محمد شفیع بیان
چه حال است
ببین در وطن ما چه حال است
بهر سو وطن غال و مغال است
همه را بینی در قیل و قال است
هر کدام را بوجی وجوال است
چور و چپاول هم حلال است
ببین در وطن ما چه حال است
ریس و وزیر ما بی مثال است
در دزدی صاحب کمال است
مال دولت چو پند بقال است
بی ارزش چو دانه ګال است
ببین در وطن ما چه حال است
خون مردم چو می حلال است
نوشیدنش چو اب زلال است
بهر ویرانی هم بیل و کدال است
همه در این کار بی مثال است
ببین در وطن ما چه حال است
چوکی نشینی هم کار اقبال است
همه کاسه لیس چپاتی ودال است
انسان کشی به او بی ملال است
این حکومت ما زیر سوال است
ببین در وطن ما چه حال است
بهر غریب نی کاسه دال است
نی لب نان ونی تخم وسفال است
ز ګرسنګی همه بی حال است
بهر سرما نی چوب وذغال است
ببین در وطن ما چه حال است
غذای حاکم در طول سال است
نوکران با قاب و دستمال است
در امر بادارش خوب فعال است
این حکومت اخرش زوال است
ببین در وطن ما چه حال است
هریک بفکر جاه و جلال است
درپی چوکی و رتبه و مدال است
خودش اګر موچی یا کلال است
هرچه این کار او را محال است
ببین در وطن ما چه حال است
این حکومت حکومتی دغال است
نماینده اجنبی و خودش دلال است
در وطن فروشی بی مثال است
بخیالش وطن هم توته کبال است
ببین در وطن ما چه حال است
اګر مردم را اندکی مجال است
در ازادی وطن بی مثال است
از ما بر اجنبی این احوال است
عاقبت حکام رو به زوال است
ببین در وطن ما چه حال است
بیان)
عشق نا پيدا
من در پي عشقت دیار بدیار میروم این جا وانجا کوهسار بکوهسار میروم
مجنون صفت هستم در جستجوی تو هر شب وهر روز دیوانه وار میروم
لیلی من کجا ست تا باز یابمش بدیدار لیلی خود بهردشت و کنار میروم
همچو فرهاد که محبت شرین داشت از پی شرینم همچو فرهاد وار میروم
در جستجوی چون مهروی ګل اندامی یک بار نه بلکه چند هزار بار میروم
هر چند که تو نا پيدا و زمن پنهانی بهر پيدا تو، پنهان و پيدا به تکرارمیروم
ای مهرو ملکه زیبایی هفت اسمان بدیدارملکه خویش چو شهسوار میروم
از برای دیدار ان حسن پری زاد با صد شوق و اضطراب بیقرار میروم
ګر سراغ تو یابم از ان درګه غیب دو صد فرسنګ راه را به یکبار میروم
(بیان) این عشق نا پیدا کجایست بګو تکرارهمی ګویی نزد ان نګار میروم
ز خدا خواهم نا پیدا روزی پيدا شود ور بمیرم تا قیامت دیده بدیدار میروم
۲۲--۱۲ --۲۰۰۹ محمدشفیع ( بیان )
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
اندوه وطن
کاش غمی از بار وطن کم میشد
اګربا امدن غمی هم برسر من میشد
وای وطن سوخت و مردم وطن ما
با هیزم عدو که بهراتش جمع میشد
تاروپودوطن را یکجا همه سوختند
زویرانی خاک توده ها خرمن میشد
هیچ کس رحم به ملت و مردم نکرد
در اتش جنګ کشته هزار تن میشد
هم غریب و فقیروهم پیر و جوان ما
همه غرقه خون بحکم اهریمن میشد
اګرسر زمین ما زبان ګویا میداشت
فغان وناله اش به اسمان ها بلند میشد
ایکاش بجای این همه ویرانی وجنګ
همه کس بفکر ابادی این وطن میشد
از بد روزګارهمه کردیم فرارازوطن
چه خوب بود اینکاربرسردشمن میشد
دلی مردم ما درد بسیار دارد ز جنګ
با اظهارش اګرغمی زدلی ما کم میشد
هرسو جنګ وبوی ګازو باروت است
وه چه بهتراګربوی زمشک ختن میشد
این وطن راچون ګلستان عدن خواهم
کاش همه این خواست ها بګفتن میشد
محمد شفیع (بیان)
۲۰۰۹ اکتوبر