بی تو چندين بهار آمد و رفت ... !
داکتر عارف پژمان
بهار بی تو
غريب است و خانه دلگير است
بهار بيتو به رنگ پريده می ماند .
بهار قصه برگی است در گذرگه باد
بهار قصه خاموشی اميد من است !
****
سکوت چشم تو هرگز بهار نداشت
سکوت چشم تو بيگانه تر زتنهايی
سکوت چشم تو چون سوکنامه سهراب ،
کتاب فاجعه بود !
****
هميشه شعر سياهم بهانه تو گرفت
هميشه دود نگاهم به دامن تو نشست
هميشه نام تو آغاز سر گرانی بود
هميشه ازتو به خود ، من دروغ می گفتم !
****
نگاه کن ، نگاه :
روی آن سکوی سپيد
که هر غروب برايم ستاره می چيدی
و گيسوان تو ؛ گهواره غم من بود
هنوز جای کسی نيست
وخاکستر سيگار من هنوز آنجاست !
هنوز گنجشکان ،
صدای خش خش پيراهن ترا شبها
به خواب می بينند!
****
به بين که پنجره دلگير و خانه خاموش است
و جويبار دل افروز :
ــ اين عزيز ترين ــ
که بهر آمد نت سر به سنگ می کوبيد
و عطر خاطره ات را به خانه ها می برد
خشکيده است !
و جايگاه مرا بوی ياس ، پر کرد ست !