فضل الرحیم رحیم
گفت و شنود فضل الرحیم رحیم ، خبر نگار ازاد با عبدالاحد سعادت پنچشیری ، شاعر کشورما مقیم کانادا
اقائی سعادت پنچشیری ممکن است خود به خواننده گان گران قدر معرفی نماید .
اسمم عبدالاحد متخلص به سعادت پنجشیری، در یکی از روزهای بهار سال ۱۳۳۲ خورشیدی در خانواده ی فرهنگی با خون شاعرانه پا به عرصه ی هستی ګذاشته ام تا پاسخی به امید والدین بوده باشد.از همان نخستین نغمه ی جاری آب ، ترنم دریا و ترانه ی جویبار ، بانگ و نوای صبحگاهی مرغان و صفایی دهکده مرا به نوازش گرفته وطبعم را به پرورش.و از همان آوان کودکی با قلم وکاغذ ودوات و رنگ قلم که جزء فرهنگ زیستن خانواده بود بزرگ شده ام. پدر کلانهای پدری و مادری و کاکا و پدرم همه عالم، شاعر، مفسر و با فضل و ادب بوده اند. در چنین فضا و محیطی دوران کودکی و جوانی ام را گذرانده ام. تحصیلات: انستیتوت زراعت درکابل ، رشته تجارت در دهلی هندوستان و رشته های عکاسی ، ترجمانی و رهنمای آموزش رانندگی در کانادا.متاهلم با سه فرزند. علاقمند به مطالعه، سیاحت و سپورت. از سال 1983 مجبور به ترک زادگاه شده وتا سال 1989 در پاکستان و هندوستان بسر برده ، و از اول ماه می 1989 تا کنون در شهر بزرگ تورنتوی کانادا زندگی میکنم.
- اولین جرقه های شعری در شما چگونه بوجود امد؟ - اولین شعری که سرودید را بخاطر دارید؟
ـ در زمانیکه شاگردصنف دهم مکتب بودم اولین بار چار پاره ی سرودم که در روزنامه ی اتحاد بغلان، نیز نشر شده بود چنین آغاز میګردید:
آنگه شراب دلکش و مخمور حسن او
در ساغر حریر تنش جلوه مینمود
برق کنار ساغر و لبخند باده اش
از چهره ی زمانه همی بوسه میربود
روزی جد بزرگوارم مرحوم مفسر محمد یارآخند که به خانه ی ما تشریف آورد نظرش به این شعر افتاد و قلم برداشته فی البدیهه برایم چنین نوشت:
ای نور چشم بابا گر چند خوب رویی
بادا ترا مبارک این فن شعر گویی
خواهی محیط فکرت گوهر نثار ګردد
اول غبار غم را از لوح دل بشویی
با خضر وقت بنشین آب حیات مینوش
بی آن ثمرنبخشد این جمله هرزه گویی
رعایت احترام خاطر
مبارک شان سبب شد که از نبشتن شعر دست بکشم. اما به نوشتن نثر و مقالات که در
آنوقت به ترتیب و گردانندگی دو صفحه ی اختصاصی (دوستان) و (شاگردان) در روز
نامه اتحادبغلان مسؤلیت داشتم اکتفا کردم. تا اینکه در سال
۱۹۹۵
بنا به خواهش استاد قاریزاده در توږرنتو یک غزل به وزن غزل وی با این مطلع
سرودم
( بوی خون و باروت است کوی وبرزن کابل
جاده ها چو قبرستان گشته مدفن کابل)
و دیگر مجالی نیافتم. باید گفت که:مرحوم قاریزاده با دسترسی به این حکایه ی فوق، آن را با آثاری از مرحوم (مقبل) نیز در مولفه ی بنام:( طنزهای ادبی و تاریخی) آورده است.
سپس درسال ۲۰۰۵ دوباره یک تشنگی سرایش در خود احساس کردم. و به سرودن آغازیدم.
- شما در جستجوی چه چیزی هستید در شعر؟
ـ انعکاس صدا های نا تمام . ـ بیان رابطه های هستی و ارزشهای انسانی و عرفانی در ین رگه های پیوند و تبارز آن در جوهر شعری.
- به نظر شما شعر باید پیام خاصی داشته باشد ؟
بلی.
- می گویند: " ارزش یک شعر هنری در ان است که خواننده خود تفکر نماید و از مسیر اندیشه خویش راهی بسوی محتوا و پیام شعر باز نماید. که کاربرد استعاره ها ، سمبولها ، تشبیهات ، و ترکیبات بدیع موجب اساسی ان به شمار می اید ". ایا شما به همین شیوه شعر می سراید و یا کار شما شکلی دیگر ی است ؟
ـ آری همین فارقه ی شعر از نظم است. و من راهی درین مسیر.
- شما در سرایش شعر به چه چیزی بیشتر توجه دارید " به اندیشه ، تخیل ، عاطقه ، تصویرپردازی ، شکل ، پیام ، زبان ، ترکیبات تازه، واژه ها و یا چیز های دیگر؟
ـ همه اش لازمه ی یک شعر کامل است. با تلاش همه گیر ، من تا حال بیشتر به اندیشه، و بیان عاطفی پیام در کار برد امروزین واژه در زبان پرداخته ام.
- برای بیان یک شعر چه حالاتی باید رخ دهد تا اشعار به ذهن جاری شود ؟
رقت عاطفه و احساس در غلو و غلیان آن.
(تو مپندار که من شعر بخود میگویم
تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم) (مولوی)
- شما هر موقع که اراده کنید می توانید شعر بگوید یا اینکه باید در یک زمان و حالت خاصی قرار بگیرید ؟
ـ اساسا بقول حضرت مولانا (رح) شعر «رنگ بی تابی خون است». تا روان نسوزد و عاطفه غلیان نکند خون به جوش نمی آید. و تا خون نه جوشد شعر بوجود نمی آید. اگر اراده هم کنم باید محمل آن آماده شود. میشود اراده کرد و شعر سرود ولی آن شعر ، شعر ارادی است نه طبیعی. شعر طبیعی آن است که خودش در قالبی به سراغ شاعر بیآید. آن لحظه ی نزول ملکه ی شعراست که بیتابی خون رخ میدهد. باید در آن حالت سکون و آرامش خاطر موجود باشد. بسی لحظات خوب شاعرانه تصویرها ی زیبایی از نظر شاعر چون پرده ی سینما میگذرد ولی همه ی آن نمیتواند نطفه ببندد و شعر شود. هر شاعر شاید حالت خاص خود را داشته باشد. برای من گاهی از دیدن یک منظره، گاهی از خواندن یک غزل دلکش و شعرخوب، گاهی از دیدن یا شنیدن حادثه ی دلخراش و یا ستودنی که احساسم را دگرگون کند، سرایش شعر دست میدهد.
و به لطف یزدان ، جوشش طبع و تشنگی بیان محسوس و میلانم در سرایش در جریان است.
- ایا برای پرورش ذوق شاعر تکنیک واحساسات کافی است و یا شما چیزی های دیگری بران علاوه می کنید ؟
ـ برای پرورش ذهن و ذوق شاعر، استعداد، علاقه، پشتکار و دوام مطالعه ی آثار نو و کلاسیک شعرای بزرگ را ْضروری میدانم. ابتکار، آگاهی و غنای معنوی شاعر نیز خیلی مهم است. و سرایش پیگیر در ادامه ی مطالعه برای پرورش ذهن شاعرانه .
- ایا موجودیت خط قرمز که مجال بیان بعضی اندیشه های انسانی را از ادمهای جامعهء ما سلب نموده ، بر کار و پرداختهای شعری شما هم اثر داشته و یا دارد؟
ـ طوریکه در آغاز عرض کردم من معلم رانندگی هستم. و درقسمت رعایت قوانین رانندگی خیلی محتاط. من میدانم عبور از خط قرمز در هر زمینه ی که باشد باعث تصادم میگردد که صرف نظر از برد و باخت آن، خیلیها ضایع کن وقت است. همیشه از تقاطعی عبور میکنم که چراغ آن سبز باشد نه قرمز تا در گیر نشوم(مزاح). شما میدانید که درگیری و خودرا در تنگنا قرار دادن مانع پیشرفت شده و توانمندیهای انسانی بجای انکشاف در درگیری داخلی بمصرف میرسد. چیزیکه تا کنون دامنگیر وطن و مردم ما شده است. چه بسی از ما هنوز خط سبز را ناشناخته میخواهیم از خط قرمز بگذریم. البته درین قسمت موقعیت اجنماعی و سن شاعر نیز تاثیر دارد.
- ایا شما به عنوان شاعر گاهی مجبور به خود سانسوری شده اید اگر شده اید علت ان چی بوده ؟
ـ بلی. مصلحت های عاطفی و عرفانی. جسارت شاعرانه ای را دوست دارم که کار زمین را با آسمان در نیامیزد.
- گزینش خیال شما در سرایش شعر بیشتر بطرف شعر ازاد نیمایی است و یا فقط قالب های کلاسیک شعر را می پذیرید و چرا؟
ـ گرایش بیشتر به قالب های کلاسیک شعر است. اما طرز آزاد عروض نیمایی را هم بیشتر از شعر سپید دوست دارم و بکار گرفته ام. آهنگینی کلام و موسقی واژه ها در ذهنم بیشتر از هر چیز دیگر خوشی میبخشند.
- در بین شعراء گذشته ومعاصر کشور ما کدامین انها بهترین الگو در سرایش شعر برای شما بوده و یا می باشد ؟
ـ به همه احترام و حق بزرگی قایلم. و در زیر همین آسمانی میسرایم که همه ی آنها تاثیر بخصوص خودرا داشته اند. تا جاییکه آثار شعرای پیشین را مطالعه کرده ام جذبات ملکوتی و محبت های زلال و آتشین حضرت مولانای بلخ این پدر معنوی فرهنگ ما، بیشتر از هر کس دیگر بر من اثرخاص دارد و داشته است. و از شعرای معاصر تا جاییکه آثار آنها به دسترس من قرار گرفته زنده یاد شهید قهار عاصی، مرحوم استاد خلیلی، استاد واصف باختری، پرتو نادری، سمیع حامد، کاظم کاظمی و ابتهاج سایه (ایرانی). و در شعرهای عارفانه استاد وجودی حیدری.
- برای چی شعر می سرایید؟
ـ شعر فریاد نا تمام جمعی نا مراد است. شعر ناله ی تاکستانهای شهید و گریه ی سبزه زار هاست.شعر صدای حنجره های گنگ و بی زبان است. و می سرایم برای تثبیت هویتم در آینه ی زمان. برای برقراری رابطه ام با دلها. برای بیان نا گفته های نا توانان . انعکاس درد ها، شیدایی ها ، حالات و آرمانهای مشترک همنوعانم. برای بیان صدای گامها در صخره ها ، کوه ها بیابانها و تنگنا ها. و بیان برداشت هایم از رفتن، دیدن، و زیستن. و شعر زبان و پژواک پاورچین است.
- به نظر شما شعر چی جایگاهء در جامعهء ما دارد؟
در جامعه ی ما به شغل و کسبی ارج میگذارند که« نام و نان» داشته باشد. شعر سرنوشت هم مانند با دیگر هنر ها را دارد که نام دارد و نان نی. در جامعه ی ما ارزشها بر مبنای پول و ثروت و قدرت شکل می یابند. و این ارزشهای مادی رقابت های را سبب شده است که فرصتهای موثر رقابت های معنوی را از بیشتر فرهنگیان ما سلب کرده است. و از سوی دیگر تشویق و ترغیب فرهنگی از طرف موسسات دولتی و کشوری خیلی کم است که حتا گاهی مانع از رشد فرهنگ و زبان میگردند. و رهبری اداره ی فرهنگ به عهده ی افرادی است که نه شاعر اند نه نویسنده و نه باورمند به اعجاز شعر و هنر و ادب در رستگار چامعه. مع الوصف آن، خوشبختانه که تسهیلات تکنالوژی رایانه های سرتاسری و وبلاگها و سایتها سبب پیوند جهانی شاعران، تبادل و دسترسی معلومات و بالا بردن اهمیت فرهنگ وادب و بخصوص شعر شده است که آهسته آهسته میرود تا جایگاه مناسب خود را دریابد.
- مضامین اشعار شما بیشتر در چه زمینه های است ؟
ـ سروده هایکه در لحظات خاص روانی صورت گرفته بیشتر با جوهر عرفان آمیخته اند. و سروده هایکه با تاثیر پذیری از حالات و رابطه های خاکی شکل گرفته اند بیشتر در بند دانه و دام و جنگ مرغان و شکار صیاد و تعلقات نفس انسانی بار عاطفی یافته اند.
- تاثیر گزاری شعر بر رشد ادبیات و زبان . نظر شما در این زمینه چیست ؟
ـ شعر بیان جمعی است. شعر زبان مشترک است. شعر نوازشگر و پاسدار روح انسانی است. شعر ترکیب عصاره ای معنا، تخیل، تصویر، مفهوم ، دانش و آگاهی های دینی و دانشی انسان است. شعر به عنوان یک پدیده زنده ی هنری همانطور که به موازات ادبیات و زبان رشد میکند بالمقابل بر ادبیات و زبان تاثیر بسزا دارد.
- اگر بخواهید به عنوان شاعر تعریفی از شعر ارایه بدارید به نظر شما شعر یعنی چی؟
ـ شعر یک مقوله ی ادبی و هنری پیچیده است که فراتر از تعریف زمانی خوددر شکفتن و تحول است. تا حال تعریفات زیادی برای شعر داده شده است. و بقول حضرت مولانا(رح): «خون چون میجوشد منش از شعر رنگی میدهم». و یا شعر«رنگ بی تابی خون است». جبران خلیل جبران میگوید شاعریکه بتواند: «در یک زمان هم قلب انسانرا مسحور کند و هم ترانه های عقل اورا زمزمه نماید، در حقیقت میتواند بساط زندگی خویش را در بساط خدا بگستراند».
ملک الشعرا بهار طی یک قطعه شعری، شعر و نظم را چنین بیان میکند:
شعر دانی چیست؟ مرواریدی از دریای عقل
شاعر، آن افسونگری کاین طرفه مروارید سفت
صنعت و سجع و قوافی، هست نظم و نیست شعر
ای بسا ناظم که نظمش نیست الا حرف مفت
شعر، آن باشد که خیزد از دل و جوشد ز لب
باز در دل ها نشیند هر کجا گوشی شنفت
ای بسا شاعر که او در عمر خود نظمی نساخت
وای بسا ناظم که او در عمر خود شعری نگفت
و ابن سینا تعریف شعر را چنین گفت: (شعر، کلامی است مخیل،ترکیب شده از اقوالی دارای ایقاعاتی که در وزن متفق و متساوی و متکرر باشند وحروف خواتیم آن مشابه باشند)
و دوکتر محمد رضا شفیعی کدگنی در کتاب ادوار شعر فارسی چنین تعریف میکند:
(شعر گره خوردگی عاطفه و تخیل است که در زبانی آهنگین شکل گرفته باشد)
البته من شعر مینویسم که شعر شناس نیستم ، و ارایه ی تعریف، کار دانش پژوهان شعر است. با آنهم به باور من شعر به عنوان ودیعه ی الهی، الهامیست روحانی که شاعر در پرتو جذبات آن به سیر وحلول در روان اشیا می پردازد. و شعر با نزول ملکه ی الهام در محراق زلال ذهن با شعاع عاطفه واحساس در یک پیوند صیقل یافته و آهنگین به ظهور میرسد که طلوعی را اقتدا و نیازی را نماز میگزارد. و حاجتی را در افاده کلام زیبا و روان روا میدارد. که تاثیر عاطفه و احساس شکل و مسیر ساختاری آنرا تعین میکند. اگر عاطفه قویا تاثیر گذارد شعر، شعری میشود پاسخگوی نیازهای عاطفی و روانی انسان. اگر تناسب احساس دران بیشتر از عاطفه لنگر اندازد شعر به فرا سوی عاطفی آن کشانده شده و با جوهر سیاسی، فلسفی، دینی و یا اجتماعی قابل لمس عرض وجود میکند که احساس را اشباع ولی عاطفه را ارضا کرده نمیتواند که تاثیر فرا زمانی نداشته و زود می فرساید.
و شعرهمچنان شناسنامه ی رگ و روان رابطه های است که بر بنیاد آن شکل میگیرد وتاثیر میپذیرد و تا شاعر آنرا میسراید . رابطه ی شعر با جامعه. رابطه ی شعر با شاعر. رابطه ی شعر با محیط زیست و روان زمان. و شاعر در میان این رابطه ها آواز ده و پرداز گر آن.
- اگر روزی کسی بگوید که متقدمان شعر همه معنائی موجود را گفته اند و ما دیگر حرفی برای گفتن نداریم پاسخ شما در زمینه چیست ؟
ـ سوال زیبایست. درین شکی نیست که شاعران عارف و والا اندیش ما چون حکیم سنایی، مولانای بلخی، سعدی، حافظ، و بیدل دهلوی قله های وسیع و شامخی را در شعر و فرهنگ دری ـ فارسی تسخیر کرده اند که مقام بلند خودرا در شعر همیشه خواهند داشت. اما برای شاعر امروز بسی مسایل و موضوعاتی است که به زندگی امروز در وسعت جهان کوچک ما ارتباط میگیرد. که باید شاعر آنرا حس و لمس کند و به زبان امروز برای خواننده ی امروزین تقدیم کند. شعر آیینه ی شاعر است. آیینه ی شاعر امروز انعکاس دهنده ی جریان زندگی و سیمای امروز باشد.
- ایا شما دیوان اشعار دارید ؟
ـ نخستین گزینه ام بنام (زمزمه های آبی) آماده ی نشر است.
- یکی از خاطرات خوبتان را در عرصه شعر و شاعری بگوید ؟
ـ زمان سریع، کوچه تنگ و کاغذهای خاطرات ذهنم خیلی پراگنده . لطفن این را بگذارید به آینده.
- شما به غیر از برنامه های فرهنگی تان شغل دیگری هم دارید ؟
ـ بلی. شغلیکه هیزم سوخت دیگدان زندگی و انرژی عراده اقتصادی را تامین کند معلمی هست. من ازسال1994 تا اکنون بحیث آموزگار رانندگی در آموزشگاه رانند گی خویش در تورنتو مشغول کار میباشم. والبته در طی اقامت خویش درینجا اولا جریده ی بنام (ابلاغ) در چوکات دفتر جمعیت اسلامی در تورنتو و بعدا ازسال ۱۹۹۴ بطور رضاکارانه با مسولیت امور فرهنگی مسجد جامع امت نبوی(ص) نشر جریده ی بنام (پیام حق ) و برنامه ی اختصاصی هفته واراین مسجد را در(رادیو صدای افغانستان) در تورنتو به پیش میبردم.
- یک تعداد از سروده ها بر دل سراینده ء ان جایگاهء خاصی دارد اگر ممکن باشد همان سروده های تانرا به عنوان نمونه ء ازاشعار تان در این جا بنوسید ؟
در اخیر ازینکه قبول زحمت کردید از مهربانی و محبت شما متشکرم.
اینک نمونه های را خدمت شما و خوانند گان محترم تقدیم میکنم.
تعبیر غریبانه
چون شاخه خشکیم در آغوش بهاران
آهنگی نداریم به میلودی باران
نی نازی ز ریشه، نه نوازیست ز ساقه
نی مظهر حسنیم در آیینه ی یاران
بلخیم که در نایره ای درد بسوزیم
یا سوگسرودیم به هر خانه ی پروان
در غزنی هر سینه نشسته است دو صد داغ
تعبیر غریبانه ی طردیم به دوران
البرز غروریم مگر بیشه ی زاغان
یا شرم حضوریم به سیمای سمنگان
زین ساحت رنجی که ز«بکوا»ست به«الوان»
ما ننگ وجودیم به این خاک نیاکان
ای غزل!
تا شسته اشک خویش به دامانت ای غزل
دریا کشیده سر ز گریبانت ای غزل
درجان من تو باغ و بهاری شدی که تا
روئیده ام به دیده و دستانت ای غزل
در سفره ی مراد ِ که آمد کم و زیاد
کرده نصیبی باز فرا خوانت ای غزل
در روح من ترنم جاری ِ زنده ای
بشنفته های و هوی مرا جانت ای غزل
در عرض راهِ سیر افقهای ملتهب
پاشیده عطر سوسن و ریحانت ای غزل
تا در عروج خواهش احساس زنده شد
بشکفته باز در لب خندانت ای غزل
سیماب اشک و موج گهرهای خنده ام
داده حضور تازه ی دورانت ای غزل
تا زمهریر یأس نجابت چکیده است
پیموده انحنای دل و جانت ای غزل
ای قامت بیان صداهای نا تمام
از تاک های زخمی ِ پروانت ای غزل
یاد
نزدیک بین
آسمان بشکسته
در تخت جبین
چشم بستن
تکمه ی نافم بکند
با شقایق
در خم سالن زرد لحظه ها
کودکی مان را
سر هر میز یاد
بنشسته ایم.
کوچه ها
کوچه ها تنگ و تنک
کوچه ها سرد و عبوس
کوچه ها گنگ و نفس بند، نشسته نگران
کوچه ها عطسه زنان خواهش صبرانه کنند
خستگی شانه کنند
خانه ها کرده به آغوش، یکی دیگر را
رنگ ها،
چهره ی اسرار زمان در نفس اش
نه زند هیچ به احساس کسی
خدشه ی داغ
آنکه کرده است خودش وقف تجلای حضور
شدت سعی به پاها و به دستان و به سر
میکند رعشه ی تمثیل به زور
حین رفتن
خوردن
خواب را در مژه ی بسته
به هنگام سفر
کشت کنند
کوچه ها تنگ و تنک
کوچه ها ذوبگه ای آدم و احساس غرور
راه اندیشه ی اندیشه وران گرم و خنک
فکر ،
همواره کشد دست به سیمای نفس
نرم و سبک:
خور، خواب
کار، شتاب.
کوچه ها تنگ و تنک
کوچه ها سرد و عبوس
آه، دزدیده سکوت حنجره ی بانگ خروس.
چکامه ی برای : ( زن /مادر)
مضمون ترانه ای، تمنای شعور
ای غایه ی آرزوی آینده ای دور!
سرنامه ی عاشقانه ای مجلس نور
تا گشته همه عطر نهان در گل شوق
کرده به زبان شعر در سینه خطور
در نای قلم ، لبان احساس شفق
در دیده ی هر ترنمی کرده ظهور
گه در سر شاخه همچو شاه توت فرح
گه در دل اشکوفه شده خواهش نور
گه لطف بلاغتی به هر کام و زبان
گه ذهن ترصدی به هر دیده ی کور
گه خوانده فرا دخت فروزنده ی تاک
تا بزم شبانه ی شده غرق سرور
گه ساغر صهبای به دستان بلور
در رقص فگنده آتش حسرت حور
گه صاعقه ی الفت امواج شکیب
گه در نگه ی چشم تو تسخیر حضور
گه سجده به دامنت کند پیک سحر
گه سوژه ی تهمتی به پهنای قصور
گه آیه ی اعجاز محبت به دلی
گه نام تو آمده به فتوای شرور
گه دست تو گهواره کش هستی دهر
گه مهر تو زنده کرده تا خاور دور
گه همهمه ی نیاز اهداف دراز
گه جذبه ی نورانیی زیبای سطور
گه فخر روان و پیکر دولت عشق
گه ناز و نیاز زندگی تا لب گور
گه بارقه ی عاطفه ی خواب وخیال
گه مظهر آرزوی در مسند زور
گه لرزه ی احساسی به رخسارغروب
گه زاده ی تو همسخن وادی طور
شهنامه ی لبخند بشر حسن تو است
بنوشته همه دیده ی با خامه ای نور
ای گلرخ شاه بیت غزلهای سپید!
بنمای جهان خود به احساس غرور
نیلاب نگاهِ تو دمد سبزه ی عشق
مضمون ترانه ای ، تمنای شعور
*
ای در رخ تو سخن زبان یافته است
تا مهر تو بر دیده و دل تافته است
(تورنتو - جولای 2
یک جهان سپاس اقائی سعادت پنچشیری ، از اینکه به سوالاتم پاسخ گفتید .
فضل الرحیم رحیم خبرنگار ازاد .
09.03.09