مهرالدین مشید

 

ملت سازی ، چالش ها و دولت مقتدرملی

 

با آغاز هر بحثی پیرامون مسایل گوناگون کشور اعم از سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی ، گویی ناخود آگاه ذهن آدم یک باره از مفاهیمی انباشته می شود که از واژه های آن به اصطلاح بوی استعماری آمده وبا هجوم این واژه ها ناگهان در ذهن آدمی  سیمای  انسان استعمارگر و استعمار زده درسراسر تاریخ جهان بویژه تاریخ افغانستان در زیر باران واژه های دردناکی پررنگتر ازهر  سیمایی  جلوه گر می شوند .  شگفت آور اینکه گاهی این واژه ها چنان شتاب آلود زوایای تنگ ذهن را درهم می پیچند و برج و باروی آنرا به گروگان میگیرند که تلاش ها و نقش مردم افغانستان را برای ایجاد هرگونه تحول و دگرگونی های سیاسی و اجتماعی در این کشور زیر سوال برده و به یک نوع بلاتکلیفی آنها دلالت مینماید . در حالیکه اینطور هم  نیست ، هر گونه انکار عمدی از نقش ملت ها برای دگرگونی های سیاسی و اجتماعی  تا رفتن به سوی ملت واحد و تشکیل دولت های مستقل ملی و بالاخره رسیدن به معبر دولت – ملت یعنی دولت ملی معنای شرک تاریخی را رسانده و سنت های تاریخی را که همانا نبرد آشتی ناپذیر داد در برابر بیداد تا استقرار حکومت عدل الهی و انسانی بوسیلۀ جانشینان راستین خداوند به روی زمین است ، به نحوی انکار نموده و به جادۀ تکفیر رهنمون میسازد .

گفتنی است که استعمار کلمه یی ‌است عربی و در اصل به معنای آبادی خواستن کاربرد دارد ؛ ولی امروز استعمار معنای نفوذ و دخالت کشورهای زورمند را در کشورهای ناتوان به بهانه آبادی و سازندگی میرساند که بصورت عموم استعمار در جستجوی به تاراج بردن دارایی کشورهای دیگر بوده است.

اکنون استعمار به سیاست های دول امپریالیستی اطلاق می شود که هدفش برده کردن و بهره کشی از توده های کشورهایی است که از نظر اقتصادی کم رشد هستند . دولت های امپریالیستی برای تحکیم سیطره خویش مانع تکامل فنی ، اقتصادی و فرهنگی این کشورها می شوند . البته قبل از پیدایش امپریالیسم نیز استعمار سرزمین های دیگر وجود داشت ؛ ولی در این تعریف به استعمار در قرن بیستم توجه شده  که تقسیم سرزمین های جهان و ایجاد امپراتوری های مستعمراتی یکی از وجوۀ مشخصه دوران امپریالیستی است و زیر نام استعمار جدید هم قابل بحث است . این استعمار خیلی ظریف و لطیف است و در ضمن خیلی ز رق و برق هم دارد . در حالیکه استعمار دیروز بسیار خشن و زمخت بود که در قاموس آن تنها تهاجم و اشغال معنا پیدا میکرد و پیامش تاراج و غارتگری سرراست و رو در رو بود ؛ ولی  استعمار جدید لباس لکس و فیشنی به تن دارد و سر از یخن دموکراسی و حقوق بشر و آزادی های بیان بیرون کرده و آنقدر ها با مفاهیمی  چون مستعمره ، سستم استعماری و متروپول به ظاهر سر سازگاری نداشته و برعکس بیشتر سخن از رشد و پیشرفت دارد تا عقب مانی و پس رفت . استعمار دیرو ز دزد تمام عیاری را میماند که با یک شکار از نظر ها غایب میشد و دیر بعد فرصت شکار تازه را می یافت ؛ ولی استعمار نو دزدی را ماند که چنان در لباس های زیبا ماهرانه و مافیایی میدزدد که با کمترین حق سکوت دهی از زخم زبان ها هم خویش را میرهاند و با تمام عیاری چنان زیرکانه غارت می کند که گویا " سرمه را از چشم میزند " ،  آب از آب هم تکان نخورده است . در حالیکه سر های سبزی به باد رفته است و عزیز ترین چیز هایی نابود گردیده است . 

در این شکی نیست که مداخلۀ کشور های استعماری در امور سیاسی ، افتصادی و اجتماعی کشور های فقیر  جهان عقب مانی های بزرگی را در حوزه های گوناگون در پی داشته است ؛ ولی باز هم گزاف خواهد بود ، اگر مسپؤولیت تمامی عقب مانی ها را بدوش استعمار افگند و رسالت ملتی را در قبال توسعه و رفاۀ سیاسی و اجتماعی کشوری مانند افغانستان  به کلی نادیده انگاشت ،  همه ملامتی ها را به دوش استعمار افگند و   بی تفاوتی ، عطالت و ناکارآیی ها را به این بهانه توجیه نمود . در  حالیکه واضح است ، عقب مانی و عدم پیشرفت ویژه گی ذاتی ملت ها نبوده ؛ بلکه از مطالعۀ تاریخ و تحول و تکامل تمدن بشری به خوبی فهمیده می شود که ملت هایی که امروز در برج بلند تکامل و پیشرفت قرار دارند و سریع السیر در قافلۀ پیشرفت راه می پیمایند  و حتا بیشتر از این خویش را متمدن نامیده و ملت هاییرا نامتمدن می خوانند که مایه های پیشرفت کنونی خود را از آنها گرفته اند . آثار کنونی تمدن اسلامی در قرطبه و غرناطۀ اسپانیا گویای خوبی بر این مدعا است . در حالیکه اروپایی ها در آنروز بحران شدید فرهنگی و رکود فکری را تجربه می کردند و دانشمندانی مانند گالیله  در این سرزمین به  جرم گفتن اینکه زمین کره یی است و به دور آفتاب می  چرخد نه اینکه سایر سیارات به  دور زمین می چرخند ،  به محاکمه کشانده شدند . در حالیکه هزار سال پیشتر از آن در شرق اسلامی البیرونی ، در میان مردم متمدنی زنده گی داشت و به صراحت گفته بود که زمین به دور آفتاب می چرخد ؛ ولی او با آنکه مورد انتقاد ابن سینا قرار گرفت ؛ ولی هرگر محامه نگردید  . (1) 1-  از یادداشت های شخصی برعکس کنونی در آنروز شرق دوران شگوفایی یک تمدن بزرگ را  تجربه می نمود و رشد و ارتقای فرهنگ پیشتازی را به تجربه گرفته بود .

از  آنچه گفته آمد ، آشکار می شود که در اصل عامل اصلی انحطاط فکری در یک کشور تنبلی و بیکاری مردم آن است که در کنار عوامل دیگر دست به دست هم داده و سبب  انحطاط فرهنگی شده که رکود فرهنگی خود بازگشای قافلۀ استعمار است . افغانستان عزیز که از دیر زمانی بدین سو بویژه بعداز رکود سیاسی وفرهنگی صدسالۀ نواده های احمد شاه بابا ، پسران تیمورشاه بد ترین روزگاری را به تجربه گرفته که بعد از  این دوران مردم ما شاهد بدترین تجاوزات نظامی از سوی بریتانیا و بعدتر روس هستند .

حملات پیهم احمد شاه بابا بر هند و سرکوبی دو قوم صلحشور نیم قاره مانند مرهته و سک بوسلۀ او ، بعد ها راه را برای اشغال هند از سوی کمپنی هند شرقی فراهم نمود . گفتنی است که همزمان به این حملات  اوضاع ساسی ، فرهنگی و نظامی نیم قاره در زمان واجد علی شاه (تیپو سلطان) آخرین شاۀ بابری بهم خورد و  کمپنی هند شرقی از سوی او اجازۀ فعالیت یافت . این کمپنی زیرنام اموال خام برای کمپنی ، سلاح های گوناگون را وارد هند که بعدتر در هنگام پادشاهی زمانشاه زمینۀ نفوذ بریتانیا بر نیم قاره مساعد گردید . 

هدف از یاد آوری گفته های بالا این است که ریشه های ملت سازی در ا فغانستان از گذشتۀ دوری بدینسو جریحه دار شده و رو به خشکانیدن نهاده است . در نتیجه آن شرایط هاییرا که زمینه ساز ملت سازی بود از دست دادیم و باقرار گرفتن در کاروان انحطاط نه تنها مزۀ شیرین دولت ملی را تجربه کردیم ؛ بلکه حتا فرصتی هم برای ملت شدن پیدا نکرده ایم  .  در حالیکه ملت شدن روندی است ساختاری که به تدریج ساخته می شود و نه اینکه بصورت کامل  سرشتی باشد . البته در این شکی نیست که زیبا جویی و کمال جویی یک ودیعۀ الهی در سرشت انسان نهاده شده که آدمی با توجه به این نعمت خداداد به سوی کمال و زیبای در شتاب است ؛ ولی زمانی این کار ممکن است که به مانع برنخورده  و دست کم زمینه برایش مساعد شود تا در روشنایی آن آگاهی های او بارور شود و باین آگاهی ها با دستیابی به ساختار های تازۀ سیاسی  و اقتصادی در یک تعامل منظم بار بار باروتر شوند .

ملت هایی که به عصر دولت – ملت پا گذاشته و دولت های مقتدر ملی را تجربه کرده و مینمایند . این روند را در یک شب طی نکرده و بعد از فراز و فرود های زیاد به آن دست یافته اند . اروپایی ها بعد از هزار سال تحربۀ دوران تاریک پا به رونسانس نهادند . تفتیش عقاید و دشمنی آشکار کلیسا با دانش و پیشرفت مردم اروپا را نه تنها دین گریز و معنوی ستیز نمود ؛ بلکه دشمنی اروپایی ها بادین تمایل شدید دولت بیدینی یا به قولی سکولریزم یعنی جدایی کامل دین از سیاست را در آنها بیدار نمود تا بالاخره  اروپایی ها توانستند بعداز پنجصد سال تجربه در اواخر قرن نزده به مرز ساختن دولت های ملی نایل آیند که برای رسیدن به آن جنگ های شدید میهنی را پشت سر گذاشتند تا برای ساختن دولت های ملی توفیق حاصل کردند .

گفتنی است که شکل گیری دولت های ملی در اروپا که از قرن نزده آغاز شده است که  روند  همسانی را نپیموده است   و در هر کشور اروپایی به نحو خاصی بدان دست یافته است . تجربه ییرا که اروپایی ها در راستای ملت سازی طی نمودند ، بصورت کل منحصر به جوامع اروپایی بود که از ویژه گی های فرهنگی آن برخاسته است . شاید بتوان از تجارب آنها در این راه استفاده کرد ؛ ولی نمی توان دربست کارکرده گی آنها را در این راستا بصورت دربست و مطلق سرمشق قرار داد واین به معنای تقلید میمون وار را خواهد داشت که نه تنها راۀ رسیدن به ملت سازی دشوارتر خواهد گردید ؛ بلکه عوارض ناشی از آن مانند" سرش روی میمون ها" سالهای زیادی را نیاز خواهد داشت تا بتوان با پاکسازی دوباره به آغاز جدید پرداخت .

در حالیکه در اروپا واژه های چون ملت، دولت و کشور تعریف های  تازه یی یافته اند که با مفهوم سنتی آنها سازش ندارد   و در دیدگاه های جدید دولت نماد ادارۀ ملی است که برخاسته از متن جوامع اروپایی  است و بازتاب خاصی پیدا کرده است .

در جهان امروز هدف از دولت - ملت یا دولت ملی همین تعبیر ها و  برداشت های  تازه است که از اروپا برخاسته است که در این برداشت ها عناصر قومی ، زبانی ، تاریخی و هویتی تصورت کامل متحول شده و اینها تنها عوامل پیوند دهندۀ ساختاری به نام ملت نیستند . در حالیکه در گذشته ها به عناصریاد شده بحیث کلیدی نگریسته و اینها را به طور کلی نماد وحدت ملی و یک پارچگی ملی عنوان میکردند . اکنون در اروپای این عناصر نقش ساختاری را برای ایجاد دولت های ملی نداشته و ملت های اروپایی در ساختار بزرگ فرافرهنگی ، فراملی و فراتاریخی ، در واحد های جغرافیایی مختلف  در یک ساختار سیاسی واقتصادی سخت بهم گره خورده اند که معنای قومیت و زبان در آنها به تحلیل رسیده است .

در واقع همین چالش های فرهنگی وهویتی همراه با یک سلسله عوامل  دیگر سبب شده است که روند ایجاد دولت های ملی در هر کشوری راۀ خاصی را بپیماید که پیمودن چنین روندی بیرابطه به ویژه گی های فکری ، فرهنگی و تاریخ آنهانباشد  . طوریکه اروپایی ها با توجه به ویژه گی های فرهنگی خود به گونۀ خاصی این راه را پیمودند  . کشور هایی  آسیایی  مانند چین ،  سنگاپور ، هند و تایوان توانسته اند تا این راه را به گونه های مختلفی  بپیمایند تا بعد از  غبور از فراز و فرود های زیاد  آرام  آرام دولت های ملی را استقبال نمایند . این کشور ها در سایۀ دگرگونی های صنعتی و فرهنگی به این هدف رسیدند . تا به تدریج توانستند ظرفیت ، قدرت و نظم را برای ادارۀ کشور های خود دریابند . این کشور ها با گزینشی آگاهانه آغاز و با تلاش و سعی خستگی ناپذیر شبانروزی به این مهم دست یافته اند  .

 هدف از اشاره  به نکات بالا آگاهی یافتن از دشواری ها و زمینه هایی  است که روند ملت سازی ها را در افغانستان تا رسیدن به دولت ملی را سخت به چالش کشانده است . از سوی دیگر اینکه ما چگونه میتوانیم از این تجارب استفاده کرده  و از سوی دیگر بدانیم که برای رسیدن به دولت ملی چه راۀ درازی  درپیش است . سه دیگر اینکه جز این تجارب راه های  تازۀ دیگری وجود دارند که با اعتنا ویا بی اعتنایی به تجارب اروپایی ها آنرا پیمود . در حالیکه میدانیم با توجه به ریشه های عمیق دینی و فرهنگی در افغانستان اول بریدن از دین و رسیدن به نظام سیکولر امری ناممکن است و از سویی هم عقب مانی های سیاسی و اقتصادی چندین دهۀ اخیر در زیر چتر سنگین تهاجم قدرتهای بزرگ در این کشور چنان دست بدست هم داده اند که ما را از این قافله خیلی بدور نگاه داشته است .

در کشوری مانند افغانستان که سه دهه جنگ را سپری نمود ، هنوز از بد امنی رنج می برد ، در زیر حضور اضافه تر از شصت هزار نیروی خارجی بدامنی ، فساد وضعف اداره در آن بیداد میکند و  زیر ساخت های جدید اقتصادی و سیاسی در آن خیلی ناتوان و کمرنگ بوده و به قدر لازم رشد نکرده و اگر هم چیزی وجود دارد ، توانایی حمل نظام ملی و دولت ملی را ندارد . داشته های موجود در افغانستان زیر تهاجم سنگین و ناگزایرانۀ امریکا خیلی کوچکتر از آن است که بتوانند چرخ ملت سازی را به سوی دولت ملی در این کشور به حرکت درآورند . از سویی هم  زیر ساخت های صنعتی مدرن با توجه به هنجار شکنی های  زیانبارش تا حدودی بافته های فاقد ارزشی هویتی و تاریخی را شکننده می سازد و این شکننده گی راه را برای دولت ملی  که تامین کنندۀ ارادۀ ملی است ، فراهم مینماید که در نتیجه یک نوع همگرایی و آشتی پذیری ویژه گی های هویتی و تاریخی را با پدیده های مدرن بوجود می آورد  که  به قوام رسیدن چنین روندی در کشور هایی مانند افغانستان راۀ درازی  را در پیش دارد ؛ زیرا در کشور هایی چون افغانستان هنجار شکنی های فرهنگی وهویتی با توجه به بار دینی آنها مشکل ساز بوده  که رشد ساختار های اقتصادی و سیاسی را هم  در  بسیاری جهات به چالش می کشاند . ازاینرو به  راهبرد دیگری برای  ملت سازی در این کشور نیاز است تا بتوان با نفوذ در بافت های فرهنگی و سیاسی این کشور به گونه ییکه با حفظ بنیاد های هویتی بویژه  آنهاییکه مایه های دینی دارند با شکستاندن سیمای ظاهری آن راه را برای ملت سازی  و بالاخره دولت مقتدر ملی بوجود آورد ؛ زیرا ملت سازی رابطۀ ناگسستنی با نظم یعنی ظرفیت های  قانونمداری ، قدرت و دولت دارد و از همین رو بیشتر تمایل  شدیدی در جهت انباشت قدرت و ظرفیت سازی هرچه بیشتر دارد . در این روند دولت هایی بیشتر به موانع برمی خورند  که بدون نظر داشت ظرفیت ، نظم ، قدرت  و دولت نیرومند می خواهند با  حرکت کورکورانه این راۀ دراز را یک شبه طی نمایند . درحالیکه در اینگونه دولت های ناپایدار ، آنهم زیر پوشش  حکومت های شبه دموکراسی هرگونه ادعای دولت ملی خیالی بیش نیست. 

 برای دستیابی به چنین ظرفیت ها و توانایی ها قبل از همه جامعه شناسی تاریخی و فرهنگی  و روان  شناسی مردمی ، مردم افغانستان ضروری است تا با شناخت عمیق از ویژه گی های قومی و زبانی ، زمینۀ  رسیدن  به هویت یکدست و بعد به هویت ملی در این کشور میسر گردد و بتوان این هویت وملی را زیر درفش فرهنگ ملی به تماشا گرفت . فرهنگی که در اعماق آن اسلام ریشه دارد و از آن تغذیه مینماید .

از همین رو است که "دولت ملی" تا "دولت اسلامی" در نزد متقکران شرقی اسلامی یک بحث "پاردوکس" بردار است ؛ زیرا از نظراین ادیشمندان دولت اسلامی یک نظام متمم و مکمل دموکراسی است که با توجه به ویژه گی های فرهنگی و ملی کشور های اسلامی که ریشه های عمیق دینی دارد ،  ارزش های واقعی نظام مردم سالار را در این کشور ها برتافته  و هم می تواند ارادۀ ملی  مردم یک کشور را به نمایش بگذارد . در ضمن از عهدۀ پاسخدهی بخشی از چالش های مربوط به حقوق بشر و آزادی های بیان برآید . شماری اندیشمندان شرقی اسلامی بدین باور اند که در قرائت های جدید دینی میتوان گرۀ بخشی از بن بست هاییرا پیرامون مسایل حقوقی و مدنی گشود که چالش آفرین تلقی شده اند . این متفکران تحقق واقعی یک نظام اسلامی را در کشور های اسلامی که بتواند دموکراسی راستین را  در این کشور ها به نمایش بگذارد ، به مراتب ممکن تر و ساده تر می شمارند و حتا شماری مانند امام خمینی به این تاکید دارد که افزایش هرگونه پسوند و یا پیشوندی غیر از" اسلام " در کنار "دولت اسلامی " مانند "دموکراسی اسلامی" وغیره زاید است .  از نظر این اندیشمندان اسلام با ظرفیت عظیم فرهنگی و مایه های غنی اعتقادی به شکل بهتری میتو اند یک ناسیونالیزم اسلامی را به جامعۀ بشری به ارمغان بدهد که بصورت واقعی پاسخگوی نیاز های مادی و معنوی مبردم بوده و تاکید بر این دارند که اندیشمندان مسلمان با توجه یه مایه های سرشار فرهنگ محوری اسلامی که توانایی های جذب فرهنگ های گوناگون را در دایرۀ یک فرهنگ پویا و بالنده در خود دارد ، به جستجو گرفته  و برای کشف ارزش های تازه در راستای ساختن یک نظام واقعی مردم سالار گام بردارند که دولت اسلامی ییرا تمثیل نماید که ارزش های فراتر و غنی تر از ملت – دولت و یا دولت ملی برتابد .

گفتنی است که این مفاهیم در گذشته هم در جهان اسلام در زیر پوشش " امت" بر مبنای این آیهء شریف " شما  را ازیک زن و مرد آفریدیم و بعد فرقه فرقه  و قبیله قبیله گردانیدم تا یکدیگر را خوبتر بشناسید " ارایه شده است ؛ ولی این ارزش ها بنا بر انحراف در صدر اسلام از خلافت به ملوکیت عقیم ساخته شد و در نتیجه اسلام خواهی قربانی عرب خواهی گردید . نطفۀ نفاقی که مدت های طولانی جهان اسلامی را به نام عرب و عجم را در خود فرو برد . هرگاه ارزش های نظام خلافت اسلامی که شورا و انتخاب شورایی اصل جدا ناپذیر آن است ، بار ور میگردید و همپا با رشد سیاسی و اقتصادی در    جهان اسلام سیر صعودی را می پیمود . بعید نبود که امروز بسیاری از ارزش های دموکراسی واقعی البته به معنای راسیتن نظام "مردم سالار" در  جهان اسلام یکی پی دیگر رشد میکرد و امروز شاهد انترناسیونالیزم اسلام در سراسر جهان می بودیم . این در حالی ممکن بود که ارزش های اصیل دینی بدون هرگونه تعصب قومی و زبانی بصورت طبیعی نه میکانیکی در رگ های فرهنگ ملی کشور های گوناگون اسلامی راه پیدا میکرد تا در آخرین تحلیل در قلمرو های وسیع جغرافیایی اقوام گوناگون  از عجمی و عربی و تا هندی و سندی و پنجابی و پشتون و تاجک و ازبک و ترک و تتار و غیره را در زیر یک بیرق ملی بسیح می نمود . در حالیکه اکنون این حرف خیال و وهم به نظر میرسد ؛ ولی اگر روندی که در صدر اسلام آغاز شده بود ، بصورت خود به خودی رشد میکر و به شگوفایی میرسید . امروز ما شاهد حل دشوار ترین مسایل قومی ، زبانی و فرهنگی در جهان اسلام و هم بین جهان اسلام و جهان غیر اسلام می بودیم . این غبار های زشت و چالش آفرین به نام این و آن چون زنگاری بر ذهن ما رسوب  نمی نمودند و حتا دوران شگوفایی  زیست باهمی ادیان گوناگون در قلمرو جغرافیایی واحد می بودیم . بعید نیست که این بحث از نظر شماری ها آرمانی باشد ، بویژه برای آنانیکه ملت و دولت را و در چهارچوب دولت ملی در سایۀ روابط مطلق  اقتصادی و سیاسی دانسته و رسیدن به دولت ملی را تنها در فراز تکامل سیاسی و اقتصادی جامعه به تماشا گرفته اند . البته تاکید به اینکه امروز مفاهیمی مانند دولت ملی در ساختار دولت – ملت  در یک روند سیاسی در دوران جدید آغاز شده است  و بیشتر شکل ساختاری دارد تا مقولۀ سرشت گرایانه که مشروعیت خویش را از ارادهء آزاد شهروندان خود گرفته است .

این مفهوم بویژه در جوامعی چندان برچسپ ندارد که هنوز دولت وملت در آن دو هویت جداگانه دارند ، نظام حاکم ریشۀ زور گرایانه داشته که دولت ها را بر ملت ها تحمیل کرده است ، نه ممثل دولت های ملی که از ارادهء آزاد ملت ها سرچشمه گرفته است و هم چنین زمانیکه معنای ملت  با ناسونالیزم گره  بخورد و پای ایده ئولوژی های ملی را به میان آورد .  در این حال مفهوم ملت  از متن نظام های امپراطور منشانه ظهور نمود  که در این جا ملت و و دولت ملی سیمای دیگری به خود گرفت  که خاطرات انقلاب صنعتی و جهانگشایی اروپای قرن نزده را در ذهن تداعی مینماید و چنین دولت هایی بدون در نظرداشت زیر ساخت های جدید اقتصادی و سیاسی زیر نام دولت  های ملی  دولت استبدادی را بر مردمان  کشور ها تحمیل نمودند . در حالیکه معنای ملت در دولت ملی بتلور پیدا میکند . به این ترتیب پدیده دولت - ملت یا دولت ملی از عناصر مهمی تشکیل شده اند که در واقع خودش را خود تعریف می کند که وجۀ  مردمی ویژه گی بارز آن است ؛ البته مردمی که در سرزمین معینی زندگی می کنند و تحت حاکمیت یک دولت هستند و بنا بر ارادهء  عمومی ساختار سیاسی قدرت را بوجود  آورده  که اسم چنین ساختاری را دولت نهاده اند  . ممکن هم زمانیکه بحث از دولت ملی زیر چتر فرهنگ ملی شود . این دغدغه در شماری ها افزایش یابد که سرنوشت ادیان دیگر در کشوری مانند افغانستان زیر چتر نظام اسلامی چگونه خواهد بود و آیا از آزادی های واقعی دینی برخوردار خواهند بود و یا خیر . بصورت قطع زمانیکه ارزش های واقعی دینی در این کشور نهادینه شود ، و از روی احکام قوانین دینی عنعنات و سنت های منحط قومی و زبانی با توجه به حدود و صغور آنها از مسایل سیاسی واقتصادی و جدا کردن هر یک و مطالعۀ  هرکدام در جایش ، برداشته شوند . قوانین دینی با قوانین مدنی با توجه به قرائت های تازه و بکر بصورت طبیعی آشتی یابند و در این حال نه تنها چالش آفرین مسایل مدنی و  حقوقی قابل حل خواهد بود ؛ بلکه در آخرین تحلیل وسوسه های سایر دینداران را در یک کشور اسلامی مرفوع و نظام بصورت واقعی پاسخگوی نیاز های آنها خواهد بود ؛ زیرا در آنصورت آنچه که اکنون در موردش می اندیشیم ، بصورت کامل دگرگون گردیده و اندیشه های جدیدی جای آنها را پر مینمایند . این اندیشه های تازه در سایۀ روابط پیشرفتۀ سیاسی و اقتصادی و توسعۀ همزمان سیاسی و اقتصادی بارورتر گردیده و و با هرچه رفع شدن نیاز های اقتصادی و اجتماعی مردم پویا تر و بالنده تر میگردند .

این در حالی است که از پروسۀ دولت سازی وملت سازی در افغانستان برای رسیدن به اجماع سیاسی  در سطح ملی خبری نبوده و بسیاری  ارزش هایی از این دست که باید بارور میشدند ، قربانی اجماع گروهی ، قبیله یی و زبانی شده اند . به عوض سمتدهی گروه های مختلف به سوی یک روند سیاسی جامع ،  سازنده و فعال که میتوانست ، بدیل موثر و کارایی در روند تحولات سیاسی - اجتماعی کشور باشند ، به آشوب آفرینی های  بیرون گروهی و درون گروهی بیشتر دامن زده شد که این آشوب آفرینی ها نه تنها از سمتدهی گروه ها به سوی یک حرکت  واحد وملی مانع گردید ؛  بلکه گروه ها را بیشتر از یکدیرگر فاصله داده و یک نوع تشتت گروهی همراه با گرایش های زبانی ، قومی و سمتی را نیز دامن زد تا گروه ها با حضور فعال خویش در صحنۀ سیاسی کشور بر جریاننهای اقتصادی و حتا نظامی تاثیر کشورگذار می شدند  تا بالاخره  با رفتن به سوی استقلال کامل سیاسی و اقتصادی از دام وابستگی های  شرمناک رهاییی یافته و به تدریج با رفتن به  سوی اجماع ملی هدفمندانه ، مستقلانه و آگاهانه وعادلانه زمینه برای ایجاد یک نظام مردم سالار مستقل از نفوذ خارجی ها فراهم می شد که نشد و همه چیز بر عکس واقع  گردیدند و یا در حال وقوع  هستند  . این حالت  همراه با از دست دادن فرصت ها برای وحدت ملی  برای دستیازی به دولت نیرومند مرکزی و مقتدر ملی ادامه دارد .  

 

 پس  اکنون در کشوری مانند افغانستان که از بسیاری جهات آسیب پذیر گردیده و بویژه اینکه سایۀ سنگین جریان های استخباراتی سه دهۀ اخیر بر فضای سیاسی ، اقتصادی  و اجتماعی آن قابل احساس بوده  و امروز قامتش در زیر تهاجم سنگین نظامی غرب خمیده گردیده و با از دست دادن زیر ساخت های اقتصادی و زیربنایی خود در موجی از آشوب های فرهنگی و هویتی پا در گل مانده است ، چه راهی را پیمود تا به این امر مهم ملی دست یافت . از سویی هم  توسعۀ سیاسی شکلی  درکشور با آنکه نهادینه نشد ؛ بلکه قربانی مصلحت های  سیاسی گردیده و توسعۀ اقتصادی سالم هم قربانی بازار آزاد شد .

این در حالی است که در افغانستان هنوز از باز سازی زیربنایی و برنامه ریزی شده برای احیا و توسعۀ بنیاد های اقتصادی  افغانستان که میتوانست زمینۀ دریافت کار و اشتغال را برای مردم مساعد گردانیده و هم در آینده ها قدرت بازدهی را در عرصۀ تولیدی برای خود کفایی اقتصادی میداشت  نه  تنها خبری نیست  ؛ بلکه  دولت بنا بر نداشتن برنامۀ دراز مدت و حتا کوتاه مدت اقتصادی در کنار سؤ استفادۀ و حیف ومیل کارمندان دولتی  در حوزه های گوناگون  تولیدی ،  صنعتی و خدماتی  و شخصی به ورشکستی فاحشی دچار شده است . از سویی دیگر به بهانۀ خصوصی دروازۀ شماری تصدی های دولتی بسته شده و هم در نتیجۀ رقابت نا مشروع و مافیایی و احتکارگرانه شماری متشبثین بسیاری از فابریکه های شخصی نیز ورشکست شدند.  در کنار این شغل زدایی ها و به نسبت نبود برنامۀ کاری اشتغال از سوی دولت  میزان بیکاری در کشور رو به افزایش بوده و از همین رو گراف فساد ، دزدی ، اختطاف و تاراجگریهای کوچک در کنار اختطاف ها و قطاع الطریقی مافیایی هر روز رو به بالا میرود .

از این رو گراف جامعه سازی در افغانستان  بیشتر از هر زمانی رو به سقوط  نهاده و ساختار های جامعه سازی در حوزه های اقتصادی ، سیاسی واجتماعی در زیر بارحاکمیت ناتوان و فاسد و نهاد های استفاده جو از نیرومندی و قوام باز مانده و حتا به سوی یک نوع انحطاط به پیش میرود که بعید است تا در نزدیک مدت جامعۀ نیرومندی را در افغانستان امیدوار بود که بتواند بصورت جامع و مانع با توجه به کمی ها و کاستی ها و قوت های جامعۀ افغانی بر دشواری های گوناگون در کشور غلبه حاصل نماید . بیکاری روز افزون ، فرار مغزها به خارج ، افزایش فساد دولتی و غیر دولتی ، بی اعتمادی گروه ها ، اقوام و افراد کشور بر یکدیگر و ... از جلوه های مختصری هستند که به مثابۀ چالش بزرگی در برابر مردم افغانستان قرار دارند .  در حالیکه انسان سازی  ها مقدمه یی است ، برای جامعه سازی و هیچ   جامعه یی ساخته نمی شود تا انسان آن ساخته نشود .  دولت افغانستان نه تنها در عرصۀ انسان سازی در افغانستان کار بنیادی ییرا انجام نداده است ؛ بلکه ناتوانی دولت برای از میان بردن بسیاری از چالش های اقتصادی و اجتماعی مردم  یه این دشواری بیشتر افزوده است .

به همین گونه در حوزۀ قانونمداری  هم دولت کاری را از پیش برده نتوانسته و با وجودیکه در کشور وثیقۀ ملی به نام قانون اساسی وجود دارد ؛ ولی در اصل قانون شکنی ها عریانتر و آشکارتر از هر زمانی  ادامه داشته و توسن قانون شکنی ها بوسیلۀ مجریان قانون به مراتب بیشتر از رعایت کننده گان قانون به پیش می تازد .  مجال قانونمداری ها در کشور در صورتی  فراهم میشد که قبل از همه قانونگذاران و به اجرا در آورنده گان آن  به اجرایش می پرداختند . پس در چنین حالی چگونه میتوان حتا برای رسیدن به کمترین  مراحلی از نظام قانونمدار دست یافت و در آینده برای آن امید وار بود . ادامۀ فساد در ادارۀ فاسد کرزی روز تا روز گراف قانون شکنی ها را بالا برده  و به همان میزان از قانون پذیری ها کاسته وبرقلدری های پشت زدن با قانون می افزاید . 

دولت نتوانسته است ،  درعرصۀ تنظیم وتوسعۀ مناسبات بین المللی  کار مهمی را به پیش ببرد .  در این عرصه کار چشمگیری را برای بهبودی و تامین مناسبات بهتر ملت افغانستان با ملت های دیگر به جا نیاورده است  و با وجود حضور نظامی 46 کشور دنیا در این افغانستان  و کمک های جامعۀ جهانی به این کشور نتوانسته است ، پل ارتباطی خوبی را میان مردم افغانستان و ملت های دیگر جهان برقرار نماید .

این درحالی است که روند اقتصادی  و سیاسی در جهان گسترش یافته و این توسعه مناسبات بین المللی را وارد عرصۀ تازه یی میگرداند که در دراز مدت از نقش تعیین کنندۀ بسیاری ارزش های فرهنگی ، ملی و تاریخی  کشور ها  کاسته و فاجعه بارتر اینکه هرگاه روابط بین المللی  بدور از رعایت  ارزش های اخلاقی جان بگیرد . در این حال نه تنها کشور ها بنا بر چالش های فرهنگی داخلی شان نه تنها از عملی  گردانیدن میثاق های بین المللی  عاجز می مانند ؛ بلکه از عهدۀ تنظیم این رابطه نیز بدر شده  نمی تواند . در چنین روندی که نقش دولت ها و ملت ها کاهش مییابند  نهاد های بزرگ اقتصادی دارای خصلت بین المللی نقش تعیین کننده تر را  در روابط بین المللی بازی می نمایند . با سهمگیری  سازمانهای غیر دولتی  در دیپلماسی جدید ،  تغییر و سمتدهی روابط بین المللی  وارد مرحلۀ جدیدی می شود ،  با بوجود آمدن مراکز بزرگ افتصادی  و سیاسی ، جهان سیمای چند قطبی را به خود میگیرد و پیشامد های جدیدی  در حال شکل گیری هستند که حتا نمی توان  این پیش آمد ها را پیشگویی کرد .

با توسعۀ همچو روند دولت ملی هم انکشاف نموده و ساختار های آن پیچیده تر می شود و دولت ملی دارای مولفه های خواهد شد که حتا برای سیاستمداران دولت های ملی کنونی هم هنوز ناشناخته بوده و تجارب تازه ییرا به ارمغان خواهد آورد که در سایۀ مناسبات سیاسی و اقتصادی آن زمان قابل عمومیت بخشیدن خواهد بود و شاید هم فرایندی را درپیش داشته باشد که با روابط ، مناسبات و سیستم تولیدی کنونی متفاوت بوده ، ساختار های فرهنگی امروز در فرازۀ گفتمان تمدنها در آن کمرنگ تر جلوه نموده ، فرهنک ، هویت و رابطه ها در ساختار عمومی جهانی شستشوی دیگری شود  و در آخرین تحلیل ساختار های دولت ملی را هم به کلی دگرگون نماید که شاید مقولۀ دولت ملی معنای دیگری پیدا نماید . طوریکه دولت ملی در مقوله های دیروزی اش معنایی داشت که با معنای امروزی آن فرق دارد .

این در حالی است که امروز بار گرانسنگی از دشواری های قومی و سمتی بر  باور های راستین ملت ما سنگینی داشته واین مفاهیم سکوی پرشی برای اهداف شخصی و گروهی سیاستمداران فاقد هویت ملی گردیده است . ما که هنوز در لاک ملیت خفته ایم و از شکسناندن "تابو" های قومی معذوریم ، چگونه میتوان تا با پا گذاشتن بر فرهنگی قومی به مرز فرهنگ ملی پا گذاشت و چه رسد به اینکه فرا فرهنگی اندیشید و در بستر فرهنگ  جهانی اطراق نمود . 

در این شکی نیست مردم سالاری ، رعایت از حقوق بشری و حق آزادی های بیان از مولفه های انکار ناپذیر دولت ملی به معنای امروزی اش به شمار میرود که بصورت واقعی ممثل ارادۀ ملی  مردم یک کشور باشد و چنین دولتی با برخورداری از اقتدار مرکزی ملی  دارای صلاحیت های لازم مردم محوری و توانایی های برای یک پارچه نگاهداشتن مردم خود دارد که برای تامین ارزش های مردم سالاری و آزادی های بیان از ظرفیت راستین نیز بهره مند باشد . از سویی دیگر کلیشه یی نبودن معنای دولت ملی و از همه مهمتر نپذیرفتن مودل خاص دولت ملی در کشور های متفاوت با توجه به تفاوت های فرهنگی و تاریخی این گونه دولت را به چالش روبرو گردانیده است ؛ به گونۀ مثال :  دولت های ملی ییکه در سایۀ فرهنگ و تمدن غرب بوجود آمده ، طبیعی است که چگونگی بوجود آمدن آن در کشورهای شرقی با توجه به فرهنگ شرقی متفاوت است . از اینرو رسیدن به دولت ملی در کشوری مانند افغانستان به چالش های زیادی مواجه است که عبور از کوه و کتل های قومی ،  قبیله یی و زبانی بخشی از این مانع است تا بتوان به اجماع  واقعی فرهنگی رسید  و به وفاق ملی دست یافت . این در حالی ممکن است که خواست های بحق قومی و زبانی  مردم  به جای سرکوب ، تلطیف شوند و در بستر رها از هرگونه رسوبات فکری سنتی  به مقام واقعی شهروندی نایل آیند . شاید تا رسیدن افغانستان به این مامول جریان های جدید سیاسی ، نظام و فرهنگی جهان را چنان دگرگون نماید که در صورت عبور از بن بست های  قومی و زبانی کنونی سال های زیاد دیگر چاله های بن بست تازه را با پذیرش دشواری های مشکل ساز دیگر پیمود .

 

 


بالا
 
بازگشت