يعقوب يسنا

 


جهان بینی عرفانی مولانا

مقدمه

       عرفان پیشینه دراز و متداوم در جهان بینی بشریت دارد اما امروز عرفان و پیام عرفانی سر از نو در اندیشه و شورو حال مولانا جلال الدین محمد بلخی، برای بشریت و عصر حاضر به ویژه در اروپا و امریکا جدی گرفته شده است. مولانا انسانی است متفاوت که جهان بینی اش با فلسفه و منطق و علم فرق  می کند زیرا مولانا نه در پی استدالال است و نه دنبال بحث عقلانی و نه هم تجربه های حسی را جدی می گیرد. بنابراین تفاوت او با دیگران، مولانا را هر چه بی کرانه تر و بزرگتر جلوه می دهد که فقط می تواند این بی کرانه گی مولانا در عرفان بگنجد و فراتر از فلسفه و علم، هستی و جهان را با رمزورازش دریابد و این رمز و رازعالم هستی را مولانا نه با عقل بلکه با عشق می خواهد، بکشاید.

پس دریافت مولانا و درک جهان بینی او با منطق، فلسفه وعلم امکان ندارد، به این معنا که مولانا را فقط با شور و وجد وحال عرفانی می توان شناخت بنابراین برای شناخت مولانا بایست عواطف عرفانی داشت یعنی عارف باید بود نه فلیسوف و منطقدان.

 در این مقاله ماهم از ظن خود یار او می شویم،  طوری که مولانا می گوید:

هرکسی از ظن خود شد یار من                                                            از درون من نجست اسرار من1

باهمین دریافت مولانا از دیگران نسبت به خودش، بحث را ادامه می دهیم:

 

1- چیستی عرفان

مایه و جوهر اصلی و حقیقی عرفان، عشق است و آن ودیعه یا امانتی است الهی که بردل عارف و سالک نهاده شده و او را به سیر و سلوک برای رسیدن به سر منزل اصلی وا می دارد. پس عرفان و تصوف بدون عشق مفهومی ندارد. عشق به خدا و موجودات عالم، زیرا این همه از آن خداوند است.

به گفته سعدی : عاشقم به همه عالم که همه عالم از اوست.2

برای همین است که مایه عرفان عشق ورزی است که سراپا این عشق ورزی معنویت است. همین عشق ورزی و محبت است که انسان را از دیگر موجودات عالم، حتا فرشتگان، متمایز می سازد. و هر چه این عشق ورزی معنوی در انسان اوج بگیرد، مرتبه انسان بلندتر می رود و انسان را به خداوند نزدیک تر می کند. اصولاً از دید عرفان، هدف از آفرینش عشق بوده است، طوری که حافظ می گوید:

در ازل پرتو حســـــــنت زتجــــــــلی دم زد                          عشق پیدا شد و آتـش به همه عالم زد

جلوه ای کرد رخت دید ملک عشــــق نداشت                      عین آتش از این غیرت و بر آدم زد3

 آنچه که سالک را هم به سر منزل کمال می رساند بازهم عشق است. در ادبیات پارسی تا قرن چهار و پنچ هجری، مراد از عشق، عشق طبیعی و انسانی است. باید گفت، که این عشق از عشق عرفانی فرق دارد و عشقی که در آثار عرفا پس از قرن پنج هجری بازتاب یافته، جنبه الهی و ملکوتی دارد، چنان که مولانا برای رسیدن به عشق الهی می گوید:

عاشقی گر زین سر و گرزان سر است                             عاقبت ما را بدان شه  رهبر است4

به قول شیخ اشراق در رساله «فی حقیق العشق»: وقتی محبت به عنایت رسید آن را عشق گویند.5

     پس باید گفت آنچه که چستیی عرفان را از فلسفه وعلم، مشخص می کند، عشق است. عارف با عشق به سراغ رمز وراز هستی می رود تا این که به مکاشفه و شهود می رسد.

شیخ روز بهان فسایی عارف معروف قرن ششم، در کتاب عبهرالعاشقین، که زیباترین مطالب را در زمینه عشق به زبان پارسی، در آن گرد آورده است، عشق را به پنج نوع تقسیم کرده است: الهی، عقلی، روحانی، بهیمی( حیوانی ) و طبیعی. عشق الهی مخصوص اهل مشاهده است؛ عشق عقلی آن اهل معرفت؛ عشق روحانی خاص و خواص آدمیان؛ عشق بهیمی مخصوص اراذل و اوباش؛ و عشق طبیعی ویژه عموم مردم.6   

بنابراین موضوع عرفان، عشق الهی است که عارف را به مشاهده می رساند یعنی عارف با این عشق همه راز و رمز هستی را می بیند.

 

2- تفاوت جهان بینی عرفانی با جهان بینی فلسفی و علمی

 برای این که جهان بینی مولانا، مشخص شده باشد لازم است که در کل جهان بینی عرفانی را لااقل اگر نتوانیم  بشناسیم یا درک کنیم، بتوانیم جایگاه اش را تشخیص کنیم. این تشخیص جایگاه جهان بینی عرفانی در صورت امکان پذیر است که تمایز جهان بینی عرفانی را به فلسفه و علم، دریابیم. با درک تمایز عرفان، فلسفه و علم، می شود به جهان بینی عرفانی مکث کرد و با بررسی جهان بینی کلی عرفان، موقیعت جهان بینی مولانا را در عرفان دریافت و اوج جهان بینی عرفانی را در شور و حال مولانا، پی برد.

بنابراین، تفاوت عرفان را با فلسفه و علم به برسی می گریم:

 

1-2- عشق بنیاد جهان بینی عرفانی

هر چه گویم عشق را شرح و بیان               چون به عشق آیم خجل باشم از آن 7

 در مورد عشق کتاب های بسیاری نوشته شده است و علوم متفاوتی در این مورد پرداخته است: زیست شناسی، فلسفه، روانشناسی، تعلیم وتربیه، عرفان و علوم دیگر نیز عشق را مورد بحث قرار داد است. علوم دیگر درباره عشق بحث کرده است اما عرفان درباره عشق بحثی ندارد بلکه خودش عشق است بنابراین برای درک عرفان باید عاشق شد، غیر از این چاره ای نیست.

پس می پردازیم به چیستی عشق، به راستی این عشق چیست که همه کس از آن سخن می گوید!.

      مساله عشق نسبت به هر قوم، در اندیشه قوم یونانی بسیار باز تاب یافته است شاید رساله ضیافت (عشق) افلاطون از نخستین کتابی باشد که به صورت مستقل موضوع اش عشق است و سراسر کتاب درباره چیستی عشق می باشد. در نزد یونانیان آفرودیت Aphordete   رب النوع عشق است و رومیان آن را ونوس می نامند.

افلاطون دو نوع آفرودیت را معرفی می کند. یکی Aph. Pandemienne  که از اورانوس متولد شده و خدای عشق پاک است و دیگری Aph.Pandemienne آفرودیت عوام می باشد که دختر دیونه و رب النوع عشق عامیانه است 8.

در ادبیات پارسی هم ازدو نوع عشق نام برده شده است: عشق حقیقی و عشق مجازی، عشق حقیقی همان عشق پاک است که از عشق مجازی فرق دارد و کاملاً معنوی است و ارتباط به رابطه جنسی ندارد، در حالی که عشق مجازی همان مساله زیست شناسی و بیولوژیک از عشق است که از نظر عشق حقیقی مورد نکوهش قرار می گیرد بنابراین عرفان همین عشق حقیقی است.

افلاطون را به عنوان فیلسوف عشق هم می شناسند، او می گوید: « هر که را دست عشق نسوده است راهش به ظلمات است » 9.

ویل دورانت عشق را از شاخصه های تکامل و مدنیت می داند و از نظر او انسان متمدن دارای عشق است.10

     پس می شود گفت عرفان اوج تکامل عشق است و عشق عرفانی نمونه از انسان کامل، بنابراین مولانا به عنوان انسان کامل برخوردار از همین عشق است.

باید گفت که بنیاد عرفان به عشق است و این عشق شوری است که در جان سنایی می دمد و در جان مولانا به اوج خود می رسد.

چنان که سنایی در حدیقه الحقیقه فصلی دارد به نام «فی ذکر العشق و فضیله» و در مورد عشق می گوید:

دلبــر جان ربای عشـــــق آمـد                                             ســر بروسر نمای عشق آمد

    عشق گوینده نهان سخن است                                            عشق پوشیده برهنه تن است 11

مولانا عشق حقیقی را در دیوان شمس در غزلی چنین بیان می کند:

عشق جز دولت عنایت نیست           جز گشاده دل و هدایت نیست

عشق را بوحنیفه شرح نکــرد                   شافعی را درو روایت نیســــت

لایجوز و یجوز را اجل اســت                    علم عشاق را نهایت نیـــسـت

عاشقان غرقه اند در شکر آب                   وزشکر مصر را شکایت نیـست

هرکه را پرغم و ترش دیدی                     نیست عاشق وزآن ولایت نیست

جان مخمور چو نگوید شـکر                     باده ای را که حد وعنایت نیست 12

  عشق عرفانی را می شود از این ابیات عرفانی شناخت و باورکرد که عرفان عشق است و هیچ عقل و علمی را به خود راه نمی دهد و به سراغ رمز وراز هستی، عارف را با سلاح عشق مسلح می کند برای همین است که در پی قیل و قال نیست زیرا حقیقت را چنان که هست می بیند و مشاهده می کند و هرچه را با عشق تحمل می کند. فیلسوف و دانشمند را توان، آنچه را که عارف مشاهده می کند، نیست.

 

2-2- حس اساس علم

 از نظر دانشمندان ساینس (علم)، حس تنهاترین معیاری است برای پی بردن حقیقت. به این معنا که ماچیزی فراتر از حواس خود برای دریافت حقیقت نداریم، چنین دیدگاه حتا عقل را هم رد می کند و این اختلاف عقل و حس در تاریخ فلسفه پیشینه درازی دارد که از دوره سوفسطاییان آغاز می شود، سوفسطاییان جانب دار حس بودند و سقراط، افلاطون وارسطو طرفدار عقل.

اگر در عصر رنسانس هم نظر افگنیم این اختلاف را مشاهده می توانیم، که دکارت، کانت، هگل، لایپ نتز، اسپینواز طرفدار عقل هستند اما در مقابل   بیکن، جان استوارت میل، جرمی بنتام و... به حس اعتبار بیشتر قایل بودند.

 

پس بایدگفت که علم به صورت خاص که همانا ساینس از آن اراده می شود، اساس اش را بر حواس استوار می داند و فراتر از این به عقل یاعشق برای شناخت هستی و جهان اعتبار نمی دهند.

دکتر چی.ال.هالر یکی از دانشمندان ساینس می گوید: انسان به عبارتی، تنها کامپیوتری است که به وسیله آماتور ها ساخته شده است. 13 بنابراین از نظر علم هر چیز در زنده گی انسانی برای تجربه شدن علم و پیشرفت علم قابل دست کاری است حتا خود انسان، چون علم به انسان به عنوان یک ماشین می نگرد. اما عقل این امر را ممکن است با استدال بپذیرد یا نپذیرد ولی عشق عرفانی این کار علم را مخرب و ویران کننده می داند و تنها ترین پیشرفت و واقعی ترین پیشرفت از نظر عرفان پیشرفت در عشق است که انسان را به مبدأ و حقیقت اش که همانا ذات خداوندی است، می رساند و از این زندان مادی و دنیوی نجات اش می دهد.

 

3-2- عقل اساس جهان بینی فلسفه

  کنفوسیوس می گوید: « فرق انسان و حیوان خیلی کم است ولی بعضی از مردم همین چیز خیلی کم را نیز دور می اندازند »14  شاید این خیلی چیز کم که ما از حیوان فرق داریم، عقل انسان باشد و توسط عقل انسان، خوب را از بد فرق کند و همچون انسان معمولی زندگی کند. عقل برای انسان در یک زندگی عادی اجتماعی از ضروریات است اما عرفان شوری دیگری دارد که انسان را از معمولی بودن و اجتماعی زندگی کردن و روزمره گی به در می کند و متعالی تر می سازد.

اگر چه فلسفه به معنای عشق به خرد است. چنان که هلوسیوس گوید: « فلسفه همان گونه که معنای لغوی واژه نشان می دهد عبارت است از عشق به خرد و جست وجوی حقیقت ولی عشق، خود شور و هیجان است». 15

     بنابراین نمی توان عقل را با فلسفه یکی دانست. از واژه عقل مانند بسیاری واژه های دیگر، معناهای بسیار متفاوتی ارایه شده اما عقل را می توان به معنای توانای ترسیم تمایز روشن میان نیکی و بدی، توانایی و ترکیب شناخت وکردار بر پایه ارزیابی درست شواهد واقعی مهم یا موقیعت نمونه وار دانست 16  بنابراین عقل امری است که در انسان به صورت عام وجود دارد از این روی نمی توان گفت که عقل یعنی فلسفه اما عقل از موضوعی است که در فلسفه جدی گرفته شده است و فلسفه پرسش های خود را با چیستی عقل آغاز می کند. از این لحاظ می توان گفت که اساس فلسفه به ویژه فلسفه عصر رنسانس، فلسفه ای است با ادعای کاملاً عقلانی از خود، حتا عقل مورد پرستش قرار گرفت و پرستش عقل در فلسفه رنسانس، خود دین وعقیده ای گردید. جنبش روشنگری اروپا «ایمان آزاده به کمال بی پایان انسانی» بر روی این عقیده عقلانی بنا نهاده شد17 اما در عرفان نه تنها که از عقل چنین ستایش نمی شود حتا به ادعای عقل، عرفان به دیده حقارت می بیند و آن چنان که عقل با وران، رازورمز هستی وجهان را می خواهند با عقل بشکافند، عرفان به آن باور ندارد. چنان که مولانا می گوید:

  پــای استـــدلالیان چــــو بیـــن بـود                  پای چـــوبین سخت بی تمکین بود

            عقل در شرحش چوخردر گل بخفت                                          شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت18

از نظر عرفان اساس و مایه زندگی وهستی وآفرینش نه علم، نه عقل بلکه عشق است پس برای شناخت هستی و تقرب کردن به اصل خویش که همانا جوهر آفرینش است با شور و حال عشق باید رفت.

 

3- مولانا عارف بزرگ

 نام مولانا به اتفاق تذکره نویسان، محمد و لقب او جلال الدین است و همه مورخان او را به این نام و لقب شناخته اند و او را جز جلال الدین به لقب خداوندگار نیز می خوانده اند. خطاب خداوندگار گفته بهاء ولد است و در بعضی از شروح مثنوی هم از وی به مولانا خداوندگار تعبیر می شود و احمد افلاکی در روایتی از بهاء ولد نقل می کند: « که خداوندگار من از نسل بزرگ است ».19

      بگذریم از این که مانند تذکره نویسان و زندگی نامه نویسان، از زندگی مولانا روایت کنیم. زیرا مولانا در تذکره نویسی و زندگی نامه نویسی نمی گنجد، او عارف است و همه شور است وحال است وعشق است یعنی انسانی است کامل. درست است که زندگی مولانا با دیدار شمس دیگرگون می شود پس از این دیدار مولانا با منطق وفلسفه یکسره حساب اش را یک طرفه می کند و دو کتاب بزرگ را پس از دیدار شمس به یادگار می گذارد که در حقیقت همین دو کتاب مولانا را برای همیشه جاویدانه می سازد این دو کتاب عبارت است از: دیوان شمس و مثنوی معنوی؛ دیوان شمس بیانگر شور وعشق مولانا و مثنوی معنوی نقطه وصل حدیقه الحقیقه سنایی ومنطق الطیر عطار است در حقیقت کامل کننده این دو اثر عرفانی است و عرفان با مثنوی معنوی به اوج خود می رسد و مولانا به عنوان عارف بزرگ با سبک وبیان وجهان بینی ویژه عرفانی اش، عرفان را برای همیشه چون یک شناخت مستقل و جدا از منطق وفلسفه وعلم، برای بشریت معرفی می کند. و این شناخت جز با عشق با چیزی دیگری میسر نیست.

 

1-3- شور عرفانی مولانا

من به هر جمیعتی نالان شـــــدم                                      جفت بد حالان و خوش حالان شدم

هر کسی از ظن خود شد یار مـــن                                   از درون من نجســـت اســــرار من

سرمن از ناله من دور نیــــســـت                                    لیک چشم و گوش را آن نور نیـست

تن زجان و جان ز تن مستور نیست                       لیک کس را دید جان دستور نیـست

بنا به برداشت از این ابیات سراپا عرفانی مولانا می توان گفت که شور مولانا عمق و وسعتی دارد به گنجایش خود مولانا که غیر از مولانا هیچکس را در آن آرای قدم زدن نیست، فقط مولانا است که همه چیز را می بیند و دیگران  هر چه را که می گوید نه از مولانا بلکه ظن خود شان را بیان می کند.

بنابراین شور عرفانی مولانا را نمی توان از حالات زودگذری که در وجد وهیجان به وجود می آید، محسوب نمود. او در یکی از ابیات، این شور گرایی و هیجان طلبی «زودگذر» را محکوم کرده می گوید: « تو که از سلوک و عرفان مقصدی جز حال و شور نمی خواهی، در حقیقت تو حال پرستی نه خدا پرست.» اصالت شورو هیجان مولانا وابسته به ریشه های عمیقی است که او درباره انسان و جهان به دست آورده است.

 مولانا با وجد وشعف عرفانی ماندگار، شور عرفان را چنین بیان می کند که بیرون از توصیف است:

دره ها دیدم دهان شان جمله باز                                         گر بگویم خوردشان گردد دراز

برگ ها را برگ از انعــــام او                                        دایگان را دایه لطف عـــام او 20

یا

جــان های بسته اندر آب و گل                         چــون رهند از آب و گل ها شاد دل

در هوای عشق حق رقصان شود                                    همچو قرص بدر بی نقصان شود 21

و یا

باده در جوشش گدای جوش ماست              چرخ درگردش اسیرهوش ماست 22

می بینیم که شور مولانا بی پایان است و فقط در قلمرو عرفانی مولانا می گنجد و بس و این گنجایش را نمی توان با فلسفه و منطق و علم محک زد.

    باید گفت که همین شور و وجد ماندگار عرفانی مولانا است که به معرفت مولانا جذابیت بیشتر بخشیده است، جذابیتی که در کلام و بیان هیچ عارف دیگر نمی توان یافت.

محمد جعفر تقی در کتاب «مولوی و جهان بینی ها در مکتب های شرق و غرب» عوامل جذابیت گفته های مولانا را در عوامل زیر می داند:

   عامل یکم - وسعت وگسترش اطلاعات ومعلومات مولانا در انسان شناسی و جهان بینی، احساس این معنا در شخصیت مولانا، جاذبیت خاصی به گفته هایش می دهد، به طور که مطالعه کننده مثنوی چنین تلقی می کند که با گفتار شخصی رو به رو است که جهان هستی و انسان،  چهره های بسیار زیادی  را به آن شخصیت نشان داده است.

  عامل دوم - که فوق العاده حایز اهمیت است، این است، مطالبی را که ابراز می کند عقل و دل او هماهنگی جدی در طرح آن مطالب نشان می دهد. به طوری که بررسی کننده، معرفت حاصل از آن  مطالب را در درون خود شهود می کند و درمی یابد.

  عامل سوم - احساسی شگفت انگیز است که معرفت های ابراز شده مولانا در درون انسان به وجود می آورد. این احساس عبارت است از «بازگشت به خود» توضیح این که اغلب انسان ها حتا آنانی که از معلوماتی کم و بیش برخوردار اند نمی توانند از میعان و گمگشتگی خود در پدیده ها و جریانات عینی در دو قلمرو انسان و جهان جلوگیری نمایند. 24

 

 

2-3- عشق بیناد جهان بینی مولانا

   در فلسفه، اعتبار بیشتر به مغز می دهند اما در عرفان اعتبار به دل داده می شود زیرا دل جایگاه عشق است. چنان که مولانا می گوید:

 

لطف شیر وانگبین عکس دل است                                  هر خوشی را آن خوش از دل حاصل است

یا

پس بود دل جوهــر و عالم عرض                                                         ســـایه دل کـــی بود دل را غرض ؟! 25

 

      روش استدلال مولانا برای اثبات یک حقیقت عرفانی، بلکه برای اثبات هر نوعی از واقیعت ها، همواره پایبند نظم منطقی معمولی نیست که از مقدمات روشن، نتیجه مطلوب را به دست می آورد. بلکه مغز غیر عادی مولانا دایماً در حال بارقه و جهش، فعالیت می نماید. بنابراین مطالعه کننده با جذابینی که بیان مولانا دارد، خود را غوطه ور در شور و عشق مولا نا می بیند. 26

  در این نوشته اشاره شد که عشق بنیاد واساس عرفانی است در برابر، عقل اساس فلسفه و حس اساس علم. مولانا که عارف بزرگ است وعرفان با مولانا آخرین قعله های عشق را می پیماید،
 پس دید مولانا به جهان و هستی یک دید عاشقانه است. مولانا مایه وجوهر هستی را عشق می داند بنابراین فقط با عشق می توان به جوهر اصلی هستی پی برد.

با دو علم عشق را بیگانگی اســت                                  و اندر آن هفتاد ودو دیوانگی است

سخت پنهان است و پیدا حیرتش                                      جان سلطانان جان در حســـر تش

پس چه باشد عشق؟ دریایی عدم                                     در شکسـته عقل را آنجـــا قـــدم

بـندگی و سلطــنت معــلوم شـد                                        زین دو پرده عاشقی مکتوم شد 27

با برداشت از ابیات، محمد تقی جعفری، دید مولانا را در باره هستی چنین بیان می کند:

یک -  عشق پدیده ای است فوق همه پدیده های عالم هستی.

دو-  هفتاد ودوملت با راه های مختلف، در شور وهیجان عشق الهی هستند.

سه- ماهیت عشق بسیار مخفی است، ولی حیاتی را که بار می آورد، یا حیرتی که تفسیر کنندگان عشق را در خود فرو می برد، بسیار آشکار است.

چهار -  همه آگاهان و خود آشنایان در حسرت عشق غوطه ورند.

پنچ -  بنابراین عشق، دریایی فوق تعینات وجریانات عالم هستی است، دریایی است که قدم عقل در آنجا می شکند. دو پرده بندگی وآقایی که انسان ها را تقسیم می کند، از عشق که یک حقیقت پوشیده است، بر کنار و محروم می باشند. 28

بنابراین می توان تاکید کرد که مولانا عاشق عالم هستی است و جهان بینی اش هم بر پایه و اساس عشق استوار است. مولانا  مانند دیگران نااگاهانه ستایشگر عشق نیست بلکه او ماهیت عشق را دانسته است و خودش سراپا عشق شده است. در این ابیات مولانا، می شود به ماهیت عشق و به جوهر اصلی جهان که عشق است بیشتر پی برد.

دور گردون ها زموج عشـــــــق دان          گر نبـــودی عشــق بفـــــــسردی جهان

هر چه گویم عشق را شرح و بیــــان         چون به عشق آیم، خــــجل باشـم از آن

خود قلم اندر نوشتن می شتــــــــافت                      چون به عشق آمد قلـم بر خود شکافت

گر چه تفسیر زبان روشنگر اســــت           لیــک عشـق بی زبـان، روشـــنتر است

عقل در شر حش چوخردرگل بخـفت            شـــرح عشق و عـاشقی هم عشق گفت

آفتاب آمـــــــد دلیـــــــــــــــل آفـــتاب            گــر دلیــــلت بایـــد از وی رو مــــــتاب

علت عاشق زعـــــــلت ها جــــداست          عشـــق اســـطرلاب اسرار خــــــــداست

عاشقی گرزین سر و گرزان سراست         عـــاقبت مـــا را بدان  شـــه رهبر است

غرق عشقی ام که غرق است اندرین         عـــشـــــــــق هـــای اولیــن و آخــــرین

جمله معشوق است و عاشق پرده ای         زنــده معــشوق است و عاشق مرده ای

در دل عاشق به جز معشوق نیســت           در میـــانشان فــــاروق مفــــروق نیست

...

عشق های که از پی رنگی بــود                                     عشـــــق نـــــبود عاقبت ننگی بود

هین رها کن عشق های صورتی                                     تــــوچـــرا وابســته هر صورتی 29

جهان بینی عاشقانه مولانا، عشق حقیقی است نه عشق مجازی و عشق های که دنبال رنگ و صورت است، او عاشق حقیقت است. هر چه هم در باره عشق بگوییم آنهم درباره عشقی که مولانا به آن پی برده، نمی توانیم و ماهیت آن را دریابیم، چون ما از عشق همان عشق رنگ و عشق صورت را فقط دیده می توانیم نه آن عشق حقیقی که مولانا دریافته است. پس به همین اکتفا می کنیم و بهتر این است که جهان بینی عاشقانه مولانا را باید در یک فضای عرفانی تجربه کرد و در کلام و نوشتار و گفتار نمی گنجد و دریافته هم نمی شود.

 

3-3- درک مولانا با بحث های عقلانی

       مولانا در کل ضد عقل و ضد علم نیست اما  عقل و علم معمولی انسان را با ادعای که دارد نمی پذیرد و این عقل و علم را برای درک حقیقت  هستی نا توان می داند بنابراین هر گاه که مولانا از عقل و علم حرف می زند مرادش از عقل و علم معمولی نیست، عقل و علمی است که با ریاضت وعشق تکامل یافته است یعنی معنویتی است روحی، که به اشراق رسیده است.

به این ابیات از مثنوی معنوی مولانا در باره عقل توجه می کنیم :

عقل دو عقل اســـت اول مکســبی                                   که درآموزی چـــــو در مـکتب صبی

از کتاب و اوستــاد و فکر و ذکــر                                    ارمغانی وز علـــــوم خـــــــوب بـــکر

عقل تو افــزون شود از دیگـــران                                   لیک تو باشی زحفـــــــــظ آن گــــران

لوح حافظ تو شـــوی دردورگشت                                     لوح محفوظ است کاو وزین درگذشت

عقل دیگر بخشــــش یزدان بــــود                                    چشمــــــــــــه آن در میان جـــــان بود

چون زسینه آب دانش جـوش کرد                                    نی شود گــــــــــنده نه دیرینه نــه زرد

ور ره نبعش بود بسته چــــه غـم                                     کاو همی جوشد زخــــــــــانه دم به دم

عقل تحصیلی مثال جـــــــوی هـا                                      کان رود در خانه ای از کــــــــوی ها

راه آبش بسته شــــــــد، شد بینـوا                                    تشـــــــــــنه ماند و زار با صد ابــــتلا

  از درون خویشتن جو چشـــمه را                                  تا رهـــــــــــــــی از منــــت هر ناسزا 30

از این ابیات می توان استنباط کرد که مولانا به دو نوع عقل اشاره دارد یک عقلی که ما کسب می کنیم با تحصیل آن را می آموزیم و یاد می گیریم، برخی کارها را مانند تحصیل در رشته های اکادمیک در دانشگاه ها. مولانا به این عقل هم ارزش می گذارد و قبول دارد که در زندگی روزمره گی بشر به درد می خورد اما این عقل توانایی این را ندارد تا با آن رمز وراز هستی درک شود.

مولانا در این ابیات از نوع دوم عقل نیز خبر می دهد که مراد مولانا از اراده کردن عقل در حقیقت همین عقل نوع دوم است که قابل اعتماد است و این عقل بخشش خداوند است که در جان انسان یعنی در روح انسان تجلی می کند و نابودی و کم شدن ندارد.

به این ابیات در باره اراده عقل، از مولانا توجه می کنیم:

...

عقل کل و نفـــس کل مرد خداسـت              عرش و کرسی را مدان کزوی جداست

جزء تو از کــــل او کـــلی شـــــود              عقـــل کل بر نفـــس چــــــون غلی شود

این سخن های که از عقل کل است            بـــوی آن گلـــزارســــرو وسنبــل اسـت

هش چه باشد عقل کل ای هـوشمند            عقــل جــزئی هــش بــود امــــــــــا نژند

چونکه قشر عقل صــد برهان دهـد             عــقل کــل کــی گــام بی ایقان نـــــــــهد

عقــل کل را گفـــت مازاغ البــصر              عــقل جـــزؤی مــی کـــــــند هرسو نظر

پیـــش شهر عقل کلی ایـــن حواس             چــون خــران چـشم بسته در خــــــراس

عقــــــــل کل را از پـــــس آیینه او             کی تواند دیـــد وقت گفــــــــــــت و گو !

عقـــل جزئی گاه چیـــره گه نگـون             عقل کلی ایــــمن از ریب المنــــــــــــون

جهــد کن تاپیر عقل و دین شــــوی             تا چو عقل کـــــــــــل با طن بین شـــوی

      جز و عقل این از آن عقل کل ست    جنبش این سایه زان شاخ کل اســــــــــت 31

 در این ابیات مولانا از عقل جز و عقل کل سخن گفته است که همانا عقل جز همین عقل معمولی آدمی است که ناپخته و خام است اما بازهم در این ناپخته گی وخامی اش ادعای بی مورد دارد.

ولی عقل کلی، عقلی است پخته و رسیده بنابراین این عقل سرچشمه از عقل خداوندی دارد که بر همه اسرار هستی حاکم است. از نظر مولانا انسان می تواند با جهد و کوشش به این عقل کل تقرب کند موقع که به عقل کل تقرب کرد آنگاه انسان هم می تواند باطن بین شود.

اکنون می توانیم بگوییم که مراد مولانا ازعقل، عقل فلسفی و حسی نیست، عقلی است که سرچشمه اش از حکمت خداوند در جان عارف تجلی کرده است. بنابراین با این تقسیم عقل می توان گفت که مولانا را و جهان بینی او را نمی شود با دریافت های حسی و عقل یا با عقل های اکادمیک و کسبی، درک کرد. زیرا   عقل اکادمیک و کسبی محدود در توانای های حسی ما است ودر حالی که عقلی که مولانا از آن اراده دارد حواس در برابر آن چون خران چشم بسته است. پس چطور می توان با چنین عقلی ادعای شناخت جهان بینی مولانا را کنیم؟

 

4- نتیجه (مولانا اوج جهان بینی عرفانی)

اگرچه نمی توان در باره مولانا و جهان بینی او به همین سادگی اعلام نتیجه کرد زیرا مولانا و جهان بینی اش وسعتی دارد که تنها در روح مولانا می گنجد ار این روی  بر داشت ما نمی تواند نتیجه قناعت بخشی را از جهان بینی مولانا را ارایه کند. اما نتیجه نوشته حاضر را می توان چنیین ابراز کرد که در این نوشته اساس عرفان و معرفت عرفانی، معرفتی است عاشقانه، و مولانا به عنوان بزرگ ترین عارف جهان اسلام دیروز و عارف بشر امروز، جهان بینی عاشقانه عرفانی را به اوج رسانده است. بنابراین جهان بینی عاشقانه عرفانی مولانا، با سیستم های عقلانی فلسفی وعلمی امروز (دانش های اکادمیک) قابل درک نیست  و نباید جهان بینی عرفانی مولانا را با چنین سیستم های  مقایسه کرد، معرفت مولانا را انسان می تواند با ریاضت نفس و عشق روح تجربه کند.

بازهم می توان گفت که ما جهان بینی مولانا را نمی توانیم مانند این سیستم عقلی فلسفی یا آن سیستم علمی، حدود بگذاریم، از این رو، رشته سخن و نتیجه را با این ابیات مولانا همچنان باز می گذاریم:

 

بازآ، بازآ، هر آنچه هستی بازآ                                       گر کافرو گبرو بت پرستی بازآ

این درگه ما درگه نومیدی نیست                                     صد بار اگر توبه شکستی بازآ

منابع

 

1.                   استعلامی، دکتر محمد، درس مثنوی، دفتر اول مثنوی، چاپ خاشع، چاپ ششم 1386، ص36.

2.                   آریا، دکتر غلام علی، کلیاتی در مبانی عرفان وتصوف، انتشارات پایا، چاپ سوم 1381، ص148.

3.                   حافظ، شمس الدین محمد، دیوان حافظ، به اهتمام علامه محمد قزوینی و دکتر هاشم غنی، موسسه انتشارات راهیان سبز 1380.

4.                   پیشین، آریا، دکتر غلام علی، کلیاتی در مبانی عرفان و تصوف، ص 148.

5.                   همان، ص 148.

6.                   همان، ص 149.

7.                   همان، ص 149.

8.                   افلاتون، ضیافت ( رساله عشق )، ترجمه محمود صناعی، انتشارات جامی، چاپ چارم 1384، ص 87.

9.                   دورانت، ویل، لذات فلسفه، ترجمه عباس زریاب خویی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نهم 1383، ص 131.

10.              همان، ص 128.

11.              سنایی، حدیقه الحقیقه، چاپ مدرس رضوی، ص 325 و 335.

12.              پیشین، آریا، دکتر غلام علی، کلیاتی در مبانی عرفان و تصوف، صص 135. 154.

13.              روریک، دوید، گام بعدی در تکامل، ترجمه رضا امیر رحیمی، انتشارات روشنگران، چاپ اول 1371، ص 28.

14.              پیشین، ویل دورآنت، لذات فلسفه، ص 39.

15.              اوی زرمان، تیودور، مساله تاریخ فلسفه، ترجمه پرویز بابایی، انتشارات نگاه، چاپ اول 1377، ص 47.

16.              همان، ص 50.

17.              پیشین، ویل دورانت، لذات فلسفه، ص 34

18.               پیشین، دکتر غلام علی آریا، کلیاتی در مبانی عرفان و تصوف، ص 11.

19.              فروزانفر، بدیع الزمان، زندگی مولانا جلال الدین محمد بلخی، انتشارات زوار، چاپ هفتم، ص 3.

20.              پیشین محمد استعلامی، درس های از مثنوی، ص 36

21.              جعفری، محمد تقی، مولوی و جهان بینی ها در مکتب های شرق و غرب، موسسه انتشارات بعثت، چاپ سوم، صص 45 و 46.

22.              همان، ص 47.

23.              همان، ص 4.

24.              همان صص 39 و 40.

25.              همان، ص 42.

26.              همان، ص 49.

27.              همان، ص 50.

28.              همان، ص 50.

29.              پیشین، دکتر غلام علی آریا، کلیاتی در مبانی عرفان و تصوف، ص 152.

30.              پیشین، محمد تقی جعفری، مولوی و جهان بینی ها، ص 253.

31.              همان، ص 244.

 

 

 


بالا
 
بازگشت