داکتر عارف پژمان
سرودی برای قصه های ناگفته !
داکترعارف پژمان
به سوگواريت ايدوست ، واژه الکن شد
به سوگواری تو قامت سپيده شکست
هزار قصه ناگفته زير بهمن ، خفت !
***
برای کود ک ناز آشنا ، چه بايد گفت
که نان خوردنش ،
از زير سنگ می رويد !
چرا عروسکش همچون اميد پرپر شد!
کجاست مامن او ؟
***
گمان برم که مصيبت ، نه ريزش برف است
نه خشم کوه و کمر !
مصيبت ديروز ،
مصيبت امروز ،
وتلخکامی فرداييان ما، اين است
که دهه ها ، بگذشت :
وطن ، سراچه امن کبود چشمان است
وخلق ، آواره !