همايون بها
کابل در خون خفته
زدست اژدهـــای جنگ به خون خوابيده است کابل
چنين روزی و روزگاری کـــجا بشنيده است کابل؟
جنايت می زند سر در هـــــــمه اطراف و اکنافش
که ديده هــــمچو بيدادی که اکنون ديده است کابل؟
زمين و آسمــــان ريزد سرشک از غصه اش آری
که اندر دست آخــــــــوندان کنون افتيده است کابل
به خاک و خون کشيــــــدند اين سيه کاران کابل را
به دست اين تبه کاران زهـــــــــم پاشيده است کابل
ازين اشرار وحشی جزشــــــرارت سر نزد چيزی
شــــــــــــرار آتشی در خود فرو پيچيده است کابل
زپرتاب سلاح آتشــــــــــــــــــــــين راکت و هاوان
شب و روز و گه و بيگاه به خود لرزيده است کابل
زبس اشرار گشتند مــــــــــــــرتکب هردم جناياتی
ازين کردار شـــــــــرم آور بسی شرميده است کابل
زخون حمــــــــــــام ساختند بس کشتند مردمانی را
به خون شت ميزند زانــــکه درآن غلتـيده است کابل
زمين از خون انسان می زند مــــــوج همچو تالابی
چو نعشی در لجنزاری زخــــــون لغزيده است کابل
گواه ماست تاريـــــــــــــــــــــخ مدنيت در همه آفاق
نه شد شهری چنين ويران که حال گرديده است کابل
زدل خون می چکد آری چو ميبينــم بر برو و بومش
فلک آه و فغان دارد زبــــــــــــــس ناليده است کابل
بهاء برچــــــــــــــــــــــين گليم ماتم خونين کابل را
نوازش کـــــــــن کابل را که بس رنجيده است کابل
کابل 26 اسد 1372