عزیز احمد حنیف
«خودی» در اندیشه اقبال
این نبشته قسمت های هفدهم و هژدهم از شرح و تفسیر مقدمه «اسرار خودی» نوشته علامه اقبال زیر عنوان «از عقل تا به عشق» است که در دوهفته نامه «پیام قلم» به نشر رسیده و به زودی انشاء الله در مجموعه ای زیور چاپ خواهد پوشید.
علامه اقبال در نتيجه ارشادات مولوي، از اسرار خودي پرده برداشته و از اعجاز و كوايف آن در وجود انسان لب به سخن كشوده است.
كشف و درك خودي در وجود آدمي به تفسير خاصي كه از شاعر به جا مانده در گرو ارشادات مرشد بزرگوارش مولوي بوده كه طاير انديشه اش به آنسوي عقل راه يافته و از آنجا سخن مي گويد.
پس درك و شناخت درست و فهم واقعي از خودي اي كه اقبال آن را طرح كرده زماني ممكن و ميسر است، که انسان آن را تجربه نماید. از همين جاست تفسير هاي گونه گون فلسفي اي كه در رابطه به خودي اقبال از سوي برخي اقبال شناسان پاكستاني و ايراني وجود دارد، آنقدر درخور توجه براي بنده عاجز نمي باشد؛ شايد هم انديشه ي من از درك آن قاصر باشد!
به خاطر معلومات بيشتر دوست داران شاعر و آگاهي بيشتر از نظريات مختلف پيرامون خودي اقبال نظرياتي را در اين بحث نقل مي كنيم:
برخی دیگر از اقبال شناسان که مفاهیم ژرف و عمیق انسانی را در نظریه خودی اقبال ریشه یابی نموده اند در خور توجه این بنده عاجز بوده که از باب ریختن بحر در کوزه، فرازهایی از نوشته های آنان را با اضافات اندکی نقل می کنم، خدا کند که برای اقبال دوستان و اقبال پژوهان جالب توجه و خواندنی باشد.
نخست معنا و مفهوم گسترده این واژه مخصوص شاعر را به بررسی می گیریم که به عقیده اقبال بزرگ، تمام رازهای پوشیده انسان، ارزشها وایده آل های آدمی در آن نهفته است.
علی محمد نقوی یکی از اقبال شناسان ایرانی در این باب می نویسد: "در تعبیرات اقبال "خودی" عبارت است از خود آگاهی وخودیابی و خودشدن و همه امکانات خویش را متحقق ساختن؛ و انسان بخود کسی است که از موقعیت اجتماعی و فردی و وجودی خویش آگاه باشد و من فردی و اجتماعی خویش را حفظ کرده و نیرومند ساخته، امکانات وجودی و اجتماعی خویش را در یافته باشد و در صدد متحقق ساختن آنها باشد"(1).
وی علاوه می کند: "از نظر متافیزیکی خودیابی و خودآگاهی که اقبال آنرا "خودی" می نامد این است که انسان آن امکانات متعالی و جودی را به علت حضور روح خدایی ای که در او نهفته است دریابد و به وسیله اشراق وجدانی خویش، یک مرتبه ماهیت ماموریت اصیل خود را که نیابت الهی و خلافت خداوندی در جهان است کشف کند. این آگاهی به صورت یک انفجار روحی و درونی، تشعشعات و انعکاسهای عظیمی را در انسان ایجاد می کند که انسان های عادی را تبدیل به قهرمانان عظیم تاریخ مثل سلمان و بلال و ابوذر می کند. در فرد فرد ما یک قهرمان نهفته است، یک رادمرد خوابیده است. وقتی ما به مرحله خود آگاهی و خودیابی می رسیم و خودی خویش را متحقق می کنیم، ناگهان آن قهرمان که در همه جا و جود دارد، بیدار می شود و خاک را تبدیل به کیمیا می کند و شخصیت های عظیمی به وقوع می پیوندد، شخصیتهایی که ساخته تاریخ نیستند بلکه تاریخ را می سازند"(2).
احمد سروش، مصحح و مهتمم کلیات اقبال در مقدمه سودمندی که بر کلیات اقبال نوشته است، در رابطه به اهمیت خودی و محوریت آن در اندیشه اقبال، می گوید: "اسرار خودی (نخستین مجموعه شعری اقبال به زبان فارسی دری) پایه و اساس پیام اقبال است؛ این پیام بعد از چهل سالگی (چله یی که چنین مردان باید از آن بگذرند) در جان اقبال شکفت"(3).
احمد سروش در ادامه می نویسد: "در باره نظریه خودی اقبال تا کنون دانشمندان و فلاسفه و متفکرین جهان مطالب بسیاری نوشته اند، به نظر من بهترین راه درک نظریه خودی، مطالعه دقیق اسرار خودی و سایر آثار خود اقبال است"(4).
به گفته احمد سروش، اقبال در یکی از نامه های خود به نیکلسون، مستشرق بزرگوار انگلیسی و مفسر و مصحح و شارح مثنوی مولوی و مترجم کتاب اسرار اخودی اقبال که از قرار معلوم حین ترجمه با هم مکاتباتی داشته اند، می نویسد: "کلمه خودی به معنای وسیعی به کار رفته و به معنای میل و آرزوی بلعیدن و به خود جذب کردن است؛ عالیترین و راقی ترین شکل این معنا عبارت است از ایجاد ارزش ها و ایده آل ها و کوشش در راه تحقق بخشیدن به آنها"(5).
نویسنده کتاب گرانقدر ایدئولوژی انقلابی اقبال که به باور راقم این سطور در باب خویش یگانه کتابی به شمار می رود که اندیشه متحرک وپویای انقلابی-انسانی و اسلامی شاعر و فیلسوف بزرگوار مان (علامه اقبال) را به خوبی درک کرده است از مکاتبات وی با نیکلسون یادآور شده و می نویسد: اقبال در نامه دیگری پاسخ به پرسش نیکلسون در باره نظریه خودی می نویسد: "در نوشته ها و آثارم کلمه خودی مفاهیم عمیق و ژرف متافیزیکی و اجتماعی و اخلاقی دارد و در مفهوم خودکامی و خودخواهی سخیف و تکبر و غرور به کار برده نشده است؛ اگر شما هرجا در ضمن مطالعه آثارم احساس کنید که کلمه خودی در مفهوم خود خواهی پست مناعت به کار برده شده است، لطفاً مرا متوجه سازید"(6).
علی محمد نقوی به نقل از دکتور رفیع الدین یکی از متفکرین پاکستان که در باب زندگی و اندیشه اقبال آثار ارزشمندی دارد، می گوید: "دکتر رفیع الدین، یکی از متفکرین بزرگ اسلامی پاکستان و پیرو مکتب اقبال، این جریان خودیابی و خودآگاهی را که انسان عادی را تبدیل به قهرمان می کند به انفجار اتم و هسته درونی انسان تعبیر کرده است. رفیع الدین می گوید که خودی و خود آگاهی اتم درون، پر از قدرت و توانایی عظیم است که انفجار آن جهان را دگرگون می سازد، چنانچه در جهان خارج و مادی، هسته ها و ذرات ریز وجود دارد که در قلب آنان نیروی عظیم و شگفت انگیز نهفته و خوابیده است؛ این اتم ها با هسته های مادی آنقدر ریز و به ظاهر ناچیز هستند که بدون وسایل دقیق تجربی امکان ندارد کسی آنرا حس کند ولی همین هسته کوچک و ناچیز سرچشمه نیرویی آنچنان عظیم است که اگر شکسته شود و نیروی آن رها شود، انفجار آن قادر است همه جهان هستی را زیر و رو کند و به خاک و خون بکشد؛ در درون انسان نیز سرچشمه عظیمی از نیرو و توانایی نهفته است که مثل اتمها قادر به دگرگون ساختن جهان هستی است؛ این منبع سرشار از نیرو و توانایی، شخصیت اصیل یا خودی انسان است که از همان عنصر ملکوتی انسان سرچشمه می گیرد"(7).
حسن یوسفی اشکوری یکی از اقبال شناسان ایرانی در رابطه به مفهوم "خودی" می نویسد: " خودی به یک معنا همان «تشخص» و «وجود مطلق» و «هستی ناب» است و بدون آن هیچ چیزی وجود خارجی نخواهد داشت"(8). "به باور اقبال جهان هستی در یک تعبیر عبارت است از همان یک «من هستم بزرگ» {یعنی وجود مطلق الهی در عالم هستی} که در حد کلی و مطلق و حقیقی آن «خدا» است و در مراتب دیگر وجود به طبیعت و انسان تسرّی پیدا می کند. البته این پدیده های وجودیدر سطح مخلوق هرکدام ذره ای از «من هستم بزرگ» اند و به بیانی از «من مطلق» و «غایی» بهره دارند. چرا که هرموجودی از آن وجود مطلق صادر شده تجلی افاضه فیض سرمدی اند"(9).
به باور این نویسنده خودی در اندیشه اقبال دارای چهار بعد است: "خودی به معنای هستی و وجود یگانه (خدا و طبیعت)، خودی به معنای وحدت نوع انسان، خودی به معنای وحدت اقوام و ملل، و خودی به معنای وحدت آیینی امت اسلام در سرح کره زمین و در عمق تاریخ"(10).
از همین جاست که "اقبال انسان را فرا می خواند که سوی خود برگشت نماید و خود خویش را کشف کند؛ تحقق بخشیدن به شخصیت و "من" فردی و اجتماعی و نیرومند ساختن آن و به دست آوردن خود آگاهی، هدف اصلی نظام فکری و فلسفی اقبال بوده است"(11).
علی محمد نقوی، خودی اقبال را محور تمام مسوولیت ها و وجایب انسان به حیث نایب خدا در زمین دانسته و همه ارزش های انسانی را در گروِ این اصل فلسفی اقبال می پندارد: "انسان بخود، انسانی است که از نظر اخلاقی، ویژگی های خاصی دارد، انسانی است که خداگونه است. "تخلقوا بأخلاق الله" (خود را به ویژگی های خدایی بیارایید) به کسانی گفته شده است که خویشتن خود را دریافته اند؛ انسان بخود انسانی است که خداگونه ویژگی های خاص خدایی مثل عشق و قدرت و جمال و علم و آگاهی و اراده ... در او متجلی و منعکس شده است. در مقابل این گروه کسانی که تخلیه شده از خویش هستند یا به مرحله خود آگاهی و خودیابی و خودی نرسیده اند، مقلد و دنیا جو و پفیوز و بی هدف و برون ذات و متکی بر دیگران و ضعیف وناتوان و مایوس و مکار و پر از هراس و احساس مجبوری و بیچارگی و حیله گری ها و ناجوانمردی ها هستند. اینها آدمهای پوک و پوچ و هیچ و بی محتوا هستند، شسته و روفته و واکس زده که هیچ شخصیت ندارند به قول مولوی مثل قبر کافر از برون مجلل ولی از درون سراسر قهر خداوند عزوجل وخالی وبی نور؛ اینها برده های نیازمند وذلیل ذبون و مقلد ومصرفی صد در صد هستند که فردیت و هویت ندارند مثل کوزه های میان خالی؛ می توان اینها را بی چهره ها نامید؛ لاشه های متحرک؛ هیولای انسانی و ورشکسته های معنوی که هیچ و پوچ هستند"(12).
"اقبال با مطرح نمودن نظریه خودی، نمی خو اهد که انسان مثل قطره ای شود که در اوقیانوسی هویت خود را از دست بدهد بلکه می خواهد مثل صدف و گهر باشد که در قلب اوقیانوس نیز فردیت و شخصیت و هویت خود را محفوظ نگه میدارد که هرموجی که از اوقیانوس بر می خیزد به این صدف یک بوسه می زند و رد می شود؛ و راستی آیا این صدف پرورده ی همین بوسه موج های مهربان و پر از عشق اوقیانوس نیست؟ و راستی آیا این صدف زاییده ی قطره باران همان اپر نیست که از اوقیانوس برخاسته است؟"(13).
محمد بقایی ماکان در کتاب سونش دینار می نویسد: "خودی آن چیزی است که زندگی افراد و ملت ها را تعیین می کند و انسان را به بلند ترین مدارج روحانی و مادی می رساند"(14).
جاوید اقبال فرزند گرامی علامه اقبال در کتاب سه جلدی خویش زیر عنوان زندگی نامه محمد اقبال به نقل از زبان وی می نویسد: "من طرفدار آن نوع خودی هستم که از بیخودی واقعی به وجود می آید... بی خودی دوگونه است: یکی آنکه از مطالعه شعر عاشقانه، یا مصرف مواد مخدر مانند تریاک و شراب به وجود می آید و دیگر آنکه از فنای ذات انسانی در ذات خدا پیدا می شود؛ چنانچه در نزد برخی از صوفیان مسلمان ونیز جوکی های هندو یافت می شود. بی خودی نوع اول تا اندازه یی می تواند مفید واقع شود، ولی نوع دوم آن مخالف تمام مذاهب و اخلاق می باشد و ریشه آنها را می خشکاند. من با هردو نوع بی خودی مخالفم. به نظر من بی خودی راستین بی خودی اسلامی است و آن اینست که آدمی دست از تمایلات و تعلقات و افکار گونه گون بشوید و فقط از احکام خدای تعالی پیروی نماید چنانچه انسان در طی این طریق بی هیچ ترسی فقط رضای خدا را در نظر گیرد به مرتبه یی می رسد که در تصوف اسلامی "فنا" نامیده می شود"(15).
علامه اقبال خود در بازسازی اندیشه می گوید: " دستگاه موسیقی حیات، آهنگی جز خودی نمی نوازد، نوایی که اندک اندک اوج می گیرد و در بشر به تکامل می رسد"(16).
این مفهوم ضمن غزلی در زبور عجم تایید گردیده است که آنرا در ذیل نقل می کنیم:
این جهان چیست صنم خانه پندار من است
جلوه او گرو ی دیده بیدار من است
همه آفاق که گیرم به نگاهی او را
حلقه یی هست که در گردش پرگار من است
هستی و نیستی از دیدن و نادیدن من
چه زمان و چه مکان، شوخی افکار من است
آن جهانی که درو کاشته را می دروند
نور و نارش همه از سبحه و زنار من است
ساز تقدیرم و صد نغمه پنهان دارم
هر کجا زخمه ی اندیشه رسد تار من است
پروفیسور سیدین یکی دیگر از اقبال شناسان ایرانی و نویسنده کتاب "مبانی تربیت فرد و جامعه" در باب خودی اقبال نیز سخن گفته و می نویسد: "اقبال خودی را نیروی متمرکز حیات می داند؛ مرکز پویایی آرزوها، جستجوها، آرمانها، تلاشها، تصمیمات، قدرت و عمل. خودی در زمان وجود ندارد، بلکه زمان حاصل پویایی خودی است"(17).
اقبال خود می گوید: "اگر می خواهید شاهد رسیدن به اهداف خویش باشید، خودی خود را در ذات خویش متمرکز کنید و از تپش آن وجود خود را پخته تر سازید. موسولینی می گفت: "هرکس آهن دارد، نان دارد"، من می گویم: "هرکس خودش آهن شود همه چیز دارد". استواری و سخت کوشی اصل و اساس زندگی فردی و اجتماعی است"(18).
اقبال بر انسان معاصر به شدت می تازد که از خود بریده و به سوی ذلت و پستی در حرکت است: "با غلبه ای که انسان جدید از طریق نتایج فعالیت عقلی خویش بر طبیعت یافت، نهال معنویت در وجود او خشکید. این انسان در قلمرو اندیشه، ستیزی گسترده با خویشتن و در زندگی سیاسی و اقتصادی مبارزه ای وسیع با دیگران دارد. در مانده خودپرستی بی رحم خویش است. اشتهای سیری ناپذیرش به زراندوزی، اندک اندک خط بطلان بر تلاشهای متعالی او کشیده و چیزی جز زندگی کسالت آور، عایدش نساخته است. چنان مجذوب واقعیت یعنی منبع احساس کنونی خویش شده که پیوندش را با اسرارِ سر به مهر ژرفنای وجودش بریده است"(19).
در بیتی خطاب به غرب می گوید:
دانش آموخته یی دل ز کف انداخته یی
آه از آن نقد گرانمایه که درباخته یی
به باور اقبال: "اسلام می خواهد نه تنها خودی هر انسان قایم و محفوظ باشد، بلکه مدارج ارتقاء را هم طی کند و سرانجام به مقام و منزلی برسد که در قدرت و تقدیر اوست و از آن بزرگتر مقام و مرتبه یی در تصور و تفکر کسی نمی آید"(20).
شاید برخی ها فکر کنند که نظریه خودی اقبال تا چه حد رابطه با قرآن وفرهنگ ناب اسلامی داشته و تاچه اندازه برخاسته از نظریات فلسفی ای باشد که از اروپا فراگرفته است؟ در پاسخ می توان عرض کرد که نظریه خودی شاعر فقط یک طرح فلسفی محض نیست که به قرآن و حدیث و فرهنگ ناب اسلامی رابطه ای نداشته باشد، بلکه این نظریه رابطه تنگاتنگ با قرآن داشته و از عمق آیات قرآن کریم و احادیث پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه وسلم گرفته شده است: او می گوید: "در قرآن مجید تعالیم متعدد در مورد پرورش "خود" وجود دارد. اگر این اندیشه «من» عجیب یا جدید می بود هرگز جرأت نمی کردم آنرا به مسلمانان ارائه دهم"(21).
احمد سروش در رابطه به اینکه، شاعر چرا نظریه خودی را طرح کرد، می نویسد: "اقبال وقتی می بیند مسلمانان از خود رفته و مایوس شده و به شراب صوفی و افیون شاعر و فریب ملا از پای در آمده اند، در قدم اول می خواهد آنها را متوجه خودی خودشان بسازد". به قول احمد سروش: "اقبال در چاپ اول "اسرار خودی" از حافظ شیرازی (که به لطف طبع و شعر دلکش و سخن گفتن دری می بالد) به عنوان عامل اهمال و وجود گم کردگی و بی اعتقادی مسلمانان آسیا یاد کرده، او را صبها گسار و باده خوار و از زمره گوسفندان و امام امت بیچارگان و فقیه ملت می خواران و از رمز زندگی بیگانه و قتیل همت مردانه... نامید ولی به محض انتشار این اشعار صدای اعتراض از همه مسلمانان هند برخاست و حتی پدر اقبال او را به احتیاط در حمله به بزرگان توصیه و از ستیز با حافظ برحذر داشت"(22).
اینکه هدف اقبال از طرح اندیشه خودی چیست؟ نویسنده کتاب گرانقدر «نوای شاعر فردا» می نویسد: "مولانای لاهور برای تقویت خودی و بیدار ساختن آن دستوراتی دارد و طرقی را با وضوح و روشنی کامل ارائه می کند تا آنجا که انسان خودباخته، قادر به تسخیر عناصر شود، در جریان خلقت و کارگاه تقدیر مداخله کند و در پرتو شناسایی و تقویت "خودی" فرشته صید و پیمبر شکار گردد و به مقام نیابت الهی و سلطانی برسد و سایه خدا در زمین گردد"(23).
اینکه خودی در چند مرحله به پختگی رسیده و انسان مدارج علیای روحی خود را در آن تجربه می کند، اقبال آنرا در سه مرحله تشخیص داده است: مرحله اول را اطاعت نفس، مرحله دوم را ظبط نفس و مرحله سوم را نیابت الهی نامیده که از هریک در مجموعه مثنوی "اسرار خودی" با ایراد مثالهایی به تفصیل سخن می گوید.
شاعر بزرگوار، بدین باور است که کار اداری در چوکات نظامهای جمهوری و دموکراسی دست و پای انسان را به قانون استبدادی مادیگرایانه، می بندد و آزادی انسانی را از وی سلب می کند؛ به همین دلیل آنرا منافی تربیت خودی دانسته و باور دارد که هرنظامی غیر از نظام الهی که در پرتو قرآن کریم و احادیث پیامبر اسلام تفسیر شده است، انسان را در خدمت انسان دیگر قرار می دهد و در نتیجه آن، خوی غلامی در وجود آدمی رشد می کند، و بالآخره سبب می شود که هویت و جوهر اصیل انسان کاملاً از بین برود؛ به همین ملحوظ مصروفیت های اداری را زهر کشنده برای انسان خوانده و بدین نظر است که مرتبه رفیعی ای را که خداوند برای وی در عالم هستی عنایت فرموده است، از دست داده و به مرتبه پست تر از سگان قرار می گیرد؛ البته به کار اداری ای که در چوکات نظام الهی باشد، نه تنها مخالف نبوده بلکه او خود عمر گرانمایه خود را برای مبارزه در این راه صرف کرد. در مجموعه "افکار" ضمن بیتی می گوید:
آدم از بی بصری بندگی آدم کرد
گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد
یعنی در خوی غلامی ز سگان خوار تر است
من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد
این دوبیتی به مفهوم گسترده آن اشاره به کشورهای اسلامی به خصوص دیار شاعر است که به دامن استعمار واقع شده و اطاعت از فرمانروایان استبداد پیشه می کردند، اما ضمناً مفهوم فوق را هم می رساند.
اقبال بزرگ در مجموعه مثنوی اسرار خودی شرح می دهد که "جوهر کاینات و اساس آفرینش "خودی" یا "خویشتن داری" است؛ این خودی چون با عشق مقرون گردد چنان قدرتی خواهد داشت که می تواند بر سراسر جهان آفرینش حکمروایی کند؛ این خودی با پیروی کامل از شریعت محمدی و با خویشتن داری و ضبط نفس از محرمات و مناهی چنان نیرویی به انسان می بخشد که او را تا مقام خلیفة اللهی و یداللهی و ولایت مطلقه بالا می برد"(24).
به باور مؤلف نوای شاعر فردا "خلاصه مطالعات فلسفی و دینی اقبال این شد تا مسلمانان، خویشتن خویش را درنیابند در زنجیرهای استعمار، در قید عقده های حقارت، اسیر خواهند ماند. اسلام دین سروری است نه بردگی و جامعه جاودان و سرمدی اسلام تکیه بر مردان و زنان معتقد و متعهد دارد که زندگی را بر اساس عقل و عمل و اخلاق به پیش ببرند. به این جهت رهبری و اداره این جامعه را به حکم شرع باید "ولی" و "مرد کامل" روحانی و منصوب از سوی خداوند عهده دار گردد"(25).
اقبال به این ترتیب با الهام از اندیشه عارفانه مولوی و با طی فراز و فرود فلسفه قدیم و جدید اروپا برای بازسازی اندیشه دینی در شرق، طرح خودی را می ریزد و پیکر عالم هستی را در گروِ آن می داند:
پیکر هستی ز آثار خودی است
هرچه می بینی ز اسرار خودی است
حال در رابطه به نظریه خودی اقبال ابیاتی را نقل می کنیم که شاعر در آن عظمت خودی را به تصویر کشیده است:
خویشتن را چون خودی بیدار کرد
آشکارا عالم پندار کرد
صدجهان پوشیده اندر ذات اوست
غیر او پیداست از اثبات او
شعله های او صد ابراهیم سوخت
تا چراغ یک محمد برفروخت
خیزد، انگیزد، پرد، تابد، رمد
سوزد، افروزد، کشد، میرد، دمد
وسعت ایام جولانگاه او
آسمان موجی ز گرد راه او
وانمودن خویش را خوی خودی است
خفته در هر ذره نیروی خودی است
و همانطور:
چون حیات عالم از زور خودی است
پس به قدر استواری زندگی است
قطره چون حرف خودی از برکند
هستی بی مایه را گوهر کند
باده از ضعف خودی بی پیکر است
پیکرش منت پذیر ساغر است
کوه چون از خود رود صحرا شود
شکوه سنج جوشش دریا شود
شمع هم خود را به خود زنجیر کرد
خویش را از ذره ها تعمیر کرد
چون زمین برهستی خود محکم است
ماه پابند طواف پیهم است
هستی مهر از زمین محکم تر است
پس زمین مسحور چشم خاور است
چون خودی آرد به هم نیروی زیست
می گشاید قلزمی از جوی زیست
برخی از اقبال شناسان در باره خودی گفته اند که اقبال طرح چنین نظریه را برای انسانهای قرن بیست، از گذشته تقلید نموده و با ویژگی های خاصی آنرا عرضه کرد؛ محمد بقایی ماکان، اقبال شناس معروف ایرانی در باره اندیشه خودی اقبال می نویسد: "فلسفه اقبال آمیزه یی است از عقاید "هگل" در مورد آیده آلیزم، نظریه "فیخته" در مورد «من»، عقاید «مگ تاگارت» و «سراحمد هندی» در زمینه استقلال «من دانی» در برابر «من عالی»، عقیده «نیچه» در مورد «ابرانسان» بینش هندوییزم در مورد «تحری حقیقت»، عرفان پویا و واقع نگر مولوی، و بالآخره دیدگاهی که قرآن در مورد جاودانگی «من» آدمی بیان داشته است. اقبال همه این اندیشه ها را در چرخشت ذهن خود به هم آمیخته و عصاره خاص خود از آنها را پدید آورده که به فلسفه «خودی» (Selfhood philosophy) شهرت یافته است"(26).
به باور ماکان، "اقبال با مطالعه عمیق جوامع مشرق زمین به خصوص مسلمانان به این نتیجه رسید که علل اصلی انحطاط و عقب مانی ملل شرق، نفوذ اندیشه مخرب خود انکاری و نفی خویشتن است. همین امر سبب گشته تا رشته های حیات ملی-اسلامی آنها از هم گسیخته باشد. هدف اقبال از طرح نظریه خودی این بود تا در اندیشه خلق جهشی تازه و کیفتی پویا پدید آورد و با تبلیغ نظریه خودی و اثبات آن به عنوان نیرویی با امکانات بی حد مادی، فرهنگی و معنوی در میان دیگر نیروهای جهان واقعی وپدیدار های آن هدایت شان کند"(27).
اقبال با طرح نظریه خودی و انتشار نخستین مجموعه شعری اش زیر عنوان "اسرار خودی" در سال 1915 میلادی، طوری که قبلاً هم تذکر رفت از یک طرف بالای برخی اندیشه های مسموم کننده ی صوفیانه تاخت و از سوی دیگر افلاطون و سایر فلاسفه یونان باستان و غرب را به شدت انتقاد کرده و همه را در یک جمله از گروه گوسفندان قدیم خواند. در عین وقت، نظریات و باورهای ادیان و آیین های مختلف شرق و غرب را در رابطه به شناخت حقایق درونی انسان ناقص معرفی نمود و در این شاهکار فلسفی اش با اثبات یگانگی میان عقل و عشق برای اولین بار، بر خرمن تجدد گرایان عصر خویش که از دو قرن بدینسو از دموکراسی و جمهوریت شعار سرداده بودند و دین را از دولت جدا کرده بودند، آتش زد. نظام سیاسی جمهوری را نظامی برخاسته از مغز خران که با رسم و راه انسانی سازگاری ندارد، تلقی کرد:
گریز از طرز جمهوری غلام پخته کاری شو
که از مغز دوصد خر فکر انسانی نمی آید
سازمان ملل و حلقات دیگری که مانند گنجشک در چنگ استعمار دست و پا می زد، کفن دزدانی خواند که بهر تقسیم قبور انجمنی ساخته اند:
برفتد تا روش رزم در این بزم کهن
دردمندان جهان طرح نوی ساخته اند
من از این بیش ندانم که کفن دزدی چند
بهر تقسیم قبور انجمنی ساخته اند
این تک تازی های اقبال در میدان فلسفه، شور و های و هویی را در شرق و غرب برپا کرد. "پس از انتشار اسرار خودی، های هویی در مخالفت با اقبال، ابتدا در شرق و پس از ترجمه نیکلسون درغرب به راه افتاد. مطبوعات، مطالب مختلف در رد و تأیید این اثر انتشار دادند و جنگی قلمی بر سر آن پیش آمد که سه سال(1915-1918) به طول انجامید. ولی سر انجام اسرار خودی اثر ارزشمند در تاریخ ادب فارسی بر جای ماند. منتقدان بزرگ ادب فارسی از دهخدا و بهار گرفته تا مینوی ومعین همه زبان به تحسین آن گشودند؛ اثری که نیکلسون مترجم و مصحح مثنوی و دیگر آثار بزرگ ادب فارسی آنرا به انگلیسی ترجمه نمود؛ با این ترجمه بود که توجه همه جهانیان به آن جلب شد؛ سپس عبدالوهاب عزام دانشمند معروف مصری آنرا به عربی بر گرداند، بهرام کوتی به زبان اندونیزی و محمدبخش به زبان سندی ترجمه کرد"(28).
به باور حسن یوسفی اشکوری: "اقبال راه رسیدن به کشف و بالندگی خودی را فقط "ایمان" و "دین" تشخیص داده است: چیست دین برخاستن از روی خاک/ تا ز خود آگاه گردد جان پاک/ منتها ایمان اقبال باور ذهنی یا تقلیدی ویا حتی فلسفی و کلامی یه یک مفهوم مجرد به نام خدا یا احکام و تکالیف دینی نیست بلکه نوعی آگاهی و معرفت شهودی و بلاواسطه حقیقت است که در بستر نوعی تجربه باطنی حاصل می شود"(29). "به نظر اقبال محوری ترین عامل تقویت و بالندگی خودی عشق و محبت است به مفهوم اسلامی و عرفانی آن. وی آنجا که نقطه نوری که نام او خودی است" یاد می کند، آن را به عنوان "شرار زندگی" در خاک آدمیان می شمارد «زیر خاک ما شرار زندگی است». در ادامه آن می گوید: «از محبت می شود پاینده تر/ زنده تر، سوزنده تر، تابنده تر». این عشق و حب پرشور در تمامی آثار و ابیات اقبال موج می زند"(30).
در باره نظریه خودی اقبال، در شرق و غرب کتاب ها نوشته شده و از دیدگاه های مختلف به بررسی گرفته شده است؛ اما در افغانستان آنقدر که نسل کنونی به آن نیاز دارد، تا حال کسی به این نظریه نپرداخته است. امید که این نبشته مختصر تا حدی پاسخگوی عطش اقبال دوستان جوان میهن ما قرار بگیرد.
پی نوشت ها:
(1) ایدئولوژی انقلابی اقبال، ص41، نوشته علی محمد نقوی، ترجمه و ویرایش: م م بحری، انتشارات اسلامی ناصر خسرو-پاساژ مجیدی- سال 1358 جمهوری اسلامی ایران.
(2) همان ص 43.
(3) کلیات اقبال لاهوری، ص چهل و هفت.
(4) همان، ص چهل و هشت.
(5) همان، ص چهل و نه.
(6) ایدیولوژی انقلابی اقبال: ص 41.
(7) همان: ص44.
(8) شرار زندگی: ص23.
(9) همان: ص24.
(10) همان: 28.
(11) ایدیولوژی انقلابی اقبال: ص40.
(12) همان: ص48-49.
(13) همان: ص64.
(14) سونش دینار: ص160.
(15) زندگی نامه محمد اقبال لاهوری: نوشته جاوید اقبال، ترجمه و تحشیه شهیندخت کامران مقدم: ص326-327، از انتشارات اقبال اکادمی، پاکستان.
(16) بازسازی اندیشه دینی در اسلام، تالیف محمد اقبال لاهوری، ترجمه محمد بقایی ماکان: ص137-138، چاپ اول، تهران سال 1379 چاپخانه رامین.
(17) خدا در تصور اقبال، تألیف و ترجمه: محمد بقایی ماکان: ص24 چاپ اول، تهران، سال 1380، چاپخانه رامین.
(18) زندگی نامه محمد اقبال:ص346.
(19) بازسازی اندیشه:ص 292.
(20) سونش دینار:ص160.
(21) زندگی نامه محمد اقبال: 2/313.
(22) مقدمه کلیات اقبال لاهوری: ص پنجاه.
(23) نوای شاعر فردا: ص پنجاه وچهار-پنجاه و پنج.
(24) مقدمه نوای شاعر فردا: ص پنجاه و چهار.
(25) همان: ص شصت و هفت- شصت وهشت.
(26) شرار زندگی، پیشگفتار مؤلف: ص9.
(27) همان، پیشگفتار مؤلف، ص: 13.
(28) همان: ص18.
(29) همان: ص31-32.
(30) همان: ص33.