ندا
پرده ظلمت
سرنوشت را کردهاند بی سر نوشت
هر که آمد بر مذاق خود نو شت
منطقو نظم و تنا سب رفته است
را ستی را کذ ب هز یان خسته است
فخر دارد از وجودش آن گناه
چون لقب دادن برا یش اشتباه
بر ده اند رنگ حقیقت از شعار
کار نیکو زان نبا شد انتطا ر
روحی خلاء قی دگر در کا ر نیست
در دهان جز ا ب و آن افسار نیست
برگ سبز و شا خ را با غنچه ها
بشکنند بر هم ز نند دارند فنا
تودهای در وحشتی گمکرده راه
در میان جنگ قدرت گشت تباه
= ازکجا آن طا لب و ملاه بود
خود فر وخته بر ده ای زانها بود
روی صحنه در ستیز ند کار زار
پشت پرد ه باهم است قول و قرار
هر که او پر ورده ای شیطا ن بود
راهکار ش د ئماان سان بود
آنکه سو خت و سر برید ویران نمود
این جهان از وحشتش حیران نمود
حسب عادت باز دارند آن گناه
روز را ما نند شب دارند سیاه
باز گر دند سد راه آن دیار
پردهای ظلمت بچشم انتظار
این بود فتنه که تا بدهند د وام
زان میا نه نفع خود گیرند مدام
از سیه کا ران که میگو یند سفید
جززوحشت کی بما با شد امید
فبروری 2010