دروصف انوری
عزت الله هروی
شهروندان هرات باستان حسین انوری والی اسبق هرات را حین رفتنش از هرات اینطور وصف نموده اند.
انوری گر میروی خنزیر را با خود ببر پاپ اعظم گونه ای بی پیر را با خود ببر
تا هرات و حول هوش آن شود پاک از نفاق عاملان فتنه و تزویر را با خود ببر
بار ها با خود بهای بیت ویلا برده ای باز هم پول چهل تعمیر را با خود ببر
خواب میدیدی که باشی تا ابد میر هرات حسرت آن خواب و این تعبیر را با خود ببر
خاطرات هر چه خوردی سنگ در تخت صفر بازتاب نعره تکبیر را با خود ببر
ننگ جامی ها که تصویری بود از خار پشت وا مکن از گردنش زنجیر را با خود ببر
تو با خود ببر جمعی از خاینان این دیار همچو فقیر یار فقیر گیر را با خود ببر
جمله آنان را که میکردند بر ساز تو رقص باند بی خاصیت و تاثیر را با خود ببر
از مقام شاهرخ و سلطان حسین بایقرا پاشو و هر خفت و تحقیر را با خود ببر
مرترا, بر حضرت عباس و تیغ برهنه مرحمت فرما وحاجی میر را با خود ببر
به اجازه سراینده ای اشعار فوق که سروده ای او من عزت الله هروی را به شور آورده و
برای اولین بار قلم فرسایی کرده ابیات ذیل را پیوند شعر زیبای فوق نمودم:
از هرات باستان و شهر پاک اولیا خون مظلوم ناله شبگیر را با خود ببر
بود کارت اختلاف و اختطاف و اختلاص دسته ای نا پاک و رشوت گیر را با خود ببر
نوکرانت بوده اند این شهردار و کامگار این و آهو بره ای نخجیر را با خود ببر
کامگارت دختر خود را به فرزند تو داد نوش جانت گاوک پر شیر را با خود ببر
روز عاشورا فکندی فتنه در شهر هری فتنه های شوم عالم گیر را با خود ببر
سال ها باهم نشستند شیعه و سنی به هم هرزه و ایرانی و شب گیر را با خود ببر
همچو شیطان رجم کردند ٢٤ حوت ترا آن فرار و خجلت و تشویر را با خود ببر
قیر کردی با خیانت شاهراه جبرئیل شهردار رو سیا چون قیر را با خود ببر
هم ز نفت خوردی هم ز موتر های لین پس بیا این جنگل گوشمیر را با خود ببر
چون ز گازرگاه بردی جمله آثار عتیق چیز دیگر نیست باقی میر را با خود ببر
نام تو از روشنی و کار تو تاریک بود یک به یک این ظلمت و تنویر را با خود ببر
شرق و غرب سیلو آمد تک درخت انبیا باغ شیدایی آن باجگیر را با خود ببر
از خوراکی های این شهر هر زمان خردی به ناز نان شهردار کاسه سر شیر را با خود ببر
از ظروف خانه بردی موترانی را زباغ آنچه ما نده در اجاق کفگیر را با خود ببر
میدهد تاریخ گواهی از برای کار تو ما مورین رشوتی و مردمان سخت گیر را با خود ببر
ناز زن و دختران بی حیا را برده ای ک... کلان کردی بیا ضربه صد ...
نفس تو ظالم بود برخود ستم هرگز مکن موتر ار بردی بسی گلگیر را با خود ببر
عده ای توصیف کردندت بروزی الوداع چاپلوسی نامه و تقدیر را با خود ببر
شاعر شیوا بیان گشتم و هم سوغات ترا صورت از تی وی بگیر تصویر را با خود ببر