خانمی که نویسنده وشاعر است بمن نوشت: بعضی کسان در جوانی سر وموی شان سفید می شود شما از همان اشخاص استید یا گذشت روزگار سر شما را سفید کرده است.
موی سفید را از گرد آرد آسیاب نبردم به ارث خویش
جبرفلک بمن به قهردادوکرد فکرمن بخدا ریش ریش
این حرف که از تو شنیدم شدم خسته وشدم پُر زنیش
هم درد مند شدم زپـــــس ای جان هم سوزناک زپیش
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سید موسی عثمان هستی مشهور به مارک تواین افغانستانی
اگراین راخلص سوانح من نمی دانی یک ظنز اش پندار
من دریک خانواده روحانی که مردم ساده دل وپاک نهاد وطنم بوسه بردست شان می زدند، به دنیا آمدم که بخاطر هوشیاری ودانش اش اورا حنیفه می گفتند به سن هشت ساله بودم که قرآن و پنج گنج را پیش مادر دانشمند وپدردانشمند که هردو ازنگاه دانش ومحبت بر من هم قد بودند ، به پایان رسانیدم . روزی قرآنی را که در طاق خانۀ ما مانند طومار در بین دستمال ها پیچیده شده بود ، بدون اجازه مادروپدربازکردم و درآن نقل شجره خانوادگی تاریخ تولد من وخواهربزرگ وکوچک خودرا دیدم . پدرم با رنگ سرخ با قلم نوک آهنی با خط زیبای خود نوشته بود فرزندم سید موسی بتاریخ (27ــ6ــ1319 ) در یک روز آفتابی که بته های خربوزه را دست خزانی در حویلی ما کنجلک کرده بود ومن در حکمرانی بلخ ایفای وظیفه می کردم ، در دیار خداوندگار بلخ مولانا جلا ل الدین بلخی در افغانستان امروزی وایران وخراسان دیروزی از مادری که به چهار پشت به شاهزاده گان غور و به چهار پشت به علی خان غازی تتمدرۀ می رسد ، بدنیا آمد . مادراش اورا" ازمری "میگفت نام آن را استاد خلیل الله خلیلی شوهر خاله اش نام کاکای مرا ایشان سید موسی جان اوپیانی که با من ، و استاد خلیل الله خلیلی پسر مستو فی محمد حیسن خان شهید از قوم صافی سید خیل ولایت پروان . محمد افضل خان تتمدرۀ و محمد اعظم خان تتمدرۀ از شاهزادگان غور واز خانواده علیخان بعد ازشکست امیر کلکان که همه درروس فرار کرده بودیم و ایشان سید موسی جان کاکایم ومحمد اعظم خان رییس شورا کاکا خسرم در آنجا از پیش ما مفقود الاثرشدند. من و محمد عسی خان تتمدرۀ باجه من و محمد افضل خان تتمدرۀ استاد خلیلی از راه حیرتان رفته بودیم وازراه تورغندی برگشتیم . بالای فرزند نوزادم اسم کاکای مرا به بزگواری خود استاد خلیلی گذاشت چراکه همسفر خوب ما سیدموسی جان کاکا ام بود فراموش نشود. ما شش خواهروسه برادربودیم که برادرم سید عبدالحسین با پدرم سید یوسف عثمان پروانی به جرم مخالفت با قرارد سالنگ که از طرف احمدشاه مسعود پنجشیری با روسها صورت گرفت . توسط اشخاص ناشناخته خاین به وطن در راه دشت اوپیان ولایت پروان ناجوان مردانه ترورو شهید شدند روح آنها ودیگر شهدای راه آزادی شاد. شش خوهر ودو برادردر هفت اقلیم دنیا سنگ پلغمان گشتیم .من از طرف مادر پشتون واز طرف پدر سید، حسینی عرب الاصل بادیه نشین شتر چران و سوسمار خور که قدسیت دین اش سراسر دنیا را فرا گرفته که به حمله کنندگان خانه کعبه قبل از تولد حضرت محمد (ص)عبدالمطلب جد اش گفت مرا به ویرانی وآبادی خانه کعبه کاری نیست من دوصد شتر خود را میخواهم .نواسه عبدالمطلب حدیثی دارد که فرموده:" اولاد مرا بخاطر بدی اش از روی من چیزی نگوید وخوب اش را از روی خود اش بشناسید." به چهل پشت به اساس شجره سادات به حضرت حسین ( رض )پسر علی(رض) شوهرفاطمه (رض) دخترحضرت محمد(ص) می رسم . نیا کان من ازمحکه ومدینه به کربلاو از کربلا به اصفهان ایرا ن و از اصفهان ایران به ترمز آسیای میانه واز آنجا به قریه اصفهانی بلخ واز قریه اصفهانی بلخ ،سید برهان الدین محقق مشهور به سید سردان استاد مولانا با برادربزرگ اش میرجهان خواهر اش فاطمه ودوپسرعموی خود که گذشته گان من استند به قریه اوپیان در سه کیلو متری شهر چهاریکار ولایت پروان یک سال قبل از مهاجرت پدر مولانا از بلخ به اوپیان رفتند. بعد از کشته شدن سید اشرف اوپیانی اباعن جد من توسط امیر دوست محمد خان که آن وقت از طرف وزیر فتح خان حکمران کاپیسا وپروان بود بشهادت رسید . میرعثمان پروانی شوهر خواهرمیر مسجدی خان کوهستانی غازی می شد .
بعد از کشته شدن سید اشرف میرعثمان پروانی باایشان میرغلام قادراوپیانی برادر کوچک اش در دشت اوپیان در قریه دولانه نقل مکان کردندودر آنجا میرعثمان پروانی وبرادرکوچک اش ایشان میرغلام قادراوپیانی دو قلعۀ تاریخی آباد کردند ونام قریه را دولانه ماندند که در سه کیلومتری شرق چهاریکار موقعیت دارد.
وبعداً میر عثمان توسط امیرعبدالرخمن خان جلاد به تحریک انگلیس ها در سیاه چاه های باغ بالا زندانی ودر تپه مرنج کشته وشهید شد .
من تحصلات خصوصی خود را پیش خانواده وعلمای بزرگ پروان ودستار مدرسی را درمدرسه مولوی صاحب مسکین بعد از سپری یک امتحان بر سرم بستند ودروس اکادمیک را در شریعت وادبیات تا ماستری به همت مادر وپدرم به پایان رسانیدم . هژده سال در وزات تحصيلات عالی وزارت عدلیه لوی ثارنوالی استره محکمه در مرکز وولایات در پست های مختلف ایفای وظیفه کردم . چار مرتبه به زندان رفتم در زمان محمد ظاهر شاه ، در زمان محمد داود خان ، در روز دوم کودتای حزب دموکراتیک خلق و در پاکستان به اثر دسیسه ومخالفت با رهبران مجاهدین که جواب شعراستاد خلیل الله خلیلی شوهر خا له خودرا داده بود که شما هردو شعر را در اینجا میخواند توسط آی اس آی به زندان رفتم .
اين خاك تربخون شده ماتم سراي كيست
وين مرغ پرشكسته، دل بينواي كيست
فرياد خلق تابفلك رفت روز وشب
يكباركس نگفت كه آنجاسراي كيست
گلگون شرابهاكه كشي سربه بزم غير
هان اي وطن فروش بگوخونبهاي كيست.
استادخلیل
آن خاک لگد مال وخسته سرای ماست
آوازمرغ پرشکسته قفس درنوای ماست
گرآن خدا نشنیدکه فریادکیست شب وروز
هرآبلۀ پا به خارگفت که آنجا، جای ماست
دزدان بنام رهبرماشراب میزند دردیارغیر
استادبگوش توگویم،این خون رگهای ماست
مقصدتوست خلق وپرچم ومزدوروس هاست
مقصدمن رهبرجهادی خودفروختۀ آی اس هاست
"سیدموسی عثمان هستی"
درآخر نوزده صدو هشتاد عیسوی به پاکسان رفتم وبیست وپنج سال است که در شمال امریکا درکانادا در شهرهای مختلف بشکل غربت نشین دایمی با خانم شیر زن خود استاد انجینرروح افزا امیری شاعر و نویسنده که همیش افتخار دست گیر اش را در زندگی خود دارم دختر محمد امیر خان نواسه ملک وزیر مبارز و مشهورازقوم شجاع وزیرستان ،پشتون اصیل از طرف مادر وپدر، دودختر دو پسر ویک نواسه بنام تمنا جان دختر کلان نیلاب جان داکتر،دختر دومی من نرگس جان ژورنالیست، سید منصور جان وسیدمقصود جان پسرانم با روبینا جان عروسم که از یک خانواده سر شناس ایران است، یک یونیورستی را تمام شان موفقانه به پایان رسانیدو اند و فعلاً حقوق می خوانند ، خودم وزنم فعلاً بیکار در خانه استیم . بیش از پنجهزار جلد کتاب فارسی در خانه داریم . با کمپیوتر وکتاب خودرا مصرف ساختیم مرا دوستان شاعر نویسنده ، طنز نویس ، هجو سرا، منتقد ، استاد، قاضی، ثارنوال ،مارک تواین افغانستانی و پدر طنز معاصر افغانستان می گویند . ولی بر شانه دانش من این نام ها سنگینی می کند.. لطف دوستان خودراشوخی می پندارم ، فقط هجو سرا را می پذیرم. چون ملت ما سر هر چیز شک دارد وشک می کند. از اینکه بی طنز آرامم نمی گیرد . درآخر باید گفت بخاطریکه حرفهای آخر خود را رد نکرده باشم ، نمی گویم که چند اثردارم که ادعای غیر مستقیم دانشمندی نشود. ومن آن قدر اقامه دعوی را در دوران کار خود دیده ام . که دیگر نمی خواهم . چیزی که دردیگ است روزی در کاسه می برآید با آن خودرا درگیر سازم. به خوانندگان عزیزدر این خلص سوانح خود با صراحت یگویم اگربا وراش نداری استخوان وگوشت نیست پی است. به بزرگی که دارید یک طنز اش پندارید. از سر کل من دست بردارید.اگر کس در خانه است .یک نکته بس است . شهرت نیک من همیشه مرهون دشمنان من بوده دشمنانم می توانند با خصومت سوانح مرا دست کاری کنند. شاید بگویند که مردی با این کش وفش عرض طول سوانح اش در کهکشان بزرگ انتر نتی یک بلست .اگر به نظر شما کوتاه است .می توانید با دستان نازک ما لش دراز اش کنید.
باتاسف بایدگفت که من هیچ وقت دشمن شجاع نداشتم !
من از پروانه های که
دورآتش طواف میکنند و
خشم آتش را
دامن می زنند
وسرانجام در
دام
آتش می افتند
من ازاین
نقش وبازی
نفرت دارم
آتشی که
بر خلیل
بهشت
زیبایی شده بود
نمی پسند م
خوش دارم که
در امواج آتش
نهنگ
آتشین باشم
رقص آتش را
من از
طفلیت
در بین
مرمی های
رسام دشمن
تمرین کرده ام
از این رو
بی سنگر و
بی نقاب
روبرومانند
شیر بردشمن
حملۀ حیدری می کنم
من به خاطر ندارم
که دشمن من
با من روبرو
پنچه نرم کرده باشد
من همیش
دشمنان نقاب دار و
سنگر نشین داشته ام
خواستند که بزدلانه از
پشت سرخنجر
نامردانه بزنند
من ناراحت نیستم
من دشمنی را ندیده ام که
وجدان داشته باشد
ودر بازوی خود
یادگاری از
رستم داشته باشدو
نقاب از رو ی منحوس خود
برداردو
شمشیر بر دست گیرد
همیش روبا صفت خواب
غفلت مرا می بینندو
مانند خرگوش پا بر
آسمان بلند کرده اند
که آسمان سر آنها
فرو نریزد
پس بر دشمنان خود
توصیه می کنم که
بروید خودرا
واکسین شهامت کنید
که آب سیل آسای دماغ شما آرام شود
ورنه من نفرت دارم که
هر خلمی بی وجدان را
دشمن خود
پندارم و
واز خوشی
وکسیل بند را
با افتخار
بر بازو ببندم