دکتر بیژن باران

 

 

نقد ساختارگرایانه داستان

 

در بررسی چند داستان کوتاه، نقد ساختارگرایی بمعنی تشخیص 2 ساختار در سطح برای بیان کلامی و ساختار در ژرفا برای ارایه موضوع می باشد. نقد ساختارگرایی کمک به تحلیل قیاسی این داستانها برای حفاری ساختار در ژرفای آنها می کند. نقد ساختارگرایی آشکار می کند که  همه داستانها در این امور مشترکند: یک فرد اوضاع موضوعی و دستوری، ترکیب داستان و دیدگاه راوی را ساماندهی می کند. این ساختار در همه داستانها ثابت است.

ساختارگرایی در بررسی متن، سیستم، ماده کاربرد دارد.  نتیجه حاصل از تحلیل متن باید صدق مفروضات را تایید کند. می توان داستان را نظام نشانه ها انگاشت.  در نمایشهای برشت "هنر انقلابی در برگیرنده نشانه های دلخواهانه..به شیوه نشانه شناسی" است. نقل از برشت. ترکیب شخصیتها، پوشاک آنها، اقلام روی صحنه از نظام نشانه ها نشات می گیرد. در این جا نمایش واقعیت نبوده، دلالت بر واقعیت است. لذا فاصله بین دال و مدلول باید مشخص باشد. {1}

نقد ساختارگرایانه 4 رکن دارد: 1- کاربرد زبان بمثابه یک مدل ساختاری. 2- جستجوی کارکردها، کنشهای جهانشمول در متن. 3- توضیح امکان معنی. 4- نفی معنی عینی پساساختارگرایانه.  در ساختارگرایی فرم محتواست. محتوا برابر بافتار content آمده.  یعنی ساختار متن ساماندهی محتوا را انجام می دهد. پس ساختار زبان/ دستور با ساختار داستان متناظر است.

شیوه جستاری این سلسله پژوهشها براین اصل استوار است. سخنان بزرگان ادب و فلسفه گذشته- زمانی بروبیا داشته اند؛ اکنون باید در تاریخ آنها را خواند. در حالی که  آثار علمی رایج در عصب شناسی، تشریح، فیزیولوژی، فیزیک، شیمی، روانشناسی، جامعه شناسی، زبانشناسی دایما در حال تکمیل و تصحیح اند. پس بجای آوردن نگینه های ادیبان پاساژهای از علوم رایج آورده می شوند. 

ساختار سطوح مختلف دارد: فکر فعال شدن حافظه است که می تواند کتره ای یا هدفمند باشد. مشعر فعال کردن مدارهای ربطی با  حافظه دراز مدت است که قبلا ایجاد شده اند. بیان صور گوناگون دارد: عضلانی در حرکت دست، تن، سر، انگشتان، زبان. زبانی می تواند روخوانی، سمعی، گویشی باشد.  

حافظه عصب 3 نوع است: کوتاه مدت چند دقیقه، میان مدت چند روز، دراز مدت طول عمر با کمی دخل و تصرف. حافظه میانی بین مشعر و حافظه دراز مدت از طریق مدارهای عصب ربط است.  این مدارها از کورتکس به بخش حافظه بصورت رشته یا ستون باهم به مغز میانی و مرکزی بطور شعاعی وصلند. از اینرو گاهی باهم اتصال کرده؛ ایجاد تداعی، اشتباه، خطا، بلوکه شدن، فراموشی لحظه ای، ترکیب هجایی/ مقوله ای می کنند. گاهی فرد نام چهره را فراموش می کند یا عوضی بازآوری می کند؛ اگرچه چهره فرد را می شناسد. حافظه در سیناپسها وجود دارد؛ که باید دایما آتش شوند؛ فعال بمانند.  

متن شامل اثر زبانی مانند داستان یا حسی مانند نقاشی می شود. در هر متن 2 ساختار در سطح و در ژرفا را می توان تمیز داد. ساختار را می توان در سلسله مراتب/ هیرارشی ادبی جمله، داستان، مجموعه داستان واشکافی کرد. هر متن بستر فرهنگی، زبانی، اجتماعی، محلی، شخصی مولف ویژه خود را دارد. 

در رده پایینی سلسله مراتب ساختار جمله برای بیان فکر است. سپس در رده میانی سلسله مراتب در مفصل، پاراگراف، بند شعر برای بیان رویدادی می باشد. در بیان، رویداد/ اپیزود در زنجیره جمل منطقی، تداعی، عٌلی، زمانی، کتره ای قرار می گیرد. سرانجام، در سلسله مراتب ادبی، ساختار در داستان/ شعر برای یافتن منظور مولف؛ در مجموعه داستان یا یک کتاب شعر برای تلخیص حاصل کار ادبی یک مولف بکار می رود.  

آیا مجموعه داستانها، ساختار داستان و دستور زبان کاربرده در متن باهم نکات مشترکی دارند؟ آیا این نکات مشترک منبع در مشعر و فکر هدفمند/ کتره ای دارند؟ پس هر داستان را به اجزایش تجزیه کرده؛ هر جزء واشکافی می شود.  این اجزای نامتغیر کدامند؟  برای نقد داستان کوتاه نیاز به تبیین عناصر آن در 2 ساختار ظاهری و ساختار در ژرفا می باشد.

عناصر روایت. در ادبیات واسطه بیانی زبان است؛ در موسیقی نت و در نقاشی رنگ. در سطح ظاهری، عناصر عمده روایت 3 تایند: نویسنده، راوی، مخاطب. در اینجا زبان بطور تلویحی وجود دارد که باید مفصل واشکافی شود. ساختار در ژرفا معنی و منظور اثر ادبی/ هنری تعریف می شود. ساختار در سطح مترادف ساختار ظاهری است. در نظریه و نقد ادبی یک لایه تجریدی بر ادبیات و هنر افزوده می شود. این لایه تجریدی واژه ها، 4چوب، مقولات خود را دارد. 

از اینرو، وقتی در این لایه تجریدی از اثر بحث می شود؛ این امکان پدید می آید که نامهای خاص در اثر بکار برده نشده؛ بلکه اسمهای مجرد مانند پلات، شخصیت، راوی بطور عام بکار روند. درست مانند دستور زبان که یک لایه تجریدی بر آثار نوشتاری/ گفتاری است. در دستور زبان واژه های مجرد اسم، فعل، صفت، قید متناظر با کوروش، رفتن، بزگ، در گذشته اند. 

نویسنده با نامی معلوم است که داستان را تحریر کرده؛ نام او در جلد داستان آمده است. راوی کسی است پنهان که نام او تصریح نشده؛ ولی با کمی غور او را میتوان در داستان یافت. او  روایت را پیش می برد. مخاطب نامعلوم است که همزمان نویسنده یا در آینده اثر ادبی را می خواند. با تئوری ترابری اطلاعات 1948 شانون می توان گفت: داستان پیامی از فرستنده/ نویسنده آغاز شده از راه کانال مخابره کاغذ/ الکترونیک به گیرنده/ مخاطب می رسد.  اطلاعات درون پیام/ داستان از آغاز به مقصد خدشه پذیر بوده؛ گیرنده ایقانی 100% ندارد که پیام را در کل دریافت کرده. 

راوی دیدگاههای متفاوت دارد: اول شخص، 2م شخص، 3م شخص، چند شخص، اشخاص متغیر. صدای راوی وجوه گوناگون دارد: دانای کل، محدود، عینی، جریان سیال ذهنی، ذهنی/ سوبژکتیو، غیرقابل اعتماد. زمان روایت می تواند ترکیبی از گذشته، حال، آینده باشد. هر کدام از این عناصر تعاریف مختص خود را دارند.

آیا جنسیت راوی، دید، فکر در بیان اثرگذار است؟ در آثار مدرن از قبیل جویس، فالکنر، وولف روایت تابع قوای دماغی راوی است.  ولی اثر جنسیت راوی در این آثار بحث تصریحی نشده؛ بطور تلویحی راوی مذکر، مخبط، مجنون، مست، نشئه تجربه شده است.  باید در آثار 10- 20 سال اخیر در این مورد پژوهش کرد. در نقد آثار یک شاعر زن جوان در خارج، نقش جنسیت در روایت کنکاش خواهد شد. {اعلان آگهی بزودی خواهد آمد!} 

مخاطب. در روایت 2 معنی متمایز دارد. یکی آنتاگونیست/ شخصیت دوم برابر پروتاگونیست/ اصلی است. در برخی غزلهای حافظ گفتم-گفتی/ گفتا ارایه می شود. نوع دوم خواننده اثر ادبی است که بعد از نشر داستان آنرا می خواند، نقد یا ترجمه می کند. 

اجزای داستان پلات، شخصیت، موقعیت setting، دیدگاه، تم/ موضوع، سبک، لحن، می تواند باشد. داستان مجموعه رویدادها، شخصیتها، صحنه، زمان بندی، ساختار، پلات می باشد. ساختار در یک اثر در عام از یک آغاز، میانه، پایان تشکیل شده. شخصیتهای روایت نامهای ویژه خود را دارند: شخصیت اصلی، شخصیت مرکزی، شخصیت دیگر یا نامشخص، سیاهی لشگر، شخصیتهای درجه 2 و 3 و بی اهمیت. راوی میتواند معتبر یا نامعتبر بوده؛ درگیر یا ناظر صحنه باشد.  چون داستانهای مورد نقد کنونی راوی اول شخص مفرد من است؛ از اینرو در پاساژ زیر به این گونه روایت و روزانه نویسی برخورد می شود.

موضوع روایت. رویدادها کنشهای مربوط به سوژه، تم، موضوع داستان است که از فاصله معینی تصویر می شوند. صحنه 2 جزء عمده دارد: محل وقوع داستان که معمولا محیط راوی/ نویسنده است؛ ولی می تواند تخیلی از نظر مکانی یا زمانی هم باشد. صحنه مشخص هر سکانس، میتواند درون قسمتهای مختلف یک خانه یا در بیرون از خانه باشد.

زمان و نور در داستان بطور تلویحی داده شده اند.  لازمه روایت نور برای دیدن است؛ لازمه رویداد هم زمانبندی است. جیمز جویس در باره یکی از آثارش – شاید اولیس- می گوید چون در شب اتفاق می افتد؛ نور شب در روایت داستان اثرگذاری در کمبود جزییات بصری دارد.

ساختار/ پلات 4چوبی است که شخصیتها و رویدادها را بهم متصل می کند. ساختار در آثار ادبی کلاسیک عمدتا خطی یا پیشرونده در محور زمان بوده؛ در آثار مدرن و پسا مدرن غیرخطی، با تردد در محور زمان به گذشته، حال، آینده یا حتی به ذهن و عین/ محیط بوسیله شگرد فلش بک اتفاق می افتد. البته در فیلم، پویانمایی/ انیمیشن، نمایش مدرن ساختار غیرخطی رایجتر است.

یکی از ارکان داستان/ شعر فضا سازی است. این در آثار اولیه ادبی فلات مانند 1001 شب و اساطیر-تاریخ نویسی فردوسی یکی از رمزهای موفقیت و اثربخشی آنهاست. فضاسازی را نیما، فروغ، اخوان، شاملو پیروزمندانه بکار برده اند. البته اولویت حس بصری در آثار فروغ و نیما و روایت/ اپیزودیک در اخوان و ساختار پیرو منطق در شاملو مشهود اند.  

فضاسازی بوسیله مولف اگر بیکی از طرق زیر انجام شود به خواننده بهتر ترابری می شود. در غیر اینصورت اگرچه نگینه های درخشنده ای در اثر باشند ولی تاثیر در کلیت نداشته؛ زیرا ساختار درونی بیان گسیخته، کتره ای، تجسم ناپذیر است. وقتی فضاسازی موفق باشد، خواننده همراه مولف در روایت سیر می کند. دکتر جنتی عطایی در پاسخ به پرسش دانش آموزی در دبیرستان شرف که در ورود به اتاق از کجا باید آغاز به تشریح کرد؛ گفت: هرچه بدید اول می اید اولویت در ترسیم کلامی دارد. 

فضاسازی، پیوستگی، حسیت در فیلم کاملا آشکار است. فیلم هیچگاه بیان بصری فکرهای کتره ای نیست. اگرهم فلش بک/ فوروارد بکار می رود تابع جریان سیال ذهنی است. البته تغییر از یک صحنه به صحنه دیگر نیاز به توضیح بیشتر دارد. گاهی تکنیک dissolve بکار می رود. نمونه: دیوید لین کارگردان فیلم لارنس عربی، تغییر صحنه از یک کبریت روشن در کافه ای به غروب خورشید نارنجی در افق صحرای سینا بین فلسطین و مصر استحاله می کند. در تلویزیون، فیلم، نمایش کلمات مکمل تصویر اند. در پاتومیم، کارتون، کاریکاتور کلمات گاهی تلفظ نمی شوند؛ یا کمینه بکار می روند.

لحن Tone برخورد نویسنده/ راوی با سوژه یا خواننده است؛ این سوژه می تواند شامل شخصیتها، رویدادها، مکالمات در داستان باشد. لحن می تواند با غم، خشم، شور، بازی، شیطنت، حالت پدرانه، تحقیر، خیلی دیگر از عواطف همراه باشد. گاهی لحن مترادف برخورد بکار می رود. برخورد می تواند حامل محرکه های شگفتی، اشمئزاز، خشم، ترس، شادی، بازی، غم باشد. برخورد می تواند ناشی از احساسهای راوی مانند حسادت، طنز، مذمت، شماتت، صمیمیت، جدی، توهین باشد.   

نوع برخورد در داستان به خواننده علامت می دهد که داستان را با دقت، تفریحی یا سرسری بخواند. برخورد با ظرافت ترسیمی، محتوای بیانی، شگردهای زبانی انجام میشود.  پس لحن برخورد نوسنده به سوژه است که واکنش عاطفی خواننده بمثابه تعصب، چاشنی، بایس bias در تاویل، تفسیر، تعبیر سوژه تعیین می کند. گاهی هم خود سوژه لحن را برای خواننده تعیین می کند. 

در برخی اثار گوگول لحن طنز دار، مطایبه آمیز، سبکسرانه، غیرجدی است؛ در برخی دیگر سوژه سبکسرانه، خارق العاده، عجیب است؛ ولی لحن جدی است. مانند داستان شنل/ دماغ.  کاربرد لحن جدی برای سوژه خارق العاده را کافکا باوج رساند. نمونه: داستان استحاله.  کنایه Irony ، گوشه زدن، طعنه، سخریه، طنز بیان دیدن عدم انطباق گفتار و معنی، گفتار و کردار در فرد دیگر است؛ منظور بیان درک فردی از رفتار دیگری است. 

لحن می تواند رسمی، صمیمی، خودپسندانه، با تفرعن، تحقیرکننده باشد. لحن در داستان گاهی بستگی به شخصیتها داشته؛ پس می تواند متغیر باشد. تعمد/ منظور، تکیه کلام در گفتار برای شخصیت  مرد با چاکرم یا شخصیت زن با اوا، خاک عالم واقعی تر شود.  در آثار هدایت و فروغ وقتی راوی من است لحن صمیمی، غمگین، گاهی طعنه آمیز می شود؛ وقتی شخصیت ها از جامعه سنتی یا عرفی اند لحن علویه خانم، داش آکل، .. لحن قرشمال، آپارتی، فروتنانه، .. می شود. 

لحن در صدا هم معنی نیت گوینده را آشکار می کند. لحن صدا با دوست، معشوق، معلم، غریبه، افسر، مادر، پدر دارای ریزه کاریهای زبانی است. این ریزه کاریها شامل تاکید، زیری، بمی، کشیدگی هجا، واجهایی چون آخ، وا، آه، تکان تن، خطوط چهره، حرکات سر، دست، تنه، اصطلاحات، ترکیبات کوتاه کلامی مانند خاک عالم، جون تو، ارادت.. می باشند.  در نویسش هم لحن در ترسیم سوژه، صحنه، گفتار، گاهی در حذف اقلامی اثرگذار است.  در ترسیم لحن نویسنده از لیست کلمات مانند قید، اسم، فعل که حاوی لحن اند استفاده می کند.  

کاربرد لحن در نمایش الویت دارد. البته مارلون براندو لحن تودماغی را در برابر سنت تلفظ غلیظ اپرایی در صحنه پدید آورد. دیگر این که لهجه در تاثیر لحن بر خواننده نیز اهمیت دارد.  دراینجا لهجه فقط تلفظ محلی نبوده بلکه گزینش، چینش کلمات را هم در بر می گیرید. تنسی ویلیامز لهجه جنوبی را در نمایشهای خود بکار برد. ارحام صدر هم لهجه اصفهانی را در اجرای نمایشی خود در فیلم و تاتر بکار برد که به لودگی و خنده داری می افزود.  نمونه: جمال زاده در داستان فارسی شکر است؛ گویشهای فرنگ رفته ای و آخوندی را در تقابل هم بکار برد.  

در گفتن 2 کلمه، در نتیجه معنی آنها برای خواننده، نویسنده کلمات حالت دار و علامات انشایی بویژه ؟ و ! را بکار می برد تا لحن کلام را القا کند.  4 نمونه لحن و جمله حاوی آن در زیر آمده.

صمیمیت. با دقت حرفم را گوش کرد و گفت: "عجب حرفی!"

شماتت. یک نگاه تند بمن کرد و گفت: "عجب حرفی!"

حسادت. تو حرفم پرید و گفت: "عجب حرفی!"

توهین. با نگاه فقیه اندر سفیه بمن گفت: "عجب حرفی!"  

فاصله. 2 معنی متفاوت هندسی و عاطفی دارد.  مسافت بین دیدگاه راوی تا سوژه در صحنه روایت فاصله نام دارد.  روشن است که هرچه فاصله کوتاهتر باشد؛ ریزه کاریهای سوژه نمایانتر اند: خال روی لب، رنگ مردمک چشم، نوع پوشاک در فاصله نزدیک ترسیم می شوند.  نوع 2م شدت عاطفی راوی نسبت بسوژه است. فاصله در تابلوی نقاشی ملموستر است. نمونه: شدت بروز عاطفی در تابلوهای ون گوگ با ضخامت رنگ بوسیله کاردک روی بوم برجسته می شود. در پاریس، موزه ای سوا فقط برای تابلوهای بسیار بسیار بزرگ دیواری مونه، با موتیف نیلوفرهای آبی، وجود دارد. در این موزه، بیننده فاصله خود را به تابلو دور و نزدیک می کند تا عدسی چشمش روی تمام یا بخشی از نقاشی زوم کند. 

در شعر، سرود، ترانه درجه فاصله عاطفی سراینده به سوژه منجر به برانگیختن محرکات و احساسها در خواننده می شود. در ترانه ها غم و لم دادن غالب اند.  در سرود تحرک، تحریک اثرگذارند تا جاییکه شنونده پا بر زمین می کوبد، مشتش در هوا تکان می خورد، صدایش برافروخته می شود. نمونه: سرود ای ایران یا انترناسیونال که روی عواطف خواننده اثرگذارند.  در شعر طیف عاطفی گسترده تر است.  فالکنر و فروغ خواننده را گاهی بدرون اثر جذب می کنند؛ تاجایی که گاهی خواننده در اثر ذوب می شود.  همینگوی نقطه مقابل است؛ سوژه های او فاصله دارتر با خواننده اند.   

تیپ. فرق تیپ و شخصیت در ادبیات چیست؟ تیپ تناظر شخصیتهای درون داستان با اقشار اجتماعی است. نمونه: تیپ شاعر هپروتی، داش آکل لوطی، نظامی عصا قورت داده، آخوند چرب زبان. شخصیت یک فرد مشخص است. اومی تواند زن، مرد، دهاتی، شهری، اهل حرف/ عمل، با شغل مشخص بزاز، قصاب، محلل باشد. در داستان شخصیت می تواند موجود، جانور، فرد باشد. نمونه: شعر سیر و پیاز اعتصامی، کلیله و دمنه، منطق الطیر عطار ، شهر قصه بیژن مفید، لیلی و مجنون نظامی.

شخصیت پردازی نحوه ارایه شخصیتها بتوسط نویسنده در داستان است. شخصیت می تواند کامل پردازش شده؛ همه وجوه او ترسیم شود؛ به اصطلاح 3- بعدی باشد. می تواند ظاهری/ صاف با چند خصلت مورد نیاز در داستان باشد. آندره ژید در باره رمان سکه سازان نوشت که او جزییات ظاهری چهره شخصیتها را عمداً نداده تا خواننده این جزییات را از افراد دوروبر خود گرفته، پر کند.

ارایه شخصیت دو نوع است: مستقیم که شخصیت بوسیله مولف، راوی، یا شخصیتی دیگر برای خواننده پردازش می شود. تلویحی/ غیرمستقیم که خصایل شخصیت با رفتار، گفتارش برملا می شود. در داستان 8 نوع تیپ اصلی است: قهرمان، بازیگر عمده، پیشکسوت protagonist ؛ نقطه مقابل، همآورد، رقیب، ضد antagonist است که جامعه، مانع، سد، خوان، فردی دیگر، نیروی مخالف، تاریخ، طبیعت هم می تواند باشد. جدیدا ضدقهرمان antihero که فاقد خصایل قهرمانی هم است اضافه شده. 

قهرمان و طرف مقابل از عهد باستان در ادبیات فلات در تضاد ند. در ثنویت ادیان آریایی مانند کیشهای مهر در اذربایجان، زروان در لرستان، آهورایی در پارس، دین زرتشتی در خراسان بزرگ زوج نیک/ بد استادانه تصویر شده. این ثنویت کیهانی شاید با 2 فصل سرد/ زم و گرم/ تابه رابطه داشته باشد. معمولاً اشخاص توی کتاب، نمایش، فیلم که عمدتاً تخیلی اند persona نامیده می شوند. شخصیت می تواند پویا، دینامیک، در حال رشد در داستان بوده؛ یا ثابت/ ایستا باشد. شخصیت می تواند همزاد/ ثانوی نسبت به شخصیت اصلی باشد.  نمونه: لرتیس که پدرش کشته شده همزاد هملت است.  

شخصیت می تواند نوعی باشد که معمولاً بر اساس خصایل در افواه عمومی در باره او پردازش  می شود. برشت در برخی از نمایشنامه هایش این نوع را بکار برده- مادر نوعی، کارگر نوعی. شاعر نوعی. در شعر کلاسیک هم رسم بوده که شخصیتهای نوعی نامبرده و تصویر شوند. معشوق خیام، سعدی، حافظ افراد مشخصی نیستند؛ بلکه افرادی نوعی اند. ولی در دکتر ژیواگو لورا که مخاطب غزلهای دکتر ژیواگو هم هست شخصیتی معلوم در داستان است.  

در فرهنگ فلات تیپهای نوعی فراوانند. نمونه: اصفهانی کلک، شهرستانی ساده، غربی بی غیرت، عرب حشری،  دانشمند گیج.  گاهی یک شخصیت نوعی برای تاکید روی خصایل قهرمان اصلی آفریده می شود. نمونه: ملا و خرش، دون کیشوت و سانچو، رستم و رخش.  گاهی هم شخصیتها متضاد همند؛ در اثار عشقی جنسیت و زیبایی های متضاد در 2 طرف روی هم اثر گذارند؛ مولف این تمایز ها را برای پردازش شخصیتها بکار میبرد. نمونه: شیرین و فرهاد نظامی، امیر ارسلان و فرخ لقا. البته در غزل بیشتر جنبه بصری طرف مورد نظر است. نمونه: زلف آشفته و خندان لب و مست/ پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست. حافظ.  

هماهنگی لحن و تیپ در داستان به اثرگذاری آن بر خواننده کمک می کند. این هم آهنگی را بهروز وثوقی در تیپ جاهلهای تهرانی در فیلم بخوبی ارایه داده؛ تا جاییکه چند نسل اصطلاحات، لحن، گویش لاتی را در ایران بکار می برند. در رسانه های ملی رسم براین است که لهجه محلی را دور زده؛ یک لهجه استاندارد در تلویزیون و رادیو بکار برود. در آمریکا این لهجه خنثی متعلق به ایالات مرکزی میزوری، ایلینوی می باشد که لهجه غلیظ شرقی ماساچوست، جنوبی جورجیا، غربی تکزاس، روستایی ایالات دیگر را دور می زند.

ژانرهای ادبی. فرق 2 ژانر متفاوت داستان با روزانه نویسی diary در چیست؟ آیا برخی داستانها شباهت به روزانه نویسی ندارند؟ روزانه نویسی معمولا مولف در دفتری یا پرونده رایانه ای رویدادهای روزانه را می نویسد. این داستانها تلفیق داستان کوتاه و روزانه نویسی است. هم صمیمیت روزانه نویسی، هم عینیت داستان نویسی را دارند.  خاطرات علم در رابطه با دربار یک نمونه از این ژانر غیرتخیلی است که نویسنده در پایان هر روز آنرا نوشته به سویس برای امنیت می فرستاد. باید توجه داشت که روزانه نویسی با خاطرات نویسی تفاوت دارد. روزانه نویسی به تشریح/ توصیف رویداد/ موقعیت کمتر می پردازد؛ نوشته شاخه و برگ کمتر دارد؛ مستقیم در رابطه به موضوعات مورد توجه "من" می نویسد.

خاطرات نویسی پس از مدتهای مدید گذشته از رویداد، بوسیله راوی نوشته می شود. نمونه: یادها از بیژن باران در مورد فروغ فرخزاد، اخوان ثالث، شاملو، تئودراکیس، دیراک، میلر - در سایتهای خارج نشر شده اند. روایت نوع خاصی از گفتمان کنشی است که: 1- بیش از یک کنش را در بر می گیرد. 2- سکانس زمانی رویدادها اتفاقی یا منطقی است. 3- تشریح رویداد/ موقعیت بخشی از روایت است. 4- هر گفتمان کنشی سکانس کنشی روایت نیست.

در این جا رمان داستان قطور؛ داستان/ داستانک روایت کوتاه است. تحلیل در 3 گام انجام می شود: 1- آیا داستانک و روزانه نویسی در یک ژانر ادبی اند؟ داستانک داستان کوتاه است. مانند برخی روایات کافکا یا قصه های ملا نصرالدین که نیم صفحه بیشتر نیستند. 2- مقایسه ساختار ادبی روایت/ داستانک با ساختار روزانه نویسی و ساختار محاوره یک کنش در یک رویداد.  3- نتیجه

گفتمانها در یک ژانر ادبی، عناصر ساختاری مشابه دارند. برای روشنی مطلب به نمونه ای از یکی از داستانها، بنام سکوتی.. پرداخته می شود.  در یک مفصل ترتیب جملات می تواند ناشی از پیوستگی مکانی، تداعی مقوله ای، پیشروی زمانی/ تقویمی، علی با علت/ معلولی، منطقی،  کتره ای باشد. در این جا سکانس زمانی 2 عبارت پشت سرهم بترتیب زمانی می آیند. نمونه: در روی پاشنه می چرخید، می آیی تو. داستان سکوتی.. جمله اول جلوتر از جمله 2م در زمان اتفاق می افتد.

می توان گفت عبارت اول علت، مسئله، در زمان زودتر و جمله دوم معلول، نتیجه، در زمان دیرتر است. این هر دو عبارت فاعلی/ حرکتی اند. این 2 جمله گفتمان کنشی بوده با کمینه کلامی اند. نمونه دیگر: فردا دفاعیه دارم. باید بفکر سالهای ارشد باشم. سکوتی ... این گفتمان کنشی، فاعلی در فکر است؛ غیرحرکتی و برنامه ای می باشد. 

منابع.

{1} Jonathan Culler - Structuralist poetics: structuralism, linguistics and the study of literature

 

 

 


بالا
 
بازگشت