عفيفه آرزو
مرغ حق
روز ما شفق ندیده
شام ما سحر ندیده
مرغ خوشی و سعادت
ز بام ماست که پریده
خارها ، به دل خلیده
جانها ، به لب رسیده
زیر بار بغض و کینه
کمر دوستی ، خمیده
نه کسی به جا ،رسیده
نه دلی به مهر ، تپیده
خنجر نامردمی را
میزنند زپشت ، بدیده
خویش، از خودی رهیده
رسم دشمنی ، گزیده
سیم خاردار تعصب
بر و دور خود ، کشیده
همه جاست سربریده
خونبارست دل و دیده
نرسد حقی به حقدار
مرغ حق زبام پریده