عشق!
من چنین گنج ندیدم که قامت بکشد
به دوچشمان قشنگش خجالت به کشد
هم به پنجا بهارش گل عشاق عروس
خم شود پیش نگاهت ریاضت بکشد
منم آن تشنه دل . بوسه زنم بر رخ تو
کي دهد قدرت به ماه تا که قامت بکشد
نظر برهان
6 جورا 1386
+++++++++++++++++++++++
وفا !
چو تو فان از دلم فریاد برامد
ز پیش دلبرم ناشاد برامد
چو پری در هوا سیمرغ بالش
درون دره ها پیچید صدایش
به کوهای بلند آواز کردم
صدایم بر نگشد فریاد کردم
به این راز دلم آگهنشد کس
به این توفان دلم پرپرشد امد
نه یک حرفی به من تحفه ئی راهی
نه یک دیدی مرا دل شاد آمد
به این درد دلم آگه تو بودی
به شور و مستیم اگه توبودی
چرا راز مرا بردل بکشتی
نگفتی حرف دل آخر تو بودی
ترا در کعبه ام سجده نمایم
روم در میکده خنده نمایم
به جز تو بردلم هیچ آرزوئی
برای عشق تو مرَدم تو بودی
به دل مرحم زدم مرحم تو بودی
به خود گر چنگ زدم چنگم توبودی
خدایا این عدالت در کجا شد
که یارم بیخبر از ما جدا شد
نگو که مرگ ما را زندگی داد
نگو که جنگ مارا بندگی داد
تو خود کردی به دل بیدار بودی
کسی خنجر به من زد این توبودی
اگر آئی دمی تو بر مزارم
به جز سبزه نبینی در سرایم
از نطر -برهان
++++++++++++++++++++++++++++
نوای عشق
صدای عشق و راستی مرا بیدار میدارد مپرس
نگاهی جشم شهلایش مرا هوشیار میدارد مپرس
تو همان خانه ئی عشقی که در آن شور و هستی
حرف هوشیار بگفتی دل بیدار تو هستی
تو به آن دهکده عشقت مثل خرشید رسیدی
قفل و دیوار شکستی آبی حیات رسیدی
اگر این قافله با توست .تو سزاوار به این راه
و تو ئی شعر و جنونم با تو این یار همراه
****
به تو تهمت بندندن که تو بی مهر و وفائی
به دشنام رسانند و تو استوار در راه
همه رفتند و بگفتند که تو دیگر نه مثل مائی
و تو لبخند زنان بار دل و آغوش برفتی
مشعل نور عشقت مثل خرشید بتابد
به دلم عشق تو چوشد که تو ئی ماه نمایان
نه بین آن سفله زنان را مثل هر خار بیابان
نه به آن مردک نادان گرجه غرش مثل کرگان
در انتظار جوانی همه بیدار و هوشیار
تا مگر راه روان را شود همرا به این کار
من" برهان "بگفتم عرش عالم بپایت
سر تعظیم نماید دل هوشیار .تو سزاوار
جولای 2005
نظر –بر هان