چند سروده از :
پروانه ی اندراب
شب یلدا
فصل سرد وهمه جاهمهمه ی توفان است
روح آتشکده زندانیی یخ بندان است
واپسین قافله ی باغ به خود میلرزد
سرهربیشه یکی راهزنی پنهان است
ریشه های عطشان چمن سوخته را
آتش سرب مذاب است اگر باران است
فلق تیره وخورشید درآغوش ابر
باد بیهوده به هرگردنه سرگردان است
کرگس وخیل کبوترهمگی بال به بال
زاغ با صوت قناری است که همدستان است
شوخیی باز وپرستوعجبی نیست اگر
گرگ درخانه ی آهو بره گان مهمان است
شب یلدای زمان را سحری نیست ولی
جلوه ی صبح دروغین چقدرآسان است
انزجار
دوست دارم گم شوم امشب میان"بار"ها
تا رها گردم زدام این همه تکرارها
تا بیاسایم زغوغای شقاوت پیشگان
بشکنم آیینه ی تصویربد کردار ها
پر گشایم ازفضای تنگ این زرین قفس
وار هم از نکبت این آهنین دیوار ها
مویه های تلخ آتشخوارگان را بشنوم
نشنوم آوای وحش ونام آدمخوار ها
چند باید آرمیدن بر لب دریای خون
چند می باید شنیدن زوزه ی کفتار ها
مرغوای جنگ را آیین هستی ساختند
تیره ی آدم نما ها، گله ی غدار ها
آن یکی دین می فروشد وین یکی حق بشر
آن یکی با تیرها ودیگری با دار ها
طرفه بازارکساد وبی متاعی کاندران
چنگ ودندانند با هم جمله دکاندار ها
آیه های سبزایمان را سیاهی طینتان
میفشانند ازد هان سرخ آتشبار ها
سینه ها لبریز از باد غرور واین عجب
کله ها یکسرتهی چون گنبد پندار ها
نا امیران گرنیند ضحاک دوران ازچی رو
بنگری بر فرق شان چلتارها چون مار ها؟
گر نه از هروحدتی کثرت براید موج وار
از چی رو هفتادودو شد هفت ها وچار ها؟
دزد شب را پاسبان هستی خود کرده اند
خفتگان خندیده اند برحال این بیدار ها
همرهی با بد سگا لان فطرت آزاده نیست
دیده ای جایی که روید لاله ها با خار ها؟
ثور 1388،پلخمری
افغانستان
صاعقه
جهان ز لشکر بیداد پر بلا شده است
مگربه مصطبه ی عرش کودتا شده است ؟
بر آن سریر کدامین شریر تکیه زده ست
که زندگی همه جا سکه ی دغا شده است؟
شبان وادیی تسلیم چشم تو روشن
که رمه های ترا گرگ رهنما شده است
چنان که دسته ی شمشیرگشته گشته چوب صلیب
تمام پهنه ی آفاق جلجتا شده است
کدام صاعقه افتاده بر بسیط زمین
که باغ سبزخدا نیز کله پا شده است
جولای 2003،تورنتو
شب
شب ما وه،چی شبی تیره وقیرینه ترین
خواب ما نیزچی سنگین وچی شیرینه ترین
ساغرهستی چی رنگین وچی شنگینه بود
قسمت ما چی شرنگین وچی زهرینه ترین
همه را جامه به رنگی شده آویزه ی جان
ما واین جنس پلاسینه و پارینه ترین
گل سرخینه ای بشگفت دراین باغ ولی
چی عفن بود ونفسگیر و چی خارینه ترین
آدمی مرده،در آیینه ی آفاق نگر
شاخ این لاشه ی پوسیده چی زرینه ترین
اگست 2007،تورنتو
رویاها
رویا های من
اززهدان یک فلق سرخینه،
به دنیا آمده اند،
در شوره زاری کنارچشمه ی سراب.
رویا های من
در سبدی از بافه های آتش پروریده شده
واز پستان مرگ شیر نوشیده اند.
رویا های من
ازباد های وحشی شمال آبستن شده اند،
درشب های که کویرعطشناک زندگی ترک بر میداشت.
رویا های من سی سال آزگار،
سرمست ازرایحه ی باروت،
دیوارهای سربین را عبورکرده اند.
رویا های من
سی سال آزگار،
یاخته های لجوج خودرا تکثیر کرده اند،
درژرفای ظلمانیی حفره های عفن،
در همخوابگی خفاشان خبث وخیانت.
مادرتاریخ ازتعبیر رویا های من شرم دارد ،
چرا که:
رویا های من سی سال پیوسته خودرا زاییده اند
ولی هزار بارپیش از مرگ مرده اند!
جولای 2008،تورنتو
نوروز
من تکدرخت پیرنوروزم
اما، نه امروزم نه دیروزم
قرن هاست که مرا درزهدان مرداب کاشته اند
موش های اسطوره ریشه هایم رامی مکند
وکرم های تاریخ با تفاله ی روح من بازی میکنند.
من با واژه ی عطش بیگانه ام
چرا که سراب هارا نیز ازمن دزدیده اند،
تا رگ هایم راازاحساس تشنگی تهی سازند.
بر گ هایم را به تاراج برده اند
تا اهریمنان را ستر عورت کنند،
وبرشاخه هایم امشاسپندان را حلق آیز کرده اند.
من لاشه ی یک واژه درانبارتاریخم.
همزاد یک شب مردابی ام، یک شب مزمن،
شبی که حتا با چراغ آسمان روشن نمی گردد
وگرخورشید هم تابد به چشم من، بجزسوزن نمی گردد.
نوروز 1388،اندراب