سید همایون شاه (عالمی)
کابل تاریخی
نام تو در ورد زبان کابلم جنت و فردوس بهشت و گلم
یاد ترا منظره زیبا کنم بر چمنت سبزه چو دیبا کنم
خاطره هایت شده دستان من زادگه و شهر من و جان من
خاک درت سرمه بچشمان کشم جام جمت تا که درخشان کشم
دامن تو خلوت عشرت سراست بلبل ِشوقت که بسا در نواست
نیستی یک لحظه فراموش ما قصه بگوید لب ِ خاموش ما
شهر قدیمی و ترا قصه هاست گاهی مسرت گهی از کربلاست
شاهد هر گونه حوادث تویی از دل ِ تاریخ که وارث تویی
بسکه خزان رفته شده نو بهار کوکب عمر ِ تو شده سه هزار
گفته سکندر ت ، پارو پا میزاد صفحه تاریخ ز تو در گشاد
تخت چو رتبیل زده زیب و فر گاهی خراسان شدی گه باختر
بر سر ِ کوهت شده دیوار مار حالت ِ تصویری ِ مردان ِ کار
مهر تو بودی و همه اختران مرکز ِ کو شانی و کابل شهان
خفته بدامانت بسی نامور شاه دو شمشیر ه ترا تاج ِ سر
جابر ِ انصار به دامان ِ تو تربت اش از لاله ی خندان ِ تو
مسکن پیران و بزرگان شدی کابلی ، کیدانی و بابا خودی
خون شهیدان توچون لاله فرش قصه ی مردان تو شد تا به عرش
هر طرف تربتی از صالحین گشته درخشانی هم از نور ِ دین
آمده بابر به سرش تاج بست آب و هوا دیده به باغت نشست
صائب ِ تبریزی نوا کرده ساز از تو چو اقبال به سوز و گداز
رفت اگر ظلم ز بالا حصار غیرت ِ اهل تو کشیدش به نار
اهل تو بوده است همه اهل دل آب ِ حیات است درآن آب و گل
شاد شود این دلم از دیدنت بر تپش ِ تست به رقصیدنت
چشم ِ نویدم که تماشای تست فرحت ِ دل طلعت ِ زیبای تست
آب و هوایت به خدا بی نظیر از تو جوانیم درین فصل ِ پیر
باد خوش از دره پغمان رسد باده ز انگور به مستان رسد
سرو ِ تو شمشاد به شرم آوَرَد بوی ِ عکاسی ِ تو جنت بَرَد
نکهتی از تربت ِ سید جمال ساخته دانشکده را پر جلال
تا پل خشتی شده ات سجده گاه رب بکند از نگه ِ بد نگاه
پر جمع وجوش است ببازار تو نوحه ی عشق است به گلزار تو
کوی خرابات به فرح وسروش نغمه بیارد ز دل و جان به گوش
ملت ِ ما زنده ز فرهنگ تست رنگ ِ رخ ما ز رخ و رنگ تست
یاد ِ تو بستیم به هر بند ِ دل شه ر ِ نوی تست به پیوند ِ دل
پر ز هنر باد بسی دامنت روی ِ سیه باد همه دشمنت
نام ِ تو جاوید شود در جهان کابل ِ آزاده ی افغانستان
شاد و سر افراز (همایون) ِ تو
تا قلمش رفت به مضمون ِ تو
سید همایون شاه (عالمی)
26 نوامبر 2006م
کارولینای شمالی
ایالات متحده امریکا
مخمس بر غزل فخرالدین عراقی
در خزان بی نو بهارم الغیاث ای دوستان تا نوای عشق آرم الغیاث ای دوستان
جز محبت نیست کارم الغیاث ای دوستان مبتلای هجر یارم الغیاث ای دوستان
از فراقش سخت زارم الغیاث ای دوستان
اندرون آتش گرفته شعله ورشد تا برون ارغوانی شد سرشکم رفته عقلم درجنون
نغمه غم کرده محشرگوش دل را ارغنون میتپم چون مرغ بسمل درمیان خاک خون
ننگرد در من نگارم الغیاث ای دوستان
قصه ی عشقش همه شب داستانم میزند ارغنون های خیالش ارمغانم میزند
ناله ی بام ِ دلم بر آستانم می زند از فراق خویش همچون دشمنانم میزند
زآنکه او را دوست دارم الغیاث ای دوستان
قطره های اشک ریزد تا زچشمم بررهش همچو محشرهجرباشد هر زمان وهرگهش
میکند پنهان دایم نور ِ تابان ِ مهش دیده اید آخر که چون بودم عزیز ِ درگهش
بنگرید اکنون چه خوارم الغیاث ای دوستان
بست پای ما چو مجنون با گرهی تار مو سنگ طفلان بر سر ما شهر شهرو کو بکو
کی شود خاموش در دل شمع ما را آرزو غصه های نا امیدی میکشم از دست او
زهره نی کآهی برآرم الغیاث ای دوستان
رفت عمری استخاره کردنم در فال من محتسب مردم مگو عیب من و اعمال من
روزهای تارهجران بگذرد چون سال من یار نارد از من ِ مسکین نپرسد حال من
همچنین یار است یارم الغیاث ای دوستان
من دلی دارم به عالم درد ناک وغم زده دیده خون ِ دل بیارد بر رخ من نم زده
خانه و کاشانه ام را زندگی بر هم زده باز پرسد از من ِ بیچاره یی ماتم زده
کز فراقش سوگوارم الغیاث ای دوستان
دیده ام سنگ ملامت هر کجای در رهم دل نشد فارغ ز کار نا امیدی برجهم
درگدای پیش جانان ای(همایون)من شهم یار من باشید کز ننگ عراقی وا رهم
کز پی او شرمسار م الغیاث ای دوستان
سید همایون عالمی
7 دسامبر 2003
کارولینای شمالی
ایالات متحده امریکا
محو بیان
در شور ِ جهان بسکه نهان گشته صدایم
در نوک ِ زبان محو بیان گشته صدایم
ارباب زمان بین که همه خود نگران اند
در آئینه ء عشق عیان گشته صدایم
کوته نگری هاست چه ارباب طلب را
در اوج ِ قناعت نفسان گشته صدایم
در گوشه ی عزلت چه توان کرد بیانی
فارغ ز همه تاب و توان گشته صدایم
هر چند تذرو است حروف دل پُر عشق
در کلبه ی متروک ِ زمان گشته صدایم
امروز که هر دغدغه بیداد گری هاست
در گفتن حق ناله کنان گشته صدایم
خون ِ جگرم نقش زده رنگ قلم را
در مشعل حق تیغ و سنان گشته صدایم
چون گرد به صحرای جنون محو فنایم
بینید چه بی نام و نشان گشته صدایم
در دام ِ تظاهر نکنم دل گنه آلود
بیهوده نه در فکر و گمان گشته صدایم
فرموده یی استاد برایم چه گرامیست
(هر وسوسه را دشمن جان گشته صدایم)
اندر سخن ِ عشق (همایون) ِ جهانم
همچون گهر ِ ناب روان گشته صدایم
سید همایون شاه (عالمی)
14 جون 2009م
وزیر اکبر خان مینه
کابل - افغانستان