به بهانهء 28 ـ اسد   

 


سليمان راوش

 

 

تجاوز

انگليس ، روس و امريکا  بر افغانستان

يا

يک دروغ بزرگ

 

       

مردم سرزمين ما از چندين  قرن بدین سو است که دروغها را نه تنها باور نموده و به دروغ ها عادت نموده اند که اتفاقأ برخی از دروغ ها در نزد شان به امری مقدس نیز تبديل يافته است و به وجدان ايشان مبدل شده است . اینها با آنکه در آتش  دروغ ها و ترفند ها ميسوزند، ولی نمي خواهند از تنورۀ آن بيرون آيند وعکس آن، با آتش آن تنوره ها ساخته و می سازند.  اين ميتواند بدان معنی باشد که ضرر اعتياد به ترياک را می دانند، اما  ترک آن را پندارگونه موجب مرض می شمارند.  بهر حال اين بحثی ديگريست  اندر جای ديگر.

يکی از دروغهای که عمدأ از سوی ماموران فرهنگی  از بيشتر يک قرن بدین سو در اشاعۀ آن سعی به عمل آورده شده تا مردم را به راست بودن آن متقاعد سازند، که بدبختانه دراين امرموفق هم شده اند، همانا ، تجاوز انگليس ، بعدأ تجاوز روس  و امروز هم تجاوز امريکا، در جنب اينها تجاوز (پاکستان  ـ  ايران ) و غيره بر افغانستان است .

 بدون شک  ادعای آزادی بر افغانستان اذان آن مناره ايست که از چندين قرن تا به امروز، مردم  از سوی امامان مفتن دین و بیضه داران سیاست های  غیر انسانی و بازاریابانه به پایی این مناره کشانده شده و نماز باور را به ایشان فرض گردانده شده است. در حالیکه در طول تاريخِ به ويژه چهارده قرنهء افغانستان نمی توان  مرحله ای از تاريخ  راپيدا نمود که مردم  افغانستان برون از سايه شمشیر تجاوز ، در نور آزادی جان وتن آراسته باشند . حرف این است که تجاوزات واقعی بر اثر وعظ امامان دین و فتنۀ بیضه داران سیاست  تا آنجا اثرگذار بوده که توانسته خود را به انگارهء وجدان مردم تبديل نماید. چنانکه با این وجدان مریض تجاوز را آزادی میانگارند و ندای آزادی  را که در برهه های مختلف از تاریخ  از ستیغ های بلند هویت ملی ، فرهنگی و آیینی از سوی دریا مردان سرزمین ما بر می خاست تا مردمان خشکیده  درخشکستان تجاوز اهریمن را به  گلستان آزادی و آزادی اصیل رهنمون شوند، وجدان های کور و مریض علیه آنان ایستادند و آزادی خواهی ایشان را تجاوز پنداشتند .

   پس از اين رنگ بازيهای امامان اهریمن کیش و بیضه داران سیاست های شیطانی بود که نه تنها متجاوزين بر ننگ و ناموس وطن محکوم نگرديده اند ، بلکه  از ايشان استقبال هم به عمل آمده و بر روح و روان  متجاوزين واقعی  درود و دعا و بر قبور شان نذر داده  می شود و سر تسليم  سايده می شود. 

  مردم به ويژه از سوی مامورين نيزه دار و شمشير زن ، و ميرزا بنويس ها يا بگفته فروغ فرخزاد {دلقکان پست فرهنگ } وادار شده اند و می شوند که سر تسليم به نيکوی در برابر آن تجاوزات بگذارند. تا جای که اين تسليمی را به صفات متعالی مردم سرزمين ما تبديل نموده اند.

 به همين لحاظ است که به ويژه آنهايکه که اوراق روشن ادبيات و تاريخ کشور ما را با قلم های «خودکار» خود سياه مينمودند و می نمايند ، از معنی کلمۀ( تجاوز) ، تعريف به عمل نياورده  و نگفته اند که تجاوز چيست  و متجاوز کيست؟. از اینجاست که  تجاوز در مراحل گوناگون از تاريخ کشور ما مفاهيم خاصی پيدا نموده است ، بطوریکه تجاوز ات بيگانه بر کشور ما ، با آنکه متجاوزین، زنان و دختران يعنی ناموس مردمان را به کنيزی با خود برده و جوانان کشور را به برده گی و حتی بی رحمانه آنان را خصی می نموده تا در کار ها چون گاو ها کار نمايند  و مردمان زيادی را در حضور خانواده های شان که به کنيزی و غلامی در آمده بودند گردن ميزدند و به قتل می رسانيدند،همه اين شنيع ترين تجاوزات که در طی چندين قرن  بر مردم ما گذشت ، از ديد ها پنهان و از گفتن ها بازنگاه داشته اند.  بازهم  از سوی به گفته فروغ فرخزاد ( دلقکان پست فرهنگ) سعی گرديده و می گردد که آن همه نامردمی ها  را سزاوار مردم دانسته و مردمان را به نماز و ستايش آن متجاوزين سر به زمين نگهدارند تا به  غير ازصلوات متجاوزين هرگز حرفی ديگری بر زبان نشورانند .

 دراثر همين عدم تعريف  از تجاوز بوده است که در يک برهه از تاريخ ملاحظه می گردد که متجاوزين چندگاه پيش ، ناگهان به متولی تبديل می شود و متولی ، متجاوز میگردد و کلمۀ تجاوز بر متجاوز واقعی به معنی ( اخوت) و ارادت الهی معنی و تعريف پيدا می کند  .

 اما ، بنا به تعريف  ومعنی واقعی  کلمه يا مقولهء تجاوز نمی توان گفت که در دو قرن اخير بر افغانستان تجاوز صورت گرفته است . بحث را به گذشته نمی گشانيم .از همين دو قرن و چند دهه ياد می کنيم .

  ملاحظات تاريخی نشان می دهد که نه انگليس به افغانستان تجاوز نموده ، نه روس و نه امريکا يا در جنب اينها نه پاکستان و  نه ايران .

اکنون پيش از آنکه به بررسی های  اين دوره از تاريخ پرداخته شود . بهتر آن است که تجاوز را معنی کرد ، تا در پرتوی معنی تجاوز دريافت که آيا بر افغانستان چنانکه ادعا می شود تجاوز صورت گرفته است يا خير .

تجاوز ـ در تمام کتب لغت بگونه یکسان معنی شده است : یعنی :گذشتن از حد  ـ از حد در گذشتن  افراطی  ـ از حد خود تجاوز کردن ـ به حريم غير نا خواسته قدم گذاشتن.

تجاوز از سالها بدين سو است که از يک لغت ساده  ، تبديل به يک مقوله سياسی شده است. و اين مقوله درتمام عرصه های حيات سياسی اجتماعی ، فرهنگی ، اقتصادی و غيره  بکار برده ميشود. با آنهم اين واژه به مثابهء مقوله نیز تعريف همانند دارد . يعنی گذشتن از حد و مرز خويش به حد و مرز ديگران بدون اراده ، خواست ، ميل و آرزو ی طرف .

پس بنا بر تعريف اين لغت يا مقوله ، وقتی بتاريخ کشور خويش نظر می اندازيم ، در هزار و چند صد سال { فقط در هزار و چند صد سال}  اخير تاريخ ملت ما شاهد دو تجاوز است .

الف ـ تجاوز اعراب مسلمان

دو ـ تجاوز جنگيزيان

 در طی هزار و چند سال فقط اين دو تجاوز را ميتوان از سوی نيروی خارجی به کشور ما نام برد ، حتا در بارۀ حمله چنگیزیان نیز تأمل لازم است ، ولی در تجاوز اعراب مسلمان هیچگونه شک و تردید نمی توان داشت. دیگر اکثر کشمکش ها و جنگ ها در جغرافيای کشور ما مثل جنگ های خانواده ها (آل ها) که موجوديت شان شامل حوزه جغرافيايی کشوربوده و از لحاظ فرهنگی و سنت ها و آيين ها و ديگر ساختار های اجتماعی و نگرشی با هم تفاوت نداشتند ، آنها را ميتوان جنگ های قبيلوی خواند اين بحث ديگری است که از حوصله اين مقال بيرون است. در مورد تجاوز اعراب و چنگیزیان نیز بحث نمی کنیم. بحث را از اینجا آغاز می نمایم که: 

 پس از آنکه احمد شاه درانی به پادشاهی ميرسد ، افغانستان چنانکه بعد از به قدرت رسيدن غزنويان خود به يک دولت متجاوز تبديل يافته بود ، در اين زمان يعنی در زمان احمد شاه درانی نيز دولت افغانستان دست به اعمال تجاوزکارانه  به ويژه در مقابل هندی ها زده است که شرح اين تجاوزات را ميتوان در تاريخ ( احمد شاهی ) اثر محمود الحسينی المنشی ابن ابراهيم و تاريخ غبار و ساير تواريخ مشاهده نمود ، هرچند که بسيار شرمکينانه برخی اين تجاوزات را مايه افتخار و دليری مردم افغانستان توصيف کرده اند.  چنانکه مثلأ در تاريخ ( احمد شاهی کشتار مردم هند بدست متجاوزين دولت احمد شاهی چنين با مباهات نقل می گردد : « . . . غازيان سر کشيک و ديگر بهادران و مبارزان نبرد از "باهوی = نام یکی از سپه سالاران هند" فتنه جو را  زنده گرفته و معقود به طناب عقاب کرده به حضور آوردند که به سزای اعمال رسيد . بعد از کشته شدن "باهو" در لشکر هزيمت اثر او اضطراب و در صورت جمعيت ان فئه کثير العدت انقلاب راه يافته متجنده هرزه ستيز رو به گريز نهادند، و غازيان فيروزمند دست به کافر کشی و خصم افگنی گشادند و سر و سينه آن طايفه پر کينه را حواله گاه تيغ و سنان ساخته ، و تا ده فرسخ راه به تعاقب يکصد هزار نفر از آن جماعت تيره اختر را به مقر سقر فرستادند . و تمامی  سرداران نامی کفار به زخم شمشير و خنجر و کارد از دست بهادران بهرام شعار در عين کار زار کشته شدند ،  و جمعی ديگر از روسای نامدار با ده تن از بچه و مرد و زن گرفتار قيد آثار غازيان نصرت شعار و اسیر سلاسل و اغلال فرمان ذوالجلال گشتند . و از سر داران آن فرقه نابکار سوای "ملهار" شقاوت آثار که دو زخم کاری از شمشيربرداشته و نيم جانی از معرکه بدر برد ، احدی از سرکرده های مدبر، جان به سلامت نبرد  و خزائن نقود  نامحصور که از گنج باد آور افزون در حساب و جواهرات قيمتی گرانبها  که خاصه معادن و ابحار که در پيش کفره خسران ماب بود و صندوقخانه مملو از جنس پشمينه  و زرينه و اقسام و الوان اقمشه نفيسه با تمامی اسباب توپخانه که مشتمل بوده بر ده لک بان برق افشان و سه هزار عراده توپ قلعه کوب قيامت اشوب و بادليج ، و ضرب زنگ و جزاير و رهکله مع يک صد هزار تفنگ و پنج هزار افيال کوه تمثال و جميع احمال و اثقال اردوی مخالف  به تصرف لشکر ظفر پرور در آمد ، و در يک چشم زدن  منطوق لارم الوثوق « کان لم يکن شئا مذکورا» عبرت افزای ديده وران روزگار گرديد . همای دولت افزای فيروزی و نصرت بر پرچم رايات ظفر اثر بال گشا گرديد ، و نسيم عنبر شميم عتح از مهب عنايات ربانی براز هار قلوب دولتخواهان اعلیحضرت خاقانی ورزيد . صدای کوس فتح به نه گنبد داور پيچيد و زمزمه شاديان تهنيت به گوش ساکنان اقطار رسيد :

بنازم به اقبال شاه جهان ــــ که هر جاست نصرت به او همعنان

درين رزم تا رايت افراخته ــــ شکوهش عدو را فنا ساخته

به يمن قدوم شه کامران ــــ نماند از مخالف به ميدان نشان

تو گفتی که نصرت در ين گيرو دار ــــ پی مقدمش بود در انتظار

چو اين هر دو سر کردهء کافران ــــ به خواری در ان رزم دادند جان

شده منهزم فوج اعدای دين ــــ به اقبال خاقان روی زمين

گريزان شده هندوی خانه سوز ــــ بدانسان که خيل شب از ترک روز

سر کافران تبه روزگار ــــ دليران بريدند همچون خيار

در آن رزم از ان لشکر سر نگون ــــ هزاران فتادند در خاک و خون

سياهان برابر به خاک سياه ــــ چون سايه شده پايمال سپاه

سراسر سيه روز و بر گشته بخت ــــ زهنگامه جنگ بردند رخت

هه روی صحرا پر از کشته گشت ـــ وزان کشته ها پشته گرديد دشت

زتن های بی جان در ان ترک تاز ــــ دد و دام گشتند زان طعمه ساز

جهان گشته دريای خون زانقلاب ــــ نهنگ فلک همچو کشتی در اب

 شد از طالع شاه فتح عجيب ــــ بيکبارگی غازيان را نصيب

زهی طالع فرخ شهريار  ـــــ که باشد مويد ز پروردگار

ملازم بود در رکابش ظفر ــــ ز امرش سلاطين نپيچند سر

بهر جا سپاه فلک دستگاه ــــ ظفر ياب کردد به اقبال شاه

خدايا تو اين شاه منصور را ــــ بلند آفتاب پر از نور را

به گردش بود تا که لیل و نهار  ــــ نگهدار از گردش روزگار

از روی تواريخ معتبر و کتب مبسوطه اخبار و سير به ظهور می پيوندد که بعد از بعثت حضرت پيغمبر آخر زمان عليه الصلوات السلام من العزيز الرحمن تا اين زمان هيچيک از سلاطين نامدار و خواقين المقدار اسلام چنين جنگ با کفار تيره انجام نکرده و در قلع وقمع ارباب ظلام اين قدر سعی و کوشش به ظهور نياورده ، » 1 

در رابطه به تجاوزات دولت افغانستان در زمان سلطنت احمد شاه درانی  به هند گزارشات زياد در تواريخ ثبت است که هر مکتب خوانده ی از آن باخبر است ، اما بدبختانه نه به مثابه ء تجاوز ، که به مثابه ء جز از افتخارات اين کشور. اين شرمگيانه های تاريخ که دلقکان پست فرهنگ ومشاطه گران چهره های زشت  برای آراسته کردن ديو های آدم روی از انواع و اقسام گياهان هرزۀ دشت های ذهن خويش استفاده برده اند تا از ابليس ها فرشته بسازند  در تاريخ کشور ما کم نيستند، به ويژه پس از به قدرت رسيدن سلطان محمود غزنوی که از آن زمان به بعد کشور افغانستان به يک دولت مستبده ء متجاوز تبديل می يابد و تا زمان تجاوز امپراطوری  انگليس در هند و بيرون کشيدن هند از سلطه افغانها ، ادامه پيدا می کند.

در اين زمان است که جنگ های قبيلوی در افغانستان به ويژه ميان شهزادگان به اوج خود می رسد و دريغ نمی دارند که جهت رسيدن به قدرت و شکست دادن حريف به نيروی خارجی متوسل شوند.

مثلأ در رابطه به انگليس ها در تاريخ می خوانيم که: « . . . در همين گير و دار که جمعی از شهزادگان سدوزايی مثل : شاه محمود ، حاجی فيروز الدين ، شهزاد کامران ، شهزاده قيصر ، شهزاده يونس و جمعی ديگر از رجال متنفذ مثل : وزير فتح خان بارکزايی ، عبدالله خان الکوزائی ، شير محمد خان مختار دوالدوله ، فيض الله خان پوپلزائی ، مير علم خان ، مدد خان و غيره روی صحنه برله و بر عليه شاه و در ميان خود زور آزمائی داشتند ، الفسنتن انگليس بار اول در پشاور با شاه سدوزائی ( شاه شجاع) ملاقات نمود و معاهده ميان شاه شجاع و نماينده بر يتانيا به تاريخ 17 جون 1807 مطابق جمالی الول 1224 عليه نقشه های فرانسه و ايران قاجاری امضا شد . » 2

بنا به پژوهش روان شاد احمد علی کهزاد  ، اين اولين معاهده  ايست که ميان دولت سدوزائی افغان و نماينده انگليس در داخل افغانستان به امضا می رسد . کهزاد در اين رابطه می نويسد: « متأسفانه  اين معاهده برای شا ه شجاع و برای دود مان سدوزائی کدام افتخاری ندارد زيرا حوزه حرکت و آزادی عزم و اراده را سلب کردن و نشان می دهد . . . . روح اين معاهده بر اين استوار بود تا افغانستان سدوزائی که ساحهء وسيعی داشت از هر گونه همکاری با فرانسه ناپلئون  و ايران قاجاری احتراز کند . . . چون فرانسه ، ايران قاجاری را به همکاری و همنوائی حاضر ساخته بود انديشه انگليس ها مضاعف شده بود که مبادا افغانستان سدوزائی هم به اين نقشه ها ملحق شود . »3

در اين جا منظور اين نيست  که تاريخ بصورت کل به بيان گرفته شود ، سعی در اين است که به گونه هر چند مختصر اين نکته ثابت شود که انگليس در افغانستان تجاوز نکرده است چنانکه روس و امروز هم امريکا اقدام به تجاوز به افغانستان ننموده اند .

 در کشمکش ها و جنگ های ميان شاه محمود و شاه شجاع  ، اين رنجيت سنگ معروف نيست که به کشمير حمله و يا تجاوز نموده باشد، بلکه رنجيت سنگ به بهای نقد کشمير را  از جهانداد خان خريده است . اين معامله را  کهزاد چنين می نويسد : « جنگ های داخلی دورهء اول پادشاهی شاه محمود وشاه شجاع و خود سری های حکام افغانی در کشمير و بی اتفاقی سرداران ما و اغراض شخصی به رنجيت سنگ که روزی در عصر زمانشاه حکمران دولت سدوزائی در اينجا بود موقع داد که روز به روز کسب قدرت کند تا اينکه بعد از فتح کشمير بدست وزير فتح خان و متفرق شدن عطا محمد خان باميزائی و برادران وی ، قلعه اتک را از جهانداد خان يکی از برادران اخير الذکر خريد و بدين ترتيب کليد دروازه ء شرقی قلمرو سلطنت سدوزائی بدست وی افتاد .» 4

 همين وزير فتح خان که در تواريخ از آن قهرمان ساخته شده  است يکی از عواملی است که باعث شده دست انگليس را در افغانستان باز نگهدارد و منافع انگليس را تامين نمايد . در کتاب افغانستان در مسير تاريخ در رابط به کشمير نوشته است که : « . . . وزير فتح خان بعد از تامين داخله در صدد عزل عطا محمد خان حاکم کشمير بر آمد ، در حاليکه او شاه شجاع را حبس کرده و با شاه محمود اختلافی نورزيده بود . اما فتح خان ميخواست او را که مردی متنفذی بود ، از بين بردارد و کشمير را به برادران خود سر دارعظيم خان بدهد. پس در سال 1812 با سپاهی از کابل بطرف کشمير حرکت کرد، اما شنيد که عطا محمد خان با قوت بسيار برای دفاع حاضر شده است . لهذا وزير فتح خان با دولت سکهه پنچاب در تماس شد و قرار داد که با قشون امدادی رنجيت سنگ حکومت افغانی را در کشمير سقوط دهد و در عوض دست خارجی را در اداره حکومت کشمير دخيل سازد . وزير قبول کرده بود که بعد از اشغال کشمير ثلث ماليات آنولايت سهم حکومت پنچاب است .» 5

اين گزارش تاريخی لازم به تفسير و تبصره ندارد، هر آدم که تا صنف ششم مکتب اگر درس خوانده باشد رول فتح خان را تشخيص داده ميتواند .  در مکتبها در مضمون تاريخ ميخوانديم که وزير محمد اکبر خان يکی از مردان ملی و ضد انگليسی است تا جای که مثلأ امروز يکی از کارته  های معتبر کابل به نام اين مرد به اصطلاح ضد انگليسی مسمی است در حاليکه همين وزير اکبر خان به خاطر تامين سلطنت پدرش امير دوست محمد خان از هيچ کرنش در مقابل انگليس ها دريغ نورزيده است. توجه کنيد به اين گزارش تاريخی : «  امير دوست محمد خان از شنيدن خبر آمدن برنس به حيث نماينده انگليس به کابل بسيار خوش بود و پیوسته از ( مسن ) انگليس که به حيث واقعه نگار در بالا حصار شهر رهايش داشت نسبت به تاريخ رسيدن او به سرحد استفسار می کرد.  برنس با 12 تن سواران غربی به تاريخ 2 سپتامبر 1837 از درهء خيبر گذشت و از طرف شاه آقاسی گل محمد خان . ميرزا آقا جان و سعادت خان مهمند و ناظر علی محمد خان با فير توپ استقبال شد. قراريکه خود برنس  و منشی او موهن لال می نویسند هيت انگليسی در بت خاک از طرف سردار محمد اکبر خان و دسته رساله استقبال شد و از آنجا سردار برنس را پهلوی خويش در فيل سوار کرده بطرف کابل حرکت کردند . در کوچه ها ی شهر مردم دو طرف صف کشيده و طبق دستور امير خوش آمديد می گفتند. 

ولی روز بعد حينی که برنس از ملاقات رسمی از ديار امير بر میگشت مردم به شهادت خود برنس صدا می زدند( کابل هوش تان باشد ، کابل را خراب نکنيد ) . بهر حال سردار محمد اکبر خان به همان روز ورود 20 سپتامبر برنس را به حضور امير آورد و خانه و باغ بزرگی را در بالاحصار برای رهايش ايشان تعين گرديد .» 6

باری همين وزير اکبر خان بود که تسلیم توطئه ی  انگليس که با امير دوست محمد خان يکجا طرح گرديده بود شده و زمينۀ آمدن انگليس ها به افغانستان رافراهم نماید . به اين گزارش توجه فرمايد:

«چون خبر حرکت قوای فرنگی به سر کردگی جنرال پالک به کابل رسيد محمد اکبر خان فوری در صدد مقابله بر آمد  اولتر احمد خان را بطرف تيزين خارج کابل سر راه جلال آماد فرستاد و سپس خودش روانه آن طرف شد و با اينکه قوای ملی در مقابل 20 هزار عسکر مجهز برطانيه محدود و نا مجهز بود باز هم همه مصمم بودند تا راه را به تجاوز جديد انگليس مسدود کنند . ولی همانطوريکه اشاره شد چون از امير دوست محمد خان وعده جنگ مصنوعی را و رجعت و عدم مقابله جدی را گرفته بودند  نامۀ امير  مبنی بر اين مسائل به پسرش وزير محمد اکبر خان رسيد و علاوه بر نامه عينک و قطی نصوار خود را نشانی فرستاد.

وزير محمد اکبر خان در مقابل هدايت پدر چاره نديد جز اينکه به جنگ های مصنوعی تظاهر کند و با تظاهر به جنگ خود و قوای خود را به عقب بکشد . روی اين مفکوره به کابل مراجعت نمود و بدون توقف از صحنه بکلی بر آمده اول به باميان رفت و از آنجا عازم تاشقرغان شد و راه  برای پيشرفت قوای برتانيه و جنرال پالک باز گرديد .»7

با اين سازش ها بود که انگليس ها و در حقيقت شاه شجاع چنانکه که بار اول  و دوم و سوم با سپاه انگليس  به سرداری مکناتن داخل افغانستان شد  ، اين بار پسرش فتح جنگ با معيت قوای انگليس و به سرداری جنرال پالک در اثر سازش های سرداران یا به اصطلاح  برخی از ملييون کشور وارد افغانستان می شود ، يا  مثلأ وقتی ادعا ميشود که وزير اکبر خان مکناتن را کشته اما گاهی که تاريخ به دقت  به مطالعه گرفته می شود ، اکبر خان مکنا تن را در رابط به این که از مکناتن ميخواسته که شاه شجاع را خلع و پدرش دوست محمد خان را به سلطنت  برساند که  در آن زمان در نزد انگيس ها پناه برده بود، اختلاف پيدا می کند و در جنگ تن بتن که آنهم مکناتن مقاومت می نمايد  اکبر خان در دفاع ازتن خويش مکناتن را به قتل می رساند.

 بهر حال اينجا ما به بررسی تاريخ نمی پردازيم . صرف ميخواهيم اين نکته روشن شود که انگليس ها چنانکه اعراب بر افغانستان تجاوز نموده اند تجاوز نکرده اند ، انگليس ها برعکس بر افغانستان دعوت شده اند. دست يک افغان بود که دامن انگليس را گرفت و زبونانه خواست که اورا به سلطنت برساند . در پشت سر شاه شجاع و دوست محمد خان و يعقوب خان که معاهدهء گندمک را امضا کردند خيلی از افغانها ايستاده بودند به ويژبانفوذ ترين افغانها. چنانکه روان شاد احمد علی کهزاد:

« همانطوريکه وزير اکبر خان در عصر پدرش امير دوست محمد خان ( برنس ) را در هودج فيل با خود گرفت و به کابل آورد .  سردار عبدالله خان نماينده امير محمد يعقوب خان کمناری را به سواری فيل با خود بر داشت و وارد شهر شد و با فير توپ استقبال شانداری از وی به عمل اورد »8

  پس بدينگونه در اتکا به معنی  مقوله يا لغت تجاوز ملاحظه می شود که انگليس به افغانستان دعوت شده و تجاوز نکرده است . زيرا تجاوز را گفتيم که عمل ناخواسته و خلاف اراده و ميل طرف است . نه اينکه او را با سواری فيل بياورند و برای بدرقه اش گل ها بيفشانند .

اما آنچه که شاه امان اله انجام داد ، در حقيقت دفع تجاوزات انگليس نبود بلکه اخراج نيرو های خارجی بود که به دعوت خود افغانها و کمک ايشان در تصاحب قدرت و سلطنت  خواسته شده  بودند. اين نيروی خارجی اگر مقاومت کرد ، در واقعيت حق به جانب بود، زيرا وقتی شاه شجاع و يا دوست محمد خان و يا يعقوب خان از ايشان دعوت نموده و انها را با فيل های مست بدرقه نموده آوردند  و خواهشات خويش را به وسيله آنها بر آورده ساختند ، مگر انگليس ها هيچ پيش شرط نداشتند؟، که داشتند ، و همه پيش شرط ها در عهد نامه ها به امضا رسيده بود ، بالای آنها توافق صورت گرفته بود و اين توافقات نه يک جانبه بلکه به ميل و درخواست خود افغانها به ميان کشیده شده بود. در اثر اين توافقات بود که انگليسها جانها و مالهای بسياری را به مصرف رساندند ، ميليون ها کلدار و پوند خرچ کردند، کشته های بسيار دادند. همه به خاطر چه بود؟. به خاطر بر آورده شدن اهداف که داشتند.

کسی که برای برآورده شدن اهداف خود تلاش می کند و با رضايت جانبين می خواهد مقصد خويش را بر آورده سازد آيا مقصر است؟. بد نيست در اين مورد مثل ارائه شود تا مطلب روشن تر بيان کردد.

چند برادر را در نظر بگيريد که صاحب زمين های وسيع ميراثی اند ، و اين ها در وسط دو همسايهء باهم رقيب قرار دارند ، برادر ها هم خواهان زمين و ملک يک ديگر اند ، به اين لحاظ برای بدست آوردن زمين و کلان ارباب شدن  دريغ نمی کنند که به خانۀهمسايه روند و از او طالب ياری رسانی  شوند ، همسايه هم که در آروزی چنين فرصت است تا از طريق خاک آنها به حريف آنسوی  اين خاک  غالب آيد و يا حداقل  اين مرز را حد فاصل تعين نمايند ، دعوت ايشان را پذيرفته به کمک يکی از برادران برميآيد واز تمام سعی و نيروی خويش  در خدمت گذاری که در واقعيت خدمت در جهت منافع خودش نيز است دريغ نمی ورزد. معاهده امضا می شود و با پذيرايی و استقبال وارد خاک همسايه خود شده و در خلع و نصب ها با استشاره و مشورت ، اقدامات سياسی و نظامی می نمايد . در اين صورت کی متجاوز خوانده می شود ؟  مثال ساده تردیگر: کسی در جستجوی ترياک است ، دوکانداری حاضر می گردد که ترياک او را فراهم نمايد ، و فراهم می کند ، مشتری ترياک مورد نظر خويش را از فروشنده به قيمت گزاف می خرد . اکنون کی مقصر است ، فروشنده ترياک يا خريدار ؟ پاسخ بايد روشن باشد .

منظور انگليس ها از قبول دعوت شاهان افغانی و شتافتند به کمک آنها در نظر اول اين بود که از نفوذ روسيه تزاری که قصد رسيدن به ابهای گرم هند را داشت جلو گيری نمايد ، گذشته همزمان با آن مسلۀ ناپليون و حمله فرانسه و دست برد های  آن تابه ايران رسيده بود ، انگليس ها با تدبير، خود را حفظ مينمودند تا فرانسه و در قدم نخست روسيه تزاری نتواند که به مستعمرات او که عبارت از هند بود برسد. چنانکه اولين ملاقات الفنستن با شاه  و انعقاد اولين معاهدۀ مرزی بين انگليس و شاه شجاع در همين مورد بوده است. احمد علی کهزاد می نويسد : « هيئت انگليسی  الفنستن وارد پشاور شد و اولين ملاقات تاريخی ميان اولين هيئت انگليس و شاه شجاع الملک يکی از پادشاد هان سدوزائی در پشاور منتج بر عقد معاهده  مرزی شد که از متن آن همگان آگاه اند  و قرار مدلول آن در مقابل جبهه فرانسوی و ايرانی جبهه افغانی و انگليسی به ميان آمد و طبعأ منظور اصلی آن صيانت خاک هندوستان در مقابل نقشه های نا پليون بود . » 9    و بازهم  شاد روان کهزاد در جای ديگر نيت انگليس در افغانستان  رابه صورت واضع بيان داشته می نويسد :« روسيه با سياست عنعوی تزاری مايل به پيشرفت بطرف جنوب به آبهای سواحل هند بود  و انگليس که چنين حرکاتی را خلاف مصالح حياتی خود در هند می دانست از خليج فارس و تهران تا لاهور و سمله به شمول هرات و قندار و کابل در فعاليت بود .. . مراقبت هند از هر گونه خطر احتمالی  محور سياست و اعمال و نظرايات ايشان را در اين گوشه شرق تشکيل می داد . » 10

     تاريخ بعد ها نشان داد انگليس ها می خواستند که حائل در برابر پيشرويی های فرانسویها و روس ها به وجود آورند ، که در دراز مدت به اين آرزوی خود هم رسيدند. اين حائل فقط افغانستان بود و در به وجود آوردن اين حائل پيش از انکه انگليسها خود اقداماتی به عمل آورند ، رقابت های قبيلوی و قدرت طلبی های سرداران و شاهان افغانستان و خود فروختگی های شان، باعث گرديد که انگليس ها برای انجام مرام خود، سران افغانی را اجیر بسازند  و در افغانستان به دعوت و میل آنها وارد گردند . اين دعوت را نبايد تجاوز خواند . ببينيد مرحوم غبار چه خوب می گويد وقتی می نويسد که : « البته اين يک واقعيت تاريخی است که دولت بريتانيا با آن قدرت و عظمتی که در شرق و غرب جهان داشت  يعنی در پنج قطعه روی زمين بالای بيشتر از 450 ميليون نفوس بشری فرمان می راند و از جنبه فرهنگ و تخنيک و اقتصاد و قشون در صف اول دول بزرگ دنيا قرار داشت ، پس وقتی که با افغانستان مقابل شد تا جای که حريف او دولت های افغانستان بودند ، در تطبيق تمام پلانهای خود موفق و کامياب بود .

انگليس توانست توسط شاه شجاع پادشاه ابدالی افغانستان معاهدات لاور و قندار را ( 1838 ـ 1839 ) بر افغانستان تحميل و ولايات شرقی کشور را مجزا نمايد و هم طبق پلان ولسلی قوای نظامی خود را در مملکت مسلط و اداره کشور را نظارت نمايد. امير دوست محمد خان نيز از مقابل قشون دشمن جنگ ناکرده به بخارا فرار کرد و باز جنگ نا کرده به انگليس تسليم شد و با يکصد و پنجاه نفر خانوادهء خود در هند رفت و جيره خوار انگليس گرديد . همچنين او در سلطنت دوم خود معاهده ء پشاور ( 1855 ) را با فداکردن استقلال افغانستان قبول نمود  و هنگام انقلاب هندوستان با اصراريکه مردم افغانستان نمودند ، در صدد استراداد ولايت شرقی و از دست رفتهء افغانستان بر نيامد.

امير شيرعلی خان هم مثل پدر از مقابل قشون انگليس جنگ نا کرده فرار کرد و به غرض استمداد از يک دولت خارجی ديگر ( دولت استعماری روسيه زاری ) به مزار رفت ، يعنی از زير باران بر خاست به زير ناودان نشست . امير محمد يعقوب خان به قشون انگليس تسليم گرديد ،معاهده ننگين گندمک ( 1879 ) را امضا و طوق سيستم ولسلی را بر گردن گذاشت و قسمت از مناطق ديگر شرقی کشور را به دشمن داد و اقامت قشون انگليس را در افغانستان با حق مداخلهء نماينده سياسی او در امور داخلی کشور و تمدید خط تلگراف انگليس را به کابل قبول نمود . امير عبدالرحمن خان که سه صد هزار سپاهی داوطلب ملی در معيت خود داشت ، بدون جنگ ، قشون محصور و هراسان و گريزان انگليس را از شمشير ملت نجات داد . و بر معاهدات مطلوبه انگليس امضا گذاشت . او تمام ولايات مهمهء شرقی افغانستان را طبق معاهده دیورند ( 1893 ) به دشمن مغلوب سپرد و استقلال کشور را فدای ( دوستی) با انگليس نمود . امير حبيب الله خان طبق معاهده 1905 تمام تعهدات پدر را با انگليس ( صميمانه) رعايت نمود و از وضع انگليس در جنگ عمومی اول برای استرداد استقلال افغانستان و يا اعادهء ولايات مغصوبه از افغانستان يک قدم بر نداشت . پس انگليس ها در مبارزات نظامی و سياسی و تبليغاتی خود عليه دولت های افغانستان غالب بودند . اگر مردم افغانستان در لحظات خطرناک مقدرات خود را تابع رفتار امرا و شهزادگان می نمودند ، شک نيست که افغانستان با تماميت خود معدوم شده بود . ولی اين طور نبود ، وقتی که حکومات افغانی شمشير دفاع را بر زمين می گذاشتند ، مردم شمشير از نيام می کشيدند .» 12 

 جایی که مرحوم عبار می نویسدکه :« وقتی که حکومات افغانی شمشير دفاع را بر زمين می گذاشتند ، مردم شمشير از نيام می کشيدند » نیز به هيچوجه مورد تاييد تاريخ به پس از دعوت انگليس ها به افغانستان تا به رويداد های امروزه نمی تواند باشد.  حتی پس از آنکه مردم افغانستان در پی مقاومت های چند قرنه سر انجام مجبور شدند که طوق بردگی و بندگی اعراب را بر گردن افکنند و دين و فرهنگ عرب را قبول نمایند ، ديگر شمشير ها از نيامها کشيده نشد . اگر پيشنه ها را در مورد کنار بگذاريم ، که مسلمأ اينجا جای بحث آن نيست ، تنها به اصل موضوع بپردازيم ملاحظه می شود که آنچه که ادعا می شود که گويا مردم عليه تجاوز انگليس بر خلاف خواست شاهان قيام نموده اند، صحت ندارد. وزير محمد اکبر خان  که در راُس به اصطلاح قيام ملی قرار داشت  ، خوانديم که چگونه از انگليس زمانی که منافع پدرش ایجاب می کرد پذيرايی نمود . و وقتی  رهبران ملی که در راس  آنها  اکبر خان قرار دارد  در دسمبر 1841 معاهده يی را با مکناتن انگليس به امضا می رساند، بيشتر ين مفاد معاهده به جای انکه به نفع ملت بی خبر از همه چيز باشد به خاطر بازگشت امير دوست محمد خان  و کسب غنايم جهت تقويه مزدوران جنگی ( رهبران ملی ! ) است. اين معاهده 12 شرط يا ماده دارد . از 12 شرط يا ماده  چهار آن به خاطر برگشت با عافيت امير دوست محمد خان است. اين چنين :

 « شرط پنجم :   اين که مال و اسباب بندگان امير دوست محمد خان از توپ خانه و غيره که نزد صاحبان باشد ، همه را واپس مسترد کنند .

شرط هفتم : اینکه انچه از اعيال شاه شجاع از جهت عدم بار گيری در اين جا بماند ، در بالاحصار به خانه حاجی خان جای داده می شود ، هر وقت که بندگان امير دوست محمد خان و غيره مردم افغان با اهل و عيال شان در پشاور رسيدند ، مرخص می با شند که به ملک هندوستان بروند .

شر ط هشتم : اينکه افواج صاحبان که به پشاور رسيدند ، تدارک بندگان امير دوست محمد خان و غيره مردم افغان را نمايند که با اهل و اعيال به زودی به کابل برسند و به خيريت روانه کنند .

شرط نهم : اينکه موازی شش نفر معتبر و معتمد صاحبان انگليس به طريق ير غمل در کابل باشند ، هر ساعتی که امير دوست محمد خان و باقی افغان ها معه اهل و اعيال وارد پشاور شدند ، بعد از آن مرخص باشند ..

 « شرط دهم اينکه دو مراتبه صاحبان انگليس خواهش ملک افغانستان را بهيچوجه نکنند و نسل ها بعد نسل فی مابين رابط دوستی و اتحاد مربوط و مظبوط باشد ، و سرکار افغانيه هر گاه به جهت مدافعت اعدای بيرون امداد بخواهند ، سرکار انگليسه در تبليغ آن دريغ و مضايقه نکنند.  در اين صورت سرکار افغانيه به سرکار غير ، بدون صلاح سرکار انگليسه ، عهد نکنند . هرگاه از آن طرف در امداد قصور به وقوع رسد ، بعد از آن مغير می باشند .

شرط یازدهم : اينکه اگر صاحب از صاحبان انگليس به جهت بعضی واقعات رفته نتواند و در اين جا بماند ، بنا بر خواهش صاحبان به همراه او رفتار و سلوک نيک و خوب شود»13 

 شرط دهم به خوبی کرنش  و نيات پنهانی و دورسرداران ملی  را نشان می دهد . بهر حال قصد ما این نیست که اعمال آنان را بررسی کنیم مطلب اين است که  آنچنان که مدعی اند نه وزير اکبر خان شخصيت واقعأ ملی بوده و نه مير مسجدی خان ، البته از اين دو نفر ، مشت نمونه خروار نام برده شد.

در مورد میر مسجدی خان :

بسیار آشکار باید گفت که شخصيت  ملی باید کسی باشد که منافع و مصالح ملت خويش را مدنظر داشته و در همين راستا فعاليت نمايد ، و به عبارت ديگر شخصيت ملی بايد تکيه بر ملت داشته باشد و به آن حدی از صلاحيت فکری رسيده باشد که منافع ملت را برای ملت بدون هراس از هر دغدغهء فکری  يا عقيدتی توضيح کرده بتواند . اما وقتی تاريخ ملاحظه می شود آقای مير مسجدی خان  اين صلاحيت رانداشته و  از آنجاييکه فاقد يک  چنين صلاحيت بوده  اظهار خدمت گذاری به امير دوست محمد خان می نمايد و دست او را می بوسد. دست  کسی را که حاضر شده بخاطر تامين منافع خود از شاهی دست کشیده و وزيری شاه شجاع را قبول نمايد .  در باره چه خوب است که تاريخ منظوم را که غلامی کهستانی که گفته می شود شاهد عينی حوادث هم بوده به خوانش بگيريم :

« که چون دوست محمد سرفرازکين

بدو ملک زينت کابل زمين

در اثنای ان جنگ با خويش گفت

نخواهد مرا فتح گرديد جفت

گر امروز در جنگ ايد شکست

بترسم فلک بندم ارد بدست

برندم بر شاه نصرانيان

که عمرم به غم بگذرد جاويدان

گزين کرد انجا بخود پنج تن

سواران دانا و صاحب سخن

از ان رزم گاه رو برتافت زود

که اگه ز کردار او کس نبود

سوی ملک نجراب بنهاد رو

جهانيد يکسان بدشت و به کوه

برفتی سوی مسجد شهريار

که او بود در بستر درد خوار

خبر بردند انگه بنزديک او

که آمد شه کابل ای نامجو

بفرمود که از جاش برداشتند

روانش به نزديک شاه داشتند

بيامد بر شاه و بوسيد دست

بخواهش زبان بر گشود ونشست

بپرسيد زآن پس از او شهر يار

که ای مرد دانای فيروزگار

سر بختم از خواب نايد برون

نگردد سوی دولتم رهنمون

دگر در خيالم ره چاره نيست

چو هيچم از اين چاره بيچاره نيست

بهر جا روم کار گردد تباه

نه گنج است بر من نه خيل سپاه

از آين پس سوی لات رو آورم

تن خود به آتش چو مو آورم

به شاه گفت پس مسجدی نامدار

که ای شاه فرخ دل کامگار

فزونست ترا دانش و خرمی

از آن رو که تو شاهی و من رعی.

زمن عقل و دانش ترا بيشتر

بباشد آيا خسرو تاجور

وليکن به گفتار من گوش کن

که کار آزموده است مرد کهن

تو گر سوی لات اوری روی خويش

ببند افگنی دست و بازوی خويش

 فرستد ترا سوی هندوستان

که محروم مانی تو از دوستان

 ويا بر فرستد به شاه فرنگ

ترا و تهی گردد از بيم جنگ

نماند کسی هيچ جنبيده سر

به کابل زمين در رخ کينه ور

 مدارای ما در مداری توست

وگرنه زما بر توان کند پوست

بگردد جهان بيتو زير و بر

تويی پرده دار و مشو پرده در

 

* * *

 

جواب امير دوست محمد خان:

 بدو گفت پس شاه کابل زمين

که هان ای خردمند با عقل و دين

ترا گفته ها باشد از راستی

زبانت ندارد سر کاستی

وليکن مرا چاره زين کار نيست

که در رنج من بوی تيمار نيست

که تا من سوی لات رو ناورم

يقين دان بکف ابرو ناورم

 يقين دان بکف آبرو ناورم

که تامن سوی لات رو ناورم

بود اهل من نيز آنجا ببند

پی چاره کار من مستمند

روم تا ببينم ديدار هم

بسنجيم در چارهء کار هم

       * * *                                                                                                                                         مانع شدن مير مسجدی خان

  زنو باز مير مسجدی نامدار

سخن گوی گرديد بر شهريار

وليکن نياورد شاه رو بدو

به جز باد نشمرد گفتار او

 

 حرکت امير دوست محمد خان به طرف کابل  به عزم تسليم شدن به سر ويليم جي مکناتن معروف به لات نائب ، سلطان الکي زائی را بيشتر نزد لات فرستاد:

 

 زجا جست بر شد به بالای زين

 روان گشت بر سوی کابل زمين

وداع کرد و بنهاد در راه رو

بدان پنج تن خسرو نامجو

جهانيد چون برق اندر شتاب

ره و بيره و کوه و دريا و آب

بسر برد آخر رهء بيکران

رسيد ی بکابل شهء کاردان

وزان پس سوی لات بنهاد رو

که تا برود نزد آن نامجو

فرستاد ز خويشتن پيشتر

ز خدمتگزاران خود تا جور

بدی نام سلطان بدان نام جو

بدو گفت ان خسر کامجو

که از من ببر آگهی سوی لات

بگويش که ای يار بادت حيات

بيامد برت شاه کابل کنون

بسوی تو بختت شدش رهنمون

 پذيرانده بشنود گفتار شاه

از آن پس سوی لات پوهيده راه 14 ..

 گذشته ازاين ها ،  همين رهبران ملی که در پی سود خويش بوده اند دريغ نميدارند که داماد شاه شجاع شوند و شاه شجاع را به دامادی خويش قبول نمايند  در تاريخ غبار می خوانيم که : « نمايندگان مليون به او ( شاه شجاع) پيشنهاد کرده بودند که رهبران بزرگ ملی حاضر هستند برای از بين بردن مخالفت های قديم با دختران شاه  ازدواج کنند و هم دختری به ازدواج شاه بدهند .»15

 در این باره خواننده خود باید در بارۀ "ملیون" قضاوت نماید. همچنان بد نیست گفته شود که اگر میر مسجدی خان شخصیت ملی به شمار می آید باید که فهیم قسیم نیز شخصیت ملی باشد. خاین که به خاطری منافع خود هیچ بعید نیست که احمدشاه مسعود یار و یاور خود را به قتل رسانیده باشد تا زمینه را مساعد سازد که دست کرزی نماینده امریکا را ببوسد و به مقام ها برسد.

به هر روی،  اگر چه تا کنون تاريخ فارغ از غرض و تعلقيت های فکری و قبيلوی کمتر در افغانستان نوشته شده است با آنهم از خلال همين تواريخ ميتوان به برخی از واقعيت های که عمدأ زير خاکستر شده ، پی برد، و به اين نتيجه رسيد که  انگليس بر افغانستان تجاوز نکرده است  ، بلکه اين افغانها است که به وسيله انگليس بر خاک و ناموس خويش تجاوز نموده اند. وسوگمندانه تر اينکه مردم هم در خدمت متجاوزين خودی بوده اند ، که در باره نقش جامعه در پايان همين مقاله حرفهای خواهيم داشت. و بدين گونه جا دارد که اصطلاح { خود تجاوزی } را در فرهنگ سياسی  ، تاريخی  افغانستان بايد اضافه نمود.

بدينگونه ملاحظه می شود که حتی آنهايی که به هر اسم و رسمی عدۀ را به نام رهبران ملی  به خور مردم داده اند و یا در ذهنیت ها تحمیل نموده اند و مردم نيز در اثر عدم اگاهی از تاريخ و سواد ، اين عناوين و نشان ها را پذيرفته اند ، کسانی بوده اند که حتی به بهايی ناموس حاضر شده اند که با ميزبانان انگليس مانند شاه شجاع معامله ناموسی نمايند ، تا منافع خويش را تامين کرده باشند.

  اما آنهايی که واقعأ عناصر ملی بوده اند ، ديده می شود که در زندان ها جان باخته  و يا در تعبيد و آواره گی دنيا را پدرود گفته اند . در اين جا برای اين که روشن شود که رهبران ملی و شخصيت های ملی  انهايی نبوده اند که در خدمت کسانی باشند که خود عامل تجاوز به شمار آمده   و خود ، خارجيان را چه انگليس ،چه روس و چه امريکا را دعوت نموداند و نوکر و زرخريد خارجيان به شمار می آيند ، بلکه   شخصيت های ملی ، اشخاصی  دیگری  بوده اند که شجاعانه عليه عاملين داخلی تجاوز يعنی متجاوزين خودی  اقدام به عمل آورده و سرفرزانه شراب شهادت نوشيده اند مانند:  مولوی سرور خان واصف ، لعل محمد خان کابلی ، محمد ايوب خان پوپلزايی ، محمد عثمان خان پروانی ، جوهر شاه خان غوربندی ، سعدالله خان و عبدالقيوم خان الکوزی که همه را امير حبيب الله خان  اعدام کرد و عده زياد ديگران تازمان دوره سلطنت امان الله خان ، مدت يازده سال را در زندان  های ارگ و شيرپور قيد و محبوس ماندند.  16

همچنان عده زيادی ديگری است که چون موضوع بحث ما مکث روی جنبش های مشروطه خواهی نيست از آن صرف نظر می نمايم . اما قصد فقط از ياد آوری کوتاه در اين خصوص  اين بود که مشروطه خواهان که نيت آزادی و تامين عدالت اجتماعی را داشتند ، کمتر اتفاق افتاده است که حتی جان به سلامت برده باشند چه از سوی دولت و چه از سوی جامعه. با آنکه اکثر ايشان دارای تفکری نبوده اند که اصول کامل آزادی ها را در بر داشته باشد ، بلکه در چوکات اسارت مطلق در پی آزادی های نسبی بوده اند و ميخواستند اندکی هم اگر شده از قيود رهايی يابند یعنی با حفظ تفکرات در بند و بندگی که از قرنها حاکم بر جامعه بود است و خود نيز به آن ايقان داشته اند، که اين هم بحث ديگريست.

 اما چه سوگوارانه است که  مثلأ تا به امروز از کسانی به مثابه مشروطه خواهان و مردان بزرگ نام برده می شود که ميبايست تند يس خجالت جامعه و تاريخ  اجتماعی آن جامعه باشند. مانند مثلأ سيد جمال الدين افغانی که اگر او مورد تقدير باشد بايد که طالبان به مثابه نيروی تکاملی همه مجاهدين اسلامی نيز مورد تقدير و پشتيبانی قرار بگيرد ، زيرا از لحاظ تفکر بين آقای سيد جمال الدين وملا عمر و ديگررهبران اسلامی  هيچ تفاوت وجود ندارد.

انديشه های سيد جمال الدين اگر به درستی  مورد مطالعه قرار بگيرد ، و اگر آن تفکر و نيات مورد قبول باشد ، پس نبايد که ملا محمد عمر به مثابهء کاملترين نمونه مجاهدين اسلامی نيز نفی گردد.

به هر حال مطلب از  حاشيه رفتن از موضوع اصلی  اين بود که حتی در عرصه فرهنگ و سياست هم برخی اگر با حفظ تعبد های عقيدتی نا خود آگاهانه ناقوس های آزادی خواهی را به صدا سر می داند برخی ديگر در حفظ همان تعبد ها ماهرانه علم به اصطلاح مبارزه را بلند می کردند ، مانند آقای سيد جمال الدين افغانی که در زير شعار ضديت با انگليس و روس ميخواست استعمار و استبداد چندين قرنه اعراب را بر افغانستان حفظ نموده و نگذارد که مردم با تمدن غرب که بر هر حال چشم و گوش جامعه را پس ازمدتی باز خواهد کرد آشنا شود.  ازطرف ديگرچنين کسانی نه تنها در عرصه ادب و سياست بلکه با شمشير و چماق هم سعی دارند  که مردم به  آنچه که واقعأ تجاوز بوده يعنی تجاوز  اعراب پی نبرند و در گودال تفکرات ملا و دين باقی بمانند . در رابط به تجاوز اعراب  توجه خوانندۀ عزیز به اثر از این قلم زیر عنوان{ سيطرۀ 1400 سالۀ اعراب بر افغانستان} جلب ميشود.

  باملاحظۀ اوراق تاريخ اين مهم ثابت می گردد که انگليس ها  بر افغانستان تجاوز نکرده اند ، بلکه انگليس ها چنان که بر شمرده شد از سوی افغانها دعوت شده بودند برای مقاصد معيین که همه ثبت تاريخ است.

   به همين گونه نیز هيچ سندی وجود ندارد که ثابت نمايد که روس ها منظور از اتحاد شوروی سابق است که بر افغانستان تجاوز نموده باشد . بلکه اينها نيز مانند انگليس ها به افغانستان از سوی خود افغانها دعوت گريده اند ، اين واقعيتی است که امروز بر روی اسناد و مدارک بيشماری بر آمده است . از جمله مثلأ اقای محمد نبی عظيمی که خود عضو حزب و شخصيت بلند رتبه نظامی در ارتش افغانستان بوده به وضاحت و مسند روی اين مطلب تاکيدات دارد چنانکه می نويسد :.

« تحققيات و مطالعات امروز ثابت می کند که  نه تنها شوروی علاقمند به پياده کردن نيرو های خود در افغانستان نبود ، بلکه رهبران دولت ج . د. ا تره کی و امين با ر ها و بار ها ، شوروی را برای پياده کردن نيرو های شان تشويق و تحريک کرده و بار ها تقاضای رسمی با آن دولت ارائه کرده اند .

در يکی از روزنامه های مسکو بنام کرسنايا زويزده چاپ مسکو در 1990 و نيز در کتاب (  شرح مسبوط در موردی لشکر کشی اردوی سرخ به افغانستان) حقايق با استفاده از اسناد محرم آرشيف ستر درستيز و اظهارات جنرالان و مشاورين دست اندر کار شوروی در افغانستان تحرير گرديده است که به وضاحت اعتراف می گردد که چگونه زمامداران افغانستان خاصتأ حفيظ الله امين با اصرار و ابرام تقاضای پياده کردن  قوای شوروی را به افغانستان نموده اند.

 جنرال محمد نبی عظيمی از قول تورن  جنرال متقاعد کريلوف نيکولايچ که به حيث سر مشاور نظامی در افغانستان کار می کرد می نويسد:  .

«. . .  دو رهبر افغانستان بار ها و بار ها در مورد حضور نظامی شوروی و افزايش آن در افغانستان تماس می گرفتند آنها تقاضای فرستادن تقريبأ دو فرقه شوروی را به ج . د. ا داشتند و می گفتند که در صورتيکه اين دو فرقه به افغانستان بيايد اعلان می گردد که دعوت قوا بنا به درخواست حکومت قانونی افغانستان صورت گرفته است . در مقابل اين در خواست ها به رهبری افغانستان گفته می شد که اتحاد شوروی به چنين عملی مبادرت نخواهد ورزيد و لی آنها نمی فهميدند و تقاضا تکرار می گرديد .

بتاريخ 11 اگست  رئيس اکسا سروری تقاضای امين را مبنی بر فرستادن 3 کندک کوماندو و هليکوپتر ها با عملهء آن به اطلاع ما رسانيد. پوزانف ، ايوانف ، گوريلوف  1979 ـ 8 ـ 12.

11 اگست به اساس تقاضای امين با وی مصاحبه صورت گرفت ، در جريان صحبت توجه روی فرستادن قطعات شوروی به ج.د.ا معطوف گرديد . امين قاطعانه ضرورت فرستادن قطعات شوروی به کابل را از هيأت رهبری اتحاد شوروی خواهش نمود ، او چندين بار تکرار کرد که ورود قطعات شوروی باعث افزايش مورال ما می گردد . و زمينه اعتماد به نفس ما را فراهم می سازد. او اضافه کرد : امکان دارد که هيأت رهبری اتحادشوروی به خاطر اين مساله نگران گردند و دشمنان جهانی ما اين مسله را به مثابه مداخلهء اتحاشوروی در امور داخلی ج.د.ا تلقی نمايند. اما من به شما اطمينان می دهم که دولت افغانستان آزاد و مستقل است و تمام مسایل را مستقلانه حل وفصل می نمايد. قطعات شما در فعاليت های نظامی سهم نخواهد گرفت  از انها صرف در شرايط دشوار و مشکل استفاده خواهد شد فکر می کنم آمدن قطعات شوروی الی بهار برای ما ضرورت است . گوريلوف1979 ـ 8 ـ 12

 وسر انجام چنانکه  اقای نبی عظيمی از قول ببرک کارمل که پس  از ورود با قطعات شوروی وارد افغانستان می شود  و در مصاحبه  حضور عساکر شوروی يا به عبارت ديگر دعوت آنها را توجيه ميدارد، می نويسد:  « علت آمدن قطعات شوروی به افغانستان مطابق  مواد معاهده 9 دسامبر 1978 که بين سران دوکشور امضا شده است آمدن اين قشون يک امری موجه است و به آزادی و استقلال افغانستان هيچگونه صدمه نمی زند . وی از دولت شوروی وسربازان انتر ناسيوناليست آن که در روز های دشوار به کمک همسايه خويش شتافتند اظهار سپاس و امتنان کرد » 19

 

     و چنين ميشود که عساکر شوروی داخل افغانستان می شود  . بدين گونه به صراحت ملاحظه می گردد که روس ها قصد تجاوز به افغانستان را نداشتند و حتی از پيشنهاد افغانها مبنی بر مداخله و دعوت هم طفره می رفتند. که در اثر اصرار سر انجام تصميم می گيرند که پرسش افغانها را پاسخ بدهند  و قوا به افغانستان بفرستند . در اين جا بازهم وقتی بنا بر تعريف که از تجاوز نموديم،  اين سوال پيش می آيد که کی بايد متجاوز باشد . افغانها يا روس ها .

 آيا   تره کی يا امين  و کارمل رئيس دولت افغانستان نبوداند. ما روی اين مسله بحث نداريم که اگر قوای اتحاد شوروی به افغانستان نمی آمد و کارمل را یاری نمی کرد چه بلای های نبود که از سوی دارو دسته امين بالای مردم افغانستان نازل نمی گرديد. به اين مساله هم بايد واقعبيانه پرداخته شود ، اين مساله عين مساله ء است که اگر نيرو های بين المللی به افغانستان دعوت نمی شد چه جفا های نبود که مردم از سوی طالبان به مثابه ء متکاملترين شکل مجاهدين  نمی کشيدند. 

 حالا بيايد و ببينيم که آيا امريکا بر افغانستان تجاوز کرده است يابه عبارت ديگر نيرو های  خارجی و امريکايی که در افغانستان امروز حضور دارند به معنی تجاوز بر افغانستان است ؟ و يا در آينده در تاريخ ما نوشته خواهد شد که تجاوز امريکا بر افغانستان !  و يا آيا پاکستان در امور داخلی افغانستان مداخله می کند و تجاوز کرده است ؟

مسلمأ کسانی که عاجز از تعريف تجاوز اند و يا در تعلق و تعبد های فکری  قرار دارند پاسخ مثبت می دهند . .

 اگر همين دسته از شارلاتانها ، تاريخ بنويسند و جهاد نامه مردم افغانستان را که بسيار هم نوشته اند، مسلمأ نسل های بعدی اگر تنبلانه به گذشته ها بنگرند حرفهای اينان را باور خواهند کرد  چنان که امروزينه ها باور دارند که انگليس ها بر افغانستان تجاوز نموده اند و روز استقلال را بدون آنکه متجاوزين راستين را بشناسند تجليل می نمايند.

پس برای آنکه نسل های آينده بتوانند در باره واقعيت های کشور شان قضاوت کنند و از آنهائيکه که در کشور شان ميزبان و مهمان بوده اند و از متجاوز و تجاوز  شناخت واقعی داشته باشند، لازم است که فرصت را برای کاذبين و دلقکان پست فرهنگ تنگ نمود و فضا را برای بيان حقايق  از دود های اشک آور و گرد و خاک های آلوده به مکروب پاک باید کرد. هم چنان گفتنی است که امريکا در افغانستان به بهانه اسامه بن لادن تلاش نمود که زمینۀ  حضور خود را موجه بسازد.امريکا پلان های از پيش آماده شدۀ داشت که به مراکز نفتی آسيای ميانه دست يابد ودست رقيب سياسي و اقتصادی خويش روس ها را کوتاه ساخته و روس ها رادر مضيقه قرار بدهد. چنان که عين پلان را در عراق داشت که سلاح اتمی را بهانه آورد و حمله کرد و معلوم شد که سلاح کشتار جمعی موجود نبود ، که بايد امريکا از نيافتن آن از ملت عراق معذرت ميخواست که نخواست و به پلان خود ادامه داد و تجاوز را  خود را با بهانه ء اينکه صدام دشمن مردم عراق بود  و ما دشمن مردم عراق را از بين برديم خواست موجه بسازد ، و هيچکس هم صدا نکشيد که چرا بايد کاری که مردم عراق خود بايد انجام بدهند، امريکا بدون آن انکه مردم عراق از او دعوت چنين یک همکاری  راکرده باشد  به انجام آن اقدام  نمود و اين یک تجاوز آشکار است و بايد امريکا محکوم می شد که نشد. گفتنی است که امریکا در عراق تجاوز نمود .

اما در افغانستان  امریکا چه کرد . بسیار ساده برای  حضور خویش نخست  نيروی های صاحب صلاحيت افغانی را خريد.  بعدأ مصوبه شورای امنيت  را هم گرفت و رضايت قدرتمندان  جانب افغانی را هم برای ادامه حضور خويش کسب نمود. سران افغانی از حضور نظامی امریکا حمایت نمودند و این حضور را عنوان مبارزه با تروريزم دادند. اینجاست که نقش  افغانهاي که در پی سود شخصی خويش در دعوت امریکا به تجاوز نقش داشته اند بر ملا می گردد .

 امادر مورد پاکستان بايد گفت  که پاکستان هرگز به افغانستان تجاوز ننموده است و هرگز هم جرأت اين را نداشته که بسوی افغانستان با سوء نيت بنگرد . بلکه اين عده از سران خود فزئش و غیر ملی بودند  که خود را بدامن پاکستان چهارده سال جهت تجاوز بر افغانسان آويزان نمودند وخاک پای بي نظير بوتو  ، ضياالحق و نوازشريف را سرمه چشم خويش ساخته بودند.

 قبلأ گفته آمديم که انگليس ها می خواستند که افغانستان حائل بين روس و انگليس باشد. به همين خاطر سعی داشتند از حکوماتی پشتبانی نمايند که  اصل را به نفع انگليس  مراعات می نمودند و گفتيم پيش از سعی انگليس ها افغانها خود دست به دامن انگليس ها انداختند ، و از انگليس ها دعوت حضور مستقيم را نمودند.

و همچنان با ارائه مثال ياد آور شديم که مشتری در جستجوی فروشنده يی است که متاع مورد نظرش را دارا است . و اين جستجو تا زمان ادامه دارد که مشتری زنده است و به آنچه می خواهد نياز دارد. نياز انگليس رسيدن به ريگ های پرنفت و گاز اسيای ميانه بود و جلو گيری از پيشرفت های در حال تشديد کمونيزم به سوی جنوب شرق آسيا و کشور های هند و چين.   نياز روس هم رسيدن به آنجاههای که انگليس و امريکا نمی خواست و از رسيدن روس به آنجاها هراس داشت بود. اما وقايع داخلی افغانستان طوری پيش آمد که زمينه نفوذ روس ها را چنان که در دهه 18 ميلادی زمينه نفوذ انگليس ها را مساعد ساخت ، مساعد بسازد.  و اين وقايع پس از کوتاه ی سردار محمد داود و سرنگونی رژيم جمهوری بدست کودتاچيان چپی طرفدار روسيه آغاز يافت.  زد و بند ها و گيرودارها ، جنگ و اختلاف ميان  خلقی ها و پرچمی ها  کاملأ همانند رقابت های های امير دوست محمد خان و شاه شجاع در تاريخ کشور ما تکررأ اتفاق افتاد ، با اين تفاوت که ميان شاه شجاع و امير دوست محمد خان مسايل خانوادگی و قبيلوی در ميان بود ، اينجا مسايل رقابت های  درون حزبی ، سياسی ، شخصی و قبيلويی. به هر حال گفته شد که سرانجام به وسيله باز هم خود افغانها روس ها به افغانستان دعوت شدند . 

در چنین یک وضعیت  انگليس متوجه پاکستان و حاکم نظامی آن ضياالحق به مثابه رنجيت سنگ هند بريتانوی می گردد . انگليس و امريکا  در طی مدت که افغانستان حالت بيطرفی داشت دست زير زنخ ننشسته بودند. مخصوصأ که سردار محمد داود که شخصيت مستقل بود و يکی از بنيادگذاران جنبش عدم انسلاک به شمار می رفت  ، نه می توانست مورد تأييد امپرياليزم انگليس و امريکا و کمونيزم روس و چين قرار بگيرد. محمدیست ها ( مجاهدین اسلام ) طرفدار انگلیس در آغاز رژيم جمهوری داود دست به اقدامات تروريستی زدند و چنانکه  در يک پلان تروريستی کلان ، برای ضربه زدن به رژيم جمهوری داود می خواستند عدۀ از وزرای دولت را در يک روز ترور نمايند که تنها موفق شدند  علی احمد خرم و زير پلان را ترور کنند، اما نيرو های چب موفق شد که خود داود را باتمام خانواده و دولت او ترور و به قتل برسانند و خود قدرت را غصب کنند.  

در تاريخ سياسی کشور مان در دوقرن اخير اگر بدون تعصبات ملی و سياسی اظهار عقيده شود، در پهلوی شخيصتی سیاسی چون اعليحضرت امان الله ، از رهبران سیاسی مانند سردار محمد داود و داکتر نجيب الله ، به حیث واقعا اشخاص سیاسی دارای اندیشهای ملی  ميتوان نام برد، گرچه هر دوی اين ديگر مانند اعليحضرت امان الله خان  خالی از اشتباهات خاص خويش  نبودند ،و نا گفته هم نبايد گذاشت که داکتر نجيب الله  و سردار محمد داود هر دو  به وسيله خيانت رفقای همرزم ، ومتحدين ديروز  شان  به شهادت رسيده اند. چنانکه نادر خان  بر ضد  امان الله خان  خود را به انگليس ها مطرح می کند .  مير محمد صيدق فرهنگ  از طرح نادر خان  نزد انگليس هامی نويسد « . . در صحبت که بين محمد نادر خان و همفريز وزير مختار انگليسها در وزارت مختاری رخ داد ، سپه سالار از اصلاحات امان الله خان و روش سياسی او بطور عام انتقاد نمود و در ضمن اظهار مخالفت با امير و همکاران نزديک او چون محمود طرزی ، تمايل خودش را با اتکای افغانستان به دوستی برتانيه ابراز داشت.   

 . . .  استنکاف محمد نادر خان از رهبری عمليات نظامی عليه شورشيان نه تنها موجب تشويق مخالفان در داخل کشور گرديد بلکه هستهء از مخالفت را در خارج تأسيس کرد که بعد ها دو برادر ديگر محمد نادر خان ، محمد هاشم خان و شاه ولی خان نيز به آن پيوستند ، در حاليکه حضرت نور المشايخ هستهء فعال ديگر را در نقطهء نزديک تر به افغانستان یعنی در هند برتانوی به وجود آورد. 

  همچنان صديق فرهنگ از خيانت کسانی ديگری نام می برد که در پی سقوط و توطئه عليه امان الله خان بودند . فرهنگ می نويسد : «. . .  در همان روز های اول پادشاهی  امان الله خان يک نفر از درباريان که بعد ها به مقام رياست شورای دولت رسيد با حافظ سیف الله واقعه نگار حکومت برتانيه که به دهلی باز می گشت در خفا ء ملاقات نموده از جانب خود و يک عده از { بزرگان افغان } به حکومت هند پيام فرستاد تا به کابل لشکر فرستاده حکومت معتدلی را بجای امان شاه برقرار نمايد . سند ديگری ميرساند که سفير افغانستان در مسکو در 1926 با سفير انگليس در آن شهر از امان الله شکايت نموده او را خاين خواند و در سال بعد والی کابل ضمن ملاقات با يکی از کارکنان وزارت مختاری برتانيه آمادگی خود را برای اجرای يک کودتا اظهار داشت و همکاری دولت مذکور را تقا ضا کرد.»20

 عين حادثه را در مورد داود ونجيب هم میتوان خواند.

 در تواريخ از زد و بند های روحانيون با انگليس ها به ويژه خاندان مجددی ( استخاره چیان بزرگ) اسناد فراوان موجود است که چون اين مسله عادت ذاتی و پيشه همیشگی نه تنها خانواده پير ها و ديگر سادات بلکه همه مذهبيون  است ذکر آن در اين نوشته ای کوتاه تکرار مکررات خواهد بود.

ما توجه خوانندگان را در رابطه به خیانت های سادات در افغانستان به تاريخ های قابل دسترس  مانند افغانستان در مسير تاريخ تألیف غبار و افغانستان در پنج قرن اخير تألیف میر محمد صدیق فرهنگ  ص 810 جلد دوم جلب ميداريم.  همين طور تاريخ شهادت می دهد که سردار محمد داود به وسيله کسانی ترور گرديده که در گرفتن قدرت ، داود را ياری رسانده بودند. يا مثلأ نجيب الله که در پسانها پس از آن که به قدرت می رسد جوانه های ملی شدن در وجودش داشت رشد می نمود و به مثابه يک شخصیت ملی و مردمی قدبرافراشته بود اما ديده شد که چگونه به وسيله به اصطلاح همرزمان خائن او که در اطرافش حلقه زده بودند و دست به دامن راستی های که سوابق تاريخی خدمت به اجانب داشتند، به بهانه مليت و زبان و قوم قبيله پناه بردند تا سرانجام موجبات به دار آويختن نجيب را فراهم آوردند، اما جالب اينست که همين عناصر بازهم با تمام وقاحت و پُرروی به نام های مختلف جمع آمدند که خدمت به مردم نمايند که تا باشد که چه کسانی ديگری را به دار ها رهنمون شوند.

  اين نکته را بايد در نظر داشت که شخصيت ملی از بطن مادر زاده نمی شود. فرد، فراز و نشيب های زيادی را بايست بگذراند تا به پختگی و قابليت های شخصيت ملی شدن نايل آيد . اينجا عرض فقط روی شخصيت های ملی مطرح در  رهبری سياسی است . که تصور نشود که ما شخصيت های ملی در عرصه فرهنگ و وساير عرصه  ها ، اندکی داريم ، نه تاريخ کشور ما از شخصيت ملی فرهنگی که بدبختانه ازکمترين ايشان نام برده می شود، زرين کوب است.

بهر حال حرف روی اين بود که چپی ها که ريزرف های اتحادشوروی  در ساليان دراز در افغانستان به شمار می آمدند موفق می شوند داود را نابود نمايند . در حين وقوع اين واقعه ، غرب هم ريزرف های خويش را داشت ، همانگونه گفتيم دست زير زنخ ننشسته بودند. همين که ريزرف های شوروی قدرت راماهرانه غضب می کنند . انگليس که گفتيم ريزرف های خود را از چند قرن بدينسو در افغانستان داشت ، فوری در مقابله با روس ، متوجه ريزرف های خود  که ازسالهای قبل اظهار آمادگی خدمت به شرط رسيدن به قدرت را نموده بودند، می شود ، اين ريزرف ها از جمله و بگونه مثال، يا مشت نمونهء خروار عبارت بود از مجددی ها، برهان الدين ربانی ، حکمتیار ، سیاف و غیره .

 در مورد آقای ربانی گفته شد که  در زمان داود خان که رژيم وی اسلامی بود و هيچگونه مسله الحاد  هم نمی توانست مطرح باشد ، برای رسيدن به قدرت خود را به دامن پاکستان انداخته بود.

     جناب "منيب" که ديپلوم دعوت و ارشاد  را از انستيتوت عالی امام ابو حنيفه پشاور اخذ  ونويسنده و مترجم  در مجله الموقف پشاور و مدير مسول اداری مجله منبع الجهاد پشاور بوده  ، در باره ربانی می نويسد : « او ( ربانی ) در سال 1353 ش در حالیکه رژيم داود برنامه دستگيری او را صادر کرده بود به همکاری محصلين از کشور موفق به فرار گرديده به پاکستان پناهنده شد  ، بعدأ مدتی به عربستان سعودی رفت در اوايل سال 1357 دو باره وارد پاکستان شده و به حيث رهبر جمعيت اسلامی نقش مهم و کليدی در جهاد اسلامی عليه قوای متجاوز روسی ايفا نمود .

جمعيت اسلامی مدعی حاکميت نظام سياسی اسلام بر اساس معيار های بين المللی و اصول خلفای راشدين بوده است . و با سازمانهای جهانی اسلام در مصر ، ترکيه ، پاکستان و کشور های عربی  در طول جهاد روابط دوستانه داشته است . و کمک های سازمانهای اسلامی ، کشور های اسلامی و غير اسلامی را در مقابله با قوای روسی در یافت کرده است . سازمان مذکور را حکومت پاکستان ، ايالات متحده ، بريتانيا ، چين ، مصر ، ليبيا ، و ساير کشور ها و سازمانهای ضد روسی همکاری و کمک نظامی و مالی می نمودند. مجاهدين ان هم مانند ساير مجاهدين افغان از آزادی کامل در داخل پاکستان بهره مند بودند ، نظاميان پاکستانی اسلحه و مهمات کافی در اختيار ان قرار می دادند . . . .

مجاهدين جمعيت مانند ساير مجاهدين از مناطق دور و نزديک جهت کسب تعليمات نظامی و اخذ سهميه نظامی وارد پاکستان می گرديدند و بعد از مدتی با اسلحه وارد شده توسط نظاميان پاکستانی مسلح گرديده دوبار راه پر مشقت را در پيش می گرفتند. » 21

 گلبدین حکمیار:

«گلبدين حکمتيار از جهاد اسلامی يکی از رهبران شهير جهادی بود ، او در سال 1351 ش در عهد رياست جمهوری محمد داود مدت پيشتر از يک سال محبوس گرديد و در سال 1353 ش وقتی رژيم داود عزم گرفتاری او را نمود به اطراف جنوبی کشور فرار نموده بعدأ به پاکستان پناهنده گرديد و در مهمانی سازمان جماعت اسلامی پاکستان به سر می برد ، او از همانوقت با حکومت ذوالفقار علی بوتو معرفی گرديد و حمايت او را در مقابل رژيم چپی داود بدست آورد .. . .  ايالات متحده امريکا بخش عمده کمک های نظامی و مالی مجاهدين را به عهده داشت که توسط کشورهای سعودی عرب، مصر، خليج و پاکستان به شکل غير مستقيم به حزب اسلامی رسانيده می شد.»22

 و از اين قماش همه رهبران هفت در پشاور و هشت تهران را ميتوان به حساب آورد که اگر به سوانح هر کدام از اين ها پرداخته شود به وضاحت پيدا می گردد که همه اينان اجنت های انگليس و عرب  وپاکستان بوده اند. چنانکه ديدم پس از کودتای حزب خلق طرفدار شوروی همه اين اجنت ها در پاکستان { نزد رنجيت سنگ دهه 18 ميلادی}  روی می آورند و به فرمان اربابان امريکايی و پاکستانی خويش جهت رسيدن به قدرت گردن می نهند و در پی ويرانی و بفروش رساندن خاک و وطن خويش می بر آيند. چنانکه اقای " منيب" در کتاب جريانات تاريخی افغانستان که خود شاهد ماجرا ها بوده می نويسد : « افغانهای مجاهد در کورسهای خصوصی پاکستان دستورمی گرفتند، مکاتب را آتش زنند، پلها را، فابريکه  ها، مکاتب ، پايه های برق و تلفون ، بند ها ، و سايرعمارات دولتی و ملی را بايد تخريب گردد ، هر چه از ممتلکات ملی و دولتی را در يابند آزادانه چپاول نموده و به حيث مال غنيمت شمرده تقسيم نمايند . بدين قسم از همان آغاز جهاد دشمنان دوست صفت به افغانها ی مجاهد روحيه تخريب و طن را تلقين می نمودند . » 23

 بدينگونه ملاحظه می شود که تجاوز به ناموس و شرف وطن به وسيله عساکر پاکستانی صورت نگرفته و افغانهای مجاهد بوده که تجاوز نموده اند .

چنانکه قبلأ اشاره رفت ، امروز هم صداها بلند است که  امريکا بر افغانستان تجاوز کرده و حکومت دست نشانده خود را به قدرت آورده است . اگر گفته شود که امريکا و انگليس به عراق تجاوز نموده و اين صدا از حنجره يک عراقی بيرون ميايد بدون شک مانند آفتاب روشن و انکار ناپذير است . اما اگر افغان چنين يک ادعای مينمايد . تاريخ حق دارد که بر ريش  او بخندد  زيرا توضيح گرديد که سر انجام امريکا در امر تجاوز  رضايت دولت  تشکيل شده بر اساس موافتنامه های بن و ارکانهای صاحب صلاحيت يعنی اکثريت تنظيم های مجاهدين به ويژه جبهه شمال  را کسب نمود. هر انسان بالغ که و يا کسی که حداقل سن بيست سال داشته باشد می داند که این کی ها بود که با بدرقه طيارات امريکايی لنگ لنگان از دروازه شمالی کابل وارد شهر کابل می گرديد ( مگر نه یونس قانونی بود؟) ، و کی بود که هنگام بمباران شهر و نواحی کابل از غوندی های پنجشير  با خوشی و شعف بسيار می گفت که « نه نه طيارات امريکايی مواضع را درست بمباران می کند و به هيچيک از غير نظاميان آسيب وارده نشده است »  اين صدا ها در رسانه های گروهی از جمله بی بی سی ثبت بايد باشد. مگر نه اينست که نيروهای امريکايی پس  ازتوافق با افغانها به بهانۀ مبارزه بر ضد القاعده و طالبان وارد افغانستان شده اند . مگر ميتوان انکار کرد که ساير نيرو های بين المللی نه بر اساس بند سوم ضميمه 1 موافتنامه بن که در آن نمايندگان همه تنظيم اشتراک داشتند  آمده اند .

اين که اين مسله چقدر ضرورت بود حرفی ديگر است. اما ادعای تجاوز سخنی ديگری است. آمدن قوای امريکا و آيساف به افغانستان و نجات مردم از شر طالبان همانند دعوت قوای شوروی به منظور نجات افغان ها از شر فاشيزم  امينی ها می تواند باشد. اين خود بحث ديگريست. اما سخن ما بالای اين است که در افغانستان تجاوز صورت نگرفته است . انگليس ، روس و امريکا به دعوت افغانها دست به کار شدند . يا پاکستان قادر نبوده است که مستقيمأ به افغانستان تجاوز کند ، افغانها خود به دامن پاکستان آويزان شدند که موجبات نيات خويشتن و پاکستانی ها را بر آورده سازند. در اینجا باید گفت که مشتری مقصر نيست قصور را بايد از فروشنده دانست . فروشنده ء ناموس ، شرف ، عزت ، خاک ، به بهای رسيدن به مقاصد شخصی سياسي ، گروهی و قومی ومحلی .

 بی مورد نیست که روی يک مقوله ء ديگر نيز بايست مکث نمود . و آن مقوله شخصيت ملی است.

اين مقوله نيز بی ربط به تعريف و تفسير تجاوز به ويژه  تجاوز بر منافع و مصالح ملی نيست. در پرتوی تفسير مقولۀ شخصيت ملی  قصد بر اين است تا شناخت حد اقل از ملت پيدا شود . چنین ادعا می شود که شخصيت ملی به فردی اطلاق می شود که طرف تاييد همه ملت باشد ، يعنی ملت در مجموع اين شخصيت يا فرد را بپذيرفته باشد ، در اتکا به اين تعريف ، آيا ملت افغانستان اگر از دور ها صرف نظر نمايم در سه قرن اخير در عرصه سياسی شخصيت ملی داشته است؟ منظور از فردی است که مورد تاييد عام ملت باشد. در بالا اعليحضرت امان الله خان را به حيث شخصيت  ملی ياد نموديم آيا اعليحضرت مذکور از سوی ملت  مورد تاييد بود ؟  متکی بر اسناد بی شمار تاريخی پاسخ منفی است . نه تنها که مورد تاييد نبود بلکه بخشی کلان از ملت که يوغ بندگی و بردگی مذهب و مذهبيون  را بر گردن انداخته بودند عليه این شخصیت ملی بر خاسته و او را  به انواع قصور محکوم نمودند. پس اگر چنين است اکنون بايد به اين پرسش پاسخ داد که نخست بطور مثال امان الله خان را چگونه يک شخصيت بايد گفت ، اگر ملی بگويم که ملت  که  احکام اسارتبار مذهب را نسبت به آزادی های انسانی ترجیع ميداند عليه او قيام نموده است . که در اين صورت دادن صفت ملی به امان الله خان  در حقيقت  بخشی بزرگ ازملت را  محکوم نموده ايم. چون که ملت در برابر او قرار داشت و بر ضد او ايستاده بود . بدينگونه مثالهای زياد در تاريخ کشور ما وجود دارد . پس کی مقصر است ملتی که با او ستيزيده  و يا شخصیت های  مانند امان الله خان . جایی هیچ شک و تردید نیست که ملت مقصر است.  دیده شد که امان الله  خان ملی می اندیشید  و قصوراز ملتی بود که اندیشه های اور نفی کرد.  با گذشت زمان ملاحظه شد که تاریخ ملت  را گناهکار شمرد.  شخصیت امان اله به مثابۀ رهبر ملی جامعه از سوی تاریخ تأ ئید گردید. پس در این صورت شخصیت ملی در جوامع عقب مانده آن است که بر خلاف عقب ماندگی قیام نماید و با تفکرات ناسالم جامعه ناسازگار بوده  در پی تغییر جامعه باشد. نه اینکه همکام با ملت عقب افتاده کام بر دارد و همنوا شود. در این صورت تعریف که از شخصیت ملی به عمل آمده که مورد تأیید همه ملت باشد نادرست است. البته ملت یا جامعه ای مورد بحث است که به بلاغت فهم نریسده و هنوز توان تشخیص خوب از بد را با معیار های علمی و عقلی در اثر بیسوادی و کم سوادی ندارد .

بدون وسوسه میتوان گفت که اشخاصی که هدف جز خدمت به ملت نداشته اند و جز به رفاه و آزادی ملت انديشه ديگر به سر نمی پروانیده اند و منافع شخصی و گروهي و يا قومی و قبليه ء نداشته اند، همیشه مشکل با جامعه داشته اند. در این صورت لازم است که خردمند مرز ميان شخصيتی که به ملت می انديشد و ملت که در خط نفی خدمتگذاران خويش قرار می گیرد و فاقد تشخيص سياه از سفيد است باید قضاوت خردمندانه و عادلانه نماید. نباید یک سره ملت را برائت داد .

با تاسف بايد گفت که کمتر اتفاق افتاده است که ملت يا جامعه مقصر نشان داده شود ، هميشه جامعه مورد ستايش قرار گرفته ، هميشه از جامعه اوصاف به عمل آمده که هرگز شايسته آن نبوده است. دفاع از دین و جامعه یگانه و سیلۀ بوده و است که منافقین از آن بهره های کلان برده و می برند . از سوی همین منافقین است که انتقاد از دین و جامعه گناه کبيره شناخته شده می شود . در حاليکه ريشۀ همه بدبختی های يک ملت بدست خود آن ملت آبياری گرديده و يا میگردد. وقتی ملتی اگر نخواسته باشد که طوق بندگی به گردنش انداخته شود ، هيچ نيروی نمی تواند بياندازد و آنها را بنده بسازد.

بگفتۀ لئوتولستوی  آزادگی و بندگی در دست خودمان است. لئوتولستوی در نامه ای که به یک نفر هندی در سال 1908 ميلادی نوشته بود می نويسد :«. . . يک شرکت تجارتی ، يک ملت دويست ميليونی را بنده و غلام خود ساخته است . اگر اين سخن را به آدمی بگوئی که سابقه ذهنی ندارد باور نخواهد کردو هرگز معنی آنرا نخواهد فهميد . چطور ممکن است که هزار نفر آدمهائی که نه تنها پهلوان نيستند بلکه ميتوان گفت مردمی ضعيف و عامی هستند دويست ميليون موجود نيرومند و با هوش  و با استعداد و قابل را که به آزادی علاقمند هستند اسير و بندۀ خود ساخته باشند.  آيا اين ارقام و اعداد نمی رساند که اين انگليسها نيستند که هندی ها را اسير و غلام خود ساخته اند بلکه در واقع خود هندی ها هستند.

هندی ها البته  از اينکه اسير و بنده شده اند شکايت دارند ولی اين درست حکم آن را دارد که اشخاص مست شکايت داشته باشند که  اسير شراب فروشهائی شده اند که در ميان آنها زيست می کنند . اگر به آنها بگوئيد که خوب است ديگر الکليات ننوشيد  جواب خواهند داد که چنان بدان خو گرفته ايم که ديگر برايمان امکان پذير نيست  از نوشيدن الکل صرف نظر کنيم و حتی کم کم الکل برای تقويت مزاج و حفظ نيروی ما ضرورت حاصل نموده است. آيا احوال اين دويست ميليون آدمی که سر باطاعت دويست هزار ( و چند صد نفر اشخاص ديگر ازهموطنان خود و يا بيگانگان ديگر) فرود آورده اند حالت همين آدم های مست و شرابخواره نيست؟ » 24

کسانی که بر علاوه اميران و سلاطين ، سياسيون و رهبران سياسی  که مقصد غلام و برده  ساختن جامعه را دارند تا حکومت خود را بر مردم تحميل نمايند، دلقکان پست فرهنگ نیز از جامعه ستايشهايی به عمل می آورند که ملت فاقد آن است.  اما با وجود این صدای همرنگی با چنين يک جامعه را با غرور کاذب بلند ميدارند چونکه متعلق به جامعه ای هستند که  میتواند در پهلوی امیران، این جامعه را با ترفند های فرهنگی خود ستایش نموده و مورد استفاده قرار بدهند و جامعه نیز فکر می کند که ستایشگرانشان خدمتگزاران ایشان می باشند. در اثر این تعلق و ترفند  و معامله فراموش می کنند که  وصف کردن این جامعه و همرنگ بودن با یک چنین جامعه خيانت به  جامعه و مردم به شمار می آید. و چنین خیانتی  را تاریخ بدون شک می نویسد. و نیز فراموش می کنند که با این گونه عوام فریبی بدون شک خیانت به خود نیز می ورزند اگر که شرم از خیانت داشته باشند.

جان استوارت میل  به نقل از کتاب ( آزادی و آزادی خواهان ) تاليف چارل اسپرادينگ می گويد:

 « امروز همينقدر که آدمی همرنگ جماعت نباشد و از مطيع بودن به عادات و رسوم و محترم شمردن آنها بخود نبالد خدمتی به جامعه انجام داده است . عقيده مردم در حق امور و در باره اشخاص بقدری استبداد آميز است که کافی است کسی همرنگ جماعت نباشد  تا او را خاين و جنايتکار بشناسند و لهذا برای درهم پاشيدن چنين سد استبدادی لازم است که اشخاص از همرنگی با جماعت بپرهيزند و به اصطلاح  اکسانتريک ( خارج المرکز) باشند، يعنی کار و رفتار و فکر شان شبيه با مردم نباشد و بدانند که همرنگ جماعت نبودن با شجاعت اخلاقی وشهامت روحی توأم و همرکاب است و در هر جامعه هر قدر شمارهء اشخاص نارنگ بيشتر باشد نبوغ و نيروی معنوی و شهامت اخلاقی در محيط و در آن جامعه زياد تر خواهد بود. امروز بزرگترين خطری که دوره و زمان ما را تهديد می کند همانا قلت اشخاصی است که جرئت و شهامت همرنگ نبودن با جماعت را داشته باشد. » 25

متأسفانه واقعأ چنين است ، کمتر واقع شده است که از مردم نکوهش به عمل آيد ، جامعه مقصر خوانده شود ، ملتی که عنان بدبختی و خوشبختی را خود بدست دارد و خود علت و معلول بندگی و ازادگی ها به شمار می آيد ، موارد غفلت و بی مايه گی هايش اشکار گردد.، مثل ؛ جهل ، ترس  ، بنده منشی ، چابلوسی ،  ودم غنيمت شمردن . علی دشتی مانند اندکی ديگر از فرهيختگان ادب و فرهنگ ايران در پسينه سالها وقتی معتقد می گردد که عامل بدبختی ها متداوم جامعه  و ملت ايران ، خود مردم ايران است که دين و فرهنگ و سيطرۀ اعراب را قبول نمودند، چه خوب  ايرانيان را در برابر اعراب انتقاد می نمايد و  می گويد:

« ايرانيان شکست خورد ، متواليأ شکست خورد ، در قادسيه و همدان شکست خورد  ، بطور ننگين و درد ناکی شکست خورد، شکستی که استيلای اسکندر و ايلغار مغول در جنب آن کمرنگ است، ايران شهر به شهر و ايالت به ايالت تسليم  گرديد و ناگزير شد يا اسلام بياورد ( تسليم شدن  م ) و يا در کمال خواری و فروتنی جزيه بدهد. گروهی برای فرار از جزيه مسلمان شدن (خود را تسليم کردن م).  ايرانيان مطابق شيوه ملی خود در مقام نزديک شدن به قوم فاتح بر آمدند و از در اطاعت و خدمت وارد شدند . هوش و فکر و معلومات خود را در اختيار ارباب جديد خود گذاشتند زبان آنها را آموختند و آداب آنها را فرا گرفتند ،لغات قوم فاتح را تدوين و صرف و نحو آن را درست کردند و برای اين که فاتحان آنان را به بازی بگيرند از هيچ گونه اظهار انقياد و فروتنی خود داری نکردند . در مسلمانی از خود عربها پيشی گرفتند و حتی در مقام تحقير دين و عادات گذشته خود بر آمدند  و به همان نسبت در بالا بردن شأن عرب و بزرگان عرب تلاش کردند  و اصل شرف و جوانمردی و مايه سيادت و بزرگواری همه در عرب يافتند. هر شعر بدوی و هر مثل جاهلانه و هر جملۀ بی سروته اعراب  جاهليت نمونه حکمت و چکيده معرفت و اصل زندگانی  شناخته شد ( خواننده که ذهن تنبل و کوشا نداشته باشد ميداند که منظور از شعر و مثل جاهلانه وجمله ء بی سر وته که چکيده معرفت و نمونه حکمت و اصل زندگانی شده است چيست . م) به اين که مولای فلان قبيله و کاسه ليس فلان امير باشند اکتفا کردند . افتخار کردند که عرب دختر شان را بگيرد و مباهات می کردند که نام عربی بر خود گذارند . فکر و معرفت آنان در فقه و حديث و کلام و ادب عرب بکار افتاد و هفتاد در صد معارف اسلامی را ببار آوردند . در بادی امر از ترس مسلمان شدند ، و پس از دو سه نسل در مسلمانی از عربهای مسلمان نيز جلو افتادند. »  26  

عين نکوهش را که شادروان علی دشتی به آدرس مردم ايران نوشته است  صد برابر بيشتر متوجه مردم افغانستان نيز است ، با اين تفاوت که مردم افغانستان در برخی مناطق پنجصد سال در برابر تجاوز  اعراب مقاومت نمودند . اما وقتی بنا به خيانت ها مجبور می شوند که تسليم  اعراب شوند يعنی مسلمان شوند بعد از چند ی واقعأ صدبرابر بيشتر از مردمان پارس که فقط بيست سال مقاومت کرده بودند به اعراب متجاوز وابسته می کردند .  اگر ايرانيان بر خود نام عربی می گذارند ، افغانها صد کام جلو تر افتاده در نام های خود ، خويش را غلام اعراب خطاب می کنند مانند غلام عمر ، عبدالخالد ، خادم علی ، عثمان قل و غيره .  و هرگز نمی خواهند حتی بدانند که چگونه زنان و دختران سرزمين شان را اعراب به هزارها هزار به کنيز و غلامی بردند و در هنگام حمله و ایلغار بر سر زمين های شان چگونه اعراب وحشيانه  به ناموس وشرف ملت شان تجاوز می کرد. هرگز نمی خواهند بدانند که چگونه اعراب دسته دسته  سر از تن پدران و برادران شان جدا می نمودند . و بسيار وفجایع ديگر که بازگوی همه ان فجايع و شقاوت ها بر مردم افغانستان لازمه صد ديوان کتاب است که بايد نوشت . اما جالب اين است که اگر امروز آن جنايات گفته شود و يا کسی جرأت بکند که بگويد آنان که به غلامی اعراب شهادت خوانده و داده اند سگاليده و ناسگاليده  بپا می خيزند تا از بردگی وبندگی و وابستگی خويش به آنچه  که اعراب بالای شان به زور شمشير قبولانده و اين ها هم بدون نظر داشت تاريخ مبارزات پدران ، بدون آگاهی از دين فرهنگ و رستگاری های تاريخی شان ،قبول نمودند  دفاع می نمايند.

 بيايد اندکی مردم خود را در طی اين چند دهه اخير بشناسيم  .  هميشه گفته شده است که مردم قهرمان، با شهامت و با غيرت افغانستان و هر کسیکه آمد و به قدرت رسید ازپشتيبانی اراده ء مردم افغانستان صدا بلند کرده است و اين مردم قهرمان هم  بدون کوچکترين عکس العمل تابع همان صدا دهندگان  گرديدند. چنانکه يکی آمد بروت های شان را تراشيد ريش فرمايش داد و اين مردم قهرمان و باشهامت و با غيرت چنان کردند. و ديگری آمد ريش های شان را تراشيد و بروت رواج داد و اين مردم قهرمان و باشهامت چنين کردند. ويکی شلوار ( تنبان ـ ايزار ) ها را منع کرد پطلون پوشاند و ديگری آمد پطلون ها را کشيد و شلوار پوشاند و این مردم قهرمان و باشهامت چنان کردند.

زن در يک جامعۀ به ويژه شرقی،  ناموس آن جامعه به شمار می رود و وظيفه همه افراد آن جامعه است که در حفظ  ودفاع عفت  و شرف و آبروی زن  به مثابهء  ناموس جامعه غيرت بياورند. اما همين زن را يک مدافع افغانی عرب در روی جاده می نشاند و به جرم اينکه بدون محرم شرعی از خانه برای خريد نان بيرون براآمده  دره می زند ؛ و هزار ها رهگذر از مردم قهرمان و با شهامت و با غيرت افغانستان در حاليکه صدای  شلاق وگريه زن را می شنوند و می بينند که چگونه ناموس جامعه بنا به دستور فرهنگ و آئين عرب توهين و تحقير می شود  و بی عفت می گردد، اما خاموشانه از محل رد می شوند ، يا در ميدان که يک زن را به جرم هرچه باشد يک زن را آورده اند که به مرمی بزنند مردم باشهامت و با غیرت و با ناموس به تماشای آن جمع ميايند ، حتی وقتی بازهم بنا به دستور فرهنگ عرب زنی را می خواهند سنگسار کنند همين مردم با همین اوصاف اولین  سنگ را بسوی زن "ناموس جامعه" می اندازند و صداقت خويش را به آئين عرب نشان ميدهند و شوهر و يا پدر آن زن هرگز ننگ نمی آورد که ناموسش را در حلقه يی از مردان نا محرم تا به سينه به خاک فرو ميکنند و چندين مرد نامحرم بر سر و صورت او سنگ می اندازد. سوال اين است که چگونه مردی حاضر می شود که زن يا دختر خود را در ملای عام بيرون آورد که تا او را ديگران به سنگ بزنند . يا مثلأ مگر افراد همين جامعه نيست که دختران و کودکان  هموطن خويش رامی ربايند تا اعضای بتن شان را به پاکستانی و عرب ها بفروشند ، و يا دختران نوبالغ را در کشور های عربی و غير عربی برای فساد بکشانند. يا مگر افراد همين جامعه نيست که در بدل دريافت پول هموطنان بی گناه  خود رابا راکت و بم بسته اند و می بندند؟ . يا مگر افراد همين جامعه نيست که در بدل دالر و کلدار و پوند سپاهیگری جنايتکار ترين افراد و عناصر را  قبول کرده و می کنند؟ . مگر افراد همين جامعه نيست که برای منافع شخصی خويش ترياک می کارند و و به سلامت بشريت خيانت روا می دارند ؟ ، خلاصه اينکه به ناموس وطن نمی انديشند و قتل می کنند  ، کودک می دزد ند ، ناموس وطن را بی عفت می سازند ، ثروت های ملی را به غارت می برند  و چه هايی ديگری است که نمی کنند . وعده ی که ازاين افعال خو د را مبرا می دانند  و هستند . شعاری جز اين ندارند که : { به خير کس کار نداريم به ما شر مرسان }و اين است آن اراده ايکه آنها دارند . اما واقعأ با شهامت و با غيرت هستند  ولی در جغرافيايی خانواده خويش نه در جغرافيايی منافع عموم . واقعأ قهرمان هستند و دود از دماغ دشمن بر می کشند ، اما وقتی که مزد خوب بگيرند، آنگاه برای ایشان بی تفاوت است که دشمن کیست ؟، هموطنش يا انگليس ، روس ، امريکايی و يا پاکستانی. هچنان بی تفاوت است که از کی  مزد دريافت می کند از عرب ، انگليس  ، پاکستانی يا امريکايی.

آيا چنين اعمال ازسوی انگليس، روس و يا امريکايی ها با اين وسعت روی داده است ؟چرا شکنجهء چند زندانی را در زندان کوانتانامو  می نگريم واز شکنجۀ که از سوی افراد جامعه بر جامعه روا داشته می شود چشم می پوشيم ، چرا دعوت انگليس و روس و امريکايی ها را تجاوز نام می نهيم و اما تجاوزات هزار و چند صد  ساله اعراب را به ديده قدر نگريسته دعوت به اجتهاد در راه خير ملت وانمود می کنيم  .

به هر حال بايد گفت که پس از حمله اعراب  بر افغانستان ، دروغ بزرگ است اگر ما ادعادی آزادی و استقلال را داشته باشيم . ملت ما تا به امروز در بند اسارت مادی و معنوی اعراب به رضا و رغبت خويش به سر می برند.

و اما اگر ادعا شود که اعليحضرت امان الله خان موفق شد که به مردم آزادی کامل ببار آورد ، باز هم دروغ بزرگ است . اعليحضرت امان الله خان  فقط توانست مهمانان دير مانده را که ادعای غرامت زحمات  و دعوت خويش داشتند و در راه حصول آن طالب امتيازات بودند ، بيرون کشد و به خانه ء شان فرستد البته به زور شمشير.

اما موفق نشد که آزادی را در جامعه  به هديه بياورد. چرا؟  زيرا جامعه معنی آزادی را نمی دانست و ملت به اسارت عادت نموده بودند. و وقتی در برابر سوال آزادی و اسارت قرار می گيرند ديده شده است که از آزادی سر باز می زنند و به نفع اسارت ، اعطای آزادی راکه از سوی اعيلضرت امان الله خان به مثابه قانون در آمده بود علیۀ آن جبهه گيری کرده به جهاد عليه امان الله و قوانين آزادی بخش او می پرداخته اند. مثلأ  در اين رابطه را در تاريخ  در شورش منگل می خوانيم که : « اين شورش که در آن علاوه بر افراد قبيله منگل ، بعضی از ساير قبايل سمت جنبوبی مثل احمد زايی ، جاجی و سليمان خيل هم شرکت داشتند در اوايل سال 1924 رخ داد و تا اخير سال مذکور ادامه يافت. بنيان گذاران محلی آن ملا عبدالله معروف به ملای لنگ و همکار او ملا عبدالرشيد بودند که برای تحريک مردم عليه شاه موضوع مذهبی بخصوص قانون جزاء را که تازه در محاکم در محل تطبيق قرار گرفته بود بهانه ساخته در حالی که در يک دست قرآن  و در دست ديگر قانون مذکور را گرفته بودند از مردم سوال می کردند که کدام يک را قبول دارند ، طبعأ مردم وابستگی شان را به قرآن  اظهار می داشتند و آن گاه ملا يان مذکور آنان را به قيام عليه امان الله خان و بر نامه اصلاحات او دعوت می نمودند .» 27

وقتی بتاريخ مراجعه شود عوامل ضديت با آزادی ، با تحريک مذهبيون و واستقبال مردم از ضد آزادی به وضاحت پيدا است تا اين که  تراژيدی بر ضد آزادیخواهی امان الله خان به گفته  صديق فرهنگ با « شبخون توسط دسته ای از رهزنان جسور کهدامن و کوهستان صورت گرفت که توسط حبيب الله معروف با بچه سقاء رهبری می شد » 28

با اين ملاحظات پيدا است که مردم افغانستان پس از حمله اعراب و قبول آئين و فرهنگ عرب آزادی و استقلال خويش را از دست داده اند و معتاد به استبداد و اسارت گرديده اند،  و هرگاهي که  بوی شبحی  بخاطر آزادی از اين اسارت به مشام ها رسيده اهريمن چاهها کنده و دار ها بر پا ساخته است که بدبختانه با بيل و ريسمان مردم و بوسيله ی مردم و پشتيمانی مردم بوده است .

سوگوارانه بايد گفت که در بر پايی اين ماتم و اندوه نقش معلم و متکلم به مثابه گلهای سر سبد جامعه در درازنای تاريخ کشور ما برجسته بوده است . معلم بوده که  واقعيت ها را خود نياموخته و فرمایش ها را تدريس کرده و متکلم بوده که برای آنکه همرنگی با جامعه کرده باشد اگر حرفی زده و انتقاد کرده است صرف از عميق کندن چاهها و بلند بودن دار ها گفته و بس ، نه از نا انسانی بودن اين عمل.

پس آزادی زمانی به سراغ مردم خواهد آمد که نخست بتوانند از غل و زنجيری که خود به سر و پای خويش آويخته اند خود را آزاد بسازند تا آنگاه با سر افراشته و کامهای استوار به تخريب دامهای که اجانب در بدام  افگندن آنها چيده است اقدام نمايند. اصلاح نخست را بايد از خويشتن آغاز کرد .

                                                                                                          

 

 

 

 

                                                                                        المان10 اسد 1384  

 

 

پی نوشتها :

 

1 ـ تاريخ احمد شاهی ، تاليف محمود الحسينی المنشی ابن ابراهيم الجامی ، ص 409 ـ 410

2 ـ بالاحصار کابل ، مولف احمد علی کهزاد ، ص 366

3 ـ همانجا ، ص 367

4 ـ همانجا ، ص 393

5 ـ افغانستان در مسير تاريخ ، مولف مير غلام محمد غبار ، ص 401

6 ـ بالاحصار کابل ، ص 435 ـ436

7 ـ همانجا ، ص 532

8 ـ همانجا ، ص 605

9 ـ همانجا ، ص 376

10 ـ همانجا ، ص 438

11ـ همانجا ، ص 448 ـ 449

12ـ همانجا ، ص 451 ـ 452

13بالاحصار کابل ، ص 469 ـ 471

14ـ پاکسازی برگه های از تاريخ ، محمود نجفی ، سايت آريايی

15ـ اردو و سياست ، محمد نبی عظمی ، ص 213 ـ 215 ـ 227

16ـ افغانستان در پنج قرن اخير ، مير محمد صديق فرهنگ ، جلد اول ، ص 515 ـ 537

17ـ جريانات تاريخی افغانستان ، مولف و ـ منيب ، ص 203

18ـ همانجا ، ص 207

19ـ همانجا ، ص 140

20ـ آزادگی و بندگی در دست خود مان است  ، لئوتولستوی ، به نقل از کتاب ازادی و حيثيث انسانی تاليف ، سيد محمد علی جمال زاد

21 ـ همانجا ، ص 76 ـ 77

22ـ سيطرهء 1400 ساله اعراب بر افغانستان ، تألیف سلیمان راوش ، جلد اول ص 217 ، و 23 سال رسالت تاليف علی دشتی ، ص 402 ـ 403

24ـ افغانستان در پنج قرن اخير ، ص 514

25ـ همانجا ـ ، ص 524  .

 

 


بالا
 
بازگشت