ادامه مسخره شد:-
بسکه ایرانی نمود نسبت جمشید با فارس بلخ ، پیشدا دی و تا ریخ کیان مسخره شد
بسکه رامشگری شد مکسبه نان و معاش لحن بلبل چه که آ واز خران مسخره شد
بسکه می رونق هر بزم در ایام شدست عقل مغبون شده هم دخت رزان مسخره شد
چون حیا رخت خود ازجلوه گه نازکشید چشم بد باز وتن ماه رخان مسخره شد
تا هوس پرده محجوبه عفاف درید قصه وامق و هم عشق بتان مسخره شد
جهل را داده لقب علم زنا بینائی عقل را بین که زسودا بگمان مسخره شد
فقر وعرفان شده است ملعبه لائیکان زهد رندان و خرا بات مغان مسخره شد
فقها تا که عیال در طاغوت شدند ریش و دراعه و دستار عیا ن مسخره شد
بس غلامان که با تاج شهی جلوه گرند شوکت غزنه و محمود گوان مسخره شد
فاضلا گوشه بنشین و دم خویش ببند که زشوری ی سخن شهد زبان مسخره شد
افضل کندهاری