دستگیر نایل
بهار،در گلستان سعدی
چنانکه آگاهی داریم، شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی،یکی از استادان مسلم ادب وفرهنگ زبان فارسی دری،و بلکه از استادان مسلم ادب وفرهنگ جهانی است.سعدی،هم در قصیده ،غزل ومثنوی وهم در نثر،مقام بلندی دارد.نثر های شیوا و بلیغ او،جزء فرهنگ وادب جهانی بشمار میرود.آثار گرانسنگ وپربار سعدی را میتوان با دو پیام، بخش بندی کرد: یکی پند ،اندرز حکمت وموعظه ودیگری معاشقه،غزل وعشق به طبیعت، انسان وزیبایی های زنده گی وجهان.آنچه مسلم است، آنست که سعدی همانگونه که ادیب،نصیحتگر ومصلح ومنتقد بود، با همان پیمانه عاشق ودلباختهء انسان، طبیعت ومعشوق نیز بود.با همین دلیل بود که از طبیعت وزنده گی، بهترین تابلو ها را در شعر وآفرینش های هنری خود خلق کرد.یکی از این تابلو های منقش و زیبا، بهار وطبیعت است.سعدی ای شیرین سخن وبلبل خوشگوی،از جمله اوصافی اند که سعدی به خود، داده است.:
_«ای گل خوشبوی،اگر صد قرن باز آید بهار
مثل من دیگر نبینی، بلبل خو شگوی را»
_ « سعدیا! خوشتر از حدیث تو نیست
تحفهء روز گار اهل شناخت
آفرین، بر زبان شیر ینت
کاین همه شور، در جهان انداخت
سعدی، که بوی خوش نسیم نوروزی به مشامش رسیده،با زمستان وداع میگوید، به پیشواز بهار نشسته است گوش به اواز هزار دستان داده طلب عیش وباده گساری میکند ودیگران را نیز از رسیدن بهار و نوروز،باخبر میسازد:
بر خیز که می رود، زمستان بکشای در سرای بستان
نارنج و بنفشه، بر طبق نه منقل بگذار ، در شبستان
بر خیز که باد صبح نوروز در باغچه میکند گل افشان
بوی گل و با مداد نوروز و آواز خوش هزار دستان
به پندار سعدی، بهار موسم گلگشت،توبه شکستن،عشرت کردن،از نو، جوان شدن وزنده گی دوباره یا فتن است:
درخت، غنچه بر اورد و بلبلان مستند جهان، جوان شد و یاران به عیش،بنشستند
عروس خلوت ما خود همیشه دل می برد علی الخصوص که پیرایه ای بر او بستند
کسان که در رمضان،چنگ می شکستندی نسیم گل بشنید ند و توبه ، بشکستند
سعدی، نشاط زنده گی،گلگشت،طرب و بهار را درسیمای معشوق خود تما شا میکند.هرجا که (او) است،بهار ونشاط همانجا است
بوی گل و بانگ مرغ،بر خا ست ایام نشا ط و روز صحراست
فراش خزان، ورق بیفشا ند نقاش صبا، چمن بیا راست
ما را سر باغ و بوستان نیست هرجا که تویی، تفرج آنجاست
اما این باد بهار است که بوی وصال دوست را به مشامش می رساند.:
این باد بهار بوستان است یا بوی وصال دوستان است ؟
دل می برد این خط نگارین گویی خط روی دلستان است
چند بیت از یک غزل دیگر درهمین معنی :
مگر نسیم سحر، بوی یار من دارد که راحت دل امید وار من دارد
به پای سرو در افتاده اند، لاله وگل مگر شما یل قد نگار من دارد
گلا وتازه بهارا، تویی که عارض تو طراوت گل و بوی بهار من دارد
زیبا ترین سروده های بهاری ودل انگیز ترین تابلو های سعدی از بهار و طبیعت،در قصاید او است.سعدی همانگونه که غزل را استادانه و عاشقانه سروده ، قصیده هایش نیز همسنگ خا قانی، انوری، فرخی ومنوچهری در وصف طبیعت وبهار است.چند بیت از دو قصیه اورا بعنوان مثال با هم میخوانیم:
بامدا دان که تفا وت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تما شای بهار
صوفی از صومعه گو خیمه بزن در گلزار
کاین نه وقتیست که در خانه نشینی بیکار
آدمی زاده اگر، در طرب آید، چه عجب
سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار
باش تا غنچه ء سیراب، دهن باز کند
با مدا دان چو سر نا فهء آهوی تتار
باد، گیسوی عروسان چمن، شا نه کند
بوی نسرین و قرنفل ، برود در اقطار
سیب را هر طرفی داده طبیعت، رنگی
هم بر انگونه که گلگونه کند روی نگار
چشمه از سنگ،برون آید وباران،از میغ
انگبین از مگس نحل و در، از دریا بار
این هم چند بیت از قصیده ای که در وصف نوروز و بهار سروده است:
علم دولت نوروز، به صحرا بر خا ست
زحمت لشکر سر ما، زسر ما، بر خا ست
بر عروسان چمن، بست صبا هر گهری
که به غواصی ابر، از دل دریا برخاست
این چه بویییست که از ساحت خلخ بدمید
این چه بادیست که از جانب یغما،برخاست
چه هواییست،که خلدش به تحسر بنشست
چه زمینیست که چرخش،به تولا بر خاست
با رخش لا له ندانم، به چه رونق بشگفت
با قد ش سرو، ندانم به چه یا را،برخاست؟
سعدیا! تاکی از این نامه سیه کردن، بس
که قلم رابه سر از دست تو،سودا برخاست
سعدی، خود را متاعی پر بها،بلبل دستانسراو مطربی خوشنوا میداند که سخنانش آمیخته با قند وشکر است:
هیچ بلبل نداند این دستان هیچ مطرب، نخواند این آواز
هر متاعی، زمعدنی خیزد شکر از مصر و،سعدی ازشیراز!
____( مارچ 2009 _لندن )