بانو
بانو،حکایت خود موبه مو نکرد
یک روز با خیال خودش گفت و گو نکرد
یک لحظه خاطرات خودش را ورق نزد
یک بار در سکوت مرا جست و جو نکرد
شاید تمام قصه ی لبریز درد را
پنهان گریست، ولی رو به رو نکرد
او سبز شد،جوانه زد وعاقبت شکفت
اندک که قد کشید،دگراونمونکرد
دیگر بلور نرم تنش را میان آب
در حوض خاطرات کسی شست و شونکرد
خشکید در کویر تن مومنش،ولی
باآب پرطراوت باران وضو نکرد
***
می آید
مسافرازسفردلسرد می آید
فقط با کوله بار درد می آبد
همان رهرو با احساس دلتنگش
مسیر جاده راگم را کرد،می آید
همان عاشق که در فصل تکیدن ها
پیام عشق را آورد ،می آید
نمی دانم به گوشم از کدامین سو
صدای گریه ی یک مرد می آبد
درخت و شاخه پژمرده ،نمی فهمم
کسی که باغ را پرورد،می آید؟
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . .
ولی درباوریک شب پره جاریست
که شب رفته ،ولی شبگرد می آید
* * *
شاعر
شاعر به مرگ عاطفه ماتم گرفته است
در یک غروب تلخ، دلش غم گرفته است
شاید زلال قطره ی اشک عجیب او
از برگ شاعرانه ای شبنم گرفته است
پیش از شروع خوردن گندم کمی دلش
در پنجه های وسوسه پی هم گرفته است
بعد از تمام خستگی نومید تر هنوز
در پشت انتظار خودش دم گرفته است
فرسوده در ترانه ی احساس خود،ولی
از شانه های زمزمه محکم گرفته است
* * *
شاید که مرده شاعرو این گونه بی دریغ
باران به روی پنجره نم نم گرفته است
پیچک خیال
تا پیچک خیال تو از ناز قد کشید
رویا جوانه کرد،غزل با ز قد کشید
در بال های باور گنجشک های شعر
احساس نا شیانه ی پرواز قد کشید
شاعر نبود آن که خودش را نوشت و بعد
در واژه های روشن اعجاز قد کشید
گل کرد در تکلم و بعدن دلش گرفت
مثل ترانه دردل آوازقد کشید
گم شد میان همهمه ی"تال"و"سر"سپس
از لابلای "سرگم" یک ساز قد کشید
پایان گرفت هستی اش وخوشه خوشه باز
با رویش دوباره ی آغاز قد کشید
جاویدفرهاد