زردادی
مود
بشهر سينهء ما كاخ بيستون مود است
به چارسوي دل افسانه و فسون مود است
مباش در پي دنياي دون ودين هرگز
اگر چه خدمت دنياي دين ودون مود است
من هرچه خواستم از بخت صرف عكسش داد
مگر بمذهب او كار واژگون مود است
قلم زرفتن راهش بسر نشانم داد
كه در قلمرو او هر چه سرنگون مود است
فغان ودرد كه هر روز در شعار زمان
گهي كمان وكمين وگهي كمون مود است.
گل سفيدي بدستم رسيد دوش از راه
چوخواستم كه ببويم بگفت: چون موداست؟
بخنده گفتمش اي نوگل بهار اميد
برسم و سنت ما صرف آزمون موداست.
لبش گزيدم و آهسته گك بدل گفتم:
خداي شكر كه اين رسم تا كنون مود است.
اگر بجنگل وصحرا نهاد سر (محسن)
بعشق وعاشقي وشاعري جنون مود است.
م. زردادي
كشتزار زندگي
زكشتزار زندگي نشد مراد حاصلم
فغان كه در خزان به چه بهانه خوش كنم دلم
به شعر يا شقايق و شراب ناب و يا شبي
كه شاه دختران روس بود شمع محفلم
به فصل نوبهاريكه شگوفه موج ميزد و
به آن شگوفه ايكه او زشوق دل نشد گلم
بدا بحال من كه عمر همچو باد رفت و
يكدمي گذر نكرد بخت سوي منزلم
بباغ وراغ سر زدم نديدم همچو خود كسي
نه همصداي زاغم ونه همنواي بلبلم
نه همچو بيد سر نهم بپاي خار وهر خسي
نه همچو سرو در فضا گرفته شاخ وكاكلم
نه هرچه پيش آمده خوش آمده براي من
نه هم براي ديو ودد من احترام قايلم
مرا بكمك كسي چو دانه احتياج نيست
زباطلاق زندگي خودم بيرون كشم جلم
اگر شبي بكلبه ام دوباره سرزند گلي
چنان حساب كن كه من بكام خويش نايلم
وگرنه تا كه زنده ام ميان خانهء خودم
غريب وبينوا وبيكس وگدا وسايلم
وز حال بد و مملكت در بدر ما
در باديه يك مونس وغمخوار نداريم
در باغ بجز زاغ نگيرد خبر ما
مو گشت سپيد تير كمان ديده پر از آب
زين گرد حقارت كه نشسته بسر ما
شد آب دل سنگ ازين وضع خراب و
خون گشت دل لاله زخون جگر ما
نه راه عيانست نه يك رهبر ورهرو
كه بسته درين باديه سمع وبصر ما ؟
بر باد فنا داده كه اين كشور ما و
در آتش كين سوخت كه كوه وكمر ما ؟
كه تخم نفاق وغم واندوه بكاريد
كه چشم خودش بسته به سيم وبه زرما ؟
بد بخت بود ملت وآنقوم كه تا حال
آگاه نباشند زشور وشرر ما
آنكس كه جفا كرد وخطاكرد وخيانت
ايدوست به والله كه نباشد نفر ما
(محسن) تو واشعار نو وكهنه زميهن
وز رنج وغم غربت واز چشم تر ما
م.زردادی