بهار
گل مست ، چمن مست
سرو مست ، سبزه مست
صبح مست ، ایام مست
ابر مست و بهار مست
ز چشمان مست تو
تاریکی شب
تیره گی ابر
سردی باران
زحمت دهقان
زنده گی من
بهادر الهام- مینسک 16.08.2009
سالار
این بز چرا
در رمه ی گوسفند
با قامتِ بلند
با هیله ونیرنگ
قافله سالار گشته است؟
از هنرش نیست
از بی هنری من
از بی هنری تو
از بی هنری ماست
بهادرالهام 20.06.2009 مسکو
سرنوشت
سرنوشت ما
سرنوشت تیره گی
سرنوشت دردها
در قید اژدها
اژده های صد پا
هر پایشان دست
هر دستشان سِتم
امام شان َنفس
جسم شان غرق
در مردابِ تیره ی اندیشه شان
و دم شان بلند
تا ما نظاره گر
در غوطه شان شفاف ننگرم
مرشد ما فاسق
واعظ ما مفسد
سردار ما غاصب
از مسجد و منبر
از صبح تا به شام
با قصه های مفت شان
در ذهن مان حاکم گشته اند
گر ما به حرف شان
گیریم که نه گویم
از کعبه و مسجد
از آیه و قرآن
از برزخ و بهشت
میگویند و میگویند
ایمان ما ببین ، که باور میکنیم
بهادر-الهام مینسک
ساعت سه شب.29.07.2009