مهرالدین مشید
یادها وخاطره ها ؛ سناریوی یک گفتمان نافرجام
به خاطر دارم روز هایی راکه محصل بودم و در گرما گرمی از احساسات جوانی در تب و تاب درد های مردم می سوختم و ناملایمات و تنگدستی های آنها هر آن چون خنجری بر قلبم رخنه میکردند و روح آشفتۀ مرا آشفته تر میگردانیدند . هنوز آنقدر چهرۀ اصلی استعمار برایم آشکار نگردیده بود و عقلم کمتر برزد وبند های استعماری قد میداد . بدون آنکه به نقش واقعی استعمار ونقشه های خطرناک آنها برای نابودی کشور های شرقی وملت های بزرگ آن توجه مزید می نمودم ، رمز و راز نابرابری ها وعقب مانی های ملت های شرقی را بیشتر در درونمایۀ سیاست های حکام مستبد شرقی و زمامداران خود رای آن به تماشا می گرفتم . با این اندیشه های آشفته و درهم وبرهم در تلاش بودم تا سرکلافۀ بد بختی ها در کشور های شرقی را دریابم و بدانم که مسؤول اصلی این همه پسمانی ها در این کشور کی ها اند و چه چیز های سبب شده که شرقی ها باوجود داشتن تمدن درخشانی در گذشته به این سیاه روزی ها رسیده اند . با این اندیشه ها کتابهای گوناگون را میخواندم و شمار زیادی از کتاب های جامعه شناسی را مطالعه میکردم که بیشتر تالیف سیاه پوستان امریکا بویژه لوتر کنگ بزرگترین مبارزحقوق بشر این کشور بودند بو و آثار دیگری از این دست را می خواندم تا باشد که گم شدۀ خود را دریابم . چنان به مطالعه علاقمند بودم که درکنار خواندن درس های مکتب ، اکثر شب ها تا صبح کتاب های مختلف را نیزمی خواندم و آقای مهجور که درآنزمان مسؤول شعبۀ بخش توزیع کتابخانه های عامۀ کابل بود . گاه گاهی با من جنجال می نمود و می گتفت : " کتاب ها را میبری و زود زود دوباره می آوری. " درحالیکه نظر به مقررات کتابخانه هر اشتراک کننده حق استفاده از یک کتاب را تنها برای پانزده روز داشت . پیشانی ترشی های پیهم جناب مهجور مرا ناگزیر ساخت تا نزد "حیدری وجودی" رفته واو را رویدار سازم که بعد از آن هم آقای مهجور به ترشرویی ها به کمک من شتافت و حتا برایم می گفت که کتابی را که در آینده می خواهی ، بگو تا برایت از پیش آماده نمایم . یاد جناب مهجور به خیر که از همکاری های گرانسنگ معنوی اش تا اکنون متشکرم و در دارایی های معنوی ام بدون شک حق ایشان مصؤون است . من که از قضای روزگار ازدارایی های چندان مادی برخوردار نیستم و نمی توانم چیزی را نثار آن جناب نمایم . آرزومندم تا با یاد آوری نیک از خاطره وسپاس فراوان از ایشان به مثابۀ پیشکش ناچیز بنده لبیک بگویند . به سلسلۀ این کتاب خوانی ها البته بدور از کتاب خوانی ها بالاخره روزی کتاب معروف "فیلسوف نماها" ی آیت الله ناصر مکارم شیرازی بدستم رسید و با خواندن این کتاب به چیز های در باب سیاست های استعماری دست یافتم که به شکل مناظره یی بیانگر ترفند های استعمار بود و سیمای انسان استعمار گرو استعمار زده را به خوبی به تصویر کشیده است ، خیلی بر دلم چنگ میزد و دغدغۀ مناسبات استعماری گویی شیرازۀ فکری امرا چنان به گروگان گرفته بودند که درهر چیزی رنگ استعمار را به تماشا میگرفتم . این کتاب د رگفتمان جالبی پرده از سیمای استعما برمیدارد و برای انسان شرقی استعمارزده می آموزاند که چگونه در دامهای محیل توطیه گران غرب اسیر شده اند و بدون آنکه بفهمند ، لحظه به لحظه در زیر ترفند های آنها خورد و خمیر شده و هر آن به پرتگاۀ نابودی نزدک تر میشوند . شگفت آورتر اینکه این کتاب خیلی زیبا به تصویر کشیده است که چگونه انسان شرقی بصورت نامریی اسیر خواست های شوم ونیات زشت غربی ها شده اند . بویژه آنکه مناظرۀ کتاب یادشده در حایی چشمانم را بیشتر به خود خیره گردانیده بود که در بخشی از گفت وگوها صحنه ییرا چنین به تصویر کشیده است : گفت وگو کنندهها در حالیکه سرگر مناظره هستند و بصورت پرسش و پاسخ به پرسش های یکدیگر می پردازند . درجایی میرسند که درختی نگاههای آنها را به خود خیره مینماید که یک شاخ آن خیلی کج شده بود ، گرچه درختانی زیادی در آن حول وحوش به چشم می آمدند که کجی شاخ های آنها چندان کمتر از کجی شاخ درخت حاضر نبود ؛ ولی چیزیکه کجی درخت حاضر را نسبت به کجی های درختان دیگر متمایز گردانیده بود ، همانا گرمی بحث بر سر کار نامه های افتضاحبار استعمار در جهان بود که کجی شاخ این درخت مصداق روشنی بر مکر های استعمار در قلمرو های شرقی بویژه اسلامی واقع گردید .
با این تب وتاب های فکری روزگار را سپری مینمودم که اندیشه هایم گاهی سر می آمدند و زمانی به زیر می افتادند ، حالت عجیبی داشتم که ناقراری های فکری را هم به همراه داشت . گرچه زنجیره باور هایم چنان من را درخود پیچانیده بودند که حرئت دغدغۀ بی ثباتی های فکری ازمن گرفته بودند ؛ ولی با این هم نمیتوانستم آرامش فکری داشته باشم و بی تابانه در پی گم شده یی بودم و هر آن تلاش میکردم تا آنرا دریابم و راستی هم که به قول پیامبر بزرگ اسلام دانش گم شدۀ واقعی مومن است و آگاهی رود بی سرانجامی است که آدمی هرچه در آن شنا نماید ، بازهم پایانی ندارد و اگر پایانی هم داشته باشد به بحر بیکران آگاهی ها می انجامد که رسیدن به آنسوی ساحل آن هر غواصی را از پا می اندازد.
در آنزمان دوستانی داشتم که از طیف های فکری مختلف بودند. بویژه چندهم صنفی یی داشتم که از زمان مکتب با یکدیگر آشنا بودیم و به اصطلاح رفت و آمد هایی به خانۀ یکدیگر داشتیم و دوستانی صمیمی یی بودیم که با تاسف به شماری از آنها زنده گی مجال نداد و با زنده گی بدرود گفتند ، روح شان شاد و خاطرهای نیک آنهاگرامی باد. شماری از آنها در کشور های اروپایی و شرقی زنده گی مینمایند که نمی دانم در کدام کشوری هستند و به چه کار های مشغول هستند. یاد هریک آنهابه خیرباد وحالاهم باهمه اختلافات فکری دوست شان دارم ویادشان را گرامی میدارم . با آنکه در انتخاب راه اختلاف داشتیم ؛ ولی در عقب این اختلاف انتخاب پیامد های فاجعه بار را که اکنون ادامه دارند ، نه تنها پیش بین وحتا در محراق گمانه زنیهای ما نیز جا نیافته بودند ؛ بلکه در عقب این اختلاف بیشتر درخشش حقیقت راه تصور میکردیم ؛ البته به این گمان که جرقۀ حقیقت از میان تضاد های فکری متجلی میگردد و بدون موجودیت تضاد حتا دست یابی به حقیقت ناممکن به نظر میرسد . بعد ها شماری از این دوستان روانۀ زندان ها شدند که در قافله های بعدی این به زندان رفتن ها من هم قرار گرفتم . با تاسف که شماری از دوستان عزیز ما با دل های سرشار از امید ها و آرزو های پاک و آرمان های والای انسانی در زندانها بدست های دژخیم های تاریخ به شهادت رسیدند ، شماری ها که از چنگال این جلادان رهایی یافتند ، موفق به مهاجرت در داخل وخارج کشور شدند که عواقب این همه مصایب هم به تلخی های زشت تری انجامید . یک تن از آنها عبدالرزاق نام داشت که در سال 1374 بوسیلۀ یک مرد روسی در آلمان به شهادت رسید. خداوند اورا بیامرزد و بازمانده گان اورا خیر کثیر عنایت فرماید . در جمع دوستانم شماری بودند که با وجود تفاوت های فکری با هم دوستان صمیمی یی بودیم . شب ها را درخانۀ یکدیگرسپری میکردیم و ساعت ها به بحث ومشاجره می پرداختیم و اینگونه گفت و گو ها چاشنی لحظات پرخاطرۀ آن دوران ما را تشکیل میدادند . هر کدام با نقل قول از سخن های بزرگان افکار و ایده ئولوژی های چپ وراست گفته های خویش را گویا به کرسی می نشاندیم و حرف های خود را با نقل قول های آنها آذین می بستیم تا هر چه زود تر یکدیگر خویش را مجاب نماییم . گاهی از کاپیتال مارکس سخن به میان می آمد وزمانی از مجمع آثار دیگر مارکس و لینین و و چیزهایی هم از انگلس به همین گونه نام های کتاب های مختلفی هر آن بر ذهن ما پرده می گسترد . زمانی گفته های خود را با استدلال از کتاب سرمایه رنگ عمیق فلسفی – اقتصادی میدادند و زمانی هم با یاد آوری از نظریات مارکس پیرامون ماتریالیزم تاریخی و ماتریالیزم فلسفی سنگ حقانیت فلسفه و فلسفۀ تاریخ را به سینه می کوبیدند و در آنجا ها که به بن بست دچار میشدند . به دو " تاکتیک " لینین رجوع نموده و با استعانت از تاکتیک های مبارزاتی سنگ آشتی جویی ها را درمبارزات سیاسی به سینه حک میکردند. گاهی هم به آثار عدیدۀ طبری اشاره میکردند که اوحقا بزرگترین مفسر اندیشه های مارکسیزم در شرق بود ، گرچه با نوشتن کتاب " کجراهه" در زندان به اندیشه های مارکسیستی خود بدردو گفت و ومارکسیزم را فضلی از اندیشه های زوال یافته در تاریخ تفکر بشری فلمداد نمود تا بالاخره از جهان رفت و باارایۀ گزینه های جدید به مشکل گزینی ها در پهنۀ افکار بشری پایان داد . روحش شاد باد که متفکر بزرگ و اندیشمند توانایی بود؛ ولی با تاسف که زنده گی در زندان بسیاری از فرصت ها را از اوگرفت و بسیاری ازکارهای فکری اش را ناتمام گذاشت.
ما چنان به حرف های خود تاکیدو ترکیز میکردیم و با استناد جستن از سخن های بزرگان گفته های خویش را پالایش و ثقه مینمودیم که حتا اگر مارکس هم زنده می بود ، چنان بر ماهیهات میگفت که شاید خودش هم درشماری موارد خود را به نقد میگرفت و افکار خویش را به گونۀ دیگری می یافت . گویا با آدم های مواجه میشد که ازهر مارکسیستی مارکسیست تر واز هرمسلمانی مسلمانتر ، از هر لیبرالی لیبرالتر و ... اند .
گاهی چنان بحث هابین ماداغ میشد و بگو و مگو های فکری مرز های جغرافیای خویش را از دست میدادند که عصبانیت هایی را نیز در پی می داشت . این عصبانیت ها از عرصۀ سیاست و اقتصاد فراتر میرفت و وارد حریم اعتقادات میشد و شگتفت آور اینکه در چنین حالی آن دوستان تندوربحث بر سر "موجودیت خدا" را گرمتر میکردند و این بحث را بهترین گریزگاه از پردۀ حقایق و واقعیت های عینی در جامعۀ ما تلقی می کردند . درحالیکه این گونه بحث ها کلاسیک شده بود و این بحث با توجه به رمز و راز کلید واقعی حیات در مثلث "خدا ، طبیعت و انسان "یک موضوع حل شده به حساب می آمد و می آید و اندکترین توجه به ارزش های معنوی در جهان و پیون ناگسستنی آن با ارزش های مادی هرگونه دغدغه ییرا در این زمینه در ذهن انسان سترون میسازد .
گفتنی است که آن دوستانم در شماری موارد آنقدر به حرف های مارکس تاکید میکردند که هرگونه تحولات و تغییرات افکار او را طی نود سال زنده گی پر فراز ونشیبش دور از نظر میداشتند . درحالیکه با توجه به آثار مارکس از نبشته های آن درحدود یک قرن برمی آید که مارکس نویسندۀ کتاب "سرمایه" تفاوتی فاحشی با مارکس دوران انقلابها در آلمان و نقش او در حزب لیگ آلمان دارد و این تفاوت ها اندیشه های مارکس جوان را که عاشق چرخ چشمان زیبا رویی می شود و به سراییدن شعر آغاز مینماید . به کلی از یکدیگر متمایز مینماید . افکار او در این دوران طولانی در حوزه های فلسفی ، اجتماعی و اقتصادی خیلی تغییر کرد. در اندیشه های اولی خویش بیشتر متاثر از اندیشه های ریکاردو در بخش نظریه های اقتصادی بویژه ارزش اضافی ، در بخش های فلسفی متاثر از ژرژز پولز ، دربخش ماتریالیزم تاریخی بخصوص تنازع بقا متاثر از افکار داروین و در بخش های جامعه سازی و روان شناختی متاثر از اندیشه های فروید بود ؛ ولی بعد ها ریشه های این افکار او بصورت نسبی ازجا کنده شدند و دچار تحولات شگرفی گردیدند که دغدغه های زیادی را در حامیان او بوجود آورد که افکار او سرمشق جنبش های سوسیالیست های تخیلی اروپا و حرکت های سوسیالیستی مارکسیستی ومائویستی گردید . در حالیکه او در اول بیشتر به دتیرمینزم تاریخی نگاه میکرد و تاریخ را به گونه یی تقدیری ارزیابی مینمود و با این دید تحولات اجتماعی را خارج از ارادۀ انسان و خود بخودی ارایه می نمود که بعد ها و ی تا حدودی غبار این مطلق نگری ها را به گونه یی از روی افکار خود برچید و به نحوی به نقش انسان بحیث سازندۀ تاریخ توجه کرد و انسان را خالق تقدیر خود خواند که این اندیشه با افکار اولی او متفاوت است . این تفاوتهای اندیشه راۀ حامیان او را جدا جدا گردانید . این جدا جدایی ها بلاک حامیان اندیشه های مارکسیستی را به بلاکهای مختلف شوروی و چپینی مبدل نمود .
با تاسف آن استناد جستن ها که امروز دردی را دوا نکرد ، فرداها هم دردی را دوا نخواهد کرد . تنها حرفهایی بود که با گفتن آن ها دل خوش میکردیم . با تاسف که بهای گزافی در برابر آنها پرداختیم که قتل عام ها ، بزندان رفتن ها ، مهاجرت ها وآواره شدن های پیهم را در بر داشت و من هایی زیادی چون من را بیرحمانه به قربانی گرفتند که دیروز پیامد ناگوار فاجعۀ آن به این حجم و با این درازی کمتر قابل پیش بینی بود و این نا پیش بینی های شتاب آلود بربادی های فراوانی را ازخود بازماند که به مثابۀ باری گرانسنگ نه تنها بر شانه های نسل امروز ؛ بلکه باری گرانسنگتر از آن بر شانه های نسل های فرداها هم خواهد بود .
آیا آنهایی که دیروز شعار های تند انقلابی را زیر پوشش "خانه ، لباس و نان یا کور ، کالی او دودی" سر داده بودند و یک نسل را قربانی این شعارهای میان تهی خود نمودند و نسل های دیگر را آمادۀ قربانی های بیشتر کردند ، پاسخگوی این همه جنایات در کشور هستند . هرگز نه ؛ بلکه هنوز هم سرها را بی شرمانه بلندتر از گردنها برافراشته و جنایات بعدی بوسیلۀ مخالفان خود را بهانه یی برای برائت خود شمرده اند . در حالیکه جنایت ، جنایت است و عامل جنایت هر کس از هر جایی که باشد و به هر گروهی که تعلق داشته باشد ، مستجب مجازات است ؛ زیرا ادامۀ جنایات یادشده گذشته از اینکه ثبات افغانستان نسبی با ثبات را گرفت ، بی ثباتی شد ، نظام سنتی آن هم تباه گردید ، ساختار های سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی آن به کلی از هم پاشیدند . این سرزمین را به کشور به مثابۀ نظامی فاسد و پوشالی و بدون دروازه برای خارجی ها رها کرد و اکنون میدان تاخت وتاز آنها قرار گرفته است . در این کشور دموکراسی شرقی زیر شعار " پرولیتاریای جهان متحد شوید " نتوانست ، رهایی واقعی کارگران را از بند بنده گی ها تضمین نماید و دموکراسی غربی هم در این کشور زیر نام تامین دموکراسی و آزادی های دموکراتیک و آزادی های بیان و حقوق بشر پا درگل ماند .
نتیجۀ آن به افغانستانی انجامید که مرز های آن از شش جهت شکسته است ، از حاکمیت دولتی در آن خبری نیست ، فساد مالی و اقتصادی و سؤ ادارپه در آن بیداد مینماید . افغانستان در آخرین تحلیل به کشور بی دروازۀ مبدل شد که دروازه های آن از هشت جهت بروی خارجی ها بدون رعایت هرگونه مقرارات و قوانین بین المللی باز گذاشته شده است . این است سرانجام کشوری که بیش از پنجهزار سال سابقۀ تاریخی دارد و قدامت فرهنگی آن افزونتر از آن است . و از نام شهر قدیمی آن یعنی ام البلاد پیدا است که این سرزمین مادر شهر ها، تولد کنندۀ شهر ها و زایندۀ تمدن های بشری درجهان بوده است .
آیا تنها با نوشتن یادها ، خاطره ها و پیامد های آن میتوان بسنده کرد . درحالیکه یادها ، خاطرههاو پیاممدها سناریوی گفتمان ایده ئولوژیک را به نمایش می گذارد که غفلت آفرین است و فاجعه بار در پردههای رنگارنگ که هر رنگ آن پیامی دارد ، خونین تر ازرنگ دیگر و افق های آتشین را در شفق تاریخ به گونۀ استثنایی تجلی میدهد. تجلی ییکه از یک سکه در سه رخ می تابد و پیام آور است از افقی که شفق زمان را در معبد تاریخ به سختی ذبح مینماید که هر ذبح آن تکراری است ، برمشروعیت بیداد بر ضد داد . وآیا به این بهانه بار گرانسنگ مسؤولیت ها را میتوان از شانه های خویش فرو گذاشت ؟ هرگز نه ! ماهمه از هرجاییکه هستیم و به هر قوم وتباری و گروهی که تعلق داشتیم و داریم ، مسؤول این همه بربادیها وتباهی ها هستیم . زمانی جبران این هم ویرانی ها ممکن خواهد بود که با نفی خودیها و منیت های شیطانی با توجه به ارزش های فرهنگی و تاریخی خویش در گسترش اندیشۀ دگر خواهی ها و دگر پذیری ها راهی را برای رسیدن به روشنایی و رستگاری با چنگ و دندان نقب زد . کاری که در این کشور در شرایط کنونی با وجود سیاستمداران و سیاستگذاران شکم بو و آزمند و از خود بیگانه و مزدور و وابسته و شهروند کشور های غربی خیلی دشوار و حتا محال است وخیال و شاید هم تاکید به چنین امری در جو کنونی جنون فکری عنوان شود .
گفتنی است که ما همه کتابی فکر میکردیم ، آنچه را درکتاب ها می خواندم ، عکس آنهارا در جامعه جسجو میکردیم . در حالیکه میان نوشته های کتاب و واقعیت های جامعه فرقی است ، به فاصلۀ زمین تا آسمان ، تطبیق متن کتاب های با جامعه امری دشوار و حتا محال است و هردو قابل انطباق بر یکدیگر نیستند . در واقعیت همۀ ما کتابی می اندیشیدیم و تنها می خواستیم با اتهام وارد کردن ها بر یکدیگر از بار کتاب زده گی ها رهایی یابیم که پیامد های ناگواری را در پی آورد . در واقع همۀ ما ذهنی گرا بودیم که این ذهنی گرایی ها افغانستان را تباه گردانیده است . در حالیکه جامعه متحول است و زنده گی تحول پذیرنده تر از آن و در روند تحول هم هر چیزی دگرگونی می پذیرد که اتکا به متن کتاب ها جز تکراری که تحصیل حاصلش خوانند ، چیزدیگری نخواهد بود. آن کتاب های پر زرق و برق در جهان سرمایه وجهان مارکسیستی دیروز هم دردی را دوا نکرد ؛ بلکه بر باری از دشواری ها در جامعۀ بشری افزود . امروز هم قادر به پاسخ گفتن به نیاز های واقعی در جامعۀ بشری نیستند . هر دو درموازات بحرانهای پیاپی اقتصادی و مالی رویکرد استبدادی و و استعماری دارند که هدف از آن ها به برده کشیدن انسان است و بس . هر دو درکناراین بحران از بحران شدید و فاجعه بار معنوی نیز رنج میبرند ویکی نان ارزش های مادی را از انسان می گیرد و ارزش های معنوی اورا می ستاند و دیگری به نحوی از ارزش مادی اورا بهره مند میسازد ؛ ولی بزرگترین ارزش را از آن میگیرد که همانا آزادی های گوناگون بشری است . گرداننده گان هر دو به نحوی با خاک افگندن بر چشمام مظلومان عالم برای غارت دارایی های آنها کمر بسته اند . از همین رو است که یکی را امپریالیزم و دیگری را سوسیال امپریالیزم می خوانند. نظام های برخاسته از متن هر دو حبابی را ماند که هر قدر آدمی به آن نزدیک شود ، احتمال از هم ترکیدن آن بیشتر می شود و نا دستیابی انسان به اهداف انسانی در آنها ناممکنتر میگردد.
در آنزمان تند فکریها چنان به مثابۀ تار های عنکبوت تار و پود اذهان مار بهم بافته بودکه شاید هنوزهم آن دوستان قدیم که دیری است از آنها خبری ندارم ، نسبت به من ظنین باشند، ترسم که هنوز هم مرا درک نکرده و با همان سنگ های قدیمی خویش توزینم نمایند و شاید هم آنها فکر کنند که من تغییرات فکری در جهان سوسیالیستی را از نظر دور داشته ام و در نتیجه تحولات فکری را به هیچ گرفته و هر اندیشه ییرا بصورت مطلق ناشکننده و انعطاف ناپذیر تلقی مینمایم . در حالیکه درو دریچه های بسیاری از اندیشه ها در جهان نه تنها به گونۀ دیگری دق الباب شده است ؛ بلکه باب های شماری هم شکسته و کلکین ها و دریچه و دیوار های آنها هم فروریخته و از هم پاشیده اند و راۀ خود را به موزه های فکری تاریخ باز نموده اند . چسپیدن و پیچیدن به آنها نه تنها حلال مشکلات سیاسی ، نظامی واقتصادی در جهان نیست ؛ بلکه در جهان ما شرایط تازه یی حاکم شده که بر موضعگیری های سیاسی و نظامی گذشته خط بطلان کشیده است و رویارویی های سیاسی و نظامی را با پایان یافتن جنگ سرد وارد مرحلۀ دیگری نموده است که با گذشته ها خیلی متفاوت است . دراین روند بسیاری دشمنان قدیم با یکدیگر دوست و شماری دوستان قدیم اکنون دشمنان هم شده اند .
در آنزمان که بیشتر آرمانی فکر میکردم و بسیاری از دشواری های زنده گی را از عینک آرمانی نگاه می نمودم . واضح است که آرمانی اندیشیدن خود برهوتی را ماند که عقل آدمی را به گروگان میگیرد و دل و دماغ او را به راهبرد های عملی بی میل میسازد . هرکدام با ایده آل های تمامیت خواهانه و انعطاف ناپذیر و بدون اندکترین دگر خواهی که در نتیجه سر های سبزی را برباد داد و پیامد آن عربده جویی ها تند راۀ حوادث را خواسته وناخواسته خونین تر و دشوار تر گردانید . راهی که باید بایسته ییموده میشد نه شد . اوضاع در آنزمان طوری بود که همه با افکار انقلابی متمایل به چپ و راست بر فرق یکدیگر می کوبیدیم . هر کدام از لحاظ نظری وفا دارترین انسان های آرمانی قلمداد نموده و به آرمان چون "گل نوشگفته" نگاه میکردیم که با اندکترین نسیم فکری مخالف پرپر می شود و از هم می پاشد ؛ ولی درعمل با گذاشتن پاشنه احساسات و مقطعی انگاری ها بر روی آن چنان پرپرشد که با بی توجهی ها به ارزش های فرهنگی ، تاریخی و ملی کشور آخرین پل های ارتباطی بین مردم و آرمان نیز ازدست رفت و روشنفکران جامعۀ ما با ماندن در برج عاج اندیشه از مردم بریدند و راۀ خود را هم گم نموده اند . یکی با اعمال انقلابی خصمانه و رویکرد های به اصطلاح اصولی و با پشت پا زدن به جمیع ارزش های با اعتبار جامعۀ افغانی در زیر درفش ایجادگریها و نوآوریها بساط انقلاب را از درخت فرهنگ چپ برچید و زمینۀ ثمردهی در آنرا برای همیش خشکانید و دیگری بازهم با پشت پا زدن به آرمان انقلابی به شیوۀ اسلامی و ارزش هایی که به آنها فخر ومباهات می نمود ، انقلاب اسلامی را در جهان آبستن نمود و ریشه های این حرکت را که بالنده تر از هرزمانی فرصت پویایی پیدا کرده بود ، در بیخ خشکانید و حرکتی را که برای رهایی و رستگاری ملتهای مسلمان شرقی یگانه راه به شمار میرفت ، درنطفه خنثا نمود. هر دو در واقع آب را در آسیاب امپریالیزم جهانی ریختیم و درخت استعمار "سیا" را بارور گردانیده و با افگندن درخت نوپای استعمار ”سرخ" راۀ رستگاری را بروی ملتهای دیگر هم بسته نمودیم . این روند چنان شتاب آلود به پیش تاخت که غلبه بر استعمار سرخ راۀ رستگاری بر منادیان آزادی و استقلال در شرق را نیز بست . گرچه در اول چراغ سبزی را به رخ آنها بنمود وسبب رهایی شمارزیادی از کشورهای در بند آسیای میانه از استعمار سرخ شد ؛ ولی این دیر پا نماند و زود پرپرشد و به غارت استعمار سیا رفت ، امریکا به مثابۀ نیروی تک ستیزنده در جهان با بلند پروازی های لجام گسیختۀ و آزمندانۀ خود همه را یکسره بلعید و ازپا افگند . دیری نگذشت که امریکا با ایجاد سناریوی یازدهم سپتمبر و با بهانه قرار دادن آن چنان مبارزه با تروریزم را علم نمود که از آن به مثابۀ گرزی برای رسیدن به اهداف استرتیژیک خود استفاده نمود و به این بهانه جهان رد در نوردید و نیرو های خویش را بر بخشی از جهان مستقر گردانید که با پایان یافتن زماروایی بوش و به قدرت رسیدن اوباما و فشار بحران های مالی و اقتصادی ناشی از این بلند پروازی های نظامی امریکا در جهان بازی به گونۀ دیگری آغازشده است که شاید سر بلند کردن های پوتین و سرنه جنباندن آن در برابر سیاست های تهاجمی امریکا هنوز هم چندان کار ساز واقع نشود . گرچه از چون و چند استراتیژی جدید امریکا در افغانستان هنوز به تفصیل خبری نیست ؛ ولی گفته میتوان که این استرتیژی نه تنها سرنوشت افغانستان ؛ بلکه سرنوشت کشور های منطقه را نیز رقم خواهد زد و کشور های تا روسیه ، چین ، هند و را نیز در زیر چتر خود نگاه خواهد داشت . در صورتیکه کشور های یاد شده به شمول ایران با بازی تازه یی به سراغ این استرتیژی نروند . بعید نیست که دیر جنبیدن اینها بهای گزافی را در آینده ها در پی خواهد داشت ؛ زیرا در زیر سایۀ خم خم رفتن "اوباما" شکار های تازه یی چشمان انسان را خیره میسازد که بر مصداق سیاست یک گام به پیش و دو گام به عقب سر های تازه یی در منطقه برباد خواهد رفت . گرچه او در آخرین بیانات خود استرتیژی خروج از افغانستان را عنوان کرده است و تاکید کرد که امریکا راهبرد رفتن از افغانستان را در مطمح نظر دارد تا ماندن در این کشور را ؛ ولی ساده لوحانه خواهد بود ، اگر پذیرفته شود که این گفته ها جامۀ عملی بپوشند . چنانکه اوباما (1)در گفت و گو با شبکۀ سی ان ان امریکا گفت که او در استرتیژی جدید چیزی را جستجو مینماید که در نهایت منجر به خروج تمام نیرو های امریکایی از افغانستان شود . وی افغانستان را به چهارمغز کورکی تشبیه کرد که شکستن آنرا مشکل خوانده و مسایلی را در افغانستان پیش بین شد که حل آنها نسبت به عراق دشوار است . از همین رو بیرون شدن نیرو های امریکایی را از افغانستان بخشی از استرتیژی تازۀ امریکا عنوان نمود ؛ ولی به مشکل میتوان باور کردکه راهبرد های تازۀ امریکا در زیر تیر تفنگ پاکستانی ها مبنی بر اتخاذ استرتیژی دپلوماسی و انکشاف اقتصادی در افغانستان تضمین روشنی برای رهایی مردم افغانستان از زیر آتش ثقیل و سنگین نیرو های امریکایی باشد تا دست کم این حرف های وود نمایندۀ خاص فرانسه (2) در امور افغانستان که در گفت وگو با روزنامۀ ابزرور گفت : امریکا برای طالبان نماینده گی سیاسی ایجاد مینماید تا طالبان با استفاده ازاین نماینده گی فعالیت های سیاسی شانرا سازماندهی نمایند این بخشی از استرتیژی جدید امریکا در افغانستان است . وی افزود که امکان آن میرود امریکا شماری از رهبران طالبان را از لست سیا بیرون نماید ، به مثابۀ چراغ سبزی برای تامین ثبات سراسری و تاسیس حکومتی مرکزی و نیرومند در افغانستان تلقی شود . بعید نیست که گفته شود ضرب شمشیر طالبان بسیاری از کجی های امریکا را راست گردانیده ؛ ولی باز هم آشکار نیست که امریکا هنوز هم در افغانسنان و منطقه بازی سیاسی مینماید یا اینکه راستی می خواهد پای خویش را از باطلاق افغانستان بیرون نماید . این در حالی است که امریکا رویا های تازه ییرا برای ادامۀ حاکمیت خود در افغانستان به تماشا گذاشته است که حتا با عملی شدن آن قانون اساسی و تمام ارزش های کشوری آن به کلی زیر سوال میرود . چنانکه گاردین خبر داد که امریکا قصد دارد تا وزیر ارشدی را در افغانستان تعیین نماید تا از کارکرد حامد کرزی بررسی نماید . این خبر را ردیو آشنا به نقل از گیدزسخنگوی کاخ این خبر را تکذیب نمود . رادیو آشنا، 24مارچ ، اخبار صبح درحالیکه درقانون اساسی افغانستان پستی برای مقامات صدارت علیرغم تاکید شماری از اعضای لویۀ جرگۀ اضطراری وجود ندارد . سیاست های امریکا در قبال استراتیژی جدیدش زمانی مبهمتر میگردد که برخلاف قانون اساسی افغانستان شخصیت های امریکایی یی چون خلیلزاد را رو پوش سیاست های خود در افغانستان میسازد . افغانستان هم به مثابۀ کشوری بدون دروازه مرز هایش بروی 47 کشور اروپایی ، امریکایی و آسیایی باز است و هرکدام از مقامات این کشور ها هر زمانی که بخواهند ، وارد افغانستان میشوند و بدور از چشم دولت افغانستان به هر کاری دل شان بخواهد ، دست مییازند . پس در چنین حالی میتوان به استرتیژپی های منافع محور و یک جانبه باور داشت که بتواند ضامن نجات مردم افغانستان گردد که حتا در دراز مدت هم چنین خواستی به گونۀ رویایی بیش تجلی نمی نماید . این بود مختصر عرض حالی از گفتمان های سیاسی و اعتقادی دورانی که خودش پایان یافته است ؛ ولی سایۀ شوم رخداد های آن هنوز هم بر سر و روی ما سایه افگنده است و روزگار اکنون چنان آورده است که همرزمان و همسنگران دیروزی زیر شمشیر نفاق و شقاق به نام تاجک ، افغان، هزاره ، ازبک ، ترکمن و قزاق ، پشه یی و نورستانی از یکدیگر دور نگاهداشته شده اند و بدون آنکه عواقب آنرا بدانند ، بروی هم میزنند و یکدیگر را به این و آن متهم مینمایند و با این کار آتش مداخلۀ خارجی ها درافغانستان را شعله ور تر و باریابنده تر میسیازند و بس .
منابع و رویکرد ها :
1- ویسا، شمارۀ 867؛ اراده ، شمارۀ 1516
2- اراده ، شمارۀ 1516