مهرالدین مشید
داعیۀ حکومت جهانی اسلام چالشی فراتر از القاعده وطالبان برای امریکا
شاید این بحث برای شماری ها چندان خوشایند نباشد که از خوان پر تنعم غرب در افغانستان بهره مند و از کمک های سخاوتمندانۀ آنها در این کشور به ناز و نعمت رسیده اند و با دستیابی به مقام های بلند دولتی که هر آن بوی تعفن و گندیده گی از آنها بلند میشود و چون تیری به مشام انسان دردمند جامعۀ ما اصابت نموده ، ذهن آنها را مشغول و فکر آنها را پریشان میسازد و توگویی انسان هایی را مییابی که بر سر دزدان حرفه یی کلاه گذاشته ، حتا دست آنها را هم از پشت بسته اند و تنها بزرگی شان در این است که در پنای قدرت امریکایی صاحب نام وکام شده اند و با همه آلوده گی ها غارتگری ها با گذاشتن پاشنه های خویش به سر وگردن این ملت مظلوم بر خود فخر ومباهات را روا داشته اند . و یا برای آنهاییکه با استفاده از دموکراسی قلابی و به سخن معروف "خررنگ کن" امریکا در افغانستان صاحب ثروت های باد آورده گردیده و به مثابۀ بد تر از دزدان سر گردنه در جیب زنیهای مردم قلدرانه تر از هر قلدرو گردن کلفتی عمل کرده و از هرگونه جنایتی برای حیف ومیل کردن دارایی های دولتی وغیر دولتی ابا نورزیده اند . به هرحالی که باشد ، ما ناگزیریم تا واقعیت های جامعۀ خود را ولو که خیلی درد آور هم باشند ، انعکاس داده و تا باشدکه دست کم با سره و ناسره نمودن آنها غیث از ثمین جدا گردد .
هرگاه بحث روی استراتیژی کنونی وگذشتۀ امریکا که در واقع دو روی یک سکه اند ، به درازا کشانده شود . سرنخ این بحث درازتر و پیچیده تر از هر توطیه و ترفند استعمار قدیم و جدید غرب در جهان خواهد بود این استراتیژی از آن استرتیژی های گذشته تغذیه مینماید که روزگاری کشور های غربی یکی پی دیگری کشور های شرقی را آماج حملات وحشیانۀ خود قرار دادند و با کشتن و نابود کردن صد ها انسان بیگناه آسیاب های خون را در شرق زیر سلطه جاری گردانیدند . با توجه به سابقۀ کشورهای استعماری غرب در قرن نزده و بیست هر یک از آنها از هالندی ها تا اسپانیایی ها ، فرانسه یی ها ، آلمانی ها ، بریتانیایی ها و بالاخره امریکایی ها به نوبت طی قرون متمادی کشور های شرقی را از آسیا تا افریقا و حتا امریکای لاتین در طیف وسیعی مورد تاخت و تاز نظامی قرار داده و برای تاراج دارایی های آنها بویژه منابع معدنی و مواد خام آنها از هیچ جنایتی خود داری نکرده و به بد ترین ظلم متوسل شده اند . جنانکه شکار انسان های افریقایی و آسیایی و انتقال گروهی آنها به کشور های یادشده به داستان غم انگیز تاریخ مبدل شده است که از شنیدن آن موی بر اندام آدمی راست میگردد؛ ولی انسان غرب که سخت قربانی تمدن مادی آن گردیده است . چنان در لجن این مدنیت فرو رفته است که در موجی از خشونت های رنج زایانه ، درد انسان داشتن را به باد فراموشی گذاشته است واورا به موجودی بیدرد مبدل نموده است که حتا به گونۀ انسان های مبتلا به مرض " ماشوخیزم" از رنج مردم احساس راحتی مینماید.
در حالیکه تمدن بشری درخت تنومندی را ماند که ریشه های عمیقی در حیات بشری داشته و از زمان های دوری بدینسو شاخ و برگ کشیده است . تمدن هم چون سایر پدیده های اجتماعی مراحل گوناگونی را طی نموده است ، زمانی تولد شده ، به حیات آغاز کرده و بعد از عبور از آوان کودکی به مرحلۀ بلوغ رسیده است و از آن به بعد به تکامل خود ادامه میدهد . با اینهم هر تمدن بشری در برهه های گوناگون به نحوی مراحل رویش ، رشد و تکامل و بعد هم مرحلۀ رکود و انحطاط را پیموده است که این رشد و رکود پیهم سبب زاده شدن تمدن ها و فرهنگ های جدید شده است . در این روند دشوار بسیاری ازتمدن ها بصورت کامل از بین رفته و جای خویش را به تمدن تازه یی واگذار نموده است و شماری هم توانسته است که باوجود پذیرش رکود باز هم قد بر افرازد و به سوی تکامل راه بگشاید . به هرنحوی که بوده است هر تمدنی یک بار راۀ رشد را پیموده است و بعدتر بنا بر عوامل مختلف راۀ انحطاط را در پیش گرفته است که دوران رکود آنها گاهی طولانی تر از دورۀ رشد آنها بوده است . هرچه باشد بارمعنوی تمدن های بشری از ابتدا تا امروز بیشتر و بار مادی آن کمتربوده و با گذشت زمان و تکامل جامعۀ بشری در نتیجۀ رشد ناموزون و ناهماهنگ نهادهای معنوی و مادی جامعه بر بار مادی آن افزوده و از بار معنوی آن کاسته است .
* * *
زمامداران آزمند و تمامیت خواۀ غرب چنان در جاذبۀ نظام سرمایه داری غرق شده و در پول وثروت فانی گردیده بودند و گردیده اند که ریختن هر خونی را برای بدست آوردن ثروت مباح پنداشته و خون و سرمایۀ معنای لازم وملزوم را برای آنها ارایه به آنها ارایه کرده است . داستان زشت تجاوزگری ها و انسان کشی های آنها بازتاب روشنی در نوشته های مبارزین و آزدیخواهان آسیا و افریقا مانند امه سزر ، کاتب یاسین ، گاندی ، نهرو ، ابوالکلام آزاد ، اقبال لاهوری ، مولانا مودودی ، داکتر سن یادسن و... یافته است و از خواندن کتاب " جمیله بوپاشا" که بیانگر شکنجه های غیر انسانی فرانسه یی ها را در الجزایر به نمایش گذاشته است و این کتاب بصورت دردناکی از شکنجه ها و جنایات ضد بشری اردوی متجاوز فرانسه بر اندام زن معصومی حکایت میکند که تصویر واقعی غرب را در قبال حقوق انسان بویژه حقوق زن به نمایش گذاشته است . مردان و زنان شرق از دیرگاهی بدینسو قربانی استراتیژی های پیچ در پنچ و هزار دم هزارپای استعمار گران غربی بوده که سیمای مظلوم استعمارزده گی امروز هم در جبین شان به مشاهده میرسد .
این خشونت آفرینی های غربی ها در شرق سبب خیزش های انقلابی در کشور های شرقی شد ومردان آزاده یی چون سید جمال الدین افغان در افغانستان ، ایران ، هند، ترکیه و مصر ، سرسید احمد ، نهرو ، گاندی و ابوالکلام آزاد و اقبال در نیم قاره ، محمد عبده در مصر ، داکتر سن یاد سن در اندونیزیا ، نلسن ماندیلا در افریقای جنوبی بر ضد استعمار قیام کردند و با نوشته ها وتبلیغ های آتشین خویش مردم را بر ضد نیرو های اشغالگر بسیح نمودند که و جود شان در هر جا به مثابۀ خاری در چشم استعمارگران بود و از همین رو زنده گی این مردان آزاده با وجود فراز ونشیب های دشوار همراه با زندان ها و تبعیدهای پیهم سپری گردید .
این مردان فرهیخته و اندیشمند با کوهی از تصمیم و ارادۀ آهنین مبارزات عملی و نظری را برضد استعمار آغاز نمودند که هرکدام با توجه به شرایط جامعۀ شان نسخۀ ویژه ییرا برای رهایی از چنگال استعمار ارایه کرده اند که به مثابۀ طرح های فکری مبارزاتی آنها در برابر استراتیژی های ترفند آلود استعمار به شمار میرود . استعمار هم با توجه به موقعیت خود و درک شرایط جوامع شرقی به استراتیژی های مختلف دست یازیده و به انعطاف های خطرناکی متوسل شده اند که حتا مبارزین شرقی را به چالش روبه رو گردانیده اند که هر نوع طرح های مبارزاتی آنها عقیم ساخته و این انعطاف پذیری های استرتیژیک همراه با چالش آفرینی ها هنوز هم ادامه دارد.
شماری ها این رشد را بنیانگذار جنبش اصلاح گرایی در اسلام بعد از ابن تمییه ، ابن قییم و امام غزالی ( سلفی دورۀ میانه ) و پیش از دوره های استعماری میدانند و این جنبش اصلاح گرایی براساس روش او قصدارجحیت دادن عقل را درزنده گی داشت . گفتنی است که ابن رشد ، زمینه سازرنسانس وآموزگارمدرنیزیشن مغرب اسلامی شناخته شده است وحلقۀ وصل فلسفۀ اسلامی وفلسفۀ اروپایی خوانده شده است .گفته میشودکه ابن رشد اگردرسازش دادن دین وفلسفه چندان موفق نبوده ؛ ولی درانکارمنافات وتضادمیان آن دوازدیگرفلاسفه موفق تربود
ابن رشدازنخبه ترین فیلسوفان مسلمان است که ازحقوق زن سخن زده است ومعتقدبودکه درتاریخ به زنان ظلم شده است وستمگران مانع شده اندکه زنان به مقام های درخورانسانی درحوزۀ علم وفهم وعمل شوند. اوشخص نقادومتواضع بودودرکارونظرخودنیزاحتمال خطارامردودنمی شمردوبه تاریخ وگذشته بدون . تعصب نگاه میکرد . اینهاهمه صفاتی اندکه باتجددسازش داردوباتاریخی که به تجددپیوست ، مناسبت آشکاردارد.
ابن خلدون باآنکه درمقایسه باابن رشد به پژونده گان ونویسنده گان وصاحب نظران دورۀ تجددنزدیکتراست وبی مناسبت نبودکه متجددان شمال افریقاابن خلدون رابه حیث الگوی خودبپذیرند؛ ولی توانایی های فکری وجاذبۀ های آگاهی های اوسبب شد که ابن رشد درمقام اول قراربگیرد
با آغاز تهاجم استعمار به کشور های شرقی دو جریان فکری نیرومند در جهان اسلام بوجود آمد که هر دو روش فکری یاد شده زیر نام سلفیه ( احیا ) واصلاح گرایانه زیرنام تجدیدریشه درقرن نزدهم میلادی دارد
جنبش سلفیه( آنگونه که دراصول فرقه وهابیه آمده است ) خودراباغرب درگیرنمیکند
اوبه هدف بقای دین مبارزه بابدعت رادرپیش گرفت. وهابیه درپی پیرایش عمل وتفکردینی ازتمامی عناصربیگانه ونجات مسلمانان ازخشم الهی بود. این فرقه به توحید تاکیدداردوبسیاری اعمال مسلمانان چون زیارت قبورواعمال صوفیانه رابدعت وشرک میخوانند. . این جنبش مانند سنوسیه درشمال افریقاومهدیه درسودان یک حرکت سلفی بودکه باگرایش آرمانی به زنده گی واعمال مذهبی سلف( اصحاب پیامبر) درسیاست وجامعه و تحولات شگرف به وجودآورد. محمدابن عبدالوهاب که دولت وهابیه رادرشرق شالوده گذاری کردوسخت متاثرازاین حرکت بود. هرچنداین دولت وهابی هابوسیلۀ محمدعلی پاشاوبه تشویق وازسوی دولت عثمانی وتایید کشورهای غربی درسال 1820سقوط داده شد ؛ امااین اندیشه زنده ماند تاآنکه درسال 1925 حامیان اوکشورسعودی تاسیس کردند.
گفتنی است که بعدازظهورمحمدابن عبدالوهاب درسعودی وپیوستن آل سعودبااوباتاثیرپذیری افکارابن تمییه وامام غزالی (سلفی دورۀ میانه)به نحوی اندیشۀ سلفی دراسلام بالاگرفت وباتاکید وتابعیت بلاقید وشرط ازاصول کمتربرتحرک فرهنگی باورداشت ونسبت به نظام هم برخوردمصالحه گرانه رااتخاذکرد.
این فعالیت برای احیاگری ونوزایی باگرایش احیاگرانه ییکه به وسیلۀ سیدجمال وعبده والکواکبی وشماری دیگرارایه شده است ، توام بوده است. جنبش اخیرقصدداشت تابابازخوانی تفکروعمل اسلامی ، شکوه وعظمت رابه جوامع اسلامی بازگرداند
سید جمال الدین افغان در راس جریان فکری دوم قرار داشت که طی دورههای مختلف از آوان جوانی در افغانستان تا زمان مرگ در ترکیه ، چهار طرح اصلاحی از ایجاد اصلاحات برای ساختن یک حکومت نیرومند مرکزی تا ایجاد اصلاحات در دولتی نیرومند ، ایجاد متمرکزرۀ اسلامی و بالاخره پان اسلامیزم و خلافت اسلامی را درکشورهایی چون افغانستان ، ایران ، ترکیه ومصر ارایه داد که بنا بر مداخلۀ استعمار در کشور های یاد شده هیچکدام حامۀ عملی نپوشید و تا آنکه سید با آرزوهای انسانی و اسلامی خویش در در چهاردیوار زندان طلایی عیدالحمید پاشا به مرض سرطان الاشه جان داد و روحش شاد .
در کنار افکار اصلاحی سید افکار دیگری هم در جهان اسلام بوجود آمده بود که به گونۀ دیگری ادعای ایجاد اصلاحات در جوامع اسلامی را داشت . در راس یکی از اینگونه اندیشه ها محمد بن عبدالوهاب نجدی بود که به نام اصولی ها مشهور اند .
سید این حرکت راباقوت وانرژی تازه دوباره به مثابۀ یک جهادگرمتفکرزنده کرد وفعالیت های اوبیشترازموثریت سیاسی موثریت معنوی واخلاقی رادارابود. نهضت اصلاحی بزرگی راایجادونگرانیهای خویش رادراین زمینه درسطح جهان ابرازکرد. اودریافته بودکه جامعۀ اسلامی گرفتارفسادوعفونت است . چناچه اقبال لاهوری فیلسوف متفکرنیم قاره درمورداو گفته است : شاید نخستین مسلمانی که به درستی به اهمیت بازسازی فکردینی پی برد، شاه ولی الله بود، باوجوداین کسی که باتمام دشواریها امربازسازی فکری رادرک کرد ودرخصوص تاریخ فکردینی دراسلام عمیق اندیشید ودرعین حال صاحب نگاهی وسیع بودکه ناشی ازآگاهی واحاطۀ وسیع اوازوضعیت دوران معاصرش میشد. وتوانست حلقۀ اتصالی خوبی بین گذشته وحال مسلمانان باشد، سیدجمال الدین افغان بود
باظهورسید جمال الدین افغان به مثابۀ نواندیش بزرگ مسلمان اندیشۀ خلافت اسلامی درکناراندیشه های دیگراوکه به نحوی "پروژۀ تمدنی اسلامی" رانیزاحتوامیکرد، افکارتازه یی درجهان اسلام جان گرفت که برتمامی اندیشمندان بعدی خویش تاثیرگذار گذاشته است .
شماری ها بدین باور اند که جنبش خلافت پس از الغای خلافت عثمانی بوجود آمد که برخی رهبران جنبش خلافت، از جمله ابوالكلام آزاد، به مثابۀ جنبشی اسلامی ـ ملی در هند، برای جانبداری از خلافت عثمانی، بر ضد استعمار بریتانیا، از 1336 تا 1343هجری قمری برابر به 1303ش و 1918ـ1924میلادی بوجود آمد . برخی ها ریشۀ اصلی جنبش خلافت را در اندیشۀ اتحاد اسلام میدانند كه در دوره سلطان عبدالحمید دوم (1291ـ1327) در ترکیۀ عثمانی تبلیغ میشد و سیدجمالالدین افغانی (متوفی 1315) از حامیان جددی آن بود . (1)
اندیشۀ سلفی واندیشه های سیددرطول تاریخ درکنارهم دغدغۀ پایان ناپذیراندیشمندان مسلمان بوده است که سید بیشتربراصلاحات سیاسی تاکیدداشت وشاگردش عبده براصلاحات دینی وفرهنگی روآورشد. گرچه مسألۀ سیاست ومسألۀ فرهنگ واولویت بخشیدن به یکی بسیاری ازنهضت های اسلامی رابه چالش مواجه گردانیده است . شماری استدلال میکنند که اصلاح فرهنگی آسان واصلاح سیاسی دشواراست . بنابراین کارفرهنگی مقدمتراست برکارسیاسی ؛ زیراکارفرهنگی عمیق وکارسیاسی سطح است ، کارفرهنگی متوجۀ افق های دورولایه های زیرین جامعه رادربردارد. شماری یگانه راۀ برچیدن فساددرجامعه رامبارزۀ سیاسی میدانند وبدین باوراندکه زمانی درجامعه یی فسادبرچیده میشودکه اصلاحات وتغییرات چشمگیرسیاسی درآن رونماگردد.
بعدازعبده میان حامیان اواختلاف واقع شد وبه سه گروه تقسیم شدندکه اولی طرفداردین ازدولت ، مدرنیزم ومتمایل به غرب چون طۀ حسین، قاسم امین ، لطفی السید وسعد زغلول ودومی طرفدارسلفیت بودندوسومی هم درپی آزادسازی عقل ازبندتقلید واوهام گردیدند.
گرچه سلفیت مغربی (2)الکویی متفاوتی راارایه میدهدکه ازنحو دیدگاههای سید وعبده تاحدودی فاصله میگیرد، این روش درصددرفع تناقضی است که جنبه های سلفی مصروجنبه های نوگرایانه به آن روبروبودند. بعدترجابری(3) سلفیت ملی رامطرح کردکه بازگشت به نقطه یی درخشان درگذشته به خاطر خودگذشته نیست ؛ بلکه به خاطرآزادی ازانحرافات وظلمات متراکمی است که حال راازنقطۀ درخشان جدامیسازد. درحالیکه به نظرحامیان اجتهادآزاد (4)تجدیدعبارت ازپی بردن به کنۀ وحقایق ورازهای تشریع وهمکنشی عقل مسلمان بااحکام ازلی دین میباشد. که به چارچوب های مذهبی ومحدوده های فقهی چندان اعتنایی ندارد.
دراین شکی نیست که جریان بیداری اسلامی دوره های ازگسست وتداوم رادرپی داشته است واین جریان ازغزالی ، ابن تمییه دردورۀ میانه ، دردورهای دشوارنوزایی ازسیدجمال ، محمدعبده درمصرتاکواکبی ، رشید رضا ومحمدبلحسن درمراکش ودرآوان گفتمان دعوتگرانه وبیداری ازحسن البنا تاهضیبی ، سیدقطب ، ومحمد قطب درمصرتاتقی الدین نبهانی درفلسطین وعبدالسلام یاسین درمراکش به نحوی وامدارمیباشد. دورۀ نوزایی دورۀ کشادگی دربه کارگیری تخنیک قیاس ودورۀ بیداری دورۀ چرخیدن دردرون سامانۀ اصول بود. (5)اختلاف اینهادرچگونگی تعبیرپروژۀ فکری اجتماعی است واتفاق آنهابراینکه اسلام هم عقیده ومرجعیت است وهم وسیلۀ عمل است.
جریان اولی باتوجه به توازن نیروها درجهان واقع بینانه تربافراخوانی فکری وطراحی پروژۀ فکری بود وجریان دومی به دلیل سطحی نگریهاوعامیانه نگریهاآرمان گرایانه بود که مبارزین متعهد به اندیشۀ سیاسی وبرپایی حکومت اسلامی راباخودداشت ، ازهمین روکمترمجال تحقق راپیداکرد. جریان اولی باتفکرسروکارداشت ؛ ولی جریان دومی بیشتربه تکفیرپرداخت وبه نفی غیرادامه داد. ازهمین روبودکه جنبش اخوان درمصربه تدریج از بامبانی واهداف اصلاحگرایی اسلامی دور و رابطه اش با آن سست وبه تدریج گسسته شد؛ ولی شمال عربی درقالب درهم تنیده گی میان سلفیت وملی گرایی به همت اندیشه های علال فاسی به شگوفایی رسید ودرنتیجه پایۀ استقلال وجنبش ملی مراکش گردیدکه هنوزهم به تداوم خودادامه میدهد. باپیدایی جنبش اخوان به رهبری حسن البناوبعدسیدقطب ومحمدقطب باتاکیدآنها براندیشۀ حاکمیت که به اندیشه های مودودی اتکا داشتند ، گسست میان اندیشۀ جنبش اسلامی وجنبش اصلاحگرایی رابدنبال داشت. فعالیت های جنبش های جهادوتکفیر، جهاداسلامی ، جماعت اسلامی مصرو... نمونۀ آشکاری ازاین گسستگی هارانشان میدهد . رهبران بعدی اخوان باتوجه به کارنامه های گذشتگان خود دربسیار مواردتجدیدنظرکردند. باآنهم هنوزهم بابسیاری ازدشواریهادست وپامیزنند.
مطالعۀ کتاب " پیامبر و فرعون" پرده از روی بسیاری تحولات جنبش های اسلامی بویژه در مصر برمیدارد که چگونه جنبش اخوان دچار تحولات فکری و موضعگیری های سیاسی تندی میگردد و جنبش اصلاح گرایی در فراز ونشیب تحولات سیاسی خویش ناگزیر به اتخاذ مواضع تند شده و با جاهل خواندن جامعۀ مصر و صدور حکم تکفیر بر آنها ، جهاد را در این کشور شرعی عنوان نمودند . کشته شدن سادات بوسیلۀ " خالد اسلامبولی" بیان روشنی از این موضعگیری ها است که بعد ها جنبش اسلامی مصر را دچار تحولات ژرفتری نمود . در نتیجه جنبش اخوان به گروههای مختلفی انشعاب نمودند . گرچه در شماری موارد دستور مرشد اخوان المسلمین را پذیرا بودند ؛ ولی در بسیار مورد خود را ملزم به دستور های او نمی دانستند .
ایمن الظواهری مرد شماره دوم القاعده و رهبر حزب الجهاد مصر ریشه در جنبش اخوان مصر دارد ؛ ولی اکنون راۀ دیگری را درپیش گرفته است که حتا با گروههای مصری یادشده هم در شماری موارد از لحاظ فکری در تضاد و تناقض است . سازماندهی عملیات های انتحاری بوسیلۀ او نمایانگر اختلاف نظر آشکار اخوانی های سلف و حتا گروههای انشعابی آن در مصر است . اسامه رهبر القاعده که زمانی همکار نزدیک عبدالله عزام در جهاد افغانستان بود و مکتب خدمات را در پشاور ، پاکستان بنیاد نهاد که هدفش کمک به مجاهدین افغانستان بود . بعد ها با او اختلافاتی پیدا کرد و راۀ خویش را انتخاب نمود . هرکدام اینها به نحوی با جنبش اخوان مصر رابطه داشتند که بعد تر این رابطۀ آنها سست شده و شاید اکنون بصورت کامل گسسته شده باشد .
القاعده که درسال 1990 تشکیل و هدف خویش را خروج نیرو های امریکایی از کشور های اسلامی و بسته شدن پایگاهها این کشور در کشور های اسلامی ، قطع حمایت امریکا از اسراییل ، و به رسمیت شناختن حقوق حقۀ مردم فلسطین و بالاخره تمام جهان اسلام اعلام کرده است . در غیر اینصورت خویش را ملزم به ضربه زدن به منافع امریکا در سراسر جهان میداند . گرچه این جنبش آرمان های بلند سیاسی را به پش کشیده و اهداف بزرگی را به تصویر گرفته است ؛ ولی از لحاظ فکری در مرزی از تناقض و تضاد در میان افکار سلفیه و اصلاح گرایانه دارد که یک نوع گسست از هر دو و درضمن پیوستی ناموزون و ناهماهنگ را با هردو وانمود میسازد . این گسست و پیوست ناموزون با توجه به شرایط نظامی و سیاسی این گروه سبب شده است تا جریان تازه ییرا به راه افگند که در نظر کمتر احیا گرانه و در عمل بیشتر اصلاح گرایانه ؛ ولی نگرش احیاگرانۀ آنها بیشتر عمل گرا و نگرش اصلاح گرایانۀ آنها بیشتر سیاسی است تا فکری و مال اندیشانه .
القاعده با این افکار معجون احیاگرایانه و اصلاح گرایانه گروۀ طالبان افغانستان و پاکستان را به محور مبارزاتی خود کشانده است که گروههای یاد شده بیشتر متمایل به اندیشه های سلفی به تیپ افکار مولانا فضل الرحمان پسر مفتی محمود( رهبر ایتلاف گروههای اسلامی بعد از کودتای ضیاالحق بود که حمایت خویش را از او اعلام نمودند) در پاکستان هستند . این گروهها با گروههای تبلیغی پاکستان رابطۀ تنگا تنگی دارند و ازآنها سرباز گیری مینمایند . طالبان افغانستان که از گروههای اسلامی دوران جهاد افغانستان چون حرکت انقلاب اسلامی به رهبری مولوی منصور ، حرکت انقلاب اسلامی به رهبری مولوی موذن و حرکت انقلاب اسلامی به رهبری محمد نبی محمدی تشکیل شده اند و با گروههای تبلیغی پاکستان نیز میانۀ خوبی دارند . بیانگر آرمان های سلفی اند تا اصلاح گرایانه و حتا شماری از آنها مخالف سرسخت نظریه پردازان اول اخوان هستند . در میان طالبان هنوز هم شماری از این طیف های فکری موجود هستند . اختلاف طالبان با حزب اسلامی به رهبری حکمتیار از همین دست بوده که برعکس این گروه رابطۀ خوبی را با مولوی حقانی جناح حزب اسلامی به رهبری مولوی خالص برقرار نموده است و افکار حقانی از بسا جهات با افکار ملاعمر رهبر طالبان بسیار نزدیک است .
از سویی هم حامی اصلی نظامی این گروه جنرال های اردوی استخبارات اردوی پاکستان است که با حمیات مالی کشور سعودی بازماندۀ حرکت سلفیۀ وهابیه بوجود آمده اند . این رابطه ها سبب شده است که طالبان افغانستان یعنی بازمانده گان گروههای دوران جهاد افغانستان با افکار بیشتر سلفی ، درسراشیبی از وابستگی های نظامی و سیاسی درد جانکاۀ فکری را ناگزیرانه پذیرفته اند و این وابستگی ها طوریکه هر جریان اعتقادی و سیاسی را درنوسانات شگفت آور فکری قرار میدهد ، طالبان را هم در چنین فراز وفرود فکری گذاشته است . بویژه پیوند این گروه با القاعده رابطۀ فکری این گروه را با شاخۀ سلفی عربی بریده از اصلاح گرایانه هم نزدیک گردانیده است که افکار سلفی تیپ فکر عربی بویژه مغربی آن از بسیاری جهات با افکار سبلفیۀ پاکستان متفاوت است . این رابطه های گوناگون نظامی ، سیاسی ، مالی و فکری طالبان سبب شده است تا این گروه بصورت استثنایی راۀ خویش را در میان حرکت های اسلامی بپییماید که از بسیار جهات با حرکت های گذشته و کنون فرق بارز دارد.
گروۀ طالبان با وجود ماندن در این تنگناههای فکری گاهی رفتن به سوی خلافت اسلامی را نشانه میگیرند ومدعی خلافت اسلامی در جهان هستند . در حرف سخن از خلافتی میزنند که برنامۀ روشن و حتا کلی یی هم برای پیاده نمودن آن ندارند . در این شکی نیست که جنبش های اسلامی در سراسر جهان به گونه یی در آتش بی برنامه گی میسوزند و طرح آشکاری برای ساختن یک نظام اسلامی نداشته و بیشتر قربانی آرمان های ایده آلانه و آرمانخواهانه هستند مردم افغانستان در نتیجۀ جهاد و پیروزی آنها نیز از جملۀ قربانیان آن هستند .
قابل یاد آوری است که خلافت اسلامی بعد از زندگی پیامبر اسلام بوجود آمد که در مورد جانشینی پیامبر قبل از فوت ایشان بین شیعه و سنی اختلاف است. اهل تسنن معتقند پیامبر در مورد جانشینی خود تصمیمی نگرفتهاست، اما شیعیان معتقند پیامبر علی بن ابی طالب را به عنوان جانشین انتخاب کردهاست. خلافت به معنای جانشینی و در واقع جانشینی پیامبر اسلام پس از مرگ او است. در این مقوله دو نظریهٔ عمده وجود دارد. اهل سنت معتقدند محمد جانشینی را برای خود معین نکرده است. در حالیکه شیعیان معتقد اند محمد در مواردی متعدد از جمله گفتار او در روز غدیرخم علی را به عنوان جانشین و خلیفهٔ بعد از خود معرفی کرده است.
در این شکی نیست که خلافت اسلامی بحیث یک آرمان بلند پروازانه در برابر سیاست های زور گویانۀ امریکا امری ناگزیری و اجتناب ناپذیر است ؛ ولی در جهان امروز نمی توان تنها با سراییدن حرف ها دلخوش کرد و به باور های ساده و کوتاه اندیشانه تمکین نمود . این حرف هم به معنای آن نیست تا آنرا به هیچ گرفت ، باید آنرا پرورید و رشد داد و راههای عملی و علمی را در روشنایی مبانی اصول و ارزش های ماندگار در آن جستجو کرد . در حالیکه جهان اسلام پیش از رسیدن یه چنین خلافتی به دشواری های زیادی رو به رو است که هر یک به نحوی در زیر چکمه های استعمار جدید دست و پا میزنند .
بنابراین بیشتر دقت لازم است تا دریافت که این خلافت از لحاظ فکری چه مشترکاتی با طرح های ابتدایی سید جمال الدین افغان دارد و چقدر با این حرف سید قطب که میگوید " اسلام دین آیندۀ جهان " هم خوانی داشته و از لحاظ ریشه یی با افکار او هماهنگی دارد . آیا جهان اسلام را بعد از گذشتن آنها از کوۀ دشواری ها میتوان به زنجیر چنین خلافتی بست . در حالیکه جهان اسلام تجربۀ "خلافت ناخلافتانه" را بعد از دورههای خلفای راشدین طی هفت قرن تا هجون چنگیز تجربه کرده است که تجربۀ خوبی نبوده است که بالاخره به رکود و انقراض فرهنگی وعلمی در جهان اسلام انجامید. بعد ازهجوم چنگیز وسقوط بغداد بوسیلۀ او خلافت عباسی های پایان یافت که عثمانی ها خلافت اسلامی را احیا و از عثمان بنیانگذار این خلافت ازنیمۀ اول قرن هشتم 1923سقوط خلافت عثمانی در زمان عبدالحمید دوم 32 تن از این خاندان حکومت کردند . دلیل انقراض خلافت اسلامی را میتوان در نکات زیر شناسایی کرد :
1- اروپائیان هر لحظه و ثانیه را برای پیشرفت در مراحل مختلف اجتماعی و سیاسی غنیمت میشمردند اما مسلمانان نه تنها قدر ثانیهها را نمیدانستند بلکه روزها و سالها را به هدر داده و ضائع میکردند.
بدترین مرض و مشکلی که حکومت و ملت عثمانی در اواخر، با آن دچار بود، جمود علمی و جنگی آنان بود
-
اهمال و عدم
توجه درانتخاب جانشین و سپردن امورخلافت بدست افراد فاقد صلاحیت لازم که آگاهی کافی
در زمینه اداره کشور و حکومت را نداشتند.
4- خیانت وزیران و درباریان؛ حتی گاهی اوقات افراد مسیحی با نام اسلام وارد کاخ
حکومتی شده و به مکر و حیله و توطئه میپرداختند.
5- ظهورجنگهای صلیبی ( که در نهایت همین جنگها باعث سقوط دولت عثمانی شد).
6- دولت عثمانی در یک وقت با سه حکومت بزرگ درشرق و غرب ( روسیه، آلمان و صفویان)
مواجه بود.
7- عدم توجه سلاطین به مصالح ملت و جامعه
هرگاه هدف از طالبان چنین خلافتی باشد ، وای بر مسلمانان ، وای بر چنین عشق نافرجام و وای بر اسلام و بهتر خواهد بود تا تابوت اسلام را همین اکنون به پیش برداشت .
در حالیکه خلافت اسلامی حکومتی است که در آن ملاک حقوق انسان ها باورهای اسلامی آنها است و حاکمیت از آن کسانی است که نسبت به حقوق اسلامی آگاهی دارند و این حاکمیت را شورا تمثیل میکند ؛ ولی حرف آخررا خلیفه میزند که این نقطۀ اختلافی میان فقها است . گفتنی است خلیفه کسی است که ازمتن جامعه برخاسته باشد و حامی اسلام ، یاور مسلمانان و خدمتگار مردم باشد . با آگاهی ، تقوا و عدالت نظام اسلامی را به پیش ببرد . در حالیکه به تعبیر امروزی شورای اسلامی که ممثل نظام اسلامی است ، نقش تعیین کننده را در چنین نظامی دارد و رییس این حکومت به اساس رای مردم و تایید این شورا شخصی است که مکلفیت به اجرای فیصله های این شورا را دارد نه آنکه شخصی واجب الاحترام و معصوم که هر تصمیمش مقدس پنداشته شود .
درحالیکه عشق دیگری و فکر دیگری میتواند آذین بند چنین خلافتی باشد . اگر چنین عشقی موجود نباشد . به قول لسان الغیب حافظ:
" هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق برو نمرده به فتوای من نماز کنید" .
از همه مهمتر این که چنین خلافتی به چه میزانی با این حرف و عمل بیت الله محسود (6)فرماندۀ مشهور طالبان در وزیرستان هم خوانی دارد که می گوید : عملیات های انتحاری را در مساجد آی اس آی پاکستان سازماندهی مینماید . ما تنها استقرار شریعت در افغانستان و پاکستان را نه ؛ بلکه د ر سراسر جهان را می خواهیم . یک خواست خوب و حتا انسانی ؛ ولی خیلی بدور از زاویۀ دید فکری طالبان است که شاید تحقق آن محال و ناممکن باشد . رسیدن به چنین آرمان بزرگی با راهبرد کنونی طالبان خیلی فاصله دارد . البته با چشم پوشی از کارنامه های دیروزی در زمان حکمروایی آنها که در شماری موارد خیلی زشت و نابجا بود که اکنون متوسل شدن به بهانۀ جنگ این گروه با امریکا که آنها را در شرایط دشواری قرار داده است و در جنگ با امریکاییها شرایط بد و خطرناکی را تجربه مینمایند، نمی تواند دلیلی برا ی برائت آنها گردد.
مهمتر از آن اینکه آیا این خلافت تنها پاسخگوی جهان اسلامی بریده از دیگر کشور ها است و یا اینکه برعکس خلافتی که روابط گستردۀ جهان اسلام را با سایر کشور های جهان تامین نماید . این بی تعبیری و ناتفسیری درست خلافت اسلامی طالبان چنان مبارزات آنها را به چالش کشیده است که حقانیت رویارویی آنها را در برابر قلدران کاخ سفید در برابر سوال بزرگی رو به رو گردانیده است .
تنها اینقدر میتوان گفت که داعیۀ خلافت اسلامی طالبان در حال کنونی میتواند ابزار برنده یی در برابر سیاست های تمامیت خواهانۀ امریکا باشد که در هرگامی رد پای منافع خود را میگیرد . در این شکی نیست که طالبان از این حربه استفادۀ زیادی برده و میبرند ، ولی این نمی تواند درازمدت باشد . این مسأله زمانی اهمیت پیدا میکند که طالبان به قدرت برسند و در برابر سیلی از خواست های مشروع مردم قرار بگیرند. در آنصورت ماۀ عسل طالبان روز های آخرش را خواهد گذشتاند . با آنهم گفته میتوان که این سلاح هنوز هم در دست طالبان آخته تر از گذشته خود نمایی دارد که استرتیژی های جدید امریکا در افغانستان را مانند استراتیژی قدیم این کشور سخت به چالش خواهد کشید .
انگیزۀ خلافت اسلامی تنها حربه یی برای طالبان است هزاران سرباز را ازکشور های مختلف از آسیای میانه تا آسیای صغیر ، شرق میانه و دور به صفوف جنگجویان این گروه بسیج کرده است . به گونۀ مثال از طاهز یلداش رهیر حزب اسلام ازبکستان ، ایمن الظواهری رهبر الجهاد مصر و عبدالحی الترکستانی (7)رهبرآزادیخواهان چین میتوان یاد آور شد که 42سال عمرداردوازالغورسینکیانگ چین است که درقبایل پاکستان زنده گی مینماید، گفته است که مبارزۀ مسلحانه رابرای آزادی ترکستان شرقی برضددولت چین آغازخواهدکرد. حزبش درآخرین نشست چنین تصمیم رااتخاذکرده است .
در این شکی نیست که رسیدن به چنین آرمانی راۀ درازی در پیش دارد تا جنبش های اسلامی از مرز های فکری گروهی خود پا فراتر نهاده و بعد تر در سطح بین المللی با تهور فکری بی سابقه یی فراتر از مرزهای گرایش های سلفی و اصلاح گرایی با فکری وسیع و گسترده تر از محدوده های ایده ئولوژیکی پا بگذارند و دین را در مرزهای فربه تر از هر ایده ئولوژی یی پرورش داده و فربه تر سازند تا ثاب شود که بصورت واقعی دین فربه تر از ایده ئولوژی است .
گفتنی است که جنبش خلافت اسلامی تا پیش از 1933برابر به آخرین کنگرۀ این حرکت به دورۀ خاصی تعلق داشت که اهداف آن بیشتر پاسخگوی جامعۀ آنروز بود نه پاسخگوی برای همه دورههای تاریخی . استرتیژی این حرکت بیشتر وجهۀ مبارزه بر ضد استعمار بریتانیا و آزادی هند از چنگال بریتانیا بود که بالاخره تلاش های آنها در گردابی از تفرقه واختلاف به ناکامی انجامید و این ناکامی ها دلهره ونگرانی شدیدی را در رهبران آن ایجاد کرد و این نگرانیها سبب شد تا رهبران آنها به گرایش های ملی متمایل گردند . گفته میتوان که کانون این جنش هند بود که بعد از فراز وفرود زیاد منقرض گردید . (*)
حالا که اضافه تر از یک قرن از آن میگذرد و جهان وارد تحولات جدیدی شده است که با گذشته ها خیلی متفاوت است . بنا براین طرح های خلافت اسلامی دیروز نه تنها مغایرت با خواست طالبان دارد ؛ بلکه مغایرت آشکاری با خواست های استرتیژیک جنبش های اصلاحگرای اسلامی نیز دارد و حتا بیشتر از این جهان اسلام به چیز های بالاتر از آن نیاز دارد که ایده وئولوگ های سلفی و اصلاحگرا هم چندان پاسخ روشنی به آن ندارند . باز هم گفته میتوان که خلافت اسلامی در پرتو اندیشه های حکومت جهانی اسلام می تواند ، جایگاۀ تیوریک خود را داشته باشد . البته نه به معنای قبول دربست و بی کم وکاست آن ؛ بلکه بانگرشی تازه باید رد پای آنها و غنای اندیشه های آنهاییرا در این حرکت سراغ نمود که با پشت کار تمام برای پیروزی آن کار کردند تا با استفاده از تجارب آنها از افتادن در چاله های مبارزاتی دوری ورزید . آشکار است که در جهان امروز که خیلی نسبت به گذشته وسیعتر و در ضمن کوچکتر شده و ارزش های جدیدی در حوزۀ فرهنگی ، ارتباطاتی ، سیاسی واقتصادی در بحبوحۀ کثرتگرایی های فرهنگی و سیاسی خود نمایی دارند که هرگون بی تفاوتی نسبت به آنها نه تنها اشتباه ؛ بلکه راهیابی به ارزش های برتر رانیز به چالش روبه رو میسازد تا باشد که داعیۀ خلافت اسلامی یا حکومت جهانی اسلام در این جهان رنگا رنگ جایی برای پیدایی خویش یافت نماید و طبیعی است که رسیدن به آن دشواری های فراوانی را در پیشرو دارد ؛ زیرا این حکومت چالشی فراتر از القاعده و طالبان برای امریکا و حامیان او است .
* * *
حال باید دقت کرد که خلافت اسلامی طالبان و باخلافت اسلامی اسلام گرایان جهادی سابق چه تفاوت هایی دارد . اسلام گرایان جهادی بر مبنای اندیشه های سید جمال الدین افغان ، شیخ عبده ، حسن البنا ، سید قطب ، مولانا مودودودی ، امام خمینی ، داکتر طباطبایی ، داکتر علی شریعتی و ... ایده آلهای حکومت اسلامی را درسر می پروریدندکه با همین آیده آلها مبارزه در برابر دولت ظاهرشاهی و داود شاهی را و جهاد در برابر شوروی های را آغاز نمودند . آرزوی حکومت جهانی اسلام را برمبنای این طرز تفکر شهید سید قطب " اسلام دین آیندۀ جهان" در سر می پرریدند. برای ساختن آن طرح های بلند فکری داشتند و برای پرورش و تکامل آن به اجتهاد وسیعی در قلمرو دین باور داشتند و دارند که در خط فکری اصلاح گرایان قرار گرفتند ؛ اما اسلام گرایان جهادی د ردام توطیه های خطرناکی زمینگیر شدند که این گیر ماند آنها عوامل گوناگون داخل وخارجی دارد که جهاد فرسایشی مردم افغانستان در برابر اردوی شوروی بر این روند فکری تاثیر ناگواری گذاشت و در نتیجه وابستگی های دردناک و چالش آفرین نظامی ، سیاسی گروههای جهادی با استخبارات کشور های پاکستان ، ایران ، هند ، چین ، روسیه ، امریکا ، بریتانیا ، فرانسه و ... را در قبال داشت و دارد . این وابستگی های ناگزیرانه بر ضعف نفس رهبران جهادی افزود و کمر باور های فکری آنها را نیر شکست که انحراف های فاجعه بار را در پی آورد و راه رای برای توطیه چینی دشمنان مردم افغانستان هموار گردانیدند . چنان درز بزرگی را در صفوف جهاد گران مومن ایجاد نمودند که صد ها جهادگر مومن را به قربانی گرفت و در عقب آن کشتار ها دست خارجی و بویژه استخبارات آنها قرارداشتند . در پشت این قربانی های ناجایز جهادگران افغانستان دست آنهایی نقش داشت که گرایش های سلیقه یی و خوش باوری های فکری آنها با خودخواهی ها ، تکروی ها واستبداد رای آنها دست بدست هم داده و بالاخره دیوار آهنین سؤ تفاهم را میان آنها بوجود آورد که حتا تصورش هم نمی رفت . بزرگترین مشکل گروههای جهادی در افغانستان تفسیر های چند گونۀ آنها از اصول دینی بود که هرکدام ایده آل خاصی از حکومت اسلامی داشتند . دلیل عمدۀ این کوتاهی های فکری رهبران جهادی در کنار خود غرضی های آنها نبود یک حکومت نمونۀ اسلامی در جهان بود تا ارایۀ کنندۀ یک سیستم روشن از نظام اسلامی باشد . این نبود به مثابۀ سیستمی منظم و پاسخگو به خواست های ملیونی مسلمانان جهان بویژه برای مردم ما چنان چالش آفرین واقع شد که بالاخره با تشدید اختلافات گروههای جهادی همه چیز بهم خورد و و به معنای آبی شد که در آسیاب دشمن فرو ریخت و تلاشهای آنها برای جلوگیری از ساختن نظام پاسخگوی اسلامی در افغانستان به ثمر نشست . دراز راهی را که باید خوب می پیمودند ، چنان از آن دور شدند وحتا پل های بازگشت را هم به روی خود بریدند تا راه ناپیموده باقیماند و آخر همه در چالۀ اختلافات و فرو افتادند که تمام اصول های مبارزاتی خود را نیر زیر پا نهادند و چنان آلوده شدند که از برخورد های اصولی در برابر تفنگداران خود هم عاجز آمدند . بعد های با پیوستن افرادی بازاری و بی هدف و بی فرهنگ به صفوف مجاهدین راستین کارنامه های جاودان جهاد گران یکسره زیر سوال رفت . آرمان های ایده آلی مجاهدین واقعی را مبنی بر استقرار نظام اسلامی در راستای حکومت جهانی اسلام به کلی به خاک یکسان نمودند .
بعد تر با ورود طالبان در صحنۀ سیاسی و نظامی افغانستان بوسیلۀ امریکا در تبانی با استخبارات پاکستان و سعودی به مثابۀ بلایی بر سر رهبران جهاد افغانستان نازل شدند که با چنگ و دندان بر ضد حکومت استاد ربانی و حامیانش بپا خاستند و به با همکاری نزدیک اردوی پاکستان به سرعت چشمگیری نظام "شر وفساد " استاد ربانی را به قول طالبان برانداختند چنانیکه در این روز های اخیر روزنامۀ واشنگتن تایمز(8)سرنخ این ارتباط را چنین گشود این روزنامه از همکاری 12 اعضای استخبارات پاکستان با طالبان گزارشی را به نشر رسانید که در سال 1990 طالبان را برای سرنگونی نظام ربانی فعالانه کمک کردند . نویسندۀ این مقاله میگوید : در سال هایی که طالبان بر ضد دولت وقت افغانستان می جنگیدند ، کاروانهای سلاح ومهمات آنهارا دیده است که از پاکستان وارد افغانستان میشد.
طالبان با استفاده از انحراف رهبران جهادی موفق شدند تا جلو رشد اندیشۀ اصلاح گرایی را برای ساختن نظام اسلامی از سوی جهادگران به کلی بگیرند و حتا رشد و رویش نهال چنین اندیشه ییرا در سرزمین های نبرد های آزادیخواهانه در جهان خشکانیدند .
از صحنه رفتن جهاد گران از صحنۀ فعال سیاسی افغانستان و سقوط آنها بوسیلۀ طالبان به مثابۀ ضربۀ جبران ناپذیری بر پیکر جنبش های اسلامی در سراسر جهان بود که سبب شکست اسلام سیاسی در جهان تلقی شد. سرکوبی بیرحمانۀ جنبش اسلامی الجزایر به رهبری عباس مدنی بوسیلۀ افسران الجزایر و سرنگونی نظام دموکراتیکی که به قدرت رسیدن این حزب را از طریق انتخابات دموکراتیک تضمین کرده بود . توفانی دیگری بود که ناگزیری رو آوری این جنبش را به خشونت در برابر حکومت نظامی در پی داشت که این خشونت ها همراه با خشونت ها و تشددی که در افغانستان واقع شد ، دست بدست هم دادند که نتیجۀ آن خواندن فاتحۀ اسلام سیاسی بوسیلۀ استعمار گران غرب و شرق گردید .
با شکست اسلام سیاسی در دهۀ هشتاد در نتیجۀ مداخلات کشور های خارجی در افغانستان آرمان های ملیون ها انسان آزادی خواۀ جهان به یاس مبدل شد . امریکا از ضربه زدن به اسلام سیاسی فارغ شده بود و دیگر دغدغۀ " بنیاد گرایی به مثابۀ کمر بند سبز خطرناکتر ازکمونیزم " دهن امریکایی ها را نمی را نمی ازد و از این ناحیه به کلی آسوده خاطر گردیده بودند .
درحالیکه جهاد مردم افغانستان در برابر شوروی طلسم زورگویی ها را درجهان شکسته بود و با به استقلال رسیدن کشور های آسیای مرکزی از سیطرۀ شوروی سابق ، روح آزادی طلبی در تمام کشور های تحت اسارت در جهان به دمیدن آغازیده بود .
با بسته شدن دوسیۀ حکومت اسلامی مجاهدین در افغانستان به نسبت شیوع فساد و مدیریت بسیار ضعیف ایده آلهای اسلام گرایان اصلاح گرا در سطح جهانی ضربه پذیرفت . حکومت اسلامی مجاهدین افغانستان در واقع طرح کوچکی از خلافت اسلامی درجهان بود که خویش را دنباله رو سلام گرایان اصلاح گرا برمی شمردند .
امریکاییها که بعد از سقوط دولت مجاهدین و به قدرت رسیدن طالبان از ناحیۀ اسلام سنتی طالبان چندان خطری احساس نکرده و فکر میکردند که ساختن با نظام طالبان دشوارتر از سازش با نظام سعودی نخواهد بود و شرکتهای نفتی یونیکال را ترغیب برای همکاری وتقویۀ حکومت طالبان کرده و از طریق لابی خویش " لیلاهلمز" باب مذاکره با طالبان را باز گذشتند و این خانم امریکایی افغانی الاصل بار بار زمینۀ ملاقات نماینده گان وزارت خارجۀ طالبان به شمول مولوی متوکل را با مقامات امریکای فراهم نمود . بالاخره این همه تلاش ها به جایی نرسید و با وقوع حادثۀ یازدهم سپتمبر همه چیزبهم خورد و تلاش های امریکا برای سپردن اسامه بوسیلۀ طالبان ناکام شده و زمینۀ برخورد امریکا با طالبان مساعد شد . هرگاه طالبان حاضر به تسلیمی اسامه به امریکایی ها که تحویلی برادر دینی خود را برای امریکا خلاف اصول اسلامی میدانستند ، همه چیز بهم خورد و هر نوع پل ارتباط بین طالبان و امریکا قطع گردید . بعد ازآن امریکایی ها بازی تازه ییرا در برابر طالبان آغاز کردند که تا اکنون به نتیجه نرسیده است .
از آن به بعد جنگ امریکا با طالبان زیر نام مبارزه با تروریزم آغاز شد و با ورود نیرو های نظامی آنها در افغانستان ، امریکا جنگ تمام عیاری را در این کشور دامن زده است که استرتیژی های بوش و اوباما را در هرزمان به چالش تازه یی روبه رو کرده اند .
این در حالی است که امروز امریکا به نحوی در برابر سلفی های طالبانی به گونۀ تفکراتی از مولوی فضل الرحمان و معجونی از افکار سلفی های دیگر ، گروۀ مولوی حقانی شاخۀ سابق حزب اسلامی مولوی خالص ، گروۀ جهادی سابق ( حزب اسلامی ) بصورت آشتی ناپذیری قرار گرفته است . این دو گروه با همه اختلاف هاییکه میان خود دارند . در مبارزه بر ضد نیرو های خارجی هدف واحدی را دنبال مینمایند . این سه گروه درکنار سایر مخالفین دولت افغانستان در برابر نیرو های 47 کشور جهان مصروف نبرد هستند . این سه گروۀ باهمه اختلافی که دارند در این نکته نظر واحد دارند که نیرو های خارجی باید افغانستان را ترک نماید و این را پیش شرط هر نوع مذاکره با دولت کابل عنوان کرده اند . هرکدام به نحوی خواهان استقرار نظام اسلامی در افغانستان هستند و به تطبیق شریعت اسلامی در جمیع عرصه های زنده گی سیاسی و اجتماعی در این کشور تاکید دارند . از همین رو قانون اساسی افغانستان را که از بسیاری جهات با شریعت بریده است ، ابهام آمیز وخلاف شرعی دانسته و خواهان تغییر آن هستند . ادعا دارند که این قانون زیر فشار خارجی ها ساخته شده و از بسیاری جهات پاسخگوی نیاز های وقعی سیاسی ، اجتماعی و دینی مردم افغانستان نیست .
این سه گروه به نحوی خواهان حکومت اسلامی در افغانستان هستند که در همصدایی با طالبان پاکستانی به نوعی خلافت اسلامی تاکید دارند . خلافت اسلامی ییکه به تدریج در سراسر جهان بایست شریعت اسلامی پیاده شود . این شعار طالبان بر دل عامۀ مردم چنگ زده و توانسته اند که گروههای کثیری از مردم افغانستان را به محور مبارزات ضد امریکایی خویش بچرخانند . موضعگیری ضد امریکایی طالبان که همخوانی زیادی با روحیۀ بیگانه ستیزی مردم افغانستان دارد که شعار های دینی آنها را باشعار های ملی آنها به گونه یی تلفیق داده و بر بعد مردمی مبارزات آنها افزوده است . چنانیکه جنرال ریچارد بلانچت(9) سخنگوی کانادایی می گوید : طالبان روز ها به دهقانی می پردازند و شبها سلاح به دست می گیرند همین امر اجرای هر گونه عملیات ویزه را برای تصفیه کامل یک منطقه از عناصر طالبان به مراتب دشوار میشود . طالبان روز ها دهقانی به دهقانی می پردازند و شبها سلاح به دست می گیرند، سخنان این جنرال کانادایی تایید کنندۀ بعد مردمی مبارزات طالبان در حضور نیرو های خارجی بر ضد حکومتی فاسد با مدیریتی بیمار است . حمایت مردم از طالبان نگرانی های زیادی را در مقامات غربی بوجود آورده است که روز تا روز دامنۀ بی اعتمادی میان نیرو های خارجی و مردم افغانستان را گسترده تر میسازد . چنانیکه مایک مولن(10)لوی درستیز امریکا می گوید : وضعیت منطقه بسیار پیچیده اشت . بی اعتمادی شدیدی میان نیرو های خارجی و مردم افغانستان به وجود آمده است .
هر چه باشد این سه گروه با همه اختلافات ذات البینی برای ساختن حکومتی متفقانه می رزمند که هر کدام به نحوی از آن تعبیر حکومت اسلامی دارند و آنرا با تفسیر های خاص خود از دین ارایه میدارند . تاکید هر سه به حکومت اسلام به گونه یی احیاگر تفکر خلافت اسلامی در ذهن امریکایی ها است که این دو واژه برای امریکا و همکاران بین المللی اش خیلی چالش آفرین است . شاید استراتیژی های گوناگون امریکایی را به انعطاف های بیشتری مواجه سازند ؛ ولی تا زمانی این انعطاف ها بی نتیجه خواهد ماند که خروج قطعی نیرو های خارجی را ازافغانستان در بر نداشته باشد ؛ زیرا طالبان به کمتر از خروج نیرو های خارجی از افغانستان تن به مذاکره و مصالحه با دولت افغانستان نخواهند داد.
منابع ورویکرد ها :
1- اوزجان ، وحدت اسلامی مسلمانان هند و جنبش های سیاسی در هند ، ص40، 56ـ57؛ عزیزاحمد، احیای اسلامی در جهان اسلام ، ص 123ـ126
2- را ۀ نگاۀ نو، گزینش وترجمۀ ، محمدمحق ، حسام تمام ، سلفیت درمسیرنوزایی ، مشکل یاراۀ حل ، صفحۀ 28
3- را ۀ نگاۀ نو، گزینش وترجمۀ ، محمدمحق، سلفیت درمسیرنوزایی ، مشکل یاراۀ حل ، صفحۀ 25
4- " ، " ، " ، گرایش اجتهاد آزاد ، صفحۀ 16
5- " ، عبدالاله بلقزیز ، اصلاحگری اسلامی وبیداری اسلام گسست یاتداوم ، میزان درونگرایی وبیرونگرایی ، صفحۀ 35
6- ویسا، شمارۀ 872
7- اراده ، شمارۀ 1440
*- سرزمین هند به مثابۀ کانون جنبش خلافت اسلامی به شمار میرود که دراین سرزمین فراز و فرود زیادی را پیمود و برخی حوادث بینالمللی طوری دست بدست هم دادند كه اندیشه اتحاد اسلام و طرفداری از خلافت عثمانی در میان مسلمانان هند تقویت یابد
افزایش گرایش به این اندیشه در بین مسلمانان طرفدار خلافت، به ویژه اعضای ندوة العلما، دارالعلوم دیوبند و فرنگی محل تاثیر فراوانی نهاد
تا آنکه جنگ جهانی اول از سالهای 1914 – 1918و حملۀ متفقین به ترکیۀ عثمانی خشم مسلمان های هندی را بر انگیخت و علمای سنتی و تحصیل کرده گان هندی بایکدیگر متحد شده علم مخالفت بر ضد بریتانیا را برافراشتند . محمد علی و شوكت علی (كه برادر بودند)، ظفرعلیخان، ابوالكلام آزاد و محمودالحسن، از علمای دیوبندی، پس از آغاز جنگ جهانی به دلیل همین مخالفتها و پشتیبانی از دولت عثمانی بازداشت شدند
نخستین حركت برای تشكیل جنبش خلافت در یازدهمین نشست سالانه جامعه مسلمانان سراسر هند زیر نام مسلملیگ؛ در 30 دسامبر 1918 در دهلی صورت گرفت.
رهبران جنبش خلافت در ممبی، در نشست مهمی، برای گسترش تشكیلات جنبش در سراسر هند تصمیم گرفتند تا بتوانند درخواستهای مردم هند را از دولت به صورت مؤثر مطرح سازند
در 24 نوامبر 1919، شخصیتهای مهم جنبش خلافت، مانند مولانا عبدالباری ، حسرت موهانی و برادران علی (این دو تازه از زندان آزاد شده بودند)، از سراسر هند در دهلی حاضر شدند و نهادی به نام "كمیته خلافت" تشكیل دادند كه بعداً به «كنفرانس خلافت سراسر هند»تبدیل شد.
به اساس تفاهم مشترک هندو ها و مسلمان ها مبنی بر همکاری با یکدیگر د ر سوراج گاندی (رهبر هندوها) به عضویت كمیته خلافت در آمد و جنبش خلافت، با همكاری هندوها با مسلمانان، ادامه یافت
در تابستان 1338/ 1920، چند تن از علمای مسلمان در طرحی ابتكاری هندوستان را «دارالحرب» اعلام و با صدور یك فتوا ــ كه به تأیید 925 شخصیت بانفوذ مسلمان رسید اعلام كردند كه مسلمانان هند یا باید به «دارالاسلام» هجرت كنند یا راه جهاد با دشمنان را در پیش گیرند. این علما افغانستان را، كه در همسایگی هند قرار داشت، دارالاسلام اعلام نمودند
حركت مهم دیگری كه ضمن فعالیتهای جنبش خلافت آغاز شد و جنبش نیز از آن پشتیبانی كرد، "عدم همكاری" با دولت انگلیسی بود كه از 16 ذیقعده 1338 آغاز شد و برنامههای آن در جلسه رهبران جنبش خلافت در 1338 تعیین گردید
مولانا حسیناحمد مدنی با فتوایی خدمت در ارتش انگلیس را تحریم نمود که با حمایت برادران علی در كنفرانس خلافت در تیر جون 1921 در كراچی به تصویب رسید.
بعد تر رویداد های در هند پیش آمد که این حرکت را آسیب پذیر گردانید . مانند قیام دهقانان ماییلا د رمالا در سال 1921و تصمیم مجلس ملی تركیه در نوامبر 1922 که سلطنت و خلافت را از یكدیگر جدا كرد و در اكتبر 1923 در عثمانی "جمهوری" اعلام شد.
این تحولات ضربه محكمی بر جنبش خلافت وارد ساخت. جنبش خلافت از آن پس، به دلیل اختلافات سیاسی، دوپارچه شد: گروهی كه همچنان به جنبش وفادار ماند، هر چند كه چندان فعال نبود و محمد علی آن را رهبری میكرد؛ و گروه بزرگتر كه مولانا عبدالباری در رأس آن قرار داشت و جذب ملیگرایی كنگره ملی شد. در گروه اخیر، مختار احمد انصاری، ابوالكلام آزاد، حكیم اجملخان و چند تن دیگر از بزرگان جنبش خلافت حضور داشتند. جمعیت علمای هند نیز بیشتر به این گروه ملیگرا تمایل نشان میداد.
آخرین نشست كمیته مركزی خلافت در دسامبر 1933، به ریاست سیدمرتضی بهادر تشكیل شد ( زندگی اجتماعی مسلمانان هند ، ص 22) و بدینترتیب جنبش خلافت بدون دستیابی به اهدافش به پایان راه رسید. در شكست این جنبش، دو عامل اهمیت داشته است؛ ابتدا كنارهگیری گاندی و پس از آن، الغای دستگاه خلافت عثمانی از سوی مجلس ملی تركیه كه رهبران جنبش خلافت را دچار سردرگمی كرد و رو به افول نهاد.
برای معلومات بیشتربه این ساید مراجعه شود :
www.encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=4926-k39
8- رادیوآزادی ، اول اپریل ، اخبار صبح
9- وسا ، شمارۀ 874
10- اراده ، شمارۀ 1524