محمد علم ساحل
شعار خد مت
بر د ماغ بیمغزان، عا لم خیال اینجا
همچو شیر می غرند، روبه وشغال، اینجا
جاه ومنصب وحرمت،از شعار خدمت نیست
دزد خا ین و راشی، صاحب مدال، اینجا !
اینهمه ترقی ها، دان که بی تنزل نیست
ارتقای گردون است ، مصدر زوال، اینجا
حیف عا قل و کا مل، پا یمال نا دان است
اختیار دولت شد، در کف جها ل، اینجا
بعد ازاین خیال اینست،حسب ماده ی قانون
تا شود به هر نوعی، شرع، پا یمال اینجا
ببر وشیر درخوابند، موش وگربه،می تازد
ورنه مردی و غیرت، گربه را محال اینجا
غیر خود پرستیدن،فکر وحدت ازما نیست
کز نفاق بر خیزد، عا قبت جدال، اینجا
عصر لولی وچنگی، دهلکی و دلاک است
حاکم وحکمران شد، مفسد و ضلال، اینجا
وقت بازی وبوزین،« ساحل» این زمان امد
کنج غار می خسپد، آهوی غزال اینجا