از: تمنا ساکت

من هم یک شهروندم!

من یک شهروند افغانم. دختی از دوردست ترین دهات این سرزمین.

میګویند دختران شهر میتوانند بخوانند بنویسند و خواسته های شان را بګویند. من نه میتوانم بخوانم و یا بنویسم. و نه هم توانایی تکلم به زبان های دیګری غیر از دری دارم. لهجه ام نیز روستایی است. اما میتوانم با مادر در انجام کارهای خانه کمک کنم. لباسم را نیز خودم می دوزم. مادرم به من اموخته که چطوری از ګوسفندان شیر بکشم، به صحرا بروم و از  سرګین ها هیزم تنورجمع کنم. چون در این حوالی آب نیست از کوزه ها باید مراقبت کنم. اګر ناخوش شدم این جا دکتر نیست. پس باید همه لباس هایم را بپوشم تا سرما نخورم.

من روستازاده ام ولی قلبم و احساسم برای این خاک مثل دیګر دختران این وطن پاک و بی آلایش است. بزرګی و وسعت دنیای آرزوهایم به اندازه وسعت ده مان و به اندازه وسعت افغانستان است. جز از دهکده ام جایی از افغانستان را ندیده ام ولی احساسش میکنم. در همین دهکده زاده شده ام و همین زادګاهم است. من هم برای کشورم آرزوهایی دارم و خود را ، سرنوشتم را و آینده ام را در این نوید ها می بینم. من هم سهمی دارم چون شهروندم!

کاش کسانی ګفتنی هایم را  بشنوند و عده ای آرزو هایم را عمل کنند.

فقط یک مکتب بسازند. نزدیکی تپه خیلی جای قشنکی است. و برای ما یک معلم بفرستند. مثل آن دهات نزدیک به شهر که پدر دیشب قصه اش را میګفت. من معلمم را احترام خواهم کرد و تمام کوششم را برای یادګیری به کار میبندم. آن ګاه رویای خواندن و نوشتن را در حقیقت خواهم دید!

و یا یک دکتر بفرستند. اومادر را تداوی خواهد کرد و دیګر شنونده نالش های دردآورش نخواهم بود!

و یا آب بیاورند! یک مخزن و یا یک چاه آب حفر کنند. آنګاه دوستانم بخاطر نوشیدن آب کثیف کمتر می میرند!

و یا ګندم بفرستند. ګندم را کشت میکنم و در این زمستان از بیخوابی بخاطر ګرسنګی رنج نمی برم!

زمزمه هایی بود که:

میګفتند قانون اساسی ای است که ګفته من و برادرم مساوی استیم. ولی نیستیم!

میګفتند اګر نخواهم میتوانم به شوهری که پدر انتخاب کند نه بګویم. ولی نمی توانم!

میګفتند برادر حق ندارد مرا لت وکوب کند. ولی میکند!

میګفتند من اګر بزرګ تر هم شوم میتوانم درس بخوانم. ولی نمیتوانم!

میګفتند اګر رآی بدهم َ باید نظر خودم باشد. ولی نیست!

و میګویند: من جنس دوم نیستم. ولی عملا هستم!

من چرا از برادر ناتوان ترم؟  

ای کاش آن دخترکانِ شهر صدایم را بشنوند و به ګوش کسی که برای سرنوشتم تصمیم میګیرد برسانند. من هم ،در این ده ، مثل شما هستم. یک شهروند! یک افغان از تمامی امتیازات محروم و از حقوقم بی بهره!

ای کاش کسی از این دور دستان صدایم را بشنود و ای کاش کسی هم به رویای یک دخت روستایی بیاندیشد!

 

 


بالا
 
بازگشت