زلمی خلیلزاد:
« با ز آمدم ! باز آمدم ! این است صدای پای من !! »
( باز گشت خلیلزاد به مقام ویسرای امریکا در کابل ویا تلاش برای سر پا نگهداشتن نظام ریاستی؟ )
نور محمــــــــــــد ( خـــر می )
درین روز ها موضوع جالب و قابل بحث در ر ابطه با مسایل افغانستان در پهلوی موارد حاد دیگری ، همانا موضوع ایجاد مقامی در چوکات دولت افغانستان؛ بنام « ریاست اجرائیه ، معادل بایک نخست وزیر غیر مسؤل» برای زلمی خان خلیلزاد امریکایی ای افغانی تبار که آخرین ماموریت اش ، نمایندگی دایمی اضلاع متحده درسازمان ملل متحد با موقف عضویت در کابینۀ آن کشور بوده است ؛ برسرزبانها است.
من نمیخواهم با تکرار کرونولوژیک انتشار خبر مربوط به این موضوع ، وقت خوانندگان عزیز را بگیرم زیرا درین زمینه از طرف عزیزان دیگر به قدر کافی روشنی انداخته شده است. بلکه میخواهم روی هدف اصلی طرح این موضوع که همانا «سرپا نگهداشتن نظام ریاستی» است؛ دلایل احتمالی ای که ادارۀ بارک اوباما راوادار به گزینش خلیلزاد برای اجرای این ماموریت مینماید ؛ دلایل تن دادن حامد کرزی به این امر که میتواند به ذات خود نوعی « خود کشی سیاسی » برای موصوف به حساب آید ، و در رآس بحث برجاه طلبی های همیشگی خلیلزاد برای اجرای نقشی دربازی قدرت در افغانستان و استفادۀ موصوف ازموقف خود وامکانات ایالات متحده در جهت تحقق اهداف تمامیت خواهانه اش؛ مکث نمایم.
ابتدا لازم است مقدمتاً، در رابطه باموضوع تشخیص و گزینش چهره های معینی ازمیان افرادی دارای منشأ بومی (ولی معتقدومتعهد به ارزشها ومنافع وطن دومی شان ـــ که خلیلزاد وچهره های دیگری ازین دست در ردیف آنها قرار میگیرند) وصدورآنها برای اجرای ماموریت ها از جمله قرار دادن شان در رأس اهرم قدرت دولتی در وطن آبایی شان مطالبی به عرض برسانم.بایدگفت که این موضوع اساساً عملیه ای است دارای پس منظر تاریخی که درهمه ای اعصار به نحوی از انحا وجود داشته است.
دردوران استعمار، هنگامیکه یک دولت استعماری از ادارۀ یک کشور مستعمره به شکل مستقیم آن عاجز می آمد ویا آدارۀ مستقیم به صرفه اش نبود ، سعی بر به قدرت رساندن شاهان وامیران دست نشانده ومطیع به خود نموده وازطریق اوشان ملتهارا به انقیاد خود نگهمیداشتند. تاریخ کشور ما مملو ازنمونه های ازین نوع اداره های وابسته به استعمار است که به استثنا ی یکی دو مورد،تمام امیران وشا هان منسوب به دودمانهای سدوزایی و محمد زایی به شمول « برادران مصاحبان » را میتوان در همین ردیف قرارداد.
در بحبوحۀ احراز استقلال کشورهای مستعمره نیز، قدرتهای کهن استعماری گاه از طریق نفوذدادن مهره های خود در درون و حتی رهبری جنبش های آزادیبخش ملی وگاهی هم در جریان مذاکرات برای واگذاری استقلال، با استفاده از شیوه های ظریفانۀ چون دامن زدن به اختلافات قبیلوی، اتنیکی ومذهبی در میان رهبری جنبش مقاومت، مهره های مزدور خود را براریکۀ قدرت دولتهای نوبنیاد ظاهراً مستقل قرار داده وبدینطریق تسلط استعماری خود را به شیوۀ نوین آن بر کشور های استعمار زده ادامه داده اند. باید گفت که اغلب این مهره ها ازمیان فرزندان فامیل های بانفوذ درمیان قبایل کشور تحت استعمار به کشورهای استعمار گر آورده شده وبا فراهم ساختن زمینۀ تحصیل شان در دانشگاه های معتبر خویش، آنها را برای روز مبادا تربیه مینمودند. تصادفی نبوده است که به استثنای چند چهرۀ شاخص درافریقای پس از استعمار، اکثر سران این کشور ها فقط چند روزی قبل از اعلام استقلال وتسلیم گیری ادارۀ امور از باداران دیروزی با « بکسهای دیپلومات» شان از لندن وپاریس ویاسایر پایتخت های « متروپول» ، وارد پایتخت های استعمار زدۀ افریقایی شده وبا بدست گرفتن زمام امور ، در خدمت حفظ منافع ولینعمتان خود کمر همت می بستند.
البته این پروسه در همینجا خاتمه پیدا نکرده ،بلکه برای مراحل بعدی وبرای تسلط غیر مستقیم ومتداوم بر امور کشور های به اصطلاح جهان سوم؛ جریان تشخیص،تربیه ودرهنگام ضرورت توظیف وارتقای مهره های مطمئن در سطوح رهبری این کشور ها به استفاده از وسایل وذرایع گوناگون ادامه پیداکرده وادمه دارد که کشور ما ، افغانستان با وجود تفاوتهایی نمیتواند ازین امر مستثنا باشد.
افغانستان در دوران تسلط آل یحیی برمقدراتش ، ازیکطرف تامدت زمان طولانی، از جانب رژیم به حیث جزیرۀ تجرید شده از جهان ، نگهداشته میشد، ازجانب دیگر غرب مخصوصاً ایالات متحده تا دیرزمانی چندان توجهی به این کشور نداشت. تمایل افغانستان به جانب مسکو به علت ضرورتهای تسلیحاتی وتمویل پروژه های انکشافی ( که غرب به علت هم پیمانی اش با پاکستان، از افغانستان دریغ میداشت )، مخصوصاً در زمان صدارت و ریاست جمهوری محمد داؤد،نفوذ سیاسی،فرهنگی وایدیولوژیک آن کشور درمیان بخشی از تحصیلکردان شهری وافسران جوان تحصیکرده درموسسات شوروی را درپی داشت که تاثیرات آن در تحولات بعدی کشور اظهر من الشمس است.
باآنهم،غرب به خصوص ایالات متحدۀ امریکا به مثابۀ بزرگترین قدرت اقتصادی ونظامی ای حریف اتحادشوروی که با افغانستان بیش از 2000 کیلومتر سرحد مشترک داشته است ، از انکشافات اوضاع در افغانستان غافل نبوده است. امریکا پابپای مساعد ت در پروژه های اقتصادی و موسسات تعلیمی افغانستان ، اعزام متخصصین ومربیون امریکایی به این کشور ؛ فراهم آوری زمینۀ تحصیل برای یکتعدادان از جوانان افغانستانی در موسسات تعلیمی ایالات متحده را طی برنامه های متنوعی از جمله برنامۀ رارویدست گرفت . (A.F.S) Aerican Field Service
پروگرام « امیریکن فیلد سرویس» که طبق آن سالانه عده ای از جوانان انتخاب شده بوسیله استادان امریکایی مصروف در لیسه های کابل وقاعدتاً با مشورۀ مراجع اسخباراتی آنکشور، قبل ازختم دورۀ متوسطه به امریکا اعزام میشدند ؛ اسا ساً سرآغاز عملیه تشخیص وگزینش افراد مورد نظر امریکا در همان آغاز سنین نوجوانی این افراد ، به حساب میرفت.
جناب زلمی خلیلزاد، درزمرۀ آن عده از افغان های هستند که مراجع امریکایی در اواخر دهۀ شصت واوایل دهۀ هفتاد قرن گذشته پس از بررسی وفلتر شدن ،ازمیان شاگردان صنوف دهم لیسه ها عمدتاً حبیبیه وغازی دست چین گردیده و تحت همین پروگرام ( ای. اف. اس) به امریکا فرستاده میشد ند. آنها درجریان تحصیل بیش از دوسال قبل دانشگاهی، درمیان فامیلهای امریکایی زندگی نموده وپس از بازگشت به وطن وشمولیت در دانشگاه کابل ، در همان سالهای اول فاکولته اکثر شان مخصوصاً آنهاییکه در آینده ها «برای امریکا بدرد بخور » تشخیص گردیده واز فلترمجدد در امریکا می گذشتند، تحت پروگرامهای دیگری نظیر فولبرایت وغیره، غرض تحصیلات عالی به دانشگاهای امریکایی واپس به آنکشور فرستاده میشدند. عالیجنابان ، زلمی خلیلزاد، اشرف غنی احمدزی و انورالحق احدی درزمرۀ همین گروه هستند.
دکتور زلمی خلیلزاد چه در دوران تحصیلات عالی در دانشگاه شیکاگو وچه بعد ازآن، به کمک همسرش که یک یهودی وابسته به لابی قدرتمنداسراییل در امریکا است وهمچنان موقع شناسی های خودش،توانست به محور های قدرت در امریکا از جمله جناح دست راستی افراطی حزب جمهوریخواه راه پیدا نماید. در دوران ریگن که مقارن با دخالت نظامی اتحادشوری سابق بر افغانستان وجنگ های مجاهدین بر علیه ارتش شوروی ودولت موردحمایت آنکشور بود ، زلمی خلیلزاد توانست درهمراهی با سازمان آی.اس.آی پاکستان نقشی برای خود از جمله در تثبیت سهمیۀ جنگ افزار ها ی ارسالی برای هریک از گروه های مجاهدین مستقر در پشاور ، بدست آورد. چطوریکه معروف است درین زمان بیش از هفتادوپنج درصد کمکهای مالی وتسلیحاتی امریکا به مجاهدین، به حزب اسلامی گلب الدین حکمتیار تخصیص داده میشد.
هنگام سلطۀ طالبان که عمدتاً همزمان به دوران ریاست جمهوری بل. کلینتن بود ، زلمی خلیلزاد باوجودیکه در ادارۀ مربوط به دیموکراتهامصروفیتی نداشت ولی به حیث یک چهرۀ وابسته به « نیو کنزر ویتیف ها ـــ محافظه کاران نوین» ، ابتدا از منبر موسسۀ تحقیقاتی « رند » وبعدها با استفاده از امکانات کمپنی نفتی یو نیکال که درآن به حیث مشاور مصروف بود ، به نفع تامین روابط میان امریکا و طالبان از طریق نوشتن مقالات وارایۀ راپورهای تحیقاتی تبلیغ میکرد. او در همین زمان چیزی شبیه این جمله در مورد طالبان نوشته بود :« طالبان با کمی تغیرات در پالیسی های خود میتوانند رژیمی نظیر عربستان سعودی را که دوست امریکا است،در افغانستان تاسیس نمایند» . باید گفت که در همین زمان جلالتمـٌاب حامد کرزی نیز در کمپنی یونیکال مصروفیت داشتند و درهمین زمان بود که هیات بلند رتبۀ طالبان از امریکا بازدید نمود. از قضا حملۀ تروریستی برسفارت خانه های امریکا در کینیا وتانزانیا که در قلمرو تحت تسلط طالبان در افغانستان سازمان دهی شده بود،پروسۀ ایجاد روابط میان ایالات متحده ورژیم طالبان را از آجندا خارج ساخت.
با آمدن جورج.دبلیو. بوش به قصر سفید وبا تسلط « نو محافظه کاران » بر بخش های اساسی سیاست گذاری ایالات متحدۀ امریکا ، مخصوصاً پس از حوادث یازدهم سپتامبر2001 ؛ نقش زلمی خلیزاد در مسایل افغانستان به نحوی چشمگیری ارتقا یافت.
باید گفت که لب ولباب نظریات « محافظه کاران نوین» که زلمی خلیلزاد از پیروان پروپا قرص مکتب ایدیولوژیک آنها است ،کلاً دربرگیرندۀ مواردذیل است:
1ـ تسلط بلا منازع امریکا بر جهان ، از طریق تاسیس پایگاه های نظامی بر خاکهای دیگران، در قدم اول، به منظور تحت کنترول داشتن منابع ومسیرهای انتقال انرژی؛
2ـ سرنگونی دولت های سرکش دربرابر خواستهای ایالات متحده ومتخاصم با اسراییل ؛
3 ـ راه اندازی "جنگهای پیشگیرانه" ؛ و
4ـ جلوگیری( به هر قیمتی ؟) از پیشرفت قدرت های دیگری چون چین ، روسیه وحتی اتحادیۀ اروپا به حدیکه نتوانند امریکا را ازلحاظ اقتصادی ونظامی پشت سر بگذاند.
آقای زلمی خللیزاد با داشتن اندیشه های آنچنانی وحمل نظریات برتری خواهانه در تحت الشعور خود در قبال جهان بعد از جنگ سرد؛ در بحبوحۀ لشکر کشی امریکابه افغانستان وسقوط رژیم طالبان ، بصورت فعال وباداشتن صلاحیت وسیع وارد قضایای افغانستانٍ پس از طالبان گردید. اودر حقیقت طرز فکر آرمانی خود مبنی بر « تسلط امریکا بر جهان» را به شکل تسلط یک قوم خاص در سطح افغانستان به کمک یاران یونیکالی و ای. اف .اسی خود ، قدم به قدم وبا استفاده از وسایل وذرایع گوناگون در عمل تطبیق نمود. کافی است درین رابطه ، خیمه شب بازی های اورا درجریان کنفرانس بن ، لویه جرگۀ اظطراری و لویه جرگۀ تصویب قانون اساسی به خاطر تاسیس نطام ریاستی به خاطرآوریم.
در جریان کنفرانس بن او با سؤ استفادۀ از همدردی ایجاد شده در افکار عامۀ جهان منجمله کشور های ذ ید خل و ذینفوذ در مسایل افغانستان نسبت به دولت ومردم ایالات متحدۀ امریکا در قبال حوادث دردناک یازدهم سپتامبر 2001؛ وباوارد کردن فشار از طریق این کشورها بر هیأ ت افغانی درین کنفرانس ، آقای حامد کرزی ( همتبار و یار یونیکالی) خود را به حیث رئیس ادارۀ موقت بر مردم افغانستان تحمیل نمود. در جریان اجرای وظیفه اش به حیث سفیر و نماینده« ویسرا» ی امریکا در افغانستان ، نیز گام به گام وبسیار ناشیانه حاکمیت انحصاری یک قوم را به اشتراک پر عقده ترین وفاسد ترین عناصربر کشور مسلط نمود که نتیجه اش همین افتراق ملی موجودوخدشه دار شدن پروسه ملت ـ دولتسازی درکشور کثیر المله وکثیرالقومی ای چون افغانستان است.
پس از سبکدوشی اش ازمقام سفیر کبیر ونمایندگی دایمی ایالات متحدۀ امریکا در سازمان ملل متحد که درپی شکست حزب جمهوریخواه در انتخابات ریاست جمهوری در آنکشور صورت گرفت ،زلمی خلیزاد کمپاین خویش برای « ایفای نقشی» در افغانستان راباردیگرتشدید بخشید. البته این کمپاین خیلی پیشتر ازین با پیشبینی پیروزی قطعی بارک اوباما در انتخابات ریاست جمهوری ونتیجتاً محروم شدن خلیلزاد از امکانات برای نفوذ درسیاست گذاری های کلان امریکا ، آغاز شده بود. منتهی پشت پرده وبدون سر وصدا. ولی سازماندهی وتدویر کنفرانسی در دوبی تحت عنوان{ افغانستان: تضمین موفقیت} به اشتراک مستقیم ویا غیر مستقیم عده ای از کاندیدان احتمالی ریاست جمهوری و برپایی مجالسی از جانب عده ای از هواخواهانش در بعضی ولایات کشور ودرین مجالس تقاضا ازوی بخاطر کاندید شدن درمقام ریاست جمهوری افغانستان را درمیتوان به حیث مظاهری از تلاش وی برای باز گشت در بازی قدرت در افغانستان به حساب آورد. اینکه موانع قانونی ویاهم معاملات پشت برده باعث شد وی از کاندیدای خود صرفنظرنماید،مضوع جداگانه است که ما به آن نمی پردازیم.
درجریان طرح پالیسی جدید امریکا درقبال مسایل افغانستان ـــ پاکستان وبحث روی آن که درپی انتقادات شدید بارک اوباما از نحوۀ کار حامد کرزی چه درجریان کمپاین انتخاباتی وچه بعد از تسلیم گیری قدرت، رویدست گرفته شد،عده ای ازنظریه پردازان، سیاست مداران وشخصیت های بنام امریکایی ، در مقالات واظهار نظرهای شان ، برعلاوۀ اینکه شخص حامدکرزی وادارۀ اورا بخشی از پرابلمهای افغانستان به حساب آوردند ؛ بر تغیر ویا اصلاح نظام از طریق وارد کردن پست نخست وزیری درسیستم دولتی افغانستان وجدایی قوۀ اجرائیه از ریاست دولت( ریاست جمهوری) توأم با ایجاد توازن قدرت میان مرکز ومحلات، با انتخابی شدن والی ها تاکید گذاشتند. کافی است در ینجا بر نطریات هنری کسینجر وزیر خارجۀ سابق وشخصیت شناخته شده در سطح بین المللی وسناتور دانا بابکر که بوسیله محترم دوکتور هارون امیر زاده ترجمه ودرهمین سایت به نشر رسیده است، اشاره نماییم. درین میان عالیجناب دوکتور خلیلزاد بودند که طی مقالۀ در نیویارک تایمز مساعدت مستقیم بین المللی به ولایات، انتقال بخشی از صلاحیتهای دولت مرکزی به والیان، واحیاناً انتخابی شدن مقامات محلی را درهمان وقت، «بازگشت به جنگسالاری» و زمینه سازتجزیۀ افغانستان نتیجه گیری نموده بودند.
خواست جمهوری پارلمانی وانتخابی بودن مقامات محلی به مثابۀ یک خواست مشروع ودیموکراتیک همیشه در افغانستان مطرح بوده است کما اینکه از وجود صدراعظم منحیث رئیس قوۀ اجرائیه ، حتی در نظام های مطلقۀ گذشته به استثنا مرحوم سردار محمد داؤد و درحال حاضر جلالتمئاب حامدکرزی دیگران انکار نورزیده بودند. طوریکه شاهد هستیم این طرح باقوت تمام درجریان لویه جرگۀ تصویب قانون اساسی از طرف نمایندگان شجاع معروف به «مردمگرا» مطرح شد ولی به علت مخالفت عناصر تمامیتخواه ومعامله گریهای چهره های معلوم الحال عملی نگردید. پس ازآن وتاکنون نیز مبارزه در جهت تحقق این مأمول ادامه داشته وجزأی از برنامۀ های کاری طیف وسیعی از نیروهای سیاسی، اعم ز احزاب ، بلوکی از احزاب ، سازمانهای اجتماعی وپلاتفورم انتخاباتی عده ای ازکاندیدان ریاست جمهوری را تشکیل میدهد که مورد حمایت اقشار وسیع مردم ، شخصیتهای سیاسی وملی وجامعۀ مدنی قرار گرفته است .
درخارج از کشور چطوریکه قسماً اشاره رفت، کشورهای ذیدخل درمسایل افغانستان بنابر درک عینی از اوضاع افغانستان، به کرات برایجاد پست نخست وزیری وبالا بردن صلاحیتهای اورگانهای محلی وبه نحوی انتخابی شدن آنهاتأکید ورزیده اند. چنانچه بر علاوۀ مراجع امریکایی، این موضوع ازجانب انگیلا مارکیل صدراعظم آلمان هنگام مسافرت کرزی به آنکشور؛ گوردون براون نخست وزیر بریتانیا وهمچنان وزیر امور خارجۀ فرانسه درجریان مسافرت شان به کابل با تأکید وصراحت با کرزی مطرح شده است.
با فراگیرشدن پشتیبانی از طرح تعویض« نطام ریاستی» به نظام پارلمانی وانتخابی شدن اورگانهای محلی قدرت دولتی واجتناب نا پذیر بودن اجرای این طرح ، درصورت پیروزی یکی از مدافعین جدی آن درمیان کاندیدان ریاست جمهوری؛ چهره ها ونیروهای تمامیت خواه دست وپاچه شده وبرای جلوگیری از تحقق آن بخاطر «سرپانگهداشتن نظام ریاستی به هر قیمتی»، دست به مانور های موذیانه ای زده و میزنند. ازآن جمله است طرح « ایجاد پست ریاست اجرائیه یا نخست وزیر با صلاحیت ولی غیر مسئول به ریاست خلیلزاد» ویا طرح تفویض بخشی از صلاحیتهای رئیس جمهور به شورای توسعه یافتۀ« امنیت ملی» وبخشی هم به « شورای اقتصادی» که باید ایجاد گردد.
جهت اساسی این همه غوغای تبلیغاتی را قناعت دادن مراجع امریکایی به دوام حاکمیت حامد کرزی برای یک دور دیگر البته با صلاحیت محدود تر تشکیل میدهد. بدین ترتیب آنها میخواهند از یکطرف از تحقق خواست همگانی مبنی برایجاد قوۀ اجرائیۀ مستقل به ریاست نخست وزیر از مجرای قانونی آن یعنی تدویر لویه جرگه وتعدیل موادمورد نظردر قانون اساسی جلوگیری به عمل آورند و از جانبی هم در صورت عملی شدن طرح ایجاد « پست اجرائیوی» برای خلیلزاد ویاهم تفویض صلاحیتهای لازم برای « شورای امنیت ملی»و« شورای اقتصادی» که دررأس آنها احتما لاً آقایون علی احمد جلالی وانورالحق احدی قرارخواهندگرفت،بار دیگر تیم تمامیت خواه گذشته را برای تحقق اهداف تکمیل ناشدۀشان احیا نمایند .
که میتواند بپذیرد که شخصیت پر از کمپلکسی چون حامد کرزی به میل خود بخواهد کسی چون زلمی خلیلزاد را با صلاحیت های نا محدودو بدون هیچگونه مسئولیتی در پهلوی خود ویا بهتر بگوئیم بالای سر خود داشته باشد؟ بودن خلیلزاد درپهلوی کرزی درین مقام به معنی« خودکشی سیاسی» برای کرزی خواهد بود ولی برای کرزی هیچ چیزی مهمتر از انتخاب مجددش برای پنجسال دیگر وجود ندارد واین فقط در صورت پشتیبانی ایالات متحدۀ امریکا ازوی میسر است. شرط این پشتیبانی آن خواهدبود که حامد کرزی به واگذاری بخش از صلاحیتهایش به مهره های دستپروردۀ آنکشور وموأثرازنظرآنها، گردن نهد.
واما؛ دلایل احتمالی ای که ادارۀ بارک اوباما راوادار به گزینش خلیلزاد برای اجرای این ماموریت ودرکل اجرای نقشی در افغانستان مینماید،کدامها اند؟ برای ارایۀ جواب قانع کننده به این پرسش ؛ در قدم اول این توهم را باید از ذهن خود دورنماییم که گویا با انتقال قدرت از جمهوریخواهان به دیموکراتها وتضعیف نقش نیوکنزرویتیف ها ( محافظه کاران نوین) در مراجع تصمیمگیری ایالات متحده، دیگر جای پایی برای عناصری چون زلمی خلیلزاد در پیاده ساختن اهداف این کشوردرسطح بین المللی وجودنخواهدداشت. زیرا اولاً دادن نقش و صلاحیت برای خلیلزاد درامور افغانستان درگذشته نیز بیشتر متکی بر دلایل کارشناسانه ، شناخت دقیق وی ازکشور ومنطقه وتعامل دوامدارنامبرده با بازیگران عرصه های نظامی وسیاسی کشور استوار بوده است. البته جاذبۀ شخصی و قدرت مانور وی درمذاکرات ومعاملات سیاسی توأم با بومی بودنش، نمرات مثبت دیگری رادر سوانح کاری زلمی خلیلزاد برای اشغال « مقام افغانی برای تحقق اهداف امریکایی» علاوه می کند. بی نیاز ازتذکر است در کشور های نظیر امریکا ، در انتخاب افراد در وظایف تخصصی وقسماً امنیتی ــــ اوپراتیفی آنهم برای تحقق برنامه های که درآن توافق وتفاهم بین الحزبی ودرک وسیع ملی وجود داشته باشد؛ تعلقیت حزبی وگرایشات ایدیولوژیک کاندید اصلاً مطرح نیست.
طوریکه واضح است باتغیر اداره در ایالات متحده امریکا ، تغیری در اهداف عام وکلی ای این کشور در قبال مسایل افغانستان ومنطقۀمابوجود نیامده است. تغیری هم اگرآمده ویا در راه است همانا تغیر درشیوۀ تحقق ا هداف وراهکارهای آن است. اگر اهداف کوتاه ومیان مدت امریکا را مبارزه بخاطرمحروم ساختن القاعده از داشتن پایگاه وحضور فزیکی در منطقه ، باسرکوب وغیر فعال ساختن طالبان توأم با ایجاد یک ادارۀ بالنسبه سالم وحسا بده در افغانستان تشکیل میدهد؛ اهداف درازمدت همانا تحقق اهداف جیوپولیتیک از طریق حضور دوامدار امریکا وناتو درافغانستان با در درنظرداشت موقعیت این کشوردر جوار ایران،پاکستان، آسیای میانه ( دم دروازۀ روسیه)، هند وچین است که از نظر کسی پوشیده نیست.
برای پیاده کردن اهداف کوتاه ومیان مدت وهمچنان درازمدت خود در افغانستان، ایالات متحده به وسایل وذرایع ازجمله به فرد وافرادی ضرورت دارد. چه بهتر که این فرد چهره افغانی وماهیت امریکایی داشته باشد. چه کسی بهتر از زلمی خلیلزاد افغانزاده ، دستپروردۀ امریکا ، معتقد ومتعهد به هژمونی امریکا برجهان واز طراحان « پروژۀ قرن امریکایی »را، میتوان برای تحقق این اهداف سراغ داشت.
واما :
آیاادارۀ بارک اوبا ما عکس العمل « افغانهای آزادمنش» در قبال توظیف یک امریکایی در رأس امور اجرائیوی کشورشان راکه جوابگووحسابده به اوشان ونمایندگان منتخب شان نبوده بلکه به واشنگتن گذارش خواهدداد،درمدنظرقرارخواهدداد؟
آیا ادارۀ اوباما سؤ ظن های منطقی کشور های همسایه ومنطقه را که این ادره تازه میخواهد یاری همه را برای مبارزه با تروریزم و تحقق ستراتیژی اعلام شده اش در قبال مسایل افغانستان ــ پاکستان جلب نماید؛ در برابر توظیف زلمی خلیلزاد ، نا دیده خواهد گرفت ؟
این سؤالهای هستند که صرف توظیف ویا عدم توظیف خلیلزاد درپست مورد نظر، جواب آنرا خواهد داد.
آنچه به مردم افغانستان تعلق دارد ،امریکاییها چه از تجربۀدیگران وچه تا کنون براساس تجربۀ خود باید آموخته باشند که این مردم با وجود فقروسیه رزی، بطورکل وبلا استثنا «ملی گرا و بیگانه ستیزا ند».برای این مردم حتی رهبران برخواسته ازمیان خودشان ولی متکی برحمایت خارجیها، کمتر مورد پذیرش بوده اند. لذا تحمیل کسیکه تمام زندگی آگاهانۀ خودرا درخارج ودرخدمت بیگانگان ، ازجمله درخدمت جنگ افروز ترین نیرو های جهان معاصر سپری کرده است، برای افغانها هرگز قابل پذیرش نخواهدبود.
مردم افغانستان همدردی عمیقی بامردمان فلسطین،لبنان وعراق دارند. تنهادرعراق حدود یک ملیون انسان درنتیجۀ جنگ نامشروع وغیر عادلانۀ که بوسیلۀ جورج بوش، دیک چینی و رامز فیلد (همفکراهان وهمراهان خلیلزاد) براه افتید، به قتل رسیدند. درتمام این جنگها خلیلزاد همچون دیگر نومحافظه کاران حامی صیهونیزم، نقش نظریه چردازانه ودر عراق نقش عملی داشته است. تحمیل خلیلزاد برمردم افغانستان توهین به خرد جمعی مردم انها است.
برای روشنفکران ونیروهای ترقیخواه افغانستان، نقش نا عاقبت اندیشانۀ خلیلزاد در دوران جنگ سرد درقربان ساختن خون افغانها بخاطر تأمین منافع سترتیژیک امریکا ؛
حمایت وی از بنیادگرا ترین سازمان افراطی ای چون حزب اسلامی گلب الدین حکمتیار دردهۀ هشتاد ؛
تلاش وی برای مشروعیت بخشیدن به رژیم تروریست پرور، ضد بشری و قرون وسطی طالبان،
نقش منفی وی درپروسه های بعد از سقوط رژیم طالبان که تاحدی درین نوشته برشمرده شده است واکنون تلاش های وی درجهت « سر پا نگهداشتن نظام ریاستی» و فردسالار موجود،مردود است.
روشنفکران،نیروهای ترقیخواه وکافۀ مردم زجر دیده ولی باشهامت افغانستان خواهان یک نظام دیموکراتیک،عدالت گستر ومردم سالار اند. این خلیلزادوهمفکران ا ودرمیان نیرو های اهریمنی تمامیتخواه واتنوسنتریست هستند که مردم افغانستان را مستحق وشایستۀ داشتن یک نظام دیموکراتیک ومردمسالار نمی دانند. همین ها اند که نظام « جمهوری پارلمانی» را معادل به انارشی و دیموکراتیک ساختن اورگانهای محلی قدرت دولتی را معادل به« تجزیۀ افغانستان» میدانند. درحالیکه خود باتکیه برتمامیت خواهی و نادیده گرفتن حقوق اساسی مردم وپیروی از سیاست « تفرقه بینداز وحکومت کن»، زمینه های واقعی تجزیۀ افغانستان را فراهم می آورند.
برای جلوگیری از همه توطئۀ ها منجمله جلوگیری از بروز هرگونه خطر تجزیه طلبی ، برای تثبیت ، تعمیق و نهادینه شدن دیموکراسی ؛ در جهت تاسیس وتحکیم نظام پارلمانی وانتخابی شدن اورگانهای محلی قدرت دولتی، از طریق ومجرای قانونی، باید کمر همت بست .این در حال حاضر صرف از طریق حمایت وپشتیبانی ازآن کاندیدای ریاست جمهوری ای میسر است که چنین اهداف را درسرلوحۀ پلاتوفورم انتخاباتی خود مطرح نمودهوبرای تحقق آن تعهد نموده باشد.
( پــــا یــــــا ن)