهد.
-او درعین حال رئیس اجراییست؛ زیرا: شورای شهری (اگر شارول اکثریت داشته باشد)، چیزی بیش از مجمع تصدیق گر، نمی تواند بود. مشاوره های آنان در کل، نمایشی است، زیرا مخالفان عموماً اقلیتی اند که قدرت تصمیم گیری ندارند.
-او رئیس کارکنان شورای شهر است ؛ زیرا: شاروال، خود، کارمندان را جا به جا می کند و در موارد خاص اشخاص مورد نظر را پیشنهاد می کند.
-او نماینده دولت است؛ زیرا: شاروال، دقیقاً اجازه ساخت وساز را صادر می کند.
-اونماینده قوۀ عدلی- قضاییست؛ زیرا می تواند با توجه به موقف خود در شهر، تاثیری را، به خصوص در نامزدی ریاست داد گاه انجام دهد.
این تمرکز قوا، ستراتیژی« مشتری گرا» را زمینه می دهد تا شاروال، به هدف دسترسی به قدرت، خود را در رأس قرار دهد. مشتری گرایی، می تواند به شکل امتیاز همآهنگ تشبثات (گرفتن اجازۀ ساختمانی، اعانه ها وغیره) آشکار شود. درعوض « عطا ها» برای حزب یا امتیاز برای اشخاص، زیر نام«خدمات» به خصوص، ( تقرر در ساحۀ خدمات اجتماعی، تخصیص وغیره)،اندازۀ وفاداری،نامزدی درچوکات عدلی وقضایی، بدون در نظرداشت ملاحظۀ عملی آیین های شهرداری وغیره می تواند مطرح باشد.
· قشر سیاسییون
سیستم سیاسی معاصر، یک نوع، « قشر سیاسی » ایجاد می کند؛ یک « اشرافیت دولتی» که به انباشت و تولید منافع و سرمایۀ به دست آورده از موقعیت خود، مصروفند. این قشر، میل دارد تا درحالت های ذیل قرارگیرد:
- جلوگیر کننده، مسلکی و انتخابی؛ تحلیل های اجتماعی- مسلکی اشخاص سیاسی، همگونی بزرگ در استخدام و منشای اجتماعی (بورژوازی ملایم، اشرافیت) را واضح می کند. این ساحه با یک «اشرافیت دولتی» تمام عیار- نوعی اشرافیتی که به تخصصی سازی تمایل دارد، عمل می کند: « باید دو رنگی آموخت، از پرت و پلا گویی، سازش با قدرت و این که چگونه با رقیبان برخورد کرد، بهره گرفت. این فرهنگ ویژه، باید برهمه شگرد های عملی چیره شود. این فرهنگ صرفاً اکادمیک نیست، بلکه همچنان فرهنگی است که از بخشی از علوم سیاسی و مسایل توده یی در رویارویی ها، حصه می گیرد. این مسیر بازی سیاسی، چیزیست که با گفتگوی اندک بر تفاهم سروکار دارد؛ یا خاموشی را نسبت به آنچه باید گفت ترجیح می دهد؛ که حمایت دوستان و همکاران را به شیوه گسیخته کمایی می کند؛ و بلاخره فهم صحبت با ژورنالیستان را ایجاد می کند. درین میان، برگزینی یا انتخاب درونی نقش با اهمیت دارد. اشخاص سیاسی، که مسوولت های واقعی دارند، اکثر اوقات بعد از داشتن مسوولت های رابطه یی، مراکز سیاسی وصنعتی خود را انتخاب می کنند. قشر سیاسی یا از راه رسانه ها شامل عرصه می شود، یا یک مسوولیت وزارتی را به اشخاص مربوط خود توصیه می کند که این اشخاص در قدم های بعدی، با حاضر شدن در انتخابات محلی، شهری وغیره، خود را به اصطلاح از شیوۀ دموکراتیک، قانونمند و مشروع می نمایاند.
-رجحان دهی، مرجح انگاری؛ ورای مسایل جزئی، مانند نمونۀ شاروال، که به قدرت نایل آمده است، وسیلۀ زنده گانی مرفه مهیا می گردد: پول، سهولت ها، مسکن های مفشن، حق امتیاز وغیره. به گونه مثال مزد ماهانه ( نماینده گان، وزیران، رئیس جمهوری، پست های اداری وغیره)، به طورعموم بین 2000 تا 15000، ایرو در فرانسه در نوسان است. (این معاش درمورد نماینده گان شامل مزد سکرتر، کرایه منزل و سفر های داخلی نیز میباشد. اوسط مزد عمومی در آن کشور بین 1500تا 1600، ایرو است. اگر بلند ترین نرخ امتیازی یعنی 15000، با اوسط عمومی مقایسه شود، امتیاز، صرف ده چند را نشان می دهد.) درحالیکه منفعت های حاصله از نقش نماینده گی تنها مادی نمی باشد. آنها احترام، شناسایی، شهرت، اعتبار و نفوذ نیز به دست می آورند.
درچنین اوضاعی، قشر سیاسی بر سر اقتدار، منطقاً همه مساعی را به خرچ می دهد تا به منظور ابقای منافع به دست آمده، از انتخاب مجدد خود اطمینان حاصل کند. برای نیل به مقاصد فوق، تمام فرمایش ها و سفارش های مطرح شده به وسیلۀ جلوگیری کننده گان احتمالی قدرت مانند؛ تمایل به نظارت بررسانه ها، نظارت بر موسسات عدلی و قضایی، ایجاد شبکۀ اقتصادی و سیاسی، کنترول بر اداره ها، اشتراک درشبکۀ های اقتدار وغیره، ممکن می باشد.
برمبنای دلایل فوق، جامعه شناس فرانسوی " پییربوردیوPierre Bourdieu 1930-2002"، داوری می کند که جهان سیاست شبیه یک دشت است. بدین معنی که به هر اندازه که شکل می گیرد، به همان اندازه به شاخه ها منقسم و خود گردان تر می شود؛ به هر اندازه که خود را متخصص می کند، به همان اندازه متخصصان تمایل دارند به کارناشناس ها به دلسوزی بنگرند. اگر آنها به منطق منحصر به خود شان رها شوند، در آخرین تحلیل، مانند دشت ترسیم شدۀ خوب هنری که درآن مردم دیده نمی شود، به نظر می رسند.
این موضوع در افغانستان خارج از تذکر هایی مانند معاش بلند وغیره است. قشر بر سر اقتدار در ادارۀ موقت به اندازۀ سرمایه دار شد که برای حفظ تسلط خود میلیون ها دالر مصرف می کنند. حتی در انتخابات مداخله می کنند و نتیجۀ آن را به نفع کاندید مورد نظر خود منحرف می کنند.
بنابر دلایل معلوم ( انتخابات دوره یی)، دنیای سیاسی تا انتهای خود رسیده نمی تواند. یعنی، آنانیکه درین بازی گماشته شده اند، به خودی خود وارد تعامل اندرونی شده نمی توانند؛ و باید به آنهایی مراجعه کنند که از طرف شان معرفی شده اند و باید دربرابر آنها، کم و بیش حساب های تصنعی ارائه کنند. انتخابات نظر به بعضی موارد، نقش" صحنه دموکراتیک" به خود می گیرد.
آخر به خاطر باید داشت که، در واقع درحال حاضر در دایرۀ قدرت شبکه های متعدد کم و بیش پنهان،(خدمات رسانه یی،ساختمانی،فرهنگی، تکنالوژی معلوماتی وغیره) برخی ژورنالیستان و کارمندان امور عدلی، از کاربرد نوعی حرکت های مافیایی سخن می گویند.
حرکت ناکام انتخابات دموکراتیک افغانستان در این است که با استفاده از فن، مهارت و میکانیزم های جدید، اداره ومدیرت اجرایی در روال کهنه و سابقه ادامه داده می شود. دموکراسی درین محدوده مسخ می شود؛ برگزیده شده گان از راه به هرحال دموکراتیک، به شیوۀ تجربی قبیلوی- قومی و ادارۀ ملک الطوایفی، ادامه می دهند و سعی برآن دارند، تا سنت های دیروزی را که با منش های شخصیتی شان همخوانی دارد، زیر نام ریفرم، تجدد و دموکراسی محقق سازند. بدبختانه، این دو اصل متضاد و ناقض همدیگر، به نتیجه نمی رسد، و فرصت های زیاد ضایع گذاشته می شود. حاصل، توقف دریک نقطه، بیزاری، ملامتی، آرمان گرایی، بی علاقه گی و رقابت بر سر کسب قدرت که ثروت و منابع ونه مسوولیت درقبال دارد، نصیب چنین کشورها می گردد.
5- آموزشی برای غیرسیاسی سازی
واژۀ سیاست از عوام فریبی، ترکیب کردن، مانورکردن، جستجوی شیوه های سبعیت قدرت، درهمه عرصه ها، آمده است. نوعی پس زدن دیدگاه ها و فلسفه های جمعی جامعه و عقیم گذاری تبدل اجتماعی سیاست است.... همه چیز مثل اشتیاق سیاسی سپری می شود. یعنی اشتیاق برای گزینش " زنده گی باهمی" که فروکش کرده باشد.... مردم خود را درمحیط های خصوصی خویش محصور کرده اند. |
در دموکراسی نماینده یی، مردم چگونه می تواند در زنده گی سیاسی وطن خویش، جامعه و حوزۀ زنده گی خود، اشتراک کند؟ باید رای بدهد؛ خود را نامزد نماید؛ از یک جنبش سیاسی( اداره کردن، حساس کردن، تظاهرات، عمل کردن) حمایت کند. و یا در ساحه های مشورتی مانند شورا های شهری، ملاقات با نماینده گان، وغیره سهم گیرد.
درحقیقت، نزد اکثریت کلان مردم کشورهای غنی، سیاست در مقایسه با زنده گی روزانۀ آن ها، یک مصروفیت کلاً دومی محسوب می شود. بی علاقه گی و خودداری از سهم گیری در امور مردمی آشکار است. بسياری ها، تا زمانی به مسايل علاقه نمی گیرند که به منافع شخصی شان ارتباط نداشته باشد. درین صورت جهان سیاست مانند راه نا مکشوف و دور از اولویت ها به حساب می آید. علایم فوق به حیث پی آمد منطقی دموکراسی نماینده یی به شمار آید. موسسات معاصر، مردم را از اشتراک در امور اجتماعی دور می کند؛ کنار می کشد و سرانجام باز میدارد. در واقع عدم سهم گیری، تنبلی و حالت انفعالی ترغیب می شود.
در حالیکه در کشورهای نظیر افغانستان، قضیه برعکس است. مردم در زنده گی روزانه خویش خواهی نخواهی سیاست می ورزد؛ به مسایل علاقه می گیرد، معامله می کند؛ نقد می کند، ستایش می نماید؛ و هر خوب و بد را از دیدگاه سیاسی می نگرد. سیاست درین جوامع به حدی عام زده ومن برآوردی می شود که تصور آن ممکن نیست. بیکاری، عدم مصروفیت های مفید اجتماعی، حرافی سیاسی، و بازار گرم سیاست، همه را به سوی خود می کشاند. سیاست عام زده می شود و ملاحظه های رهبران سیاسی از عام زده گی ها متأثر می گردد. به مشکل می توان اشخاص دارای دورنمای موثر و علمی را درین گیرودار ها سراغ کرد. همه ذوق زده و هیجانی است، بدون تحلیل های واقع بینانه و دارای ماهیت دگرگون کننده. همه برای رسیدن به قدرت می اندیشد تا کمایی بیشتر داشته باشد و دیگر هیچ.
-از طریق تخصصی سازی: « با اعتماد به مختصصان رهبری امور اجتماعی، دموکراسی نماینده یی، به تربیت کردن مردم در اجتماع، تمایل دارد. برای این امر، یک بخش خاص اشخاص با ظرفیت معین (رهبری) وجود دارد. تخصص گرایی در سیاست به بی علاقه گی همشریان می انجامد؛ در روان آنان گودال به وجود آمده بین توسعه و پیچیده گی مشکل های اجتماعی و استعداد ضربه خوردۀ آنان را عمیق می کند.
- ازطریق نماینده گی: به هراندازه ایکه شخص در تجربۀ واقعی خود می یابد که حضور روزانه و اشتراک فعال وی به گونۀ سرنوشت ساز به اعمال قدرت ارتباط دارد، به همان اندازه به این اعمال دلبستگی حاصل می کند. برعکس، تمایل انتقال یک حزب از این قدرت به موارد دیگر آن،( پارلمان، حزب وغیره) بدون تضعیف حرکت مخالف، به سوی یک انفعال و کاهش میزان سهم گیری آن، امکان پذیر نمی باشد. بیروکراسی زمانی شروع می شود که تصامیم مرتبط با امور اجتماع ها، به نهاد های مشخص واگذار گردد. درصورتی که این انتقال انجام شود، اشتراک عمومی و فعالیت نهاد های مردمی بطور اجتناب ناپذیر کاهش می یابد. خلایی که نتیجۀ مشغول شدن نمونه های گوناگون بیروکراتیک است، بر موارد گوناگون تصمیم گیری می نماید. درین صورت، مردم با ترک کردن نهاد های همگانی، درمورد مسایل مهم رای زنی نمی کند؛ بی تفاوت می شود؛ و نسبت به سیاست به عیب جویی می پردازد. این ها صرفاً یک خاصیت جامعۀ سیاسی امروزی نیست، بلکه شرط بقای آن نیز می باشد. پس بعضی ها درین بی تفاوتی ها توضیح و توجیه بیروکراسی را کشف می کند. ( باید دانست که برخی دیگر مواظبت از امور مردمی را به عهده می گیرد.)
آیا دموکراسی دیگری، امکان پذیر است؟
تمرکز قدرت، ایجاد یک قشر سیاسی مهارگر و امتیازی، منطق مشتری گرایی در عنایت به فساد، نماینده گی در انتخاب جامعه از متخصص ها، نبود مناظرۀ واقعی، نظارت بر قوای قضایی، غیر سیاسی شدن مردم و... خاصیت سیستم دموکراسی نماینده ییست که به طور آشکار زیر سئوال رفته است. درچنین اوضاع یک دموکراسی « واقعی» چه می تواند بود؟
دموکراسی: از ریشۀ یونانی دیموس demos(مردم) وکراتوس kratos (قدرت) مشتق شده است. نظریه سیاسیست که درآن حاکمیت باید به مجمعی از هموطنان یا شهروندان تعلق داشته باشد.
|
اگر به طور مختصر اصول یک دموکراسی « واقعی» مدنظر گرفته شود، نمونۀ یک پروسۀ خود گردان مردم، به نظر میرسد که با اصول اساسی ذیل بنا یافته است: تساوی سیاسی، نمانیده گی فسخ شدنی، آموزش و پرورش و خود محدود گری.
مطالب بعدی تا حدی نظریست، اما تبیین بعضی نکات عطف را اجازه می دهد؛ نشان می دهد که ایجاد سازمان های دیگر سیاسی امکان پذیر است. همچنان اعمال دموکراسی نوع «آتن- یونان» را الهام می بخشد. اما کلاً تجربه های خود گردانی، دموکراسی مستقیم یا اشتراکی بعضی جوامع بشری تاریخ را پیوست می کند. بعضی مثال ها؛ کمون پاریس درسال 1871، اشتراکی سازی طرفداران آزادی در جریان جنگ هسپانیه از 1936، شوراهای کارگری هنگری در 1956، تجربه های جدید پرتگال از سال 80 به بعد، و نزدیکترین آن به زمان حاضر- تمام گروه های سیاسی یا اجتماع هایی که خود گردانی را بیان می کند. بلاخره، سبک سازمان های تعریف شده در بالا، با بعضی افکار نظری یا عملی آزادی گرا یا آشوب طلب، نزدیک است.
1- تساوی سیاسی
چکیدۀ اصل اولی دموکراسی این است:« بهترین تصمیم ها به وسیلۀ جمعیتی شکل گیرد که اجرا شونده و متحمل است». این اصل برآن است که تصامیم لزوماً زمانی توسط جمعیت کامل انسان های ذیربط گرفته شود که امکانات مادی اجازۀ آن را مهیا کند. « مجلس عمومی هیئت سیاسی- شورای ملی در افغانستان». این هیئت قاعده های زنده گی جمعی را تصویب می کند. البته بر معیار تساوی سیاسی عمل می کند؛ یعنی هر شخص با امکانات مساوی در سهم گیری و اشتراک در قدرت، وارد می شود.
قوانین چگونه پذیرفته شده است؟
تصور آرمانی، نایل شدن به یک اجماع عمومی برای هر تصمیم است؛ به دنبال یک مناظره ایکه به هر هموطن اجازۀ بیان مفکوره ها، دلایل او، با توجه به محاسبه آوردن مفکوره ها و دلایل دیگران را بدهد. اگرچه، این اجماع همیشه امکان پذیر نیست ( نه برای آن که خواستنی و در حد آرزو هاست، بلکه مرادف فکر مجرد نیز است). برای آن است که قوانین بعد از رای اکثریت تصویب می شود. توجیه رای اکثریت بر پرنسیبی که همه نظریات معادل هم اند، استوار می شود. یعنی بر هر هموطن قضاوت و داوری قانونی شده است؛ شایسته و به قدر کافی مطلع برای اشتراک در رای دهی:
قانونی- زیرا هموطن از نتیجه رای دلهره و نگرانی دارد.
شایسته- در مقیاسی که هر هموطن سالم، هوشیار، دارای قابلیت داوری، آمادۀ انصراف از انتخاب خود در صورتی که آن را نادرست و خراب ارزیابی کند، مدنظر گرفته شده است.
مطلع- رای هیچ معنایی ندارد، اگر هر رای دهنده آگاه و مطلع نباشد، و همزمان با آن نداند که بر چه چیزی تصمیم می گیرد.
هرگاه این سه شرط متحدانه بکار نرود، یک رای اکثریت هیچ ربط و دخل دموکراتیک ندارد. صرف یک نمایش سازش قدرت یا دست کاری و فریب تواند بود.
چرا یک رای اکثریت، نه یک اتفاق آرا؟
اتفاق آرا به ندرت واقع می شود. یا بعضی اوقات باید تصمیمی را به سرعت شکل داد. درصورتی که مردم قابل و سالم تصور شود، بدون شک تصمیم اکثریت بهترین خواهد بود.
اگرتصمیمی هموطنی را خشنود نکند؟
هنگام مجلس عمومی شورای ملی، یک هموطن می تواند یک قانون را هرگاه بد پندارد، تقبیح کند. اگر دلایل او به جا تشخیص شود، رای گیری دوباره لازم می شود. در دموکراسی، تمام قوانین، قوانین متعلق به همه است، طوری که هریک در ایجاد و ازریابی آن سهم گرفته است. حتی اگر هموطنی دریک رای شکست هم خورده باشد، او با قانون برنده در جزئیات و تطبیق موافقت کرده است. زیرا او توانست مانند دیگران در مراحل آن اشتراک کند. برای یک هموطن، جریان دموکراتیک تضمینی است که قانون مساعد دیگری فوق آرزو های وی امکان تصویب شدن یابد. اگر، با اینهمه یک قانون برای یک هموطن قابل قبول نباشد، می تواند گروه تصویب کننده را کنار گذارد.
آیا قانون اساسی لازم است؟
در دموکراسی، با توجه به ارادۀ جمعی، قوانین قابل اصلاح و تغییر دایمی می باشد. اما به معنای آن نیست که می توان هر صبح و شام دست به اصلاح و تغییر قانون زد. مگر تمایل عمومی ضروری بر آن است که همه قانون ها و موسسه های قانونگذار باید به تغییر قانونی بپردازد که هموطنان آنرا بر وفق حالات جدید نپندارد. درین صورت قانون اساسی وجود ندارد. یعنی یک چارچوب اساسی مختلط « قاعده های معیارها» و معرف بند های محکم برای بازنگری و تجدید نظر. کارنیلیوس کاستور یادیس، بارها تاکید می کرد که، « تاریخ از قرن ها به این سو، قانون های اساسی را بشکل مسخره آمیز می چرخاند؛ اوضاع بین المللی یکی از تصویر ها و مثال های خوب آن است. در تلخ کامی حقوق بین المللی، قانون قوی ترین فاعل مختار است. قانونی موجود است با اینکه چیز ها واقعاً اهمیت ندارد». یعنی آن که "اقتدارها" واقعاً نیازی به قانون ندارد.
2-هیئت نماینده گان دقیق وتجدید پذیر
برای کاربست تصامیم گرفته شدۀ مجالس عمومی و اطمینان از اداره کردن امور جاری در فاصله مجلس ها، دموکراسی دیر یا زود سئوال نماینده گی را التزام می کند. انتخاب نماینده گی به طریقۀ ذیل عملی می شود:
- رده بندی ساختار یا چرخش در همه کارکرد های سیاسی. برای اجتناب ازین که امور مردمی به «متخصص ها» سپرده شود، اشتراک همه هموطنان آخر الامر تشویق می شود که هریک « رهبری کردن و رهبری شدن» را بداند. به عبارۀ دیگر، «چون همه علاقه دارد، باید همه اشتراک کند». درین حالت، رده بندی ها نقش تربیتی دارد. برای اجتناب از تخصص گرایی نماینده گان، همچنان برپایی اصول چرخش و دگرگون کردن ممکن است. یعنی مشغول بودن بار بار در یک پوست غیر ممکن است.
انتخابات برای تمام وظایف متقاضی یک متجرب تخنیک مشخص ( اردو، معماری، زراعت وغیره)، هدف انتخاب بهترین ها برای احراز یک ماموریت با آگاهی یا توانایی عملی مشخص است. واضح است که، این اصل بر آن است که هموطنان قادر به داوری بر آگاهی و توانایی عملی نماینده گان باشند. بدین ترتیب، در نتیجۀ نظارت قدرت نماینده گان، همه ماموریت ها بطور دقیق از قبل توسط مجلس عمومی تعریف شده می باشد؛ هر نماینده در صورتی که به چارچوب ماموریت خویش احترام نکند، تجدید پذیر باشد.
3- آموزش وپرورش وخود محدود گری
بدون دموکرات ها، دموکراسیی وجود ندارد....
دموکراسی، هموطنانی لازم دارد که قابلیت آزمودن نتیجه های تصامیم جمعی و توانایی داوری بر عمل نماینده گان را داشته باشند؛ و قادر به ابراز دلایل و مبارزه در مجلس عمومی باشند. دموکراسی بدون بازیگران سیاسیی شیفتۀ آیندۀ جمعی، بدون آزادی دوستی، بدون ترک رابطه با استیلا و تفوق طلبی، بدون مردم امید وار و پیش کسوت تغییر اجتماعی جامعه، بیزار از واگذاری قدرت به اقلیت، معتقد به این که سرنوشت هریک به بازتاب دیگری، رویه و اخلاق دیگری و بلاخره تصامیم همه مرتبط است، توان وجودی ندارد.
... بدون دموکراسی، دموکراتی وجود ندارد....!
تمام این کیفیت ها یک کنش واقعی جمعی مطالبه می دارد، یعنی ارتباط دایمی میان تئوری و پراتیک، میان عمل و تفکر. برای آموختن آب بازی، زمانی خود را باید در آب انداخت و تمرین های لازم انجام داد. برای دموکرات شدن، لازم است دموکراسی را ملکۀ خود قرار داد. زیرا اشتراک در منافع عمومی با شمارش آرا و دوران آن آغاز می شود. در دموکراسی آتنی ها، سهم گیری در همه امور مردمی گاهی به وسیلۀ قاعده های شکلی تشویق می شده است: کسی که سهم نمی گرفت، حقوق سیاسی خود را از دست می داد؛ یا تنبیه می شد. این قاعده ها بر اصولی بنا یافته است که بیطرفی در آن وجود ندارد. حصه نگرفتن، همیشه گروه غالب و مقتدر را کمک کرده است.
اهمیت خود مهار گری یا محدود کردن
با این همه، اصول دموکراسی، یک جامعۀ تمام عیار، کاملاً خوشبخت و آزاد را تضمین نمی کند. هیچ کسی پیشبینی نمی تواند کرد که مردم با آزادی هایی که دارد، چه خواهد کرد. زیرا هیچ یک از قاعده های دموکراسی ثابت نیست، بلکه دموکراسی رژیم خود مهارگر است. از همین سبب " کارنیلوس کاستوریادیس" آن را « یک رژیم تراژیک»، تعریف کرده است. چرا که همیشه خطر یک « دیوانه گی» جمعی[4] درآن نهفته می باشد. با این وجود، اصول دموکراتیک( نظارت از نماینده ها، مساوات سیاسی، اشتراک در قدرت) مهار کننده های نیرومند ضد اقتدار به وجود می آورد که حمایت بهتر هموطنان را در برابر " ظالم دیوانه" یا یک "رئیس جمهور جنایت کار" ، بهتر حمایت می کند؛ یا حتی کنترول اطلاعات به وسیلۀ گروه های خصوصی را، برخلاف دموکراسی نماینده یی مانع می شود.
به عنوان نتیجه
آنچه درین نوشته آمد، جامع نیست و هم به قدر کافی عمیق نمی باشد. کم از کم این امید وجود دارد که برخی عناصر گفتگو و مناظره را بیان کرده است؛ بعضی استدلال هایی از خصلت غیر دموکراتیک موسسه های سیاسی معاصر عرضه داشته است. اما آن سوتر از نمای تئوریک، عمق واقعی این همه تحلیل ها چه هاست؟ برای پاسخ، چند فراوردۀ فکری کارنیلوس کاستوریادیس ذکر می شود:
« ضرورت ها، بی اندازه است، بسیار دور میرود، و انسان ها، چنان که هستند، چنان که مصرانه در جوامع غربی و... بار آمده اند، از آن بی اندازه فاصله دارند. با نظر داشت بحران محیط زیست ، عدم تساوی عمیق در تقسیم مجدد ثروت ها میان کشور های غنی و فقیر، عدم امکان ادامۀ سیستم به گونه ای که هست، یک تفکر مهم جدید که با سابقه هیچ وجه مشترک نداشته باشد، ضرورت است. یک خلاقیت که زنده گی بشر را نسبت به سایر مفاهیم که بسط تولید مصرف کننده گان را مدنظر دارد، در محراق قرار دهد؛ که اهداف مختلف زنده گی را مطرح کند؛ و بشر آن را مانند بلع کنندۀ مصایب خود بشناسد. این امر به طور واضح متقاضی یک تجدید ساختار همه موسسه های اجتماعی، رابطه های کار، رابطه های اقتصادی، سیاسی و کلتوریست. بنا براین، این جهت یابی به شدت دور از آن چیزی است که بشر امروزی تصور می کند، یا حتی آرزوی آنرا دارد. چنین است دشواری عظیمی که باید با آن روبرو شد.
بایست خواستار جامعه یی شویم که در آن ارزش های اقتصادی از مرکزی ( واحد) بودن منقطع شود، جامعه ای که در آن اقصاد در جایش مانند نمونه سادۀ زنده گی بشر منتقل شود؛ و نه مانند پایان واپسین و محتوم؛ جامعه ای که در آن از دوره کلفت مصرفی شدن رو به تزاید انکار شود. این ها نه تنها برای احتراز از خرابی حتمی محیط زمین ضرویست، بلکه همچنان و قبل ازهمه برای خارج شدن از فقر روانی و روحی بشر امروزی حتمی می باشد. پس بعد ازین لازم است که بشر ( منظور کشور های ثروتمند است) یک سطح زنده گی آراسته، نجیب، اما با صرفه قبول کند. و وعده بدهد که هدف عمده و مرکزی زنده گی شان این است که مصرف کننده گان 2، الی 3، درصد درسال افزایش یابد. برای پذیرفتن این خواست، باید چیزی های دیگری زنده گی آنان را جهت دهد. همه می داند که چیز های دیگر چیست، اما واضحاً معنایی افاده نخواهد کرد، اگر اکثریت های کلان مردم آن را نپذیرند، و آنچه که برای انجام دادن لازم است، اجرا نکنند. این چیز دیگر، توسعۀ بشریت به جای توسعۀ ابزار میکانیکی است. این امر به سازمان دیگر کار ضرورت دارد که با بیگاری برای ایجاد یک کمپ جا به جایی ظرفیت بشری فرق داشته باشد؛ سیستم دیگر سیاسی، یک دموکراسی واقعی که حامل اشتراک همه در تصمیم گیری ها باشد....
پر واضح است که این موضوع ها دشواری های کلان به وجود می آورد؛ به طور مثال: چگونه یک دموکراسی واقعی، یک دموکراسی مستقیم، خواهد توانست نه تنها با سی هزار هموطن مانند آتن قدیم همرایی کند، بلکه با چهل میلیون مانند فرانسه یا میلیارد ها شخص در کرۀ زمین برخورد کند. مشکلی بی اندازه است. اما به نظر من، با شرط دقیق اکثریت، توانایی آنان برای دریافت راه حل به حرکت می آید و به جای این که چه وقت تلویزیون سه بعدی خواهیم داشت، حل مشکل را در می یابد.
چنین است بعضی هدف ها که در برابر ما قرار دارد- و تراژیدی زمان این است که غربی ها از مصروف شدن و رویکرد به آن بسیار دور اند. بشر تا کی ازین پوچی و خیال باطل که متاع و کالا نام دارد، عصبانی باقی می ماند؟ آیا یک بدبختی- هر چه باشد، محیطی به طور مثال- زنگ خطر تباه کننده نخواهد بود، یا یک رژیم خود سر یا مطلقه؟ هیچ کسی به این نوع سئوال ها پاسخ نتواند داد.
یک حرکت کلان جمعی سیاسی با عمل ارادی یک یا چند شخص، به وجود آمده نمی تواند. اما دیریست که منطق محکم جمعی در میان ما کسانی دارد که با قوت مردم را از سخن گفتن تجرید کرده است، اخلاق و سیاست زود گذر: پرده دری، انتقاد کردن، تقبیح حالت موجود؛ و برای همه، سعی در عمل کردن نمونه یی در جایی که خود را می یابند. همه مسوول چیز هایی است که به آنها تعلق دارد.
چرا انقلابی هستم
کارنیلوس کاستوریادیس، عصارۀ موسسه های فکری اجتماع
« بعضاً می شنویم که: مفکورۀ یک جامعۀ دیگر یک پروژه است، مگر چیزی به جز طرح مفکوره هایی که قبول نمی شود، درآن مشاهده نمی شود. جامۀ حرکت و جنبشی است که برای کسانی که باید آن را به تن کنند، پنهان می ماند. به راه بردی ماناست که برای بعضی ها مفهوم آرزوی قدرت دارد؛ برای برخ دیگر، عدم قبول اصول حقیقی، تصور خام یک جهان بدون برخورد که درآن، همه با همه و باخود آشتی باشد. تصور بچگانه که بخش تراژیک هستی بشر را می زداید؛ یک گریز دایمی از زنده گی باهمی در دو جهان؛ یک تلافی غیر قابل تصور.
هرگاه مذاکره ها چنین چرخشی اختیار کند، باید اول بیاد آورد که همۀ ما در عین کشتی سواریم. هیچ کس اطمینان حاصل نمی تواند کرد که آنچه می گوید، با آرزو های نا آگاهانۀ یا انگیزه هایی مرتبط نیست که به خودش فرا خوانده نمی شود. زمانی که حتی از " روان شناسان" برخی از مواظبت های کلان توصیفی انقلابی های اعصاب مختل شده را می شنویم، نمی توانیم از نا همدردی به "صحت" شان به خود تبریک بگوئیم. پوست کندن و دور کردن میکانیزم ناآگاه از مطابقت های قرار دادی آنان ساده نمی باشد. به طور کلی، آنکه باور دارد، از ریشۀ پروژۀ انقلابی این یا آن آرزوی نا آگاه را بیرون آرد، با چه معیاری تعقلی نمی باشد.
اما برای ما، این چرخش فایدۀ کم دارد. در واقع سئوالی، با آنکه کسی طرح نکرده است، موجود است؛ کسی که از انقلاب سخن می راند باید از خود بپرسد. دیگران باید تصمیم بگیرند که موقعیت شان با چه مقدار روشن بینی بر محاسبه بر شخص خود شان اجازه می دهد. یک انقلابی بر آرزو های روشنگرانه محدودیت قایل نیست. او نمی تواند دشواری ها را نادیده بگیرد و بگوید: آنچه که محاسبه می شود، انگیزه های ناخود آگاه نیست، بلکه مفهوم و ارزش اهداف مفکورها و اعمال است. تشویش روانی " روبسپیر و بودولیر" برای بشریت نسبت به « تندرستی » این یا آن مغازه دار آن عصر، بسیار زاینده و بارور بود. بناءً انقلاب، چنانکه می اندیشیم، با دقت پذیرش خالص و سادۀ این برش بین انگیزه ونتیجه را رد می کند. اگر انقلاب با مقصد نا آگاه بدون ارتباط با ادامۀ اعلام شده براه انداخته شود، در واقعیت امر در استقامت خود، ناممکن و متناقض خواهد بود. کاری به جز تجدید دو بارۀ تاریخ گذشته نخواهد کرد؛ زیر سیطرۀ انگیزه های مبهم که فرجام و منطق مخصوص به خود را تحمیل می دارد، قرار خواهد گرفت. بعد واقعی این مسئله، بعد جمعی و نردبان مردمی آن است که می تواند یک جامعۀ جدید بنا کند. جامعه ایکه تولد انگیزه های جدید و گرایش های جدید قادر به برپایی نتیجۀ پروژه انقلابی را امتحان کند. اما این آزمون بسیار ساده خواهد بود اگر ما در اول به اعمال آنچه که آرزو هاست و آنچه که انگیزه های یک انقلابی شمرده می شود، تمایل داشته باشیم.
چیزی که درین مورد و در تعریف برجستۀ نظری می توان گفت، همچنان در تعریف، شرح همه بیان هایی که متصور باشد، آمده است. اگر به شخصی در دید روشن یک موجود دیگر بشر( در فریب ها و مشاهده غلطی ها) کمک کند، و از همین دیدگاه، در مشاهدۀ خود هم باشد، شاید اظهاری که شده بی فایده نباشد.
من آرزو دارم در جامعۀ دیگر ازجامعه ایکه احاطه ام کرده است، زنده گی کنم و احتیاج آنرا حس می کنم. مانند اکثریت کلان مردم می توانم در جامعۀ کنونی زیست کنم و خود را با همه قاعده هایی که در آن قرار دارم، انطباق دهم. همچنان درحالت انتقادی که خود را می بینم، نه ظرفیت تطبیقی، نه حقایق یکسان سازی ام، از سطح اجتماعی پایین تر است. من فساد، سرکشی در همه جا و همه دان بودن را مطالبه نمی کنم. نمی طلبم که جامعه برایم "خوشبختی" بدهد؛ می دانم که سهمیه یی وجود ندارد که در شاروالی یا شورای باز مشورتی محل اقامت ما تقسیم شود. و اگر موجود هم باشد، تنها نیستم که برایم داده شود. بر معیار های من، این اتفاق افتاده است، و در آینده بدون شک رخ خواهد داد. اما در زنده گی طوری که بامن و دیگران برخورد صورت می گیرد، با چیز های ناخوش آیند برمی خورم، می گویم که این ها پیش گیر ناپذیر است، و نهاد های جامعه را ارتقا می دهد.
آرزو می کنم و می طلبم که کار من، اولتر از همه جهتی داشته باشد؛ که با شیوه ایکه انجام شده است موافقت کرده بتوانم؛ که برایم اجازه دهد تا آگاهی و غنای خود را واقعاً مصرف کنم و خود را انکشاف دهم. چیزی را که برای یک سازمان دیگر اجتماعی برای من و دیگران ممکن است،می گویم. چیزی که درگذشته تغییر اساسی در همین استقامت را سبب شد. اگر من و همۀ دیگران را به تصمیم گیری بگذارند، کاری که یکجا با همکاران خود دارم، به سر برسانم. من با تمام دیگران، آرزوی دانستن آنچه را در اجتماع می گذرد؛ نظارت بر گسترش کیفیت اطلاعاتی که به من داده شده است، دارم. توانستن اشتراک مستقیم در همه تصمیم های اجتماعی که بر هستی و موجودیت من اثر گذار است؛ یا بلد شدن به جریان عمومی جهانی که درآن زیست دارم. قبول ندارم که هرروز بر نوع و شکل من به وسیلۀ اشخاصی فکر شود که پروژه های شان نا شناخته است، که همه ما اصلاً جز ارقامی در روی پلان یا نقطه هایی روی یک تختۀ کنترولی چیزی بیش نیستیم. درنهایت زنده گی ومرگ من در دستان کسانیست که می دانم آنها ضرورتاً نابینا اند. به طور دقیق می دانم که بار آوردن یک سازمان دیگر اجتماعی و زنده گی درآن، که در هر گام با دشواری هایی برمی خورد، ابداً ساده و آسان نیست. اما ترجیح می دهم با دشواری های حقیقی گرفتار باشم تا با پی آمد های پریشان گویی های "دوگول"، ترکیب های " جانسون" یا توطیه های "خروشچف". اگر من و دیگران، درین راه با ناکامی مواجه شویم، شکست تجربی دارای یک جهت را از حالت رکود، شکست و عدم شکست که مضحکه باقی ماند، ترجیح می دهم.
آرزو دارم با دیگران مانند موجود هم نوع و همسان یا کاملاً متفاوت با خودم، ملاقی شوم. نه مانند یک رقم در سلسله مراتب در آمد ها، یا اقتدار. می خواهم آن را ببینم و مرا دیده بتواند، مانند موجود دیگر بشر، که روابط ما میدان شرح تجاوزگری و حمله نباشد؛ که رقابت و هم چشمی ما در محدودۀ بازی باقی ماند؛ که ستیزه و کشمکش ما در حالتی که حل ناشدنی، یا غالب شدنیست، به مشکل ها و بازی های حقیقی مرتبط باشد؛ حامل کمترین نا آگاهی و کمترین وهم گرایی باشد. آرزو دارم دیگران آزاد باشند، زیرا آزادی من از جایی شروع می شود که آزادی دیگران آغاز می یابد و این که، به تنهایی " بزرگواری در بدبختی" نمی توانم بود. محاسبه نمی کنم که انسان خود را به فرشته تغییر خواهد داد یا روح صاف و پاک مانند جویبار کهساران خواهد شد. اما می دانم چه تعداد فرهنگ های گران بار حاضر که مشکل بودن را بدتر می کند و بودن با دیگر را، و می بینم که موانع بیشماری را به آزادی های خویش می افزایند.
بااطمینان می دانم که این آرزو امروز بر آورده شده نمی تواند؛ و نه فردا انقلاب تحقق می یابد، یا بی کم و کاست در حیات من تحقق خواهد یافت. می دانم، انسانها روزی در اوضاعی زنده گی خواهند کرد که حتی یاد آوری دشواری هایی که ما را امروز بسیار نگران کرده است، وجود نخواهد داشت. آنجا تقدیر و سرنوشت من خواهد بود، که باید آنرا بدست آرم و بدست می آورم. اما این مرا نه در نا امیدی و نه در نیشخوار روانی فرو خواهد برد. با حفظ این آرزومندی، جز کار برای تحقق آن، عمل دیگری نمی توانم کرد. پیش ازین، انتخابی که به نفع اساسی زنده گی من در کاری که وقف آنم، برای من معنی عمیقی دارد.( حتی اگر به آن نرسم، شکست جزئی، معطلی ها، انحراف ها، کار هایی که برای خود حتی جهتی ندارد را می پذیرم). در سهم گیری در یک اجتماع انقلابی که تمایل گذار از روابط متظاهر و دیوانه وار جامعۀ حاضر را دارد، من درحد اجرای کامل آرزو هستم. هرگاه در یک جامعۀ کمونیست تولد شده بودم، خوشبخت بودن برایم بسیار آسان بود، دربارۀ آن چیزی نمی دانم، در آن چیزی نمی توانم. نمی خواهم زیر این بهانه وقت خود را به دیدن تلویزیون یا مطالعۀ رومان های پلیسی بگذرانم.
آیا حالت من با رد اصول واقعیت جور می آید؟ اما ادامۀ این اصول کدام هاست؟ آیا باید کار کرد یا ضروتاً لازم است که کار، با بهره برداری و تناقض هدف هایی که ظاهراً وجود داشت، از مفهوم سوا شود. این اصل ها با این شکل برای یک اجاره دهنده می ارزد؟ تا چه حد و چگونه واقعیت های طبیعت وجامعه را انعکاس خواهد داد؟ این جامعه را تا کجا معرفی می کند؛ از کدام بخش تاریخی جامعه نشأت می کند. برده داری، کار های شاقه، باشگاه های زندانی های سیاسی، چرا نی؟ بنابر این، فلسفۀ حق دارد برایم بگوید: اینجا- در همین ملی متر معین موسسه های موجود، سرحد پدیده و ذات و مرز اشکال تاریخی گذشته و حالیۀ اجتماع را نشان می دهم. اصول هستی را می پذیرم، زیرا که ضرورت کار ( به هر اندازه ای که دوام آن واقعی باشد، چون که باگذشت هر روز کمتر آشکار می شود). ضرورت موسسۀ اجتماعی کار را قبول دارم. اما نیایش تحلیل غلط روانی یا ماورای طبیعی را که در بحث های دقیق شدنی های تاریخی، تصریح های رایگان ناشدنی را از آنچه نمی دانند، وارد میکند، قبول ندارم.
آیا آرزو های من بچه گانه خواهد بود؟ وضعیت بچه گی، آن است که زنده گی یا قاعده، آن را هدیه می کند. درین دوران، زنده گی برای هیچ هدیه می شود؛ و قاعده بدون هیچ چیزی داده می شود، بکلی هیچ، بدون بحث ممکن. چیزی که می خواهم، درست ضد آن است: زنده گی کردن و زنده گی دادن در هر حالت ممکن برای زنده گی کردن. آن است که قاعده بطور ساده به من داده نه شود، بلکه خودم نیز در عین زمان آن را به خود عرضه کنم. کسی که در حالت دوام وضعیت بچه گی قرار دارد، یک سازشکار یا غیر سیاسی تواند بود. زیرا او قاعده را بدون بحث می پذیرد و آرزو ندارد که در رشد آن سهم بگیرد. کسی که در جامعه بدون ارادۀ مرتبط با قاعده و بدون ارادۀ سیاسی می زید، کاری نکرده است مگر این که پدر خصوصی را به جای پدر بی نام اجتماعی نشانده است. وضعیت بچه گی، در گام اول، دریافت کردن بدون پرداختن؛ و در گام دوم، عمل کردن یا بودن برای دریافتن است. چیزی که من می خواهم، درست تغییری برای آغاز کردن؛ و گذار این تغییر در مسیر آینده است. وضعیت کودکی، رابطۀ رویارویی خونین و وهم درهم آمیزی است؛ و بر همین مبنا، جامعۀ حاضر است که تمام جهان را همواره با آمیزش پنداری با نهاد غیر واقعی کودک می کند: سران، قوم ها، کیهان نوردان یا اصنام. آنچه من می خواهم، این است که جامعه آخر با یک فامیل بودن، چیز نادرست و حتی مضحک که ابعاد اجتماعی خویش را از شبکۀ رابطۀ بلوغ خود گردان حاصل میکند، قطع رابطه کند.
آیا آرزوی من، آرزوی توانستن است؟ اما آنچه را می خواهم، لغو قدرت به تعبیر معاصر آن است؛ اقتدار عمومی و همه گانیست. قدرت معاصر، دیگران را اشیا می پندارد. می خواهم از همین جا با آن روبرو شوم. برای کسی که دیگران اشیاست، خودش نیز یک شی است. من نمی خواهم نه برای دیگران و نه برای خودم شی باشم. نمی خواهم دیگران اشیا باشند، نمی دانم از آن ها چه می توان درست کرد. اگر بتوانم برای دیگران خود را به حرکت آورم، توسط آنها شناخته شوم، نمی خواهم آنها را به مثابه یک چیز قرار داشته در ملکیت که خارج از قدرت باشد، وارد عمل کنم. و نه آنها را برای خود شان پنداری ونه واقعی تحریک کنم. باز شناسی دیگران همان قدر ارزش دارد که خودم آن را شناسایی کنم. اگر پیش آمد ها، مرا به قدرت نزدیک نکند، من همه این ها را فراموش می کنم. این برایم زیاد تر ازیک احتمال به نظر می رسد؛ اگر چنین رخ دهد، ممکن یک میدان فراموشی باشد نه پایان یک نبرد. درین صورت به نظم بخشی تمام زنده گی ام تحت این تصور که روزی بتوانم در کودکی سقوط کنم، می پردازم؟
آیا می توانم این افسانۀ از میان بردن بخش تراژیک وجود بشر را دنبال کنم؟ بیشتر به نظرم می آید که می خواهم از آن بخش خوش فرجام، تراژیدی ساختگی یا آن که بدبختی از آنجا بدون نیاز می آید، جایی که همه می توانست به گونۀ دیگری بگذرانند، یعنی اگر تنها اشخاص چیزی می دانستند و کاری می کردند.
مردم در هند می میمرند در حالی که در آمریکا یا اروپا، دولت کسانی را که "اضافه" تولید کرده اند، مجازات می کند؛ یک کار بیهوده وخنده آور؛ عروسک کلان که درآن لاشه ها و درد کشیدن ها واقعی اند. اما از تراژیدی نیست، چیزی چاره ناپذیر درآن نیست. و هرگاه روزی بشریت با بم هایدوژن نابود شود، از تراژیدی گفتن آن احتراز می کنم، من آن را نوعی قمار بازی توصیف خواهم کرد. من خواهان پیروزی بر عروسک بازی ها و تبدیل انسانها به گدی های کوکی توسط گدی های دیگر، هستم که آنها را سوق و اداره می کنند. زمانی، کسی که اعصابش مختل شده است، باز هم همان مجرای شکست را تکرار می کند و برای خود و نزدیکان خود همان بدبختی را بار می آورد، باید برای بیرون کشیدنش کمک شود. باید از زنده گی وی نه تراژیدی بلکه تقلید مضحک را دور کرد، اجازه داد که آخرالامر مسایل زنده گی واقعی وآنچه از حزن انگیزی در آن است، ببیند. چیزی که عصبی بودن وی مخصوصاً به گونه مسخ شده، بار آورده است.
در افغانستان، ما نیز دچار سردرگمی های دموکراسی آغازین استیم. باید بر چند موضوع عطف داشت و به حیث بحث های عمده نظری و عملی حد و مرز آن را معین کرد.
اول، این که ما نیز کار را از تقلید شروع کرده ایم، فورمول ها، طرز العمل ها و قاعده های دموکراسی نقل شده از غرب، با حالت های موجود و میراث تاریخی، فرهنگی، سلیقه یی، و روان حاکم قبلیه یی و قومی جور نمی آید. ظرف و مظروف متناقض و متضاد اند. شاید مثالی این حکم را روشن تر کند: تجانس فکری، وضعیت فرهنگی، دینی و اجتماعی مردم ما از شهری به شهری و از دهی به دهی فرق زیاد دارد. تحصیل کرده گان شهری و مردمی که در دهات زنده گی میکنند، در بسا موارد همدیگر را نمی فهمند. روان اجتماعی مردم زیر تسلط سر کرده هایی قرار دارد که ترس، پول، رسوخ آبا و اجداد، پیری- مریدی، و سنت های دست و پاگیر انگیزۀ های عمده آن است. مدرنیزم و دموکراتیزم با سنت نه تنها سر سازگاری ندارد، بل اکثر آن را آماج قرار می دهد. بنا بر آن، دمو کراسی و تجددی که ارمغان غرب پنداشته می شود، نقش خود را در روشنگری، آموزش طولانی برای به وجود آمدن گروه های مجری و عمیقاً متعهد به دموکراسی فراموش کرده است. به راه های و شیوه هایی توصل می جویند که نه فرا خورد مردم، بل در خور خواست های قدرت طلبان است. انتخابات را در نظر بگیرید. درین جا نقص عمده آن است که مردم که عامل اصلی و تعویض ناپذیر دموکراسیست، تا ابزار و شی تنزیل داده می شود. زمانی مردم عمده است که کارت رای خود را به توصیۀ فلان یا بهمان به صندوق فلان یا بهمان بریزد. دیگر عامل و طرف عمده نیست. حال که ترفند ها و باج دهی ها و باج گیری هایی هم به کار گرفته می شود، سوء شکل دیگری بر دموکراسیت. امروز، در غرب دانشمندان نقیصه های دموکراسی نماینده یی را بر می شمرند و راه های چاره جویی درمی یابند. اما در افغانستان که در سر آغاز دموکراسی قرار دارد، دموکراسی تقلیدی نقیصه دار نماینده یی، صرف در انتخابات به گونۀ کج و معوج که پیوندی به آن ندارد، عملی می شود. یعنی به سران و سرکرده گان پول های هنگفت می دهند، وعدۀ فیصدی در کرسی ها می دهند، ولایت و وزارت می دهند تا رای بخش های از مردم را به آدرس های معین توجیه کنند. این عمل از دموکراسی به دور است.
سالها سپری خواهد شد و این دموکراسی قلابی همچنان ادامه خواهد یافت. درین صورت بگذار هشدار داده شود که نه تنها طرفدار و هوا خواه دموکراسی حقیقی در فرایند تاریخی سر بلند نخواهد کرد، بل گروه های زیر نظر و ادارۀ سرکردۀ قوم ها، زبان ها وغیره رشد می کنند و فربه تر می شوند. زیرا مسلۀ عرضه و تقاضا درین مورد عمل می کند. دو دور انتخابات افغانستان حاکی از آن است که تقاضای نادرست ونا مناسب کاندیدان، از مردم گروه های زبانی، قومی، مذهبی، سمتی و حتی و هم زمان باج گیر و سود گیر ازین پروسه ها بار آورده است. آنچه ما درین مرحله ها تمرین کرده ایم و تمرین می کنیم، دموکراسی نماینده یی نیست؛ نوعی اریستوکراسی زیر نام دموکراسیست که راه به منزل نمی برد.
دوم، این به اصطلاح دموکراسی ما از بالا شروع شده است. حتی از بالا تر ها، یعنی از سوی جامعۀ جهانی که در حال حاضر به دولت مساعدت های مادی می رساند. این ها واقعیت های جامعۀ کنونی افغانستان نیست و ضرورتاً در حال و آینده، قادر نیست بازتابگر دموکراسی حقیقی باشد. با نظر داشت سابقۀ تاریخی اقتدار طلبی در افغانستان و با امعان نظر به مشروطیت اول، دوم و همچنان دهۀ دموکراسی که همه نهضت ها از بالا پیاده شده بودند، علی الرغم داشتن جوهر های تابناک، چون در سینه های مردم کاشته نه شد، و پایگاه بی برگشت در میان مردم تدارک نکرد، با وزیدن باد های مخالف باز هم از بالا، زیر و رو شد و نابود گشت.
وضع امروز بدتر از تجربه های فوق است. بالایی ها و داوطلب ها برای حفظ و کسب قدرت، دموکراسی را فاقد محتوای اصلی می کنند و به عوام فریبی، توزیع پول و ثروت های ملی، باد آورده از مدرک های نامعلوم خارجی یا ذخیره های اختلاس، رشوت های کلان، یا غصب دارایی ملی و زمین های مردم، پناه می برند. موسسه های ملی مردمی که پایگاه اساسی و محک دموکراسی حقیقیست نه ایجاد می شود و نه اصل پنداشته می شود. نهگ های نیرومند، رفته رفته بر نهگ های متوسط و ضعیف غلبه می کنند، یا با آنها کنار می آیند تا حاکمیت بی چون و چرای قاپیدن ماهیان را کما کان به دست داشته باشند. این نهگ ها با معامله های آشکار و پنهان بین خود، قیمومیت، سرپرستی و ادارۀ بخش، بخش ماهیان را می گیرند و مانع تبارز ارادۀ آزاد آنان می شوند. در دو دور انتخابات افغانستان، این سلسله آغاز یافته است و شکی ندارم، تا زمانی که ماهیان جادو شده و گیر مانده در ترفند هایی به نام قوم، مذهب، سمت، زبان و تمکین بر فریب قیم ها و سرکرده ها، پی نبرند و خود ارادیت مردمی در آنها رسوخ نیابد و بر نهگ های خرد و کلان نه نگویند، این وضع ادامه خواهد یافت.
سوم، به خاطر باید داشت که، رهایی از تسلط قیم ها و نهگ ها کار ساده و یک شبه نیست. نهگ های کلان، پیوسته مانور می کنند، پیوسته سامان و ابزار زیر قیمومیت داشتن ماهیان را تغییر می دهند. از میان ماهی ها، بی خصلت ترین های شان را با دادن جیفه ها و ریزه های خوان غارت شده اجیر می کنند، تا به هر نوعی قیم بودن آنها را در میان ماهی ها توجیه و پایدار کنند. نهگ ها و همدستان شان به خوبی می دانند که اگر خود آگاهی در میان ماهیان نفوذ کند؛ اگر آنها بدانند که با پنبه هلاک می شوند و نهنگ ها و ایادی شان روزگار بر آنها تلخ کرده اند، گله وار درازی عمر قیم ها را استدعا نمی کنند، بلکه با یک صدای رسا، نه می گویند. بنا برآن نهگ ها برای تضمین آیندۀ بقای شان و به منظور نا آگاه نگهداشتن ماهیان، آنها را از دسترسی به حقایق دور نگه می دارند.
یکی از وسایل حفظ و کسب اختیار و قدرت که بتواند بقای کهنه نهگ ها را تداوم بخشد، موسسه های سیاسی است. لذا نهنگان سعی می کنند تا کوچکتر ها را با وعده امتیاز ها و ساحۀ های فرمانروایی و استفاده نا جایز با خود همره کنند. بخش های اقتصاد مافیایی، تبلیغات، و قدرت سه ضلع این مثلث شیطانی است که برای فریب مردم عوام به کار می رود. این مثلث تا زمانی کاربر و موثر می افتد که توده های انبوه مردم به خود آگاهی برسد و درک کنند که نقش شان در دموکراسی صرفاً ارائۀ رای به نامزد نیست، بلکه باید همه و سراسر زنده گی خود و هموطنان را با سهم گیری علمی وعملی بهبود بخشد.
[1] - , Cornélius Castoriadisفیلسوف وسیاست دان معاصر.
[2] - Aliénation عمل واگذاری یا ازدست دادن یک حق یا داشته های طبیعی .
[3] - باری درسال 1385، آوازه های تطمیع و به قول معمول خریداری نماینده گان از جانب قوه اجرائیه گرم بود و حتی از منبع معتبر به نگارنده گفته شد که در یکی از دفتر های اداری شورای ملی، بکس پر از دالر به منظور خریداری وکلا قراردارد. نگارنده که در آن اداره سمت موقتی داشتم، به جستجو افتادم و در واقع چیزی جز افسوس به دست نیاوردم. در عوض با پلان مشخص وعملی ملی به آن منبع مراجعه و خواهش کردم دست ازین تبلیغ ها و تطمیع متقابل بردارد. استدلال بنده این بود که این عمل توقع ناجایز و روز افزون را بالا می برد و در نتیجه نرخ این خریداری ها به قول آنان بالا میرود و تطمیع کننده گان درآخر کار تنها می مانند. اما همگرایی مفکوری بدور آرمان های ملی پایدار است. منبع بی آنکه از عمل یا عکس العمل تطمیع به وسیلۀ خودش انکار کند، به طرف مقابل اشاره کرد که هرگاه آن طرف بس کند و دست بکشد، عمل بالمثل خواهد کرد. اگراین ادعا ها واقعیت داشته باشد، راه رسیدن به دموکراسی وتولد رجال "سیاسی" واقعی یا به وجود آمدن یک رهبری ملی در افغانستان بس دراز و پرمخاطره می نماید.
[4] - ازنظر کاستوریادیس، تراژیدی های تیاتری آتنی ها به مردم ضرورت خود مهارگری را به طور ثابت یاد آوری می کند؛ ضرورت محدود کردن حرکت های خود را؛ مبارزه با غرور را. یعنی بی اندازه گی های آنچه را که از محدوده خارج شده است. وبلاخره هرج و مرج و آشفتگی را. در یک دموکراسی، " مردم هر کاری انجام داده می تواند و اما باید بداند که هر کاری را نمی توان کرد."