خوشه چين

ملا نا مه

دارالمعلمین کابل یک باردیگر یکی ازستاره های درخشان سالهای((43 13- 1345)) خودرا به معرفی میگیرد. دانه شناسان وزرگران گفته اند که لعل بدخشان همیشه جلایش وزیبائی خودرا حفظ کرده است.

جناب محترم عبدا لغفار«سوزن» یکی از دانه های روشن ویکی ازفرزندان، شهر، شعروترانه،شعروادب، بام جهان، معلم ،خوش صحبت، اد یب، شاعر توانای سرزمین بدخشان است.کسیکه تخلص خودرا درهمان سالهای نوجوانی « سوزن» مانده بود. این سوزن ازهمان سوزنهای مصنوعی نیست که بعد ازکودتا ها مانده شده باشد. بلکه نوع از سونی فولادی است که خوب میخلد، خوب میدوزد،زنگش نمی گیرد«سوزنی»ا ست که همیشه گفته ومیگوید. اگرعمرخیام  با بزرگواریش درزمان خود با امکانات خود با الیاف ذهن خود،  خیمه می دوخت و بافت میکرد. من هم درین عصرهمراه با تارهای ذهنی ام، نظربه توان پرده دوزم. میسرایدکه باهمه تنگ چشمی هایم پرده پوشی میکنم.

دیگران ملت پاره سازی میکنند

من نمی خواهم پاره دوزی میکنم

من پاره ها را دوباره دوزی میکنم. تاکه ملت من پرده پوش شوند.

 جناب محترم سوزن ازکشورکانادا به دیدن اقارب خود، به کشور شاهی هالند تشریف آورده اند. 8 شام جمعه  بر9 شب به مهمانی جناب محترم« آماج» صاحب درشهرهارلم هالند با جمع از«عیاران» با هم ملاقات داشتیم. درضمن صحبت ومصافحه ها یادی ازخاطره ها ی دوران جوانی وقت دا رالمعلمین و یادی ازهیأت تدریسی گران قدر وهم صنفیهای شریف ونجیب آن زمان.                قطعه شعری را با خود آورده بود. بعد از اجازه خواستن از حاضرین شعررا به خوانش گرفت در ضمن گفت که این شعر، شعرمن نیست انتخاب من است. شاید که شکسته نفسی کرده باشد ما به حرفشان باور داریم. ازینکه متن شعربا معنی و پیام روشن دارد بناً لازم میدانم که هموطنان شریف ونجیب من هم ازمطالعه اش بی بهره نمانند.

انتخاب ازجناب محترم عبد الغفار «سوزن»

ای وجود ت رحمت ا لعالمین

ای پیا مت  مشعل دنیا ودین

جاهلـــــی دورازحریم خاک تو

تهمتی بسته به نــام پاک تــــو

ادعا دارد که پیغمبر بخـــــــواب  

کردبروی دربــــلوچستان خطــاب

گفت امیرا لمؤمنین زین پس توئی

درامـــورمؤمنان وارث تــــــــوئی

فاژه  کش پهلو بخور بیدار شــو

کن تبسم فارغ از نصوارشـــــو

وارث د ین نظام مـــن تو ئـــی

راز دار عام وتام من تــــوئی

منصب عالم پناهی  از تو است

اختیارمرغ ماهی ازتـــــواست

دین مردم را دو بـــاره تازه کن

در بدن موی همه اندازه کــــن

ازگروه خلقیها،های بـــی ضـــرر

از کمونستان بــــرجسته نــــظر

جهد کن اردوی اسلامی بســـاز

لشکر ویرانــــگر نامــــی  بساز

قومیت  سا لاری را بنیاد  کــــن

درپنای دین و حــــق بیداد کــــن

سر بزن،گردن ببُر، آتش بریــــز

تقویت کن جهل باعالم ستـیـــــز

چپه کن برهم بزن ویرانه ساز

خود فروشی گیروبابیگانه ساز

نطـــفه توقیف  حلق آویز کـــن

درجنایت سبقت از چنگیز کن

از در هرخانه جوی خون بکش

خلق را ازملکشان بیرون بکش

حق تعا لی ای  امیر  مؤمنان

سوی توامشب مراکرده روان

دوضرورت را به شدت برده نام

میشودمـــعلوم  ازمتن  پیــــــام

دوقــــلم کمبـــــود پیش بــــی نیاز

هست عقـــــل قاصــــر ریش دراز

ا لتفاتـــی کن که بود واست رفت

آستین برزن که کارازدست رفت

انقلاب  پس روی  بر پـــای کن

تکیه بربازوی آی،اس،آی کن

کش کن ازد م، مرکب تاریخ را

پس برگردان، این پریده میخ را

هست عالم، سوی گمراهی روان

ای امیر اســـــت آخــــــر زمان

علم کرده خانه انســـــان خراب

چاره این درد بی درمان بیاب

خشت خشت مکتب ازبنیادبکن

از معلــــم تا مـــــلازم را بزن

مؤمن از اصل ترقی منکراست

هرکه اومنـــکرنباشد کافراست

کسب  دانش درطــــریق زندگی

باز مـــــی آرد ســـر افگند گی

تا  توانی  کوش در شر منــدگی

دیگران را منع کــــن اززنـــدگی

درحقارت پا وسرپوشیده بـــاش

درحمـــاقت آدم ورزیــده بـــاش

کن مساعد فرصت فسق و فجور

خود ولــــی ازچشــم دار دور

جای خودرا در پس پرده گزین

جانب اشخاص نامحرم نه بین

جشن مرگ دانش فرهنگ گیر

مغز عالم را بکــــن آمــــاج تیر

هرکجایی یافتی   اهــــل هنـــر

دستهایش ببند از پشت سر

دست شاعر از بریدن بوده است

چشم عکاس ازکشیدن بوده است

گیر کردی هرکجا نامه نگار

ازدهانش سی دودندان برآر

صاحبان دا نش فکرو فنون

کا فران را آن هم لا یعقلون

ازکتا ب الله به خودچیزی بساز

ازشریعت تیغ خون ریزی بساز

تقویت کن گله دزد وراه گیر

پایگاه خود به میرانشاه بگیر

هرطرف صادربکن تریاک را

جمع بکن سرمایه های پا ک را

آیت قـــرآن را تقریـــــر کــــن

هررقم خواهی خودت تفسیرکن

لذت ایمان درگندید گــــی است

پا کی اسلام درپوسیدگی است

شستشووپاک بودن بدعت است

جامه چرکین قبای رحمت است

ستره گی رسم فرهنگی بوده است

سخت با اسلام جنگی بوده است

تا توانی در کثافت طاق باش

در پلیــــدی شهره آفــــاق بــاش

نزد حق گندید گی  مطلوب تر

هرقدر بـــوناک باشی خوب تــر

با حیات دیگرا ن بازی بکن

خیر خود خواهی شراندازی بکن

خون اقوام دیگر پا مال کن

ملک شان را زود تر اشغال کن

راه آب نان مردم را ببند

زندگی بــر خـــــلق بیچاره ببند

قوم سا لاری شعارمؤمن است

اختلاف ازلای ایمان بوده است

قتل عامی کن که استالین نکرد

لشکرما و به خاک چین نکرد

تا نخاریدی سر چنگیز را

بر زمین مگذار تیغ تــــیز را

خاک خودرا ضم پاکستان بساز

هرچه میگویند با آنان بســاز

صوبه سرحد قبله و محراب تو

چار کرنیل دیگر ا صــحاب تو

قاصد تو جانب عرش برین

روح خندان حفیظ ا لله امیــــن

میدهی اسلام را رنگ دیگر

برتو و برآ ل  وا صحابت نــگر

یا محمد این هیولای  جنون

ازکدام جنگــــلی آمــــد بــــرون

از کتاب و از قلم بد می برد

از زن بیچاره هم بد می بــــرد

این سیه اندیش با چشم سفید

گوش بینی مسلمانان بـــــرید

چیست؟این موجودیا خیرا لبشر

نیست هم درهیچ تاریخ دیـــگر

دیده باشد او ترا آیا به خواب

کرده باشی برسرش همچوخطاب

رفته باشی پیش ا و درنیمه شب

کـــرده ای آیا  ازاو یـــاری طلب

یامحمدراست گویم این سخن

قابل بـــاور نبـــوده پیش مــــــــــن

بیم آن دارم که آن خانه خراب

کرده باشداشتباه آن شب به خواب

رهبر این دین نو تأ سیس را

دیده بـــــاشد غــــا لباً ا بــلیس را

یا رسول  الله اگرباشد   چنین

وای به حــال اٌ متا نـــت بعد ازیـــن

گر نگیری دستش از خیره سری

می نـــــمایـــد دعـــــوی پیغمبـــــری

ای که رحمت از برای عا لـــمی

افتــــــخار دود مـــــان آدمــــــــــــــی

ای به درگاهت پناه عــــام و خــــــاص

از شـــر این دیــــو کهن مــــا را خلاص

ساخته مشکل به ما تهـــــمت به تــــو

این شــــریــــرجاهــــل نــــــا شسته رو

یا محمد کا ر ایــــــــــن معذور کـــــن

مشکل ازما تهمت از خود دور کــــــــن

 

 


بالا
بازگشت