ع.م. اسکندری

"... و من گريسته بودم"

 

( بياد معلم و پيشوای دادخواهان و بانی تفکرملی شهيد محمد طاهر بدخشی)

 

سی سال از شهادت مظلومانه بزرگمرد سیاست و اندیشه در تاریخ پسین کشور  بدست جلادلان فاشيست با قبای " خلقی" میگذرد.

ياد آوری اين حقيقت که بدخشی را کُشتند، حتی امروز نيز برای من و همه شاگردان بدخشی درد آفرين است.

در سنبله سال 1357 رژيم مزدور و فاشيستی "خلقی" بدخشی را با جمع کثيری از رهروان و شاگردانش به زندان کشيد. اکثريت عظيم کادرهای سازمان بدخشی را بدون پرسش و محاکمه در نيمه راه ها به درياها ريختند و در شکنجه گاه ها سربه نيست کردند. حتی آنعده از اعضای سازمان که از زمان رژيم داود در زندان بودند ( حفيظ آهنگرپور ملقب به عبدالله و ياران زندانی اش) را نيز به جوخه های اعدام سپردند. رژيم "خلقی" حفيظ الله امين و همدستان خارجی آن بيش از چهار هزار تن از اعضا و کادرهای سازمان را بشمول نود فيصد کادرهای رهبری آن از جمله شخصيتها و روشنفکران بی بديل کشور چون مولانا  بحرالدين "باعث" ، حفيظ آهنگرپور ملقب به عبدالله، انجنير حسن "سپنتامن" ،روستا، استاد حاجی محمد نسيم، استاد جرآت، انجنير رشيد فرخاری، انجنير رشيد دروازی، انجنير بشير ، انجنير محمد خان و انجنير ايشان محتاج، مولاداد، رحمن قل و ده ها تن ديگر از کادرها و رهبران ارشد سازمان بدخشی  را شهيد ساختند.

صرف جمع کوچکی از ما که در روزهای آغازين کودتای ثور زندانی شده بودیم و در بلاک دوم زندان پلچرخی زندانی بوديم، زنده مانديم. در جمع ما "اَکَه" ی بزرگ ما "بدخشی" نيز حضور داشت. بعدآ بدخشی صاحب را به بلاک اول انتقال دادند.

 

در زندان پلچرخی معمول بود که هر هفته شب هنگام پهره داران لستی از اسمای زندانيان را به صدای بلند اعلان ميکردند که آزاد شده اند ولی اکثر اين به اصطلاح آزادشدگان به اعدام گاه ها برده ميشدند. اگر اشتباه نکرده باشم در شب سوم عقرب سال 1358پهره داران زندان لستی از نامهای زندانيان "آزادشده" را  با  آواز بلند ميخواندند که درين جمع  نام بدخشی صاحب و جنرال صاحب صفر محمد نورستانی نيز شامل بود. مسلمآ همان شب بدخشی را از زندان چلچرخی بيرون کشيدند. اينکه بدخشی صاحب را همان شب و يا بعدآ به شهادت رسانيدند دقيقا معلوم نيست ولی در هر صورت اين جنايت بايد در ماه عقرب سال 1358صورت گرفته باشد.

من هرگز باور نميکردم که رژيم "خلقی" بتواند بدخشی را بدين سادگی به شهادت برساند. لذا تا اخر اميدوار بودم که او هنوز زنده است.

ولی بعد از سقوط حکومت حفيظ الله امين و گشاده شدن دروازه های پلچرخی در روزهای اول بعد از ششم جدی اولا زندانيان پرچمی و خلقی و بعدا تا شانزدهم جدی ساير زندانيان ( ازجمله زندانيان مربوط به سازمان ما) رها گرديدند.

در يکی از آن  روزها ( احتمالآ دوازدهم جدی) خانم جميله "بدخشی" همسر محترم بدخشی صاحب و خواهر عزيز همهء ما در جستجوی همسر گم شده اش بعد از سر زدن به ساير مراجع به زندان پلچرخی و بالاخره به بلاک دوم آن زندان آمده بودند. آنروز بود که من دانستم که "معلم" شاگردانش را بی سرپرست گذاشته است. احساس درد و نا اميدی و نفرت وصف ناپذيری را نسبت به آن جلادان فاشيست و فاجعه نبود بدخشی را در آتيهء جنبش دادخواهانه کشور با تمام وجود خود احساس کردم.

 به سلول خود برگشتم و همراه با همسلول خود انجنير عتيق کيوان از تهء دل گريستيم.

 

*******

 

 من درين يادداشت کوتاه که صرف بخاطر ادای احترام به آموزگار خود بدخشی شهيد مينويسم قصد ندارم تا به توضيح از تفکرات بدخشی شهيد و يا بررسی و کرتيک سازمان بدخشی بپردازم ولی ناگزيرم چند مسئله يی بديهی را ياد اور شوم:

 

در تاريخ مبارزات سياسی و روشنگرانهء افغانستان کمتر کسی را ميتوان سراغ داشت که به تحليل و ريشه يابی پرابلمهای درون اجتماعی افغانستان پرداخته باشد و خود نسخه يی برای حل منازعات و ايستايی تحولات اجتماعی در کشور ارائه داده باشد. روشنفکران ما در بهترين حالت به تفسير تـئوريها و ايدئولوژي هايی پرداختند که بستر آن تـئوريها نه جامعه افغانستان بلکه جوامع ديگری بوده است و کوشيدند تا آن نسخه های از قبل آماده شده را با شرايط کشور و انهم بلاجبار وفق دهند که نتيجهء ان بطور طبيعی چيزی بيشتر از تقابل مردم با اين تئوريها نميتوانست باشد.

بدخشی شايد يگانه روشنفکری باشد که به کاپی گری تئوريها و نسخه های از قبل آماده شده دل نبست، با آنکه مطالعه و فهم لازم ازين تئوريها را داشت. او برعکس به مطالعه دقيق از تاريخ، سنن فرهنگی و دينی کشور و منطقه پرداخت. ريشه ها و عوامل ايستايی جامعه و پروبلمهای درون اجتماعی کشور را دريافت و راه های حل انرا در تزسهای منحصر بخود ارائه داد. بدينگونه ميتوان گفت که بدخشی در تاريخ معاصر کشور و شايد منطقه يگانه روشنفکری است که تفکر افريد و روشنفکران کشور را بشارت داد تا به پای خود راه رفتن را بيا موزند.

تزسها و يافته های بدخشی با آنکه در زمانش بنابر عدم دسترسی وی و سازمان مربوطه اش به مطبوعات کشور و جهان و بخصوص دشمنی ديوانه وار حلقات حاکم و احزاب وابسته با انان اقبال توضيح، تبليغ و نشر را نيافتند ولی همان رئوس آنها که بما رسيده اند و عبارت اند از: سياست عدم وابستگی و عدم دنباله روی از سياست های مسکو و پکن در آن زمان، حل عادلانه مسئله ملی و تباری در افغانستان، نقش آگاهانهء مردم در تغييرات سياسی- اجتماعی کشور، اسلام و فرهنگ ملی، عدالت اجتماعی و ملی و تامين حق هموطنی در وطن واحد و مشترک و ضرورت تشکيل جبهه متحد ملی مقولات عمده يی اند که از جانب بدخشی برای اولين بار در تاريخ مبارزات سياسی- روشنفکری کشور مطرح گرديند که برای توضيح و تفسير اين مقولات نه تنهابه نوشتن چند مقاله بلکه نگارش کتابها را لازم داريم.

 

برعکس همه تبلیغات دشمنان آنچنانيکه من بدخشی را ميشناسم او در فکر سيطره وبرتری قوم و قبيلهء خود و انـتقام گيری از قبيله و قوم حاکم نبود؛ برعکس او به قوم و قبيلهء برتر اعتقادی نداشت و به هم زيستی مساويانه و برادرانهء همه اقوام افغانستان می انديشيد. او بيش از هر شخصيت ديگری در تاريخ مبارزات سیاسی افغانستان به وطن واحد و تشکیل ملت- دولت درين جغرافيای به ميراث رسيدهء کنونی اعتقاد داشت؛ ولی رسيدن به اين مآمول را فقط در اشتراک عادلانهء همه اقوام کشور در نظام و ادارهء کشور میدانست. اين آن حقيقتی است که حتی امروز نيز بدان مواجه هستيم. انانيکه اين حقيقت را نمي پذيرند،( از هر قوم و تباری که باشند) آگاهانه يا غير آگاهانه هيزم آوران فاجعهء جنگ داخلی و از هم پاشيدن کشور واحد ما خواهند بود.

شايد يکی از عجايب ترين حقايق زمان ما اين باشد که از آغاز تشکيل "جريان دموکراتيک خلق" تا امروز ( حتی در جريان جهاد و مقاومت و بشمول آنانيکه امروز از دموکراسی و حق شهروندی حرف ميزنند) همه از انديشه های "بدخشی" چيزهايی را بقرض گرفته اند ولی همه به او "دشنام" داده اند. من درينمورد  کلام  بهتری از سخنان استاد سخن واصف باختری نمي يابم که فرموده بودند:

 

"اندوه برما اگر بپنداریم که او زندانی حصار تنگ چشمی های سرزمین برتر و قبیلۀ برتر و ملت برتربود. اندوه برما اگربپنداریم که او درویرانه های تایخ تنها در جستجوی "شکوه " گمشدۀ قبیلۀ خویش بود و اندوه بزرگتر برما که همۀ ما هم درآوان عسرت تاریخی خویش ازو نان آگاهی قرض گرفتیم و هم دشنامش دادیم."

 

اکنون ( عقرب – آبان سال 1388) که بيش از سی سال از شهادت بدخشی و بيش از چهل سال از تشکيل "محفل انتظار"  و ا رائـه اصول فکری بدخشی ميگذرد؛ هنوز هم اين تزسها سنگ پايهء اساسی هرنوع تغيير و تکاملی در روند  صلح و مصالحه و تشکيل دولت- ملت در افغانستان بشمار ميروند.

بی نياز از گفتن است که کمبود شخصيتی مانند شهيد بدخشی که بتواند داعيه دادخواهانه ملی و عدالت اجتماعی در شرايط دشوار کنونی کشور پاسداری و رهبری کند برای هر روشنفکر عدالتخواه و آزاد انديش کشور قابل احساس است.

 

روشنفکران افغانستان بخصوص آنانيکه بنابر دلايل قومی و تباری و ايدئولوژيهای معمول آنزمان بر بدخشی و تفکرات اش بی ميلی وبی مهری نشان دادند بايد اکنون با در نظرداشت انقطابهای موجود و وضع دشوار کنونی کشور که شهيد بدخشی اين وضع را چندين دهه قبل داهيانه پيش بينی کرده بود، سر از نو به مطالعهء ان تفکرات و بينشها بپردازند و در راه وحدت ملی با در نظر داشت سهمگيری عدالانه همه اقوام، مليتها و اقشار جامعه افغانستان و سپردن حق حاکميت و تعيين سرنوشت بدست خود مردم گام بردارند؛ چون برای داشتن وطن واحد، آزاد و مستقل راهی جز تامين عدالت ملی و اجتماعی و در نهايت تامين حق شهروندی يا سياست عادلانه داخلی، شرکت آکاهانه همه اقشار و نيروهای دموکراسی خواه، ترقی طلب و وطن دوست در يک پلاتفورم جبهه يی و سياست غيروابسته و متوازن در مناسبات بين المللی نداريم.

 

احزاب و شخصيتهای سياسی ميآيند و ميروند؛ فقط آنانی باقی ميمانند که فکر و عمل شان در سرنوشت کشور و مردم تاثير گزار باشد وشهيد بدخشی يکی از نامدارترين اين چهره ها در تاريخ پسين کشور است.

 

به نظر من "بدخشی" نه يک شخص، نه يک سازمان يا حزب بلکه يک جريان و روند فکری است. تا مبارزه بخاطر عدالت اجتماعی و دادخواهی ملی جاريست نام بدخشی منحيث بزرگترين متفکر و مبارز درين راه زنده خواهد بود و آنزمانيکه به عدات ملی و اجتماعی رسيديم بازهم بدخشی منحيث معلم، اموزگار و بانی تفکر ملی و عدالت اجتماعی زنده خواهد بود.

 

يــاد آن عــزيــزتــريــن گرامی و راهــش پُــر رهــرو و پيــروز بـــاد!

 

 

ع.م. اسکندری

عقرب سال1388

شهر ليستر- انگلستان

 

 

برگرفته از تارگاه  رستاخیز ملی

 

 

 


بالا
 
بازگشت