م. نبی هیکل
سه چرا؟
3
چرا از تاریخ نمیاموزیم؟
درقسمت اول سه سوال را با چرا مطرح کردم. چرای اول علل اتحاد نیروهای چپ دموکراتیک را در یک ساختار سرتاسری ملی مورد توجه قرارداد: نتیجه بحث در قسمت اول این بود که جایگاه یک نیروی ملموس و مشهود چپ دموکراتیک (واقعی) در مارکیت سیاسی در کشور خالیست و علل ناکامی مساعی در راه رسیدن به چنین مامول را در تعصب فکری خلاصه کرد. گذار از شیوه ی اندیشه و عمل کنونی و یا به عبارت دیگر ایجاد یک قاعده وسیع برای اتحاد شرط اساسی موفقیت مساعی در راستای ایجاد نیروی سراسری ملی قلمداد گردید.
چرا ی دومی پیرامون اهمیت انتخابات ریاستجمهوری از نگاه نامزدان و حامیان و از دیدمترقی، میچرخید.
اکنون بر سومین چرا مکث میشود.
این سوال به همه ی نیروهای سیاسی و به همه ی افراد ارتباط دارد. هرفرد از تاریخ به اندازه درکش و بادرنظرداشت نیتش میاموزد. تاریخ همچنان باید در حافظه قرار داشته باشد تا بتوان به موقع از آن استفاده نمود. بحث کنونی به نقش انسا ن در ساختن تاریخ، ساختارها –اجنسی و مفکوره ها رابط ی ناگسستنی دارد. در این نوشته بصورت جسته و گریخته به این روابط اشاره خواهد شد.
تعداد آنانی که درسهای تاریخ را ناخواسته فراموش میکنند و زمانی به یادشان میاید که درس تکرار شده است، اندک نیست. هدف نگارنده عبارت از آن درسهایی اند که در شرایط کنونی آنها را نه باید فراموش نماییم. زیرا تاریخ هرروز رقم زده و نوشته نمیشود، بلکه همانند یک برنامه سیاسی وپلان انکشافی یکبار طرح میگردد و رقم زده میشود و در نهایت به گونه سند یا مدرک کرده ها و ناکرده ها، کاستیها و غفلتها و نتایج آن برابر همه بصورت انکار ناپذیر قرار میگیرد و جزآموختن از آن و زیستن با آن راه دیگری وجود ندارد. تشکیل دولتهاو برخی از ملتها را بصورت نمونه میتوان نامرد.
به سه دهه گذشته فکر کنید که در پایان آن برنامه ها، کرده ها و ناکرده ها، کاستیها و سهل انگاریهای جوانب درگیر با نتایج آن در برابر مردم بحیث تاریخ سه هه ی گذشته قد برافراشت. همچنان امروز برنامه های هفت سال گذشته را با نتایج آنها در برابر دیدگان خود قرارداریم. این نتایج عبارت از چه اند؟ برنامه این هفت سال از پیش طرح شده بود و خطوط اساسی آن معیین بود. هزاران کشته و زخمی ملکی و نظامی، و. . . را خود میتوان برشمرد. با هفت سال گذشته و نتایج آن چه میتوان کرد؟ تاریخ حافظه ی نیرومند، سینه ی فراخ و حوصله ی بزرگ دارد و اینهمه را برای آن دارد که از آن بیاموزیم.
اگرمردم و نیروهای مدافع آن(اکثریت) از درسهای هفت سال گذشته نیاموزند، دیگران بصورت حتم از آنها میاموزند. در انتخابات کنونی بدون شک میتوان برخی را شناسایی کرد که با عبرتگیری از درسهای حاکمیت بر مردم در هفت سال سپری شده وارد مبارزات انتخاباتی شده اند.
بدون شک این بیان را که تاریخ هرروز رقم زده نمیشود، میتوان مورد شک قرار داد. من در اینجا در پی اثبات آن نیستم، مگر باو دارم که چنین ا ست. مارکس در هژدهم بروم ایر(Brumaire )نوشته است که انسانها تاریخ خود را میسازند ، مگرنه به آنگونه ای که میخواهند،و تحت شرایطی که از سوی آنها برگزیده نشده، بلکه. . . .. '
رایت میلز میپرسد شرایطی که برای انجام موثر چنین نقش ضروری میباشد عبارت از کدام هااند؟ یعنی شرایطی که انسانها بتوانند نقش سازندگی تاریخ را بصورت موثر انجام دهند. وی پاسخ میدهد: آنچه مورد نیاز است عبارت است از احزاب و جنبشها و مردم اند که دارای دو مشخصه باشند:
1) در میان آنها افکار و بدیل های زندگی اجتماعی بصورت راستین آن مورد بحث و گفتگوقرار گیرد، و آنها
2) امکان واقعی نفوذ بر تصامیی را دارا باشند که دارای عواقب و نتایج ساختاری اند.
هرگاه بخواهیم این راه حل میلز را در رژیمهای به اصطلاح مطبوعات افغان مردم سالاری مورد امتحان قرار دهیم به این نتیجه ن خواهیم رسید که انسانهای رژیمهای مردم سالار، سازندگان تاریخ اند. درحالیکه امکانات بحث و گفتگو در به گونه ی مثال ایالات متحده امریکا و بریتانیا انقدر گسترده اند که بیان وبحث هیچ چیزی عیب پنداشته نمیشود. ممکن است منظور میلز دموکراسی نوع یونان قدیم باشد.
هردو شرط میلز را به خوبی نمیتوان به متغییرهای قابل اندازه گیری برگرداند. مگر میلز این دو شرط را برای انجام موثر نقش انسانها در سازندگی تاریخ لازمی میداند نه برای ساختن تاریخ.
نیروهای چپ افغانی هم تاحدودی شرط اولی را دارا اند و تا حدودی هم شرط دومی را. تا آنجاییکه به شرط نخستی ارتباط میگیرد درقضیه ی چپ افغانی تنها مباحثه و گفتگو را میتوان شناسایی کرد و باید عناصر ضروری را مانند: گفتگوی راستین، بر افکار (نه یک فکر) وبر بدیل های زندگی اجتماعی را باید پرورانید.
در میان عامه مردم و در محافل اجتماعی نیز برای چین کاری در آفغانستان کمتر زمینه مساعد است. به همین استدلال حضور ملموس و مشهود نیروی متحد و سراسری چپ دموکراتیک در معرکه ی سیاسی در افغانستان ضروری میباشد. این نیرو پس از تامین دو شرط میلز میتواند نقش پیشاهنگ را در جامعه ایفا نماید.
انسانها آگاهانه و نا آگاهانه به تحقق برنامه ای کمک میکنند که ممکن است در مخالفت بآن نیز قرارداشته باشد. اگر توافقات ژنیو، توافق بن و انتخابات ریاستجمهوری در افغانستان را در نظر گیریم ، در میابیم که نقش موافقان و مخالفان درساختن تاریخ هفتسال گذشته کشور چه و چگونه میباشد. آن را میتوان در ماه اسد تغییر داد. من باور دارم که در تیوری این کار به اراده و نیروی یکپارچه ی مردم ممکن میباشد.
نخست به عمده ترین درسهایی توجه خواننده را برمیگردانم که بخصوص در شرایط کنونی تا انجام بازسازی کشور( به قول رییس جمهور: تبدیل افغانستان به یک کشور جهان اول) باید پیوسته آنها را به یاد داشت. پس از آن به اهمیت این درسها برای بازیگران کنونی و آینده در معرکه ی سیاسی کشورپرداخته میشود.و سپس میپرسیم که بادرنظرداشت این درسها درشرایط کنونی چه باید کرد؟
برای روشنفکر افغان و نسل آینده این مساله دارای اهمیت است ورنه، عملکرد و عمل نه کردن هرزو میتواند موجب تقصیر و ملامتی گردد.
درسهای تاریخ
از تاریخ بسیار میتوان آموخت. آموزشهای ماکیاویلی بحیث یکی از مثالها مبین این حقیقت اند. ازنصایح ماکیاویلی به شهزاده نه تنها شهزاده بلکه هر سیاستمدار وفعال سیاسی میتواند بیاموزد. از تاریخ ما نیز میشود آموخت و در اینجا سعی میشود عمده ترین درسهایی را که برای بحث کنونی ما اهمیت حیاتی دارند ردیف نمایم. این رازآشکار را باید پیش از یادآوری درسهای یادشده افشاکرد که حاکمان تنها به دو دلیل مشهود توانسته اند به حاکمیت شان بارها ادامه دهند، زیرا:
(1) از تاریخ پیوسته میاموزند و (2) همواره در همدستی ، اتحاد یا اییتلاف حکومت مینمایند. امپراطوریها نیز نتوانسته اند در برابر تفرقه و نفاق مقاومت نمایند. به اییتلافها در انتخابات ریاست جمهوری توجه نمایید که چگونه برای مقام در برابر مردم به اییتلاف و مصالحه پرداخته میشود.
یاد آوری از مدل سیستم حزبی به نام حزب اکثریت نشان میدهد که چنین احزاب در صورت اتحاد حزبی از یکسو و اتحاد هواداران از سوی دیگر توانسته اند بصورت متداوم قدرت در کشور را در دست داشته باشند. این تنها اکثریت است که نامنسجم و غیر متحد اند و مانند حاکمان از درسهای تاریخ نمیاموزند. برگردیم به برشماری برخی ازعمده ترین و عام ترین درسها.
1) درحالیکه طرح تاریخ توسط واحدهای منسجم، اقلیت های سازمانیافته ریخته میشود ، تاریخ با خون و عرق اکثریت نگاشته میشود و شکل میگیرد. این درس را از تاریخ سایر ملتها نیز میتوان فراگرفت.
2) در تاریخ افغانستان تفرقه افگنی و عنصرخارجی همواره دوفکتور تعیین کننده و سرنوشت سازبوده اند. حساسیتهایی که همواره از آن برای تفرقه افگنی بصورت پیگیر استفاده شده عبارت اند از: هویت فردی و گروپی، و اعتقادات مذهبی. عنصر خارجی همواره از منافع گروپی ، احساسات مذهبی و امتیاز طلبی افراد استفاده کرده است.
3) تاریخ ثابت کرده که این " خودکشی و بیگانه پروری" نیروهای مطرح در کشور بوده که زمینه تفرقه و مداخله عنصر خارجی را فراهم آورده و در نتیجه زمینه های بربادی رافراهم ساخته است،
4) تاریخ همچنان ثابت کرده هر زمانی که ملت افغان به دور مفکوره ها و ارزشهای مشترک ملی متحد شده ،به اهداف خود دست یافته .
این درسها آنقدر برای همه صراحت دارند که برای اثبات آنها به شواهد تاریخی نیاز
دیده نمیشود. از این درسها بخصوص در شرایط کنونی باید به درستی استفاده کرد. استفاده از این درسها لازمه هایی دارد و تنها با دانستن این درسها و اهمیت تیوریتیکی آنها برای آینده نمیتوان به نتایج دلخواه دستیافت. نیروهای چپ دموکراتیک ، ملی و مترقی هنوز در مرحله تلاش برای یافتن همدیگر قرار دارند.
دو گونه برخورد میتواند به شناسایی و درک لازمه ها ی یاد شده مدد رساند.
اولی بر میگردد به دو شرطی که میلز برای انجام موثر نقش درساختن تاریخ پیشنهاد کرده و دومی برمیگردد به تیوری ساختار- اجنسی- مفکوره. آنچه راکه میلز ابراز داشته یشتر به ساختار ارتباط میگیرد در حالیکه اجنسی و مفکوره ها و ارزشهای مشترک، میتوانند به نوبه ی خود بر ساختارها (مانند ساختارهای کنونی قدرت در کشور) اثر گذارند. به یاد فراموش نه نماییم که ملت نیز عبارت از ساختار اجتماعیست و اغلب زمان صحبت از اعمال فشار سیاسی بر سیستم های قدرت نادیده گرفته میشود. برای آنانی که بر مفکوره ی تغییر از راه انقلاب اجتماعی تاکید دارند، یاد دهانی این مساله دارای اهمیت ستراتیژیک میباشد.
سخن اساسی سوال مطرح شده ، همچنا ن بر سر دو موضوع اساسی میچرخد: چرا اقلیت از تاریخ میاموزد و اکثریت نمیاموزد؟ بیایید این سوال را صریحتر مطرح نماییم. تاریخ انتخابات ملتها نشان میدند آنانی که در اقلیت قرار دارند، کرده ها و ناکرده هایشان مورد انتقاد اکثریت قراردارند ، خودرا برای رهبری اکثریت مردم نامزد مینمایند. نواز شریف و خانم بوتو را به گونه ی مشال در نظر میگیریم. آنها دلیلی برای چنین اقام و امیدی برای انتخاب شدن دارند. به مشالی از داخل کشور اکتفا مینمایم.
رییسجمهور کشور هنگام ثبتنام برای انتخابات ریاستجمهوری ابراز داشت" من این تصمیم را به خاطر رفاه و منفعت مردم افغانستان اتخاذ کرده ام....". رییسجمهور میخواهد بگوید که مردم نمیدانند چه به نفع آنان است و چه چیزی رفاه آور است. او در پایان دیدار از امریکا در مصاحبه ای با بی بی سی اظهارداشت که میخواهد افغانستان را به کشور جهان اول تبدیل نماید. او دستاوردهایش را درهفتسال گذشته برشمرد ، و برنامه انتخاباتی خود را به بی بی سی اظهارداشت. زیرا برنامه را باید به غرب بیان کرد نه به ملت افغان.
خط مشی رییسجمهور،بر اساس اظهارات رییسجمهور که در شماره پنجم ماه می روزنامه اندیپیندینت نشر گردیده ،درچند جمله خلاصه شده است: تبدیل افغانستان به کشور جهان اول، سعی تا طی ده تا پانزده سال آینده افغانستان باردوش جامعه بین المللی و منبع نگرانی آن نه باشد. و پایان کار را نیز با زیرکی از پیش بیان داشت که مانند گذشته اشتباه صورت خواهدگرفت، مگر در خدمت مردم افغانستان قرارخواهد داشت.
این خط مشی در زمان و مکان مناسب، از تربیون مناسب و به آدرس مناسب ارایه شده است، کوتاه، جامع و روشن است.
اقای رییسجمهور به دلایل صریح میتواند بحیث نامزد مورد نظر آنانی تلقی گردد که مصارف انتخابات وبرنامه های بازسازی و خسی سازی را تمویل مینمایند. درحالیکه مقام ریست جمهوری باصلاحیت ترین مقام شمرده میشود، ساختارهای فراتر از آن را نیز نه باید دست کم گرفت.ساختارهای کنونی در کشوریا ناتوان اند و یا وابسته .
سخن بر سر ایجاد پایه های متین نیروهای اپوزیسیون است که نبض دموکراسی را در دست میگیرند و از آن مراقبت مینمایند. منظور من از اپوزیسیون کمک به انکشاف ساختارهای بیدار و متفکر،و وفادار به منافع ملی میباشد که نه تنها در مبارزه روزمره بلکه درکارروزمره نیز این وفاداری را بحیث اصل درنظرگیرند.
تنها موجودیت ساختارهای حافظ منافع مردم میتوانند پایه های متین اراده مردم را تشکیل دهند. زیرا تمایل نیرومند برای تبدیل افغانستان به مارکیت رقابت گروپهای منافع وجود دارد ودر چنان معرکه ی بزن و بگیر یا تیله و تمبه که در سیاست به آن پوش ایند پول میگویند ، نیرویی باید به جای گروپ از گروپها و یا اکثریت دفاغ نماید. کار با مردم در سنگرآنها تنها راهی است که نیروهای مردم دوست میتوانند درپیش گیرند.
این امر در ذات خود دارای اهمیت است، زیرا داشتن چنین ساختارهابه معنای بیداری ملی میباشد. در شرایط کنونی که ساختارهای موجود ناتوان ویا غیر مستقل اند هر رییسجمهور با موانع ساختاری روبروخواهد بود. این موانع عبارت اند از:
1) ساختارهای موجود که یا ناتوان و یا غیر مستقل اند همانند سایر ساختارها به مقاومت میپردازند ( لجوج اند).
3) احزاب سیاسی و مردم نیز فاقد شرایطی اند که میلز برای انجام موثر نقش سازنده مطرح کردهاست زیرا در میان آنها افکار و بدیل های زندگی اجتماعی بصورت راستین آن مورد بحث و گفتگوقرار نه میگیرد، و آنها امکان واقعی نفوذ بر تصامیی را نیز درحال کنونی دارا نیستند که دارای عواقب و نتایج ساختاری باشند.( ماموریت اساسی این است که چنین چیزی را باید بوجود آورد)
2) فقدان منبع برای کاردلسوزانه: منابع مالی،انرژی، دانش و تخصص
3) فقدان برنامه ی ملی: در حالیکه برنامه بین المللی با حمایت اقتصادی، نظامی، سیاسی و تخصصی وجود دارد ، برنامه ملی برای ملت وجود ندارد. اکثری نیروهای فعال در حیات سیاسی، اجتماعی و حتی اقتصادی در پی تحقق برنامه ای قرار دارند که براتی آنان نان –آور است. دشواری اقتصادی که روز تاروز تشدید میابد بر پیمانه تابعیت مردم به سیستم و تجرید فرد میانجامد.
این دید به اوضاع از نگاه ساختار- اجنسی و مفکوره نیز اهمیت فراوان کار سیاسی نیروهای مدافع منافع زحمتکشان را در پهلوی اهمیت انتخابات ریاست جمهوری نشان میدهد.
همین استدلال را میتوان به کاربرد تا نشان دهیم که در چنین شرایط مشرکت نیروها به تغییر درسیستم نه میانجامد. به یاد باید داشت که برای آوردن تغییر در سیستم و هم برای انقلاب اجتماعی در سنگر مردم بامردم باید قرار داشت، ملتی که باور و اعتماد سیاسی خود را در نتیجه سیاست تعصبگرایانه وغیر مستقل نیروهای داخلی و رقابت سیاسی ابرقدرتها از دست داده و درمحاصره وتجرید قرار داده شده، اعتماد خود را باز یابد که دیگر تنها نیست و این بار از بار پیشین متفاوت است.
چرا اکثریت که نه تنها دراین چند سال، بلکه در طول تاریخ در محکومیت و نارضایتی از آن بسربرده اند، از تاریخ نیاموخته اند؟ ممکن است این آخری یک ادعای میانتهی باشد به این معنا که اکثریت میداند بیماری چیست و در مان آن چه؟ مگر ما ضمیر اکثریت را تمی توانیم بخوانیم. از سیمای ناراضی میتوان نارضایتی را خواند، چشمگریان را درزمینه آن باید درنظرگرفت. از اکثریت نیز همان را باید توقع برد که اقلیت به آن دست میازد. آن اقلیت عبارت از چیست و این اکثریت عبارت از چیست؟
ایا اکثریت قادربه انجام آنچه نمی باشد که اقلیتها انجام میدهند؟
پارادوکسال به نظر میاید که برخی از روشنفکران هم میهن در حالیکه از موزاییک بودن ساختار ملی شکایت میکنند و آن را به حاکمیت قبیله یا قوم پیوند میزنند، خود در صف آنانی قرار میگیرند که ساختارهای موزاییک را از پیوند موجود نیز فارغ میسازند. آنها همچنان به ساختار موزاییک تمامیت فکری سرمایه اجتماعی نمی اندیشند. در هردو حالت آگاهانه و یا نا آگاهانه در صف آنانی قرار میگیرند که از سالهادر خدمت سیاست "تفرقه انداز و حکومت کن " قرارداشته اند. تاریخ روزی در مورد چنین افراد چنان قضاوت خواهد کرد که امروز در مورد دیگران انجام میدهد. ریشه اساسی استدلال در ادعای حقانیت نکته نظر معیین نهفته است. درحالیکه راه های حل متفاوت را میتوان برای یک مشکل دریافت، همه راه ها از نگاه دوری و نزدیکی، قیمت تمام شد، نتایج و تاثیرات یکسان نخواهند بود. تاکید بر واریانت مشخص تا حد تقدس آن واریانت گذشته از همه به معنای این است که جانب تاکید کننده برحقانیت نظر خویش باور کامل دارد. ازچنین موضعگیری دانش معاصر اجتماعی حمایت نمی نماید و درستی این باور را میتوان مورد سوال قرارداد. چنین برخورد به مسایل، بخصوص زمانیکه تفاهم و کار مشترک بحیث نیازو لازمه های اساسی دانسته میشوند، جز دگما چیزی بیش نیست.
مردم به روشنفکران نیازدارند، زیرا آنان حواس و دماغ جامعه را میسازند. روشنفکران اکثریت بحیث آخرین امکان میتوانند از روشنفکران اقلیت بیاموزند. این میتافور لازمه هایی باخود میاورد. زیرامردم به چشم بینا و تیزبین ، حواس حساس و دماغ روشن بین ومتفکر که درخدمت مردم قرارداشته باشند ، نیاز دارند.
نیروهایی که مدعی مردم دوستی اند با وظایف: گذاراز شیوه ی اندیشه و عمل معمول(برخورد تعصب آمیز) و دریافت اعتمادمردم در معرکه ی سیاسی روبرو اند. اتحاد سرتاسری نیروهای ملی و مترقی نیز با تحقق این دو وظیه ی سترگ بستگی خواهد داشت.
پایان
+++++++++++++++++++++++++
2
چرا انتخابات ریاست جمهوری چنان دارای اهمیت است؟
چرا چپ دموکراتیک نتوانسته در یک تشکل واحد سراسری متحد گردد؟ این سوال بحیث چرای اولی در محور توجه مقاله ی پیشین قرار داشت. در این مقاله سعی میشود به چرا ی دوم پاسخ داده شود.
درپاسخ به چرای اول علل ناکامی مساعی چپ دمکرتیک را برای اتحاد سرتاسری مورد بحث قرار دادم. دلیل آن نه تنها این بود که موضوع اتحاد نیروهای چپ در دستور روز قرار دارد، بلکه این نیز بود که چپ مدعی دفاع از اکثریت مردم میباشد. گذشته از آن مارکیت سیاسی افغانستان به این اتحاد نیاز دارد و موجودیت این نیروها درهویتهای مستقل ساختاری ناتوانی و عدم موثریت خود را در حیات سیاسی زحتکشان بحیث نیروی مطرح و قابل شناخت ثابت کرده است.
سوال اساسی این مقاله در ظاهر امر ساده لوحانه و کودکانه به نظر میاید و پاسخ آن نیزهمچنان کودکانه خواهد بود اگر بگوییم این انتخابات به دلیل انتخاب رییس جمهور در سیستم ریاستی کشور دارای اهمیت میباشد. این پاسخ تنها یکی از چند نکته ی دارای اهمیت را برجسته میسازد. مگرسوال متذکره در رابطه ی نزدیک با سوال اول مطرح شده است. به عبارت دیگر چرا شرکت در انتخابات ریاست جمهوری برای چپ دموکراتیک نیز دارای اهمیت است؟
چپ میداند که:
نامتحد و پریشان است و نتوانسته با وصف مساعی چندین ساله از پراگندگی و پریشانی درونی خود را وارهاند،
چپ میداند که نه تنها افراد بلکه دولتها در انتخابات ریاست جمهوری افغانستان به رقابت انتخاباتی میپردازند،
چپ میداند که هم مردم و هم انتخابات در گرو 1) نیروهای خارجی،2) قوماندانهای داخلی، و 3) بردگی اقتصادی قراردارند،
چپ میداند که شرایط عینی و ذهنی برای انتخابات دموکراتیک و عادلانه نه تنها میسر نیست، بلکه تدویر چنین انتخابات مورد نظر نیز قرار ندارد. آنانی که در مبارزه برضد تروریزم متحد شده اند به اجراکنند ی (بحیث رییس جمهور) پلاتهایی نیاز دارند که برای تحقق آنها منابع لازمه را فراهم مینمایند. در نهایت این فرد در رقابت دولتها میتواند نتیجه ی آشتی و مصالحه دولتهای داخل رقابت باشد.
چپ میداند که این انتخابات تنها میتواند برای آینده آموزنده و سودمند باشد.
چپ میداند که کار موثر و ثمربخش به سود مردم و کشورازنه از راه های حاکمیت گروپی و قومی، بلکه بوسیله ی حمایت و مشارکت اکثریت ممکن است و برای آن باید کار کرد.
چپ فکر میکنم میداند که مقام ریاست جمهوری در سیستم دموکراسی فعال تنها یک فکتور مهم را تشکیل میدهد. مهمترین بخش دموکراسی نه در ساختاردستگاه ریاست جمهوری بلکه در جامعه در نهاد های دموکراتیک و درصفوف مردم قرار دارد.
آنچه را برشمردم مشهود و ملموس اند و بر همه آشکار و انکار از آن تنها کارآنانی میتواند باشد که واقعیت را نیز انکار مینمایند.
با وصف دانستن اینهمه حقایق، مشارکت در انتخابات ریاست جمهوری میتواند بحیث مشارکت در سه وظیفه ی دانسته شود که انتخابات ریاست جمهوری انجام خواهد داد:
1) انتخابات مردم را میاموزاند و تربیت مینماید،
2) رهبران سیاسی را بوجود میاورد ،
3) به تفاهم سیاسی وآ رایش نیروها کمک میرساند.
سه وظیفه ی باد شده سه علتی را میسازند که انتخابات ریاست چمهوری آینده را دارای اهمیت ویژه میسازد.
مشارکت چپ دموکراتیک با طرح وسیع و فارغ از تعصب فکری برای کار روشنگری در شرایط کنونی دارای ارزش جبران ناپذیر خواهد بود. انتخابات از راه مشارکت رقیبان، حامیان و مخالفان آنها در مبارزات انتخاباتی افکار را شکل میدهد و تربیت مینماید. انتخابات درصورتی میاموزاند و تربیت مینماید که کم از کم:
1) برنامه انتخاباتی نامزدان روشن باشد
2) مردم و نامزدان به معلومات و اطلاعات ضروری دسترسی داشته باشند،
3) بر برنامه ها و پروگرام ها فرصت بحث و تبادل نظر وجود داشته باشد،
4) نه تنهابرای نامزدان انتخاباتی بلکه برای تبلیغات خارج از مبارزات انتخاباتی نیز فرصت داده شود.
5) انتخابات به نشر عکسها در در و دیوارها ، دیدوبازدیدهای قومی وخرید و فروش آرا منحصر نه گردد.
هرگاه انتخابات چهار شرط ضروری از پنج شرط نامبرده را نیز نتواند تحمل نماید ، روز انتخابات به روز" جمعه بازار" خواهد ماند که در آن رای ها مورد تبادله قرا میگیرند.
در شرایط کنونی که معرکه ی انتخابات ( ریاست جمهوری و پارلمانی ) بوسیله ی نیروهای معیین اشغال گردیده است واختیار مردم به نام انتخابات باردیگر در معرض معامله قرارداده میشود، شکل دهی افکار عامه چون آب ، نان و هوا برای مردم دارای اهمیت اند. مردم افغانستان بازندگان اساسی بازی قدرت در سالهای گذشته بوده اند و اکنون در هرصورت باید از تکرار هفت سال بربادرفته جلوگیری شود. این هدف زودرس نیست و برای آن باید از همین امروز کار کرد. راه حل عبارت ازتلاش برای افزایش مشارکت نیروهای مردمی در حیات سیاسی میباشد.
گام نخستی موثرراتنها با ظهور یک نیروی منسجم روشنفکری مدافع منافع زحمتکشان در یک ساختار سیاسی ملی میتواند برداشت.
بیایید برای راه حل فکری به سیستم سیاسی نظر اندازیم و بپرسیم چه نیروها دراین سیستم دخیل اند و کدام نیروها از دسترسی به آن محروم اند؟ این پرسش به ما امکان شناسایی نیروها و آرایش آنها را برای تعیین ستراتیژی آینده به دست میدهد. گام بعدی تعیین موقعیتهای ستراتیژیک نیروهایی اند که از سیستم سیاسی بیرون نگهداشته شده اند. این عبارت از شناسایی منابع و بسیج آن برای اگاهی مردم و برای تحت فشار قراردادن سیستم سیاسی میباشد. آیا چپ موکراتیک به تنهایی برای انجام این ماموریت آماده است یا خیر؟
هرگاه چپ نتواند متحدانه و صادقانه عمل نماید، و برخی به این دلیل و برخی به دلیل دیگر مستقلانه عمل نمایند، و هرگاه چپ از مواضع گروپی خود مرزها را فراتر و در حدود ملی قرار ندهد، حاکمیت گروپی و در نتیجه دکتاتوری اقلیت نتیجه آن خواهد بود. منظورم از دکتاتوری اقلیت همان دکتاتوری گروپ میباشد. تنها مشارکت مستقیم + مشارکت غیر مستقیم میتواند سودمند باشد. تاریخ گواه این حقیقت است.
به عبارت دیگر اقلیت های منسجم وجود دارند و سوال بر سر اکثریت منسجم میچرخد. موسکا معتقد است که اقلیتهای منسجم همواره حکومت مینمایند و اکثریت نامنسجم است. میلز مدعی است که نه تنها اقلیت منسجم واکثریت منسجم وجود دارند بلکه اقلیت نامنسجم و اکثریت نا منسجم نیز وجود دارند. سوال اساسی در برابر روشنفکران افغان سوال بزرگ سرنوشت مردم و کشور است و اکثریت را در گام نخست به دور این سوال به اتحاد فرا باید خواند.
کدام یک از ماموریتهای آتی در شرایط کنونی در انتخابات ریاست جمهوری بحیث وظیفه در اولویت قرار دارد؟
1) انتخاب یک فرد بحیث رییس جمهور؟
2) یا انتخاب رییس جمهور مردمی؟
3) کمک به مردم در انجام انتخاب شان.
ساده ترین ماموریت را اولی تشکیل میدهد و در ماه اگست تنها انتخاب مشروعیت داده میشود. برای انجام ماموریت دومی شرایط لازم را باید فراهم آورد و سومین ماموریت را در هیچ حالتی نه باید فراموش کرد.
اهمیت انتخابات ریاست جمهوری از همینجا ناشی میگردد که برای نیروهای مردمی بحیث تلاشی در استقامت تامین هرچه بیشتر مشارکت سیاسی مردم، برای نیروهای ذینفع بحیث فرصتی برای تامین اطمنان خاطرو برای شخص رییس جمهوربحیت پیروزی سیاسی –اقتصادی بر رقبا پنداشته میشود.
ماموریت اولی در هرصورت آن برآورده شدنی است. آنچه را میتوان انجام داد این است که سعی کرد ازتکرار بدبختیهای هفت سال گذشته جلوگیری صورتگیرد. در صورت فقدان برنامه ی انتخاباتی، فقدان حاکمیت قانون و فقدان نهادهای مستقل در کشور مردم برای بازپرسی و مواخذه مرجعی نخواهند داشت.
ساختارهای سیاسی ایجاد شده در کشور یا فاقد استقلال اند و یا ناتوان. در بازار آدام سمیت تنها دستهای نامریی و پول حاکمیت دارند. افغانستان و تاسیسات حکومتی آن از استقلال اقتصادی و سیاسی برخوردار نیستند. همچنان مردم از آزادی اقتصادی بی بهره اند.
چپ دموکراتیک که در پی اتحاد نیروهای ملی و مترقی قرار دارد نه باید مساعی خود را به رفقا و گروپهای رفیق به معنای متحدان سابق حزب وطن محدود نماید، بلکه باید از همه ی امکانات موجود برای ایجاد یک قاعده ی وسیع ملی استفاده نماید. چنین موضعگیری، سنگر نیرومندی را در افغانستان بوجود خواهد آورد که راست از ایجاد آن عاجزبه نظر میرسد. چنین ابتکارتنها مستلزم وداع با برخی از وابستگیهای پیشین یعنی وداع با تفکر گروپی میباشد. برخورد برعکس و وارونه به معنای اولویت نورمهای ایدیولوژیک بر مردم و مناقع آن میباشد.
اعمال فشار را ا زهمین اکنون باید آغاز کرد. مگر پیش ا زاین باید متحد شد و پایگاه وسیع مردمی را بوجود آورد. اتحادیه های صنفی و موسسات تعلیمی منابع اساسی بسیج و اعمال فشار را تشکیل میدهند. با چنین کار نه تنها برای مردم نشان داده میشود که تنها نیستند، بلکه پیام مشهود و ملموس موجودیت نیروی مدافع مردم برای جهانیان نیز فرستاده میشود. زمان آن است تا از فرصت انتخابات برای معرفی عنعنه ی جهانی جنبشهای اجتماعی برای آگاهی مردم، دفاع از حقوق مسلم آنان و برای اعمال فشار بر سیستم سیاسی هایبراید و دورگه در کشور استفاده نمایم.
نیروهای چپ، مترقی و ملی نیزمیتوانند دربرنامه ی ملی سیاسی مشترک برای نجات مردم بصورت مشترک کارنمایند.
در سطح ملی در انتخابات نه تنها قدرتهای ذیدخل خارجی، بلکه احزاب ونیروهای سیاسی و گروپهای اجتماعی به رقابت میپردازند تا به هرنوع ممکن نامزد مورد نظررا به مقام برسانند.
در سطح ارزیابی نامزدان مقام ریاست جمهوری نیز اهمیت انتخابات را میتوان به گونه ای برجسته ساخت. به گواهی گذشته ، ادعای برخ بیشتر نامزدان انتخابات ریاست جمهوری را برای خدمتگذاری به مردم زحمتکش میتوان با جدیت و قاطعیت مورد شک و تردید قرار داد. بدون شک چیزهای برای برد وجود دارند که به باخت آن نیز میارزند. زیرا کشوربه یک رییس جمهورمنتخب نیازدار. تنها چند سوال را میتوان برای تشخیص مهم از مهمتر میتوان مطرح کرد:
هدف اساسی انتخاب رییس جمهور چیست؟ این سوال را ازخود و از آنانی که در این رقابت با همه توانمندی شرکت میکنند میتوان پرسید. برای نیروهای ا ییتلاف ضدتروریستی هدف عبارت این است که حد اقل با مداخله در انتخابات از انتخاب فردی جلوگیری گردد که به اهداف ستراتیژیک آنها غیر سودمند است. آییتلاف در نهایت به سعودی دوم در منطقه نیاز دارد. از نگاه نیروهای داخلی نه میتوان به یک پاسخ دست یافت. ممکن است دو تمایل عمده را نامبرد:
1) حمایت از یک نامزد مصالحه گر و غیر فعال که بتواند در کشاکش تمایلات نیروهای داخلی و خارجی منافع فرهنگ حاکم را حفظ نماید .
2) حمایت از نامزد ی که به تغییردر سیاست متعهد باشد.
از دیدگاه دوم هدف اساسی انتخاب ریسجمهور مردم است که برای تحقق خواست های اساسی آنان خدمت نماید. برای نیل به این کار لازم است برای آن متحدانه کار صورتگیرد.
باید از خود بپرسیم که برای انتخاب چنین یک فرد به چه چیزی باید اندیشید؟ آیا در گزینش ما فرد و روابط آن دارای اهمیت اند یا برنامه وی؟
ممکن است استدلال شود که ریسجمهور به برنامه نیاز ندارد، زیرا در گام نخست برنامه کاری وی از پیش درست شده است. بخشی از وظایف ریسجمهور را فراهم آوری زمینه هایی موفقیت ستراتیژی اییتلاف بین المللی تشکیل میدهد و برخ دیگر آن در قانون اساسی پیشبینی گردیده اند.
سوال انتخاب نامزد ریاست جمهوری از ذخایر داخلی یا خارجی را تنها در صورتی میتوان مطرح کرد که از اتحاد و اراده ی آهنین نیروهای ملی در این استقامت سخنی در میان باشد.
اتحادسراسری قدرت شمار رابرمبارزه ی با کیفیت میافزاید، موجب تقسیم مصارف و و ظایف میگردد، اعتماد مردم را تقویت میبخشد، نیروی سیاسی مردمی را ملموس و مشهود میسازد و به دموکراسی مدد میرساند. با اتحاد سراسری نیروهای ملی و دموکراتیک میتوان نهادهای مستقل مردمی را که ضامن حاکمیت مردمی خواهند بود، بوجود آورد. تنها در آنصورت میتوان از نهادهای دولتی سخن گفت.
در شرایط پریشانی وپراگندگی نیروهای ملی و مترقی، تابعیت اقتصادی و از خود بیگانگی سیستم سیاسی توقع بیشتر از انتخابات ریاست جمهوری ممکن است مگر قابل دستیابی نمیباشد.
مردم افغانستان به رییس جمهوری نیاز دارد که حد اقل حاضر باشد سه وظیفه اساسی ز یرین را درصدروظایف خود قرار دهد:
1) حاکمیت یکسان قانون را تامین نماید،
2) کار را به اهل آن بسپارد،
3) زمینه مشارکت وسیع مردم را بدون تعصب در حیات سیاسی فراهم سازد.
مردم، کشور و دموکراسی نوپا به تحقق این سه ماموریت چون آب، نان و هوا نیاز دارند.
این سه خواست را باید از هر نامزد انتخاباتی توقع برد و در هر برنامه انتخاباتی باید جست. چنین خواستی را در برابرنمایند گان جامعه جهانی نیز میتوان قرارداد. بخصوص در افغانستان و در سیستم ریاستی به ریفورم از بالا نیاز است. همزیستی قوه ی اجراییه با قوه تقنینیه درپنج سال گذشته نیز این حقیقت را صحه میگذارد.
تحقق این سه خواست را باید از رییس جمهور و از پارلمان کشور و آنانی که به عنوان جامعه ی مدنی و مدافعان حقوق بشر شناخته میشوند بحیث وجیبه ی ایمانی و وجدانی، مسوولیت وظیفوی و اخلاقی آنان مطالبه نمود. احزاب سیاسی و سازمانهای اجتماعی نیز بحیث ساختارهای روشنفکری درتحقق این خواستها مسوولیت وجدانی و اخلاقی دارند.
با مطرح کردن این سه خواست از راه مبارزات انتخاباتی، از طریق وکلای مردم، روشنفکران و رسانه ها واصرار بر ایجاد مجمع مستقل کنترول و نظارت بر اجرای قانون اساسی (ماده 157 قانون اساسی) پیش از تدویر انتخابات، میتوان آن را در اجندا و دستور کار قرارداد.
جامعه افغانی خانه همه افغانها است آبادی و شگوفانی آن برای برخی بحیث مسولیت درجه اول تقنینی پنداشته میشود و برای دیگران وجیبه ی وجدانی و اخلاقی میباشد.
اکنون مردم و کشور ما در آستانه انتخاب بزرگتر از انتخاب ریاست جمهوری قرار دارند. انتخابات ریاست جمهوری از نگاه تقنینی فرصت مناسبی میباشد که در آن مردم از راه انتخاب نامزد مورد نظر در واقیت امرخواست شان را مطرح مینمایند. این سه خواست برحق مردم نمیتواند مورد حمایت جامعه ی جهانی قرار نگیرد.
اکثریت نامنسجم را باید به دور ارزشها واندیشه های مشترک ملی متحد و منسجم گردانید و تجارب جنبش های اجتماعی ملی و فرا ملی مارا در این را کمک مینمایند. نیروهای مردمی از راه بسیج جمعی و کتله ای میتوانند فصل جدیدی را در تاریخ کشور باز نمایند. آنها میتوانند نشان دهند که وارثان دارایی مادی و معنوی کشور اند از تاریخ آموخته اند و بیش از این تماشاگران نابودی و بربادی خویش و فرزندان خویش نخواهند بود. این مطلب موضوع سومین سوال مطرح شده را میسازد که بخش سوم مقاله به آن تخصیص داده شد ه است.
پایان
ادرس تماس با نگارنده:
++++++++++++++++++++++++++++++++++++
دیکتومی چپ و راست سودمندیهای میتودولوژیک دارد، در غیر آن همه میدانیم که در امتداد توالی چپ و راست میتوان گوناگونیهای زیادی را دریافت و همه ی آن گوناگونیها را باهم برابر دانستن نادرست خواهد بود. در این مقاله تلاش میشود توجه خوانندگان به سه موضوع دارای اهمیت فراوان در مقطع کنونی تاریخ کشور برگدانیده شود. این سه موضوع با سه سوال آتی آغازمیگردند:
چرا چپ افغانی نتوانسته تاکنون به اتحاد سراسری دست یابد؟
چرا انتخابات ریاست جمهوری چنان با اهمیت ا ست؟
چرا ما از درسهای تاریخ نمیاموزیم؟
بحث نشان خواهد داد که هر سه سوال باهم در رابطه اند. بدون شک آنانی که با استدلال نگارنده هم نظر نیستند، اندک نخواهد بود. این بحث به صراحت مواضع کمک خواهدکرد. نگارنده به این حقیقت باورمند شده ام که چپ زیاد درگیر خویشتن است وبه فراتر از خویشتنن کمتر توجه دارد. چپ به اصطلاح در یک جنگ داخلی بسر میبرد. چپ ها نه باید این برخورد را خصومت با چپ تلقی نمایند، چنانکه مثالهایی در این مورد وجود دارد. دست راستی ها نیز باید در قضاوت عجله نه نمایند.
نخست سوال طرح شده را باید تبریه کرد. سوال در مورد اتحاد چپ افغانی سوال اتحاد چپ در سازمان واحد سیاسی را در نظر دارد نه اتحاد درتشکلهای سیاسی مجزا از هم را. درست همین موضوع در محراق سوال قرار دارد که چرا چپ افغانی با وصف درک و ضرورت اتحاد در یک تشکل واحد سیاسی، در دسته های تشکیلاتی مجزا متحد شده اند؟ به عبارت دیگر چرا عناصر چپ با وصف درک ضرورت اتحاد سرتاسری و تلاش برای آن، به آن نایل نمیگردند؟
این جنگ داخلی که از آن نام بردم نیز محصول آنچه ها یی است که از اتحاد سرتاسری چپ جلوگیری مینماید. برای توضیح بهتر آنچه میخواهم ابراز دارم، از ارسطو کمک میگیرم. زیرا دسته بندی ارسطو از علل میتواند عوامل مختلفی را که بحیث علل میتوان پنداشت، به ما در این قضیه نشان دهد. ارسطو علل را به چهار دسته تقسیم مینماید: علل مادی، علل رسمی، علل بسنده و علل نهایی.
یک مثال ساده از آنتونی کینی مولف تاریخ چهار جلدی فلاسفه ی غرب: آشپز یک رستورانت که غذا میپذد علت بسنده است، دستور تهیه ی غذا علت رسمی، مواد غذایی عبارت از علل مادی و خرسندی مشتریان علت نهایی. حال مینگریم که چرا اتحاد عناصر چپ در سازمان های سیاسی جداگانه ممکن است ، مگر در یک سازمان بزرگ دارای تشکیلات واحد غیر قابل دسترسی میباشد.
راز اساسی میتواند در علت مادی قرار داشته باشد، یا در علت بسنده و یا هم درعلت نهایی. باز هم چرا عناصر چپ( واحد های تشکیل دهنده ی اتحاد) به اتحاد سر تاسری دست نمیابند؟ آیا علت بسنده ( آشپز) و یا علت نهایی ( دفاع از زحمت کشان) مد نظر قرار نمیگیرد؟
رویدادهای اخیرمربوط به تلاشها در جهت اتحاد نیروهای چپ مانند گردهمایی اپریل 2008 در ایندهوفن کشور هالند و تلاشهای اتحاد نهضت فراگیر و حزب متحد ملی، نشان دادند که تمایلات و آرزومندی برای اتحاد سرتاسری با قوت وجود دارند. این رویدادها همچنان نشان دادند که آرزومندیهای متذکره با همه گرما و قوت به اتحاد منجر نگردیدند. چرا؟
چه چیزی علت ناکامی این همه تلاشهای پیگیر میتواند باشد؟
اظهارات منتشر شده در این رابطه، دو دسته از عوامل را مقصر میشمارند:
نخست وفاداریها و وابستگی های فردی و دوم تفاوت در موضعگیری سیاسی د ر برابر سیستم سیاسی کنونی. در واقعیت هردو موضوع موضوع نورماتیف و ایدیولوژیک اند زیرا در حالت اولی حق به جانب فرد یا افراد معیین و خط فکری آنان فکر میشود و بر ان مواضع تاکید صورت میگیرد، در حالت دومی بازهم موضوع خط فکری یک واحد سیاسی مطرح است. استدلال دفاع از خط فکری این یا آن فرد را در صورتیکه این افراد از بزرگمردان تفکر سیاسی نباشند میتوان کودکانه و ساده لوحانه دانست. بخصوص زمانی که واقعیتهایی گذشته و امروز را در برابرفرد عاقل قرار میدهیم و درمیابیم که هنوزتوانایی فکری نتیجه گیری لازم از این واقعیتها را ندارد و یا نمیتواند خود را از بند قرار داد های سنتی وارهاند. در چنین موارد میتوان پرسید:
انگیزه و دلیل حمایت از این یا آن شخصیت و یا اندیشه ی سیاسی چیست؟
حمایت از این یا آن فرد، اندیشه سیاسی یا ایدیولوژی انگیزه و دلیلی دارد. ممکن است اندیشه و توانمند یهای شخصیت مفروض مورد حمایت برخی از افراد قرار گرفته باشد . حمایت از این افراد و اندیشه های آنان به هدف والاتر دیگری بعمل آمده که عبارت است از نیکبختی زحمتکشان میباشد. به عبارت دیگر اعضای حزب نه برای پرستش رهبر حزبی، بلکه برای تحقق اهداف مشترک در یک سازمان سیاسی متحد میگردند. مفکوره پذیرش رهبری بر این استدلال استوار است که شخص رهبر ب اساس توانمندیهایی که دارد میتواند حزب را برای رسیدن به اهداف آن رهبری نماید. هرگاه چنین استدلال دیگر روی پاهای خود نتواند بایستد، ادعا های رهبری نیز از هم میپاشند.
این اندیشه ها میتوانند در گفتار و کردار به گونه ی متفاوت از هم تبارز نمایند و زمانی که هردو هم فرد و هم اندیشه( هم رهبر و هم راه) به دلایلی نتوانستند برای به هدف اساس برسند، نباید هدف اساسی را فراموش و به جای ادامه راه اساسی به دنبال راهبرقرار گیریم. باید به یاد داشته باشیم که راه ادامه میابد مگر با رهبران جدید. گم کردن هدف اساسی ( دفاع از منافع زحمتکشان) و رفتن ب دنبال منافع گروپی این یا آن رهبر به داستان " پیروی بچه ادی" میماند. در واقعیت امر رفتن به دنبال گزینشهای فردی ایدیولوژیک در شرایط کنونی مانع آن میگردد که چپ دموکراتیک نقشی را که میخواهد و شایسته آن است در خدمت به زحمتکشان نه تواند انجام دهد. افراد و دسته هایی که در چنین وضعیت خود را در میابند، در برابر یک انتخاب مهم قرار دارند:
1) یا به مبارزه شان برای تحقق هدف اساسی نیکبختی زحمتکشان که همه ی رهبران سیاسی این و آن فرد و د سته ی سیاسی کم از کم آن را بحیث آرمان خود و مبارزه سیاسی شان اعلام میداشتند، ادامه دهند. زیرا چنین داعیه تنها با مبارزه ی مشترک میتواند تحقق یابد.
2) و یا همچنان از سنگر دفاع ازمنافع حزبی سخن گویند که نزد آنان دراولویت قرار دارد ، نه از منافع زحمتکشان.
این استدلال تنها در حالتی عتبار دارد که امکان ورود به مذاکرات و مباحشات برای هر علاقمند باز باشد به گونه ای که توسط خودش فارع از هرنوع مداخله و ملاحظه بتواند صورتگیرد. هماهنگی گردهمایی چپ دموکراتیک بوسیله افراد و دسته های متعهد مانند کمیته احیای ح.د.خ.ا. یا ... ساحه دسترس را تا گستره آن شبکه محدود میسازد و مرز ها را کم از کم از لحاظ فکری و نورماتیف تعیید مینماید. به این ترتیب یک تفکر بزرک در یک چهارچوب تنگ و حزبی قرارداده میشود. برای متحد ساختن نیروهای چپ در یک سازمان وسیع سراسری به چارچوب و سیع و تفکر باز نیاز است. جامه ی این ساخار بزرک را باید برابر تنش درست کرد. عده ی آنانی ( افراد و سازمانها) که صادقانه در پی اتحاد اند اندک نیست و در حقیقت میتوان گفت که ممکن است بیشتر از انانی باشد که به سنگ اندازی در این راستا میپردازند.
ماهمه میدانیم که "سال نو از بهارش پیداست!". ادعای تشکیل یک تشکل سیاسی سراسری باید با چهارچوب سراسری و فراگیر آغاز گردد و چنین نیت باید در اقدامات محسوس ، ملموس و متفاعد کننده بازتاب یابد تا بتواند شخصیتها و سازمانهای مبارز را که در نتیجه ی رویدادهای دهه های گذشته اعتماد و باور شان آسب دیده و اکنون چون مارگزیده هر ریسمانی به تداعی آن دیگری میانجامد، بتواند در اطمنان قرار دهد.
آشکار است که هریک از دسته ها ی سیاسی میتواند بر حقانیت راهش پافشاری نماید. این همان چیزی است که نه برای چپ و نه برای راست تازه و نا آشنا میباشد. همه ی این سازمانها و دسته های سیاسی حق دارند اندیشه و تعبیر خود از اندیشه معیین را داشته باشند و چنین ادعا نمایند، مگر باید برای تثبیت این ادعا کار بیشتر از ادعا و اصرا انجام دهند. هرگاه بپذیریم که همه آنان حق به جانب اند، با گوناگونی حقیقت روبرو میشویم و بهتر است آنهارا تعابیر گوناگون از حقیقت بدانیم که سر انجام به منبع تعبیر منتهی میشوند.
این بحث به تحلیل مشخص از اوضاع مشخص منتهی میگردد و باید به نکته نظر مشترک بیانجامد.
موجودیت بیش از یکصد سازمان سیاسی فراتر از تعداد تیوریهای سیاسی در تاریخ بشر میباشد. فکر نمی شود که رهبران این سازمانها با ایجاد سازمانهای سیاسی شان بر آن گنجینه ی تاریخی چیز سودمند ی افزوده باشند. اختلافاتی که این سازمانها را در ساختارهای مجزا از هم موجب گردیده از نگاه تیوریتکی ممکن است اغلب غیر قابل تبریه باشند. مگر در تیوری حق تشکیل چنین مجامع برای هرانسان مفوط است.
سرتمبگی و لجاجت سیاسی بحیث باز تاب تعصب فکری نیز میتواند مانع رسیدن به چنین توافق سرتاسری گردد. دشواریهای تکنیکی مانند اییتلافهای فردی و گروپی برای تشکیل اکثریت در عمل دموکراتیک جمعی همواره به پیروزی اقلیت سازمانیافته منتهی شده است.
دشواری بعدی که بر سر راه قراردارد عبارت از شیوه ی کار ی میباشد که برای رسیدن به اتحاد نیروها ی چپ دموکراتیک مورد استفاده قرار گرفته است.
سال گذشته نگارنده به هدف کمک به پروسه اتحاد، دو تحلیل جداگانه را در سایت آریایی منتشر کردم.
در مقاله ی "عنعنه ی پسندیده" به این موضوع اشارت هایی صورت گرفته است. در این مقاله پیشبینی شده بود که:
{میتودولوژی کارکنونی برای تشکیل یک تشکل سراسری- چه به شکل حزب سیاسی یا جبهه- میرساند که تلاشهای متذکره بر اساس روابط سیاسی پیشین استوار اند. این خود توان تفکر گروپی را نشان میدهد و بدین ترتیب مرزهای تشکیلاتی تشکل را از پیش تعیین مینماید. برای فراگیر ساختن تشکل سیاسی، لازم است چهارچوب فکری تشکل مورد نظر را، فراگیر ساخت و مرز های تفکر گروپی – سیاسی، قومی، مذهبی یا زبانی- را باید فراتر قرار داد.
فقدان یک چهارچوب فکری فراگیر که اساس فعالیت در راستای تشیکل یک تشکل سیاسی را بسازد مشکل بنیادی مساعی کنونی میباشد. هم اکنون کار بر بنیاد روابط و ظوابط حزبی استوار است و این روابط و ظوابط در برخی موارد نهادینه شده اند و در برخ دیگر از موارد از فرهنگ غربی متاثر گردیده اند.
آنانی که در پی اتحاد نیرو های چپ یا ملی و دموکراتیک اند با ادامه شیوه ی کار کنونی راه آزموده را می خواهند بار دیگر بیازمایند.
من از فقدان یک چهارچوب فکری فراگیر برای مبارزه ی مشترک همه ی نیروهای چپ صحبت کردم. زیرا چهارچوب فکری حزبی، تجارب سیاسی و روابط سیاسی چندین ساله میان افراد و حلقه های شامل مساعی برای متحد ساختن نیرو های چپ موجود است. هم مقاله هاو هم دو گزارش در مورد شورای اروپایی از نا رضایتی و پراگند گی در میان همفکران ،همرزمان همسنگران حکایت مینمایند. به نظر میرسد که سینه ی تنگ تفکر گروپی حتی برای رنگارنگی های فکری همسنگران دیروزین تنگی مینماید. } این ارزیابی در ست از آب درآمد.
میتود کار نگارش و تصویب اعلامیه استقلال امریکا از امپراطوری بریتانیا بحیث یک مثال خوب میتواند آورده شود.
تاکنون در مساعی چپ خود سانسوری سنتی در قوت خود باقی است و تنها تفاوت در موجودیت نارضایتی به ملاحظه میرسد. همه جلسات مانند جلسات سالها قبل در فضای تفاهم و همبستگی رفیقانه و اراده ی مشترک پایان میابند، سیاست در عقب درهای بسته، شیوه ی کار آشپزخانه که سیاست اشپزخانه نامیده میشود همچنان مرچ و مثاله به تندی و شوری تصامیم میافزایند. باید اعتراف کرد که نشانه های امیدوار کننده نزدیکی به سوی میتودولوژی بهتر کار را میتوان در برخی از موارد ملاحظه کرد.
طرح ارایه شده از جانب نگارنده - با اینکه از سو ی هیچ فردی بصورت مستقیم یا غیر مستفیم مورد بحث قرار داده نشده- در بسیاری نوشته ها باز تاب آن وجود داشته است.منظورم این است که کم از کم در تیوری از آنچه و سیعآ در زبان حمایت میشود که در طرح ارایه شده فرمولبندی گردیده اند. طرح نامبرده یگانه چارچوب مستدل با قاعده ی وسیع میتواند حساب شود. این سوال هنوز بدون پاسخ باقی مانده که چرا طرح متذکره در حالیکه در استقامت اتحاد نیروهای چپ دموکراتیک طرح و برای بحث ارایه شده، مورد توجه قرار نگرفته است؟ به گمانم که پاسخ کارو " صدنامه نوشتیم و جوابی نه نوشتی اینهم که جوابی نه نوشتی جواب است" را بحیث پاسخ باید قبول نمود. مگر چرا هنوز بدون پاسخ باقی میماند.
یا چپ آن را چپ نمی شمارد و یا قاعده ی آن را وسیعتر از آنچه میداند که در نظر دارد.
طرح بر اساسات زیرین استوار میباشد:
بر اساس تعریف فراگیر از چپ تهیه گردیده
میان آنانی که گذشته را نشخوار میکنند و آنانی که از گذشته آموخته اند خط روشن ترسیم مینماید.
همه ی ناراضیان سیاسی از مبارزات سیاسی را به وحدت فرا میخواند.
دگماتیسم علمی را رد میکند
اعتقاد به گذاراز شیوه ی دیروزین اندیشه و عمل به شیوه ی جدید اندیشه و عمل
مفکوره ها و ارزشهای ملی ( نه قومی، زبانی و مذهبی) بحیث حریم واجب الاحترام
همریستی، احترام و میهن دوستی
استقلال و خود ارادیت سیاسی
دانش و ایدیولوژی برای مردم و در خدمت مردم.
در این اتحاد برای آنانی که:
1. نمیتوانند گذشته را مورد انتقاد قرار دهند و به شیوه ی جدید بیاندیشند و عمل نمایند
2. آنانی که به ارزشهای قومی، زبانی و مذهبی اولویت میدهند
3. آنانی که ایدیولو ژی را بر مردم اولویت میدهند( جامعه را آزمونگاه ایدیولوژی میدانند)
4. آنانی که اعمال خود را در برابر مردم و کشور نمیتوانند تبریه نمایند،
جایی وجود ندارد.
دشواری اساسی به گمانم در این قرار دارد که:
1) وابستگیهای معیین مانند شخصیت پرستی و تعصب فکری در برخی از موارد نهادینه شده اند. این به معنای نیرومندی وفاداری به رهبر ویا ایدیولوژی رهبر و فقدان استقلال فکری میباشد. این وابستگیها موجب آن میگردد تا نیروها دردسته ها به دور رهبران ( زنده یا مرده) و ایا گزینشهای فکری آنان متشکل گردند و این خود مرزهای معیین را برای اعضای گروپ و دیگران تعیین مینماید.
2) استفاده ی ابزاری ازنفوذ، تجربه و منابع برخی از افراد توسط برخ دیگر: برای آنانی که شیفته سیاست اند و در دسته اولی نمیگنجند، استفاده از نفوذ و تجربه و منابع موجود نزد شخص دیگر ی امکاناتی را بوجود میاورد. چنین انگیزه میتواند در نهایت به حفظ استقلال گروپی بیانجامد.
3) اعجاز ایدیولوژی: شیفتگی به ایدیولوژی و باورمندیهای فردی یا گروپی نیز در پی زمان نهادینه میشود و فرد را درگرو خود قرار میدهد.
آنانی که میخواهند در اکواریوم سرمیزی چون نهنگ تبارز نمایند، به تشکل یک سازمان واحد سیاسی سرتاسری تن در نخواهنداد، زیرا در آن بحر جز ماهیان عادی چیزی بیش نخواهند بود. چنین تصوری میتواند بحیث عامل برهم زننده اتحاد عمل نماید. زیرا سازمان سیاسی سر تاسری بحیث انستیتوت جدید سیاسی نقشها ی جدید و مکلفیتهای جدید رادر شرایط جدید بوجود خواهد آورد.
همه ی این سه دلیل را میتوان با تاسف در اصطلاح تعصب فکری چپ افغانی خلاصه کرد. در حالیکه چپ نه تنها به مراتب بیشتر از مارکسیزم- لینینیزم است ، بلکه به معنای بازنگری نیز میباشد. تعصب فکری نه تنها مرزهای صعب العبور و نفوذ ناپذیر را در داخلی چپ افغانی بوجود آورده، بلکه به اصطلاح چپ دموکراتیک را – که در نوشته ها به رفقا و گروپهای رفیق و چنین وچنان به آنها خطاب میگردد – از محیط بیرونی آن مجزا میسازد. در این شکی وجود ندارد که چنین بیانات مبیین چنین مرزها اند و نشان میدهند که تمام تلاشها تاکنون دراستقامت اعاده ی گذشته صورت میگیرد. در اسناد دوستان چپ نویس چنان احساس داده میشود که چپ دموکراتیک یا ملی و مترقی به معنای گروپهای رفیق و متحد و آنانی که بنا بر دلایلی بدون پیوند سازمانی بسر میبرند. در این صورت همه روشنفکران چپ اندیش، ملی و مترقی به حزب دموکراتیک خلق افغانستان و یا کم ازکم بحیث فرزند فکری آن شمرده میشود. نه تنها چنین باور بازتاب دهنده واقعیت نیست، بلکه تحدید چپ به رفقا و گروپهای رفیق نیت و اراده و نفوس مورد نظر سازمان چپ دموکراتیک را از پیش تعیین مینماید. این خود یک اقدام پدرانه و حاکمانه نیز میتواند تلقی گردد.
با چنین اندیشه، اتحاد چپ تنها در حدود مرزهایی تحقق خواهد یافت که پیوند متذکره مبیین آن میباشد. آرمان عالی برگشت به گذشته ی چپ موفقیت بزرگی برای خانواده ی چپ خواهد بود که تحقق آن مستلزم مساعی پیگیر، معجزه ی سیاسی و جبرتاریخ میباشد.
بیهوده نخواهد بود اگر گفته شود که امکانات اتحاد این نیروها در داخل کشور به مراتب نیرومند تر از امکان آن در آنسوی مرزها میباشد. زیرا سیاست از زیر چتر سایبانهای دولتهای سوسیال پرداز چندان الزام آور به نظر نمیرسد.
بری مردم ستمکش کشور، دو موضوع در شرایط کنونی دارای اهمیت بزرگ میباشد:
1) دوستان مردم در شرایط دشوار در کنار آنان قرار میگیرند، حتی برای ابراز همدردی و همبستگی،
2) دوستان واقعی از منافع فردی و گروپی به خاطرمنافع ملی میگذرند.
به این ترتیب چپ باید در کنار مردم قرار گیرد و با با اتحاد آهنین نشان دهند که به نفع زحمتکشان از منافع گروپی وفردی خویش میگذرند.
معرفی کاندید چپ به معنای این است که چپ از مردم میخواهد تا وی را نجات دهد. در حالیکه ماموریتی که ادعا میشود برخلاف آن را بیان مینماید. در حالت اولی مردم باید کاندید چپ دموکراتیک را بر تخت حکمروایی بنشاند و سپس همه برای اشغال کرسی ها وارد کشور میگردند. در حالت دومی چپ در کنار مردم آنها را آگا میسازد، برای مشارکت سیاسی آماده مینماید، بسیج منماید و از آنها در پروسه ی مبارزه دفاع مینماید.
این استدلال را که جهان اکنون در نتیجه ی وسایل مخابراتی به یک دهکده تبدیل شده است، دیگر در این رابطه نمیتوان بر کرسی نشاند.
ادعای دفاع از زحمتکشان و چپ بودن با همسنگر بودن با زحمتکشان رابطه ی جدایی ناپذیر دارد. این ادعا مقدم برهمه خواهان دفاع از منافع زحمتکشان است نه منافع فردی یا گروپی.
چپ افغانی هنوز هم در گرو مصلحتهاکاریهای نهادینه شده در چپ افغانی قرار دارد. نه تنها شخصیت پرستی - به معنای وفاداری به رهبران فقید حزبی و گروپی – بلکه باور به نبوغ فکری وتقدس ایدیولوژی، رعایت سنتها و شیوه ی اندیشه و عمل مکتب حزبی قابل بازنگری اند.
هرگاه چپ دموکراتیک به شیوه کار معمول خود ادامه دهد، اتحاد چپ دموکرایک به رفقا و گروپهای رفیق محدود باقی خواهد ماند. پیشنهاد میشود:
1) طرح واحد با قاعده ی وسیع در سایتهای انترنتی برای بحث و غنا مندی منتشر گردد.
2) جوانب علاقمند ( افراد و سازمانها) با آدرس و اسم و رسم مشخص نه مستعار ابراز نظر نمایند
3) طرح نهایی گردد و تمام اقدامات تدارکاتی بصورت آشکار و داوظلبانه نخست منتشر گردند و رای مثبت و منفی بادقت با استدلال یادداشت و ارزیابی شود بصورت سیستماتیک و موضوعی.
4) لست موافقان ظرح منتشر و برای کنترول شاملان موعد مقررگردد.
5) داوطلبان وظایف موردنظر با معلومات در مورد شخص داوطلب و دلایل داوطلبی منتشر گردند
6) گردهمایی با امادگی کامل از پیش و اجندای آماده و آشکار– که برای همه آشکار و مستدل گردیده- تدویر گردد.
با چنین شیوه امکان مشارکت را برای هر آنکه میخواهد باز میگذاریم، همه ی اقدامات بدون سانسور بصورت خام و پخته آن برا ی افراد علاقمند روشن و قابل کنترول و قضاوت میگردد. تاکنون دعوت سازمانها و افراد به اراده ی تصمیبمگیرنده و امکانات شرکت کننده محدود شده اند. آقایانی که تصمیم میگیرند کدام فرد شخصیت مستقل سیاسی هست یا نه و باید دعوت گردد یا نه، این صلاحیت را از کجا برای خویشتن قایل گردیده اند؟ هر فرد افغان حق دار این سوال را مطرح نماید. بیایید همانگونه که در ادعای چپ بودن، صادق هستیم، در ادعای دموکراتیک بودن نیز صادق باشیم.
اندکی پیش گفتم که نوشته ها در رابطه با مساعی چپ در راستای اتحاد نیروهای چپ دموکراتیک دو عامل
را مانع اتحاد میشمارند. درمورد وابستگیها بحث کردیم و اکنون بر موضعگیری سیاسی دررابطه با سیستم سیاسی موجود مکث مینمایم. تا آنجاییکه از نوشته ها برمیاید، میتوان این موصعگیری را به دو دسته تقسیم نمود. آنانی که مشارکت سیاسی در سیستم موجود را تو صیه مینمایند و آنانی که مشارکت سیاسی را رد مینمایند. دسته اولی ممکن است بر استدلال اعمال نفوذ سیاسی بر پالیسیها ا تکا نماید، درحالیکه دسته دومی ممکن است به این باور باشد که تاثیرت اعمال نفوذ در شرایط کنونی کشور ناچیز و حتی بیهوده است.
چگونه میتوان این اختلاف فکری را برطرف کرد؟
در دید نخست چنان به نظر میاید که فاصله موضعگیری دسته اولی از موضع چپ نسبت به راست بیشتر است، درحالیکه موضعگیری دومی بیشتر چپگرا به نظر میاید. از این نکته نظر میشود پرسید که چه چیزی دومی را چپ میسازد که نخستی فاقد آن است؟
معیار چپ بودن چیست؟ چپ بودن در ساده ترین افاده آن ضد استثمار و استعمار بودن است. این در عین حال به معنای این است که با استثمار و استعمار و عاملان آنها باید رزمید. مبارزه در میدان مبارزه در سنگر با سایر مبارزان صورت میگیرد. از نگاه مارکس این مبارزه هدف تغییر جهان (کوچک یا بزرگ) را دارد و چنین کاری را به هیچ صورت به صورت گیم های الکترونیکی تمیتوان پیشبرد.
موضعگیری دومی بر اندیشه ی انقلابی انقلاب اجتماعی بنا یافته است. استدلالی که این موضعگیری برآن چنگ میزند نیزعاری از حقیقت نیست. برای انجام انقلاب نیز در جامعه باید کار کرد. هم برای اعمال فشار و هم برای انجام انقلاب اجتماعی برای بسیج توده ها نیاز است و انسان عاقل میداند که کدام یک از این دو را میتوان بحیث هدف دور رس و کدام یک را بحیث هدف زود رس پنداشت.
بسیج نیروها را از بسیج روشنفکران چپ اندیش باید آغاز کرد، زیرا این نیروی روشنفکر است که میتواند توده ها را بسیج نماید. این استدلال به جا است که سیستم سیاسی امکانات اندکی را برای نفوذ باز میگذارد. مگر این حالت نه تنها نتیجه ی کار نیروهای حامی سیستم حاکم سیاسی ، بلکه نتیجه میدان صاف و عاری از رقابت برای بازی این نیروها نیز میباشد که در آن حضور چپ دموکراتیک محسوس و ملموس نمیباشد. این حالت دشواریهای مهمی را موجب میگردد: ساختارهای سیستم سیاسی حاکم نهادینه میشوند و سلطه آن بر عرصه های بیشتری از حیات زحمتکشان گسترش میابد، فرهنگ حاکم شکل میگیرد و افکار عامه را درگرو خویش قرار میدهد، کار بسیج نیروها در نتیجه ی توسعه و تحکیم تجرید زحمتکشان دشوارتر میشود. چپ دموکراتیک نه باید همچون نوش دارو سهراب دیر هنگام وارد معرکه گردد. به هر اندازه ای که سیستم سیاسی کنونی دیرتر با نیروی مدافع زحمتکشان روبرو گردد به همان پیمانه بقای آن تامین میگردد و نجات زحمتکشان به تاخیر میافتد. در برابر نیروی مردم و توانایی آنها ، بسته بودن سیستم سیاسی را نمیتوان بحیث مانع تلقی کرد. پیروزی زحمتکشان نه تنها از راه انقلاب اجتماعی ، بلکه ز راه های دیگر نیز ممکن است. برای تحقق ین آرمان نیز باید در میان مردم قرارداشت ، زیرا انقلاب رابا مردم میتوان انجام داد. و برای انجام آن باید نخست اعتماد آنان کمایی گردد.
اجازه دهید پیام اساسی این نوشتار را خلاصه نمایم:
ناکامی مساعی برای اتحاد نیروهای چپ دموکراتیک دلایلی دارد که مهمترین آن عبارت از برخورد تعصب آمیز به مسایل (حتی به تیوری چپ نیز ) میباشد. این تعصب در اشکال گزینشهای فردی از ایدیولوژی، تفکر گروپی و حتی بصورت نا خود آگاه در میتودولوژی باز تاب میابند. قرار دادن میتا تیوری در یک چهارچوب میسو را بحیث مثال آخری میتوان آورد.
برخورد تعصب آمیز در شرایط جدید کنونی که افراد و گروپها از درسهای گذشته بصورت مستقلانه نتیجه گیری نموده اند ، باور و اعتماد آنان خدشه دار گردیده؛ آگاهی آنان همپای تجارب غنا یافته، در شرایطی که انگیزه ها و اندیشه های جدید و نیروهای جدید و قدیم در رقابت قرار دارند، بحیث مهمترین مانع میتواند عمل نماید. آنچه لازم است این است که به شیوه ی غیر از معمول شیوه ای که فارغ از تعصب باشد و اعتماد آفرین باشد و بیانگر چهارچوب فراگیر باشد، و با شفافیت و میکانیزم سازنده ی اعتماد عمل شود. شیوه ی که امکان ورود و مشارکت، کنترول و انتقاد، تصمیمگیری و اساسات آن برای هر فرد میسر باشد. میکانیزم باید امکان کتنرول متوالی و مکرر را بوجود آورد و به انتقاد ها همان اهمیتی را قایل گردد که برای حمایت ها قایل میگردد.
پایان