دستگیر نایل
میهن و اند یشه ی میهن دوستی
هویت هر انسان از طریق نشانه ها،فرهنگ( ادبیات وهنر)، تاریخ، شهر ،ولایت(کابلی، تخاری، قندهاری، کنری و..)، مذهب و دین( شیعی،سنی، اسماعیلی و....زردشتی ، یهودی، مسیحی، مسلمان.و..) طبقاتی ( کارگر، دهقان، تاجر فیودال )،قوم ( پشتون، تاجیک هزاره .) زبان ( فارسی، پشتو، ازبکی و..) و دیگر لا یه ها که همه سنتی وانتخابی و پذیرفته شده اند و در طول زمان متغیر ومتحول اند وآنچه که« زادبوم » نامیده میشوند، بوجود می اید و شکل میگیرد.و نیز از طریق ملت و دولتی که شهر وندان آن هستیم، و آن دایره ی وسیع تمد نی که از طریق ریشه های تاریخی به آن خود را متعلق می دانیم، و در نها یت از شهر وندی کره ی زمین پدید می آید. و انسان،به نوعی به ان ریشه ها ولایه ها، تعلق خاطر دارد،ازآنها متاثر میشود وباالعکس به انها اثر گذار است،یا از ان طریق شناخته میشود.تنها یکی ازآن لایه ها که امروز برای ماقابل درک است،«میهن» است.
در حقیقت« میهن»،سر زمینی است که در ان،مردمی که ما متعلق به آن هستیم، زنده گی میکنند و واژه ی « میهن پرستی» ، به معنی پیوند عاطفی انسان با زاد گاهش از یکسو، و با مردم و دولتی که مردم ان را تشکیل داده اند، و چه بسا که در حراست و نگهداری ان ، جان نثاری ها هم کرده اند، درک میگردد به عبارت دیگر، ما میهن را همان ساختار وچارچوب کاملا بسته وثابت وغیر قابل تغییری میدانیم که به آن، حدود وثغور جغرافیایی معینی قایل شده ایم.
در اوضاع واحوال کنونی افغانستان، اقوام وقبایل مختلقی که باشنده ی این سرزمین اند؛ با هویت ها وسنت هایی که صبغه ی اجتماعی و نسبی دارند،زنده گی میکنند.و در طول تاریخ ، کوشیده اند که زیر چتر هویت خود، زنده باشند. اما حاکمان و زمام داران افغانستان که اکثرا متلعق به یک یا دو قبیله و قوم بوده اند، پیوسته به حفظ و حراست سنت ها و هویت های عقبمانده که به اقتدار سیاسی و قومی شان یاری می رسانیده، پابند بوده ودیگر اقلیت های قومی را به تبعیت از آن، مجبور ساخته اند. و این سیاست های قوم گرا یانه و عقب ما نده، مانع عبور دیگرهویت ها،از بستر متحول زمان شده اند. نشانه های این زور گویی وتبعیت از یک هویت عقب گرا یانه را ما، درهر برهه ای ازتاریخ کشور مان تجربه میکنیم. حتادرهمین قرن بیست ویکم،که دهل وکرنای دموکراسی، حقوق بشر وجامعه ی مدنی، گوش ها را کر کرده است،با اشغال کشور مان توسط اتلاف بین المللی ، این تجربه ها نیز تکرار میشوند.
بنا بر آنچه گفته شد، میدانیم که یک افغانستانی، ایرانی وپاکستانی وهندی چگونه ازهم فرق کرده میشوند. وحدود جغرافیا یی افغانستان،از کجا شروع شده وبکجا،ختم میگردد.البته مشکل مردم افغانستان در عصر حاضر بیشتر از دیگر همسایگان انست زیرا افغانستان امروز،سرزمین بدون مرز وحدود جغرا فیایی غیر مشخص است که به وسیله ی استعمار گران خارجی، مرز های آن خط کشی شده است. و مردم ان نیز، بنا بر داشتن مشترکات قومی، زبانی وخونی ،خود را متعلق به یک سر زمین واحد نه، بلکه به آنسوی سرحدات هم میدانند.همین دلا یل هم است که دراین کشور، ملت- دولت بمیان نیامده و هرقوم و قبیله،به قوم و تبار و محل خود، وابستگی و تعلق خاطر دارد. و اگر هر دولت یا حزب و ساز مانی هم بخواهد در اتحاد و همبستگی ملی و سازنده گی این جغرا فیا بکوشد، با موانع جدی یکی از اقوام و گروه ها، موا جه میشود. چنین بنظر میرسد تا زمانیکه حدود جغرافیایی، و مرزی این کشوری که بنام افغا نستان است، مشخص و معین نگردد، و تعلق خاطر قومی و زبانی اقوام از بیرون منقطع نشود، کار برد اصطلا حاتی بنام « وحدت ملی» و دولت ملی، معنایی نداشته و شعاری بیش نخواهد بود.
« ...یک کشور، یک واحد سیاسی است. ومجموعه ای از این واحد های سیاسی است که نقشه ی سیاسی جهان را تشکیل میدهد.از نظر ساختاری، کشور، از بهم آمیختن سه عنصر« سرزمین»،« ملت» و « حکومت »
پدیدار می اید. رابطه ی اداره ی سرزمین، از سوی حکومت، بر اساس اراده ء « ملت » یعنی منافع ملی ، پیوند دهنده ء این سه پدیده است. و به این ترتیب است که از جمع این سه پدیده، مفهوم کشور،واقعیت می یابد..» (1 ) در بیش از یکهزارو چند صد کیلومتر مناطق مرزی افغانستان حکومت،کنترول ندارد که سرحدات آزاد اند ورفت وامد ها هم آزاد است. آیا با تعریفی که داده شد، افغانستان، یک واحد سیاسی در نقشه ی جهان، بشمار می رود؟
مردم افغانستان طی سالهای جنگ، به بیداری ملی وآگاهی لازم سیاسی رسیده اند واکنون همه داعیه دار حقوق شهر وندی و حاکمیت ملی هستند. لذا در برابر مشکل مرزی و چار چوب جغرافیا یی کشور خویش، دو راه در پیش رو دارند:
یک : یا باید همه اقوام و گروهها،صرف نظر ازتعلقات قومی، زبانی ومذهبی،با هم متحد شده یک دولت فراقومی و حاکمیت ملی تشکیل بدهند و در راه سازنده گی کشور آشوب د یده ی خود، گام های صادقانه و متعهد انه بر دارند ومطابق منافع ملی کشور خود، عمل کنند که راه حل بحران هم همین خواهد بود.
دو چنا نکه میدا نیم، ما، با کشور های همسایه ی مان،( آسیای میانه، ایران هند پاکستان و چین )یک حوزه ی تمدنی مشترک بودیم. زبان مشترک داشتیم، تاریخ و فرهنگ مشترک داشتیم، دین، رسوم و آداب مشترک البته با تفاوت های اندک داشتیم این جغرافیای بزرگ درقرن نزدهم،باسیاست استعماری تزاری روس وانگلیس به جزایر خورد وبزرگ وجغرافیای متفاوت، تقسیم شد.آسیای میانه را دولت تزاری روس، هند و افغا نستان را انگلیس ها اشغال کردند.ومیان انها حدود ومرز ها را بر پایه ی هویت قومی ،خط کشی نمودند. ترس این دو دولت استعماری ازاین جغرافیا که مسلمان نشین ها بودند،دو چیز بود.یک:دین اسلام که آیه ی(مومنان،برادر یکدیگر اند پس با برادران خود صلح کنید...) از قران است که مسلما نان را با هم، متحد میسازد. و دوم: نفوذ روز افزون زبان و فر هنگ فارسی درمنطقه، بعنوان زبان دوم جهان اسلام بود.استعمار گران،برای درهم شکستن وحدت مسلما نان، نخست انها را با هم دشمن ساخت و سر زمین های شانرا جدا کرد ودر قدم دوم، روس ها در اسیای میانه زبان و فرهنگ روسی را وانگلیس ها درهند، زبان انگلیسی را جانشین زبان فارسی گردانیدند.
جدا سازی« مرو»،« پنجده » و« دیورند» از پیکر افغانستان،در نتیجه ی همین سیاستهای استعماری روس وانگلیس در قرن نزدهم صورت گرفته است. داعیه ی الحاق پشتون ها وبلوچ های انسوی مرز با خاک افغانستان که درزمان صدارت سردار محمد داوود خان با اشاره ی روسها مطرح شد، واندیشه ی الحاق طلبی،تا سرحد سفر بری به مرزها کشانیده شد اما از انسوی خط،برگی از درخت برای حمایت ازجایش نجنبید وهنوز هم دنباله روان این داعیه، پرچم انرا بردوش دارند، و هیچ سخنی از دیگر مناطق از دست رفته ی « مرو و پنجده » بر زبان نمی آورند،روابط ما با کشور همسایه ی مان پاکستان را بیش ازپیش،تنش افرین و بحرانی کرده است. شعار( دا پشتو نستان زمونژ،چوک پشتونستان روز ملی پشتونستان و...) شعار های روشن و گویا است تا دفاع ازجنبش آزادی بخش و(حق تعیین سرنوشت ) مردم پشتون و بلوچ.ودراز کردن دست دوستی با دشمن پاکستان ( هند ) تنور این تنش ها را گرمتر کرده است. و این زعمای کشور ما بوده اند که با پیگیری سیاست های الحاق طلبانه،سر دشمنی با پاکستان را گرفته اند. لذا توقع هیچ نوع همدردی و همکاری با مردم ما از پاکستان را نباید هم داشت. از همین شعله ور ساختن آتش دشمنی ها است که پاکستان طی سی سال جنگ در افغانستان،هر چه امکا ناتی که برای بر بادی و به خون نشاندن مردم افغا نستان داشت، دریغ نکرده است. ضربه وارد کردن به جریان انتخابات ریاست جمهوری افغا نستان در 29 ماه اسد به وسیله ی مخالفان دولت( طالبان و حزب اسلامی حکمتیار) از راکت باران گرفته تا قطع کردن انگشتان رای دهنده گان و مسدود کردن راهها و بم گذاری ها که از پاکستان، تمویل و تجهیز میشوند، یکی ازان دشمنی هایی است که پاکستان با اندیشه ی الحاق طلبی پشتون ها و بلوچ های آنسوی سرحد با ما را دارد.
اگر جنبش آزادی بخش مردم پشتون و بلوچ، برای تعیین حق سرنوشت خود به پیروزی برسد و انوقت اگر آنها داوطلبانه بخواهند با مردم این سر زمین ملحق شوند، این مساله باید در آنسوی سرحد،تحت نظر ملل متحد به ریفراندم،گذاشته شود. فراموش نباید کرد که در کشوری مانند افغانستان،که بحث اکثریت واقلیت قومی،در قضایای کلان ملی و سیاست گذاریها هرآن مطرح میگردد،الحاق یک کتله ی بزرگ قومی، بیلانس قومی را چند برابر بالا خواهد برد وکدام ضمانت ها وجود خواهد داشت که حقوق دیگر اقلیتهای قومی زیر پا نگردد که دران صورت این الحاق، نه ملی خواهد بود و نه هم دموکراتیک.لذا بهتر خواهد بود که این مساله، به نظر خواهی تمام باشنده گان افغانستان نیز گذاشته شود که در صورت یک توافق ملی، انگاه مشکلی پیش نخواهد امد.
پس از در گذشت زعیم ملی پشتونستان،(خان عبد الغفار خان)،تاکنون رهبر آنچنانی در آنسوی مرز بمیدان مبارزه به وجود نیامده است که داعیه ی حق تعیین سرنوشت پشتونها وبلوچ ها را علم کند اما زعمای افغانستان وهوا داران الحاق طلبی، چرا کاسه ی داغتر از آش هستند؟.در اینجا آن بیت زیبای مولا نا در ذهن ادم تداعی می شود که گفته است:
خانه ی داماد، پر آشوب و شر
قوم دختر را نبوده زان خبر
برای حل این بحران و دشمنی هاییکه میان اقوام افغانستان در نتیجه ی سیاست های فاشیستی زمام داران افغا نستان بوجود امده،تشکیل یک نظام ( فدرالی ) میتواند در چار چوب جغرافیای افغانستان راهی برای حل این بحران باشد. ایجاد نظام فدرالی، به معنای نظام گریز ازدولت مرکزی و تجزیه طلبی نه ، بل؛ برای تحکیم حا کمیت ملی و رفع تضاد های قومی و محلی، مطرح بحث قرار گیرد.
***********************************
تعریف وتعبیر های متداولی که تا امروز ما از« زاد بوم» و« میهن» داده ایم،همین ها است. وبرهمین شیوه ی تفکر معتقد هستیم. به راستی این چهارچوب بسته ومرز بندی شده که در طول تاریخ، دهها بار دچار تغییرو دیگر گونیها شده و خورد و بزرگ گردیده است،جهان ما،و دنیای شناخته شده ی ما است ؟ و یا اینکه مفهومی کلی تر و وسیعتری از این را هم داریم که به آن،واژه ی« میهن » را بکار بریم ؟ و ایا ما،جهان مان را فراختر و بزرگتر از این هم، شناخته میتوانیم؟ « جهان ما، به مفهوم فلسفی آن، کل جهان و کاینات و عالم هستی است و میهن ما نیز،جلوه ی روشن وتصویری درونی آن جهانی است که برای مان شناخته شده، آشنا،ملموس وقابل درک است. که تمامی کاینات را شامل میشود.» و اگر این تعریف را بپذ یریم،« واژه ی میهن، نه یک ساختار بسته، بلکه آن ساختاری است که انسان را با کاینات ، پیوند میدهد. از اشنا، به نا آشنا پی میبریم، از پیدا، به نا پیدا می رویم و این همان زمینی است در زیر پای ما قرار دارد که نگاهش به اسمان، دوخته شده است.....» ( 2 )
انسان، میهن را بخاطر انسان هایش دوست میدارد، بخاطر عشقی که از او وانسان، در دل دارد. نه بخاطر سنگ ها و کوه ها و صحرا هایش. انسان نباید از میهن دوستی، بعنوان ابزاری استفاده کند که منا فع شخص، یا گروهی را تامین نماید ،زیباییهای طبیعت سرکش و ازاد انرا با بوی باروت وبم وجنگ افزار ها، زهر اگین و غیر قابل استفاده نماید. آیا امروز جنگ وحشتناکی که در افغانستان وجود دارد، وهر روز، خونهای بیشماری از مردم بیگناه ما،حتا در ماه رمضان ، به وسیله ی بمگذاری ها، عملیات انتحاری و بمباردمان های هوایی ریختانده می شود،نشانه ی وطن پرستی ،دفاع ازمیهن وآزادی است ؟ یا نشانه ی وحشت وبربریت در این قرن؟ ویا ریشه در آبهای گل آلودی دارد که از آن، ماهی های رنگین آرزو را بدست می آورند؟ ومتا سفانه که امروز همان استعمار گران دیروزی،در جامه ی آزادی ودفاع از حقوق بشر،باز سر زمین مارا میدان جنگ وتخته ی خیز برای رسیدن به اهداف شوم وننگین خود ساخته اند!
مابه این دلیل میهن را دوست بداریم که در آن،تخم دوستی ومحبت،عشق وهمزیستی مسالمت آمیز،بذر کنیم و تلاش و مبارزه برای نزدیک شدن انسانها به همد یگر و پل وصل بستن میان فرهنگ ها و مذاهب و تمدن ها، انجام دهیم. میهن دوستی، یک ارزش معنوی، وعشق ورزیدن به « زادبوم » محل، شهر و ولایت و به انسان ها است. انسان،بدون معنویت ، نمی تواند زنده گی با ارزشی داشته باشد. شیخ بهایی،بیت زیبایی دارد:
_ این وطن،مصر و عراق وشام، نیست
این وطن، شهریست کورا، نام نیست »
البته منظور شیخ بهایی، عشق بازگشت به اصل انسانی ما است. وطن انسانها تنها چار چوب جغرافیایی نیست بل،معنی دیگری هم دارد که نام ندارد،حدود وثغور ندارد،بی انتها ولایتناهی است.بیدل گوید:
_ مقیم وحد تم، هر چند در کثرت،وطن دارم
به دریا همچو گوهر،خلوتی در انجمن دارم»
پر واضح است که اگر ما انسان ها، جهان را خانهء مشترک وجای امن برای خود ندانیم، وبا جنگ وخون ریزی ها وداع نگوییم، و برای حل بحران های منطقوی و مرزی و تامین منافع ملی یکد یگر، زبان مشترک پیدا نکنیم، فاجعه ی جنگ و خون ریزی، کماکان ادامه خواهد داشت و خون های بیشتری از انسان های روی زمین، ریخته خواهد شد.حافظ در این معنی بیت دلنشینی دارد که میگوید:
_ جنگ هفتاد و دو ملت،همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت، رهء افسا نه زدند.
انسانها در گذشته چنین بوده اند،اکنون هم چنین اند ودر آینده نیز چنین خواهند بود. امروز ودر این قرن بیست ویکم نیز شیوه بهره کشی واستبداد انسان از انسان تغیر نکرده است کاری که درگذشته دکتا توران تاریخ در حق انسان ها میکردند، انسان های متمدن وعصر انترنتی امروز نیز همان وحشت ونسل کشی را درحق همنوع خود روا میدارند. قتل عام فلسطینی ها توسط رژِیم صیهونیستی اسراییل،اشغال عراق و افغا نستان و ایجاد شکنجه گاه های قرون وسطایی( ابوغریب، گوا نتا نامو و بگرام)، نمونه هایی از جنایات بشری قرن حاضر است. با همین چشمدید ها از روش زمانه ها است که مولانا در جستجوی انسان کامل بود:
_ دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو دد ملو لم و انسانم ارزوست
گفتند: یافت می نشود، جسته ایم ما
گفت:انکه یافت می نشود،آنم ارزوست
زمانیکه ما، انسانی مانند مولا نا را در تاریخ فرهنگ بشری داریم که سر زمینش را متعلق به همه انسان ها میداند وخود را نیز از همه سرزمین ها، آیا سیاستمداری هم درعصرما وجود دارد یا به وجود خواهد امد که خود را و جهان را متعلق به همه انسانها ی روی زمین ، بدون در نظر داشت تعلق رنگ وبو، مذهب، جنس، وتعلقات دیگر بداند و نگوید که مثلن اسرا ییل یا فلسطین و ایران و کرهء شمالی را از روی کره ی زمین با ید نابود کرد؟ زمانی که میگوییم مولوی و حافظ و شکسپیر و دانته و ویکتور هوگو، وگاندی، نه از بلخ و شیراز و خراسان و انگلیس وفرانسه وهند،بلکه انسانهایی اند که به همه بشریت تعلق دارند؛معنایش چیست؟ زمانیکه سعدی گوید:
به جهان خرم از انم که: جهان، هرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که: همه عالم، از اوست »
معنایش جز تجلیل شخصیت انسان وتعلق انسان به همه جهان وعاشق هستی وبشریت وشهروند همه جهان بودن وجلوه های ذات خداوند را درسیمای این جهان و انسان دیدن، دیگر چه معنی خواهد داشت؟: لذا ما اگر « میهن » خود را همین چار چوبی که خود مان و یا د یگران اطراف ان را خط کشی کرده اند، بدانیم، و خود را به ان متعلق بدانیم؛ وبر تر از دیگران( برتری نژادی، قومی، دینی و فرهنگی) تصور کنیم؛ راه ما، به بیراهه خواهد بود.چنا نکه تاریخ تلخ معا صر ما گواه آنست که چنین شیوه ی تفکری درحد افراطی آن، ملتها را به شوء نیزم، منطقه گرا یی و نژاد پرستی کشانید. آلمان نازی،حزب بعث عراق صیهو نیزم اسراییل وطالبان افغانستان، عظمت طلبی جمهوری خوا هان امریکا به رهبری جورج بوش، نمونه های بر جستهء آن در عصر ما اند. و دیدیم که کار به تصفیه ی نژادی و قومی و مذهبی کشید و از انسان ها اردو گاههای شکنجه ایجاد شد و مطابق استراتژی « بوش»، جنگ های صلیبی دیگری، به راه انداخته شد.
« درک میهن از چنین شیوه ی تفکری، این پیامد ها را با خود به همراه دارد که بجای انکه تخته ی خیزی برای شگوفانی انسانها گردد، بصورت حفره تنگی، برای حفاظت خود در می اید . وبجای انکه فضایی برای تماس انسا نها با جهان پیرامونش گردد؛ نقش تنگنایی را بازی میکند که آدمی را از خطرات بیرونی محافظت میکنند. و بجای آنکه دروازه ای بسوی دیگران بگشاید؛ ابزار جدا سازی انسان از دیگران میشود.( 3 )
واین گفته سقراط که « من نه یک شهروند آتن ویونان ؛ بلکه شهروند جهانم» شهروند جهان بودن ما را شهر وند سرزمین مان هم میسازد.وازان تنگنای درونی که برای خود چتر محافظتی ساخته ایم، بیرون میکشد.» (4 )
یاد داشت ها :
1 _ جغرافیای سیاسی وسیاست جغرافیایی ، دکتر پرویز مجتهد زاده _ مجله ره آورد ، شماره 54 .
2 _ 3_ از سخنرانی واسلاو هاول، رییس جمهوری چک در پارلمان آلمان سال 1997 .( کیهان لندن )
4 _ شهر وندی ومساله ی قومی – دوکتور کاظم علمداری، ره اورد شماره 54 .
____لندن سبتامبر 2009