سید موسی عثمان هستی
سیدِ مست
از روز ازل درگــــــهِ مسجد بشکستیم
با ساغر و میخانه و می دل همه بستیم
سرشار و شتابان ز در کعــــبه برفتیم
پا را به سر حلقۀ زنجــــــــیر تو بستیم
نادیده بهشت و دو سه تـــــــا دانۀ گندم
بخشیده به تو، بـــر در میخانه نشستیم
گفتند مرا کافــــــِــر و زندیق و تبهکار
بهتر که ندانند ، که نزدیک تو هستیم
قرآن به دو سوداگــر دین داده ام اما
مستانه برقصیم و کـــمی باده پرستیم
ای ساقی چــــالاک بیاور می "هستی"
خـــــُــــــمار تباهی شده و سید مستیم